بحران اخلاقی در جامعه افغانی
دستگير صادقي
در مجموع جامعه افغاني يک جامعه سنتي است. سنتها در اين جامعه ريشه های عميق داشته و به گونه های متفاوت در اجتماع و فرهنگ آن متبارز گرديده است. دين و مذهب نيز در تبيين رسوم و روشهای زنده گي بخشهای متفاوتي از اتنيک های مختلف جامعه افغاني ، آنچه امروز فرهنگ عامه ميگويند ، نقش خيلي ها برجسته بازی نموده و اخلاق اجتماعي جامعه را متبلور ميساخته است. اگر به گذشته ها بنگريم ـ آنهم نه گذشته های دور ـ نمونه های بسيار ارزشمندی از ارزشهای اخلاق اجتماعي را که همواره مايه مباهات ما بوده و هر يک به نحوی در ذهن خود داريم و يا همچنان در آثار تاريخي ، حتا آثار تاريخي بيگانگان نيز فراوان بازتاب دارد ، دريافت و با خوانش آن بخود باليد. اگر اين ارزشها را بسيار فشرده سازيم و صرفا به کليات اکتفا کنيم، اين مقوله ها را ميتوان چنين برشمرد: جوانمردی و عياری ـ صداقت و وفاداری ـ مهمان نوازی و صفای نيت ـ ننگ وغيرت ـ ناموسداری و حرمت به ناموس بيگانگان و حتا دشمنان ـ قناعت و تواضع ـ صميمت و پاکي ـ سادگي و بي آلايشي در معاشرت ـ دوری جستن از فساد و حرام ...و امثال آن.
اين ارزشهای والای انساني و اخلاقي که ممثل فرهنگ عامه کشور ما و اقوام مختلف ساکن در اين سرزمين ميباشد ، از اثر جنگ فرسايشي داخلي که مادر همه يي فساد هاست و آنهم جنگي به فرمايش و هدايت دشمنان وطن، سخت صدمه ديده و از آن ميراث عظيم و گنج پُربها، چيز کمي باقي مانده است. اگر هستي مادی جامعه را که در جريان اين جنگها برباد رفت ، بتوان با کار پُر تلاش و صادقانه دُباره سازی و نوسازی کرد ، هستي معنوی جامعه و ارزشهای اخلاقي آن را که در اين بحبوحه سخت مسخ گرديده ، چگونه ميتوان باز آفريني کرد؟؟ آنهم در چنان حال و هوای که بحران عمومي در مجموع، هر چه بيشتر گسترده گي و ژرفا مي يابد و بي ارزشي دارد، جز فرهنگ جامعه ميگردد و تار و پود آن را مسموم ميسازد. مطمئنا اين باز آفريني ميراثهای اخلاقي ، با کار جانسوز نسلهای بعدی ، در زمان بسيار بسيار طولاني ، ميسر خواهد گرديد.
بزرگترين صدمه به فرهنگ و ارزشهای اخلافي جامعه، زماني وارد گرديد، که زير نام دين و مقدسات آن، از احساسات بسيار شريفانه مردم، سؤاستفاده بعمل آمد و افکار عامه در جهتي سمت داده شد، که بنام دفاع از دين، شيرازه های اجتماعي که بربنياد دين و عنعنات استوار گرديده بود، از هم دريده شود و در نهايت به تشديد فساد و بحران بانجامد. نقش سياستبازان به ظاهر روحاني و در قبای روحانيت، و به اصطلاح « رهبران مذهبي » ، ولي در عمل ، خونخوار ، فاسد ، ظالم و حريص، در تشديد بحران اخلاقي جامعه ، اثر کم نظير داشته است. مردم متدين و مسلمان افغانستان، با ديدن اين همه فساد در قبای روحانيت و عوام فريبي ناشي از آن ، با وجود مقاومت گستردۀ برخي از گروه ها و لايه های اجتماعي، نسبت به حفظ ارزشهای اخلاقي جامعه به تدريج بي باور شدند و امراض و ناهنجاری های اخلاقي از بالا، بخش بزرگي از جامعه را درهم پيچيد.
