انجنیر حفیظ اله حازم

 

 

افغانستان در فاصله بین دو سال

 

دو سال قبل نیز وقتی مرحوم قبله گاه صاحب در بستر مریضی بودند عازم وطن شده بودم.با وجودیکه وضع صحی قبله گاه صاحب مرحومم وخیم و غیر قابل علاج بود و درد جانکاهی من و تمام خانواده را عزاب میداد.و برای ما مشکل بود که مریض دار بودیم و همه مصروف تداوی و بهبود شدن وضعیت پدرم.ولی وضعیت عمومی کشور و شور و شعفی که بمیان آمده بود امید وار کننده و اطمینان بخش بود.حرف باز سازی سر زبانها بود از کمک و مساعدت های جامعه جهانی و دستگیری آنان از مردم افغانستان زن و مرد خوشنود بودند.در مجموع فضا نوید بخش آینده های درخشان بود.

شاهراه سالنگ که در جریان جنک های چندین ساله کاملآ ویران شده بود و یک پل و پلچک هم در آن سالم نمانده بود دو سال قبل کار به شدت ادامه داشت و موتر ها فقط از طرف شب حق عبور از سالنگ را داشتند چون از طرف روز کار قیر ریزی در جریان بود.

عبور و مرور موتر ها هم  از سالنک ها طبق نوبت بود یک شب از سالنگ شمالی و شب دیگر هم از سالنگ جنوبی.

مردم چنان شور زده بودند وبعد از زمامداری دوره سیاه طالبان از فضایی که ایجاد شده بود تصور میکردند که وطن شان با این سرعت باز سازی و طی  یکی دو سال  به کشوری چون امارات عربی و کابل به شهری مثل دوبی تبدیل خواهد شد.

آرامی و امنیت این کیمیا بوته به سراغ ملت ما خواهد آمد و خوشبختی و سعادت که از سرزمین ما گریزان بودبالآخره روزی روزنه اشرا برخ ما خواهد گشود و آرامی جایش را به نا امنی ها خواهد سپرد.

 و این نعره هاو شعار های دموکراسی هم که برای مردم ما بیگانه بود جامه عمل خواهد پوشید و یک ملت مرفع و آرامی خواهیم بود.

آمد آمد مهاجرین از کشور های همسایه ایران و پاکستان شب و روز توقف نداشت و بار بستره های بار شده بالای موتر ها و بازگشت آنان به کلبه و کاشانه های ویرانه شان حکایت از سالهای جنگ و نا امنی داشت.

کار و بار ساختمانی و آبادی زیاد بود هر طرف میدیدی کار بود و بدو بدو ....که حتی توجه کارگران پاکستانی را هم بخود جلب کرده بود و هزاران کارگر پاکستانی هم غرض کار به افغانستان آمده بودند.استا کار مردکار رنگمال و گلکار را به آسانی پیدا نمی توانستی.

معارف در حال باز سازی و احیای مجدد بود و بعد ازتقریبآ یک دهه سکوت وحشت و دحشت طالبان اولاد وطن چانس میافتند به مکتب بروند و درس بیآموزند من که در آنزمان نیز به ولایات شمالی کشور ما سفر داشتم میدیدم که مکاتب باز سازی میشوند و هر جا خیمه ها به چشم میخورد که بچه ها زیر آنها در زمین سخت نشسته و درس می خواندند و چنان امید داشتی و می پنداشتی که یک سال بعد جای این خیمه ها را مکاتب زیبا و جدید خواهند گرفت.

 و کودک وطن دیگر بالای زمین سخت نخواهد نشست و چوکی و نخنه و تباشیری برای نوشتن خواهد داشت.با وجودیکه از کیفیت درسی خبری نبود با آنهم چون آغاز کار بود مردم راضی و خوشنود بودند.و والدین اولاد شانرابا شوق و ذوق به مکتب می فرستادند تا چیزی بیآموزند و کمبود و نبود این چند سال دوران سیاه حکمروایی طالبان را جبران کنند.

