آمريکاازياوه گوي تا ما جرا جوي
تهيه وپژوهش (راد مرد)
اظهارات كارل روو،
برجستهترين استراتژيست رييس جمهور آمريكا در سخنراني خود در مؤسسه انترپرايز
باعث تعجب مردم آمريكا شد. در واقع وي حقايقي را براي مردم آمريكا بيان كرد كه
همواره از آنها پنهان نگاه داشته ميشد.
كارل روو در سخنراني خود
گفت هر چند بحران اقتصادي يكي از دغدغههاي اساسي مردم آمريكا محسوب ميشود،
اما جنگ عراق هنوز بزرگترين نگراني آنهاست. وي افزود جنگ عراق تمامي جنبههاي
زندگي مردم آمريكا را تحتالشعاع قرار داده است.
بيان اين واقعيتها از
سوي مقامات دولتي كه دروغگويي و پنهانكاري اساس سياست آن را تشكيل ميدهد،
مايه شگفتي است.
به عقيده كارل روو، جنگ عراق نوعي افسرد
گي و نگراني شديد را بين
مردم آمريكا شيوع داده است. وي ميافزايد: شكي وجود ندارد كه درگيري در جنگ
عراق براي مردم آمريكا بسيار ناگوار است و مردم نميتوانند با ديدن تصاوير
دلخراش جنگ عراق نسبت به زندگي احساس رضايت و خوشبيني داشته باشند.
هر چند بايد گفت طبق اظهارات كارل روو، اندوه و بدبيني مردم آمريكا با ديدن
تصاوير جنگ عراق امري طبيعي است، اما ديدن فجايع اين جنگ تنها عامل ناراحتي
مردم نيست. در واقع عوامل ديگري در بدبيني مردم نسبت به دولت كنوني آمريكا و به
خصوص حزب دموكرات اين كشور دخيل هستند.
مردم آمريكا هرگز با ديدن تصاوير جنگ سال 1812 نسبت به دولت خود تا اين حد بد
بين نميشدند و يا ديدن تصاوير جنگ جهاني دوم و شكست نيروهاي آمريكا از سوي
جاپان هرگز باعث نميشد مردم حمايت خود را از روزولت، رييس جمهور وقت آمريكا،
دريغ كنند و چه بسا با مشاهده تصاوير جنگ و براي مقابله با نيروهاي جاپاني، بيش
از پيش از دولت حمايت ميكردند.
مردم آمريكا در جنگ جهاني
دوم ميدانستند (و يا شايد فكري كردند كه ميدانند) چرا و براي رسيدن به چه
هدفي ميجنگند. اما آنها امروز هيچ دليلي براي جنگ عراق نمييابند و نميدانند
فجايع اين جنگ براي رسيدن به چه هدفي در حال وقوع است.
در جنگ جهاني دوم مردم آمريكا ميپنداشتند براي حفظ جان و كشور خود ميجنگند،
اما اكنون چنين حسي را درباره جنگ عراق ندارند، چرا كه هيچ
گونه خطري از سوي عراق
متوجه آنها نبوده و نيست. اكثر مردم آمريكا نسبت به دلايل و اهداف دولت بوش
براي آغاز جنگ عراق بد
بين هستند. آنها به خوبي
ميدانند كه ادعاي بوش مبني بر استقرار دموكراسي در عراق پوچ و تهي است. آنها
با چشمان خود مشاهده ميكنند كه فرزندانشان فقط و فقط براي حفظ منافع
امپرياليستي دولت كشته ميشوند و نه براي استقرار دموكراسي.
آنها ميدانند كه فرزندانشان تنها به منظور فرو نشاندن عطش بوش براي د
ستيابي به منافع نفتي و
نيز براي تأمين منافع رژيم اسراييل در منطقه، جان خود را از د
ست ميدهند.
كارل روو به درستي اظهار ميدارد كه جنگ عراق تمامي جنبههاي زند
گي مردم آمريكا را
تحتالشعاع قرار داده است. هزينه سرسامآور جنگ عراق كه جز شكست د
ستاوردي براي آمريكا
نداشته است، مردم اين كشور را به شدت دچار بحران كرده است و اين بحران حاصل
شكست مفتحضانه سياستهاي دولت بوش ميباشد.
