بنام خدای دادگر
دردهای دل یک مدیر
یک هفته پردرد
4/9/85 آغازهفته ازدانش آموزان خواسته می شودتاهزینه های تحصیلی شان که به صورت چهارقسط هرقسط10000(یکساله40000) می باشدبیاورند.نصف دانش آموزان باوجوداینکه دوماه ازسال تحصیلی می گذردهنوزحتی قسط اول شان را پرداخت نکرده اندوضعیت اقتصادی خانواده هابدلیل فشاردولت ایران بالای مهاجرین وممنوع کردن کارگری یرای مهاجرین بسیاروخیم گردیده است .
تک تک کسانی تاکنون شهریه نپرداخته اندازآنان می خواهم که هزینه های شان رابیاروند.
رحمت الله ومحب الله دولتی! بله آقا! شمادوبرادرتاکنون حتی هزینه کتاب خودرا پرداخت نکرده اید،چهارباربرگه تقاضای شهریه دادیم ولی هیچ خبری نشد. می گویند:پدرشان دوماه است که ردمرزشده است وهیچ خبری ازاونداریم واکنون مابدون سرپرست هستیم. بعدازطرح اخراج اجباری مهاجرین،اکثزخانواده های مهاجرافغانی اکنون بی سر پرست شده اند.
زنگ تفریح دست یکی ازبچه های کلاس اولی(مرضیه غلامی)شکست،بایکی ازمعلمین به بیمارستان فرستادم،بعداز عکس گرفتن دکترهاگفتند ،بایدبستری وعمل شود،شب دکترجراح می آیدعمل می کند. به خانواده اش خبرمی دهیم. مادرش می گوید: پدرش کارت نداردنمی تواندبیمارستان بیایدوخودم بچه کوچک دارم داخل بخش راه نمی دهد. ازیکی معلمین می خواهم که شب درکنارش باشد،تافردامرخص شود .بعدازعمل دوباره به خانواده اش خبرمی دهیم که دنبال دخترش بیاید وهزینه بیمارستان رانیزبیاورد، پدرش می گوید دوماه است که اصلاازخانه بیرن رفته نمی توانم به نان شبم درماندم چگونه هزینه بیمارستان راپرداخت نمایم ، موقع تصفیه حساب ازمددکاربیمارستان می خواهم که یک مقدار تخفیف بدهد،خانواده این بیماربی بضاعت است. درجواب می گوید:برای افغانیهاتخفیف ممنوع شده است بایدطبق هزینه غیردولتی وخصوصی هزینه راتایک ریال پرداخت نمایید.
5/9/85 بیرون ازکلاس بادستهای ترکیده صورت پرازدودوگردو خاک مثل شاگردراننده هاکه زیرماشین جهت تعویض روغن ماشین رفته باشد،می ماند.درسرمای کنونی زیریک پراهن بدون لباس گرم،سرش رابزیرانداخته به زمین نگاه می کند،شایدبه این کوچکی دنبال یک وجب خاک می گرددتا ازاین زندگی دردآور راحت شود.
زبیح الله غلامی! بله آقا! چرا ازکلاس بیرون هستی؟ می گوید:مشق شبم راننوشته ام ،پس درخانه چه کارمی کنی که تکالف شب خودرا انجام نمی دهی ؟ دلت تنبیه می خواهد، زود شروع به گریه میکند،می گوید: وقتی ازمدرسه آزادمی شوم، فقط به اندازه یک نان خوردن درخانه می مانم، همه روزه بایدتا9شب کارکنم ،این دستهایم که این طوراست به خاطرضایعات جمع می کنم. پدرت چه کاره است؟ پدرم پیرمرداست یک پایش در راه....ازدست داده است تاهواگرم است می تواندکفاشی کنداکنون که هواسرداست پایش دردمی گبرد،کارنمی تواند،امسال به خاطراینکه پدرم مدرک ندارداصلاکارنتوانیسته است، ازهمین کاری که من انجام می دهم خرجی خانواده تهیه می گردد. مادرش گفته های پسرش رابعداتاییدمی کند،برایش می گویم اگرمشکل شماتنهاهزینه تحصیلی پسرتان است شماازدادن هزینه تحصیلی معاف هستید،به این شرط که دیگراورابه کارنفرستید. درجواب می گوید:کاش فقط همین بود، مابغیرازکارکه پسرم انجام می دهددیگردرآمدی نداریم،باتاسف برایش می گویم بیشترازاین درتوان ماهم نیست.
