بیژن پور ( آ.آبادی )
خوش که در خاک خراسان شعر نوروزی سرودن
یا شنیـدن از د یار( حافــــــظ ) و ( نـوروز ) و ( من )
ب آ.آبادی
حافظ و
نوروز و
من !
نوروز آیین برامده از تلاقی دین ودنیا داری است. نوروز بهار نیست، دربهار پیش آمده است. فرخندگی این آیین در ورزندگی اجرای تابناک و فروزندگی آن است. از هزاره ی ششم پیش از میلاد مسیح، تا زاد روز اسلام ، بیش از ده خانواده تاریخی که با کیانیان آغاز وبه ساسانیان پایان می یابد. تمام این اقوام وتیره های آریایی که از شرق پامیر بزرگ تا غرب حلب را دربر میگرفت، پاسداران آیین دلفروز نوروز بودند.
تفاوتیکه نوروز را از بهار و آیین شهریاری را از طبیعت وکار نشان میدهد، زمان است. بهار( وهار ) را آغاز فصل نو به معنای نرمی و گرمی و دیگر شدن جو زمین و نسبت آن با خورشید است. در آن دوران هرچه در گمان دانشمندان حل علمی پیدا نمیکرد؛ به خدایی وگذار میشد. گردش زمین ودگر شدهای زمان هرچند که توجیهاتی داشتند، اما بیشتر جنبه های خدایی و ماورایی پیدا کردند. به نگاهی در اساطیر و میراث ارجمند بشریت از آن دوران باستان و پیش از علم در عالمیان، آیین مهری به خدا باوری بشیوه ی پسین، نزدیک شده بود.
مهر آیینی یا میترا ییسم
میتراییسم، همان آیین مهری درچند هزاره ی پیش از زردهشت پیامبر است. تا پیش از دوران خدا باوری زردهشتی، باور انسان بسیار روشن نیست. اما سرزمینهای هند و آریانا ، به آیین مهری خدا جویی میکردند. مهر همان واژه ی مترا در سانسکرت است ، که پیوستن و پیوند یافتن را میرساند. در اوستا: میثر، یعنی همگرا یی وهمجویی باشد. در زبان پهلوی: میتر، آمده است. امروزه در فارسی واژه ی ( مهر ) به مفهوم عشق و محبت ، احترام و رغبت، شکیبایی و دیانت، تمکین و استقامت و پیوند وهمبستگی انسانها ست. مهرجاگزین آن دوواژگان دیگر در زبانهای پیشین است.
امروزه از کارنامه آیینی مهر نمونه های بسیاری بچشم نمیخورد. آنچه میتواند، آیین مهری را هنوز در بستر گرم ایران زمین ( آریانای کهن ) به تماشا و حاشا بگذارد، عرفان ما در دوران پس از اسلام است. مهر خدای آريایی ها در باور همبستگی وهمزیستی ایشان برای پاسداری پیمان بوده است. در نزد این آیین پنج ماده مقدس آمده اند: آفتاب، آتش، آب ، باد و باران . ازآن روی آفتاب شکوه خدایی داشته است و آتش را نیز پاره یی از همان آفتاب خوانده اند. سه ماده دیگر نیز از اساسی ترین عناصر زیستن وزنده ماندن آدمی اند. میتوان ادعا نمود که، آیین ناتورالیتسی مهر در چندین هزار سال پیش از این ، نوبتش را عبور کرده است.
دودمان کیانی، پیشتر از آیین زردهشتی و مهر اندیش بوده اند، خیلی از ماده های آن باور باستان بگونه ی بسیار روشن در ادیان پسین هم هست. مراسم برگزاری و بزرگداری از آیین نوروز، بهار، جشن مهرگان، جشن سده، رسم ایلاتی پاییز ( فرو آمدن با گاو ومال از ایلات به ده ) جشن دهقان و ... بازمانده از روزگار بسیار کهن در مناسبات اجتماعی انسانها هستند. این باور شد ها تا دوران زردهشت ( راگیانی- راغی ) ادامه یافتند. آموزه های مهر پیامبر ویا خدای همبستگی و همجوشی، با پیدایش آموزشهای زردهشت پیامیبر، در بیشترین زمینه ها پایان یافت. میدانیم که مهریون پس از زردهشت، مهررا خدانمی شناختند، بلکه در زمان هخامنشیان همان مترایی ها ، آهورا مزدارا خدا میشناختند.
مهرگان وخوان مهرگانی:
مهرگان هم جشنی است مانند نوروز، اما جایگاه و بودنگاه آن نوروز را مانند نیست. دراین مناسبت مردم سفره ی سه روزه هموار میکنند. مانندی این دو آیین دریک مورد است. هم نوروز و هم خوان مهرگانی، از سوی شاهنشاه و گرد اول برگزار میشده است. شاهنشاهی بساط بزرگی برپا می نموده است تا مردم گروه گروه شوند و به دربار شاه شاهان بروند. هم در نوروز وهم در مهرگان، مردم از کار شاهنشاه خود ردو بد ویا خوب وخیر میگفته اند. گردان دولت یا بزرگان شاهنشاهی براساس نظرمردم ، پس وپیش میشده اند. رسم آن بوده است که اول مردم کارداران کلان دستگاه را بررسی و بد ونیک میکرده اند و در روز سوم شاهنشاه از خود ودولت خود دفاع مینموده است.
