ع.م.اسکندری

 

چپ افغانستان

و

برون رفت از بن بست کنونی

 ( آيا راه ديگری جز تشکيلات جبهه يی وجود دارد؟ )

 

بجای مقدمه: اخيرا مقالهء محترم بشيربغلانی درمطبوعات برونمرزی کشور بطور استثنایی مورد توجه قلم بدستان موافق و مخالف ولی هموطن قرار گرفت.

برخیها، بخصوص آنانيکه تحت شعار کذايی " وحدت ملی" ميخواهند سيطرهء قوم يا "مليت خودی" را بر همه اقوام کشور تيوريزه کنند و بالآخص آنانيکه به نژاد و قوم برتر معتقد اند و به " تماميت خواهی" عادت کرده اند؛ بسيار بغلانی و نوشته اش را مورد غضب قرار دادند و به نشر مقالات در سايتها بسنده نکرده، بلکه حتی  از نام برخی احزاب و سازمانهای معلوم الحال به نشر اوراق تبليغاتی،اعلاميه ها و نوشته های شبنامه گونه در لندن، هالند، سکندناوی و آلمان نیز دست زدند. درين کارزار تبليغاتی از انترناسيوناليستان چپ و راست ديزدوری گرفـته (بدون درنظرداشت مواضع ايدئولوژيک وسياسی قبلی شان) تا شوونيستها وعظمت طلبان قومی و بنياد گرايان دينی،همه همصدا شدند.

در جانب مقابل نيز برخی از روشنفکران و قلم بدستان کشور به دفاع جانانه از مقالهء بغلانی و به بهانهء ان به دفاع محکم از عدالتخواهی ملی و اجتماعی  و افشای استبداد و استبداد گران علنی و مخفی، پرداختند. اين هم شايد يکی از خصوصيات سرزمين استبداد زده، متلون و منقطب ما باشد که هر برداشت سياسی و فکری مخالفين و موافقين سرسخت و آشتی ناپذير خود را دارد.

من درين نوشتهء مختصر ارادهء نقد مقالهء آقای بغلانی و نقد، نقد نويسان و مخالفين ايشان را نيز ندارم، ولی خود را ملزم ميدانم تا به يک مسئله اشاره کنم که مقالات مخالف آقای بغلانی بخصوص مقالهء طويل، لاطائلات گونه و حشری آقای سادات، مقالهء آقای خواتی و اعلاميه حزب نامنهاد "ملی دريز"،همه نه نظر و موضع گيری افراد بلکه موضع گيری سياسی يی سازمانها و فرکسيونهای معينی اند. در همهء اين موضع گيريها، دفاع از نظام قبيلوی و تک قومی در يک کشور کثيرالقوم، تماميت خواهی قبيلوی و حاکميت بلامنازع قوم و قبيلهء معين و مخالفت رندانه با عدالت ملی و اجتماعی، داد ميزند. همهء اين نويسندگان محترم بخصوص محترم سادات صاحب کوشيده اند نيت اصلی خود را زير مقولات  زيبايی چون "وحدت ملی"، "ملت واحد"، "استبداد مليت و قوم ندارد"، " افغانستان وطن مشترک همه افغانهاست "، "با تغيير نام، مردم صاحب نان وخانه  ولباس نميشوند" و... بپوشانند.

باوجود آنکه من با نظريات اين دوستان در مورد وحدت ملی، استبداد قومی، حل دموکراتيک مسئلهء ملی، تشکيل ملت واحد، تغيير يا عدم تغيير نام رسمی کشور و يا تعبير ايشان از عدالت ملی و عدالت اجتماعی موافق نيستم، ولی بحث درين موارد را فعلا لازم نميدانم و آنرا به آينده موکول ميکنم.

*****

بنظر من جوهر اصلی مقالهء آقای بغلانی را چند مسئله ذيل ميسازد:

-  افغانستان سرزمين استبداد و بيدادگری ملی است.