امنیت نسبی  بود موتر ها شب و روز سفر میکردند کسی احساس خطر نمی کرد مال تجار از یک نقطه به نقطه دیگربا کمترین مشکل انتقال میکرد کاغذ پرانی و بروکراسی کمتر بود رشوت در سطح ابتدایی و کمتر معمول بود.

مامورین  معلمین و کارمندان دولت از کار شان راضی بودند و با معاشی که میگرفتند قوت و لایموتی بخود و اولاد هایشان تهیه میکردند و خوش بودند که آینده بهتری در انتظار شان است.

 چون مردم زمان سیاه و تاریک طالبان را پشت سر گزرانیده بودند هر حرکت ولو کوچک را اقدام بزرگ و مثبتی می پنداشتند. در حالیکه این اقدامات در مقایسه با کمک های بین المللی مشت نمونه خروار بود.

 چیزیکه جالب و در خور توجه بود امید واری های مردم به آینده بود(آینده کاذب و دروغین) که گویا دیگر جهان و جامعه بین المللی در کنار ماست و ما و ملت ما را از این همه فلاکت و آلام رهایی می بخشند.و یک دنیای رویایی و خیالی برای ما میسازند بیخبر از اینکه هیچ سرزمینی را بیگانه ها آباد نمی کنند و نکرده اند و تا ملتی سرزمین خودش را خود نسازد دیگران برایش نخواهند ساخت.بدون شک منفعت دیگران درین امر حتمی خواهد بود.

وضعیت سیاسی کشور به منوالی بود که هنوز قانون اساسی کشوردر شرف تدوین و رییس جمهور انتخاب نشده  و از پارلمان هم خبری نبود.و با گزشتن از حکومت های عبوری و انتقالی مردم انتظار حکومت مردم برای مردم را داشتند. گویا که با بر آورده شدن اینها دیگر پرابلمی در کشور باقی نمی ماند.و مردم بدان معتقد بودند که با تکمیل شدن این کمبود به بی نظمی های موجود و در نظر نگرفتن بسیاری از واقعیت های عینی کشورپایان بخشیده خواهد شد و با بمیان آمدن ارکان ثلاثه کشور  نظم جدید و نظام خوبی مستقر خواهد شد.

بنام آزادی بیان و دموکراسی دها حزب و سازمان فرمایشی ایجاد و شروع به فعالیت کردند و حزب ساختن به مود روز تبدیل گردید که حدودآ بیشتر از 60 حزب و سازمان تا کنون ثبت و راجستر گردیده و فعالیت می نمایند و بیش از 200 حزب و سازمان  دیگرهم در کوچه های گرم سیاست کابل سرباز گیری می کنند.

قصه کوتاه که دو سال قبل وضعیت نسبتآ خوب و گویا همه چیز در حال عبور از بی نظمیها بسوی نظم از بی قانونی بسوی قانون و از بی عدالتی ها بسوی عدالت بود. و مردم به آینده امید وار بودند  جامعه جهانی با علاقمندی قضایای افغانستان را دنبال میکرد و کمک ها سیل آسا داخل افغانستان میشدند با وجودیکه این پولها در جیب چند شخص مفت خور می ریخت لیک دانه هایی از آن هم به حلقوم ملت فرو میرفت.

خلع سلاح یا پروگرام (د.د.ر)در جریان بود قوماندانان مسلح خلع سلاح میشدند و مردم از شر زور سالاران رهایی پیدا میکردند. از طالب و طالبانیزم حرف ها کمتر و در سطح نازل بود.

بهر حال این رویا ها و خوشبینی ها را در جایش میگزاریم و قضایا را دو سال بعد تر به ارزیابی می گیریم و از نظر میگزرانیم.و یا بهتر بگویم چشم دید هایم را قصه بکنم.

بتاریخ اول می فرانکفورت را به قصد کابل با طیاره شرکت آریانا که یک طیاره چارتراز خطوط هوایی فرانسه بود ترک گفتم.چون مدتی بد ینسو طیارات شرکت هوایی آریانا حق پرواز به کشور های اروپایی را ندارند و شامل لست سیاه می باشند.چون طیارات متزکره به خواست ها و ستندرد های جهانی مطابقت ندارد بنآ حق پرواز را هم ندارد.