علاوه بر رقم نجومي خسارت مادي جنگ عراق، مردم آمريكا خسارات معنوي ديگري را
نيز متحمل شدهاند كه از آن ميان ميتوان به گسترش احساسات ضدآمريكايي در جهان
و نابودي ارزشهاي اين كشور نام برد. دولت بوش نه تنها با مردم عراق، بلكه با
مردم كشور خود نيز در حال جنگ است و قانون اساسي آمريكا قرباني اصلي جنگ بوش با
مردم آمريكا ميباشد.
تجاوز به حريم خصوصي
مردم، خواندن نامههاي الكترونيكي آنها،
د
ستيابي به مكالمات شخصي و
به كارگيري پيشرفته
ترين سيستمهاي جاسوسي،
حكومت آمريكا را به حكومتي پوليسي تبديل و اصول ديكتاتوري را در اين كشور شايع
كرده است.
د
ستيابي به مكالمات مردم
آمريكا و اصحاب رسانهاي آخرين اقدام بوش در زمينه نقض آزاديهاي فردي و
اجتماعي به شمار ميرود كه عدم اعتماد مردم نسبت به دولت را به دنبال داشته
است.
نتيجه درگيري مداوم در جنگ، بر
سر كار آمدن حكومت پوليسي در آمريكاست و چنين حكومتي به بهانههاي مختلف از
جمله موقعيتهاي اضطراري و جنگ با تروريسم به نقض قانون اساسي ميپردازد. نقض
قانون اساسي با روي كار آمدن ديكتاتوري برابر است. در واقع دولت با نقض قانون
اساسي، به گسترش قدرت خود ميپردازد كه اين امر با اصول دموكراسي و آزادي هاي
فردي در تضاد است.
سياستهاي خارجي دولت بوش
كه بر مبناي اهداف امپرياليستي بنا نهاده شده اند، تبعات داخلي بسياري را به
دنبال دارد كه با اصول دموكراسي در تضاد هستند. پايهگذاران پيشين دولت آمريكا
اصل حكومت را بر جمهوريت بنا نهادند و هرگونه تمايلات امپرياليستي را نفي
كردند. آنها هرگز قصد نداشتند بر تمام جهان حكومت كنند. براي پيشگامان سياسي
آمريكا مسايل داخلي اين كشور از اهميت بيشتري برخوردار بود.
اما اكنون دولت بوش
بيتوجه به اين مسايل، امور داخلي كشور خود را رها كرده و در راستاي سياستهاي
استعماري خود، سايه شوم جنگ را بر ديگر كشورها مستولي كرده است.
گارت گرت، نويسنده كتاب ظهور امپرياليسم در كتاب خود مينويسد از نشانههاي
ظهور امپرياليسم تنزل شان و اهميت مردم و خواستههاي آنهاست. همانگونه كه
مشاهده ميشود دولت بوش هم اكنون براي خواستههاي مردم خود اهميتي قايل نيست.
از
ديگر نشانههاي حكومت امپرياليستي تفوق و تسلط قدرت رييس جمهور بر ديگر احزاب
سياسي است.
همانگونه كه مشاهده
ميشود نومحافظهكاران با تفويض اختيارات نامحدود به رييس جمهور، چنين القا
كردهاند كه بوش به عنوان فرمانده كل نيروهاي مسلح به تنهايي قدرت تصميمگيري و
اجرا دارد. به اين ترتيب است كه نظاميگري در دولت بوش همگام با ديگر اصول
ديكتاتوري پيش ميرود.
از ديگر نشانههاي حكومت امپرياليستي كه گرت از آن نام ميبرد، تفوق سياست
خارجي دولت بر سياستهاي داخلي است و اين مسأله در امپراطوريهاي بزرگ همانند
امپراطوري روم و انگليس نيز وجود داشت.
اين مسأله اكنون در آمريكا و دولت بوش نيز مصداق دارد و دولت چنين القا ميكند
كه در صورت شكست سياستهاي خارجي، آمريكا نابود خواهد شد. در واقع دولت بوش
براي دستيابي به اهداف خود و اجراي سياست هاي خارجي، تمامي سياستهاي داخلي و
حتّا آزادي مردم آمريكا را قرباني كرده است.
