وزن تاريخی شاه سابق
احمدشاه عبادی
بگفتهً خردمندی : " اگر ما شهامت فکری و فرنگی قد برافراشتن در برابر تاريخ را نداشته باشيم و گذشتهً خود و ديگران را فارغ از پيوندهای عاطفی ، تباری ، انديشه يی و سياسی ديروز و امروز خود نبينيم ، هرگز شايستگی تداوم فعاليت اجتماعی را در راستای دفاع از بشر مظلوم نخواهيم داشت."
افغانستان آينده را بايد با شرکت گروههای بيشتر مردم برپايهً وتوافق هرچه وسيعتر ساخت. با قبول مسئوليت فردی و ملی خود ، چه برای گذشته و چه برای آينده ارزش های يکديگر را بهتر خواهيم شناخت و برخوردار از گذشت بيشتر در برابر همديگر خواهيم بود و کمتر کسی از قلعه ی خطا ناپذيری برديگران خواهد ديد ، قضاوت های ما واقعگراتر خواهد شد. وقتی همه حق را به جانب خود ندانيم ، ديد مثبت تر و انسانی تری خواهيم يافت و از هر چيز بيشتر به آن نياز داريم. تاريخ را نبايد بمثابهً روند مکرر روی آوری به ناجيان خيال باف ، شکست آرزوها و تکرار سراب ها و فريب ها ديد. اين نباشد که تاريخ را مطابق دلخواه خود سازيم و آنرا به حربه تخديرتذليل روح انسانی مبدل سازيم.
درين مقاله برکنار ازحرفهای سياسی و يکسو نگری به استناد صفحهً از تاريخ و چشم ديدها و خاطره ها در مورد وزن تاريخی اقدامات شاه سابق بررسی فشردهً ارايه ميگرددکه عمده ترين اقلام آن چنين است : محمد ظاهر شاه کيست ، نمايندهً کدام قشر و طبقه اجتماعی است ، چه عواملی باعث عروج او شد و چه مقامی در تاريخ معاصر افغانستان دارد.
روايات رسمی و دولتی که چاپلوسان آنرا رقم زده اند در مورد دودمان نادری و نادرخان و فرزندش محمد ظاهر چنين بود که گويا آنها از گرد و غبار يک دوران پرهرج و مرج از جانب نيروهای غيبی بمثابه پيشوايان و نوابغ به نام افغان و افغانستان ، به قصد تجديد عظمت کشور به پا خاسته و راز موفقيت آنها را بايد در لياقت آنها و طالع و اقبال مردم افغانستان يافت که گويا هميشه در دوران مزمت و خواری زعيم جليل القدر ، برای نجات آنها از بطن حوادث زائيده ميشوند.
روايت ديگری نيز وجود دارد که با همه حسن نيت وطندوستانه و عدالتخواهانه ای که در آنست و با داشتن يک رشته درست که درآن درج است مطلب را ساده ميکنند و آن اينکه نادرشاه را انگليس ها آوردند و پسرش را هم در خوردسالی پادشاه ساختند تا کشور ما را به راحتی غارت و منافع خود شانرا تامين کنند. آن قهرمان سازی سراپا پوچ و بی معنی است ولی اينطور افاده مطلب نيز نميتواند جای قضاوت علمی ، موشگافانه و دقيق را بگيرد و به سفسطه ها پاسخ دهد و مانع آن شود. بايد بافت تاريخ را با درک قوانين درونی آن و تاثير عوامل متعددی که در داخل و خارج آن بالای هم تاثير ميکنند در مقطع طبقات متضاد و نبرد مردم با اسارت گران ، در مقطع تاثير رويداد های جهان و رويداد های داخلی افغانستان و برعکس ، بررسی کرده و شناخت . با چنين شيوهً بررسی علمی صفحات تاريخ کشور مان را ورق زده ببينيم سالهای قدرت و فرمانروايی نسبی يا مطلق محمدظاهر شاه که چهل سال را در برميگيرد ، دارای چه مختصات ميباشد.