بهر صورت حوالی ساعت 9 صبح بوقت کابل به فرودگاه کابل پایین شدیم و داخل ترمینل شده و به غرفه سرحدی پاسپورت را غرض کنترول سپردم.من بتاریخ 2 ماه می عیسوی سال 2006  داخل افغانستان شدم ولی در پاسپورتم از تاریخ دوم اپریل تاپه زدند یعنی یکماه قبل آن هنگامی که من هنوز در هالند و مصروف کار و بارم بودم ولی من داخل کابل  بودم......(نظر به سند).

به نفر مسول گفتم برادر امروز دوم می است نه دوم اپریل گفت فرقی ندارد تاریخ مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟

حیران ماندم چه کنم؟منی که امروز دوم می داخل افغانستان میشدم و از یک مرجع قانونی و سرحدی چون میدان هوایی بین المللی کابل تاریخ ورودم را یک ماه قبل ثبت و راجستر می کردند.........

                                       یا اله و یا نصیب

نمیدانستم که تا زمان بر گشتم چه ها خواهم دید؟

میگویند سالی که خوش است از بهارش پیداست.

اینکه از کنترول میدان رهایی پیدا کردم وقتی میخواستم بکسم را بر دارم یک بابه گک آنراخود برداشته و بیرون ترمینل کرد هر چند اصرار کردم که خودم انتقالش میدهم اعتنایی به حرفم نکرد و بکسم را بیرون آورد..من هم تشکری کرده و یک نوت 100 افغانیگی برایش پیش کردم.گفت برادر کار ما به دالر است ده دالر میشه گفتم من دالر ندارم و بعدآ چرا ده دالر؟گفت اگر من نبودم بکست را باز میکردند.گفتم میگزاشتی بازش میکردند.دیدم این بگو مگو ها فایده یی ندارد مرد عصبانی شد و گفت زود باش من وقت زیاد ندارم و من هم به خاطر حفظ عزت و آبروی خودم یک نوت 20 یوروگی برایش دادم و گفتم ده یورو برایم بده پول را گرفت و رفت که بر میگردم مدتی انتظار کشیدم دیدم درکش نشد ونیآمد و من هم از خیر آن ده یوروی باقیمانده گزشتم.و راهم را در پیش گرفتم.

آنطرفتر بعضی از دوستان و اعضای خانواده ام به استقبالم آمده بودند بعد از مصافحه و احوال بخیری به خانه یکی از اقربا رفتیم و من بعد از نوشیدن پیاله چایی به دفتر آریانا مراجعه کردم که تکت بر گشت خود را هوکی کنم و تکت را بتاریخ 24  می 2006   هوکی کردم و به اصطلاح خود را بیغم کردم. چون روانه مزارشریف بودم بنآکارهایم  را یکطرفه کرده و بعد از ظهر عازم مزارشریف گردیدم.

راه کابل مزارشریف همانکه دو سال قبل کار به آن شدت و حدتش ادامه داشت خاموشی و سکوت حکمفرماست فقط تا محلات دوشی قیر ریزی شده و بس و بقیه راه تا مزارشریف آنقدر خراب است که  نپرس طوریکه میگویند هیچ روزی بی حادثه نیست.ازدحام و بیروبار موتر ها هم  بحدی است که تصورش را هم کرده نمیتوانی.بالاخره بعد از طی هشت ساعت به شهر مزارشریف رسیدیم.

هوای مزارشریف گرم و به 42 درجه میرسید خاک باد دود موتر ها و کثافات داخل شهر نفست را میگرفت و گویی که اصلآ اکسیجنی وجود ندارد.یکروز بعد عازم شبرغان شدم مسیر راه مزار شبرغان هم احوالی بهتر از کابل مزار را نداشت همه جا کند و کپرک از سرک قیر قدیمه اصلآ اثری نمانده و بقیه را هم خود خامه کرده اند.

