اسـتاد پرویز « نیک آیـین »
مسؤول رو گشتاندن از اسلام کی ها اند؟
دین مرجع و اتکاء اعتقاد و عقیدهء انسانها شمرده میشود . انسانها با روشهای ارثی ویا کسبی به پاس آرامی روان شان به یکی از ادیان حاویء کتابهای آسمانی ، به اجسام طبیعی وادیان دیگر وابسته بوده ، به نام همان روش تکیه گاهی برای خود انتخاب می نمایند . از جملهء تمام ادیان ، اسلام به اساس هدایات آسمانی که در قرأن پاک درج است و همه شامل راهنمایی های انسانی ، شایسته ونشاندهندهء راه راست میباشد ، در زمرهء شایسته ترین ادیان به حساب میرود .
از آنچه در مورد آیات قرأنی و احادیث نبوی در طول عمر خویش شنیده و مطالعه نموده ایم ، در هیچیک از آیات و احادیث ، جزئی ترین راهنمایی ای که انسان را به راه کج ببرد وجود ندارد . در اسلام نظافت جزء ایمان شمرده شده و نظافت عملی است که از جانب تمام عقاید بشری مورد استقبال قرار دارد . هدایاتی مشمول بر ایجاد موانع در دروغ گفتن ، خیانت کردن ، صدمه رساندن به دیگران ، دزدی ، نفس کشی و تمام خصوصیات بد انسان در اسلام آمده است . همچنان هدایات آسمانی و احادیث نبوی ، مسلمانان را به نیکی ها ، مردم داری ها و خصلت های نیکو راهنمایی نموده ، راه های خیر و فلاح را به آنها می آموزاند .
خلاصه اسلام دین واقعا ً مقدسی است که اگر به هدایات آن روش مسلمانها کاملا ً عیار گردد ، نه جنایتی ،نه خیانتی ، نه دزدی ای ، نه نفس کشی ای ، نه چور و چپاول وراه زنی ای در جامعه دیده نشده و حتا جزئی ترین عمل بد انسان در جوامع اسلامی هم رونما نخواهد شد .
ملت مسلمان افغانستان ، در پابندی به دین و مذهب در جمع مسلمانان جهان شهرت بلندی دارد . تا جاییکه بیاد دارم ، قبل از به قدرت رسیدن مجاهدین در کشورهرگز اتفاقی بنا بر رو گشتاندن از دین اسلام نیافتاده بود . زیرا مردم کشور ما آنچه از دین آموخته بودند ، در محور دینداری ، بی آلایش و عاری از هر نوع سیاست مداری بود . از روزیکه به نام مجاهدین در رابطه با اغراض سیاسی شان دین را مورد نفع برداری قرار دادند ، چند ملا و مولویء خاصی که از تحصیلات خارج بر گشته بودند و در آدم کشی ، تخریب خانه های مسلمانان و پایتخت کشور، دست توانای شانرا با تکبیر ها بلند مینمودند . مردم مسلمان ولی ساده لوح را به نام جهاد فریب دادند و آنها را متقاعد بر آن ساختند ، به عوض اینکه بدانند « هر عیب که هست در مسلمانیء ماست » از« اسلام به ذات خود ندارد عیبی » رو گشتاندند .
مثالش را در عبدالرحمن افغان میبینیم که پانزده سال پیش از دین خوب و آبایی اش رو گشتانده و به عیسویت تغییر دین داده است . او به استنتاج نهایی اش شاید چنین رسیده باشد که « هر عیب که هست درهمه مسلمانان است » . درحالیکه مسلمانان واقعی افغان در طول تاریخ ثابت نموده اند که همواره خود را منزه ، پاک و بی عیب نگهمیدارند و در هیچ نوع لوث ونا پاکی خود را آلوده نمی سازند . همیشه خیر شان با کمایی رضای خالق شان به مردم میرسد .
پانزده سال پیش مردم مهاجر افغانستان در کشور های اسلامیء پاکستان و ایران با چه حالات بدی مواجه بودند . پولیس پاکستان ، نظامیان ایران دولت مداران شان که همه به مسلمانان ارتباط داشتند ، چه بد بختیهایی نبود که بر سر ملت مظلوم و واقعاً مسلمان کشور ما نیاوردند . عبدالرحمن شاید مسلمانی را در محور زور داران و تفنگ بدستان مسلمان نما با ریش های انبوه ودلهای خدا ناترس ، ارزیابی نموده باشد و از آنها خاطره های بدی داشته باشد . به فکر من او خودش از دین آبایی اش رو نگشتانده است بلکه ، رویش گشتانده شده است . او از مسلمان و مسلمانی شاید بیزار شده و منطقش اورا به اینجا کشانده باشد . لذا او قابل اعدام نیست . باید محرکانش اعدام شوند . باید آنهایی اعدام شوند که اسلام را یک دین آشتی نا پذیر بر همه مردم جهان معرفی میدارند . آنهایی اعدام شوند که اصول واقعی فقه را به نفع سیاسی خود توجیه میکنند واز آن بهره میبرند .
