از خذف پسندی تا گوهر شناسی
دوکتور صاحبنظر مرادی
مردم ما در پويه هستی بخصوص طی دهه های اخیر تاريخ خونينی را از سر گذرانده اند، گذشت سه دهه کشمکشها و تقابل های خونين بنام احزاب، تنظيمها و اقوام بهر اسم و رسمی که بود قامت اجتماع ما را خميده و ناتوان نمود و آب در آسيای دشمنان دوست نمای مردم ما ريخت. آنچه معلومست و ما بايست گپ و گفت آنرا بدانيم و بپذيريم که جامعه ما با آرمان سعادت آفرينی شخصيتهای ملی خود، قربانيی سنگين جنگهای سرد جهانی شده اند. بی ترديد جهان فرصت طلب و طماع از دور تا نزديک از چالشهای سياسی، اجتماعی و بافت نا متجانس جامعه ما بهره برداريهای تکان دهنده ای را بحد لازم نمودند. آنها افغانستان را بدليل ضعف پايگاه فرهنگ سياسی و موجوديت مجموعه ای از اختلافات سياسی و اجتماعی ناشی از سليقه گرايی رهبران آن به لابراتور آزمايش فرضيه های سياسی و پوليگون تطبيق فرآورده های نظامی خود تبديل کردند. در رويداد های سی سال گذشته ميهن ما که با کودتای محمد داوود آغاز شد و با کودتای هفت ثور و اشغال افغانستان بوسيله ارتش سرخ، سرانجام خروج روسها، حضور مجاهدين بر تخت اقتدار کابل، آغاز و ادامه جنگهای تنظيمی که از مردم افغانستان خونبهای مدهشی گرفت تا حاکميت پنج ساله طالبان با سياست نسل کشی و زمين سوزی ادامه يافت همه و همه بیشتر تابع مصلحتهای همسايگان و مراکز قدرت جهانی بودند که سوگمندانه اين سناريوها توسط برخی از احزاب و گروههای سياسی افغانی به نمايش در آمدند.
با اينحال زمانی ميخوانيم که فلان روشنفکر ما هنوز با ايديالهای کلاسيک سياسی در خيالخانه باورهای خويش و در آشفته بازار معاملات قدرت هنوز مشغول ریاضت سياسی است، چقدر جای دلتنگی است که اين گونه آدمها بالاخره چه وقت جوهر سياست ها را بين تزوير وريا کاری تا صداقت و تعهد ملی در ميابند و ميدانند که اين نيرنگها در تمثيل ادامه قدرت هنوز چون آب زير کاه در تلاطم و نوسانست و نا خواسته چند بار ديگر ما را غافلگير خواهد ساخت. از نظر گذرانيدن کارنامه واقعی اينهمه شخصيتها، احزاب و توجه به ارزشهای روحی و معنوی راهکارها و معيارهای وطنپرستی آنها به يقين کار دشواریست و منهم نه توان پرداختن به اين مثنوی هفت من را دارم و نه هم حوصله اين نگرش کوتاه اجازه پرداختن باين بار سنگين را برايم مقدور ميسازد که به ساده گی بخواهم کسی را ملامت و کسی را سلامت بدانم.
ميخواهم بصورت خلاصه به عزيزانيکه چون آقای بيژنپور در چند نبشته زيبا به شناسنامه مولوی بحرالدين باحث پرداخته اند، يا آقای درويش دريا دل که با عرق ريزيهای روانی خود را در منجلاب ناراحتيهای ناشی از قضاوتهای نا سالم ابنای زمان رنج ميدهند، و ترازوی قضاوت شان در سبک و سنگین ساختن برتری بین رهبران جان باخته شان هنوز در نوسان است با اختصار در چند مورد اشاره ای داشته باشم.
بی نياز از توضيح خواهد بود که انشعاب سال 1354 جريانی موسوم به ستم ملی بدو شاخه "سازا" و "سفزا" خود يک توطئه تمام عياری بود که بوسيله عناصر مزدور ابتدا با دور خواندن چهره های منفرد از هسته مرکزی تصميم گيری (رهبری) و بعداً طرح تيوريهای من در آوردی بدور از تحمل زمان چون ايجاد پايگاه شورش دهقانی در محلات اين سازمان را که خود به محور جنبش ملی کشور مبدل ميگرديد درگير استحاله های فکری و جدايی فزيکی نمودند.
