خطرتجزيه افغانستان جامعه را تهديد ميكند
دكتور همت فاريابی
بعداز سقوط جهان سوسياليزم در رآس اتحاد جماهير شوروی ، شعار مبارزه عليه گسترش سوسياليزم جای خود را به شعار مبارزه عليه تروريسم عوض نمود.
مسلم است منافع دولت هاييكه اقتصاد ايشان به تجارت سلاح و نفت بنا يافته است ، ايجاب ميكند كه يا خودشان در جنگ باشند ويا ديگران را در جنگ تشويق نموده و از توقف ماشين مليتاريستی و جنگ افزار سازی كه مليارد ها دالر عايد بدست ميآيد ، جلوگيری كنند . يعنی ايجاد اوچاق های جنگ ، شعله ور نگه داشتن نقاط مختلف جهان با جنگ های تحميلی و توطئه آميز ، يكی از طروق زيست ، توسعه و رشد كشور های ابرقدرت شمرده شده و شارگ های اقتصادی سرمايه داری انحصاری را ، توليد و فروش سلاح ازيكطرف و از آن خود كردن نفت كشور های نفت خيز غيرنظامی از جانب ديگر ميباشد . بعيد از تصور نخواهد بود كه اگر گفته شود ، بخش كليدی تجارت مواد مخدر نيز به همچو دولت ها تعلق دارد.
قرار تبصره چند ماه قبل يك كانال فارسی زبان تلويزيون امريكايی ، عايد اقتصادی خانواده رئيس جمهور بوش را تجارت سلاح و داشتن محابس خصوصی تشكيل ميدهد.
پوشيده نيست كه هر مونوپوليست تجارت سلاح بالای كسانی سرمايه گذاری مينمايند كه او بتواند سرعت ماشين توليد جنگ افزار ها را سريعتر نمايد . احتمالآ يكی از انگيزه های قوی جنگ افروزی ها ميتواند همين عامل تلقی گردد.
اگر به ارتباط موضوع، گذشته از مسائل خوشبينی و بدبينی های آيدلوژيكی صحبت شود ، چوكات كشور های سرمايه دار ، ابرقدرت ، مليتاريست و از لحاظ تخنيك پيشرفته وسيع تر از آنست كه فكر ميشود . درينصورت فهرست چنين دولت ها به امريكا - انگليس و جرمنی - فرانسه خلاصه نگرديده بلكه كشور هايی چون شوروی سابق و چين كه دولت های ضد سرمايه داری تلقی ميگرديدند ، با پيگيری منافع خود جنگ افروزی كرده اند نيز شامل ميگردد . اما مضمون اين بحث دولت های ميليتاريستی هستند كه بعداز يازدهم سپتمبر 2001 شعار مبارزه عليه تروريسم را در پيش گرفته ، دموكراسی را سپر قرار داده و در پشت پرده دموكراسی بر عليه ارزش های تمدن شرق و بخصوص جهان اسلام قرار گرفتند.
قسميكه به عرض رسانيده شد بعداز سقوط كمپ سوسياليزم ديگر دستاويزی برای پيشبرد پاليسی جنگ طلبانه ، توليد و فروش سلاح كه بتواند صف دولت های مليتاريست را استوار نگه دارد ، وجود نداشت و بايد موضوع تروريسم نا شناخته جای سوسياليزم شناخته شده را احراز مينمود.
برای تعميل پاليسی و شناساندن « قد و قامت » پديده جديد سه كتگوری مردم به مثابه افزار پيشبرد اين لجاجت زير نظر گرفته شدند :
يك - حلقات اسلامگرای سياسی ديروز داخلی و خارجی كه تحت شعار مبارزه عليه كمونيزم در پاكستان تمركز يافته ، در افغانستان صادر و در مقابل شوروی از آنها كار گرفته شد . البته خط جهاد و حساب مردم از آنها جدا است كه وجايب خود را در برابر اشغال صادقانه انجام دادند ولی كاروان جهاد و مبارزه بدست كسانی پيش برده ميشد كه سر تسليم را به پيش آی اس آی پاكستان و سی آی ای امريكا فرود آورده بودند و به قدسيت اين امر پابند نبودند.
دو - وسايل اطلاعات جمعی وابسته به امريكا و متحدين آن.
درين عرصه نيز از خبرنگاران و ژورناليستان خوشخدمت كشور های تحت اشغال بخاطر دگرگونی اذهان عامه استفاده گرديد.
سه - مشتی از روشنفكر نما های زرخريد كه از كشور های تحت اشغال برخاسته اند و برخلاف منافع كشور و مردم با دولت های متجاوز به اصطلاح « دهن جوال » را ميگيرند . اين كتگوری افراد و اشخاص در حاليكه با داشتن قدرت دولتی و امكانات وافر ، پاليسی كشور ويا كشورهای متجاوز را در عمل پياده ميكنند ، بمثابه پارازيت جامعه ، عده يی از روشنفكران ساده دل را نيز زير طنين ظاهر فريب و دلخراش دموكراسی بكمك منابع وابسته تبليغاتی از عقب خود ميكشانند.
در نتيجهء اينهمه ، اذهان عامه بگونه يی تحت تآثير قرار ميگيرد كه به ندرت ميتوان تحليل مستقلانه نموده ، تشخيص نمايد كه مرز تروريسم ، بنيادگرايی و دموكراسی كجاست !!! وقتی تبليغ ميشود كه « جهان اسلام همه تروريست ها و فوندامیتاليست ها اند و آنها هستند كه حقوق بشر را نقض ميكنند ، امريكا و انگليس يك كشور دموكرات است و برای شما نيز دموكراسی را به ارمغان ميآورد » ، همگان به صدای بلند تحت كمپوز نوكران زرخريد ميگويند :ء بلی این حقيقت است شما راست ميگوئيد .درين بحبوحه كمتر كسی مجال آنرا پيدا ميكند كه در باره رسوايی های ابوغُريب ، گوانتاناما ، زندانهای مخفی ، بمباردمانهای پيهم خانه های مردم ، كشتار های مرموز دسته جمعی در عراق ، فجايع اسرائيل عليه مردم فلسطين ، ويتو كردن پيهم قطعه نامه های سازمان ملل از طرف امريكا و ده ها زورگويی و مظالم دیگر ، سوالی را مطرح كند و بداند كه مرز در بين تروريسم و دفاع خودی ، مرز بين بنيادگرایی و ارزش های اسلامی و بلآخره مرز بين نيك و بد كجاست !!!
