یک برآورد استراتیژیک از اوضاع آشفته افغانستان
نوشته ای از محمد امین (فروتن )
امروز ،
ما شکسته ، ما خسته ،
ای شما به جای ما پیروز ،
این شکست و پیروزی به کام تان خوش باد .
هرچه میخندید ؛
هرچه میزنید، می بندید
هرچه میبرید ، می بازید ؛
خوش بکامتان اما ،
نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید .
( مهدی اخوان ثالث شاعر نامدار زبان فارسی )
درست چهار سال و اندی است که مردم رنجدیده ء افغانستان« کفاره ء گناها ن فقر و رنج و داشتن دغدغه ء ارزش ها» را میپردازند ؛ و اصولأ وقتی تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی در دنیا مورد مطالعه قرار میگیرد ، این پرسش ها مطرح میگردد که برای تغییر نظم پوسیده ء حاکم سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی و جاگزینی یک سیستم تمام عیار سیاسی و فرهنگی چه راه حل های را باید بکار گرفت که از یکسو با هویت تاریخی و فرهنگی ملت ها که فکر و ایمان و زندگی مردم را احاطه کرده است در منافات نباشد و از سوی دیگر با تکامل عمومی اعم از سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی که بر ارابه ء وجدان عمومی تاریخ ملت ها حرکت میکند فاصله ای نداشته باشد ، با ملاحظه ء چنین فورمولبندی عمومی و جامعه شناختی است که تمامی جوامع سنتی به طور اعم تفاهم و اشتراک بینیش میان توده ها ی مردم و طبقه ء تحصیل کرده اعم از دولتی و توده ای که لباس « روشنفکری » را بر تن کرده اند وجود ندارد . در جوامع صنعتی اروپا ، به علت تکمیل و تعمیم وسائل ارتباط جمعی و نظام آموزشی و تربیتی در سطح عموم خود به خود توده های از مردم و تحصیل کرده ها باهم تفاهم دارند و همدیگر را با هم میشناسند . طرح و ارائیه راه حل های گوناگون در حوزه عمومی و تخصصی که این روزها به مثابه رمز ارتباط میان مردم و دولت ازیکسو و تاکتیک های نهادینه سازی دموکراسی و جامعه مدنی از سوی دیگر، توسط فعالین سیاسی، فرهنگی جامعه ء افغانی و برخی از معروفترین شخصیت های رژیم های سابق و کنونی مطرح میگردد این حقیر را نیز وادار ساخت تا در سیمای این طرح های که اغلب آن ، از هوا های متفرق ، متنوع و صد هزار رنگ نفسانی سر چشمه میگیرد حلال مشکلات ، دشواری ها و التیام بخش رنج های بیکران انسان های درد دیده معاصر نه میتوان به حساب آورد ، که طرح وبیان چنین طرح ها ی نفسانی نیز از آغاز ریشه در عالم شیطانی دارد، آرمان ها و امید های نا شگفته ء ملت متمدن وبزرگ مان را که بصورت شگفت انگیزو غیر قابل پیش بینی در جزیره استبداد " ذبح شرعی " شدند ، بنگرم . بنابر این اختلاف در سلیقه که اغلب با " تعارض مصنوعی"،" کاذب و شهوانی" به مناصه ء ظهورمیرسد و درخدمت نفس پرستیها و خود محوریها ی بدتر ازهرگونه زر اندوزی ها ی دنیا وی قرار دارد ، نه تنها فاقد درون مایه معنوی و انسانی است بلکه از محتوای نفسانی و شیطانی نشأ ت می گیرد . نکته بسیار مهم این است که مرز انتقاد و تضعیف را چنانکه لازم است باید مشخص کنند و به عبارت دیگر" انتقاد " برای " انتقاد " که بیشتر در راه تضعیف یک اندیشه و تفکرو یک جریان براه انداخته میشود نباید یک جا با همان چوب " انتقاد " برای " تقویت " رانده شوند . که هرانتقادی به معنای تضعیف نیست ، متأ سفانه اوضاع و احوال جامعه ء استبداد زده و تازه از بند رسته ء ما چنان است که هر برخورد مباحثه و انتقادی با کینه ورزی ، لشکر کشی ، جبهه بندی و نقشه کشی برای نابودی حریف و رقیب مترادف شمرده شده و گوئی هر ارشاد و هدایت انتقادی را سمبول سرکوب ، ضدیت هستریک و انتقامجویی و تصفیه حساب گرفته اند و هنوز هم میگیرند . البته شاید حق هم داشته باشند زیرا در گذشته ها اصلأ امکان تعدد و تنؤع احزاب و آرأ و افکار وجود نداشته و پس از آن نیز بیشتر جز هرج و مرج ، بی ظابطگی و گاه واقعأ سرکوب و چماق کوب، فرصت اجرا نیافته است و جامعه ای که چندین دهه در هوای استبداد نفس زده است ، اکنون نیز همان شیوه های را در رابطه با نیروهای درونی جامعه ادامه می دهد که سال ها ناچار بوده است علیه رژیم های گوناگون اعم از رژیم های چپ وراست به کار بندد . این است که در جامعه ما هرگاه بحث آزادی در میگیرد « سبک کو بیسم !!» دوباره حاکمیت یافته وصدای برخورد اندیشه ها گوش فلک را کرمیکند . این جو بدبینی و سؤ تعبیر حتی زمامداران کشور و مخالفان چنین روشها ی را نیز به گونه ای تحت تأ ثیر قرار داده است ، که تا کسی دهن به مخالفت و انتقاد می گشاید او و انتقادش را خنجری درآستین پنهان شده میپندارند و هر اختلاف عقیده و اظهار نظری مغا یر با مشی وعقیدهءخود را توطئه علیه خویش میشمارند و این بیماری اگر علاج نه شود دیگر همه جا کار زار است و کار ، زار است . البته همین جا باید این نکته را نیز اعتراف کرد که اکثر ، برخورد ها ، ضد یت ها و به اصطلاح انتقاد های ناسالم و غرض آلود هم کم نبوده است . به عنوان مثال به برخورد های برخی مطبو عات ، شخصیت ها و رسانه های داخلی وخارجی باید اشاره کرد که علی الرغم حرف حسابها و انتقادات سازنده ای که داشته اند نیت" آب را گل آلود" ساختن نیز از شیوه ء بیان آن هویدا است . این درست است که شرائط پیچیده و گرانبار افغانستان هم مسؤلیت داشتن را ایجاب میکند و هم اختیار عمل داشتن را ، که با تأ سف از همان نخستین روز تشکیل دولت مؤقت افغانستان که در نتیجه ء یک توافق "نا قص" و معیوب جامعه جهانی مسؤلیت امور مملکت را با یک " شتاب" بی نظیری به عهده گرفت، و سر انجام جامعه ء بین المللی تحت نام ائتلاف جهانی مبارزه با تروریزم وارد صحنه سیاسی افغانستان شد و به کمک و توجیه مشورتی همین برخی از تحلیلگران و" روشنفکران قرار دادی! " که در نظام جدید مؤقت افغانستان در رده های گوناگونی جا بجا شده بودند عملیات نظامی علیه القاعده و رژیم طالبان را به راه انداخته اند .
میگویند که جوزف استالین دیکتاتور معروف اتحاد جماهیر شوروی سابق هنگام مرگ دو نامه را به نیکتا خروشچف خلف خود سپرد ووصیت نمود هر وقتی وضعیت خودرا در خطر دیدی نامه اولی را باز کن و اگر خطر خیلی جدی بود نامه دوم را ، نیکتا خروشچف نیز پس از بحران اول حاکمیت اش نخستین نامه را باز کرد که در آن نوشته بود همه تقصیر ها را به گردن دولت های قبلی بینداز ، مدت بعد بحران بزرگتری بوجود آمد و خروشچف نامه ء د ومی را باز کرد ، نوشته شده بود اکنون خودت دو نامه را به شخص بعدی بنویس !