دولت بوش با جنگ به اصطلاح ضد
تروريسم خود كه آن را جنگ
جهاني مينامد، مردم كشور خود را قرباني اهداف شوم خود نموده است. به گفته وي،
اين جنگ براي مدتهاي مديد به طول خواهد انجاميد و با توجه به نقض آزاديهاي
فردي و اجتماعي مردم معلوم نيست از دموكراسي و جمهوري آمريكا چه چيزي باقي
خواهد ماند.
مردم آمريكا دلايل متعددي
براي مخالفت با جنگ افروزي دولت خود دارند. علاوه بر كشتار انسانهاي بيگناه،
نابودي آزادي از مهمترين دلايل مردم براي مخالفت با جنگ است. دولت بوش بايد
بداند حاصل دخالت در امور ديگر كشورها، نابودي آزادي است. هر جنگي گسترش قدرت
دولت را به دنبال دارد، تا جايي كه قدرت دولت بر قانون اساسي فائق ميآيد. تفوق
دولت به قانون اساسي نيز نابودي آزادي و تسلط ظلم و ديكتاتوري را به دنبال
دارد.
ديگر از مدينه فاضله آمريكا خبري
نيست و برعكس اين كشور به خرابآبادي تبديل شده و مسأله اين است كه مردم اين
كشور براي مقابله با اين فاجعه كي به پاي خواهند خاست؟
پل كريگ رابرتزدريادداشتي
مينويسد:
جورج بوش و گروه جنگ
طلب نو محافظهكار وي ،
باعث از بين رفتن اعتبار آمريكا شده اند. اين روند همچنان ادامه خواهد يافت
زيرا در حال حاضر تنها راه براي احياي اعتبار از دست رفته آمريكا، متهم كردن و
محكوميت جورج بوش به دليل فريب كنگره و مردم آمريكا براي آغاز تهاجم به كشوري
است كه هيچ گونه تهديدي براي آمريكا به حساب نمي آمد .
آمريكا
تنها با مقصر دانستن بوش در اين تهاجم ميتواند خود را از ورطه سقوط نجات بخشد.
جمهوري
خواهان كه به اعلام جرم عليه بيل كلينتون به دليل دروغگويي درباره داشتن رابطه
با مونيكا لووينسكي علاقمند بودند، اكنون چشمان خود را بر روي دروغگويي هاي به
مراتب جدي تر جورج بوش بسته اند. اقدامات بوش باعث مرگ دهها هزار نفر و جراحت و
نقص عضو ده
ها هزار نفر ديگر،
نابودي يك كشور، از دست رفتن اعتبار آمريكا، ايجاد نفرت از آمريكا در بين يك
ميليارد مسلمان، به هم خوردن رابطه با اروپا، بوجود آمدن حكومت نظامي در كشور و
هدر رفتن 300 ميليارد دالر از بودجه اين كشور شده است.
اعتبار
امريكا به حدي تنزل يافته است كه حتي از دست نشاندههاي آن نيز كاري برنمي آيد.
اقدامات ضد امريكايي كه باعث ايجاد آشوب در شهرهاي افغانستان شده است، حامد
كرزي را بر آن داشته كه
استقلال كشور خود را رسماً اعلام كند. كرزي در اين اعلام استقلال، به اقدامات
سربازان آمريكايي كه با اعمال خشونت و انجام اعمال احمقانه باعث گسترش آشوب شده
اند، تأكيد كرد. وي خواستار نظارت بر فعاليت هاي نظامي آمريكا در افغانستان و
نيز آزادي زندانيان افغان از زندان گوانتانامو شد.