البته در جوامع و کشورهای مانند افغانستان ، که از اثر عقب ماندگي مدهش ، جنگهای طولاني و انقطاب جامعه، همواره، لايه های مختلف مردم مقابل هم قرار گرفته اند و خشونت ، ترس و بي اعتمادی، به فرهنگ حاکم مبدل شده است، انتظار نميتوان داشت که اين فرهنگ به سهولت به يک فرهنگ والاتر و نجيبانه تر جا خالي کند. بايد خاطر نشان گردد که افغانستان شامل پنج کشور عقب مانده ترين جهان بوده و برعلاوه، فاقد يک دولت به معني واقعي آن ميباشد. روشنفکران ما، که مهر و نشان همين جامعه را به نحوی با خود حمل ميکنند، نيز متاثر از اين فرهنگ ( فرهنگ خشونت و بي باوری ) گرديده و به دشواری ميتوانند با مخالفين خود کنار آيند. اين احساس منفي و رفتار ناهنجار، که مخالف عقيده خويش را دشمن تلقي کردن و برای از بين بردن آن هر اقدامي را جايز دانستن ، در درون ذهن بخش بزرگي از نخبگان سياسي ما با شدت و توان متفاوت جا دارد، و عمدتا بر عامل خويش نيز غلبه ميکند و از خود سخت جاني نشان ميدهد. چنين رفتار نا هنجار را در هر گروهي و در هر مقطعي با صراحت ميتوان ديد. در پارلمان، نماينده منتخب مردم و برخاسته از جهنم به اصطلاح کمپها يا اردوگاه های مهاجران افغاني که ميخواهد صدای گويای رنجهای بيکران مردم خود باشد ، به بدترين شکل توهين ميشود و به روی مبارک وی با چپلکهای کثيف خويش ميکوبند، و در همين تالار، نامه نگاری که صادقانه وظيفه اطلاع رساني را بر دوش دارد ، با رفتار مضحک و حرکات فلمي از جانب به اصطلاح وکيل منخب مردم، مورد لت و کوب قرار ميگيرد. شگفت انگيزتر از آن اين که، برخي ها انتقاد به اعمال شنيع خويش را اهانت به دين تلقي ميکنند و ميخواهند به اين وسيله، گذشته های بد خويش را زير سپر دين بپوشانند و مصونيت بدست آورند، تا ديگر هيچ کس جرأت نکند که بگويد بالای چشم جناب شان ابرو هست !! آنها با نفوذ گستردۀ خويش در دستگاه استخبارات، در تلاش هستند، تا در فعاليت روزنامه نگاران محدوديت بيشتر وضع کنند و حتا استعمال کلمه « جنگسالار » را در رسانه ها جرم بشناسند. و از همه قیيح تر، اين که، تعدادی از رسانه ها وابسته و مزدور در خدمت توجيه و موجه جلوه دادن چنين رفتارهای ناهنجار، قلم فرسايي ميکنند و ميخواهند به اين وسيله به چشم مردم خاک بپاشند. چنين روش، بدترين نوع بحران اخلاقي و يا بهتر است گفته شود بحران اخلاق و فرهنگ سياسي را در جامعه افغاني به نمايش ميگذارد.
بحران اخلاقي که جامعه افغاني را در مجموع درنورديده است ، در رسانه ها و مطبوعت درون مرزی و بيرون مرزی مبتذل نيز بازتاب دارد، و با دروغ ، بهتان و تفتين، به بي رحمانه ترين و بي مسووليت ترين شکل ممکن، تلاش مي نمايند تامخالفان شان را سياه سازند. آنها بدون توجه به شخصيت و حرمت انساني مخالفين عقيده خويش و هر انسان ديگری که با آن سر ناسازگاری دارند ، ميتازند و بي رحمانه آنان را به گمان خويش خورد و خمير ميکنند ، و گويا با اين عمل قبيح افتخاری کمايي مي نمايند ، بخود مي بالند و فخر ميفروشند. در حالي که بر اساس نورم های پذيرفته شده حقوق بشر، شخصيت هر انسان همواره قابل احترام است و از تعرض مصون.
اين مرض مزمن، حتا، دامن آنهای که ادعای روشنفکری و ترقي خواهي نيز دارند و سالها در سنگر دفاع از ترقي و عدالت رزميده و کار کرده اند را نيز پاک نگذاشته است. هستند کساني که صرف بخاطر اختلافات کوچک سليقه يي ـ نه کدام اختلاف جدی ـ سعي مي نمايند تا همراهان شان را با پخش مطالب نادرست و فريبنده بي اعتبار سازند. غافل از ان که عمر دروغ کوتاه هست و همچو تلاشهای مذبوحانه، دباره به گوينده بر ميگردد و آبروی وی را مي ريزد.