بدون شک اکثر تحلیل ها و تصویر های کلیشه ای و انتقادی که از سوی برخی شخصیت های حقوقی و حقیقی و یا هم تحلیل گران یکنواخت " سیاسی" ارائیه می شود قسمتی از مسائل انتزاعی و نابرابری انسانی را نه تنها حل نه میکند بلکه این تفکر که" نابرابری " یک امر الهی و جهانی و اجتناب پذیر است! باید آنرا پذیرفت در ریشه های تاریخ استبداد زده جامعه و ملت ما گام به گام نهادینه میسازند ؛ برای اینکه آزاد و پراگنده در این مبحث شامل نه شده باشیم به طرح یکی از معروف ترین کارشناسان سیاسی و اقتصادی افغانستان و در عین حال یکی از پایه گذاران عمده نظام کنونی کشورجناب آقای اشرف غنی " احمد زی " رئیس کنونی پوهنتون ( دانشگاه ) کابل که در گذشته ء نه چندان دور برعلاوه نمائنده گی شورای قومی قوم احمد زایی در ایالات متحده امریکا که در دوران جهاد مردم افغانستان علیه قشون اتحاد جماهیر شوروی سابق در پیشاور پاکستان تأ سیس شده بود ، بر مسند مشاوریت عالی نماینده سازمان ملل متحد در افغانستان و وزارت مالیه این کشور نیز تکیه زده است اشاره میکنم و آنرا به بررسی میگیریم . آقای اشرف غنی احمد زی طی یک مقاله مفصلی که بتاریخ 19 جون 2006 در روزنامه معروف انگلسی زبان فینا نشل تایمز زیر عنوان " آیا روند ثبات و باز سازی افغانستان از نفس افتاده است ؟ " را به نشر رسانده است . نکته اساسی و مهمی که در نوشتار محترم اشرف غنی احمد زی به چشم میخورد با صرف نظر از اینکه جناب احمدزی نه تنها در بوجود آوردن و بنیانگذاری این مکانیزم ناقص سیاسی و اقتصادی که به گمان من دربستر حوادث اقلأ سه دهه پر آشوب و خونین جامعه ما رشد کرده است و جناب آقای اشرف غنی احمد زی به عنوان تحلیلگر و صاحب نظرمسائل افغانستان و سپس به حیث مشاور نمائنده دبیر کل سازمان ملل متحد د ر امور افغانستان وبالاخره به حیث مستشار ارشد اقتصادی و ووزیر مقتدر مالیه دولت انتقالی افغانستان در به وجود آوردن این سیستم ناقص کنونی سهم داشته است . نکته مهمی نیز که در این نوشته و ده ها سخنرانی و مقالات جناب آقای احمد زی به چشم می خورد و به تأ کید فراوان برای تمامی تحلیل گران سند دست اول محسوب میشود این است که حتمأ مبتنی بر اطلاعات دقیق است! ، که متأسفانه بسیاری از به اصطلاح انتقاد ها ممکن است از سر بی اطلاعی و متکی بر شائعات صورت گیرد ، فقط انتقادات مبتنی بر مدارک مؤثق و آنهم از زبان کسی که در به وجود آوردن یک وضعیت تار وتاریکی نقش داشته است میتواند پایه ء قضاوت در تاریخ ملتها به حساب آید .از سوی دیگر هرانتقاد علاوه بر اطلاعات دقیق ومطمئن باید هردو روی سکه یعنی نقاط مثبت و منفی را بررسی کرده باشد . آقای اشرف غنی احمد زی رئیس کنونی پوهنتون ( دانشگاه ) کابل در مقاله ء آخراش که از سوی یک رسانه معتبر جهانی مانند رادیو بی ، بی ، سی ، و در شرائط و اوضاع خاص داخلی و بین المللی جامعه ما مورد توجه قرار گرفت نوشته است که :« ...اگر شکست جزو گزینه های جامعه بین المللی در افغانستان نیست ، باید تلاش ها بر بازگرداندن اعتماد به افغانها و ایجاد خوشبینی در آنها نسبت به آینده درخشان متمرکز شود تا به شرکایی فعال در نبرد علیه خشونت وبی نظمی بدل شود. مشکل از ناکامی در سازگاری با بستر متحول شونده ، از نفس افتادن فرایند حرکت در جهت یک بر نامه معتبر توسعه و استفاده ناموزون و بی حساب از خشونت سر چشمه می گیرد » مهمترین مطلبی که قبل از مطالعه عمیق و دقیق این پاراگراف باید در نظر گرفته شود و من آنرا به عنوان مقدمه ء لازم نسبتأ طویلی مطرح میکنم شناخت تاریخی استعمار و استبداد است که چگونه و با کدامین شیوه ها ملت های کوچک و ضعیف را زیر سلطه ء خود در می آورند . البته یاد آوریی این نکته را نیز لازم میبینم که شیوه ء بیان نقد من نیز برخلاف آن عده نقد پژوهان وتحلیلگرانی است که وقتی مطلبی را مورد تجزیه وتحلیل قرار میدهد و آنرا به نقد می کشانند ، بدون رعایت اصل انصاف وعدالت وبدون آنکه مطلبی و یا نوشتاری را از آن دانشمند و نویسنده گرامی خوانده باشد ویا دیده باشد آنرا در " عالم غیب " مثله میکند ! و یاهم بر آن نقدی مینویسند . من به نوشته و مقاله ای که شاید مورد نقد من و امثال من قرار گرفته باشد به اندازه ء حرمت به بخشی از حقیقت قا ئل هستم و برخلاف یکعده اندیشمندان فرصت طلب و سود جو که تلاش دارند" ردیه نویسی" ها ی راکه ظاهرأ از اراده آغشته با خشونت و انتقام یک نویسنده برمیخیزد و توسط قلم انعکاس می یابد ، نوشتاری را که مینویسند فکر میکنند شهکاری بزرگی را کرده اند ودر صفوفی از منتقدان جا گرفته است ، مطالعه مقاله ء جناب آقای اشرف غنی احمد زی را که در روزنامه انگلیسی زبان فایننشنل تایمز نشر شده است و رادیو جهانی بی ، بی ، سی ، آنرا بدون شک که برای غرضی و یاهم آزمائش افکار عمومی جامعه افغان ترجمه نموده است توصیه میکنم .البته با این تمنا که برخی از نوشته های که به عزم تقویت و نشاندهی نقاط کشف ناشده در جامعه نیز در کنار آن مختصرأ مرور کنند . خلاصه اینکه نسل امروزی بالخصوص قشر بالنده و جوان کنونی جامعه ما را برای اینکه هم از « خود آگاهی انسان » و هم از « خود آگاهی اجتماعی » غافل کند، به یک بیمارئی مزمن ومضحک کُپی و گردان واژه های بی مصرفی ِچون ،حقوق بشر ،آزادی دموکراسی ، جامعه ء مدنی ، عدالت و ده ها لقب میان تهی وبدون پشتوانه ای مصاب کرده اند ، جالب آنجا ست که حتی برخی از چیزفهم ترین و آگاه ترین نیروهای جامعه ما به این اصل توجه نداشته اند که وقتی از حقوق بشر و دموکراسی و عدالت و غیره صحبت می کنیم نباید فکر کنیم که آنچه به عنوان حقوق بشر ، دموکراسی و عدالت به مثابه یک ضرورت فوری مطرح میگردد محض با یک یا دآوری ساده به آن دست خواهیم یافت ، بلکه طرح مسا ئلی چون حقوق بشر ، دموکراسی ، جامعه مدنی و عدالت، نهاد ها و مفاهیمی اند که با هم ارتباط تنگا تنگی دارند و هیچ یکی از آن ها بدون