در حال حاضر، مدارك فراواني براي متهم كردن جورج بوش به انجام جنايت هاي قرن
موجود است. طبق بيانيه محرمانه دولت بريتانيا (به تاريخ 23 جولاي سال 2002) كه
روزنامه ساندي تايمز آن را فاش ساخت، جورج بوش قصد داشته با انجام عمليات نظامي
حكومت صدام حسين را با توجيه همكاري صدام با تروريست ها و در اختيار داشتن
تسليحات كشتار جمعي سرنگون كند. اما موضوع به اين اهميت نبود. صدام تهديدي براي
همسايگانش به حساب نميآمده و قابليت كشور وي براي توليد سلاحهاي كشتار جمعي
كمتر از ليبي و كورياي شمالي بوده است.
به
گفته ثارنوال عمومي بريتانيا، تغيير رژيم عراق هيچ گونه سند قانوني براي اقدام
نظامي نداشته است. سه احتمال را ميتوان براي آن در نظر گرفت كه عبارتند از:
دفاع از خود ، اقدامات بشردوستانه و اختيارات شوراي امنيت سازمان ملل. دو مورد
اول را نميتوان در اين رابطه به حساب آورد وتكيه بر قطعنامه 1205 سازمان ملل
كه مربوط به سه سال گذشته است نيز دشوار خواهد بود.
بيانيه فوق، تأييدي بر ادعاي ما است. پس چرا بوش قصد كناره گيري از قدرت را
ندارد؟
آيا دموكراسي در آمريكا در حال نابودي است؟
پيشنه ي ماجراجوي هاي آمريکا
بررسي تاريخي جنگها و مداخلات نظامي و غير نظامي، كودتاها و شكنجههايي كه كشورهاي سلطهگر عليه ساير جوامع تحميل كردهاند، بيترديد نام آمريكا را در عصر حاضر در صدر كشورهايي از اين د ست قرار ميدهد. اكنون اين سوال در ذهن مطرح ميشود كه آيا بر نقشههاي نظامي و جنگ طلبانهي امپرياليسم آمريكا پاياني خواهد بود؟ بررسي مداخلات نظامي و جنگهايي كه آمريكا در آنها نقش اساسي و انكار ناشدني داشته، ميتواند خود پاسخي براي اين سوال باشد. بررسي آماري مربوط به كشمكشها و مداخلات نظامي و غير نظامي آمريكا تنها طي 230 سالي كه از استقلال اين كشور در سال 1776 ميگذرد، حاكي از حداقل ١٥٠ مداخلهي مستقيم نظامي و غير نظامي در كشورهاي مختلف جهان بوده است.
آنچه مسلم است، اين آمار تنها مربوط به اهم مناقشاتي است كه آمريكا در طي تاريخ خود، عامل اصلي راه اندازي آنها بوده است. آمريكا تنها از ابتداي قرن بيستم تا پيش از آغاز جنگ جهاني اول، به انحاء گوناگون به مداخلهي نظامي و غير نظامي در امور داخلي كشورهاي لاتين از جمله مكزيك، نيكاراگوئه، پاناما، هندوراس و كوبا پرداخت كه از آن جمله ميتوان به حمايت از شورشيان در پاناما به وسيلهي اعزام نيرو و كشتيهاي نظامي به اين كشور در سال ١٩٠٣، حمايتهاي سياسي از پروفيرو واز، ديكتاتور سابق مكزيك و اعزام نيروهاي نظامي به هندوراس در ١٩٠٥، اشغال نظامي نيكاراگوئه در ١٩١٠، ورود نيروهاي دريايي اين كشور به كوبا در ١٩١٢ و هم چنين بمباران گستردهي مناطق مختلف فيليپين در ١٩١٤ اشاره كرد.
با اين حال آنچه به عنوان نقطهي عطف دخالتهاي نظامي و غيرنظامي و حملات جنگي از سوي آمريكا به ديگر كشورهاي جهان ياد ميشود، بيترديد در جنگ جهاني اول و دوم طي سالهاي ١٩١٤ تا ١٩١٨ و ١٩٤١ تا ١٩٤٥ ميباشد. نقش گستردهي آمريكا در هشت سال جنگ وحشتناك و كشمكش نظامي و سياسي كه به قتل و عام ميليونها نظامي و غير نظامي منجر شد، برگ ديگري از تاريخ مداخلات و حملات نظامي آمريكا است. مداخلهي سياسي، اقتصادي و نظامي آمريكا طي سالهاي قبل و پس از پايان جنگ جهاني دوم به مناطق گوناگون جهان از جمله خاورميانه نيز كشيده شد. اعمال فشارهاي شديد آمريكا بر انگليس به منظور جلب حمايت اين كشور در امضاي “توافقنامهي خط سرخ” و غارت مشترك منابع عظيم نفتي خاورميانه كه طي سالهاي ١٩٢٠ تا ١٩٢٨ صورت گرفت، بيترديد سرآغازي بر حضور همه جانبهي آمريكا در خاورميانه است.