-  جغرافيای کنونی کشور يک جغرافيای استعماری و تحميلی است.

-  در آيينهء نام کنونی کشور همه اقوام باشندهء اين سرزمين هويت خود را نمي بينند.

-  در افغانستان مناسبات قبيلوی و عشيروی تسلط دارد و هنوز پروسهء ملت سازی تکميل نگرديده، لذا تفکر واقعآ ملی و نتيجتآ احزاب ملی به آسانی بوجود نمي آيند  ودر نهايت نتيجه ميگيرند که برای برون رفت از وضع متشتت و پراگنده ايکه نيروهای وطندوست مواجه اند، راهی جز تشکيل جبههء متحد ملی وجود ندارد.

منتقدين مخالف بغلانی هيچ کدام جوهر اصلی نوشتهء بغلانی را درموارد فوق مورد دقت و چالش جدی قرار نداده اند.

*****

درين نوشتهء کوتاه ارادهء من آنست تا به آن بخشی از نوشتهء آقای بغلانی بپردازم که هم در لابلای مقالهء خود به آن اشاره کرده اند وهم منحيث نتيجه گيری از بحث شان آنرا در آخر مقالهء شان قيد کرده اند. چون بصورت طبيعی حتی تازه کار ترين نويسنده نيز ميداند که بحث های آغازين مقدمهء اند برای نتيجه گيری پسين و يا مبتدا هميشه بخاطر توضيح خبر است.

آقای بغلانی بعد از بررسی مؤجز تاريخ سياسی يک قرن اخير کشور، بخصوص سه دههء کودتاها و فجايع خونين چنين نتيجه گيری ميکنند: « ... در بالا از روزگار پرماجرا و آشفتگی های دردآور در کشور و جفاهای سختی که به مردم اصيل تعميل گرديده است، سخن گفته شد. کنون می شود گفت که به تصفيه آن ميراث های آلوده و متعفن زمامداران بدنام تاريخ و عملکرد محافل حاکمه و گروه های وابسته به خارج و انتقام گيری ازآن همه حوادث خونين و بدرفتاريها، منهمک شدن و پيگيری آن کار و جريان بی سرانجامی خواهد بود. هيچگاه پيوند راستين، پويا، سازنده و انسانی ميان باشنده گان ميهن بوجود نمی آيد، بوطن و مردم  زيان بيشتر می رسد. چه ما بخواهيم يا نخواهيم همه وقايع گذشته را تاريخ ثبت و بايگانی نموده و داوری هم می کند. بنابراين بايد  بيشتر به آينده نگاه کرد و گذشت سازنده را پذيرفت و فرهنگ سياسی و اجرای نقش شريفانه وانسانی نشان داد و بخاطر نجات وطن و مردم بايد صادقانه متحد شد. و اين اتحاد زمانی بوجود می آيد که با ذهن گذشته و دومسئله زير وداع صورت گيرد :

      1-  خودبينی و خودمحوری گروهی، تعصب و عادت های بدبينانه سياسی، عقيده تی و سازمانی و وابستگی های بيرونی که در گذشته مانع وحد ت جنبش روشنفکری گرديده بود.

      2 -  ترک تمايلات برتری خواهی، قوم گرايی، احترازاز انحصارقدرت بزور خارجی ها، ناديده گرفتن حقوق و نقش ديگران که نتيجه آن رسوايی و سرافگنده گی تاريخی و افتراق و خصومت ساز بوده و تاحال کشور و مردم از آن آسيب ديده است.

        راه برون رفت از وضع، به همبستگی ملی، اتحاد روشنفکران و باور به اصل آزادی، احترام به انسان، عقيده و برابری حق او و پذيرش دموکراسی واقعی و شفاف تلازم دارد. و درمرکزتوجه حفظ

وطن واحد، وحدت ملی،ايجاد حاکميت ملی مشروع، حل اصولی و عادلانه مسئله ملی، تامين صلح، باز سازی و شکوفايی وطن، برقراری مناسبات متقابلا مفيد با کشورهای همسايه و جهان و جلب مساعدت های آنها ميباشد.»

