احمدشاه عبادی
آزادی را در نيمه راه به زور يا به فريب نفروشيم
آزادی کلمه ای است پرمعنی و مبهم و فريبنده ، در بسا موارد مثل کلمه ی " عشق " سرپوشی است برای چيزهای ديگر. آزادی نه به عنوان مفهوم انتزاعی بلکه به عنوان وجهی از فعاليت های واقعی مطرح ميشود ، آزادی در عمل بمعنی آزاد بودن از چيزی يا آزاد بودن برای چيزی ميباشد. مثلا می خواهيم از ظلم آزاد باشيم ، يا من می خواهم برای خدمت به جامعه آزاد باشم. انسان که با پديده های فراوان پيرامون خود بستگی دارد هميشه برای آزادی تلاش کرده است. به آزادی از بندهای که او را از رسيدن به خواستهای خود باز ميدارند و ازادی برای يافتن عواملی که او را به خواستهايش ميرساند در جامعه ساده و متجانس ابتدايی و هم در جامعه پيچيده و نامتجانس امروز برای رهايی از يک نمود نارسا بايد با شناخت آن نمود و نارسايی آن راه جلوگيری آنرا پيدا کرد و با آن مبارزه کرد.
انسان کهن ديروز همينطور که در شناختن و دگرگون کردن نمودها ناتوان بود از فهم ماهيت آزادی نيز عاجز بود بناء با اتکا به موقعيت های ناچيزی که در زمينه شناخت برخی از نمود ها بدست می آورد برآن شد که ازتاثير نمودهای ديگر گويا آزاد است و به ميل و ارادهً خود ميتواند آزادانه به انديشد و عمل کند. در جوامع طبقاتی برده داری ، زمينداری و سرمايه داری ، اعضای طبقات بالايی که با تصاحب وسايل توليد ارادهً خود را برطبقات ديگر تحميل ميکردند بيش از اعضای طبقات ديگر دچار توهم و ناروا و نادرست بودند توهم آزادی ، آزادی نبود عمل انسانی اساس آزادی بود چه انسان در جريان عمل با دگرگون کردن برخی از نمود ها از شر آنها آزاد می شد.
آزادی ها با توانايی های روز افزون انسانی که در جامعهً متجانس ابتدايی به همگان نفع ميرسانيدند در جامعهً متمدن بنابر ظهور دو طبقه متضاد و هم ستيز در اختيار طبقه ای که بروسايل توليد چنگ انداخته بود قرار گرفتند. طبقه بالا يعتی اقليت حاکم به نفع خود طبقهً پائين يعنی اکثريت مولد را از بسياری آزادی ها محروم گردانيد و فقط مقداری از آزادی ها را که برای بقا و کار توليد آن طبقه ضرور بود برای آن باقی ماند و بعدها حدود آزادی اکثريت و حدود آزادی های خود را با قوانين وضعی خود تعيين و تضمين کرد و آنرا در حقوق وضعی ناميد ، با اين شيوهً ازادی بصورت " حق " در آمد.
اکثريت که از محدوديت حقوق خود ناراض و ناشاد بود بفکر بسط حقوق خود افتاده وچون قوانين اقليت را مانع فزون جويی يافت خواهان قوانين ديگر شد ، برای توجيه خواستهای اکثريت قوانين ديگری براساس نيازهای عمومی انسانها و خاطرات شيرين دوره برابری ابتدايی که بصورت ارمان های اخلاقی و دينی درآمده بودند ، تنظيم شدند. و اين قوانين چون وضعی نبودند ، قوانين طبيعی يا قوانين انسانی نام گرفتند. براساس قوانين انسانی همه انسانها برعلاوه حق های وضعی ، از حق های طبيعی نيز برخوردارند ، بنابران هرکس حق دارد کار کند " حق کار " ، محصول کار خود را برای خود نگاه دارد ، " حق مالکيت " ، از تعدی و تجاوز مصئون باشد ، " حق مصئونيت " ، همسرگزيند و فرزند آورد ، " حق تشکيل خانواده " بياموزد ، " حق آموزش " ، آموخته های خود را به ديگران برساند ، " حق بيان " ، با ديگران معاشرت و تبادل نظر کند ، " حق تجمع " ، برای فعاليت های سياسی سازمان بيافريند ، " حق تشکل " ، و ... بعد ازاين در جامعه های متمدن حقوق روزتا روز اهميتی بيشتر يافتند و اکثريت ها بارها برای اححقاق حقوق طبيعی خود تن به دگر گونی ها دادند وگاهگاهی نظام های اجتماعی يا دولت ها را به تسجيل برخی از حق های طبيعی خود وادار ساختند.