سوء استفاده از تعريف اصطلاح تروريزم و فومندمنتاليزم
تروريسم كه يك واژه فاقد تعريف مشخص و ثابت است ، از ارتجاعيت معنی آن هركس به زعم خود تعبير و تعريف نموده و طرف سوء استفاده قرار ميدهد . بعداز آنكه مسئله تروريسم به مثابه يك پديده حساس تبارز كرد ، ميباييست يك تعريف مشخص ازين اصطلاح در چوكات سازمان ملل صورت گرفته و كشور های عضو مطابق اين تعريف در قبال موضوع تروريسم عمل ميكردند . دولت هاييكه تآثيرات تعيين كننده در سازمان ملل متحد دارند نخواستند و نميخواهند تا در اصطلاح تروريسم يك تعريف درست ، دقيق و همه قبول داده شود ولی برعكس بخاطر سوء استفاده از معنی اين كلمه كوشش شده است تا واژه تروريسم گنگ تر ، مجمل تر و مجهول تر جلوه نمايد.
امريكا و انگليس واژه تروريسم را بر عليه كشور های چون ايران ، سوريه ، كوريای شمالی ، كوبا ، روسیه سفيد ، اوزبيكستان و خلاصه هر دولتی كه مخالف خواست و ارادت آنها باشد استعمال مينمايند. اما اين دولت ها بخصوص ايران و كوريای شمالی عكس قضيه را ادعا ميكنند . آنها امريكا و اسرائيل را به تروريسم متهم مينمايند. طوريكه حالا مسئله مذاكره امريكا و انگليس در قبال معضله عراق با سوريه و ايران مطرح شده است ، به زعم نماينده ايران پيش شرط چنين مذاكرات عبارت از دوری جستن امريكا و انگليس از تروريسم و دولت های ترورستی « اسرائيل » تلقی گرديده است. اين مسائل بيانگر آنست كه هياهو پيرامون « تروريسم » بجز وسيله سركوب مخالفين چيز ديگری بوده نميتواند.
درارتباط اصطلاح فوندمينتاليسم نيز قصه بهمين منوال بوده و ازآن سوء استفادهء وسيع صورت ميگيرد.
فوندمينتاليزم - بنيادگرائی ، افراطگرائی دينی و مذهبی ، تحجرانديشی قرون وسطٰی يي و دگم پسندی آميخته با سنت های ديرين قومی و قبيلوی پديده يی است كه روش فريقه يی از اديان و مذاهب مختلف جهان را تشكيل ميدهد كه باعث تلاش توسعه طلبی دينی و مذهبی ميگردد و برای نيل به اهداف و اغراض مذكور چنين فرقه های دينی و مذهبی ميكوشند تا در اداره امورسياسی و دولتی چون زمانه های پيشين بطور مستقيم ويا در شرايط امروزی حداقل غيرمستقيم نظارت و كنترول داشته باشند .(( اگرچنديكه رهبران فرقه های مذهبی در دين اسلام كه با سياست سروكار دارند ، اصطلاح فوندمينتاليسم ويا بنيادگرائی را ساخته و پرداخته سياست بازان و سياست سازان جوامع ابرقدرت ميشمارند )) . لازم به تذكر است كه صحبت درين مضمون پيرامون بنيادگرائی بطور عموم و بنيادگرائی اسلامی بطور اخص شامل حال طالبان نميگردد زيرا كه هدف اين قلم عبارت از بنيادگرائی ويا فوندمنتاليزم اسلامی به مثابه يك سيستم و پديده كه اساس فكری آن را مفادات « اجتهاد ناپذير » و به زعم خود آنها « غير قابل توجيه » شريعت اسلامی نسبت به تمدن امروزی تشكيل ميدهد . اما طالبان بمثابه آفات طبيعی مشتی از اوباشان دوطرف مرز ديورند بود كه توسط امريكا و انگليس ايجاد و در اختيار بنيادگرايی پاكستان قرار داده شد و بعدآ با خود آنها از بين برده شد . اين وحشت زمان كه به بستر تمركز بنيادگرا های اسلامی تبديل گرديده بود اما خود آنها بغيراز چند سنت عشيره يی به چيز ديگری عقيده و باور نداشتند. بطور نمونه نظافت و حمام را مخالف دين خود می پنداشتند ويا موزيك را حرام وآثار تاريخی را در يك كشور غيرمجاز ميشمردند.