درين نتيجه گيری بغلانی هم ميتوان برخورد شفاف با فجايع گذشته را ديد، هم سياست عدم خشونت و انتقام گيری را يافت و هم نيت نيک مبنی بر اتحاد همه نيروهای ترقيخواه و وطن دوست کشور را. ايشان که در دوجملهء کوتاه دلايل و عوامل پراگندگی نيروهای ترقيخواه را بيان داشتنه و منحيث پايان کلام چنين ادامه ميدهند : « ... هموطنان عزيز،آزاده و پاک نهاد! اوضاع نشان می دهد که دولت موجود موفق نيست. باهمه حمايت خارجيها پايه سياسی واجتماعی پيدا نکرد. وقوع حوادث و دهشت افگني ها اوضاع کشور، را تاريکتر و با اوضاع عراق مشابه نشان می دهد. اختلافات گروهی، نژادی و مذهبی و قوع حوا دث را بيشتر می سازد. تلفات و ويرانی افزايش می يابد. وقار و نجابت انسان وطن زياد پاما ل می گردد. راه علاج و برون رفت ازوضع اتکا به عقلا نيت، تفکر سالم و فرهنگ سياسی ميخواهد که وحدت عمل همه نيروها در يک « جبهه متحد ملی و دموکراتيک »  يا « نهضت دمو کراسی » سرتاسری و يا « جنبش ملی فراگروهی و فراقومی»  بوجود آيد؛ می تواند با ارايه  پروگرام موا فق با خواست زمان و تصوير د قيق از ايجاد جامعه انسانی، فرياد شورا نگيزعدا لت خواهی و انسان سالاری برپا دارد، که جهانيان بشنوند و بدانند. دراين صورت ميتوانند در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت، ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد. » (*)

****

پس از شکست و سقوط حکومت مرحوم دکتور نجيب الله و پيروزی مجاهدين، پراگندگی و سرگيچه گی عجيبی در ميان سازمانها و تشکيلات دارای موضع گيری چپ رونما گرديد. اين سرگيچه گی نه تنها حزب دموکراتيک خلق و سازمانهای متحد آن حزب در دوران حاکميت آن حزب را، بلکه حتی آنانيرا که در پهلوی مجاهدين هم جنگيده بودند، نيز در بر مي گرفت.

ولی با لشکر کشی امريکا و انگليس به افغانستان و برچيدن رژيم قرون وسطايی و قبيلوی طالبان توسط امريکا و متحدين داخلی آنزمان امريکا و خاصتا در يکی دوسال اخير و با انفاذ قانون احزاب سياسی و قانون اساسی کشور، باز جَم و جُوشی در ميان گروه های "چپ" ديروز بخصوص در مسابقهء حزب سازی ديده ميشود. درين نوشته به اين مسئله که آيا اين حزب سازيهای بي رويه ی کنونی "چپ دموکراتيک" را از پراگندگی نجات خواهد داد؟ اگر جواب منفی است، پس چه بايد کرد؟ بحث ميکنيم.

