کنفرانسی  پيرامون خشونت در خانواده

 

ساعت 6 شام جمعه  هفت اپريل 2006 کنفرانسی  به همت انجمن همکاری فرهنگی قره کمر در سالون سپریو فولکیت هوس شهریوتيبوری«گوتنبورگ» داير شد.

درين محفل پرشکوه تعداد زيادی از افغانها و ايرانيان مقيم اين شهر اشتراک ورزيده بودند.

ثريا پکتيانی سابق نطاق راديو افغانستان ضمن خوش آمديد ، برنامه محفل را قرائت کزد.

دربخش اول اين محفل ،  يک پارچه تمثيلی بسيار جالب تحت عنوان « خشونت در خانواده » توسط هنرمندان ايرانی اجرا شد که مورد استقبال حاضرين قرارگرفت.

گردانندگی بخش دوم محفل را جليل پرشور ديپلومات سابق و فعال سياسی کشور بعهده داشت. وی نخست پيرامون روابط تاريخی و فرهنگی بين مردمان افغانستان و ايران و سپس بر نقش تدويرچنين سيمينارها و تاثيرات آن در زندگی خانوادها  بصورت مختصر صحبت نمود.

بعدا محمد آجان غلجی رئيس انجمن همکاری و فرهنگی قره کمر پيرامون  کار و فعاليت انجمن و هدف ازتشکيل کنفرانس سخنرانی کرد.

سخنرانی جناب داکتر مهرداد درويش پور استاد جامعه شناسی دانشگاه ستوکهولم بخش عمدهً اين سيمينار علمی را تشکيل ميداد. اين سخنرانی شامل بخش های ذيل بود :

خشونت در خانواده

ـ علل ، انگيزه و پيامد های خشونت

ـ خشونت های ناموسی

جناب حميد مهرورز سابق استاد دانشگاه کابل سخنران اخير اين کنفرانس بود . وی در بارهً چون و چرای خشونت ، حالات خشونت بار، نتايج و راه های جلوگيری از آن صحبت نمود.

پرسش وپاسخ بخش بسيار جالب اين کنفرانس را تشکيل ميداد. جناب داکتر مهرداد درويش پور درين بخش به سوالات حاضرين جواب دادند.

درخاتمه جليل پرشورکارهای کنفرانس را ارزيابی مختصر نموده و تحايفی را که از طرف انجمن همکاری قره کمر برای ممثلين ايرانی تهيه شده بود به ايشان توزيع کرد.

محفل در حوالی ساعت ده شب پايان يافت.

**********************

علل وپیامدهای خشونتهای خانوادگی در میان مهاجرین

 

دکتر مهرداد درویش پور

پيشگفتار:
خشونت و بدرفتاری عليه زنان يكی از رايج ترين جرايم اجتماعی و از عريان ترين جلوه های اقتدار مردسالاری در جهان امروز است كه در تمام مليت ها، طبقات و گروه های اجتماعی به چشم می خورد. اگر چه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده جرم به شمار می رود، اما به محض رخ دادن اين امر در خانواده، قوانين و اخلاقيات حاكم در بسياری مواقع عقب نشينی نموده و با سكوت و بی توجهی به تداوم آن ياری می رساند. ريشه اين رياكاری و كاربرد معيارهای دوگانه را بايد در فرهنگ و اخلاق پدرسالار جستجو نمود كه با ممانعت از مداخله جامعه در "حريم خصوصي" در پی حفظ سلطه مرد در خانواده است. به رغم عمومی بودن اين پديده، خشونت در جوامع مختلف از كم و كيف يكسان و مشابهی برخوردار نيست. برای نمونه در حالی كه در ايران همچنان كتك خوردن زن دليل محكمه پسندی برای صدور حكم طلاق از جانب دادگاه نيست، در سوئد اعمال خشونت عليه زنان در خانواده از سال ۱٨۶۴ رسماً ممنوع گشت. با اين وجود فقط از سال ۱۹٨۲ است كه خشونت در خانواده موضوع شكايت عمومی شناخته شد و پيگرد قانونی آن، نيازمند شاكی خصوصی نيست؛ امری كه نشان گر تغيير طرز تلقی جامعه نسبت به اين مسئله است. اين امر همچنين بخشی از مطالبات جنبش فمينيستی است كه با سياسی و عمومی خواندن "امر خصوصي" خواهان مداخله در امور خانوادگی به منظور جلوگيری از اعمال سلطه نسبت به زنان است. با اين همه از حوزة قوانين تا زندگی واقعی روزمره، فاصله عميقی وجود دارد. نخست آنكه بسياری از شكايت ها به دليل كمبود مدارك كافی پيگيری نمی شود. ديگر آن كه بسياری از بدرفتاری ها و خشونت ها در خانه، به دليل ترس، وابستگي، چرم و يا اميد به بهبود رابطه و پايان يافتن خشونت ها هرگز گزارش نمی شوند و يا شكايت ها پس گرفته می شود.
همچنين بسياری از زن ها تنها پس از بارها كتك خوردن، به شكايت روی می آورند. با اين وجود بنا بر آمار رسمی سالانه در سوئد حدود ۱۹ هزار مورد شكايت رسمی در رابطه با خشونت عليه زنان به ثبت رسيده است كه دو سوم آن در منازل رخ داده و مجموعاً بيش از ٨۰ درصد خشونت ها توسط مردان آشنا صورت گرفته است. حال آنكه تنها ۲۰ درصد از گزارشات و شكايات
مربوط به خشونت عليه مردان در منازل بوده است.
اما ابعاد خشونت در خانواده های مهاجر از جمله ايرانيان مهاجر چگونه است؟ در اين مورد اطلاعات دقيقی در دست نيست. بنابر آمار اداره پيشگيری از جرايم در سوئد در سال ۱۹۹۶، ٨۰ درصد كل شكايات مربوط به خشونت متوجه مردان سوئدی است. اما اگر اين ميزان را به نسبت جمعيت بسنجيم، آنگاه شكايت عليه خشونت مردان مهاجر حدود ۲ برابر بيش از مردان
سوئدی است. در حالی كه مردان مهاجر عرب آفريقايی (آفريقای شمالي) بالاترين ميزان خشونت (به نسبت جمعيت) را به خود اختصاص داده اند، مردان مهاجر كشورهای اسكانديناوی از كمترين ميزان شكايت برخوردارند. در ميان ۲۵ مليت مهاجر و سوئدی كه در فاصله ۱۹٨۹_۱۹٨۵ به جرم اعمال خشونت عليه زنان مورد بررسی قرار گرفته اند، ايرانيان در رده ۱٨ جدول قرار دارند.
بدين سان می توان گفت كه خشونت در ميان مهاجرين ايرانی نسبت به جمعيت كمتر از غالب مهاجرين غيراروپايی است. اين ميزان در مورد كل گروههای مهاجر به ترتيب كشورهای زير است:
۱_الجزاير. ۲_ليبي. ٣_مراكش. ۴_تونس. ۵_ديگر كشورهای افريقايي. ۶_بلغارستان. ۷_عراق. ٨_روماني. ۹_شيلي. ۱۰_ايتاليا. ۱۱_اردن. ۱۲_سوريه. ۱٣_توگسلاوي. ۱۴_فنلاند. ۱۵_تركيه. ۱۶_بوليوي. ۱۷_اكوادور.۱٨_ايران. ۱۹_لبنان. ۲۰_پرو. ۲۱_پرتقال. ۲۲_اسپانيا. ۲٣_دانمارك. ۲۴_نروژ. ۲۵_سوئد.
هر چه انگيزه ها و توجيهات خشونت عليه زنان و كم و كيف آن در خانواده های مهاجر، سوئدی يا ديگر مليت های غربی متفاوت است، اما ويژگی های مشتركی تمامی آنها را به هم پيوند می دهد كه نيازمند بررسی است. برای مثال چرا خشونت عموماً ابزار اعمال قدرت مردان است؟ رابطه عشق و خشونت چگونه است و چرا بدرفتاری عليه زنان می تواند دائماً تكرار شود، بی آنكه با واكنش مناسبی روبرو گردد؟ آيا خشونت در خانواده حادثه مجزايی است كه تحت تأثير مناسبات زناشويی رخ می دهد يا آنكه متأثر از مناسبات جنسي_اجتماعی و عوامل ديگر است؟ برداشت زنان و مردان از اين پديده چه تفاوتی با هم دارد؟ تأثير و پيامد خشونت در زندگی خانوادگی چيست؟ چه عواملی موجب خشونت بيشتر در خانواده های مهاجر است؟ و بالاخره تحقيقاتی درباره خشونت و بدرفتاری عليه زنان در خانواده های مهاجر ايرانی چه چيز را نشان می دهند؟ در اين گفتار سعی شده است با استفاده از پژوهش تجربی كه متكی به مصاحبه با زنان و مردان ايرانی مقيم سوئد است به صورت فشرده به پرسش های فوق پاسخ داده شود.
 