از تصادف روزگار روز سوم ورودم شدیدآ مریض شدم و این حوالی ساعت 10 شب بود وضعیتم نهایت وخیم و خراب بود  وسیله موتر نخست مرا به منزل یکی از دوکتور صاحبان معروف شبرغان داکتر صاحب عزیزی بردند بعد از 15 دقیقه زنگ زدن و تقتق کردن ها کسی سرش را از بالکن بیرون کرده گفت داکتر نیست مهمانی رفته صبور جان پسر خاله ام که با من همراه بود و داکتر را از نزدیک می شناخت از پایین صدا کرد داکتر صاحب من هستم صبور پسر حاجی فلانی ولی داکتر صاحب در را ببست و رفت و من از شدت درد بی تاب بودم بالاخره تصمیم بر آن شد که طرف منزل داکتر صاحب خلیل در حرکت شویم آنجا هم کسی در بروی ما نگشود و اینبار عزم سفر طرف منزل داکتر صاحب امین را کردیم که لطف کند و در بروی ما بگشاید ولی آنجا ها در ها بسته ماند. تا بآلآخره به شفاخانه صحت عامه مراجعه کردیم و داکتر موظف هم از قضا هم صنفی برادرم برآمد و نسخه یی برایم داد و شب ساعت 3 من به تداوی شروع کردم. شب دردناکی بود.

هموطن عزیز خودت قضاوت  کن منی که در این نیمه شب همه امکانات را داشتم پول موتر شناخت و مرضم هم کشنده و آنقدر غیر قابل تحمل نبود چنان برخوردی با من صورت گرفت  به منزل 3 تن از دوکتور صاحبان مراجعه کردیم ولی کسی در بر رخ ما نگشود وای بحال آن هموطنی که نه پول داشته باشد نه موتر که نزد داکتر انتقالش بدهد ونه هم شناختی؟؟؟؟؟

تصور میکنی که چه بر سرش خواهد آمد؟

باور کن و بدان که دها و صدها همچو افراد و مریض ها جان های عزیز شانرا به دروازه های دوکتوران قصاب به حق تسلیم کرده اند و میکنند.

وقتی مریضی نزد داکتر مراجعه کند دوکتور صاحبان اولآ از پول مریض می پرسند که پول دارد یا نه؟به زحمت  و معاینه کردن می ارزد یا نه؟اگر پول نداشتی اصلآکسی همراهت حرف مفت هم نمی زند.چه رسد که معاینه ات کنند تشخیص شوی و دوا بگیری.

از مگس و پشه و دیگر حشرات اصلآنپرس که همه ناقلین مرض اند.مرض و بیماری آنقدر زیاد است که در خانه یی نیست که کسی مریض نباشد.

وضعیت را در مجموع نسبت به دو سال قبل خیلی بغرنج درهم و برهم نا امن شکننده مایوس کننده و درد آور یافتم.

اگر از خانواده های خود بگویم آنهایی که کارمند دولت اند مامور و یا معلم آن شور و شعفی که دو سال قبل در سیما هایشان بود و آن امید واری هایی که نسبت به آینده داشتند دیگر نیافتم همه رنجور و از زندگی شاکی بودند و اصلآ امیدی به آینده نداشتند بعضآ از 3 ماه به اینطرف و بعضی ها هم از 6 ماه به اینطرف معاش دریافت نکرده اند.

معاشی که 2000 الی 2500 افغانی است.یعنی معادل 40 تا 50 دالرامریکایی.اگر از نرخ ها بگوییم اکثر مواد خوراکی همسری با نرخ های اروپا را دارند.خود فکر کنید مامور و معلمی که 40 دالر معاش داشته باشد با 5 یا 6 نفر نان خور و این معاش هم از 6 ماه به اینطرف پرداخت نشده باشد چه وضعیتی خواهد داشت؟؟؟

کار و بار اهل کسبه هم زار است و به اصطلاح وطنی اصلآغریبی نیست نجار گلکار دوکاندار کسبه کارهمه و همه شکایت دارند گویی که همه چیز سکوت اختیار کرده باشد.

از باز سازی و احیای مجدد که دو سال قبل با شور زایدالوصفی ادامه داشت دیگر خبری نیست و فقط بعضی پروزه های خاص به انجو های خاص که مقامات بزرگ دولتی و قدرتمندان در آن سهیم اند قرارداد میشود و مبالغ میلیون دالری خورد و بورد شده و به جیب هایشان انتقال می کند.دیگر چیزی اصلآ موجود نیست.