تحقق عملی سائرنهاد ها در زندگی عمومی مردم معنی و مفهومی پیدا نه میکند . در پرتو اینگونه ارزیابی ها است که امروز با شکاف عمیق میان مردم و زمامداران کنونی مواجه هستیم و روی همین دلیل افغانستان امروزسرزمین شگفت انگیز ی نامیده میشود و هرگونه پیش گوئی کردن در آن کار دشواری است . زیرا علاوه از رویکرد های تیوریک اگر با یک رویکرد جامعه شناختی به مسأ له نگریسته شود در خواهیم یافت که نسبت ارزش های دموکراتیک با ارزش های عدالت خواهانه در جوامع عقب مانده به شمول افغانستان چندان تناسبی ندارد . به نظر ما ، راه حل مسأ له را باید با رهیافت واقع بینانه و درک تناسب حقیقی میان عدالت و مردم سالاری مقوله ء « امنیت ملی » و اجزای تشکیل دهنده ء آن یعنی " امنیت " و " ملت " مورد ارزیابی مجدد قرار داد ، امنیت از نظر سیاسی و واقعی ، مبتنی و متکی بر قدرت است ، که پدیده قدرت علی الرغم جلوه های گونا گون آن در تحلیل نهائی به نیروی فزیکی ارتباط دارد . اگر مهمترین این عوامل را تهدید ها ، فرصت ها ی از دست رفته ، آسیب پذیری ها ، مؤلفه های قدرت ملی و آرمانها و اهداف انسانی بدانیم و ازنظرتهدید های بزرگ امنیتی ، که ادعا میشود ریشه اصلی این بد بختی در بیرون از مرز هاست و کماکان مهمترین تهدید امنیتی به شمار می رود و از این نظر هیچگونه تفاؤتی میان اکنون و چهار سال پیش به مشاهده نه میرسد از نظر آسیب پذیری ها نیز وضع بر همین منوال است . گسترش ورشد روز افزون جمیعت در کنار ضعف ساختار سیا سی واجتماعی ، توقعات فزائنده و انتظارات ناکام توده ها ، بروکراسی آفت زده ، ضعف های جیوپولیتیک افغانستان که متناسب به کاهش روز افزون اعتبار دولت مرکزی در میان توده ها تقلیل میابد جمله آسیب های اند که خصلتی ساختاری پیدا کرده و دست کم طی سه دهه اخیر ثابت مانده اند . از زاویه ء مؤلفه های قدرت ملی هرچند با اوج گیری آرمان های مردم که با تشکیل دولت مؤقت افغانستان مانند انکشاف کاذب رشد دموکراسی و حقوق بشر وغیره برای یک زمان کوتاه به مجموعه ء قدرت ملی افزوده شد ، مگر با روال مند شدن اوضاع و فروکش کردن هیجانات اولیه ای که پس از کنفرانس تاریخی « بن » به وقوع پیوست ، جامعه ء ما ، کما کان واجدهمان مؤ لفه ها ی سنتی گذشته باقی مانده است ، این در حالی است که مطابق به آمار و ارقام سازمان ملل متحد و بانک جهانی تا هنوز ملیارد ها دالربنام اعمار و بازسازی افغانستان سرازیر شده اند . اکنون باید دقت کرد و تأکید داشت وقتی سخن از وجود فاصله ها میان زمامداران و توده های از مردم را به میان می آوریم نه میتوان به خودیی خود یکی از این نهاد ها را مورد توجه قرار داد وسائر بنیاد ها را که مکمل دیگرنهاد های مطروحه اند از نظر به دور انداخت . بطور مثا ل وقتی درک گردید که فاصله طبقاتی میان ثروتمندان و فقیران مثل امروز به خلیج بزرگی مبدل گشته است و به جایی تقسیم "عادلانه ثروت" ، دست به توزیع" عادلانه فقر " یازیده شود نه تنها بر وضعیت عمومی اقتصادی مردم تأثیری بجا می ماند بلکه با از میان رفتن مقبولیت و اعتبار نظام سیاسی و اجتماعی میان اقشاری مختلفی از جامعه نیز تأثیرنا گواری را بجا می گذارد ، که در همچون شرائط جامعه ء ما ، تلفیق قابلیت ها و مقبولیت ، کار آمدی و مشروعیت نهاد ها امر ضروری پنداشته میشود . البته باید گفت این دو ویژه گی ( قابلیت و مقبولیت سیاسی ) به کلی جدا از هم نیستند و بر یکدیگر اثر ی دارد . چنا نچه نه تنها بر یکی از این نهاد ها و پایه ها مانند « عدالت » ، « دموکراسی » و « آزادی » بصورت مستقیم تأثیر می افگند بلکه باید این مفاهیم را نیز با جدیت مورد توجه قرار گیرد که حکومت یا صاحب قدرتی است که با مشروعیت بدست می آید ، اما با عدم مشروعیت از دست میرود . ویا دارای ممیزه ای هست که با عدم مشروعیت کسب می شود اما به دلیل کار آمدی ، می ماند و یا درصورت دوره ای بودن حکومت و قدرت ، با مشروعیت تغییر می کند. سوم گونه ای است که با شیوه های غیر دموکراتیک و با عدم مشروعیت در متن وبطن ملت ها و جوامع بشری حضور می یابند و چون نتوانسته اند در تمامی دوران زمام داری و حکومت خویش مشروعیت یابی و یا هم مشروعیت سازی کنند ، با شیوه های غیر مشروع و پرنسیپ های غیر دموکراتیک از صحنه خارج میشوند ، و بالاخره چهار مین نوع ، حکومت یا صاحبان قدرت اند که با مشروعیت و پرنسیپ های مردم سالار بر جوامع زمام امور ملتها را در دست گرفته اند و تا پایان آن را نگاه میدارند و حتی مشروعیت آنرا افزائیش میدهند و سرانجام نیز یک نظام مردم سالار و مبتنی بر گردش دموکراتیک نخبه گان و حاکمان با مشروعیت جای خویش را به بر گزیده گان مردم حواله می کنند. این نوع چهارم که بهترین نوع از انواع چهار گانه محسوب می شود چیزی جز تلفیق قابلیت و مقبولیت نیست . برای کسب و نزدیک شدن به این نوع ،در یک نظام سیاسی ، ترکیب مردم سالاری و شایسته سالاری تنها راه ممکن است که ضامن کار آمدیی نظام ومردم سالاری و دموکراسی محسوب میشوند. تناقضی که در نگاه نخست ، میان شائسته سالاری و مقوله عدالت و دموکراسی دیده میشود میتواند با یک نگاه عمیق رخت بر بندد ، به طوری که دموکراسی و مردم سالاری بدون شایسته سالاری و عدالت اجتماعی هیچگاه تحقق نه می یابند ، همچنان این وحدت ویگانگی مردمی در جوامع بشری جز به گونه ای تاریخی و پویا ، تحقق یافتنی نیست. با شناخت صحیح بافت جامعه ء ما ،و تمامی جوامع استعمار زده ء شرقی باید اصولأ به این نکته حیاتی توجه داشت که برخلاف هویت و ماهیت استعمار کهن و سنتی قرون گذشته که با اشغال سرزمین های دیگران کس یا کسانی از قشون اشغالگر خویش را نیز به عنوان « وایسرأ » و نمائنده تام الاختیار ی منصوب میساخت و سرزمین های اشغالی را در دورترین نقاط عالم فقط با اصول نامه های نظامی و عسکری استعماری که از هرگونه مشروعیت " بومی " و" قومی " بی بهره بودند اداره می نمودند .