مفهوم خشونت و زمينه های اجتماعی و فردی بروز آن
 
خشونت را می توان عملی آسيبرسان برای پيشبرد مقاصد خويش دانست كه صرفاً جنبه فيزيكی (بدني) نداشته، بلكه می تواند ابعاد روزنی (فحاشي، تحقير، منزوی نمودن فرد، داد و فرياد)، جنسی (آزار و مزاحمت جنسي، تجاوز) و اقتصادی (شكستن وسايل خانه) به خود گيرد. البته مردان و زنان برداشت واحدی از خشونت ندارند. تحقيقات مارگارت هيدن پژوهشگر سوئدی نشان می دهد كه زنان عموماً با تكيه بر تأثيرات و پيامدهای خشونت معتقدند كه مهم ترين ويژگی بدرفتاری و خشونت مردان عليه زنان اعمال قدرت بلامنازعی است كه هر نوع تلاش برای تغيير وضعيت را با حمله فيزيكی پاسخ ميدهد. (۲)
اما از نظر مردان مصاحبه شونده، خشونت رفتاری آگاهانه و كنترل شده است. به زبان روشن تر آنها خشونت را از زاويه شرايط حاكم بر رابطه قربانی و مجرم توضيح ميدهند. از اين رو كتك كاری های بدون قصد و خارج از كنترل را اعمال خشونت ندانسته، بلكه آن را "دعوا" می نامند و بدينسان تلاش می كنند كه به كردار خود مشروعيت بخشيده و از خود سلب مسئوليت
كنند. در واقع خشونت نه عمال حل تضادها بلكه سرپوشی موقتی بر آن است. نتايج مصاحبه های هيدن نشان ميدهد كه دليل اصلی جدايی ها خشونت است. به عبارت ديگر خشونت پديده مشروعی در خانواده نيست، بلكه بالعكس، روابط ميان زوجين را دشوار می كند. با اين همه خشونت گر چه از نظر قانونی در بسياری از جوامع ممنوع است، اما از نظر فرهنگی پذيرفتنی است. به عبارت روشن تر فرهنگ پدرسالاری در عادی نمودن و تكرار خشونت، در خانواده نقشی اساسی دارد. در واقع خشونت عملی صرفاً مجزا و لحظای نيست بلكه جزئی از استراتژی مردان برای نهادی نمودن مردانگی و زنانگی و تحكيم سلطه آنهاست. در فرهنگ پدرسالاري، نيروی بدنی مرد ابزار اعمال قدرت و زنان قربانيان مناسبی برای خشونت فيزيكی و روحی می شوند. با اين همه بسنده نمودن به مفهوم پدرسالاری برای توضيح خشونت كافی نيست. برای مثال بين خشونتی كه از سوی مردان آشنا و يا غريبه نسبت به زنان اعمال می شود چه تفاوتی وجود دارد؟ همچنين خشونتی را كه از جانب زنان صورت می گيرد چگونه می توان توجيه كرد؟ بسنده نمودن به ارائه تحليلی كلی از خشونت، مانع از درك رابطه پيچيده عشق و خشونت می گردد.
تنها زمانی كه بپذيريم خشونت همواره عملی مشروع نيست، اين امر كه چرا برخی از مردان به آن متوسل می شوند، در حالی كه برخی ديگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند، جای بررسی می يابد. گر چه خشونت عليه زنان يك پديده اجتماعی است، اما تبيين آن با توضيحات كلی روشنگر علت واقعی يك خشونت خاص نمی تواند باشد، بلكه می بايست آن را با بررسی رابطه بين ضارب و قربانی روشن نمود. هر چند كه مسئوليت آن متوجه ضارب است و قربانی مسئوليتی در اين رابطه ندارد. بو برگمن روانكاو سوئدی در توضيح اينكه چرا خشونت در تمامی خانواده ها روی نمی دهد، بر نقش عوامل فردی تأكيد می نمايد. (۴) او نشان می دهد كه در خانواده هايی كه اعضای آن خود در دوران كودكی در معرض خشونت قرار گرفته اند (شاهد خشونت پدر و مادر
بوده و يا خود مورد خشونت واقع شده اند)، احتمال بروز خشونت و يا تن دادن به آن به مراتب بيشتر است. به عبارت روشن تر خشونت در نزد آنان امری عادی و آشناست. فشارهای ناشی از انزوا نيز می تواند در مردان، ارتكاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزايش دهد. همچنين در ميان شخصيت های پرخاشگر و خودشيفته نيز احتمال بروز خشونت بيشتر است.
عدم اعتماد به نفس نيز در ارتكاب خشونت از سوی مردان و همين طور پذيرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان ذی نقش است. صرف نظر از خصوصيات فردي، شرايط اجتماعی افراد نيز در افزايش و يا كاهش خطر ارتكاب خشونت مؤثر است. برای مثال فشارهای روانی و تنش های محصول آن خطر بروز خشونت را افزايش می دهد. علاوه بر ويژگی ها و شرايط اجتماعی افراد، طرز تلقی و توقع آنان از يكديگر نيز نقش مهمی در امكان بروز خشونت و تداوم آن دارد. در خانواده ای كه تلقی حاكم از روابط زن و مرد پدرسالارانه و خشونت از مشروعيت ضمنی برخوردار است، احتمال بروز و پذيرش آن بيشتر می گردد. همچنين در خانواده هايی كه توقع افراد از يكديگر كمتر برآورده می شود ميزان تضاد و خشونت می تواند افزايش يابد. با اين همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضيح علل خشونت به مثابه يك واقعيت اجتماعی و كم و بيش ساختاری در مناسبات خانوادگی كافی نيست. برای نمونه وابستگی به الكل و مصرف بالای آن، در نهايت تسريع كننده استفاده از خشونت است و نه علت آن.
غالب كسانی كه قصد اعمال خشونت دارند، با مصرف الكل شرايط ارتكاب آن را تسهيل می نمايند؛ چه در اجتماع الگويی وجود دارد كه بنا بر آن ارتكاب خشونت هنگام مستی بيشتر قابل بخشش است و اين در انكار و يا توجيه خطا در توسل به خشونت مؤثر است.و اگر پژوهشگر خشونت های خانوادگي، پروسه ارتكاب و عادی شدن خشونت را چنين توضيح می دهد:
در مرحله اول هيچيك از طرفين بر ديگری تسلط نداشته، هر يك برای تضعيف موقعيت ديگری و به كرسی نشاندن خواست خويش در موضوع مورد مشاجره می كوشد. (۵) مرحله دوم هنگامی است كه خشونت و كتك كاری به وقوع می پيوندد و معمولاً به سلطه آمرانه مرد می انجامد.
در مرحله سوم زن قدرت را به دست می آورد و مرد برای نجات زندگی خويش بايد از خشونت خودداری كند و يا اظهار پشيمانی و تقاضای بخشش نمايد. البته قدرت زن در اين مرحله موقتی و محدود است. زمانی كه اين سه مرحله دائماً تكرار شوند در شخصيت زن تغيير ايجاد شده و خود را بی پناه می يابد؛ امری كه می تواند به عادی شدن خشونت منجر گردد.پرسش اين است كه تا چه حد اميد بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبه مثبت شوهر بر جنبه های منفی و پرخاشگر او می تواند رابطه زن و مرد را پايدار نگه دارد؟ و يا تا چه حد همان گونه كه فمينيست ها تأكيد می ورزند، بی پناهی اين زنان محصول ناكامی تلاش هايی است كه آنها برای خروج از اين وضعيت بدان متوسل می شوند؟
 