کسیکه از دین خود بدی ندیده باشد ، به دین دیگری رو نمی آورد . بدی ها از دین را فقط از دو راه میتوان یافت . یکی محتوای دین و دیگرش اعمال پیروان دین . آنهاییکه از محتوای دین با خبر اند مستقیماً با دینش معامله میداشته باشند . اما آنهاییکه بطور مستقیم از محتوای دینش با خبر نبوده و به کمک دیگران از مزیت ها و کاستیهای دینش مطلع میشوند به یقین که از تمام کیفیتهای دینی آگاهی نمی داشته باشند . اینطور اشخاص فقط متوجه اعمال آنهایی میباشند که عالم و مولوی و ملا و طالب العلم بوده روشهایش را مطابق به اوامر آنها عیار میسازند .
شاید برداشت عبدالرحمن از کار کرد های جهادیون تقلبی که همواره خون مردم بیچارهء مارا به وسیلهء زور تفنگ شان نوشیده اند ، سر چشمه گرفته باشد . ما همه شاهد بودیم که در دوران جهاد ، به جز جهادیون واقعی که در راه اسلام خدمات صادقانه نمودند و جان های شیرین شانرا فدای جهاد کردند ، آنهاییکه زنده ماندند ، باز هم در گوشه ای به عبادت پروردگار شان میپردازند . ولی آنهاییکه به نام این و آن مسلمان ، دارایی ها و جایداد شانراازدارایی و جایدادهای مردم به زور تفنگ گرفته و توسعه داده و هنوز هم آنرا نگهداشته اند ، از اعمال ناشایستهء شان موجب رو گردانی عبدالرحمن ها از دین در سراسر جهان شده اند .
قصهء واقعی که زنده گی یک خانوادهء نجیب و شرافتمند را به تباهی کشاند ، همین جهادیون مسلمان نما بود که انسانهای وحشی و نادان ویا نوجوانان احساساتی را به دور خود جمع کرده بودندو به نام مقدس جهاد آنها را فریب دینی و سیاسی داده بودند ، چنین است :
یک خانوادهء بسیار نجیب مانند سایر افغانهای در بدر که از شر کودتای ثور بی خانمان شده بودند ، از کشور به صوب پاکستان ناپاک حرکت نمودند . در مسیر راه دزدان تفنگ داربه نام گوه مجاهد ، پسر جوان این خانواده را از جمع خانواده اش جدا ساخته به زور با خود بردند . خوب اینکه بر سر مادر و پدر و اعضای کوچک خانواده در همان لحظه چی آمد . هر انسان با عطوفت آن حالت را درک مینماید .
سر نوشت اعضای فامیل با یک عالم جگر خونی و تشویش به جایی رسید که به یکی از کشور های غربی مهاجرشدند. پس از گذشت تقریباً یک سال و نیم ، یکی از دوستان شان ، جایگاه پسر ربوده شدهء شانرا به والدین بد بخت اطلاع داد. مادر که همواره نسبت به پدر عطوفت بیشتر با فرزندان میداشته باشد ، حاضر شد تا نزد رباینده گان به نام جهادیون خود را برساند و لخت جگرش را از نزد آنها رهایی دهد . مادر آن جوان از یک جانب مشکل صحی داشت و از سوی دیگرزن مسنی بود ، شوهرش با وی به همچو یک توافق رسید .
مادرخانواده که پنج وقت نمازش قضا نبود و در مراسم دینی و مذهبی حتا نذر و نیاز ها ، در جمع دوستان شهرت داشت ، چادر را به سر پیچاند و با همت مردانه به پاکستان به سوی فرزند گم شده اش پرواز نمود . اینکه با چه مشکل به مرجع پسرش رسید به کسی معلوم نیست ولی همان همت مادرانه ، وی را به سر منزل مقصود رساند .
باز هم از جریان ملاقاتش با به اصطلاح جهادیون و بعد از آن به کسی چیزی نگفت . با رسیدن وی به نزد پسرش ، او با نوا و دادو فریاد مادرانه تقاضای آزادی فرزندش را از رباینده گان کرده بود . پس از تلاشها و عذر و زاری مادرش نتیجه بر آن شد که فرزندش را رها نمایند و در عوض خودش را نگهدارند . قرار افواهات وی را برای تهیه و پزیدن نان برای تفنگ بدستان نگهداشته بودند .
وقتی این زن ، با همت مردانه و عطوفت مادرانه ، پس ازتقریباً سه سال در میدان هوایی شهری که مقیم بودند رسید . اینکه بر سر او چه روز گاری گذشته بود ، دهن برای کسی باز نکرد و با حالت خیلی پریشان مستقیماً به یک چرچ (کلیسا ) رفت و از دین آبایی و اسلامی اش رو گشتاند . او حالا برحمت حق پیوسته است . او بار ها میگفت که اگر مسلمانی و مسلمان همینطور باشد ، دیگر نمی خواهمش . حالا باید قضاوت شود که حکم اعدام آن مادر بر حق است و یا حکم اعدام مسببین همچو یک حادثه که به نام اسلام بازی های سیاسی شانرا پیش برده و هنوز هم میبرند .
بالاثر همچو یک اتفاق مناسبات زن و شوهر برهم خورد و آن زنده گیء زنا شوهری پنجاه ساله که نمونهء محبت های زنا شوهری بود ، از هم جدا گردید . خانم بادین جدیدش و خدمت در کلیسا و شوهر دربدر وغرق تشویش این جهان را وداع گفته اند .