اگر به شناخت و تعريف فوق الذكر در ارتباط به ماهيت بنيادگرائی اعتبار قايل شويم پس بايد اذعان نمود كه در جهان معاصر ميتوان از تآثيرات وسيع بنيادگرايی اديان اسلام ، مسيحيت ، یهودیت و بودایی در حيات سياسی و اجتماعی انسانها سخن به ميان آورد. در ميان اين اديان تشبث بنيادگرائی مسيحيت در حيات سياسی ، اقتصادی و اجتماعی مردم متشكلتر ، منسجمتر ، تمركزيافته تر و قوی تر از هر اديان ديگر ميتواند محسوب شود. پوشيده نيست كه در معنويات سياست گذاری دولت های ابرقدرت كاتوليك غربی به شمول امريكا ، واتيكان به رهبری پاپ روم نقش رهبری كننده و تعيين كننده را اجرآ ميكند. ماهيت جنگ طلبانه ، خصومتگرايانه و توسعه طلبانه فوندمينتاليزم مسيحيت به مراتب قوی تر از هر بنيادگرايی ديگر است . مگر به فحوای ضرب المثل وطنی « آب زور سر به بالا ميرود». »
حزب جمهوري خواه و آقای بوش كه نسبت به حزب دموكرات و ليدرانش نظامیگرتر و جنگطلب تر هستند ، با پشتيبانی مستقيم جامعه كاتوليك امريكا و یهوديت اسرائيل برنده هردو دور انتخابات رياست جمهوری امريكا گرديد . اين نمايانگر تآثيرات تعيين كننده بنيادگرائی مسيحيت در سياست گذاری امريكا ميتواند حساب شود.
مخالفت واتيكان و اظهارات بی پرده و تعصب آميز بنيديكت شانزدهم در باب شمولیت تركيه منحيث دولت اسلامی در جامعه اروپا مثال ديگر اين گفتاراست ، نطق خصمانه چندی قبل پاپ روم بنيديكت شانزدهم در دانشگاهی در آلمان که در آن از يک امپراتور مسيحی قرن چهاردهم (( مانوئل دوم قسطنطنيه )) نقل کرده که گويا « پيامبر اسلام برای جهان ارمغانی جز خشونت نداشته است »، نمايانگر ماهيت اصلی و بنياد خط فكری فوندمينتاليسم كاتوليك مسيحيت در چهره واتيكان و رهبرش بنيديكت شانزدم ميتواند تلقی گردد » ، ايجاد فضای بدبينی در اروپا در بين مسلمان ها و غير مسلمان ها ، توليد فلم های هنری ضد اسلامی و اعطای جوايز « اوسكر » به فلم هاييكه جوامع اسلامی را مسخره مينمايد ، توطئه های نشر كاريكاتورو برانگيختن احساسات جهان اسلام ، اهانت به كتاب آسمانی مسلمانها در گوانتاناما و ده ها مثال ديگر كه از آن بوی دعوت به جنگ صليبی به مشام ميرسد كه درعقب اينهمه پديده های زشت ، بنيادگرائی مسيحيت قرار دارد.
بنيادگرائی یهودیت همچنان درسركوبی مردم فلسطين درچهره رژيم صيهونيست نقش تعيين كننده را ايفآ ميكند.
دين بوديسم نيز عاری از فرقه های بنيادگرائی نبوده و چهره آن در آئينه كانفليكت هند و پاكستان در مسئله كشمير ظاهر ميگردد . و همچنان در بنای تخاصمات دينی و مذهبی بمگذاری ها و انفجارات رخ داده و گاه گاهی جنگ های فرقه ئی در داخل جامعهء هند شعله ور ميگردد . درحاليكه هند با تفاوت از كشورهای دموكرات قلابی يك كشور مبتنی به دموكراسی واقعی شمرده ميشود.
در باب بنيادگرائی بوديسم همچنان ميتوان از حمله شيمائی دهه هشتاد فرقه مذهبی « اَوُمْ سِين رِيكو » در متروی جاپان يآدآور شد كه در نتيجه آن صدها انسان جامعه جاپان جان های خود را از دست دادند.
البته شرح فوق به اين معنی نيست كه بنيادگرائی اسلامی در رابطه با ارزش های جامعه مدنی ازيكطرف ، دينی و مذهبی ساختن سیاست از جانب ديگر ، بحران آفرين نباشد. جهان اسلام نيز از تشدت افراط گرائی در اسلام غريق بحران سياسی ، اجتماعی ، كلتوری و فرهنگی ميباشد . درين نوشتار قصد ندارم به وحشت و دحشت بنيادگرائی اسلامی سرپوش بگذارم بلكه ميخواهم بگويم كه برخورد بنيادگرايانه با جوامع اسلامی ، بنيادگرائی اسلامی را به يك بلای عظيم تبديل نموده است و الٰی اين چالش ها به نظر نگارنده در قدم اول بايد در حوزه ظهور آن مطالعه گردیده ، راه های حل برای رفع بحران و همزيستی قوانين « اجتهاد ناپذير » اسلامی در رابطه با پديده های تمدن امروزی جستجو گردد ، قبل از همه باید ارزش های اسلامی از روش های بدويت و سنت های ناهنجار قوم و قبيله تفكيك شود . نبايد پرابلم بنيادگرائی اسلامی وسيله سركوبی هستی مادی ، معنوی و تمدن تاريخی اسلام گردد و نباید اين مبارزه به مفهوم تحميل زورگويی های ديگر بنيادگرائی ها باشد. وقتيكه درباره ناسازگاری های بنيادگرائی با مدنيت حرف زده ميشود ، نبايد بنيادگرائی اسلامی يگانه هدف باشد بلكه سیستم بنيادگرائی از ادیان مختلف در نظر گرفته شود.
مسلمآ بنياد گرائی اسلامی نيز چون هر بنيادگرائی ديگر در برابر ارزش های معنوی جهان معاصر قرار گرفته و در راه زیست باهمی « انسان » با مرزبندی های دينی و مذهبی موانع ايجاد مينمايد ولی آنقدر ميتوان تفاوت احتمالی در بين بنيادگرائی اسلامی ازيكطرف و بنيادگرائی مسيحی و يهودی از جانب ديگر قايل شد كه لبه تيز آتش بدبينی و خصومت مسيحيت و يهودیت متوجه تمدن غير بوده ولی بنيادگرائی اسلامی در قدم اول مخالف ارزشهای روييده جامعه خود ميباشد. البته این يك بحث جدای فلسفی و خيلی وسيع است كه ما را از بحث مركزی مضمون دور مينمايد.