خشونت آشكارترين ابزار قدرت برای حفظ سلطه
 
خشونت در اساس ريشه در تضاد منافع دارد كه بدون وجود آن، نه ضرورت می يابد و نه كاربردی دارد. از سوی ديگر جامعه شناسی نوين نشان می دهد، كه تفاوت و تضاد علائق در خانواده، بخشی از ساختار آن است. آيا بدين ترتيب خشونت در خانواده امری اجتناب ناپذير است؟ آيا تضاد در پويايی روابط خانوادگی می تواند نقش مثبتی ايفا كند؟ با استفاده از مفهوم وبريذقسحظ)( قدرت و اتوريته می توان مدعی شد كه خانواده هايی بيشتر با تضاد و درگيری روبرويند كه در آنها مرد ضمن اينكه فاقد قدرت كافی برای تابع نمودن ديگری است، در پی سلطه خويش است.
با اين تئوری تضاد برای روشن نمودن خشونت و علل كاربرد آن كافی نيست. چه، بنابر اين تئوری هر چه تضاد بيشتر باشد، احتمال بروز خشونت بيشتر است. اما تحقيقات مری اشتراوس و ديگران نشان ميدهد كه به رغم بيشتر بودن تضاد و كشمكش در خانواده هايی كه افراد آن از برابری بيشتری برخوردارند، ارتكاب خشونت كمتر است و معمولاً تضادها با گفتگو حل می شوند. از آن رو است كه اين نوع خانواده ها از تحمل و بردباری بيشتری در رويارويی با تضادها برخوردارند. همچنين در اين روابط بهای ارتكاب خشونت آن چنان سنگين است كه توسل به آن، به جای تحكيم قدرت و پيشبرد خواست ها، به از دست دادن رابطه منجر می گردد.
تحقيقات اشتراوس نشان می دهد كه در خانواده ای كه مرد تسلط بر ديگر منابع قدرت ندارد كاربرد خشونت به عنوان آخرين ابزار قدرت برای حل تضادها افزايش می يابد. هم از اين روست كه در خانواده های طبقات پايين اجتماع كه با فشارها و تنش های بيشتری روبرويند خطر توسل به خشونت بيشتر است. چه آنها در قياس با ديگران از منابع قدرت كمتری برای پيشبرد خواست ها و ايجاد توازن در زندگی خانوادگی شان برخوردارند. اين امر در مورد بسياری از اقليت های مهاجر و قومی نيز صادق است.
نقش تفاوت های فرهنگی در بروز خشونت در ميان مهاجرين
تفاوت های فرهنگی نيز ميتواند ددر بروز خشونت و كم و كيف آن نقش ايفا كند. در نزد طبقات كم درآمد اجتماع و برخی گروه های قومي، هنجارهای فرهنگی وجود دارد كه كاربرد خشونت را تسهيل و حتی مشروع می نمايد. به عبارت ديگر، خرده فرهنگ حاكم بر اين گروه ها نسبت به فرهنگ حاكم در جامعه مدرن مردانه تر و به گونه ای است كه حتی واكنش همه افراد يك گروه قومی و يا اجتماعی در رابطه با خشونت يكسان نيست. بلكه تحت تأثير عوامل روانی فردی می تواند متفاوت باشد. هر چه غرور و اعتماد به نفس مردان در محيط پيرامونشان بيشتر زير سئوال برود، خطر توسل به خشونت عليه زنانشان بيشتر خواهد بود. زيرا آنها در محيط و فرهنگی (يا خرده فرهنگي) پرورش يافته اند كه سلطه بلامنازع مردان بر زنان را می طلبد. از اين رو هر چالش جدی توسط زنان عليه نقش و موقعيت آنان می تواند با خشونت مواجه شود. به عبارت روشن تر در ميان گروه های مهاجر و قومی كه در آنها اعتقاد به پدرسالاری حاكم است، خطر توسل به خشونت بيشتر است و تعصبات مذهبی نيز می تواند در
شدت بخشيدن و مشروع نمودن آن نقش ايفا نمايد. به طور كلی هر چه فرد بيشتر در فرهنگ و خرده فرهنگی كه خشونت عليه زنان را مجاز ميشمارد مستحيل شده باشد، خطر توسل او به خشونت بالاتر است. در نتيجه فاصله گيری افراد از اين فرهنگ ها و ادغام بيشتر در جامعه جديد می تواند به كاهش خشونت در ميان آنان بيانجامد.
با اين همه، صحبت از خشونت بيشتر در ميان مهاجرين بر مبنای صرفاً تفاوت فرهنگ قومی و دينی سخت مسئله برانگيز است. نخست آنكه اعتقاد به خشونت ويژه دين خاصی نيست و در غالب اديان كم و بيش به چشم می خورد. همچنين باورهای دينی خود جزيی از فرهنگ و متأثر از ديگر ارزش های فردی و جمعی است. از اين رو در جوامع گوناگون می توان افرادی را با باورهای دينی يكسانی يافت كه يكی با اتكا به همان باور به خشونت مشروعيت می بخشد، در حالی كه ديگری آن را ردّ می كند. از اين رو تفاوت ارزش های فرهنگی بيش از تفاوت باورهای دينی در ميزان افزايش و يا كاهش خشونت در خانواده مؤثر است.
ديگر آنكه چنين نگرشی متكی بر برداشتی از فرهنگ افراد و گروههای قومی است كه گويی خصلتی جاودانه و ابدی داشته و تحت تأثير زمان و مكان قرار نمی گيرد. حال آنكه تفاوت فرهنگی مهاجر تازه وارد با سرزمين جديد به مراتب بيشتر از تفاوت فرهنگی مهاجرين ديرپا با جامعه ميزبان است. علاوه بر آن گاه تفاوت فرهنگی فرد مهاجر ديرپا با مهاجر نوپا به مراتب بيشتر از تفاوت فرهنگی او با جامعه ای است كه در آن زيست می كند. باورها و فرهنگ افراد و گروه های اجتماعی می تواند با تغيير شرايط زندگی دگرگون شود. از اين رو تأكيد بر عوامل اجتماعی در توضيح خشونت به مراتب مهم تر از عوامل فرهنگی و يا باورهای دينی است. برای مثال بهبود شرايط مادی و اجتماعی زندگی مهاجرين در كاهش ميزان خشونت در آنها همچون ساير گروه های اجتماعی نقش تعيين كننده ای دارد. همچنين اين واقعيت كه خشونت در ميان ايرانيان مهاجر كمتر از بسياری از گروه های ديگر قومی آسيايی و آفريقايی است، بيش از آنكه به تعلقات فرهنگی قومی مرتبط باشد، ناشی از ويژگی های زنان مهاجر ايرانی است. به دليل اينكه زنان ايرانی مهاجر در سوئد در قياس با مثلاً زنان ترك و عرب از منابع قدرت بيشتر و فرهنگی برابرطلب تر برخوردارند. بدين ترتيب ارزش ها و هنجارهای فرهنگی را نيز ميتوان از زمره منابع ذهنی قدرت برشمرد.
اگر خشونت در ميان طبقات اجتماعی پايين و يا برخی گروههای قومی و مهاجر بيشتر است، از آن روست كه زنان اين گروه ها از كمترين منابع قدرت عينی و ذهنی كمتری برای مقابله با سلطه طلبی شوهرانشان برخوردار نيست. هر چه فرهنگ و روابط مردسالارانه در جامعه و در خانواده ضعيفتر باشد خطر توسل به خشونت كاهش می يابد. بدين ترتيب به گمان نگارنده سلطه جنسی بيش از موقعيت طبقاتی و تعلق قومی افراد در بروز خشونت در خانواده ذی نقش است. از اين روست كه در عين حال می توان بسياری از خانواده های مهاجر و يا خانواده های كم درآمد را مشاهده نمود كه چون در بين آنها فاصله ميزان قدرت كمتر است، ميزان خشونت نيز پايين تر است. از سوی ديگر می توان خانواده هايی در ميان طبقات متوسط و بالا و متعلق به جامعه ميزبان مشاهده نمود كه در آن به دليل فاصله بسيار ميزان قدرت مردان با همسرانشان، خطر خشونت بيشتر است. پژوهش تجربی در ميان ايرانيان مقيم سوئد مؤيد اين ادعاست كه فرهنگ پدرسالار نيرومندتر و موقعيت اجتماعی پايين تر دو علت اصلی بروز
 
خشونت بيشتر در بين مهاجرين است.
 