نما یان ترین و معروف ترین قدرت استعماری در جهان که حتی " آفتاب در قلمرو امپراطوری آن غروب نه میکرد" کشور شاهنشاهی انگلیس بوده که تا دیر گاهی بر بخش بزرگی از دنیا به شمول کشور افغانستان حکمروائی میکرد و درنتیجه مقا ؤ مت های بی نظیر مردم و نهضت های آزادی بخش دنیا بویژه در کشور های اسلامی من جمله افغانستان با شکست های افتضاح آمیزی مواجه گردید ، البته لازم است این نکته روشن شود که گاهی ممکن است فرد یاجمع حقوقی و یا حکمی اعم از دولت های خورد وبزرگ در جوامع بشری به پیروزی مطلوبی دسترسی پیدا نکنند مگر به هیچ وجه نمیتوان این مجموعه ای از نیروی عظیم انسانی را که ده ها تجربه و اندوخته های را در پروسه ای از شکست ها می آموزند محروم ساخت . زیرا به قول دانشمندی « هر ناکامی و شکست گامی بسوی یک پیروزی محسوب میشود » با ذکر این پیش شرط که همان استعمارقرون گذشته غرب بویژه انگلیس ، که در سرتا سر تاریخ استعماری اش از صفوف مبارزان صلح طلب کشور های اشغال شده ، شکست های سختی را متحمل گشت ، اندوخته ها و تجربیات نوی را برای تداؤم اهداف شوم و مقاصد استعماری شان فراگرفت و با یک ترفند کاملأ جدید واستحماری و تظاهر " فریب کارانه " به القاب " دموکراسی " ، "حقوق بشر "،" آزادی "و " عدالت اجتماعی " ، بنیاد های مشروعیت دهی نظام های دست نشانده را بر سرنوشت مردمان ضعیف و ستمدیده ء جهان به اریکه ء قدرت در آوردند . برخلاف دید گاه های کلاسیک و سنتی در مورد استعمار کهن این بار با شیوه ء مسخ ارزش ها و با متود کاملأ جدیدی به صحنه باز گشته است . که میتوان گفت " امپریالیسم " این بار به کمک و یاریی همان تجربه ها و اندوخته ها که از شکست های مداوم دریافته بودند ، نهاد های به ظاهر مدنی از قبیل مطبوعات وو سائل ارتباط جمعی ، سازمان های حقوق بشر ، احزاب سیاسی و حتی در صورت لزوم کشیدن نقاب شبه مذهبی بر وجود و اندام خویش که نخستین پایه های یک جامعه مدنی و دموکراتیک به حساب می آیند بکار گرفتند ، و با یک روحیه تازه و تاکتیک های بکری بهترین سرمایه های مادی و معنوی بشر را به یغما می برند. مسلم است که در تئوری های سیاسی و فلسفه های مر بوط به آن ازمفاهیمی چون اخلاق سیاسی ، ارزش های معنوی و سائر لوازم یک نظام دموکراتیک مورد بحث قرار میگیرد و این جریان اساسأ از تمائل انسان به آزادی برمیخیزد ازاینکه انسان موجودی است معطوف به آینده و در تمامی تصمیمات اش نگاهی به تحؤل در آینده دارد . ناگزیر ازسوی منابع اصلی قدرت که در بالا به آن اشاره گردید به نوعی تظاهر فریب کارانه در امر پایه گذاریی و نها دینه کردن یک دموکراسی قلابی دست میزنند . تا در بستر این نظام معیوب و بیمار که به مثابه یک مکانیزم «شبه دموکراتیک !» به ظهور میرسد به سائر لوازم جامعه مدنی مانند مسأ له حقوق بشر ، آزادی و عدالت اجتماعی نیزرسیدگی بعمل آید . لذا برای نیل به این هدف نهاد ها و سازمانهای که به عنوان اهرمهای مهار مورد استفاده قرار میگیرند بوجود می آورند . البته طرح مسا ئل انسانی بطور انتزاعی ، مشکلی را حل نه خواهد کرد که بسیاری از اعلامیه های به اصطلاح حقوق بشر متذکر شده اند « همه انسانها در برابر قانون برابر اند » ، بدون آنکه تفسیر و توجیه منطقی وریشه ای درستی از آن موجود باشد . البته ابلاغ و اعلام چنین مسا ئلی احتیاج به بنیانگذاری مطبوعات سالم و آزادی را می طلبد . که وجود مطبوعات آزاد وسالم یکی از ارکان مهم نظام دموکراتیک به حساب می آید . میتوان چنین نتیجه گرفت که در گیرودار این مبارزه میان قدرت های بزرگ و استعماری دنیا و ملت های ضعیف جهان سوم با بکارگیریی ناسالم و نامشروع ابزار مشروعیت بخشی میان ملت ها مانند ، دموکراسی ، حقوق بشر ، مطبوعات ، تأسیس احزاب و سازمانهای سیاسی که اغلب توسط سازمان ها و مؤسسات غیر دولتی (این - جی – او ) ها از سوی حاکمان واقعی جهان کنونی همانا سرمایه داران و صاحبان بزرگترین باشگاه ها و شرکت های تجاری در دنیای صنعتی تأسیس گردیدند ، تا با ایجاد پایگاه های که همیشه به مثابه ستون پنجم عمل میکنند ، شیوه های غارت گرانه و استعماری خویش را « دموکراتیزه!» سازند . عمومأ وقتی عملکرد ها و شیوه های نوین استعماربین المللی درزمان کنونی عمیقأ مورد ارزیابی قرار گیرد می بینیم که در گذشته فقط نبوغ استعمار گران بود که مؤ جب آن همه فتوحات بزرگی در جهان گردیده بود ، اما اکنون با کسب بزرگترین تجربه ها و اندوخته های که از یورش بر هستی ملت های کوچک بدست آورده بودند ، ابزاری از " علم و آگاهی " ، مطبوعات و وسا ئل ارتباط جمعی مانند رادیو تلویزیون ، جرائد و روزنامه ها ، تیاتر وسینما ، احزاب که زبان برنده ء دموکراسی محسوب می شوند با میتود یک روانشناسی سیاسی و جامعه شناسی فنی نخست به وجود آوردند و سپس در راه غارت سرزمین های بیگانه به کار گرفتند . بدین ترتیب در راستای استیلاگری های شان مسا ئلی را مطرح کردند که اگر برای بیان آن زبان فلسفی را بکار گرفتند و یا هم حتی زبان پیشرفت جامعه و زندگی را ، یک دعوت شوم و فریبنده ای بیش نیست . زیرا این شیوه های دعوت میان توده های عوام از هرنوع « خود آگاهی انسانی » و « خود آگاهی اجتماعی » بی بهره است . که در پایان به برده گی و به ذ لت افتادن ، و به استحمار دچار شدن و به یک نوع « خواب مقناطیسی مدرن» فرو رفتن است . فرقی نه میکند که برده ء مدرن باشد و یاهم « برده ء قدیمی » ، کنیز مدرن و مودل جد یدی باشد و یا هم « کنیز قدیمی » . بنا بر این استعمار نو و مدرن با انحراف ذهنیت های آدمیان و آگاهی و شعور انسانهای معاصر سروکار دارند .