چگونگی تشکيل احزاب در گذشته: اکثريت احزاب به اصطلاح راست و چپ که طی دو،سه دههء گذشته در صحنهء سياسی کشور فعال بودند ؛ در جريان جنگ سرد، انقطاب ايدئولوژيک در سطح جهانی و رقابتها ميان دو بلاک شرق و غرب يا جهان سرمايداری و جهان سوسياليستی آنزمان، بوجود آمدند. در تشکيل وتشکُل اين احزاب نه رشد سياسی- فرهنگی جامعه ونه هم پخته بودن شرايط اجتماعی و تداوم مبارزات دادخواهانه مردم و روشنفکران کشور نقش اساسی و تعيين کننده داشته است (اگرچندی که اين فکتورها نيز کلآ بی اثر نبوده اند) . نقش اساسی را درين زمينه شرايط بيرونی و ما حول کشور داشته است. اکثر اين احزاب یا به تقليد از احزاب در ساير کشورهای، همجوار، منطقه و اسلامی ساخته شده اند ويا بعضآ در ايجاد آنها قدرتهای بزرگ مستقيما سهم داشته اند. بدين اساس با همه دغدغه ايکه احزاب چپ در گذشته و امروز به راه انداخته و می اندازند و خود را وارث مبارزات داد خواهانه، مشروطه خواهی و ملی گرايانه ميخوانند؛ به مشکل ميتوان پذيرفت که اين احزاب ( از حزب دموکراتيک خلق گرفته تا جريان دموکراتيک نوين و فرکسيونهای منشعبه از آنها)ادامه دهندگان جنبشهای مشروطه خواهی و احزاب ملی چون حزب خلق و وطن محمودی و غبار باشند. اگرچندی که اين نامها راغير قانونی برخود نهادند.

يکی از مشخصات مشروطه خواهان و ملی گرايان در گذشته در آن نهفته است که هم برنامه های اين گروه ها دارای روح ملی ( نه انترناسيوناليستی) اند و هم شخصيتهای رهبری کنندهء ايشان عناصر ملی اند نه ايدئولوژيک. برعکس در احزاب به اصطلاح چپ و راست، چهار دههء اخیر هم برنامه ها ايدئولوژيک و وابسطه است وهم شخصيتها در وابستگی تنگاتنگ به مراجع قدرت در کشورهای خارجی . البته سازمانها و حلقات کوچک ملی گرا و دارای سمت گيری چپ و ميانه نيز خواستند درين مقطع سربلند کنند، ولی از هردو جانب (هم شرق و هم غرب و هم هواخواهان داخلی شان) سرکوب گرديدند.

اين احزاب نه تنها باعث وابستگی کشور گرديدند، بلکه حتی فرهنگ عدم اعتماد به خود و اتکا به بيگانگان را در ذهن روشنفکران کشورنيز کاشتـند.(**)

يکی ديگر از مشخصات اين "احزاب و سازمانهای جنگ سردی" در کشور ما در آنست که  انها کلآ به دموکراسی معتقد نبوند و يا انرا بگونهء ايدئولوژيک تعبير و تفسير ميکردند. تجربهء حکومت داری اين احزاب و تجارب اپوزيسيونی شان در کشور نشان ميدهد که همهء اين احزاب و سازمانها به خشونت، قتل و کشتار مخالفين حزبی و فکری خود دست زدند. البته هريکی در حدود امکانات خود. يکی به پيمانهء وسيعتر ودر سطح کل کشور چون حکومت را قبضه کرده بود و آن ديگری در سطح ولايت، ولسوالی و يا حتی دهکده يا قريه ايکه در جريان جنگ داخلی تحت کنترل خود داشت.

مهم اين نيست که چه کسی قتل و جنايت بيشتر کرده است و چه کسی کمتر؛ مهم اين است که آيآ آن سازمان يا حزب معينه، خشونت را مردود ميداند يا خير؟. ولی در تجربهء کشور ما،اگر نه همه، اکثريت مطلق گروه های راست و چپ در فاجعه شريک اند و از قراين چنين معلوم ميشود که همه اعتقاد به خشونت و انتقام گيری داشته اند.

با آنهم بايد اين مسئله را تاکيد نمود که هم در افغانستان و هم در تجربهء جهانی دموکراسی و عدالت اجتماعی از بستر چپ وبخصوص چپ ميانه برخواسته است. همه احزاب و سازمانهای چپ کشور نيز با شعار خدمت به وطن ومردم آن و بخاطر دموکراسی و عدالت اجتماعی ( البته از هر سازمانی به تعبير خودش) برخاستند ودرين راه قربانيها نيز دادند؛ ولی از انجائيکه اصول فکری و ساختار تشکيلاتی ايشان باموازين دموکراسی و زندگی دموکراتيک سازگار نبود؛ نتيجه کارشان همان است که تا امروز کشور وجامعهء ما تجربه ميکند. 