خشونت در خانواده های مهاجر ايرانی در سوئد: داده های مقدماتي
پژوهش تجربی نگارنده در اين رابطه متكی بر دو سری مصاحبه های شفاهی با زنان و مردان ايرانی است. سری اول شامل ٣۰ مصاحبه است كه در دسامبر ۱۹۹۶ و اوايل ۱۹۹۷ با زنان و مردان جدا شده ايرانی در ۷ استان سوئد صورت گرفت. سری دوم شامل مصاحبه ها با زوج های ايرانی در ۹ شهر سوئد است كه از ژانويه ۱۹۹٨ آغاز و در مارس به پايان رسيد. نحوه انتخاب هر دو گروه اتفاقی و با استفاده از روش استاندارد توسط اداره آمار سوئد صورت گرفت. هر دو گروه، از بين مهاجرين ايرانی كه از سال ۱۹٨۴ به بعد به سوئد آمده اند، انتخاب شدند. در هر سری برای ۱۰۰ نفر نامه هايی از طرف اداره آمار و انستيتوی جامعه شناسی دانشگاه استكهلم ارسال شد كه در آنها هدف تحقيق ذكر و تقاضای مصاحبه شده بود. بيش از نيمی از اين افراد از شركت در مصاحبه خودداری نموده و يا پاسخی به نامه ها ندادند و يا ضمن تشكر، "كمبود وقت" را دليل امتناع خود از شركت در مصاحبه ذكر نمودند. ما از قبل نيز واقف بوديم كه تعداد كثيری از شركت در اين دو سری تحقيق و مصاحبه سر باز خواهند زد. حساسيت بيش از حد موضوع، ناآشنايی و عدم اعتماد كافی جامعه ايرانی به چنين پژوهش هايي، ناخوشايند بودن يادآوری دوران زندگی گذشته برای بسياری از افراد جدا شده، شرايط نامناسب روحی و يا تنشهای موجود در زندگی زناشويی كنونی می تواند از جمله دلايل احتمالی عدم شركت اين دو گروه در مصاحبه باشد. تعداد مصاحبه ها برای پژوهش كيفی مورد نظر ما كافی بود و اصولاً نياز چندانی به تعداد گسترده تر مصاحبه شونده وجود نداشت و دليل ارسال نامه برای چنين تعدادي، صرفاً از آن رو بود كه حداقل مورد نياز به گونه ای اتفاقی به دست آيد. در عمل، تعداد افراد مايل به مصاحبه به مراتب بيش از حد انتظار بود. با اين همه افرادی كه همچنان به زندگی مشترك با هم ادامه می دهند، در مقايسه با افراد طلاق گرفته، كمتر مايل به مصاحبه بودند. در مورد گروه اول هدف تحقيق، چگونگی پايدار ماندن روابط زناشويی به رغم دشواريهای مهاجرت، و در مورد گروه دوم، بررسی علل جدايی ذكر شده بود. نتايج مقدماتی اين دو پژوهش نشان می دهد كه خشونت در بين خانواده های متلاشی شده به مراتب رايج تر از خانواده هايی است كه همچنان به زندگی مشترك با هم ادامه می دهند. به عبارت روشن تر خشونت خطر جدايی را افزايش می دهد. از اين رو اشكال خشن تر و پرتنش تر حل اختلافات و تضادها در خانواده های ايرانی می تواند يكی از دلايل جدايی های بيشتر ايرانيان مهاجر در قياس با سوئدی ها باشد.
در مصاحبه ها، غالباً مردانی كه به كاربرد خشونت در زندگی زناشويی خود اعتراف نمودند، شرايط روحی بد، ناسازگاری همسرانشان در حل اختلافات و از دست دادن كنترل را دليل اصلی بروز خشونت ذكر نمودند. به عبارت روشن تر در حالی كه خشونت به عنوان آخرين وسيله برای جلوگيری از جدايی همسر به كار گرفته شده است، در عمل گاه به محروم شدن از ديدار زن
و فرزند انجاميده است. در اين رابطه يكی از مردان مطلّق، چگونگی بروز خشونت و پيامد آن را چنين توضيح داد:
"هرگز آن شب سياه را فراموش نمی كنم. مدتی بود كه همسرم خانه اش را جدا كرده بود. تلاش های من برای باز گرداندن او به ثمر نرسيد. گاه گاه با او قرار می گذاشتم. در آن شب سياه كه خودم را خرد شده و مستأصل يافتم، نمی دانم چه شد كه اين چنين كنترل خود را از دست دادم. ضربه مشت من چنان شديد بود كه فك او شكست و در بيمارستان بستری و جراحی شد. از آن به بعد ٨ سال است كه او و بچه ام را نديده ام. هر چه كوشيدم از طريق مقامات آدرس آنها را به دست آورم، موفق نشدم. می گويند كه او مخفی است و برای محافظت از او شهر و مشخصاتش را تغيير داده اند."
تعدادی از زنان از ترس انتقام شوهران سابق خود (از طريق ارتكاب خشونت، دزديدن فرزند، ايجاد مزاحمت برای زندگی جديد) محل زندگی و آدرس خود را تغيير داده بودند و يا از طريق پليس قرار ممنوعيت ملاقات برای شوهرانشان صادر شده بود. با اين همه برخی از زنان مطلّقه عنوان نمودند كه هرگز در زندگی خود شاهد خشونت فيزيكی نبوده اند، هر چند به كنترل مردان در زندگی ايشان در قبل و در بعد از جدايی تأكيد می ورزيدند. مردان جدا شده عموماً از حمايت جامعه و مقامات دولتی و رسمی از زنان و مداخله شان در زندگی خصوصی آنها گله مند و معتقد بودند كه چنين رويه ای تنها به اختلافات و كشمكش ها دامن می زند. برخی نيز اصولاًَ ارتكاب به خشونت را منكر شده و از اينكه در سوئد "شكايت زنان برای محكوم شدن مردان كفايت می كند"، در تعجب بودند. حال آنكه زنان مطلّقه از اينكه اقدامات مقامات برای حفظ آنها كافی نيست و يا دسترسی چندانی به اين امكانات ندارند، گله مند بودند. برخی از زنان مطلّقه از زندگی مشترك خود با سوئدی ها بعد از جدايی ابراز رضايت نموده و از احترام نسبی آنها به زن و فرزند به نيكی ياد می كردند. در مقابل تعدادی از اينكه توسط همزيست های سوئدی خود نيز مورد خشونت واقع شده اند سخن می گفتند. در اين رابطه خانمی جدا شده از شهر استكهلم در مصاحبه گفت:
"پس از جدايی از شوهرم كه ايرانی بود در شهر كوچكی به سر می بردم. تصميم گرفتم به استكهلم بيايم. به طور اتفاقی با مردی سوئدی آشنا شدم. خب فكر می كردم اگر با او زندگی كنم هم از تنهايی در خواهم آمد و هم شانس انتقال به استكهلم را خواهم داشت. هيچ كس را هم در استكهلم نمی شناختم. زندگی با او برخلاف تصورم از آب در آمد. برداشت او از زنان خارجی اين بود كه آنها بی زبان و عاجز و فرمانبردارند. به خودش اجازه می داد هر رفتاری كه می خواهد با من بكند. چندين بار مرا زد. ابتدا تحمل می كردم. هر چند كه اعتراض هم می كردم. اما نه جايی داشتم و نه آشنايي. با ايرانی ها هم رفت و آمد نداشتم. اما اين وضع برايم غيرقابل تحمل شد. به محض اينكه امكان آن را يافتم از او جدا شدم."
در اين مورد انزوا و ناتوانی زن و تفاوت ميزان قدرت او با همزيست سوئديش در تداوم و طولانی شدن مدت رابطه مؤثر بوده است. برخی از اين زنان هرگز در مورد خشونت شوهرانشان به دوستان و آشنايان خود نيز توضيحی نداده اند. گاهی شرم و گاهی ترس از عواقب بازتاب برملا شدن مشكل و واكنش شديدتر شوهر، عامل اصلی سكوتشان بوده است. برخی ديگر از فشارهای روانی و اضطراب ناشی از مزاحمت ها و تهديدهای شوهرشان كه گاه پس از جدايی شدت می يافت، سخن می گفتند. تأثيرات اين تنش ها و خشونت ها در كودكان به گفته خود والدين بسيار مخرب بوده است. گاه در اين كشمكش ها فرزندان يكسره از پدر خود فاصله گرفته و تحت تأثير مادران نظری منفی نسبت به پدر خود می يافتند. گاه به وارونه تحت تأثير پدران، مادران خود را نكوهش می نمودند كه عامل جدايی بوده و با پافشاری خواستار بازگشت به زندگی قبلی و يا دستكم عدم رابطه با مرد ديگری بودند. بعضی اوقات خشونت ميان والدين موجبات آسيب روانی كودكان را فراهم می آورد. يكی از زنان طلاق گرفته می گفت كه در يكی از دفعاتی كه شوهر سابق به خشونت متوسل شد ضمن داد و فرياد، پنجره را شكست. پسر كوچك آنها از وحشت شوكه شده و زبانش بند آمد، و تا مدت های طولانی تحت نظارت روانكاو بود و به رغم رشد سني، دچار لكنت زبان شده و به راحتی قادر به تكلم نيست.
به طور كلی در بين مردان مطلّقی كه با آنها مصاحبه شد، هنجارهای پدرسالارانه غالباً نيرومندتر از طرز تلقی مردان مزدوجی بود كه در مصاحبه شركت كرده بودند. مردان گروه همسران شركت كننده در مصاحبه غالباً ملايم تر بودند. به عنوان يك نتيجه گيری از تفاوت اين دو گروه می توان گمان برد كه در خانواده هايی كه ارزش های پدرسالارانه به ويژه در مردان از اهميت كمتری برخوردار است، شانس تداوم رابطه و ثبات زناشويی بيشتر است و تضادها كمتر با خشونت توأم است، و عمدتاً از راه گفتگو و سازش با يكديگر حل می شود. يكی از خانم های شركت كننده در مصاحبه توضيح داد كه با چه زيركی و ملاحظه گری می كوشد تا از دامن زدن به اختلافات و افزايش تنش ها در خانواده جلوگيری كند. او می گويد:
"گر چه من از نفوذ بيشتری در تصميم گيری ها و اداره خانواده برخوردارم، اما سعی می كنم، به ويژه در نزد دوستان و آشنايان اين مسئله چندان روشن نشود تا برای شوهرم آزار دهنده نباشد. برای مثال من جلوی ديگران مرتباً نظر او را می پرسم و يا اگر خود تصميمی گرفته باشم، به عنوان تصميم مشترك جلوه می دهم."
روشن است كه اگر اين رابطه وارونه بود، مرد نيازی به پنهان نمودن موقعيت برتر خود نمی يافت. در واقع در اين رابطه زن ناگزير است برای جلوگيری از كشمكش، و آسودگی خاطر شوهری كه با هنجارهايی پرورش يافته كه عدم سلطه مرد را موجبی برای سرافكندگی او می داند و به غرور مردانه او لطمه می زند، نقش تعيين كننده خود را در خانواده پنهان نمايد. برای ما روشن نيست در خانواده های مزدوج تا چه حد تصوير ارائه شده در مورد چگونگی حل اختلافات كم رنگ تر از مشكل واقعی است، اما خطر چنين امری كم نيست؛ همان طور كه در نزد افراد طلاق گرفته خطر غلو نمودن "در مقصر" خواندن ديگری می تواند، بيشتر از حد واقعی آن باشد. با اين همه اين نتيجه گيری كه غالب همسرانی كه حاضر به مصاحبه شده اند، از روابط دموكراتيك بيشتر و تنش كمتری برخوردار بوده اند، چندان دور از ذهن و غيرمنطقی نيست؛ چه، به نظر نگارنده، احتمالاً همسرانی كه روابطشان پر از تضاد و تنش است به منظور پرهيز از برملا شدن و يا تشديد اختلافاتشان، غالباً از شركت در چنين مصاحبه هايی پرهيز كرده اند.
نكته ای كه در مقايسه بين مصاحبه های سری اول و دوم قابل توجه است، اينكه علاوه بر مردان مطلْق كه اغلب پس از جدايی در انزوا به سر می برند، برخی از مردان متأهل نيز كه در خانواده از نفوذ كمتری برخوردارند، عمدتاً انزواطلب می شوند.مردی ۴۰ ساله دليل قطع يا كاهش شديد روابط دوستی و رفت و آمدهای خانوادگی را فشار دوستان مرد بر خود عنوان كرد:
"وقتی به ديسكو می رفتيم، اگر كسی از همسر من تقاضای رقص می كرد، دوستانم مرا سرزنش می كردند كه چرا واكنشی نشان نمی دهم. يا اگر در يك مهماني، همسرم با مردان زياد گفتگو می كرد، از جانب اطرافيان سرزنش می شدم كه چرا غيرت نشان نمی دهم؛ خانم ها معمولاً به دليل حسادت به همسرم )كه اين همه از استقلال برخوردار است( و آقايان معمولاً به دليل آنكه اين را به دور از فرهنگ ايرانی می دانستند انتقاد می نمودند. ما هم تصميم گرفتيم اصلاً روابط خود را تا می توانيم قطع كنيم كه با چنين فشارهايی از جانب اطرافيان روبرو نشويم."
در بين ايرانيان محيط پيرامون و شبكه دوستی در بسياری از موارد به عنوان عامل مشوق ارزش های پدرسالار عمل می كند. هر چند اين امر كه در بين افرادی كه دارای پيشينه فرهنگي، روشنفكری و سياسی هستند و يا افرادی كه تحصيلات بالا دارند كمتر ديده می شود. در نزد آنان غالباً ارزش های پدرسالار، دست كم در نظر، مشروعيت چندان نداشته و نكوهش می گردد. هر چند كه فقدان مشروعيت ارزش های پدرسالار هيچ تضمينی برای عدم بروز خشونت در خانواده ها نيست. با اين همه نقش فقدان مشروعيت خشونت، غالباً خطر توسل به آن را در خانواده ها پايين می آورد. يك نتيجه گيری عمومی ديگر از مصاحبه ها را می توان اهميت ادغام بيشتر در جامعه ميزبان در جايگزين نمودن فرهنگ ديالوگ به جای روش های تند و خشونت آميز در حل مشكلات دانست. اين تحول كه نه يكباره صورت گرفته و نه قطعی به نظر ميآيد، نشانگر اهميت تأثير هنجارها و ارزش های جامعه سوئد است كه در آن خشونت در خانواده رسماً نامشروع شمرده می شود. با اين همه ادغام در جامعه مفهومی صرفاً فرهنگی نداشته، بلكه ابعاد اجتماعی و اقتصادی نيز دارد. در ميان هر دو گروه (چه در مورد افراد طلاق گرفته و چه افراد متأهل) خشونت و تنش در حل مشكلات نزد افرادی كه از شغل، درآمد و اعتبار اجتماعی بالاتری برخوردار بوده اند، كمتر به چشم می خورد. حال آنكه مردان (به لحاظ اجتماعی و شغلي) بی ثبات، كم درآمد، بی هويت، حاشيه ای و فاقد قدرت در جامعه، بيشتر دچار مشكلات خانوادگی شده و زندگيشان پر تنش تر است. يكی از مردان، كه بيش از ۵۰ سال سن داشت، در مصاحبه خود بيان داشت:
"از ديدن بچه هايم خجالت می كشم. چون نمی توانم برايشان خرج كنم. راستش سال هاست كه روی اسب ها شرط بندی می كنم و يا بليط بخت آزمايی می خرم، به اين اميد كه پول كلانی به دست آورم و به بچه ها نشان دهم كه پدرشان كسی است. بعد از جدايی از زنم در تنهايی شديدی به سر می برم و بيكارم. تجربه سوئد هم به من نشان داد كه به زنان نبايد رو داد. اگر جامعه به جای آنكه اين همه به زنان ميدان دهد، برای ما خارجی ها شغلی دست و پا می كرد، وضع خانواده ها بهتر بود و اين همه كار به جدايی نمی كشيد."
اگر در مورد مردان مهاجر ايراني، بی قدرتی در جامعه و نداشتن منابع ديگر قدرت برای اعمال نظر در خانواده، در روی آوردن آنها به خشونت نقش اساسی داشته است، در مورد زنان ايرانی بی قدرتی مهم ترين عامل تن دادن به خشونت بوده است. به طور كلی انزوای زنان در قبول خشونت سخت مؤثر است. اما در خانواده هايی كه اقوام آنها نيز در سوئد و يا در محل زندگيشان حضور داشته اند، فشار والدين و اقوام بيشتر در جهت ممانعت زنان از جدايی و تشويق آنان به سازش بوده است. با اين همه در مقايسه با ايران، خشونت در خانواده های مهاجر ايرانی در مجموع كاهش يافته است و ديالوگ نقش بيشتری در حل تضاد پيدا كرده است و مردان نيز ملايمت بيشتری در قياس با گذشته نشان می دهند.
 