سوال اینجا ست که چرا و چگونه انسان امروزی ، علی الرغم اینکه حامل جوهر خلافت و تسخیر کائنات و هستی به شمار می آید به پاس مسؤلیت بسی خطیری که در قبا ل نسل پرخاشگر امروزی دارد ، تاهنوز هم نتوانسته است هویت واقعی استعمار را بر ملا سازد ؟ و آیا« فرد انسانی» که توانمند ئی این گونه خلاقیت را باید داشته باشد « واقعأ انسان » با قی مانده است ؟ یا هم محصول تمام عیار جامعه و محیط خودش است که خلاقیت اراده و انتخاب در او ظهور نیافته است ؟ به اعتقاد من به میزانی که انسان از جبر جامعه و تاریخ آزاد نه گشته است نه میتوان وی را انسان کامل و حامل جوهره ء خلاقیت به حساب آورد . در یک سیر تاریخی می بینیم که سرنوشت انسان و ظهور آدمیت وی به تنا سب کسب فضا ئل اخلاقی و معنوی مورد ارزیابی قرار میگیرد و با یک نگاه نو فردیت انسان و انسانیت در وی ظهور تاریخی می یابد که دموکراسی نیز به مثابه یک متود کامل برای احیای جوهر انسانیت به معنی حقیقی آن امکان تحقق پیدا میکند ، در حالیکه با گسترش متود نوین استعماری تنها روش دموکراتیک بنام دموکراسی ، برای تزئين و مشروعیت ظاهری نظام های حاکم و استبدادی به شیوه های نا مجاز اما فریبنده بکار گرفته میشود. تحقق این نوع دموکراسی زمانی ممکن است که دموکراسی به مفهوم" بر ایند" آرأ افراد مستقل و آزاد ؛ یعنی دارای حق استقلال فردی ، آزادی و برابری به مثابه یک مجموعه کامل تحقق نیا فته باشد و بر وفق اراده مستبدانه حاکمان و زور گویان بر بستر جامعه به منصه ظهور برسد . با توجه به تنوع دموکراسی و واقیعت های تاریخی و اجتماعی جوامع مختلف روشن میشود ، در جوامعی که « فرد یت » ظهور نکرده است و در ساختار اجتماعی که فرد ، خلاقیت ، انتخاب آزادی نداشته باشد دموکراسی تبدیل به یک خیانت ملی میشود . اما چگونه وبه کمک کدامین اسلوب ها و شیوه هاست که میتوان یک ملتی را در شرائط گوناگون زندگی به بزرگترین و عالیترین پله های دموکراسی واقعی رساند ؟ تا ازیکسو از رسوبات وعوارض ناگوار نظام استبدادی که با حاکمیت « شبه دموکراسی » در تاریخ ملت ها بو جود می آید و بر احادی از مردمان و شهر وندان یک جامعه تأ ثیری دارد جلو گیری کرده باشند و از سوی دیگر در عصر کسب مشروعیت مدنی برای رژیم های سیاسی ، لااقل حاکمیت و نظام سیاسی خویش اعتبار و وجهه راستین ملی و بین المللی را بدست آورده باشند. بنا بر تحلیل فوق به نظر میرسد که ما در جامعه خویش دچار یک توهم اساسی و مزمنی شده ایم و این توهم نیز ریشه در تاریخ چندین هزار ساله مردمان ساکن در یک حوزه مشترک تمدنی و فرهنگی دارد.که متأسفانه ضعف حافظه ء اکثریتی از نخبه گان و روشنفکران افغانستان در قبال وقائع و حوادث تاریخی از یکسو و مطرح نمودن مسا ئل فرعی به جای مسا ئل زیر بنائی و اصلی سبب گردیده است تا در میان نسل جوان و با لنده میهن ما یک روحیه تخدیری که انسا ن را از پر خاش عدالت خواهی و مبارزه برای رفع تبعیض و فقر عمومی و احیای عدالت اجتماعی وا میدارد ، رسوخ کند. و سر انجام یک نسل" پرهیز کار" و" زاهد منشی" که تمامی غم ووهم اش آلوده نه شدن به پلیدی و مصؤن ماندن از بدی است به میراث باقی می مانند . که بر اساس این « تقوای پرهیز » یک نظام پرورشی و مکتب اخلاقی خاصی پدید می آید که مبنای آنرا " ما ندن " و " نکردن " تشکیل میدهد و هر آنچه که دیگران برای وی و آینده گانش اراده کنند با " کمال تقوی!" و یک " پرهیز گاری متحجرانه " از آن حراست میکنند ، وبه جای جانشینی و خویشاوندی خدا در این خاک که مسؤل حفا ظت و نگهداریی امانت وی است ، سر شار از غریزه های « قدرت طلبی » ، «شهرت خواهی » ، « افزون طلبی » در جهانی که برای جانوران ساخته اند ، خودرا مانند یک جانور باهوش و حیله گر بر گِرد فردیت شخصی ، خانوادگی ، قومی و طبقاتی می چرخاند و شعاع این دایرهء معیوب را وسیع تر میسازد . و با پرورش این بیماریی مزمن سرطانی ، فرهنگ تحقیر آمیزی نسبت به قانون و جامعه مدنی را عمومیت می بخشد و نظم اجتماعی را دچار اختلال می سازد . یکی از پیامد های طبیعی ای که از این روند بوجود می آید ، همانا فرهنگ مقدس نمودن قانون است که پویائی یک جامعه را دستخوش نا رسائی نموده و آثار تعارض آمیزی را بر جا خواهد گذاشت . برای هرگونه بررسی و نظریه پردازی در باب قانون قضا وت در باره ء گزاره های زیر ضروری است
1 : قانون موضوع کردار است نه اندیشه و به همین جهت نیز « قانون » از آنجا که قانون است خواستار عملی شهروندان است و نه اعتقاد قلبی آنان به قانون ! البته ممکن است برخی از شهر وندان نسبت به قانون رفتاری حد اکثری پیشه کنند و علاوه بر التزام عملی ، اعتقاد و باور قلبی و درونی هم نسبت به آن داشته باشد ، از اینکه اعتقاد و باور این گروهی از شهر وندان برای سائرین الزام آور نیست ، هر گونه تلاش معتقدان بر قانون در این راستا خلاف ورزی از قانون تلقی میشود .
2 : قانون صورت بندیی متکا ثف و فشرده حقوقی جامعه در هر مقطعی از حیات تاریخی و اجتماعی آن به شمار می آید و محصول خرد جمعی است که این خرد جمعی به صورت اصول یا مواد حقوقی در متنی نوشته یا نا نوشته بیان شده است . و قانون یک « برآیند » واقیعت دین ، فرهنگ ، تاریخ اخلاق ، عرف و آداب و عادات ، علم و تجربه اجتماعی است . در نوع قانون ( اساسی ) تدوینی و مکتوبی ( مانند قانون اساسی افغانستان یا ایالا ت متحده ء امریکا و فرانسه ....) این « بر آیند » رأی و عقل جمعی است که از طریق مجمع بزرگ و مجلس خاصی بصورت یک سند مشخص به تصویب میرسند و در اختیار عامه مردم قرار میگیرند . نوع دیگری از قانون که در مسیر تکامل جوامع بشری از اهمیت خاصی برخوردار است و به نحو نا نوشته شده و غیر مکتوب توسط شهروندان یک کشور تا هنوز هم مرعی الاجرا ست قانون غیر مدون ( مانند انگلستان ) است که هر چند سند و متن مکتوب خاصی از آن وجود ندارد ، اما با یک عرف سنتی و نهادینه شده درجامعه مرجعیت تنظیم کننده رفتار و تعامل دولت – ملت و همه نهاد ها ی سیاسی و اجتماعی را تشکیل میدهد ، مرجعیتی که همچون یک سند نوشته شده ، محصول تاریخ جامعه به شمار می آید .
3 : نسبت قانون وجامعه ، نسبت بدن ولباس است . از آنجا یکه جامعه یک واقیعت دگرگون شونده وپویاست، قانون نیز ناگزیر از رشد وپویایی و تحول است . رشد و تکامل قانون ، بدون رشد وتکامل جامعه ، تعارض آمیز و بحران زاست و به همان اندازه ضد واقیعت و نا بخردانه است که کسی بخواهد بر اندام مرد چهل ساله ، لباس کودک چهار ساله را بپوشا ند ، روی همین واقیعت دینامیک و متحرک جا معه انسانی و تاریخ بشری است که موجب شده اسلام به عنوان یک دین ، اندیشه مقتضیات زمان ،( اصل اجتهاد) را پذیرا شود و در کنار اصول عام و ثابت ، اصول متغییر مکانی و زمانی را مورد تائید قرار دهد . قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی افغانستان نیز بر مبنای این نظریه مهم و حساس مذهبی ( تلفیق اسلام با دموکراسی ) بنیاد گذاشته شده است . تلفیق وپیوند اسلام به حیث دین با دموکراسی یکی از حساسترین و در عین حال ضروری ترین مسا ئلی به شمار می اید که بسیاری از متفکران نامی جهان اسلام را با چا لش های جد یی روبرو ساخته ا ست زیرا این متفکران و دانشمندان با تکیه بر چنین سازوکار پویا و اجتهادی کوشیده اند به تعارض مطروحه میان اصول ثابت دینی و تکامل و تحول معرفتی ، اجتماعی و تاریخی بشر پاسخ گویند .