دراواخر دوره زمينداری در اروپا طبقهً نوخاسته سرمايه دار که در مقابل طبقهً زميندار فاقد امتيازات اجتماعی بود برای احراز قدرت به حقوق طبيعی توصل ورزيد و برای همه اعضای جامعه حقوق مساوی خواست و پس از آنکه خود بر جامعه مسلط شد بشيوهً طبقات بالايی نظام های پيشين ، تاجائيکه توانست در تحديد حقوق اکثريت کوشيد ، بايد گفت که در همه جامعه ها اقليت حاکم در حد امکان حق ها يا آزادی های عمومی را مطابق منافع خود ، محدود و مسخ و منکر کرده اند ، طوريکه اگر اين حقوق يا آزادی ها را با ملاک مصالح طبقه ی پائين بسنجيم آنها را سخت صوری ، سطحی و ميان تهی و پوک خواهيم يافت. اکثريت به استناد حقوق طبيعی ويا وضعی اسما برای اجرای بعضی کارها ازادند. در حاليکه به نسبت نداشتن امکان های لازم يا نا آشنايی به آن کارها ، هيچگاه موفق به اجرای آن کار ها نميشود بنابرين برای هزاران تن از زحمتکشان که دستمزد شان جوابگوی نيازهايشان نيست ، حق ماليکت چه اهميتی دارد؟ برای هزاران انسان بی سرپناه و بی خاننمان که هميشه آواره اند حق مسکن چه اهميتی دارد؟ برای هزاران فرد کم درآمد که در راه پيدا کردن نان فرصت سرخاريدن را ندارند ، حق آموزش يا حق بيان چه اهميتی دارد؟
درجامعهً طبقاتی که تحقق حقوق اکثريت به اقتضای سازمانبندی يا روابط اجتماعی ، ناممکن ويا بسيار دشوار می نمايد از آن حقوق چه فايدهً متصوراست؟ مثلا در امريکای شمالی که دموکراسی آن برسر زبانهاست ، جامعه ايست که سالهای سال دو حزب سياسی نيرومند به تناوب در آن حکومت ميکنند ، تشکيل حزب ثالث يا عضويت در آن و دفاع از آن بيهوده است ، در جامعه ای که انحصارگران صنعتی در ميدان رقابت ، به زور سرمايه های عظيم خود صنعتگران کوچک را وادار به بستن کارخانه و موسسه خود ميکنند ، شکآيت صنعتگران به استناد به حق مقدس مالکيت هيچ نتيجه ای جزء تائيد استثمارگران که آنهم بنام حق مقدس مالکيت صورت ميگيرد در بر نخواهد داشت. در جامعه ايکه اقليت حاکم با وسايل تبليغی فراوان دايما جامعه را بمباردمان کند ، نالهً اعتراض مخالف چون فريادی در بيابان بی اثر خواهد بود. در جامعهً طبقانی کسانی به استناد حق مالکيت و دستاورد های خود به عنوان سرمايه برای استثمار ديگران به کار می اندازند يا به عنوان حق تجمع و تشکل سازمانهای ضد مردمی مانند کو کلاس کلان برپا ميدارند و يا به استناد حق بيان انتقاد را بصورت تخطه و تخريب شخصيتهای ديگران در می آورند و به نفع خشونت و جنگ و نژادپرستی و تبعيض ملی يا عقيدتی به تبليغ ميپردازند و با اشاعهً خرافات مردم را می فريبند.
فقط هنگاميکه جامعهً سالم و فرزانه باشد حقوق يا آزادی ها تحقق پذير خواهند بود و جامعه از آن بهره مند خواهد شد. اصل ازادی مالکيت زمانی سودمند ميباشد که مالکيت وسيله استثمار نباشد و دارايی و اموال هر کس دسترنج و زحمت خود او به دست آيد. اصل آزادی تجمع و تشکل وقتی نتيجه بخش است که به انسان دوستی و بهبود خواهی همراه باشد و به توهين و تحقير و افترا و تهديد نکشد و اصل آزدای تفکر وقتی نتيجه دارد که شخصی به منافع انديشه های بزرگ جهانی دسترسی داشته باشد و در پرتو آن فکر خود را بپروراند و خلاقيت بخشد.
درجامعه ايکه ساخت طبقاتی دارد ، درجامعه ايکه اقليت دسترنج اکثريت را می ربايد و به وسايل مستقيم و غير مستقيم آسايش ، استراحت و تفريح و تشکل خانواده و رشد و آموزش و تفکر منطقی را برآنان دشوار ميگرداند ، در جامعه ايکه نفاق و تبعيض ، ظلم و فقر و بيکاری و بيماری و بی امنيتی ، فساد و هرج و مرج ( کانگستريزم ) و جهل و تعصب برقرار باشد ، احقاق حق غير ممکن است و آزاد زيستن خواب و خيال بيش نيست.