یک نمونه از بازسازی کشور قیر ریزی سرک بین شبرغان و سرپل است که به پایه اکمال رسیده و به بهره برداری سپرده شده طول این سرک 50 کیلو متر بوده و بعد از گزشت تقریبآدو ماه قیر کاملآاز سرک جدا شده و به چرخ های وسایط نقلیه چسب میشوند و جر و چقری های بی پایان در آن بوجود آمده و سرک ترمیم طلب می باشد در حالیکه از تکمیل آن دو ماه نمی گزرد.وای به حال ملت بیچاره و افسوس به این پول های کمکی یا قرضه ها که به خاطر بازسازی داخل کشور شده و به این شکل حیف و میل میشود.و به  جیب چهار نفر دزد و رهزن آب میخورد. و نام آنرا هم میگزارند باز سازی. وای از این باز سازی که سرک قیر شده به میلیون ها دالر دو ماه بعد خراب میشود.

وضعیت معارف که بیشترینه توجه جهانیان نیز بدان مبزول گردیده خوبتر از دیگر ساحات نیست.

آن خیمه هایی که دو سال قبل دیده بودم هنوز پا برجا و کهنه و فرسوده شده اند هیچ مکتبی بجای آنها اعمار نگردیده و اطفال هنوز روی خاک و زمین سخت درس می خوانند و وضعیت بهتر نشده.مکاتب تقریبآدر همه جا 3 تایمه است و شاگردان ازدر داخل و از دروازه خارج میشوند .

یکی از هم صنفانم مدیر یکی از لیسه های شهر شبرغان است.به دعوت او از این مکتب بازدید کردم و درد دل هایش را شنیدم.از آموزش و پرورش اصلآخبری نیست از این 3 ساعت درسی یک ساعت آن به حاضری گرفتن میگزرد نیم ساعت آنهم تفریح است و  در یک و نیم ساعت باقیمانده شاگرد چه بیآموزد؟ اصلآدرسی و تعلیمی وجود ندارد.

 کتب درسی تازه که دولت به چاپ رسانیده اصلآبرای معلمین و استادان قابل فهم نیست چه رسد به شاگردان که اصلآ سر استادان  بدان خلاص نمیشود..و به عقیده اکثر معلمین این نه برای با سواد کردن شاگردای بلکه برای بیسواد کردن شاگردان چاپ و تهیه گردیده.و یکی دیگر از پالیسی های ضد تعلیمی دولت سیستم امتحانات ماهواربوده که شاگردان 15 روز درس بخوانند و 15 روز دیگر هم امتحان بدهند.و این چقدر مزخرف و مضحک است.

وای بحال اولاد وطن که با این پالیسی تقدیم جامعه میشوند.

چیز دیگری که توجه ام را جلب کرد اعمار مکاتب بزرگ و مقبول در مسیر راه ها و قریه جات کوچک است که اصلآ نفوسی ندارد و شاگردی موجود نیست ولی در شهر های بزرگ و مناطق پر نفوس و مزدحم مکتبی ساخته نشده و کاری صورت نگرفته.بگونه مثال لیسه ابن یمین جوزجان از سابقه دار ترین لیسه ها در این ولا است که کوچکترین کاری در آن صورت نگرفته شاگردان این لیسه زیر خیمه های چرکین بدون هیچگونه امکانات روی زمین خشک درس می خوانند. این نه تنها در جوزجان بلکه در دیگر نقاط کشور هم پالیسی چنان است.راست گپ من تا هنوز به این معما پی نبرده ام ممکن شما دوستان عزیز حل این معما را داشته باشید.

نمونه دیگر این معما حفر چاه های عمیق است در جا هایی که خالی از سکنه است چاه ها حفر می کنند و در محلات پر نفوس و مکاتبی که هزاران شاگرد در آن درس می خوانند اصلآ آب خوردن وجود ندارد.( بخدا این دولت با این کار هایش بلا میکند) کاری که مداری ها هم از کردنش عاجز اند.    