منظورم اينست كه گفته شود فوندامنتاليسم ویا بنیادگرای به هر اسم و رسم ايكه باشد ، مربوط هر دينی ويا مذهبی كه باشد و در هر دولتی كه باشد يك پدیدهء منفی ، مخالف تمدن بشری و مخالف صلح وثبات بوده و مهار كردن آن مبارزه مشترك جهانی را ايجاب ميكند اما با تآسف واقعيت امروزی اينست كه بعداز يازدهم سپتمبر 2001 ميلادی يك مبارزه گسترده برعيه ارزش های جهان اسلام بنام تروريسم و بنيادگرائی اسلامی جريان دارد.
جنگ افروزی ها
وقتيكه در سال 2001 حكومت قرون وسطٰی يی طالبان و آشيانه بنيادگرآ های اسلامی وارده از هر گوشه و كنار در افغانستان كه توليد خود امريكا بود توسط ائيتلاف بين المللی در رآس امريكا درهم كوبيده شد ، حرص ، آزمندی و توسعه طلبی امريكا و انگليس باعث گرديد تا ایران و عراق را به مثابه لقمه چرب ، طرف توجه خود قرار داده و چشم طمع را به آنها دوختند. درحاليكه اين دو كشور هيچ ارتباطی با يازدهم سپتمبر ويا القاعده نداشتند.
عراق كه پشتيبانی روسيه را از دست داده بود ويا به عباره بازی شطرنج ، روسيه برای بهتر ساختن وضعيت خود و تلاش بدست گرفتن ابتكار عمل در « تخته باخت » حاضر شد تا يكی از « سوار » ها را كه موقعيت خوبی نداشت ، به تلفات بدهد . به اينترتيب سرنوشت صدام حسين و رژيم او تعيين گرديد.
بوش پدر كه خود زمانی عراق را در حمله به كويت تشويق و ترغيب نموده و بعدآ در سال 1991 ميلادی درين كشور حمله نمود ، با اين جنگ افروزی در منطقه ، امريكا به كشور های نفت خيز عربی حاشيه خليج گوشزد نمود كه منافع اين دولت ها بستگی به حضور نظامی امريكا در منطقه دارد. اگر آنها خواسته باشند كه ديگر صدام ها در منطقه ظهور ننموده و منافع اين كشور ها را تحديد ننمايد ، اين دولت ها بايد هزينه حضور نظامی امريكا را پرداخته و (( گاو شيری خود را دراختيار دوشيدن )) امريكا و انگليس قرار دهند . اما بوش پسر كه پرچم مبارزه با تروريسم ناشناخته را بلند نموده بود ، واقعه 11 سپتمبر 2001 ميلادی را بهترين دستآويز و مناسب ترين فرصت برای توسعه طلبی و سركوبگری تلقی نمود. به اينترتيب امريكا و انگليس درحاليكه سرشار و مست از باده پيروزی در افغانستان ، عراق را با همه انعطاف پذيری های اشتباه آميز صدام حسين مورد حمله نظامی قرار داده و حكومت آنرا سرنگون كرد . به اين شكل جبهه دوم جنگی را باز نموده و خاطره شكست مفتضحانه امريكا در ويتنام را در اذهان جهانيان تازه نمود.
هفته نامهء امريكائی « نيوزويك » در نوشته خود تحت غنوان (( نا اميدی در عراق - فرصت برای افغانستان هنوز باقی است )) با اشاره به جنگ ويتنام مينويسد « مردم همواره ميگويند عراق يك ويتنام ديگر است ولی آنها اشتباه ميكنند زیرا عراق دست كم از نظر ستراتيژيكی بسيار بدتر از ويتنام است...»
بنابر گزارش ايرنا ازقول همين هفته نامه ، تونی بلير نخست وزير بريتانيادر مصاحبه خود با بخش انگليسی شبكه تلويزيونی الجزیره در پاسخ به اين سوال كه آيا مداخله تحت رهبری امريكا در عراق يك فاجعه بوده است ، پاسخ داده بود كه فاجعه بوده است . (( بعدآ سخنگوی تونی بلير ادعا كرد كه از سخنان صدراعظم بلير سوء برداشت شده است )) . درحاليكه يكی از خبرنگاران بي بی سی ميگويد اين امر « اظهارات بلير » اعترافی مهم از جانب نخست وزيری تلقی ميشود كه خط مشی خود را در عراق تغيير داده است .از قرار بی بی سی چندی قبل نيز به نقل از مارگرت هاج وزير بازرگانی بریتانیا گفته شده بود كه جنگ عراق اشتباه بزرگ تونی بلير در زمينهء سياست خارجی بوده است.
ايرنا مينويسد :ء هفته نامه امريكائی نيوزويك در گزارشی تصريح دارد كه ممكن است امريكا ديگر زمانی برای بهبود اوضاع در عراق نداشته باشد اما اين فرصت برای افغانستان هنوز باقی است.
به قول همين منبع مايكل هرش نويسنده نيوزويك در مقاله خود اشاره دارد برای اينكه جيمز بيكر ، نانسی پلوسی « رئيس جديد پارلمان امريكا از دموكرات ها » ويا ديگر مقامات امريكائی بتوانند شرايط را در عراق بهبود بخشند دير شده است ولی هنوز اين احتمال وجود دارد كه بتوان از وقوع فاجعه در افغانستان جلوگيری كرد.
اين گزارش ها و ابرازنظر ها همه ميتواند بيانگر قاطعيت شكست جبهه عراق تلقی گردد.
شكست جبهه عراق و پيامد آن در افغانستان
بايد اذعان نمود كه از همان آغاز اشغال عراق توسط امريكا ، شكست امريكا و انگليس درين جنگ تقدیر شده بود زيرا كه تا هنوز در تاريخ دولت ها ديده نشده كه با زورگويی ، اشغالگری و سركوب ، ملتی را مهار ساخت.