تلاش براي تشكيل كشوري جعلي به نام “اسراييل” و حمايتهاي گسترده از اين كشور موهوم در سال ١٩٤٨، دخالت نظامي در سوريه در ١٩٤٩ و استقرار رادارهاي جاسوسي در تركيه به منظور مقابله با كمونيسم در شوروي سابق، در ١٩٥٥ از جمله مداخلات نظامي و اقتصادي آمريكا در خاورميانه تا پيش از دههي ٧٠ ميلادي بوده است. شرق آسيا نيز هيچ گاه از گزند حملات نظامي و مداخلات سياسي و نظامي آمريكا در امان نبوده است. بي شك جنگ در شبه جزيرهي كره طي سالهاي ١٩٥٠ تا ١٩٥٣ كه به كابوسي براي مردم اين شبه جزيره تبديل شد، از مهمترين اين حملات بوده است. در اين خصوص هيچگاه نميتوان به انفجار دو بمب اتمي در هيروشيما و ناكازاكي ژاپن در سال ١٩٤٥ كه به كشته شدن صدها هزار تن از غير نظاميان اين كشور منجر شد، اشاره نكرد. هم چنين فاجعهاي كه آمريكا براي مردم ويتنام طي سالهاي ١٩٥٦ تا ١٩٧٣ به وجود آورد، مورد ديگري است كه نميتوان آن را ناديده گرفت.
طي سالهاي مياني دوران جنگ سرد تا آغازين سالهاي دههي ٩٠ ميلادي، تاريخ حملات نظامي آمريكا به گونهاي مملو از ثبت مداخلات نظامي و سياسي بوده كه به نوعي با آنچه كه اين كشور در ٥٠ سال نخست قرن بيستم انجام داده است، برابري ميكند. دخالتهاي گستردهي نظامي در لبنان در ١٩٥٨، سرنگوني قاسم، رهبر اسبق عراق در ١٩٦٣، حمايت از جنگ شش روزهي اعراب و رژيم صهيونيستي در ١٩٦٧، اعطاي كمك نظامي ٢/٢ ميليارد دالري به رژيم اسراييلبراي افزايش حملات به سوريه و فلسطين در ١٩٦٧ و اعطاي كمك ١٤ ميليون دالري به شورشيان يونيتا در سال ١٩٧٥ به منظور براندازي حكومت قانوني آنگولا، برگهاي ديگري از تاريخ مداخله جوييهاي آمريكا در ديگر كشورهاي جهان است.
اما شايد يكي از نقاط عطف تاريخ چندين دههي مداخلات نظامي آمريكا عليه ديگر كشورهاي جهان، حملهي عراق عليه ايران و حمايتهاي آشكار آمريكا از اين حمله باشد. هشت سال جنگ نابرابر و حمايتهاي همه جانبهي آمريكا از عراق، تاريخ را بر آن داشت تا از آمريكا به عنوان حامي اصلي اين جنگ نابرابر ياد كند.
اقدامات آمريكا عليه ايران به موازات افزايش پيشروي نيروهاي ايراني در مواضع عراقيها، با هدف جلوگيري از پيروزي ايران و شكست عراق تشديد شده و گسترش مييافت، زيرا پيروزي ايران در جنگ براي آمريكا غيرقابل قبول بود. اين كشور در نخستين گام ،آشكارا در جهت حمايت از عراق نام اين كشور را از فهرست كشورهاي به اصطلاح تروريست حذف كرد و طرحهاي گستردهي نظامي، سياسي و اقتصادياش را براي كمك به عراق در جريان جنگ عليه ايران، تصويب كرد.