فساد اداری رشوت و بی قانونی اصلآ حد و حصر ندارد. زمانی مردمان ما بالای رشوه ستانی و فساد اداری در پاکستان می خندیدند که درهر کار باید پول بدهی در غیر آن  اصلآکارت اجرا نمی شود از پولیس گرفته تا هر جای دیگر .با این رشوه ستانی و فساد اداری که در وطن ما امروز مروج است پاکستان و پاکستانی ها حق دارند صد بار به حال ما بخندند.باور کنید وقتی به دفتری مراجعه کنید باید از پیاده و پهره دار شروع تا عالی ترین مقام باید پول بپردازیددر غیر آن کار تان اجرا نمیشود ولو هرچند قانونی و درست هم باشد.

واقعآ خیلی درد ناک و شرم آور هم است وقتی می بینی کسی قباله شرعی در دست دارد و پول ندارد و شش ماه به اینطرف در دروازه های محاکم سرگردان و لالان است و آنی که هیچ سندی ندارد ولی پول دارد وبه زورملکیت آن شخص را تصاحب نموده و کسی هم نیست که بگوید چرا؟؟؟؟؟؟؟

همان اصطلاح معروف که آب زور سر بالا میرود.

از وضعیت بیوه و بیچاره و شهید و معلول و مجاهد اصلآ نپرس دولت به فامیل شهدا ماهانه 600 افغانی معادل 12 دالر معاش تعیین نموده که آنهم پرداخت نمیشود .فکر کنید آن شهید وطن که بخاطر وطن جانش را از دست داده آن مجاهدی که در راه حراست وطن هست و نیستش را از دست داده و آن معلول و معیوب وطن با 5 یا 6 طفل خورد سال و صغیرش مگر با این 600 افغانی میتواند گزاره کند؟ باور کنید این 600 افغانی مصرف یک فامیل را در یک روز تکافو نمی کند.

آنکه شیران را کند روبه مزاج                      احتیاج است احتیاج است احتیاج

و این خود زمینه های فجایع اخلا قی را مساعد میسازد.هزاران طفل خورد سال در کوچه های کابل دست به گدایی میزنند تا لقمه نانی بخود و فامیل هایشان تهیه ببینند.(اینکه چه آینده شوم و درد ناکی انتظار این اولاد وطن را میکشد خود تصور نمایید.)

دولت در زمینه کوچکترین پلان و پروگرام کاری در دست ندارد.و به حساب هرچه بادا باد روز بیگاه میکند.

دو سال قبل تعمیر سازی و بلدینگ سازی مخصوصآ درشهر کابل خیلی رونق داشت. ولی امسال در تمام شهر یکصد تعمیر زیر کار نمی بینی چون پولدار صاحبان و قوماندانان قصر هایشان را اعمار کرده یا خود در آنها نقل مکان کرده اند یا به ادارات خارجی به پول گزاف به کرایه داده اند.واز طرفی چون مسله امنیتی روز تا روز وخیم شده میرود و امیدی به آینده ندارند بنآ نمیخواهند در وطن سرمایه گزاری نمایند.

طوریکه با یکی دو نفر از تجار وطن ما صحبت داشتم قرار معلومات آنها اثر این زور آوران قوماندان صاحبان و چپاول گران در دوبی خانه ها و قصر ها خریده اند و با خریدن یک خانه در بدل حد اقل یکصد هزار دالر امریکایی امارات متحده عربی اقامه چندین ساله به همه اعضای فامیل شان اعطا میدارد.از این چه بهتر........

پول مفت از مدرک قاچاق ماد مخدره فروش اسلحه دزدی و غارت دارایی های عامه و چپاول از طریق انجو های خود ساخته شان.....پس آنها اگر در دوبی خانه و قصر نخرند پس کی بخرد؟

وای بحال ملتی که سالهاست رنج میبرد و گرسنگی میکشد درد می بیند و شلاق میخورد و اربابان وطن به تجمل بسر می برتد و فخر می فروشند

طوریکه شاهد حوادث و واقعات کشور هستیم طالبان روز تا روز قوی و قوی تر میشوند و حملات چریکی و جنگ ها دامنه اش وسیع تر میشود.و روزی نیست که نشنوی که دها سرباز دولتی پولیس و افراد ملکی و همچنان نیرو های ایساف شهید و زخمی نگردند حملات انتحاری رو به افزایش است کودک ربایی دزدی و گروگان گیری هم عواملی اند که آرامش مردم را ربوده.