چگونگی تشکيل احزاب جديد: انچنانيکه در بالا عرض شد، احزاب کنونی کشور نيز بنا برمقتضای زمان و پختگی شرايط عينی و ذهنی جامعه بوجود نيامده اند.

در تشکيل استعجالی اين احزاب چند مسئله مؤثر بوده است:

- امريکائيها که بعد بيش از نيم قرن پلانها ونقشه های خود موفق به اشغال و کنترل منطقه میگردند، برای اغفال اذهان عامهء جهان و افغانستان به تمثيل دموکراسی نياز دارند. دموکراسی نيز بدون داشتن اپوزيسيون نميتواند وجود داشته باشد، لذا خود ايشان از سازمانها و افرارد وابسته بخود، دست به تشکيل احزاب به اصطلاح اپوزيسيونی زدند.

- برخی ديگر نيز که در آرزوی داشتن حزب و رهبر شدن بودند، با عجله دست بکار شدند  تا از دسترخوان گستردهء دموکراسی امريکايی بهره مند شوند.

- گروه سوم آنانی اند که واقعآ به آرزوی تشکيل احزاب ملی و اپوزيسيونی دست بکار شدند، که هنوز توفيق چندانی در کار شان همراه نبوده است.

همين اکنون بيش از دو درجن حزب به اصطلاح دارای موضع گيری چپ و دموکراتيک ثبت و راجستر رسمی شده است وبرخی ديگر نيز درانتظار اند. اکثريت اين احزاب دارای مشخصات ذيل اند:

- باوجود آنکه همه از دموکراسی حرف ميزنند، ولی در عمل بدان کمتر اعتقاد دارند.

- موضع گيريهای سياسی و فکری اين احزاب اکثرآ ملهم از مواضع و سياستهای احزاب ديروزی است.

- از نگاه تشکيلاتی نيز اين احزاب در حقيقت فرکسيونهای کوچکی از احزاب عمدهء ديروزی اند. اگر از استثنآت بگذريم همه کادرها و اعضای اين سازمانهای جديد در بست  اعضای يک حزب يا سازمان سياسی معين در گذشته بوده اند.

يعنی اين سازمانها توفيق نيافته اند تا برانقطاب سياسی – تشکيلاتی که ميراث ديروز است فايق آيند.

- هنوزهم روان سنتراليستی منحيث اصول تشکيلاتی گذشته بر اين سازمانه مسلط است.

- هيچ يک ازين سازمانهای جديد نتوانسته انذ انقطاب قومی را بشکنند و واقعا به تشکيلات فراقومی تبديل گردند.

- هنوز هم رهبران سنتی ديروز يا به شکل مستقيم يا غير مستقيم دست اندر کار رهبری اين احزاب اند.

- اصول دموکراسی در تشکيلات اين سازمانهای جديدالتشيل کمتر راه يافته است. حتی اگر کادرهای جوانتر هم در رهبری اين احزاب آمده اند، ولی از ميراث گذشته تغذيه ميشوند و کمتر به دموکراسی درون حزبی و رهبری شورايی اعتقاد دارند و تنيجه آن شده است که اين احزاب به نام اشخاص شهرت يافته اند و در عمل نيز گروهی اند برای مانورهای شخصی چند رهبر قديمی يا رهبران قدبرافرشتگان امروزی ولی با فکر سنتراليستی قديمی که در نهايت ديکتاتوران نوخاستهء بيش نيستند.