كلام آخر
 
بررسی های تجربی نشان می دهد كه مهم ترين عامل عادی شدن خشونت در خانواده ها بی قدرتی زنان و وابستگی شان به مردان است. از اين رو افزايش منابع قدرت زنان مهم ترين عامل برای مقابله و قطع خشونت مردان است. اما منابع قدرت زنان چگونه افزايش می يابد؟ افزايش سطح فرهنگ، موقعيت اجتماعی و اقتصادی مناسب تر ايجاد شبكه های زنان و مداخله گسترده تر جامعه و ارگان های گوناگون در جلوگيری از اعمال خشونت مردان، تشديد مجازات خشونت و حمايت هر چه گسترده تر از زنان كتك خورده، بخشی از راه حل است. بخش ديگر مربوط به تغيير تلقی مردان از نقش جنسی خود و چگونگی حل تضادها است. گسترش مداخله مردان در كار خانگي، مراقبت از كودكان، ايجاد شبكه های مردان برای مقابله با خشونت و ايجاد شرايط مناسب برای زندگی فارغ از فشارهای مادی و روانی و اجتماعي، گرايش مردان به فرهنگ برابری را افزايش می دهد. اما اين همه به يك باره حاصل نمی گردد و آنچه در گام اول بايد برداشته شود، رساتر نمودن صدای اعتراض و تشويق افكار عمومی در جا انداختن اين پيام است: خشونت موقوف! و اينكه: كسی كه برای حل اختلافات خود به خشونت متوسل می شود، شايسته عشق ورزيدن
و هيچ احترام و سازشی نيست!

 

 

********************

خشونت چیست و راههای جلوگیری از ان کدام است

 

پیشگفتار:

 متاً سفانه خشونت یک امر نهادینه شده در جا معه ما است. ما از گهواره تا گور یا خشونت می بینیم یا می کنیم. دور تسلسل   مرکبا ر و منحط  خشونت آسیب های زیادی بر پیکر نا توان جا معهً ما فرود آورده است. دریغ ودرد که خشونت در دل  و دماغ بسیاریی ما به عنوان یگانه وسیله برای دستیابی به اهداف عا لی نیز پذ یر فتنی بوده و هست. چنا ن که  هیچگاهی دو امر مهم تربیت و تحول در کشور ما  بدون خشونت نبوده اند. از سوی دیگر خشونت و آسیب های ناشی از آن در جامعهء ما ناشناخته است. هنوز خشونت در خانواده و جامعه ما با افتخار عملی می شود. زیرا کمان می برند که برای دو امر حیاتی اصلاح و تربیت وسیلهء خوبی است.ا

بنا ً جا دارد خشونت و آسیب های نا شی از آن, از زوایای گوناگون, مورد برسی قرار گیرند. نبشته ً حاضر جستار بسیار کوتا ه و ناقصی در این راستا خواهد بود. مراد طرح مسا له است برای اندیشیدن بیشتر پیرامون  زوایای مختلف آن.  در اینجا نخست در رابطه به  ریشه های خشونت و جان سختی آن در سنت و فرهنگ جامعهً ما نکاتی طرح خواهد شد؛ به دنبال آن خشونت و وگونه های آن مورد بررسی قرار خواهند گرفت؛  و در اخیر اشارتی در رابطه به راههای جلوگیری از خشونت مطرح خواهد شد.

  ریشه های خشونت در سنت و فرهنگ جا معه ما :

در جامعه ما خشونت نهادینه شده است. ریشه در بیشه های تاریخ ما دارد. به گونهء خود کار عمل می کند. بخواهید یا نخواهید چهره می نماید. رکن مهمی از بینش و کنش و در مجموع شخصیت ما را تشکیل می دهد.  آن که بیشترخشن  است،          گویا بیشتر احترام می شود. گمان برده می شود که احترام از طریق ترساندن دیگران بد ست می آید. در واقع برانگیختن حس ترس در دیگران را مرادف با برانگیختن حس احترام در آنان می دانیم.

 خشونت در خانواده  و مکتب:

در نظام خانواده عمد تا پدر نماد یا سمبول  خشونت است. مثل یک دیکتاتور در یک نظام خود کامه عمل می کند. این بدان معنا نیست که محبتی در دل او نسبت به  فرزند نیست.  برعکس محبتی در دل او نسبت به  فرزند  وجود دارد، که تا سرحد ایثار[ قربانی خشونت شدن] و از خود گذری،  پیش می رود. اما در عین حال،  به امید داشتن فرزندان "اهل و صالح" خشونت را بهترین روش می داند. در نتیجهء عملکرد خشونت کلیه استعداد ها و امیال دورۀ کودکی سرکوب می شوند، و فرزندان " اهل و صا لح "، یعنی افراد محجوب، سر به زیر، بی اراده، ترسو، با کمترین احساس مصونیت و شاخصهء اعتماد به نفس بار می آیند. روش مادران  نیز سرشار از خشونیت است.  مادران بیشتر به خشونت های روحی متوسل می شوند تا فزیگی. در این میان  تبعیض حنبس میان دختر و پسر، که از سوی والدین اعمال می شوند، به سختی مسأ له ساز و آسیب رسان است.