از دهها نمونه يي که در رسانه ها بازتاب دارد، به گونه مثال، صرف يک نمونه را برجسته مي سازم. منظورم جدال در زمينه شکل و نحوۀ تنظيم قدرت و ا داره، در ارگانهای دولتي و محلي است. در اين مورد عمدتا دو تا سه ديدگاه متفاوت وجود دارد. برخي معتقد اند که گويا برای تاًمين عدالت اجتماعي و توزيع مناسب و متعادل قدرت در افغانستان واحد ، بهترين سيستم ، سيستم فدرالي است. تعداد ديگری بر عکس به اين باور اند که گويا سيستم فدرالي در شرايط موجود ، موجب تضعيف وحدت ملي ميگردد و احتمال تجزيه کشور را بوجود مي اورد. تعدادی هم در وسط هر دو ديدگاه فوق قرار دارند و به اين باور اند که به ارگانهای محلي صلاحيتهای بيشتر داده شود، و مقامات محلي از جانب شورا های محل انتخاب گردند و بهمين رشته ساير مسايل. در حقيقت مخاطبان با دو و يا سه ديدگاه متفاوت مواجه ميگردند. هر ديدگاه، با مسووليت مطرح ميگردد، و هر کدام برای موجه جلوه دادن و قبولاندن نظر خويش دلايل کافي در اختيار دارند. اگر مي پذيريم که در يک جامعه دموکراتيک، هر کس حق دارد نظر خويش را داشته باشد و از آن دفاع کند، پس اين همه هياهو برای چيست؟؟ و چرا مخالفين باور های خويش را تا سرحد «خيانت» محکوم ميکنيم؟؟ در حالي که، ديدگاه های خويش را مسوولانه مطرح ساختن و در آن منافع و مصالح ملي را در نظر داشتن، وآن را شجاعانه بيان کردن ، يک برخورد کاملا دموکراتيک با يک مساله ملي ميباشد. در يک جامعه دموکراتيک، هيچگاه نميتوان مانع ابراز نظر مسوولانه اشخاص شد. ولي در اين مباحثه و گفتمان داغ وطني، چرا به شخصيت نويسنده و يا گوينده تعرض ميشود و چرا با ديدگاه مخالف ، خصمانه برخورد ميگردد و حتا بيان کننده به« خيانت» متهم ميشود ، سووالي است که ريشه در بافت روابط و مناسبات اجتماعي يک جامعه بسته و سنتي دارد. همچو مباحثه ها و مناظره ها، که اصولا بايست محتوی اکادميک و تحليلي داشته باشند، و رهگشا باشند، در عوض رنگ و بوی نژاد پرستي ، قوم پرستي و برتری جويي مي يابند، و عصبيتهای قومي و اتنيکي را دامن ميزنند. چنين برخورد نابخردانه، در نتيجه، جريان سالم و آرام مباحثه و گفتمان را، که ميتواند از هر لحاظ مفيد و سازنده باشد، به بيراهه ميکشاند و موجب ناراحتي ها و بدفهمي های فراوان ميگردد. اين وظيفه روشنفکران آگاه و آزاده ما هست که در جهت غني سازی فرهنگ سياسي کشور حرکت کنند و بر ضرورت رعايت اخلاق و ادبيات سياسي تاکيد نمايند، و خود در اين روش نمونه باشند. آنها بايد، مسايل موجود را با دقت و حوصله مندی و مسؤوليت و احترام به شخصيت و ديدگاه های ديگران مورد بررسي قرار دهند، و برای حل آن و بيرون رفت از اين مشکل، راه حل های مناسب را جستجو نمايند.
در شرايطي که کشور ، دستخوش بي ثباتي و هيجانات سياسي ناشي از دوران گذار قرار دارد، و دست ارتجاع و نيروهای عقبگرا، روز تا روز قوت مي يابد ، بايست بيش و پيش از همه به نزديکي ، تفاهم و همکاری نيروهای پيشرونده ، آزادی دوست و عدالت خواه، توجه داشت. سنگ اندازی در راه ايجاد اين پروسه و روند، و آنهم بخاطر دلخوشي اربابان قدرت ، جفا به مردم افغانستان است. تلاش در جهت نزديک ساختن تمام نيروهای مؤثر، شامل طيفهای گوناگوني که هنوز ياد وطن و خدمت به وطن و زحمتکشان افغانستان در روح و روان شان زنده هست ، يک تلاش انساني و وطن دوستانه ميباشد. اين نيروها بايد صميمانه يکديگر را دريابند و منحيث يک وظيفه سترگ و دين وطني ، در مسير بهم نزديک شدن و به يک رود خروشان مبدل شدن ، قرار گيرند. آنها صرف از اين طريق ميتوانند در کاهش بحران عمومي، که بحران اخلاقي هم يک جز متشکله آن است، سهم شرافتمندانه گيرند ، صلح و امنيت اجتماعي و فردی را با وسعت نظر تامين کنند و کشور را در مسير ترقي و انکشاف متوازن اجتماعي ، اقتصادی و فرهنگي سمت و سو دهند.