6/9/85 مغازه دارسرکوچه(حاجی محل هم است)تا من رامی بیندبازورتمام هوارمی کشد، شماافغانیهاآدمهای ناسپاس هستید،خطاب به اینجانب می گوید:توکه آخندشان هستی ازهمه شان بدترهستی،باآرامی میگویم حاجی چراسروصداراه انداختی،هوارمی کشی، می خواهی همه اهل کوچه راخبرکنی،زورمن بدبخت راکه خودت تنهاهم داری پس چراهوارمی کشی. هرچه باملایت صحبت نمودم بدوبی راه گفتنش بیشترشد. یکی ازراه می رساند،ازحاجی سوال می کندچرافریادمی کشی ،می گویداین آخندمسئول این مدرسه است زنگ تفریح بچه هارانمی گذاردازمغازه من چیزبخرند، من بیست سال است که اینجامغازه دارم ،بایدمالیات بدهم پروانه کسب راهرساله تمدیدنمایم.برایش می گویم زنگ تفریح هیچ مدرسه ای دانش آموزان رابیرون نمی گذارند ،چون 200دانش آموزیکباره داخل کوچه سرازیرشودیک ساعت کارمی خواهدکه اینان رادوباره ازکوچه جمع کنیم.علاوه خطرناک هم است.باعصبانیت می گویدشماافغانیهاراهیچی نمیشه.برایش توضیح می دهم هرمدرسه ای داخل مدرسه درزنگ های تفریح خودش غرفه مخصوصی داردکه دانش آموزان باقیمت مناسب ازآن خریدمی نماید.عصبانیتش بیشترمی شود،می گویدشماچرا بکسویت،کیک و... را ارزان ترازمغازه من برای دانش آموزان می دهید. هرچه دلیل می آورم هیچی به خوردش نمی رود.می گوید:بعدازاین بچه های محل رامی گویم که دانش آموزان شمارا اذیت کند. هرچه دل شان خواستند به سرشان بیاورند. سرم را پایین می اندازم،بادنیای ازغم واندوه واحساس حقارت وذلت ازروزگارکه ماافغانیهاداریم،داخل مدرسه می شوم،وقتی داخل مدرسه هم شدم سروصدای حاجی ازسرکوچه به گوشم می رسید.
7/9/85 تعدادازبچه های کلاس اول بیرون ازکلاس دیده می شود ،علت را ازمعلم سوال می کنم می گوید:اینان چندمین بارشان است که درس نمی خوانند،املاءهای شان صرف است.ازهرکدام یکی یکی می پرسم چرادرس نمی خوانندوتکالیف شب تان چرا انجام نمی دهید، هرکدام یک علتی رامی آورد،عبدالعلی محمدی می گوید:پدرمی گویدمشق کم بنویس ضعیف می شوی وآن وقت مریض می شوی بااین وضعیتی که داریم چگونه پول دکتر رابدهیم.عدالنصیرحیدری می گوید:ماکارگرنداریم وقتی ازمدرسه تعطیل می شوم پیش یک بخاری سازکارمی کنم،قبل ازشروع مدارس ماهانه ده هزارتوان حقوق می دادولی اکنون که نصف روزکارمی کنم ماهانه فقط پنج هزاربرایم کرایه می دهد.می گویم دروغ می گویی ،به قرآن دروغ نمی گویم ازداداشم سوال کن.مادرش روزبعدمی آیدوگفته های پسرش تاییدمی کند، باحیرت می گوییم آخرپنج هزارتومان درماه پولی نیست که بخاطرآن پسرخودرا ازدرس خواندن بازمی داری.می گویدحداقل هزینه قلم،مداد،دفترخودش درمی آید.معلمین مدرسه برایش می گویند:چون بچه های شماازپرداخت هزینه تحصیلی معاف هستند،تنهاکمکی که می توانیم این است که همان مقدارپول که بخاری سازمی دهدبعنوان کمک هزینه دفترومدادبرای شما کمک شویم.