 نتایجی که از اثر اعمال خشونت در خانواده و اجتماع به دست آورده ایم، سخت ویرانگر و نفر تبار بوده اند.  اما از اینهم نفر تبارتر توجیهاتی است که برای اعما ل خشونت بکار می بریم. به کونهء مثال:

تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر.

به آن  طرز نگاهی که در رابطه به انسان، نوجوان، و کودک در مثال بالا هست توجه کنید.  اصولا  وقتی مقام انسان در نگاه ما  تا این سرحد نزول می کند، طبیعی است که هر گونه خشونتی موجه و پذیرفتنی جلوه  کند. حال آنکه امروز درجوامع مدنی و پیشرفته، اعمال خشونت با حیوانات نیز تعقیب قانونی دارد، واصلا نگاه  نسبت به حیوانات از ریشته دگرگون شده است.

متأ سفانه دو کانون عمده آموزش و پرورش نسلهای آیندۀ ما،  یعنی خانواده و مکتب، آگنده از خشونت اند. بر خلاف توقع هردو پرورشگاههای خشونت اند. نصاب تعلیمی و کردار عملی هردو خشن و خشونتزا اند( 2). نصاب تعلیمی مجاهدین، حکومت وقت کابل،  حکومت کنونی گواههان صادق این امر اند. بی جهت نبوده است که شاعر از ویرانگری خشونت و نبود محبت به تنگ آمده و این گونه امید کرده است:

درس معلم ار بود زمزمهء محبتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

 کودکان ما به سختی خشونت می بینند و چون بزرگ شدند، خود خشونت می کنند.                                                      

خشونت و سنت و فرهنگ ما:

  قرنها است  زنده گی ما در یک مدار مرگبار  وبسته خشونت دور می زند. قرنهاست که زبان محبت ما گنگ است. متأسفانه دین و فرهنگ  خویش را نیز در  خدمت "بیان خشونت"  قرار داده ایم و ازجوهر دین و فرهنگ خویش بیگانه شده ایم. بد ینوسیله ً سنت و فرهنگ ما نیز در خدمت توجیه خشونت قرار گرفته اند. خشونت در برابر کودکان و زنان برای عده یی اسباب سرافرازی است. ارزش های از قبیل انتقام، بدل، قتلهای ناموسی و غیره نه تنها  نقرت برانگیز نیستند که افتخار آفرینند. عمد تا ً از مفاهیم و مقولات ما نند غیرت، ننگ، ناموس، شجاعت و ... برداشتهای نادرست و خشونتزا داریم. از همین روست که خشونت در هر رخی از عرصه های زندگی اجتماعی و سیاسی ما جلوه  می نماید؛ و توسل به خشونت به جای آنکه اسباب شرمساری و سرافگنده گی را فراهم کند، اسباب افتخار را فراهم می کند. و این جای درد دریغ است. زیرا عمل شر خویش را خیر می پنداریم

و اگر کسی جز این گفت به ستیز بر می خیزیم و از حربه همیشگی "ٍرگ گردن" (3)،  "تکفیر و تفسیق"  و ... استفاده می کنیم.

امروز ما بیشتر از هر زمان دیگری به سنجشگری و باز بینی فرهنگ ، ِ تاریخ،  دین،  ارزشها و سنتهای مان ضرورت داریم. زیرا به قول شاهرخ مسکوب قرنهاست خود مان را در آیینهء خاطر خطیر خود مان می بینیم و خود مان از خود مان خوشمان می آید(4). کوچکترین برداشتها از زاویهء دید دیگر و با معیار ها و ارزشهای دیگر ما را عصبانی و آمادهء کار برد خشونت می سازد. باز گویی ساده ترین و اقعیت  های روز مره  در زندگی خانواده و اجتماع مان را از زبان دیگران یا بادید غیر مرسوم توهین و تحقیر خویش می پنداریم و در  برابر آن موضع می گیریم.  یعنی هنوز آماده نیستیم  که  واقعیت  های زندگی خود را در آیینه دیگران ببنیم.

اکنون که چشم و گوش ما به سوی دنیای دیگران باز می شود و دیوار های تعصب، تحجر،  جهل و افتخارات حقیر،  اندک اندک،  در حال فرو ریختن است؛ جا دارد که به سنجشگری و نقد فرهنگ و باور های خود بپردازیم. سره را از نا سره جدا کنیم؛ و  مرزهای مهر و کینه و محبت و خشونت را در فرهنگ خویش شناسایی نماییم. زیرا هیچ  فرهنگی در دنیا نمی توان یافت که به یکباره از مایه های زورگویانه،  خشونتزا و آزادی ستیزانه بر کنار باشد.  فرهنگ ما نیز چنین است.  با این تفاوت که دیگران  توانسته اند، با نگاه  سنجشگرانه و نقادانه،  فرهنگ خویش را از مایه های آزادی ستیزانه  و خشونتزا , در حد امکان،  بپالایند  و ما با روحیهء  محا فظ کارانه  به  حفظ  خوب و بد خویش پر داخته ایم.  زیرا حتیّ بدی های ما در نگاههای خود مان خوب جلوه می کنند

نوگرایی و خشونت در جامعه ما:

متاسفانه جریانهای نوگرا و متجد د ما نیز توجیه گر خشونت بوده اند. یک دوره نو گرایی  و مدرنسیم  چپ و راست در کشور ما با خشونت آغار شد و با خشونت پایان یافت(1919-1996).  امان الله  خان برای دستیابی به قدرت و راه اندازی اصلاحات خشونت بکار برد. حتی در محفلی به زنان گوشزد کرد تا در دفاع از آزادی خویش در برابر مردان خود از اسحه  کار گیرند( 5).  بگذ ریم  که در آن هنگام  روح و روان جامعه چگونه بود و اصلاحات او چقدر بر ظواهر توجه داشت.

آید یا ثوریها سیاسی چپ و راست بعدی نیز که داعیه داران نوگرایی و تجد د بودند، همه به شدید ترین و جه ممکن خشونت را توجیه می کردند؛ و چون کتب درسی نیز بر پایهء آن  آید یالوژیهای نگارش می یافتند،  خشونت مورد توجیه  آنان بر کتب درسی  شدیدآ سایه می افگند. [در اینجا بحث روی  صحت وسقم یا  درستی و نا درستی آید یالوژیهای متذ کره نیست.  مراد تاثیری است  که  آنان در توجیه  خشونت  بر جای گذاشته اند.]

اصولا وقتی دریک آید یا لوژی روی مساله د یکتاتوری   تاکید صورت گرفت بگونه مستقیم و غیر مستقیم خشونت توجیه می شود. حالا چه این دیکتاتوری به نام پرولتار یا باشد و چه به نام حکومت "عدل الهی" یا"ملاتاریا".  ویژه وقتی آ ید یا لوژیها دستیابی به قدرت سیاسی را از طریق توسل  به  قهر و خشونت مجاز می شمارند؛ ناگزیرند از آنچه با خشونت بد ست آورده اند، با خشونت دفاع کنند. ضرب المثلی می گوید:

جیزی که به وسیله خشونت بد  ست می آید به وسیله خشونت نگهداری می شود.

 از همین روست که بسیاری انقلأ بها دریک دور به طل خشونت گیر می ما نند و بالنتیجه زوال خویش را دیریازود اعلام می دارند. لنین می گفت: انقلاب کردن آسان است اما د فاع کردن از آن دشوار. این گفته در واقع بر صحت آن ضرب المثل تأ کید دارد.

از همین روست که مادیترین آید یا لوژیها نا گزیرند در این حالت شهادث و اثیار را که امور عمیقاً معنوی ند توجیه کنند. زیرا توسل به خشونت را حربهء انقلاب می دانند. از آنجا که خشونت کننده گان خشونت خواهند دید، به ناچار پای مقولهء ایثار و شهادت به میان می آید.

 مارکس می گوید:

در خت تکامل در کاسه سر شهیدان آب می نوشد. و احسان طبری می گوید: " ایثار پله نرد بان تکامل است."( 6

 جایگاه شهیدان در تاریخ و الا است. حافظ تاریخ از آنان به نپکوی یاد می کند و ... زیرا اینان بوده اند که موانع تکامل را از سر راه تاریخ رفته اند. یعنی کسانی را کشته اند و خود نیز شهید شده اند. این گونه برداشتها در واقع حد اعلای توجیه خشونت را به نمایش می گذارند. توجیهی که فرد را وامیدارد تا بکشد و کشته شود.

 از دید گاه آید یا لوژی اسلام سیاسی شهید قلب تاریخ است. این آید یا لوژی که می خواهد بر داشت مدرنی از اسلام ارانه کند، دشواری چندانی برای توجیه خشونت یعنی قربانی کردن خویش (ایثار و شهادت) و یا قربان کردن دیگران (غازی شدن) ندارد. از همین جهت است که تنظیم های جهادی کشته شدگان خویش را در جنگهای میان تنضیمی شهید می خوانند.طالبان نیز قاتلان خویش را غازی و مقتولین خویش را شهید می دانند. از اینرو راه اندازی قتل عام ها و روحیهء شهادت طلبی و ایثار گری از مشخصات برجسته آنان بود. بدینوسیله دین که با یستی بابی با شد به سوی بهشت محبت و عدالت، اکنون با  برداشتهای ما

در واژۀ  شده است به سوی جهنم  خشونت و قساوت. از همین روست که جاذبه اش را از دست می دهد و کشش گذشته خویش را ندارد.