لازم به تذکر است که تنها مجوز فقهی اجتهاد که بدون شک برخی از فقها و دانشمندان جهان اسلام بر آن باور دارند برای انطباق نیاز مندی های عمومی انسان معاصر کافی نیست بلکه دانشمندان و مجتهدان این عصر باید معما ها و سوال های پیچیده بشری را که در زندگی روزمره ء بشر بوجود می آیند راه حل های عملی را دریابند . وبا این اعتقاد که اساس دین و دینداری حریت و آزادی انسانهاست ، نه تحمیل اعتقادات دینی . ودرعین حال باید میان حقانیت مذهبی و آزادی مذهبی نیز تفا ؤت قا ئل شوند ؛ وبدین سان باید اجتهاد و تفسیر دینی را نه انحصاری بلکه یک پروسه ء اذلی و ابدی در حیات انسان بشمارد ، وباید در ازمیان بردن عواملی که روح استقلال و انتخاب فرد در جامعه را کم میسازند با منطق برانی که در اختیار دارند سهم عملی بگیرند . به اعتقاد من هرگاه افراد یک جامعه از نظر فرهنگی و اقتصادی با هم نا برابراند نه میتوانند سازنده ء یک دموکراسی واقعی باشند ، به همین دلیل است که آزادی و دموکراسی پیوند مستقیم با عدالت اجتماعی و توزیع ثروت دارند ، لذا در چنین اوضاع عمومی جامعه است که یک دموکراسی دینی با قرائت انسان سالار با دموکراسی بورژوازیی لیبرال مرز اساسی و مشخصی دارد واین دموکراسی حاصل فرأیند یک نظام اقتصادی – اجتماعی است که مالکیت سرمایه داران در آن همه گانی می باشد . و هیچگونه فاصله ء طبقاتی وجود نداشته باشد ؛ چون اگر فاصله ء طبقاتی وجود داشته باشد و سر مایه در پهلوی فرد انباشته گردد ، هویداست که آزادی مطبوعات ، آزادی احزاب و زمینه های حقوقی و سیاسی به نفع سرمایه دار ها تمام خواهند شد ؛ زیرا گروه حاکم بر جامعه سرمایه و مطبوعات را از بسیار قبل در اختیار دارد ، ازاین رو در یک دموکراسی راستین باید مسأ له طبقاتی و توزیع ثروت را بر اساس موازین ثابت عدالت اجتماعی حل وفصل گردد ، به همین دلیل است که میان معنویت وآزادی با برابری و عدالت پیوند ساختاری و نا گسستنی وجود دارد ، که تحقق هریکی از آنها مشروط به تحقق دیگری است . لذا دموکراسی راستین زمانی تحقق نهایی می یابد که در تمامی ستون یک نظام ، برابری و عدالت اجتماعی تحقق یافته باشند . جناب آقای اشرف غنی احمد زی در مقدمه ای مقاله ء تحقیقی اش که علاوه بر روزنامه انگلیسی زبان « فایننشیل تایمز » از سوی بنگاه نشراتی انگلیس ( بی ، بی ، سی ) نیز به نشر رسیده است می نویسد : « چه در داخل و چه در سطح بین المللی ، به تدریج این اشتراک نظر شکل میگیرد که احتمال دارد افغانستان در حال لغزش به سوی هرج ومرج باشد . این نظر یک مشکل اساسی دارد ویک نکته اساسی را فراموش کرده است : اینکه در افغانستان ابزار ها و عناصری وجود دارد که اگر انسجام وسازمان یابد میتوان به کمک آنها فرایند حرکت به سوی ایجاد کشوری با ثبات ، مرفه و دموکراتیک را بار دیگر به جنبش در آورد .» هیچگونه تردیدی وجود ندارد و هیچکسی حتی اهرم ها ی سنتی« قدرت کاذب !» و حاکم بر افغانستان مانند جناب آقای اشرف غنی احمد زی نیز که یکی از طراحان و متولیان اصلی این نظام به شمار می آید نه میتوانند از اوضاع آشفته کنونی کشور چشم پوشی کنند ؛ بلی شکی نیست که ما در وضع بحرانی قرار داریم ولی" حرکت بسوی ایجاد کشوربا ثبات ... را بار دیگر به حرکت در آوردن " آ نگاهی که زمام حرکت جا معه را از دست داده ایم و از صحنه ء جهان و تعیین کننده گان سرنوشت آن غائب گشته ایم فقط به درد آخرت میخورد ! " من در اینجا علاقه مندم که تمامی پا را دائم های موجود در جامعه ما را از هم تفکیک کنم . البته این نمونه ها یا پا رادائم های که وجود دارند هنوز هم در کشور ما تبدیل به یک گفتمان عمومی نه شده است ، نخستین پارادائم ، پارادائم سنت گرائی است که از چندین نسل به دینسو در جامعه ما وجود داشته است و امروز هم بر بسیاری معادلات فرهنگی و سیاسی جامعه ما تأثیری دارد . روشنفکران و چیز فهمان مان نیز وقتی از زاویه ( سنت گرائی ) به نقد دموکراسی و مسا ئل تاریخی و فرهنگی میپردازند از مواضع دلبسته گی به انواع و اقسام نظام های استبدادی و قبیلوی به آن نگاه میکنند وبدون تردید این نگاه بر قضاوت های شان در مورد جامعه وتاریخ نیز تأثیری دارد . دومین پارادائم ، پارادایم مدرن است ، یعنی همان اسلوبی که امروز در غرب به صورت یک نظام سیاسی غا لب عمل میکند ، متأ سفانه این شیوه نیز امروز به شکل ناقص آن وجود دارد . بخصوص روشنفکران ایدیولوژی ستیزی که ما در جامعه داریم اعم از مذهبی و یاهم در وجه غیر مذهبی – از چنین موضعی به مسا ئل مینگرند و آنها را به نقد میکشند . پارا دا ئم دیگری که در همین اواخیر روبه رشد گذ اشته ، پارا دا ئم « پست مدرن » یا « پاسا مدرن » است . این پار ادایم ، هم پا را دایم ما قبل مدرن را نفی میکند و هم مدرنیته را ؛ اما خود در اثبات هیچ چیزی نیست. در واقع ، در نفی باقی می ماند. د لیل آن این است که مبانی فلسفی پارا دایم پسا مدرن نسبیت گرا ست . هم به لحاظ معرفت شناسی و هم به لحاظ هستی شناسی واجد یک نسبت گرائی عمیق فلسفی است ، که وجود هرگونه اصول عام مشترک انسانی را منتفی میشمارد. به هر حال وقتی مشکلات و دشواریهای یک ملت و جامعه از منظر « پاسا مدرن » نگریسته شود بدون تردید این نگاه یک نگاه غیر عقلانی به نظر میرسد ، مایه تأسف است که برخی از نامدار ترین روشنفکران و فعالان سیاسی ما به جای پذیرش مسؤ لیت و یا هم حد اقل ضمن اشاره به پارامتر ها و عوامل اصلی بد بختی، راه حل های تازه ای را نشاند هی کنند ، مردم نا توان افغانستان را مجددأ به یک امید کاذبانه مگر« باز سازی شده!» دل مشغول میسازند ! تجربه تاریخی کشور ما افغانستان و تمامی جوامع روبه انکشاف جهان سوم که از لحاظ ویژه گی ها ی عمومی اعم از اجتماعی و فرهنگی که در بستر واحدی از هویت زیسته اند به خوبی نشان میدهد ، وقتی «جوهر اعتبار» میان مردم و زمامداران خدشه دار گردد نه میتوان آنرا دوباره بدست آورد . این به خاطری که ذاتأ این« جوهر اعتبار»میان مردم وملتها با سائر معادلات و فورمول بندی های جامعه شناسی تاریخی ملت ها فرق فاحشی دارد . زیرا کشف و درک برخی از تعا ملات و حرکات سیاسی و اجتماعی در جوامع بشری چنان پیچیده و مبهم است که نه میتوان آنرا محض با نگاه های مادی و دنیوی مورد تحلیل وارزیابی قرار داد و بر آن تسلط یافت . البته نباید گفت که اصولأ اختلاف میان زمامداران و شهر وندان را نمیتوان به حد اقل رساند ، و گویا وجود این فاصله ها ی عمومی اعم از طبقاتی ، فرهنگی و اجتماعی یک امر اذلی و الهی است ! طبیعی است که تاریخ بشر سر شار از فرصت ها ی طلا ئی بوده وتنها انسانهای وارسته و آزاد منش این زمینه ها وفرصت ها را در راه "خود سازی" و" ملت سازی" با حرکت الگوئی خویش بکار میگیرند . زیراوجود "نمونه ها" در زندگی ، وجود و بودن انسان های مبارزی را نشان میدهد و ارزش اینکار نیز برای بقای هر اندیشه و نظام از هزاران کتاب و هزاران سخنرانی و هزاران کشف علمی بیشتر است .