ترس و وحشت مردمان روز تا روز از خرابی اوضاع ازذیاد میابد و زمزمه هایی میشنوی که باز طالبان به قدرت می آیند.

مهاجرینی که از ایران و پاکستان بر گشته بودند دوباره  به آن کشور ها میروند و میبینی که پشت دروازه های قونسلگری ایران صد ها نفر روزانه صف می بندنندتا ویزه اخز نمایند. هر که را که میپرسی چرا دوباره میروی فقط یک حرف دارد که میگوید که بد کردم آمدم و همه هست و نیست خود را برباد دادم اگر معطل کنم از گرسنگی خواهم مرد.

سفری که درین مختصر 24 روز داشتم همراه بود با درد و رنج بیشمار و از دیدن این همه حوادث و چشم دید ها دلم پر عقده میشد و چشمانم پر اشک و دلم بحال ملت و وطنم میسوخت ولی ای هموطن گرامی افسوس که دستان من و تو کوته واز حل این آلام عاجزیم.و من و تو جز آن ملت هردم شهید و فقیریم.

گزارش سفرم را با مختصری از سفر آمدنم با شرکت آریانا به پایان میبرم طوریکه در آغاز گفته بودم روز اول ورودم به کابل یعنی دوم می تکت خود را برای بازگشت بوک یا هوکی کرده بودم بازهم تاریخ 21 می وقتی به کابل دوباره آمدمبه شرکت آریانا مراجعه کردم تا بدانم تغیری در پرواز ها نیآمده باشد.نزدیک غرفه شده به نفر مسول سلام دادم ازش پرسیدم در پرواز فرانکفورت  کدام تغیری نیآمده؟ گفت به کدام تاریخ گنتم 24 می گفت جای نداریم و سیت ها پر شده گفتم من ریزرف کرده ام گفت تکت و پاسپورت تانرا بدهید تکت و پاسپورتم را پیش کردم بعد از تق و توق کردن در کمپیوتر گفت جای نیست باز گفتم من 20 روز قبل ریزرف کرده ام گفت آغا جای نیست قصه کوتاه که 30 دالر کارش را کرد و بار دیگر بریم جای پیدا شد.

صبح وقت ساعت 6 روز 24 می به میدان حاضر شدم چون طیاره ساعت 9 صبح پرواز داشت و پرواز تا ساعت 12 ظهر معطل شد و ما 12 بجه روز پرواز کردیم بعد از اینکه طیاره در هوا شد اعلان کردند که طیاره تیل ندارد و باید تهران برویم.

چنان شد ما بعد از 3 ساعت به تهران فرود آمدیم و یک و نیم ساعت دیگر هم معطل شد و بعدآ جانب فرانکفورت در پرواز شدیم.

جالب اینکه آن کارمند آریانا که بمن گفته بود طیاره کاملآ پر است و جای نیست و باید هفته آینده پرواز کنم .در حالیکه در طیاره 132 سیت کاملآخالی بود وقتی به دوستم موضوع را گفتم او گفت به من هم عین حرف را گفتند و من 50 دالر برایش دادم  هوکی کرد.

هموطن گرانقدر

با گزارش هزا قصدی از بد تعریف کردن اوضاع و احوال کشور ندارم لیک با کمال صداقت عرض می کنم که اینها چشم دید هایم و واقعیت هایی است که خودم با آنها سر و کار داشته ام.

ولی وضعیت بد تر از این است که من نقل کردم آنقدر سر در گم و پیچیده که هیچکسی به آینده اطمینان ندارد.ترس و وحشت از آمد آمد طالبان همه جا را فرا گرفته گرسنگی  و بیعدالتی داد میکشد.

 از عدالت اجتماعی مشارکت ملی و حکومت قانون خبری نیست.

و فقط یک حرف که هر که زر و زور داشت کارش جور است.  

 


بالا
 
بازگشت