آنهای که اين جريان عمومي را اخلال ميکنند و حتا در جريان های کوچک موجب افتراق ميگردند و مانع تجمع و تشکل سراسری مي شوند ، در حقيقت از وطن و مردم بيگانه گرديده اند، و رنجها و آلام آنها را درست درک نميکنند و از اين طريق، آب به آسياب دشمنان مردم مي ريزند. چنين رفتار ناهنجار، در ميان به اصطلاح برخي از نخبه گان سياسي ما، به معنای آن است که ، حتا، اهل سياست نيز، تا کنون، آنطوری که بايد، چندان به بلوغ سياسي نرسيده است. آنها بايد بدانند، که آزادي انسان، يعني حق تصميمگيريِ مستقل ، و نيز پذيرش مسؤوليت در قبال تصميمات و حتا پيامدهاي ناخواسته آن تعريف شده است. انسان در جمع زندگي ميكند. او سازنده و همزمان محصول جامعه است.
در جوامع متمدن با وجود موضعگيری های بسيار متفاوت عقيده تي گروه های مختلف اجتماعي و احزاب، نماينده گان آنها، درمناظرات و گفتمان بسيار داغ سياسي ، با جديت تمام و منطق کوبنده ميکوشند که ديدگاه های خويش را توضيح و از آنها دفاع کنند. ولي بعد از بحث دشوار و خسته کننده ، آنها با يکديگر صميمانه دست ميدهند و به روی هم ميخندند و هيچگاهي به شخصيت و حيثيت يکديگر توهين نميکنند ، زيرا ميدانند که چنين روش، اخلاقا ناشايست است؛ و بر علاوه از لحاظ قانوني جرم نيز تلقي ميگردد و مرتکب به آن مورد تعقيب عدلي و قانوني قرار ميگيرد. آنها فردا و پس فردای آن نيز، روابطه عادی انساني خويش را ناديده نگرفته، با هم در صورت ضروت صميمانه معاشرت ميکنند. اين جدال داغ و کوبنده ، هيچگاه به يک کدورت عميق و يا خصومت آشتي ناپذير مبدل نميگردد؛ بل اين که، همواره چنين برخورد با مسايل، جزِیِ روند قانونمند مبارزات مسالمت آميز زنده گي سياسي بشمار ميرود. آنها ميدانند که حق دارند نظر و ديدگاه خويش را داشته باشند، و از آن به بهترين وجه دفاع کنند، و ديگران هم حق دارند، نظر و ديدگاه خويش را داشته باشند. و گويا در چنين شرايط ، انحصار حقيقت را در دست داشتن ، اصلا مطرح نيست. در نهايت اين مردم اند که در بارۀ چند و چون نظريات و ديدگاه های شان ، قضاوت ميکنند و وزنه سياستمداران را سبک و سنگين ميسازند. چنين رفتار، نماينده گي از يک سطح بلند فرهنگ و اخلاق سياسي مي نمايد.
بنابران، بايد اين اصل اساسي را در نظر داشته باشيم که: « اخلاق سياسي بحثي از فلسفه سياسي است. اجرای سياست در آخرين تحليل ، چيزی جز عقد قرار داد اجتماعي و رعايت و پای بندی بدان نيست. يعني وابستگي سياست به اخلاق را نميتوان امری صوری (فرمال) ، ظاهری و جدا پذير دانست. هدف سياست ، دست کم ، عبارت از فراهم نمودن و حفظ و تضمين صلح ، آشتي و همکاری ميباشد. مطابق آموزشهای کانت ، تصور وجود سياست بدون اخلاق ، تصوری است اشتباه که دارای تناقض دروني است ، چرا که سياست بدون خرد عملي (اخلاق) اصلا سياست نيست ، بربريت است. برقراری و تاًمين دموکراسي و تشکيل حکومت حقوقي دموکراتيک ، تنها راه ممکن و شناخته شده برای شگوفايي اخلاق در سياست است. اخلاق پديده است که از درون سياست های مردمي و دموکراتيک مي جوشد و مي شگوفد.» [i]
[i] سايت فلسفه ، بخش فرهنگ فلسفه (اخلاق سياسي)