شاهنشاه وشاهان دیگر ( سیستم کیانی وپیشدادی تا هخامنشیها بدانگونه بوده است ، که شاه وشاهان لباس ارغوانی پوشیدی و تاجی که نشانواره افتاب بود، برسر می نهادند. درسفره مینوشتند که : افزون باد! دراین بارعام ، رامشگران وسازندگان، می نواختند و میخواندند. به بزم می نشستند وباده مینوشیدند. جشن مهرگان در تا بستان بر گزار می شده است.
آیین اسلام نیز با گرفتن پروانه کار در ایران زمین وشرق ایران در آغاز ازروبرو آمد، اما همینکه دانست این آیین ها نسلها و نحله های بیشماری را گذشته اند، از کنارشان گذشت و ازمواد وموارد آن برای خویش چیزهایی نیز برداشت. آیین ژنده بالا که با مراسم گل سرخ پیوند یافته است ، میتواند از همین نمونه ها دانسته شود.
نوروز و حافظ ومن
من شرح آیین ها و آینه های نوروزی را، که در آن چهار شنبه سوری ( آخرین چهارشنبه در پایان سال ) ، جشن دهقان که یک هفته قبل از بهار وتا یک هفته پس از آن ادامه دارد. درحقیقت این جشن ویژه ی زحمتکشان و زمین پاره گران ( دهقان ) است.
جشن نهال شانی یا سبز باوری، دراین جشن همه مردم برای پوشاندن زمین در جاهای ممکن نهال می نشانند، تا زندگی را به سبزی و پوشیدگی زمین از درختان آراسته گردانند. این مراسم با جشن دهقان همزمان است، اما آنرا همه اجرا میدارند .
سیزده بدر: روز سیزدهم ماه فروردین ( حمل ) مردم از خانه ها می برایند، به گلگشت و تماشای طبیعت و سیاحت میپردازند. به لاله زار میروند، به باغها میشوند، پرندگان و گلهارا می نگرند، کودکان را از خانه ها بیرون میبرند و به نشاط وشادمانی خویش را از اندوه سال گذشته میرهانند.
اکنون از زبان لسان الغیب، ترجمان العشق و مفسر الاحوال حضرت حافظ میشنویم که باچه زیبایی و آگاهی، سخن گذشته را در ترازوی نو باوری می گذارد:
1
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
رسید مژده که آمد بهـــــــــار وسبزه دمید وظیــفه گربرسد، مصرفش گل است ونبید
سفیرمرغ برامد، بـط شـــــــــراب کجاست فغـان فتـــاد به بلبل، نقا ب گل که کشید
زمیوه های بهشــــــــتی، چه ذوق دریــا بد هرآنکه سیب زنخــدان شاهـدی نه گزید
مکن زغصه شکـــــــایت که در طرق طلب براحتی نرسید ، آنکه زحمـتی نه کشید
زروی سا قی مهـــــــوش گلی بچین امروز که گرد عارض بسـتان، خط بنفشه کشید
چنان کرشمه ی ســـــــاقی دلم زدست ببرد که باکسی دیگـرم نیست برگ گفت وشنید
من این مرقع رنگین چوگل بخواهم سوخت که پیر باده فروشش به جرعه یی نخرید
بهـــار می گذرد، داد گسترا دریاب !
که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید
2
ابر آزاری، برامد باد نوروزی وزید
آبرآزاری برامد، باد نــوروزی وزیــد وجه می میخواهم ومطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام بار عشق ومفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت باده وگل ازبهای خــرقه می باید خرید
گويیا خواهد گشود ازدولتم کاری که دوش من همی کردم دعا وصبح صادق می دمید
بالبی و صد هزاران خنده آمد گل به بــاغ ازکریمی گوییا در گوشه ای بویی شنید
دامنی گر چاک شد درعالم رندی چه باک جــامه یی درنیک نامی نیز می باید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت وین تطاول کزسرزلف تومن د یدم که د ید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را زآسایش طمع باید برید
تیر عاشـــــق؛ کش ندانم بردل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
3
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
ســــحرم دولت بــیدار به بالیـــن آمــد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش وسرخوش به تما شا بخرام
تا به بینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشــای
که زصحرای ختن آهوی مشکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده وغم مخور ازدشمن ودوست
که به کام دل ما ، آن بشدو ایـــن آمد
رسم بد عهدی ایام چود ید ابر بها ر
گریه اش برسمن وسنبل ونسرین آمد
چون صبا گفته ی حافظ بشنید از بلبل
عنبر فشان به تماشای ریـــــاحین آمد
4
زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی
زکوی یا ر می آیــد ، نسیم باد نــــــوروزی
ازین باد ارمدد خواهی چراغ دل بر افروزی
چوگل گرخرده ای داری خدارا صرف عشرت کن
که قـــارون راغلطهـا دادسودای زراندوزی
زجام گل دگــر بلبل چنان مست می لعــلست
که زدبرچرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که ازدامن غبار غــم بافشا نی
به گلــزارآی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ایدل دراین فيروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی وبهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خودکردن
کلاه سروری آنست کزاین ترک بردوزی
سخن درپرده میگویم چوگل ازغنچه بیرون آی
که بیش ازپنج روزی نیست حکم میرنوروزی
ندانم نوحه ی قمری بطرف جویباران چیست
مگراو نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میی دارم چوجان صافی و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان اینست اگرسازی وگرسوزی
می اندر مجلس آصف بهنوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهانرا سازنوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
زمدح آصفی خواهد جهان عیدی ونوروزی
جنابش پارسایان را ست محراب دل و دیده
جبینش صبحخیزانراست روزفتح وفیروزی