جامعهي تجاري و صنعتي آمريكا به عنوان بزرگترين پشتيبان عراق از روابط تجاري با اين كشور حمايت ميكرد. كمك اطلاعاتي و نظامي آمريكا به عراق كه از سال ١٣٥٩ آغاز شد، موجب شد تا سازمان سيا اطلاعات فوقالعاده محرمانهاي از مراكز استراتژيك ايران در اختيار عراق قرار دهد. حتي برخي از گزارشها نشان ميدادند كه ويليام كاسي، رييس وقت سيا، بارها عراق را در حمله به تاسيسات اقتصادي و حياتي ايران تشويق كرده بود و نمونهي آن حملهي هواپيماهاي عراقي به جزيره ”سيري“ بود كه در چهارچوب هماهنگي دقيق اطلاعاتي ميان آنها انجام گرفت. بسياري بر اين باورند كه كمكهاي آمريكا به عراق در جريان جنگ تحميلي عليه ايران، گذشته از آن كه نظامي بوده است از نوع كمكهاي اطلاعاتي به شمار ميرفته است. گزارشها نشان ميدهند كه آمريكا طي سالهاي ١٣٦١ تا ١٣٦٦ معادل ١/٥ ميليارد دالر تجهيزات الكترونيكي، انواع ماشين آلات، دستگاههاي حساس و كامپيوترهاي فوقالعاده قوي در زمينهي توليد سلاحهاي شيميايي، موشكي و هستهيي را به دولت عراق فروخته بود. بعدها، يك بازپرس كنگرهي آمريكا كه مسوول بررسي عملكرد دولت آمريكا در برابر عراق بود، اظهار داشت: دامنه و وسعت انواع تجهيزات تكنولوژيكي، اطلاعاتي و نظامي حساسي كه از طرف دولت آمريكا به عراق ارسال شده است، آدم را شوكه ميكند.
همچنين در گزارشي كه بعدها در شبكهي خبري اي.بي.سي آمريكا پخش شد، بر اين مساله تاكيد شد كه شركتهاي آمريكايي، به طور قانوني و غيرقانوني، نوعي فنآوري را در اختيار عراق قرار داده بودند كه اين كشور را قادر مي ساخت برنامههاي ساخت پيشرفتهترين جنگ افزارهاي نظامياش را ادامه دهد. به گزارش روزنامهي تايمز مالي چاپ انگليس، شركت آمريكايي «اينترنشنال سيگنال اند كنترل» نيز در انتقال مخفيانهي فنآوري ساخت بمبهاي خوشهيي به عراق دست داشتند.
از سوي ديگر، شركت پتروشيمي“ فيليپس“ كه شعبهاي از يك شركت آمريكايي در بلژيك بود، مادهي اوليه براي توليد ماده سمي “خردل“ را در ژوئن ١٩٨٣ و مجموعا ٥٠٠ تن “تودي گليكول“ (TDG) را به مسوولين ادارهي دفع آفات و سموم نباتي عراق كه از طريق شركت هالندي به نام “كي بستر نيوزن“ (K.bster neuzen) سفارش داده شده بودند، تحويل داده بودند. بعدها مشخص شد كه از اين مواد در توليد سلاحهاي شيميايي و ميكروبي در جريان جنگ تحميلي عليه ايران استفاده ميشد.
بسياري از تحليلگران نظامي و سياسي، دههي ٩٠ و سالهاي آغازين سال ٢٠٠٠ را دورهي تازهاي از دخالتهاي سياسي و نظامي آمريكا در كشورهاي ديگر جهان برشمردهاند. سرآغاز اين دوران، جنگ خليج فارس و به راه اندازي عمليات نظامي موسوم به “ طوفان صحرا” در سال ١٩٩١ بود كه طي آن آمريكا ظاهرا براي ساقط كردن دولت عراق، به اعزام نيروهاي نظامي و تجهيزات پيشرفتهي جنگي به خليج فارس اقدام كرد. از سوي ديگر سالهاي ١٩٩٢ تا ١٩٩٤ مقطع بحراني براي آفريقا و سومالي به شمار ميرفت. طي اين سالها، آمريكا با بهرهگيري از پيشرفتهترين تجهيزات نظامي به سومالي وارد شده و در مدت دو سال اشغال اين كشور و بمباران پياپي آن، تلفات انساني فراواني بر جاي گذاشت. حضور نيروهاي آمريكا در قالب نيروهاي ناتو در بوسني طي سالهاي ١٩٩٤ تا ١٩٩٥، اشغال هائيتي و براندازي حكومت اين كشور در ١٩٩٤ و شركت در جنگ كوزوو در سال ١٩٩٩ كه با قتل و عام هزاران يوگوسلاو و صرب همراه بود، نمونههاي ديگري از حضور نظامي آمريكا در عرصهي سياسي جهان محسوب ميشود.