مختصات شاخص اين دوران آنست که رژيم حاکم درکشورهای همجوار افغانستان در صدد يک سلسله اقدامات و فعاليتهائی بودند که پيشرفت و ترقی انان را تامين ميکردو با ايجاد زمينه های زيربنايی و روبنايی سرمايه داری و غيرسرمايه داری جوامع شانرا بسوی تکامل سوق ميدادند . در افغانستان جلو هرگونه تحول ملی و مترقی را گرفتند ، تکامل سريع و سالم و تکامل مستقلانه و مردمی جامعه را مانع شدند و حرکت جبری از جانب تاريخ را به حد اکثر کند و به حد اکثر مسخ ساختند. عقب مانی رژيم شاهی بحدی بود که هميشه موسسات احصائيه گيری بين المللی و ملل متحد بصورت تقريبی ارقامی منتشر ميکردند که افغانستان را در قطار پسمانده ترين کشورهای جهان قرار ميدادند.
در افغانستان حتی ازنگاه نفوس و جميعت و در هيچ عرصه يی احصائيه و ارقام وجود نداشت. از رفاه اجتماعی اثری نبود. بيکاری و مصروفيتهای شبيه کار و اقتصاد درهم و برهم خانواده های اتباع کشور را رنجور و بی بضاعت ساخته بود. در ساحه معارف و صحت عامه در شهرها پديده های جزيی اگر به چشم ميخورد در سطح کشوری آنچه بود به مقتضيات زمان مطابقت نداشت. درحقيقت جامعه را در راه عام به گدايی نشانده و هميشه چشم انتظار معاونت از سوی مجامع بين المللی را داشتند. برای بهره گيری از منابع طبيعی و ثروتهای ملی نهفته در دامان کشور که زمينه ساز ايجاد کار برای مردم و رشد و انکشاف جامعه بود ، علاقه نداشتند. در ده و روستاهای کشور هشتاد تا نود درصد جميعت کشور بسر ميبردند که از ابتدائی ترين امکانات زندگی محروم بودند. بيسوادی ، جهل و مرض و فقر و نداشتن لباس زندگی آنان بود. شهر ها کثيف ، کم جميعت و فاقد هرگونه تسهيلات شهری بود. در پايتخت کشور شهر کابل ، کمبود آب آشاميدنی و نبود کانالزيسيون و تاسيسات دفع کثافات ، زندگی را دشوار نموده بود. تا اواخر نظام اعليحضرتی خاکروبه مدفوع حيوانات و انسان آنقدر عمومی و پيش پا افتاده تلقی ميشد که در کوچه و پس کوچه و سرای ها و در عقب عمارات ، مردم گرد و غبار آنرا تنفس ميکردند. صبحگاهان فرزندان دهاقين برای بردن مواد مستراح ها بخارج شهر بمقصد پارو و کود در مزارع ، با هم رقابت ميکردند. لباس ليلامی کهنه پوشاک شهريان را تشکيل ميداد و به هر کسی ميسر نبود. اکثريت مردم لباس ضرور شانرا نداشتند. زحمتکشان ، کارگران ، ماموران و معلمين قشر باسواد و فقير جامعه ، زندگی درد آوری داشتند. طبقه حاکم همه کاره دولت ، خوانين و ثروتمندان با صدها شياد ، مدعی مقامهای سيادت بنام ها و عناوين سيد ، ملا ، حضرت ، نقيب ، آخوند و آخوند زاده ، صاحب و صاحبزادگان ، خواجگان ، همه مجهول و معجول که توانسته بودند جای سادات ، حضرت ، خواجگان و صاحب و صاحبزاده را از راه حيله و و نيرنگ جامعه اشغال نموده بودند ، همه امتيازات را در انحصار خود داشتند.