حال احزابی را که نه دارای سياستهای جديد اند و نه دارای فکر جديد و نه ساختار تشکيلاتی و کادرها و رهبران جديد، چگونه ميتوان احزاب جديد ناميد؟

واقعيت اينست که اکثريت مطلق احزاب راجستر شدهء دارای موضع گيری به اصطلاح چپ، فرکسيونهايی از دو،سه حزب يا جريان عمده چپ در گذشته اند. حالا وقتی اين احزاب در متحد بودن خود کاری را انجام داده نتوانستند، درين حالتی که از هرکدام آنها دهها حزب و سازمان جديد سربرآورده است، چه کاری انجام داده خواهند توانست؟ آنچه ميتوانند اينست که آرايشکران خوبی برای چهرهء رژيم کنونی باشند.

محترم بغلانی صاحب در سخنرانی شان در جلسهء 25 فبروری2006 در هالند بجا گفته اند که:«... انتظار میرفت که نهضت میهنی زمینه ساز و مدرسه ی پرورش چنین افکار انسانی و نجات بخش می شد و می درخشید که نشد!» (***)

 من ميخواهم هم صدا با آقای بغلانی شده و به آن اضافه کنم که نه تنها نهضت مورد نظر شما ميهنی نشد، بلکه متآسفانه بسيار احزاب، کنگره ها، نهضت ها و جنبش ها که توقع ميرفت متحده،ميهنی و ملی شوند، که نشدند. ولی اين راه دراز است و ما هنوز درآغاز راهيم و به قول مشهور " تا ريشه در آب است اميد ثمری هست. " نه بايد نا اميد بود.

چه ميتوان کرد؟

 فکر ميشود که حالا بايد عطش آنانيکه تازه در آرزوی رهبر شدن بودند ويا آن رهبران سنتی ايکه يک بار ديگر ميخواستند ضرب شصت خود را به صفوف منتقد شان نشان دهند، بعد ازفرونشستن گردبادهای انتخابات رياست جمهوری و پارلمانی فرو نشسته باشد و موقعيت حقيقی خود را يافته باشند که در کجای راه اند؟

من مخالف اپوزيسون و ائتلافها نيستم، ولی حقيقت مسئله درينجاست که هم کار اپوزيسيونی وهم ائتلافها عملکردهای سياسی يی اند که از يک نيروی متحد، متمرکز و با قدرت و نفوذ معنوی ساخته است، نه از نيروهای پراگنده و منفرد. ائتلاف يا حتی همکاری با دولت کنونی دست نشاندهء بزرگترين قدرت جهانی از موضع ضعيف و يا بصورت انفرادی و شخصی صرف ميتواند معنی تسليم طلبی و يا وابستگی به سازمانهای استخباراتی را داشته باشد. اپوزيسطون ضعيف نيز در بهترين حالت آن چيزی بيشتر از آرايشگر نظام نخواهد بود.

من بقول آقای بغلانی موافقم که صرف يک حزب متحد و نيرومند وباانديشه و تفکر ملی ميتواند " در فرايند جاری و طن خود را تحميل نمايند و بر او ضاع اثرگذار باشند و کشتی طوفان زده را به ساحل مراد بکشانند و برای نسلهای امروز و فردا ميراث خوب بگذارند. چنين کار، رفع مسئوليت تاريخی، شجاعت، عبادت ايثار و صدا قت به وطن وهموطنان ميباشد."