از نمونههاي ديگر مداخلات نظامي آمريكا در آفريقا در آخرين سالهاي قرن بيستم ميتوان به مداخلات سياسي و نظامي در سودان، كنيا، تانزانيا و ليبي اشاره كرد. حملهي عراق به كويت نيز در اوايل دهه نود داراي دو نوع علت ناقصه و علت تامه بوده است. به عنوان علل ناقصه اين پديده ميتوان به سه علت اساسي اشاره كرد كه مبتني بر شرايط درون منطقه يي است، اما علت تامه اين پديده را ميتوان چراغ سبز آمريكا به عراق براي حمله به كويت عنوان كرد كه هنوز اكثر زواياي آن از منظر افكار عمومي دنيا پنهان مانده است.
مسلما عراق تا از پشتيباني آمريكا براي حمله به كويت اطمينان خاطر پيدا نميكرد، با شرايطي كه پس از پايان حملهي عراق به ايـران برايش پيش آمـده بود، هرگز ريسك حمله به كويت را نمـيپـذيـرفت. اما صدام وقتي سيگنالهاي مثبتي از جانب آمريكا مبني بر رضايت اين كشور در حملهي عراق به كويت دريافت كرد، شرايط را براي حمله به كشور كوچك كويت مساعد ديد. اما با وجود اين علت كامل كننده و تامهي حملهي عراق به كويت، استراتژي بلند مدت آمريكا در منطقه بود. از منظر ديگر نيز ميتوان به اين موضع نگاه كرد و آن اينكه جنگ دوم خليج فارس (حملهي آمريكا به عراق در اوايل دههي ٩٠ ميلادي) اولين درگيري نظامي گستردهيي بود كه آمريكا بعد از شكست در جنگ ويتنام در آن شركت داشت. عملياتي كه نيروهاي ائتلاف به رهبري آمريكا براي آزادسازي كويت به راه انداختند، به ”عمليات طوفان صحرا“ مشهور شد. عمليات طوفان صحرا كه در چارچوب سازمان ملل صورت گرفت، متشكل از كشورهاي زير بود: آمريكا، عربستان سعودي، انگليس، فرانسه، هلند، مصر، سوريه، عمان، قطر، بحرين، امارات متحده عربي، افغانستان، بنگلادش. كانادا، بلژيك، چكاسلواكي، هندوراس، ايتاليا، نيجر، روماني، كرهي جنوبي و خود كويت و كشورهايي كه از عراق حمايت اخلاقي كردند، اردن، يمن و سازمان آزاديبخش فلسطين بودند.
اين بحران كه در دوم اوت ١٩٩٠ با حملهي عراق به كويت شروع شد در سوم مارس ١٩٩١ با پذيرش آتشبس از سوي عراق به نوعي به پايان رسيد كه درجاي خود تلفات بسيار مالي و جاني براي مردم عراق و كويت داشت و بيشترين سود را از ضررهاي جاني و مالي اين دو كشور منطقهيي را آمريكا برد.