 نکات بالا به روشنی گواه بر آنند که ما باید به سوی ارزشهای فرهنگی خود با سجشگری و نقد نگاه کنیم و از آنچه زشت و ناروا است و متأ سفانه به عنوان یک ارزیش برای ما مطرح است، خویش را بپیراییم.

 نگارنده بر آن نیست که هر گونه توسل به خشونت در هر حالتی نکوهیده است. این یک امر محال است. گاه ملتها نا گذ یرند برای دفاع وبقای خویش برای اسقلال و آزادی خویش دست به خشونت بز نند. اما این کار باید همرا با تفکر و تأمل و تعمق  بوده برمبنای منطق و ارزشاهی والای انسانی استوار با شد، نه از روی احساسات یا جهل و نادانی.ملتی که برای تأمین اهداف متعالی اماده خشونت بود، ولی آگاه نبود به آسانی آ له دست بیگانه می شود. زمینه تحقق اهداف دیگران را با ریختن خون خویش آماده می سازد، ولی خود چیزی بد ست  نمی آورد. بنأ همزمان با جنگ (خشونت) اسقلال باید به کسب فرهنگ اسقلال نیز اند یشیده شود.

از سوی دیگر نا فرمانی های مدنی در برابر استعمار گران و حکومات غیر مردمی با هزینه یی کمتر نتایج به مراتب بهتری داشته اند. اما ما  همواره برای جنگ اسقلال تقد س د ینی و ملی بخشیده ایم، تمام هستی  خویش را در راه آن گذاشته ایم و در پایان کار آنچه در عالم اسباب بدست آورده ایم، هیچ است.

زیرا همه دار و ندار خویش را در خد مت خشونت (جنگ) استقلال گذاشته ایم، نه کسب فرهنگ استقلال.  بر آن بوده ایم که جنگ جنگ تا زنده ماندن یک افغان. یعنی ناکامی مطلق. همیشه گفته ایم: "تا زنده یک افغان است، زنده افغانستان است". اما نیاندیشیده ایم که برای زنده ماندن تنها تن کافی نیست، روان نیز لازم است. حتی استاد غبار نیز جنگ استقلال را ولو در صورت ناکامی مطلق فرض میداند(7). البته این بدان معنی نیست که ایشان "فرهنگ استقلال" را نادیده انگشته باشند. نگارنده  نیز جنگ برای استقلال را نفی نمی کند، اما برآن است که جنگ استقلال بدون توجه به کسب فرهنگ آن بی ثمر است.

بنا نمی توان خشونت را یکسره رد کرد. گاه برای جلوگیری از خشونت قانون خشونت می کند؛ گاه برای دفاع از خویش و حفظ نوامیس ملی آدمی مجبور به توسل به خشونت می شود. اما در این راستا منطق قوی و تفکر و تأمل عمیق و دقیق لازم است تا بدانیم که در کجا خشونت لازم است و در کجا نیست. در کجا کار برد خشونت منطقی، انسانی و موجه است و در کجا نیست.

بی جهت نیست که  گفته اند:

همه می توانند خشونت کنند (عصبانی شوند)؛

 این چیز اندکی است.

 اما ادم باید خشونت کند بالای فردی که سزاوار آن است،

با یک درجه مناسب،

در یک وقت مناسب،

با یک منظور درست،

و با یک روش درست و مناسب،

این چیزی اند کی نیست.(8

خشونت چیست:

خشونت کار برد نا سالم و حیرت انگیز قد رت است. و قوع یک بیرحمی وقساوت قلب، یک حمله و تجاوز، یک هتاکی، و تعدی و یک بیعدالتی و اسیب رسانی چه جسمی و روحی و چه مادی و معنوی، همه و همه، خشونت اند.

گونه های خشونت:

خشونت دو گونه است:

یکی جسمی یا  فزیکی و دیگری  روحی و معنوی(9).

خشونت جسمی یا فزیکی  تنبیهات بد نی و کردارهای  ویرانگرانه در رابطه به اشیا و مواد را گویند.

خشونت روحی عملی را گویند که به روح و روان و اندرون آدمی رنج و آسیب رساند.

هر دو گونه خشونت بهم پیوسته اند و از لحاظ تأثیر در روند تشکل و تبلور شخصیت انسان نتایج یکسان دارند. قربانیان خشونت همواره با ترس، احساس حقارت، عد م اعتماد به نفس و عدم احساس مصؤنیت همرا اند.

هر یک از گونه های خشونت خود به دوگونه د یگر تقسیم می شوند:

خشونت جسمی:

یکی خشونت جسمی فعال و دیگری خشونت جسمی غیر فعال.

خشونت روحی:

یکی خشونت روحی فعال و دیگری خشونت روحی غیر فعال.

الف) خشونت جسمی فعال:

خشونت فعال جسمی شامل موارد زیر است:

بد رفتاری و خشونت با انسانها؛

تحکم بالای دیگران و به اصرار کسی را وادار به کاری کردن؛

آسیب رساندان به انسانها و مواد؛

لت و کوب  یا تنبیه بدنی کردن؛

شلیک یا آتش کردن روی کسی؛

نیشگان یا چند ک گرفتن (پوچی کردن)؛

گزیدن؛

خروش کردن؛

موی کنک کردن یا کشیدن موی؛

ب) خشونت جسمی غیر فعال:

خشونت جسمی غیر فعال شامل موارد زیر است:

غفلت  و سهل انگاری  در برابر کودک؛

کمبود و ضعف در پرستاری و مواطبت از کودک.

 گونه های خشونت روحی:

1. خشونت روحی فعال:

توهین، هتاکی و تندی کردن به شیوۀ که ارزشها و احساسات طرف مورد حمله قرار گیرد.

رد کردن، امتناع نمودن، از در راندن؛ به گونه مثال: تمایل نشان ندادن در صحبت کردن با کودک، تحقیر کردن همیشگی و تهدید نمودن او.

هراساندن و ترساندن از اشیای موهوم یا معلوم.

زندانی کردن کودک.

2. خشونت روحی غیر فعال:

ضعف و کمبود مواظبت روحی؛  به گونه مثال تشویق نکردن کودک، بی توجهی برای فراهم آوری زمینه ها برای شگوفایی روح و انبساط خاطر کودک.

متحریک کردن و انگیزه دادن غیر سالم.

روش خود ویرانگری:

چرا خشونت شکل می گیرد:

خشونت در موارد زیر در خانواده ها شکل می گیرد:

ناکامی در زندگی سیاسی، اجتماغ و اقتصادی.

هنگامی که پدر و مادر در زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خویش احساس ناکامی کنند، غالبآ به خشونت متوسل می شوند. زیرا وقتی در بیرون از خانه خود را در برابر همگنان و حریفان کم یا شکست خورده احساس می کنند، عقدۀ آن را در خانه، یگانه محلی که میتوانند حکم کنند و تصمیم بی گیرند، خالی می کنند. بی جهت نیست که اصطلاح"ریس فامیل" در میان ما مروج است. زیرا حس ریاست جویی و احترام  و اقتدار طلبی در بیرون از خانه ارضا نمی شود، به نا گزیر آن را در خانه ارضا می کنیم. بدیهی است که فقر، یکی از عوامل عمدۀ خشونت ساز، هم در خانه و هم در اجتماع، است.

خشونت دیده ها خشونت می کنند.

 آنانی که در کودکی خشونت دیده اند،  همدر کودکی و هم در بزرکسالی خشونت خواهند کرد. به گونه مثال: اگر پدری فرزند کلان خویش را تنبه بدنی کند او خواهد کوشید تا قصد خویش را از خواهر یا برادر کوچکتر خویش بگیرد. زیرا نمی تواند پدر را چیزی بی گوید. یا: وقتی دانش آموزی(متعلم) به وسیله آموزگار (معلم) توهین شود او خواهد کوشید انبار عصبانیت و خشونت خویش را روی دانش آموز دیگری خالی کند. زیرا زورش به آموزگار نمی رسد(10).  ضرب المثلی می گوید:" زورت به خر نه رسید بزن به پالان خر".

قرار گرفتن در حالات وخیم و بحرانی و نیافتن راه  برون رفت از آن.

هنگامی که آدم در یک حالت بحرانی قرار گیرد؛  آیندۀ موهومی وی را تهد ید کند و در عین حال نداند که  چه باید بکند، به خشونت متوسل می شود. زیرا همه راه ها مسدود  و همه دریچه ها بسته می نماید.  در این حال خشونت یگانه راه و دریچه باز است. به ویژه که قربانی خشونت پرسانگری نداشته با شد. در عالم سیاست نیز خشونت و جنگ را آخرین حربه می دانند.

مستی:

Iهنگام مستی آدمی می تواند از دو سو افراطی شود: از یکسو در ابراز محبت و از سوی دیگر در  بروز خشونت. آنانی که روح متعالی دارند، بیشتر عاطفی می شوند؛ و آنانی که از دناأت طبع بر خورداراند و یا فرصت و امکان تعالی روح را در نیافته اند؛ خشونت می کنند. از همین روی کودکانی که والدین معتاد دارند، بیشتر قربانی خشونت می شوند. 

نا آشنایی با خشونت:

شماری به نسبت عدم یی با خشونت و عواقب آن، خشونت می کنند. زیرا آنان فکر می کنند که تنبیه بدنی و یا توهین وتحقیرکودک و یا افراد دیگر، آنان را اصلاح، هشیار و بیدار می کنند. به عقیده آنان این کار ها وسیله هایی اند برای اصلاح و تربیت فرد و جامعه. بنآ درک نکردن و عدم شناخت خشونت خود به تولید خشونت مخبر می شود. 