درتمامی جوامع طبقاتی نظام اجتماعی يا دولت بهر شکلی که باشد جامعه را در محور مصالح اقليت حاکم ميگرداند و خواست های آن را براکثريت تحميل ميکند ازينرو همه دولت ها صرفنظر از صورت خود زاينده و نگهدارند ديکتاتوری هستند ، چه يک حزبی باشد و چه دو حزبی و چه ده حزبی ، چه شاهی باشد و چه جمهوری ، چه خود را مردسالاری بنامد و چه ديکتاتورسالاری.
تازمانيکه جامعه دارای ساخت طبقاتی و مشتممل براکثريت و اقليت باشند ، دولت هم خواهد بود و به نفع يک جناح اجتماعی ، ديکتاتوری خواهد بود.
چنانچه از تاريخ برمی آيد ، از ميان نظام های مردم سالاری يعنی نظامی که در جهاتی اکثريت را در امور حکومت شرکت دهد و مجال و فرصت هايی برای فعاليت های آزادنه اکثريت فراهم اورد و بيش از نظام های ديگر آزادی های همگانی را تحقق می دهد نظامی ميباشد که زمامش در دست اکثريت مولد باشد. دراين نوع از مردمسالاری ، اکثريت حاکم چون خود عامل توليدات برخلاف طبقات حاکم پيشين، اقليت ها را استثمار نميکند ازينرو مصالح اقليت ها در پهلوی مصالح اکثريت مراعات ميشود.
برای انسان معاصر نظامی خواستنی و ماندنی است که آزادی های بنيادی را به نمايندگی اکثريت مولد برای همه ای مردم تامين ميکند.
آزادی واقعی برای کار با دستمزد متناسب بدون تبعيض ، ازادی واقعی را از استثمار افراد و گروه ها آزادی از عدم مصئونيت اجتماعی و آزادی واقعی برای آموختن و برای پيشرفت ، آزادی واقعی برای درمان و صحت و طول عمر و دراز زيستن ، ازادی واقعی برای گفتن و نوشتن و تجمع وتشکل ، آزادی واقعی برای خدمت کردن به جامعه خود و جامعهً جهانی ، بايد خواستار آزادی و حقوق همگانی باشيم. زيرا اگر آزادی برای آموختن در ميان نباشد آسايش انسانی زدوده ميشود ، اگر آزادی برای ايجاد خانواده نباشد نسل انسانی منقرض ميشود ، اگر آزادی تجمع و تشکل در ميان نباشد انسان اجتماعی حيوان منفرد ميشود ، اگر آزادی کار در ميان نباشد جامعه متلاشی ميشود.
انسانی که خواهان آزادی ميباشد الزاما بايد خواستار دولت اکثريت باشد ، دولتی که متعلق به اکثريت زحمتکشان نباشد ، هرچند خوش بدرخشد باز دولت مستعجل خواهد بود. دستيابی بر دولت اکثريت که تحقق حقوقی همگانی را ميسر گرداند مستلزم درهم شکستن ساخت طبقه ای جامعه و تحقق برای همگانی است ، اين مهم نيز بدون مبارزه طبقاتی نمی پذيرد ، بدين ترتيب راه گشای آزادی های انسانی مبارزه طبقاتی است.
بايد برای بدست آوردن ازادی هريک به توان خود تلاش کنيم ، اينهم معلوم است که آزادی مانند ديگر آرمان های انسانی گريز پاست. از يکسو افق وسيعی دارد و ازاين لحاظ هر آزادی جديدی که نصيب ما ميشود ما را به آزادی های ديگری که بايد بدست آوريم رهنمايی ميکند ، از سوی ديگر با معدوديت همراه است و از اين لحاظ هرگز نمی توان ازادی را نا معدود خواست و آزادی هايی مانند ازادی برای استثمار و احجاف ، ازادی برای تبعيض ، آزادی برای اشاعه خرافات ، فساد و خشونت را تائيد کرد.
بايد بياموزيم که در آبشخور آزادی ، هيچگاه سيراب نشويم و در عين حال محدوديت های ضرورانه به حيث نفی آزادی بلکه به عنوان تائيد و تسجيل ازادی بپذيريم. انسان مبارز و متمدن آزادی را در نيمه راه رها نميکند و برای دسترسی بآن بمثابه آرمان انسانی پيوسته تلاش ميورزد.