عبدالنصیروعبدالشکورحیدری دوتادانش آموز این مدرسه هستند،خیلی مودب وبااستعدادکه بدلیل بی بضاعتی ازپرداخت هزینه تحصیلی معاف هستند.مادرشان بایک پایه چرخ خیاطی درخانه خرج مصرف پچه هایش رادرمی آورد.ولی دولت ایران حتی کسانی درخانه های شان هم کاری خیاطی انجام می دهند،جریمه می کند. درنتیجه کودک 8ساله مجبورمی شوددرسرمای سوزان این روزها(هوای اصفهان چندروزی است که بی سابقه سردشده)کارنماید.
8/9/85معلم کلاس پنجم میگوید:خدابخش رحیمی بعدازمرگ پدرش دوروزمدرسه آمد دیگرنیامد،تاکنون چهارروزا ست که مدرسه نمی آید.به خانواده اش خبرمی دهم که چراخدابخش مدرسه نمی آید.مادرش به مدرسه حاضرمی شود،قبل ازاینکه جریان راصحبت نماید،اشک های چشمش صورتش راخیس کرده باگلوبغض کرده می گویدبعد ازمرگ پدرخدابخش ،هیچ تکیه گاه بجزازهمین پسرم ندارم،پدرش درراه مسافرت شیراززیرکامیون له شد،پدرش مدرک نداشت باچه زحمت ودویدن موفق شدیم جنازه اش را ازسردخانه تحویل بگیریم.اکنون برای رفتن به دادگاه خدابخش راهمراه داشته یاشم. ولی حرف اصلی رادرآخرگفت،شماخبرداریدتاپدرخدابخش زنده بودهم شهریه خدابخش را ازدست مزدچرخ خیاطی خودم می دادم اکنون دیگرچرخ های خیاطی رادولت ایران جریمه می کند،بازور واردخانه هامی شودهرپایه چرخ خیاطی را از700000تا1000000تومانجریمه می کند.دیگرخیاطی هم نمی توانم، تنهاپسرم همین خدابخش است تازه 13ساله شده ،خرج دفن وکفن شوهرم راباقرض انجام دادم،اکنون دیگرتوان پرداخت شهریه(ماهانه4500تومان) پسرم راندارم نمی خواهم مدیون شماباشم،چنان باصلابت وعزتمندانه گفت نمی خواهم مدیون شماباشم که دربرابراین قدرت وصلابت یک زن آب شدم.معلمین یکی یکی ازراه می رسد درگذشت شوهرش راتسلیت می گویدوضمن ابرازهمدردی می گویندخدابخش خیلی دانش آموزدرس خوان وباادب بود،حیف است باچنین استعدادی ازدرس خواندن محروم شود،برایش می گوییم ماتنهاکمکی می توانیم این است که پسرشمارا ازپرداخت شهریه معاف کنیم،چون وضعیت مدرسه را خودتان می دانید دراین مکان اکثر،کسانی درس می خوانند که نان شب شان را ندارند.انگاردنیا رابه اوبخشیدیم، اشکهایش راپاک می کند،می گوید:ازفرداخدابخش رابه مدرسه می فرستم.