روزانه در باره وضعيت جبهات در عراق گزارشهايی ارايه ميگردد كه تكاندهنده است . بنابر يك گزارش خبری فقط در شهر بغداد روزانه 100 نفر در درگيری های فرقه يی به قتل ميرسند . گذشته از بربادی های اقتصادی جانبين ، از آغاز جنگ تا به امروز صدها هزار انسان بيگناه عراق و هزار ها عساكرامريكائی و انگليسی در جبهات جنگ از بين رفتند . بدبينی ها عليه جنگ در عراق روزبروز شدت ميگيرد . بعضی از كشور ها چون هالند و هسپانیا در اثر فشار مردم خود پای خود را از جنگ عراق كشيدند . بعضی دولت ها درحال بررسی بی ثمر بودن جنگ در عراق و خروج قوای شان در آينده هستند . بعضی كشور ها مخالف افزايش قوای نظامی ايشان در عراق هستند . از قرار بعضی نظرسنجی ها محبوبيت بوش در جامعه امريكا نسبت به جنگ عراق از 85% تا 35% سقوط كرده است . پيروزی چشمگير دموكرات ها در انتخابات پارلمانی گويای همين وضعيت است.
دموكرات ها بعداز اعلام پيروزی خود ساعتی نگذشت كه در باره تجديد نظر پاليسی امريكا در قبال عراق ، مذاكره وتفاهم با ايران و سوريه و حتی درباره طرح جدول زمانی خروج امريكا از عراق در مدت شش ماه سخن گفتند . اگرچنديكه تدارك خروج در شش ماه غيرعملی است ولی اين اظهارات بيانگر اعتراف و قبول شكست ميتواند تلقی گردد. بايد گفت كه پيروزی دموكرات ها در پارلمان ، برای سياست سازان جديد امريكا بهترين فرصت را مساعد نموده است تا اشتباحات امريكا را در عراق در صفحه خاطرات جورج بوش ثبت نموده و مردم امريكا را از باطلاق جنگ عراق نجات دهند . بنظر میرسد كه امريكا ازين شانس استفاده خواهد كرد زيرا كه شكست يك حزب ويا يك رهبر بهترين دسآويز برای تغيير سياست ناكام يك دولت توسط جانشين آن است.
هفته نامه امريكائی نيوزويك با اشاره به نگرانی های سرايت شكست از عراق به افغانستان مينويسد «.... هم اكنون شاهد آن هستيم ، عليرغم اينكه عراق از دست رفته است ولی امريكا نميتواند از آن خارج شود ».
به نوشته اين هفته نامه ، امريكا تا چند دهه بعد بايد خرابكاری هايی را كه بوش در جهان عرب و اسلام بوجود آورده ، جمع كند برخی ازين فجايع همچون عراق تنها باید به خودی پايان يابد ولی همچنان مسائلی وجود دارد كه هنوز فرصت برای درست كردن آنها وجود دارد . هفته نامه به ادامه مينويسد :
« ... بهتر است اميدوار باشيم كه ازين پس با رويكار آمدن دموكرات ها ، مجلس سنا توجه ويژه يی به افغانستان كند ، كشوري كه بخش های زیادی از آن به مركز جهاد جدید و بهشت تازه يی برای طراحان حملات ۱۱ سپتمبر تبديل شده است».
امريكا و انگليس كه ديگر چاره يی بجز شكست و ترك عراق ندارند ، در صدد گسترش دشمنی های مذهبی درين كشور هستند تا بتوانند بعداز خروج ، بر مبنای خصومت در بين شيعه و سنی حكومت دست نشانده را حمايه و اداره نمايند . برای دست يافتن به اين هدف نه تنها تبليغات وسيع توسط منابع وابسته خبری درين راستا صورت ميگيرد بلكه وحشتناكترين توطئه ها و دسايس بكار برده ميشود . طوريكه چندی قبل توسط منابع بيشمار خبری اين موضوع پخش گرديد كه در كشتار های مرموز و خرابی ها بنام شيعه و سنی خود حكومت عراق با اشتراك عساكر خارجی دست داشته است.
به گفته يكی از هفته نامه ها ، افراد ناشناسی كه بر صورت های خود نقاب داشتند و لباس كماندو های پليس را بر تن داشتند 150 تن از اعضای آموزش عالی عراق را ربودند . ميتوان معتقد شد كه چنين نقاب پوشی ها برای تشديد خصومت بين شيعه و سنی برای آماده ساختن زمينه خروج نيز وسيعآ طرف استفاده امريكا و انگليس قرار خواهد گرفت.
با درنظرداشت گزارش حوادت ، حالا كه احتمالات شكست امريكا و انگليس در عراق بيشتر از هر زمان ديگر متصور است ، ميتوان پيامد احتمالی و انكشاف بعدی قضايا را از قرار ذيل تصور نمود :
درافغانستان كه در آغاز اشغال ، خوشبينی هايی برای ايجاد يك دولت با ثبات مردمی وجود داشت ، مگر بنابر نادرست بودن پيشبرد سياست امريكا و سرمايه گذاری آن بالای يك قوم و گروپ خاص سياسی و همچنان فقدان يك پروگرام سنجيده شدهء تنظيم مناسبات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و تنظيم روابط بين القومی برای دولت رئيس جمهور كرزی از يكطرف و تآثيرات منفی سياست عمومی اسلام ستيزی كشورهای ابرقدرت در رآس اداره رئيس جمهور بوش از جانب ديگر + جمع شكست امريكا در عراق باعث خواهد شد تا ائيتلاف بين الممللی برهبری ناتو در يك جنگ فرسايشی كشانيده شده و مآموريت ايشان درين كشور موءفقانه به انجام نرسد.