به نظر من نيزهرگاه اگر نسل روشنفکران مسئول و متفکر امروزی کشور به انقطابهای سياسی، تشکيلاتی و ايدئولوژيک که اکثرآ ميراث سياستهای جنگ سرد اند و بر انقطابهای قومی و منطقوی که ميراث رژيمها توتاليتر گذشتهء کشور اند، فايق نيايند واز خود محور بينی و عشق افراطی به فرکسيون و سازمان و رهبران "خودی" نگذرند، گذشتهء خود و حزب خود را، طور ريشهء (هم از نگاه سياسی، هم از نقطه نطر ايدئولوژيک و هم از زاويهء تشکيلاتی) خود به انتقاد نگيرند، به اتحاد نيروهای وطن دوست نه چون يک حرف تبليغاتی، بلکه صميمانه و مستدل معتقد نگردند و در نهايت صادقانه بدورهم حلقه نزنند،راه برونرفت ازين بن بست برای"چپ" افغانستان وجود ندارد وچنين امکانی بنابرخصوصيات کشور ما وتجارب همهء ما چه در گذشته و چه در سالهای اخير، نه در ساختار حزب واحد، بلکه صرف در يک ساختار جبهوی ميسر است. (****)

اقلآ، من چنين مي انديشم؛ شما چه فکر ميکنيد؟

 ثور سال1385

می سال 2006

 

************

پينوشتها:

* -  برگرفته شده از مقالهء آقای بغلانی تحت عنوان " آريانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان پر آشوب" منتشره در ويبلاگ رستاخيز ملی .

**- درينمورد يک مثال ميآوريم: با وجود آنکه همه نيروهای دارای سمت گيری چپ در گذشته شعار ضد امريکايی ميدادند و در شکست امريکا در جنگ ويتنام و همين اکنون درعراق و ... به شادمانی ياد ميکنند و يا نيروهای جهادی کشور از شکست دادن بزرگترين قدرت جهانی توسط مردم افغانستان و مجاهدين آن با افتخار ياد ميکنند، ولی زمانيکه مسئلهء عدم وابستگی به قدرتهای بيگانه مطرح گردد؛ همه آنها، چه چپ ها و چه راست ها يکصدا ميگويند که بدون حمايت خارجی در افغانستان مبارزه، تلاش، بازسازی، دفاع از حاکميت ملی و تماميت ارضی و حتی "ملت سازی" ممکن نيست. ايشان بصورت واضح و صريح همبستگی ميان کشورها و ملتها را با وابستگی عوضی ميگيرند. اصل مسئله در آنست که آنانيکه به "حامی" عادت کرده اند، بدون حمايت گر خارجی با پای خود راه رفته نميتوانند، چون اصلآ راه رفتن به پای خود را ياد نگرفته اند. در غير تجربهء تاريخی نشان ميدهد که بزرگترين کشورها وقدرتهای جهان نتوانسته اند ارادهء خود را بر کوچکترين ملتها و کشورها تحميل کنند. در همه جنگهای نابرابر، تقريبا هميشه و در فرجام تجاوزگران قدرتمند شکست خورده و به زانو درآمده اند و ملتهائيکه از هويت، استقلال و سرزمين خود دفاع نموده اند ولو که کوچک و ضعيف بوده اند، پيروز شده اند.

***- به نقل از بيانيهء آقای بغلانی در جلسهء مورخ 25 فبروری 2006 نهضت ميهنی در هالند، منتشره در سايت آريايی .

****- من حدود يک سال قبل در مقالهء تحت عنوان " آيا زمان تشکيل جبههء متحد ملی و دموکراتيک فرا نرسيده است؟" نظريات خود را کمی مفصل تر درين باب عرض نموده بودم و هنوز به ان اصول معتقدم و لازم نميدانم آنها را دوباره تکرار کنم. انچه حالا ميخواهم علاوه کنم اينست که: آنعده از روشنفکران وطن که واقعآ زولانه های ايدئولوژيک ، سياسی و تشکيلاتی ميراث گذشته را شکستانده اند واز مرحلهء دفاع از منافع قبيلوی و منطقوی به سطح دفاع از منافع ملی و کشوری گذار کرده اند؛ و نهايتآ به اين نتيجه رسيده اند برای برون رفت از وضع کنونی در مرحلهء اول راه ديگری جز ايجاد يک ساختار جبهه يی وجود ندارد؛ بايد همديگر را دريابند ودرين راه دست بکار عملی شوند.

 


بالا
 
بازگشت