9/9/85 یکی ازمعلمین مدرسه داخل دفترآمدوگفت که بچه هاباخودچاقوآورده اند بچه های کلاس موردنظرراهمه رابه صف کشیدیم جیبها وکیفهای شان رابازرسی نمودیم،واقعاتعدادازآنهاچاقو همراه داشتند،ابتدابدلیل عصبانیت بدون جویاشدن دلیل داشتن چاقو،دانش آموزان که چاقوهمراه داشتند،تنبه شدند.درحین کتک خوردن یکی ازآنان گفت: حق داری مابی پناه هان را،شمادرمدرسه بزنید وبچه های کوچه ومحل دربیرون، داخل خیابان،کوچه و...بزنند،اصل حرف راپرسیدم آنان گفتندبعدازطرح اخراج اجباری مهاجرین ماهیچ امنیت درکوچه ومحل مان نداریم ازخانه تااینجاچندبارکتک می خوریم، مجبورشدیم برای دفاع(حال برای نوع دفاع شان که به این روش درست است یانه؟ کارندارم) ازخودمان، چاقوهمراه داشته باشیم،وقتی آنان که سر راه مارامی گیرندچاقورابنندفرارمی کنند.ازخودم وازلباس روحانیت که درتنم هست خجالت کشیدم،که چرا درکشورامام زمان وتحت اشراف مجتهدجامع الشرایط، ومدافع حقوق مظلومین ومحرومین حتی کودکان مسلمان وهم مذهب شان امنیت نداشته باشند.(دراین اواخربدلیل حرفهای تندمسولین ذیربط ایرانی وچاب مقالات اهانت آمیزنسبت به مهاجرین افغانی ،برخوردافرادعادی کوچه وبازارنیزتغییرکرده است).
10/9/85 روزجمعه درمراسم فاتحه ای که بمناسبت درگذشت یک تن ازمهاجرین ولایت کندزبرگذارشده بودشرکت نمودم،جمعیت کثیرازمهاجرین دراین مراسم شرکت داشتند،یک تن ازعلمای همین منطقه که درشهرستان خمینی شهرستان اصفهان سکونت داردقضیه دردآوردیگری ازمشکلات وغمهای مهاجرین رابعدازطرح اخراج اجیاری مهاجرین یادآورشدکه واقعامایه ننگ دردامن یک جامعه اسلامی محسوب می گردد.ایشان گفت:بعدازتاریخ6/8/85 بدلیل حرفهای تندمسولین نظام ایران ومطبوعات این کشورنسبت به مهاجرین،مردم عادی کوچه ومحله مخصوصا افرادبی بندوباررفتارشان بامهاجرین خیلی شرارت انگیزشده است وبی شرمانه دست تعرض به مال مهاجرین وآزارواذیت آنان می زنند.به عنوان نمونه ایشان به مساله دزدیدن موتورسیکلت های مهاجرین اشاره نمودکه ازدم در مهاجرین وحتی ازداخل منزل شان می ربایندواطمینان دارندکه بخت برگشتگان حتی بدلیل اینکه مدرک ندارندبه پلیس هم شکایت نمی توانندواگربه پلیس مراجعه نماینداول پلیس ازآنان کارت شناسایی می خواهدواگرکارت نداشته باشند،قبل ازرسیدگی به شکایت این فرد،اوراردمرزمی کند.چندین موردموتوردزدی تاکنون به وقوع پیوسته ومالکین شان ازترس اینکه چون مدرک نداشتند،به پلیس شکایت نتوانیستند.
گفته های بالاگوشه های ازواقعیتهای انکارناپذیروغم انگیزمهاجرین افغانی مقیم ایران می باشد،هرنهادبی طرف واشخاص باوجدان که درصددتحقیق ازسرنوشت دردآورمهاجرین مخصوصادانش آموزان فوق که بطورمستندوضعیت شان درنویشته بالاآمد،می باشند؛می توانندبامراجعه به آدرس ایمیل (dagh0084@yahoo.com)ودادن آدرس ایمیل شان ازآدرس موسسه ودانش آموزان فوق اطلاع پیدانموده وباحضورمسقیم شان واقعیت هاراباچشم خودببنند.
بک هفته دیگرتمام شد،آیاآلام ومشکلات مهاجرین هموطن مظلوم هم تمامی دارد؟
رمضانعلی شفیعی
مدیرمسئول نشریه اتحادیه فرهنگیان مهاجرین افغانستانی مقیم اصفهان