شاه نماينده اين اقشاروطبقه اجتماعی بود. محمدظاهر سلطنت را هنگامی از پدر به ميراث برد که کشور از عناصر آگاه و نيروهای ملی و مترقی تصفيه شده بود. ساليان نخستين سلطنتش که زمان زياد را در برگرفت با قدرت مطلقهً عمويش محمدهاشم خان همراه بود ، که اين دوره بنام دوره اختناق ووحشت مشهور بود. دراين دوره عده يی زيادی از فضلا و دانشمندان کشور بدون محاکمه در محابس به زنجير کشانيده شدند و در زندانهای توقيف خانه کوتوالی ، زندان مخوف دهمزنگ و در دخمه های تاريک و مرطوب آن جان باختند. اطفال خورد سال زندانيان سياسی قربانيانی بودند که از حقوق تعليم و تربيه در مکاتب محروم ميگرديدند. دروغگويی ، تذوير و رشوت در دستگاه دولت رواج داشت. تفرقه اندازی های قومی و ملی ميراث فرمانروايان دراين دوره بشدت بيشتر ترويج شد. تقويه زبان پشتو و ايجاد پشتو تولنه بمقصد تقويه آن در حاليکه به زبان مليت های ديگر کشورکثيرالملت افغانستان توجه نمی شد جزء پاليسی بود. فعاليت ها و اقدامات لازم برای وحد ملی و تخفيف تضاد ميان طبقات را که ضرور بود انجام نمی دادند. اهالی پکتيکا در زعامت پدر و پسر ، از خدمت مقدس عسکری و دادن ماليات معاف ساخته شدند. اين تبعيض ، غرور ملی و شهامت تعدادی بزرگ مردم شجاع کشور را در برابر تاريخ و در پيشگاه ساير هموطنان صدمه زد. مساله پشتونستان و عدم توجه به نفوذ همسايه شمالی ، سياستی بود که از آن زيانهای بزرگ بر اقتصاد و زندگی مردم وارد گرديد ، درحاليکه می شد مصالح ملی را از دستبرد بيگانگان نگهداشت. هيچ برنامه عمل و اصول عقيدتی در برابر انحراف و فساد و کوته بينی و افراط عليه اميال پست برمنطق وجود نداشت.
ريچارد نکسن معاون رئيس جمهور امريکا ، نتيجهً سفر و مذاکراتش را با زعمای افغانستان که در جرايد امريکا انتشار يافت ، چنين گزارش داد : در افغانستان از حيات اثری نيست و هر آنچه از داخل و خارج بدست می آيد ، صرف خود کامگی و عياشی چند دزد و رهزن ميگردد که برين مملکت حکمروايی دارند."
اقدامات دهسال پسين شاه سابق که بنام دوره ديموکراسی به غلط مشهور شده است ، نتوانست حقايق تلخ خودکامگی ، انحطاط وورشکستگی مطلق وضع اقتصادی ، اجتماعی و سياسی کشور را از انظار ملت وجهانيان بپوشاند. نظام شاهی مشروطه و قرار داشتن آن برفراز کشاکش های سياسی ، وابسته نبودن آن بيک يا چند نيروی معين و ارتباطش با همه کشورها ، نداشتن قدرت اجرايی که آنرا از آلايشهای مسئوليت دور ميدارد ، به پادشاهی ها نيروی بخشيده است که به اصطلاح جمهوری ها از آن بی بهره اند. پادشاهی دراين مفهوم از جمهوری ، چنانکه درتقريبا همه کشورهای جهان سوم شناخته شده است ميتوانست هم پايدار تر ، هم ديموکراتيک تر و هم به کشور خدمتگزار باشد. و پادشاهی در اين مفهوم حداقل خواست همه مشروطه خواهان افغانستان بود. ولی دريغا که سلطنت محمدظاهر شاه تا پايان مطلقه و استبدادی بود و ازاين مقوله بيرون اقدامات محمدظاهر شاه در جهت تاريخی کدام وزنی را دارا نميباشد.
مرحله يی ديگر حيات سياسی شاه سابق بعد از استعفا نامهً مورخ 27 جولای 1972 وی ميباشد که گرچه موصوف با استعفا نامه اش انصراف را از سياست اعلان نمود که به تاسی از آ« دربرابر تمام حوادث کشور سکوت نموده حتی منحيث يک فرد مجرب در برابر وابستگی بيشتر دولت محمد داود به شوروی و مداخلات پاکستان در تسليح و حمايه فراريان افغان عليه مادروطنشان ، اعتراض نکرد و عکس العمل شان در برابر امواج توفنده در کشور از صدور اعلاميه های شخصی بدون داشتن کدام جهت و استقامت معين ، فراتر نرفت که به اهل بصيرت مفهوم است.