همين حالا تشديد بحران امنيتی ، نفوذ طالبان و پاكستانی ها در ادارات دولتی به شمول پارلمان ، پيشروی طالبان و گلبدين در جبهات جنگ ، سرايت جنگ به ديگر مناطق كشور و عسكر گريزی ها در اردو ، برسميت شناختن طالبان توسط پاكستان ، تدویر جلسات مشترك طالبان دوطرف مرز ، پشتيبانی اشخاص مقتدر دولت رئيس جمهور كرزی از طالبان ، دعوت مداوم حكومت كابل از طالبان و گلبدين حكمتيار ، اظهارات بی پردهء پشتيبانی پاكستان از طالبان و بالآخره تلاش اعضای پارلمان افغانستان برای اخذ پاسپورت « گريز» برای اعضای فاميل های شان وغيره علايم و شواهد مشابه ، بيانگر وضعيت خطرناك سياسی - نظامی افغانستان است.
در همين زمينه دولت های آلمان ، هسپانيه ، تركيه و ايتاليا مخالف افزایش نيروهای نظامی شان در افغانستان اظهار عقيده نمودند و بسیاری دولت ها علاقمند خدمت در جنوب و شرق كشور نيستند . این پديده ها نيز به نوبه خود ميتواند نمايانگر استقامت رشد بعدی وضعيت سياسی - نظامی در افغانستان تلقی گردد.
اگر مختصر و عريان صحبت شود ، ميتوان گفت كه : شكست امريكا درعراق جرآت و روحيه شكست ناپذيری مخالفين امريكا را بالا برده و بالمقابل روحيه عساكر ائيتلاف برهبری ناتو در افغانستان را تضعيف مينمايد . از جانب ديگر مخالفين امريكا و انگليس كه فعلآ در دو جبهه مصروف جنگ هستند ، در آنوقت تمام نيرو و توانائی خود را در جبهه افغانستان متمركز نموده و عمليات ضد ائتلاف و شهادت طلبانه را چندين برابر نسبت به گذشته وسيعآ سازماندهی خواهند نمود . درين بحبوحه پاكستان كه منتظر يك ريوانش برای اشغال مجدد افغانستان است ، به سياست دوگانهء خود ادامه خواهد داد.
ارايه ارقام مقايسوی كميت نيروهای نظامی داخل جنگ زمان اشغال شوروی با مجموعه نيروی نظامی داخلی و خارجی امروزی ، خواننده را به فكر عميق فرو خواهد برد :
ارقام تقريبی قوای شوروی 120 هزار ، اردوی ملی 100 هزار ، نيروی پوليس 100 هزار ، پرسونل خدمات اطلاعات دولتی « خاد » 50 هزار . مجموعآ 370 هزار نيروی مسلح به طرفداری دولت آنوقت می جنگيد.
رقم مجموعه نيروی مسلح داخلی و خارجی كه درين روز ها توسط سخنگوی قوای آيساف ارايه گردید - 119 هزار نفر ميباشد . وقتيكه شوروی پلوان شريك با همه اين نيرو و امكانات به شكست مواجه گرديد ، بعيد به نظر ميرسد كه امريكای آنطرف اقيانوس بتواند به هدف برسد.
شايد استدلال شود كه « در آن زمان در عقب مخالفين دولت تحت الحمايه شوروی ، كشور های زياد جهان به مثابه دونر قرار داشتند بنآ اين همه 370 هزار نتوانست مقاومت كند » بلی !ء در واقع به مقايسهء شرايط فعلی ، در آن وقت چنين برتری وجود داشت ولی دو واقعيت ميتواند اولويت آنروز را خنثٰی نمايد :
اول - قسميكه گفته شد اشغال ديروز توسط همسايه دربديوار صورت گرفته بود اما امروز كشور حامی ، آنطرف اقيانوس قرار دارد . اين فاكت از لحاظ تداركات نظامی و تصميمگيری های به موقع حايز اهميت زیاد است.
دوم - پاكستان كه نقش كلیدی را در روند سیاسی و نظامی افغانستان دارد ، همانقسميكه در جنگ های اشغال شوروی تخته خيز و منشآ صدور عناصر ضد دولتی و ضد شوروی در خاك افغانستان بود ، برای امروز نيز با سياست دوگانه خود همان نقش را بر ضد امريكا و متحدانش بازی ميكند . اين تفاوت همچنان به آن نكته تآكيد دارد كه ائيتلاف با مشكلات زیاد در پيشبرد جنگ مواجه است.
زمانيكه ناتوانی ائيتلاف برهبری ناتو برای پيشبرد جنگ درافغانستان ، قطعی ميشود ، دلباختگی امريكا و انگليس در افغانستان و منطقه باعث خواهد شد تا همان روش آشنا و شناخته شده استعماری را بكار برده و در زمان خروج سرنوشت اين كشور را طی يك معامله يی بدست پاكستان و دستياران آن در افغانستان بسپارد ، به امید آنكه بار ديگر اين كشور به پيشگامی پاكستانی های افغان و افغان های پاكستانی به حلقوم جهنمی اوباشان قرون وسطٰی يی فرو برده شود . احتمالآ اينبار پاكستان برای امريكا و انگليس تضمين خواهد داد تا تربيه يافته های آن به « مار درون آستين » تبدیل نگرديده وقايع همچون يازدهم سپتمبر را بارديگر باعث نشوند ء از جانب ديگر منافع و ساحه نفوذ ايشانرا در افغانستان و منطقه تآمين نمايند اما اينبار اينگونه برآورد و تطبيق نقشه كهنه از طرف انگليس و امريكا اشتباه بوده و افغانستان را به سوی تجزيه خواهد كشانيد.
همانطوريكه مسلم است افغانستان هميشه صحنه رقابت ابرقدرت ها در منطقه بوده است ولی بيطرفی آن تحت سايه « جنبش عدم انسلاك » و حفظ تعادل نسبی در اعطای امتيازات در بين شرق و غرب باعث آن شده بود تا امنيت نسبی دركشورحكمفرما باشد . در آن زمانه حكومت تك قومی و استبدادی با تطبيق همين پاليسی توانسته بود اقوام منزوی از دولت و سياست را زير چكمه های آهنين سركوب نمايد.