طي ٤٣ روز جنگ، نيروهاي ائتلاف ١٠٩ هزار و ٨٧٦ پرواز عملياتي انجام دادند كه به طور ميانگين هر روز دو هزار و ٥٥٥ پرواز صورت گرفته است. طي عمليات طوفان صحرا، ٢٧ هزار هدف از پيش تعيين شده، شامل موشكهاي اسكاد، فرودگاهها، سيستمهاي دفاع موشكي، نيروگاههاي برق، سلاحهاي شيميايي و بيولوژيكي، پايگاهها، وسايل ارتباطي، نيروهاي نظامي و پالايشگاههاي نفت مورد اصابت قرار گرفتند. بر اساس آمار، عراق در اين جنگ ٢٠ هزار نيروي نظامي خود را از دست داد و ٢٣٠٠ شهروند غيرنظامي عراق نيز كشته شدند. در حالي كه آمريكا در اين عمليات نظامي ١٤٨ كشته و ٤٥٨ زخمي داشت. ١٢١ آمريكايي نيز در حوادث غير مرتبط با درگيري نظامي كشته شدند. دركل تا پيش از شروع هزارهي جديد، ميليونها تن در حملات نظامي مستقيم و غير مستقيم آمريكا كشته و زخمي شدهاند.
با شروع هزارهي سوم، افغانستان نخستين كشوري بوده است كه به عنوان هدف اصلي مداخلات نظامي و سياسي و به تبع آن اقتصادي آمريكا قرار گرفت. حضور طالبان در افغانستان، وقوع حملات ١١ سپتامبر در سال ٢٠٠١ و وجود منابع غني اقتصادي در خليج فارس، بهترين بهانهي آمريكا براي حمله به افغانستان و اشغال اين كشور تحت عنوان “عمليات آزادي” عنوان شدهاند و اكنون با حملهي گستردهي آمريكا به عراق و برنامهي اشغال همهجانبهي اين كشور تحت عنوان “ايجاد عراق جديد”، صفحهي ديگري بر تاريخ جنگهاي نظامي آمريكا افزوده است. جنگ مارچ 2003 عراق بيترديد از جمله حملات گسترده و پرهزينهي آمريكا محسوب ميشود؛ جنگي كه تاكنون بسيار بيشتر از آنچه خود مقامات آمريكايي انتظار آن را داشتند، در بردارندهي تلفات گستردهي نظامي و غير نظامي بوده است.
براساس برآوردهاي صورت گرفته در خصوص اعمال تحريمهاي اقتصادي، ٤٢ درصد از جمعيت روي زمين در كشورهايي زند گي ميكنند كه تحت تحريمهاي آمريكا قرار دارند. اعمال تحريمها از سوي آمريكا در مقاطع زماني گوناگون شدت و ضعف داشته است. وزارت امور خارجهي آمريكا پذيرفته است كه استفاده از تحريمها در دههي ٩٠ ميلادي سرعت چند برابري يافته است. بر اين اساس آمريكا براي برآوردن اهداف سياست خارجياش، از زمان جنگ جهاني اول، ١١٥ بار از تحريمها عليه ديگر كشورهاي جهان استفاده كرده است كه طي سالهاي ١٩٩٣ تا ١٩٩٧، ٦١ مورد از آنها روي داده است و به عبارتي ديگر بالغ بر ٥٣ درصد از تحريمهاي ٨٣ سال گذشتهي آمريكا تنها در عرض ٥ سال اعمال شدهاند.
در مجموع، بررسي كشورهايي كه تحت تحريمهاي آمريكا قرار گرفتهاند از حقيقي پرده برميدارد مبني بر آنكه سازمانهاي داخلي اين كشور نيز با مشكلات متعددي مواجه شدهاند، به طوري كه يكي از منتقدان آمريكايي اعمال تحريم از سوي اين كشور گفته است: اكنون به شرايطي رسيدهايم كه اگر يك شاخهي اجرايي بخواهد در خصوص قوانين تحريم به تحقيقي بپردازد به سختي كشوري را پيدا ميكند كه آمريكا با آن مشكلي نداشته باشد.
هم چنين آمريكا در كودتاهاي بسياري در جهان چه به صورت مستقيم و چه غير مستقيم دخالت داشته است كه از جملهي معروفترين آنها ميتوان به كودتاي در ايران، كودتا عليه رييس جمهور منتخب شيلي، كودتا در هائيتي، كودتا در پاناما، كود تا در گرجستان و كودتا در ونزوئلا اشاره كرد.
منابع قابل استفاده : ديد گاه ، عمليات رواني ونامه مرد م.