میتوان این روش حضور زمامداران را در میان توده های از مردم بیمه و تضمین کند ؛ زیرا فاصله طبقاتی میان شهروندان و حاکمان کمتر و به یک نسبت حد اقلی قرار دارد و بدین جهت است که مردم خویش را در آئینه ای از زمامدارن و حاکمان می بینند . در تصویر چنین بنیاد ها و الگو هاست که توده های از مردم زمامداران وحاکمان را از جنس خود می شمارند و حاکمان نیز خود را از خادمان مردم حساب میکنند . از نظر اکثر کار شناسان علوم سیاسی و تحلیلگران اوضاع افغانستان فاجعه امروزی در افغانستان را نه میتوان با تعویض افراد بهبود بخشید ، این نوع تحلیل هرچند در نظام های توتالیتار رواج دارد و نزد یکعده " روشنفکران قرار دادی" از اهمیت خاصی برخوردار است اما این فورمول در جامعه مدنی و دموکراتیک که ذاتأ مسأ له تشخیص و تعیین کادر ها در جامعه جزئ از برنامه های اولیه نظام دموکراتیک شمرده میشود ، چندان مؤثر به نظر نه می آید . که در یک سیستم ناقص وعلیل به مثابه ظرف شکسته ای از آب آشا میدنی و پاک وجود چند قطره آب ذلال هیچگونه تأ ثیری را به جا نه می ماند . گفتیم که ازهمان آغاز تشکیل کنفرانس بن که در سخت ترین شرائط جامعه افغانی به دولت مؤقت افغانستان مشروعیت بخشید میان منافع کشورهای جهان که بنام " ائتلاف بین المللی ضد تروریزم " به وجود آمده بود و جانب افغانی که چهار گروه جدا گانه از یک ملت ستمد یده نما ئنده گی میکرد هیچگونه تناسب مکانیکی و حقوقی به میان نه آمد و همین سبب بسیاری از مسا ئلی گردید که رسوبات وتأ ثیرات آن آرام ، آرام بر تن مجروح جامعه ء ما پس از گذشت 4 سال و اندی به مشاهده میرسد ، البته جامعه جهانی با اهداف ومنافع خاصی که در کوتاه مدت از مبارزه با تروریزم داشتند با استفاده از روحیه ء سرکوب شده ء افغانها که از سه دهه جنگ وخونریزی و مرگ بهترین فرزندان جامعه ا فغانی نشئت میکرد و قوه ء تمیز میان دوستان و مصلحت های ملی را از دست داده بودند با شتاب فراوان در معرض فریب خوردگی قرار گرفتند . وروی همین انگیزه نیز مؤفقیت سیاست های دولت مداران که در بطن و متن جامعه ء افغانی از چهار سال واندی آهسته ، آهسته رواج پیدا کرده است بی توجهی به منافع ملی جانب افغانی است . وقتی منافع بلند مدت و استراتیژیک در تعاملات سیاسی و تاریخی یک ملت نا دیده انگاشته شود و تنها بر منافع کوچک و مقطعی ترکیز و تأ کید بعمل آید موجب ازدیاد فاصله میان مردم و دولت میگردد ، البته یکی از برجسته ترین ممیزات منفی که از همان آغاز دولت مؤقت در افغانستان به نظر می خورد و تا اکنون نیز به آن توجه صورت نه می گیرد این است که اصولأ یک میزان صحیح و درست از ضروریات اولیه جامعه افغانی به مثابه کشور مستقل و دارای حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی و استقلال بد سترس جامعه بین المللی قرار داده نه شد ، این بی توجهی مهم در حالی صورت پذیرفت که کشور افغانستان از سه دهه بد ین سو بصورت سیستماتیک و تنظیم یافته همچون« فیل مجروحی » تکه ، تکه و قطعه ، قطعه، آزما ئیش گاه تیر اندازان ماهری گشته بود که برخی ازهمین کشور های ستمگرو سود جو پس از حادثه ء غم انگیز 11 سپتامبر 2001 « جلد » فریبکارانه مظلومیت و بیچاره گی را برتن کردند و خودرا بخشی از قربانیان تروریزم جهانی چنان قلمداد نمودند که با مهارت فریبنده و کاذب خویش عملیه صدور تروریزم را که به کمک و حمایت آنها درسر تاسر عالم شعله ور گشته است پنهان سازند ! جالب این جاست که مقامات ارشد امنیتی و نظامی همین کشور های که تروریزم ، خشونت و انسان کشی از" محصولات مثمر! " آنها محسوب میشود و به رویت اسناد مؤثق و غیر قابل انکار در براه انداختن حادثه ء 11 سپتامبر 2001 نقش عملی داشتند ملیارد ها دالر امریکائی را به دست آوردند ، هیچکسی نه میداند که این رقم گزاف را که نزدیک با تمامی کمک های جامعه جهانی به افغانستان است در بدل کدامین خدمت مقامات امنیتی و نظامی این کشور ها بدست آورده اند ؟ آیا این نوع کمک های سخاوتمندانه ء ایالات متحده امریکا به کشور پاکستان " انعام " مشارکت جنرال های بلند رتبه آرتش پاکستان در حادثه ء یازدهم سپتامبر است که بنا بر نوشته ء میشل شو سودو فسکی استاد دانشگاه کانادا یک هیأ ت بلند پایه پاکستانی به ریاست جنرال محمد احمد رئیس آی .آس . آی . بتاریخ چهارم سپتامبر یعنی یک هفته قبل از عملیات تروریستی در نیو یارک و واشنگتن وارد امریکا شد و هیچ مقامی از مذاکرات یک هفته ای جنرال احمد در واشنگتن خبری را منتشر نه ساخت . اما واقیعت این است که هئات پاکستانی وظیفه ء نظارت نزدیک برعملیات تروریستی حادثه 11 سپتامبر را انجام میداد . اکنون برای همه ء ما و تمامی جهانیان روشن گردیده است که از همان روز اول آغاز مبارزه با تروریزم جهانی میان منافع ملی افغانستان و جامعه ء جهانی افتراق کلی واسا سی به میان آمد . آنچنا نکه تاریخ و حوادث گواهی میدهند این افتراق و جدائی بیشتر از نبود یک اراده و اقعأ ملی و جهانی برای احیا و بازسازی تمامی زیر بنا ها و ساختار های اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی افغانستان نشئت میکند که در زمان دست کم سه دهه جنگ و خونریزی یا بصورت کامل از میان رفته بود و یا هم از هیچگونه مشروعیت و حقانیت سیاسی نزد حاکمان و صاحبان اصلی قدرت در افغانستان محروم بودند . بطوریکه دیدیم و می بینیم علی الرغم سرازیر شدن هزاران ملیون دالربه افغانستان ، مردم فقیر و نا دار این کشور هیچگونه تأ ثیرمثبتی در وضع عمومی و اقتصادی خویش حس نه میکنند و امروز فاصله میان مردم و زمامداران به خلیجی مبدل گشته است که حد اقل در تاریخ چند صدسال آخر کشور ما افغانستان نظیری نداشت .
چنین وضعیتی است که به تحلیلگران اجازه میدهد در توصیف سقوط رژیم مستبد طالبان بیش از همه توجه خویش را به دوران قبل از 11 سپتامبر 2001 که بدون شک برخی از حوادث غم انگیز کنونی جا معه ما در بستر شرائط همان زمان نطفه گذاری شده است معطوف سازد . وباید با دقت و ظرافت سیاسی بررسی شرائط آنزمان را از " باید ها " و " اخلاق " و " معرفت ها" ی آن روزگار آغاز کرد . وبا این باور که در هر فلسفه یا اندیشه سیاسی ای مشکلات و مسا ئل حیاتی و مفاهیم کلی از قبیل آزادی ، حقوق انسانی ، مالکیت ، تعلیم وتربیت در جامعه پرداخته شده ویا هم باید پرداخته شود که البته برخی از این مسا ئل خود وارد حوزه " اخلاق " می شوند طبیعی است که توجیه و تفسیر آن نیز به کمک و یاریی علم اخلاق انجام می پذیرد . همچنان روحیه رسیدن به" آزادی فردی " خود عامل بزرگیست برای اغفال از" آزادی اجتماعی " و از " خود آگاهی اجتماعی " ! وقتی " خود آگاهی اجتماعی " از ذهن آدمی نا پدید شود و انسان از آن غافل گردد مسأ له " آزادی های فردی " را مطرح میکنند ، و اینگونه احساس که از نظر فردی به آزادی رسیده است " احساس آزادی " می کند ، در حالی که تنها وی را از قفس تاریک آزاد کرده و در وازه خانه هنوز هم بسته است ! که این فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است ، چون« آگاه بودن نسبت به اسارت » خود عامل مؤثر برای آزادی است . وقتی همین آگاهی نیز بطور دروغین « احساس آزادی » از میان برود آزادی حقیقی مسخ می گردد ! آزادی وقتی بطور حقیقی معنا پیدا میکند که در آمیزش با « خود آگاهی اجتماعی » درعموم رگها ی یک ملت اسیر جریان پیدا کند . خلاصه اینکه برخی از کشورهای شامل در ائتلاف جهانی مبارزه علیه تروریزم ودر رأس ایا لات متحده امریکا وهمچنان کشور های که در این ائتلاف حضور عینی ندارند و سکان اصلی حوادث و وقائع را در دست داشتند خود شاهد فروریزیی یک تمدن عظیم در منطقه بودند ، که چگونه تمدن و فرهنگ یک ملت کهن و باستانی توسط هواداران شان به خاکستر مبدل می گردد ؟ و فرزندان آن همچون ذرات نا گهان در صحرای بیکران آواره گشتند . ؟ چه کسی نه میداند که یک نظام سیاسی و اجتماعی در ابتدائی ترین شکل آن غرض اعمال قدرت و تأ سیس جامعه مدنی و دمو کراتیک به آرتش ملی و نیرومندی نیاز دارد که باید نگهبان ارزش های دموکراتیک و مدنی در جامعه باشد . و چه کسی نه میداند که با گذشت چهار سال و اندی و سرازیر شدن ملیارد ها دالر به افغانستان کار تأسیس اردوی ملی و قوای مسلح اعم از نیروهای زمینی و" هوائی " و " پولیس ملی " با چه چالش های کودکانه ای مواجه گشته است ؟ آیا ما با همه داد و فریاد های " مصنوعی" و" حقیقی ای" که هر صبح و شام از داشتن اردوی ملی ومجهز! بلند میکنیم برای خاموش ساختن آتشی که بصورت طبیعی در جنگلزار های کشور ما در می گیرند دو فروند چرخ بال در اختیار داریم ؟ و اگر نداریم که وقائع آخر آتش سوزی در ولایت لغمان ثابت ساخت که دارای هیچگونه چرخبال و هلیکوپتر در اردوی ملی نیستیم ، چه کسی باید مسؤ لیت این فاجعه را به عهده بگیرد ؟ وراستی کدامین منطقی وجود دارد که در اوج مبارزه با تروریزم ملتی که نخستین قربانی تروریزم کور " بنیاد گرائی مذهبی " شده است به نام تأسیس اردوی ملی و نیروهای مسلح متخصص و کاردان از داشتن نیروی هوائی محروم باشد ! ایا این" رویه نداشتن" که بصورت آرام و " دموکراتیک " انجام میگیرد و جز توجیهات میان تهی بیش نیست با آن رویه خشونت آمیز که برای نابودی و انهدام آثارفرهنگی و مدنی یک ملت به شمول نیروهای مسلح کشور که نگاهبان شرف و نوامیس ملی به حساب می آید با آن شیوه و عملیاتی که جهت انهدام و فروریزیی آن بنام" مذهب و جهاد " با " دشمن کافر " توجیه میگردید تفاؤتی وجود دارد؟ می گویند یک نفر دوست خود را دید که با عجله و شتاب راه میرفت از وی پرسید : با این عجله کجا میروی؟ رفیق اش در جواب گفت که هیچ جای نه میروم فقط برمیگرد م !باید به کمال اعتذار اعلام کنم که همه ما، و تمامی روشنفکران و زمامداران یکسان در این" رجعت" به گذشته تقصیر داریم . زیرا در بسیاری از ما آگاهی بر واقیعات عالم طبیعت و اطلاع ما از اسرار این عالم طوری منعکس میشود که نیاز به « آگاهی نسبت به خود » و نیاز به آگاهی نسبت به اجتماع و ملت مانرا کاذبانه اشباع می کند ! به خاطر اینکه " علم برای علم " به طور مجرد خود عامل انحراف است .
موضوعات مربوط به امنیت ملی و استراتیژیک جامعه را میتوان از وجود زندانهای خصوصی وغیر قانونی در افغانستان حد س زد که از سوی برخی نظامیان خارجی و با مشورت های غیر رسمی و نا نوشته شده جانب افغانی تأ سیس گردیده بودند وپس از افشای آن از سوی مقامات نظامی و امنیتی اتحادیه اروپا منهدم گردیدند و دست اندر کاران آن در یک دادگاه فرمائشی به چند سال زندان با مجوز استفاده از تمامی امکانات زندگی در منزل محکوم گردیدند ، اما تا هنوز هم هیچکسی به شمول بلند ترین مقامات دولت اسلامی افغانستان نه می توانند بگویند که با کشف و دستگیری چند تن از کسانی که دست به ایجاد چنین زندان های خصوصی زده بودند و مردم بی گناه کشور ما را همچون مرغکان بی آزاری به قفس می انداختند عائله تأسیس زندانهای خصوصی از سوی افراد خارجی و یاهم از جانب کسانی که با هویت افغانی مگر با حمایت نیروهای خارجی به شکار افغانهای ناتوان می پردازند اختتام یافته باشد ! زیرا تاهنوز هم در عملکرد های دوستان خارجی و دلالان افغانی آنها هیچگونه تغییر قابل ملاحظه ای به مشاهده نه میرسد .وآنچه که به مثابه یک تغییروروش تازه ای انجام میدهند در نتیجه تعاملات و قرار داد های متقابل با سائر اعضای ائتلاف جهانی ضد تروریزم است که از محتوای آن نیز هیچ نیروی داخلی و مقامات رسمی افغانی اطلاع ندارند
از سوی دیگر که لازم است باید به آن اشاره گردد و در مسا ئل امنیتی و استراتیژیک تمامی ملتها نقش اساسی و مهمی را دارا است ، تعدد و چند پارچه گی مراکز قدرت اند که متأ سفانه به شکل بی نظیری در تاریخ کشور ما به چشم میخورد .بدیهی است که کشور های بزرگی مانند ایا لات متحده امریکا و کشور انگلیس ، المان و فرانسه بصورت فوق العاده خواها ن سهم بیشتری در غنیمت های جنگی اند ! جا لب است از آنجای که هیچ یک از کشور های صنعتی بزرگی که در مبارزه علیه تروریزم سهم عملی گرفته اند ،دارای منافع ثابت و یکسان در کشور ما افغانستان نه میباشند و به همین دلیل نیزبازی گران این بازی را به تعمق بیشتر در تصمیم گیری ها وا داشته است . و سعی دارند با هنرخاص دیپلوماتیک و به استفاده از نسخه های تطمیع و امتیازدهی صد ها آدمی را که از دورترین نکات عالم با مشتی القاب راستین و دروغین ازقبیل متخصص ، کار شناس امور سیاسی وغیره نازل گشته است پس از یک دنیا مقدمه چینی ها و توطئه ها برای کسب احتمالی یک رتبه ، یک نمره زمین یک درجه و حتی « یک خیال » به حدی ذلیل میشود که هیچ موجودی در زمین استعداد " ذلت " او را ندارد و آن بیچاره نه میداند که برای بدست آوردن این مقام کاذب چه چیزهای را فدا میکند ؛« زمان» را ، آگاهی را ، استعداد را ، غرور خدائی انسان را ، امکان یک عصیان مسالمت آمیزرا ، استعداد انتخاب و قدرت خلاقیت را ، قدرت تغییر را ، وبالاخره هر آنچه را که خود آدمی می پسندد بدون آنکه لحظه ای را برایش داشته باشند در پاهای یک هوس زود گذر قربانی میکنند .
من اکیدأ بر این باورم اگر روشنفکران راستین جامعه ما خواستار ترزیق نفس مجدد در روند ثبات و بازسازی افغانستان باشند باید بجای پیشداوری های دگما تیک و فرضیه های غیر عملی که با روح وروان جامعه ما و تمامی ملت های که تازه به جنگ های خونین وداع گفته اند تطابق ندارد از همه اول باید مکروب این بیماریی مسرومزمنی را که ریشه در تاریخ کهن ما ن دارد با ذره بین نقد سالم تشخیص کنند که اساس نقد وانتقاد نیز استخراج موازین از آثار موجود ، و رسوخ دادن آنها در اذهان مردم ، نوسازی و متحول ساختن اندیشه ها و مغز های روبه رکود جامعه بر اصل معنویت است . این طرز تفکر که منتقد جامعه شناسی خود جامعه شناس است شکست خوررده ،هرگاه وجود داشته باشد اندیشه ای کاملآ مطرود و مردود اعلام گشته است . این عزیزان ارا ئیه کننده گان تیزس های جامع و مودل سا ل باید بدانند که " جوهر اعتبار " میان مردم و زمامداران جامعه را نه میتوان به اجاره گرفت ویا هم برای مدت کوتاهی از کسی به امانت بدست آؤرد علت اش اولآ نداشتن آن حرارت اولیه است و ثانیأ فقدان تکنیکی قوی برای اکتساب فرهنگ و معنویت موجود در رهگذر تاریخ و بر بستر جغرافیای خاصی است که برای بدست آوردن آن"جوهراعتبار"انسانی بایدبه طور کامل تجهیز شود .
یاهو