حالا كه از يكطرف در بيطرفی افغانستان خط بطلان كشيده شده است و از جانب ديگر مليت های زیر استبداد بيدار شده اند و حداقل حقوق مساوی شهروندی را درتمام عرصه ها مدعی هستند و حاضرهستند كه درصورت پايمال شدن حقوق شان نهال آزادی را با خون خود سيراب و آنرا به ثمر برسانند ، درين شرايط غيرممكن خواهد بود كه معامله های بيرون مرزی باعث برگشت دوران فشار با چكمه های آهنين گرديده و يك دولت مركزی استبدادی به بقای خود ادامه دهد.
فاكتور قوی ديگريكه مربوط بُعد خارجی مسئله ميگردد اينست ، زمانيكه امريكا و انگليس طالبان را ايجاد نمودند و بالای طالبان سرمايه گذاری كردند و طالبان با پشتيبانی قوه منظم نظامی پاكستان افغانستان را اشغال كرد ، امريكا و انگليس حريفی را در منطقه و جهان نداشتند ويا به ادعای بعضی ها جهان براه به اصطلاح يك قطبی شدن به حركت افتاده بود . روسيه بمثابه پارتنيار هميشگی افغانستان سردرگُم بحران داخلی خود بود. چين به صفت پلوان شريك افغانستان و يكی از مدعيان ليدرشپی ، آن توانائی سياسی ، اقتصادی و نظامی را نداشت كه امروز دارد . كشور های نو تشكيل آسيای ميانه خود مصروف تآكيد استقلاليت شان بودند. ايران نيز خود را زير خطر تجاوز ميديد. به اينترتيب ميدان برای پاكستان و دستيارانش زير حمايت خاموشانه امريكا و انگليس خالی بود و كس ديگری جرآت ادعای تآمين منافع و ساحه نفوذ را نداشت. در زمان هجوم طالبان و پاكستانی ها حتٰی امنيت سرحدات نيز از طرف كشور های ديگر همسايه نتوانست مطرح شود .فلهذا در آنوقت پاكستان توانست به پيشگامی طالبان 95% خاك افغانستان را اشغال نمايد.
اما امروز شرايط در منطقه و جهان بطور ديگری است . تولیدات چين بازار جهانی را كُلآ اشغال نموده است اين پيشروی تجارتی برای چين شرايط را مساعد نمود تا مصارف نظامی خود را بطور بی سابقه يی بالا ببرد.
بالا رفتن قيم مواد نفتی در اثر جنگ های خليج ، روسيه را از بحران جدی اقتصادی نجات داده و بودجه سالانه آن حداقل سه سال اخير كه از مدرك 24 دالر فروش يك بيرل نفت سنجش شده بود بصورت تقريبی به بيش از 70 دالر به فروش رسيد. از بركت تفاوت چشمگيريكه در عايد آن بوجود آمد ، روسيه بار ديگر توجه خود را به مسائل نظامی مبذول داشت كه امروز صدای آن آهنگ ديگری دارد . در يك سال اخير خبر هايی هم از منابع مختلف پخش گرديده كه در آن ادعا ميشود ، گاهی سلاح های مدرن چينی و روسی از مناطق درگيری ها بدست آمده است . با این گفته ميخواهم تآكيد نمايم كه نظر به تيوری ثابت « تضاد و تكامل » جهان يك قطبی نبوده ، نيست و نخواهد بود مگر يك مقطع كوتاه گذار به قطب بندی جديد بعداز سقوط جهان سوسياليزم بوجود آمد كه موقعيت سياسی - نظامی تعدادی از دولت های جهان در اثر شكست سیستم جهانی سوسیاليزم دگرگون گردید و درين مقطع زمانی كوتاه ايالات متحده امريكا بمثابه يكه تاز ميدان عرض وجود كرده و گاهی در تغيير سرنوشت ملت ها نقش حل كننده را بازی نمود . مثلآ تعيين سرنوشت دولت ها در بالكان ، انقلاب های مخملی در اكرائين ، گرجستان ، قرغزستان و بعضی حوادث ديگر بيانگر همين مسئله است . مگر ناتوانی پيشبرد جنگ عراق ، شكست انقلاب مخملی در ولايت اندی جان اوزبيكستان ، ادامه غنی سازی اورانيوم توسط ايران و آزمايشهای هستوی كوريای شمالی طلسم پاليسی يكه تازی آقای بوش را شكستانده و از به ميان آمدن قطب جديد حكايت دارد.
پس اگر بعداز خروج نيروهای خارجی از افغانستان همان بازی قبلی با سرنوشت مردم اين كشور روی دست گرفته شود (( اينگونه رشد اوضاع به احتمال قوی ممكن است )) درين حالت دو عامل ميتواند مانع تطبيق دوبارهء اشغال از طرف پاكستان شود :
اول ٫ ائتلاف شمال كه هر لحظهء بحرانی ميتواند موجوديت مجدد خود را نمايان كند ، اندوخته يی از گذشته های تلخ خود دارد كه باعث اشغال افغانستان بدست پاكستان گرديد.
دوم ، وقتيكه امريكا از آنطرف اقيانوس منافع و ساحه نفوذ خود را در افغانستان مطرح مينماید ، انگيزه و بهانه كشور های تازه نفس و به اصطلاح پلوان شريك افغانستان مانند چين و روسيه قوي تر گرديده و آنها نيز به بهانه های مختلف مدعی تآمين منافع و ساحه نفوذ ميشوند . آنوقت است كه كشور به صحنه رقابت و رويارويی برای تآمين منافع و ساحه نفوذ در بين امريكا و انگليس از يكطرف و ابرقدرت تازه نفس در چهره چين يا روسيه ويا هردوی آن از جانب ديگر تبديل ميگردد . درين حالت چون افغانستان از يكطرف بيطرفی خود را در واقع از دست داده است و از جانب دیگر حل مسئله قومی و زبانی و تآمين مشاركت ملی فدای برتری جويی های قومی و زبانی حلقات شوونستی گرديده است ، پشتيبانی و سرمايه گذاری امريكا و انگليس بالای جنوب كشور باعث عكس العمل و اقدام مشابه از طرف چين و روسيه در شمال ميگردد.