  در بعضی از خانواده ها خشونت یگانه روشی است، که با توسل به آن با هم صحبت می کنند.

 در شماری از خانواده ها فرهنگ سخن گفتن آگنده از خشونت است. توهین، تحقیر، دشنام و زشت گویی جز فرهنگ سخن گفتن آنان است. ارادی و غیر ارادی سخنان خشونتبار به زبان می آرند. این روش جزیی از عادات آنان است. به  گونه مثال:" برو گمشو چنین کن!" یا خاک بر سرت چنین کردی و یا چنان نکردی" و غیره.

احساس عدم قابلیت:

 وقتی که آدم احساس کند قابلیت انجامی کاری را ندارند یا در  بن بست قرار گیرد و احساس کند که  توانایی آن را ندارد تا گشایشی در کار بوجود آرد، به خشونت متوسل می شود. زیرا همواره خشونت در حالات نادانی، ناتوانی، ناکامی، بحرانی، بی زبانی و عصبانی و غیره شکل می گیرد. احساس ناتوانی و عد م قابلیت در انجامی کاری در گام نخست آدم را عصبی و در مرحله بعدی به خشونت وا می دارد.

*    آنانی که خشونت می کنند ناگواریها و ناهنجاریها زیادی دارند.

*   وقتی که زبان کفایت نمی کند.

     هنگامی که کسی احساس کند زبان کافی نیست، و سخن گفتنی دردی را دوا و مشکلی را حل نمی کند، به خشونت متوسل می شود. زیرا می پندارد که به زبان نمی توان به اصلاح کسی پرداخت، یا عقده یی را گشود یا عطش انتقام و خود خواهی را فرو نشاند. بنأ تنها راهی که باقی می ماند توسل به خشونت است.

*   بن بست و انسداد اعمال و نیازها؛ نومیدی و بی نتیجه دانستن اعمال و نیازها:

    هنگامیکه آدم احساس می کند که همه اعمال بی نتیجه و همه نیازها و امیدها بیهوده اند، ناگذیر کلیه مایه ها امید بخش زندگی در از دست می دهد و ناچار به خشونت می گراید. زیرا خشونت هنگامی سر بلند می کند که در وازه های تعقل و زندگی  نورمال  به روی آدمی بسته شود.

    نتایج خشونت:

   بحث  پیرامون نتایج خشونت و چگونگی میکانیزم تأ ثیر آن بر روند تبلور و تشکل شخصیت انسان کار روانشناسان و کارشناسان این عرصه است. اما در اینجا برخی از بدیهی ترین موارد پیامد های خشونت که هرکسی در زندگی {به ویژه در کشور های که خشونت جز از فرهنگ آنان است} آن را تجربه می کند. اشاره می کنیم.

قربانیان خشونت همواره با احساس ترس، عقده حقارت، احساس عدم مصوء نیت، عدم اعتماد به نفس و بیکاره گی همراه اند. آنان عمدتاً انسانهای درو نگرا و اجتماع گریز بار می آیند. احساس مبارزه جویی در آنان می میرد و یا حد اعقل ضعیف می شود. بناً عادت می کنند که در برابر کوجکترین مشکلا ت رندگی خود را ببازند. نویسنده " کتابفروش کابل" در باره یکی از چهره های جوان کتاب خویش چنین تصویری ارایه می کند: "...(او) عادت ندارد برای چیزی بر زمد، بر عکس او عادت کرده است تا خود را ببازد و تسلیم شود."(11) این تصویر شامل حال کیله کسانی می شود که قربانی خشونت شده اند.                               

از سوی دیگر خشونت دیدگان خود می توانند به خشونتگران قهاری مبدل شوند. واز جانب دیگر خشونتزدگی می تواند اسباب تمایل آدمی را به روش "خود ویرانگری" فراهم کند؛ که از جمله میل به منفی بافی و خود کشی را بوجود می تواند اورد.

 ******************************

 

سخنرانی مختصرافتتاحیه محمد اجان غلجی درمورد پروگرام واهداف کنفرانس !

 

به اجازه سروران عزیزشرکت کننده درکنفرانس امروزی !

انجمن همکاری فرهنگی قره کمرازبدوتأسیس خود در سه سال قبل، پیوسته کوشیده است تا ضمن تحقق موارد اهداف و اساسنامه خویش طورمستقل ومشترک باسائر انجمنها ازروز های ملی وفرهنگی تجلیل به عمل آ ورده، کورسهای زبان مادری پشتوودری را سازمان داده  ، محافل فرهنگی شعروادب را نیز ازیاد نبرده است .

رادیو آ ریانا به مثابه ارگان نشراتی انجمن درراستای تحقق اهداف انجمن از یکنیم سال بدینسوفعالیت دارد .

انجمن ما سال قبل دواثرشعری پشتوودری شاعربزرگ وچیره دست کشور سلیمان لایق را به نامهای سپرغکی و بادبان درشهرستکهلم سویدن به چاپ رسانید، در سال جاری مجموعه داستانهای کوتاه داستان  نویس نخبه کشورما کاندید اکادیمیسین داکتراکرم عثمان بنام بازآفریده ، واثرشعری محمداجان غلجی تحت نام دغربت اوشکی را به چاپ رسانید .

                    انجمن فرهنگی قره کمر چند ماه قبل درداخل افغانستان نیزایجاد ورسماً  دروزارت فرهنگ راجسترشده وبه فعالیتهای خویش درداخل افغانستان شروع نمود.

به وساطت انجمن ما بخش ابتکارکمون شهرگوتنبرگ مطالعات مقدماتی خویش را غرض کمک به ساختمان وترمیم سه باب مکتب درولا یت سمنگان تکمیل نموده درخوا ست پروژه به مقصد تعمیل این امررا به مراجع مربوط درسویدن تقدیم نمود .

بر علاوه موارد فوق انجمن مابا توجه به نیازمندی مهاجرین به خصوص افغانها به بحث، موشگافی ودریافت راه حل ها برای پرابلمهای که درمحیط جدید خواهی نخواهی به آن مواجه هستیم تصمیم گرفت تا امکانات مباحث گوناگون را برای بیرون رفت ازدشواری های مختلفه مهیا گرداند .

همه میدانند ما ازیک جامعه عمیقاً خشونتبارآ مده ایم، جامعه که با خشونت اداره میشود،  مخصوصاً سه ده جنگ خشونت را درهمه ابعاد زندگی ما مسلط گردانید، ماشاهدیم خشونت درخانواده، مکتب، دولت و جامعه منحیث یکی از شیوه های اداره درعمل پذیرفته شده است .

ما که از چنین محیطی آ مده ایم، آ گاهانه یا غیرآ گاهانه درصدد تعمیل خشونت، حداقل درخانواده های خویش هستیم، تلاش مینمائیم تادرحل بسا مسائل خشونت را جانشین منطق، گفتگو وحل مسالمت آمیز سازیم .

همه ما بدرجات متفاوت با چنین مشکلاتی مواجه هستیم ، مگرعوض آ نکه درپی  راه حل معقول باشیم، بیشترمیکوشیم برمشکلات خویش در زمینه سرپوش بگذاریم ویا به راه حل خشونت آ میز متوصل گردیم .

مافکر میکنیم پرداختن به چنین مسائل ، شنیدن ازاستادان وصاحبنظران، تبادل تجارب، باخبری ازقوانین ودست آورد های علوم جامعه شناسی، روانشناسی وغیره ما را درحل چنین پرابلمها، اینتیگراشون وتلفیق درجامعه میزبان کمک مینماید. بنائاً انجمن ما پرداختن به این مسائل را ازطر یق تدویراجتماعات، کنفرانسها،سیمینارها وغیره دردستورکار خویش قرارداد.

مادراین راستا طی یک سال گذشته یک سلسله محافل، سیمینارها واجتماعات را به اشتراک جمعی ازهموطنان وهمزبانان وگویندگی وسخنرانی استادان وصاحبنظران ارجمند افغانی وایرانی دائرنمودیم که کنفرانس امروزی نیز به همین سلسله دعوت شده واستادان گرامی آقای داکترمهرداد درویشپوراستاد جامعه شناسی پوهنتون ستکهلم وآقای حمید مهرورزاستاد قبلی پوهنتون کابل درکنفرانس ما درمورد علل وپیامدهای قتل های ناموسی وخشونتهای خانوادگی، علل وراه حل ها میان مهاجران افغان صحبتهای عالمانه واکادیمیک خواهند داشت وبه سوالات شرکت کنندگان درزمینه جواب خواهند گفت.

قابل یادآوریست که انجمن ما درزمینه یک آفت دیگریعنی مبارزه با اعتیاد ومواد مخدر، به ویژه میان جوانان نیز محافل وسیمنارهای روشنگرانه را با سخنرانی های صاحبنظران وافراد با صلاحیت دائرنموده است .

ما مصمم هستیم با توجه به اهمیت حیاتی مبارزه با انواع خشونتها واعتیاد تا سرحد توان درامرروشنگری جامعه مهاجر خویش ومبارزه عملی بااین پدیده های نا میمون درآینده نیزتلاشهای متداوم نمائیم .

از سائرانجمنها، افغانها، همزبانان عزیزوسائرکسانیکه این تلاشها را مفید دانسته اهمیت میدهند تقاضا مینمائیم تا ما را دراین امر حیاتی یاری وکمک نمایند. از توجه تان تشکر.

 

 


بالا
 
بازگشت