واقعه نگاران گفته اند ، هنگاميکه بخاطر توافق بين الافغانی در زمان حکومت حزب ديموکراتيک خلق افغانستان ، به رسالت تاريخی و مکلفيت ملی وی انگشت نهاده شد ، تابعيت اش اعاده گرديد ، برای برگشت به وطن آبايی اش محترمانه دعوت شد، وی نيامد ولی نمايندگان و مشاورانش بارها به کابل سفرهای مخفيانه نمودند و روی طرح بين الافغانی به گفتگو پرداختند و شرط های زيادی بشمول استعفای داکتر نجيب الله از مقام رياست جمهوری و انصراف ح . د . خ . ا . از حاکميت را بمثابه آخرين شرط مطرح نمودند. با مساعی نماينده ملل متحد و شجاعت رئيس جمهور اين شرط هم عملی شد و راه برگشت محمدظاهرشاه کاملا مفتوح شد و او در همان وقتها در مقابل آزمايش بزرگ قرار گرفت. دفعتا هم آواز با پاکستان صدا بلند کرد که حاکميت آينده افغانستان پاداش جهاد مجاهدين است. او کما فی السابق کدام ادعايی ندارد و موقفش را با موقف پاکستان منطبق ساخت و همچنان مستعفی باقی مانده به وطن برنگشت. باری بعداز سقوز ولايات شمال بدست مليشای طالبان با صدور پيامی از جانب وی ازدواج ناموفق شاه سابق با طالبان آشکارا اعلان شد ولی شاه سابق اين بار مع الوصف آن نيز ملت را بدنبال سراب صلح در بيابان سوزان مداخله پاکستان و سرگردان ساخت و بوطن برنگشت.
حقيقت نگری ايجاب ميکند تا مسايل را با همه تلخی ها و مشکلات آن آنچنانيکه هست مشاهده کنيم ، نه آنطوريکه دلخواه ما باشد. بنابران با در نظر داشت منافع ملی و مصالح عليای کشور ، اين وطن محتاج و حقدار خويش ، بحيث افغانهای باوجدان و متعهد می بايد دست و آستين را بر زد و در پی چاره افتاد بقول ابوالمعانی بيدل صاحبدل :
ذوق شهرت ها دليل فطرت خام است و بس
صورت نقش نگـــين خميازه نام است و بس
حقيقت بينی ايجاب ميکند تا بدانيم که مردم عذابديده کشور نان، کار ، مکتب و شفاخانه ، ازادی و برابری ، ترقی و پيشرفت ميخواهند ، نه امارت اسلامی و نه تاج و تخت شاهی که کارنامهً آن جهاد عليه مايکل جکسن و مادونا ، تلويزيون و سينما ، موسيقی و هنر ميباشد. آنانيکه بر طبق سنن و گرايشات خويش درحفظ دنيای کهنه ذينفع اند ، د رتلاش اند خود را شايسته همزيستی قرون وسطائيان حاکم بکنند. روشنفکران دستپرورده های شان خود را از هرگونه وسوسه حول ، ترقی و تمدن خلاص کرده اند و در فضای تجارب قومی و قبيلوی و مذهبی تنفس ميکنند ، ميخواهند مردم به امارت اسلامی و نظاير آن رضائيت دهند. کوچک آيديال هائی که زندگی و نادانی ها و شکست های خود را بجای تاريخ ميگيرند، فکر ميکنند جامعه خواهان تغيير و تکامل نيست و به پيشرفت هر نسل نيم مليمتر رضائيت ميدهند! انهائيکه درويرانه های ميهن دنبال گنج شخصی خود ميگردند دنيای خود را بيش از اندازه کوچک گرفته اند نميدانند که توده های عظيم و بلا کشيده افغانستان ازاين گذرگاه صعب عبور کرده ، گامی بلند در جهت برابری مرد و زن ، ترقی و پيشرفت خواهند برداشت. زيرا ديگر مردم از حالت پزستش و بيخودی در برابر هرچه و هر که باب روز است ، برآمده اند و به بت سازی و اطاعت کورکورانه که سهم اساسی در شور بختی ملی ما داشته ، نيازی ندارد.
اگر مطلب بيش از اندازه فشرده شده باشد ، از سر تنگ حوصله گی نبوده است ، زمانه تنگ شده است و نشان خود را برهمه جا نهاده است.