تجربه تاريخی نشان ميدهد ، هر زمانيكه يك كشوربه صحنه رقابت منافع و ساحه نفوذ ابرقدرت ها تبديل گرديده است ، بخاطر جلوگيری از تصادم نظامی ، دست به تقسيم آن زده اند.
تاريخ گواهی ميدهد كه آلمان شرق - آلمان غرب ، كوريای شمالی - كوريای جنوبی ، یمن شمالی - يمن جنوبی ، تيمور شرقی - تيمور غربی ، زمانی هم ويتنام شمالی - ويتنام جنوبی و بسيار كشور های ديگر ، همه در اثر تقسيم ساحه نفوذ ابرقدرت ها تجزیه گرديده اند . اگر تغييرات عميق در پاليسی داخلی و خارجی دولت صورت نگيرد و وضعيت سياسی - نظامی به همين منوال انكشاف يابد ، بعيد از امكانات نخواهد بود كه مردم ما شاهد افغانستان شمالی و افغانستان جنوبی گرديده و تمام عمر آله دست بيگانگان باقی مانده و با همديگر داخل جنگ و برادركشی باشند.
راه بيرونرفت
برای تغيیر استقامت توسعه و رشد خطرناك سياست داخلی و خارجی مملكت و جلوگيری از تجزيه احتمالی كشور سه اصل به نظر نگارنده كليدی و تعيين كننده پنداشته ميشود :
يك - در بُعد داخلی ، تغيير قانون اساسی نابكار كشور و تقسيم قدرت سياسی در بين مركز و ولايات با ايجاد خودمختاری های وسيع تحت شعاع يك قانون اساسی قوی مركزی ويا به عباره دیگر ایجاد واقعی و عملی مشاركت ملی بر مبنای ميكانيزم قابل قبول برای همه كه ميتواند منجر به تفاهم بين القومی و ايجاد وحدت ملی در كشور گردد كه آنرا هرگز تجربه نكرده است.
دو - در بُعد خارجی ، حل و فصل هرچه عاجلتر مسئله خط مرزی « ديورند » به مثابه زخم ناسور بيش از يازده دهه در پيكر افغانستان.
در باره عواقب ناگوار و وحشتناك معضله ديورند و غيرقانونی و غير حقوقی بودن ادعای ارضی افغانستان مقالات زياد توسط صاحبنظران و صاحبقلمان نوشته شده است ء درين زمره نگارنده نيز مقاله تحقيقاتی يی را در چهار بخش تحرير و بدست نشر سپرده بودم ء برای درك عميقتر وخامت اين موضوع ميخواهم بخشی از اظهارات بی پرده شوکت عزیز صدراعظم پاکستان در اجلاس سران ناتو در لتونی را يادآور شوم . به نوشته یک روزنامه انگلیسی در آغاز اجلاس سران ناتو در لتونی ، دولت پاکستان از ناتو خواست تا وجود طالبان را بپذیرد و در جهت بر سرکار آوردن دولتی ائتلافی در کابل با شرکت آنها و بدون حامد کرزی رئیس جمهور کنونی تلاش کنند.
به نوشته روزنامه دیلی تلگراف ، خورشید قصوری، وزیر امورخارجه پاکستان در جلسه ای خصوصی با وزرای امورخارجه برخی کشورهای ناتو گفته است که طالبان در حال پیروزی در جنگ افغانستان و ناتو در آستانه شکست قرار دارد.
وی به آنها توصیه کرده است از اعزام نیروهای بیشتر به افغانستان خودداری کنند و با پذیرش شکست، سعی کند با آنها مصالحه کند.
یک مقام غربی که اخیراً با قصوری دیدار کرده درباره این جلسه گفت که وزرای امورخارجه حاضر در جلسه در برابر این سخنان حیرت زده شدند. وی افزود:«قصوری از ناتو می خواهد که تسلیم شود و با طالبان مذاکره کند».
بستر اينهمه مداخلات و بدبختی آفرينی ها در طول اين دوران خط مرزی « ديورند » بوده و بدون حل قطعی آن مردم افغانستان نفس راحت نخواهد كشيد.
۳ ـ با تآكيد به بيطرفی افغانستان و اعلام وفاداری مجدد به عضويت « جنبش عدم انسلاك » بمثابه دولت عضو بنيانگذار تعيين جدول زمانی خروج نيروهای خارجی از افغانستان . زيراكه تجربه تاريخی نشان ميدهد ، مردم افغانستان اشغال را به هر اسم و رسمی كه باشد نمی پذيرند.
به نظر نگارنده سه اصل فوق ميتواند مسير رشد خطرناك پاليسی كه افغانستان را بسوی تجزيه ميكشاند تغيير داده و جلو انفجار را بگيرد . در غير آن مسئوليت تجزيه كشور و عواقب ناشی از آن بدوش تماميت خواهانی خواهد بود كه گردانندگی سياست امروز را بدوش دارند.
خدايا! تو آن كن كه پايان كار ءءءءء تو خشنود باشی و ما رستگار
و من الله التوفيق
دوم دسامبر ۲۰۰۶ ميلادی
akbarhemat4@hotmail.com
drfaryabi.blogspot.com
خوانندگان محترم ميتوانند نظريات خود را از طريق ايميل ويا وبلاك فوق ارايه نمايند.