اين انشعاب در واقع برکسانيکه بنام رهبران هردو جناح تبليغ گرديدند تحميل گرديد، زيرا مولانا باحث آنوقت در زندان بود و طبيعتاً نميتوانست حرفی را که در بيرون از زندان میتواند بگويد، در عقب ميله های تخويف و تهديد نیز چنان کند. اگر نگارش اينهمه حرفهای مطنطن در مطبوعات در مورد باحث و بدخشی و ديگران از باور واقعی رهروان صادق پيرامون ايشان و ارزشهای فکری و ماندگاری آنها در تعهدات شان ناشی ميشود، آنگاه بايست خاضعانه بپذيريم که چنين مردانی بايست موفقيت انديشيدن و عمل کردن را در آن شرايط دهشتبار و آگنده از شکنجه های غير انسانی ماموران امنيت در سلولهای نمناک دهمزنگ و باستيل پلچرخی میدانستند و هرگز زمينه ژرف نگری و دقت عمل به مسايل بيرون از زندان را از دست نميدادند، بخصوص جائيکه پای تحقق آرمانهای بزرگ با آن نجابتی که بر روان آنها حاکم بود، در ميان باشد. دريغست که امروز طاهر بدخشی و بحرالدين باحث در ميان ما نيستند تا پرده از معامله ننگين دلالان باصطلاح جنبش دهقانی آنروزها بردارند، اما ما که کوله باری از جفاهای زنده گی را برشانه های ناتوان خود حمل می کنيم پس از گذشت سالهای از تجارب و پراتيک زنده گی بر معيارهای حق و باطل و مظلوميت ايشان در قبال تبليغات ناجوانمردانه آنروزها مدلل هستيم. واقعيت مسئله اينست که مجريان رای جدایی ماموريت استخباراتی داشتند تا از تبليغ و تکثير هر نوع انديشه اعتماد زدا پيرامون اين شخصيتها حتی صرفنظر از نورمهای اخلاقی دريغ نکنند و از هر تاری پيراهن عثمان بسازند. ازينرو بعضاً اسنادی وجود دارد، که مولانا، روستا، حفيظ، و ديگران در زندان به ارتسام خطوط انحرافی (انشعاب) و راه اندازی قيامهای بدخشان و تخار تنها دو ماه پس از پيروزی کودتای ثور موافقت نکرده اند و آنرا موکول به مرحله بعدتر گذاشته اند. چنانچه ديديم که بر اثر آن قیام بی محاسبه از يکفرد چوپان دهاتی تا يک متعلم 16 ساله مکاتب بجرم همدستی با چريکان سازمان زحکمتکشان (انقلابی و فدايی) بيرحمانه بقتل رسيدند، اما رهبر بی آزرم باصطلاح اين قيام صحت و سالم از زندان مرخص گرديده و در دوام حاکميت ح.د.خ.ا. و بعد از آن بازهم در بازار معامله و خود فروشی دست بالايی يافت. جناح ديگر را که بگفته مدسسين در آنوقت نقش انفعالی داشتند نبايد از نظر دور کنيم و آن به شهادت رسانيدن شادروان محمد طاهر بدخشی با هزاران تن از راست قامتان جنبش ملی در سلولهای مخوف و پوليگون پلچرخی ميباشد، در حاليکه تعدادی از کادرهای دست اول آن از ساتور جانيان ديکتاتوری "خلق" زنده بدر آمدند. خدای ناخواسته هرگز قصد آنرا نداريم که چرا زنده ماندند، که بسيار شکر گذار هم هستيم که از گرگ خورده پوستی بدست داريم، اما چگونه زنده ماندن آنها همواره مورد سوال و پرسش مردم و رهروان اين سنخ فکری بوده است.
پرخاش و قيام در برابر رژيم فاشیستی بدون محاسبه جبهه و عقبگاه جبهه، ارائه خط روشنی از مشی سياسی در کشور و دنيای پيرامون و ساير نيازهای مربوط بدان و پيش از گسترده گی قيام ملی مردم افغانستان (جهاد) سرتاسری نيرنگی ديگری بود که بقايای از مرگ رسته صفوف هردو جناح را بازهم بچنگال مرگ سپرد و در فضای بی تفاهمی اين جوانان در کوهپايه های بدخشان تا سال 1361 باقيماندند و مورد ضربه دولت کابل، روسها و مجاهدين محلی قرار داشتند، و سرانجام مسئولين اين جناح از موجوديت نظامی آنها بر ساحه ايکه حضور داشتند بحيث امکانيت در معاملات سياسی خود استفاده کردند. بناءً آنها با مطرح نمودن گرايشات تندروانه و تن دادن به سازش بخاطر بدست آوردن پاداش ارزان در برابر خون اينهمه جوانان وطن خود چه گرهی از کلافه سرنوشت را باز کردند؟ ازينرو مخالفت بی دستاورد و دور از تحليل و ارزيابی واقعی خود را بدام تهلکه افگندنست که ايشان چنين کردند.
در خاتمه ميخواهم به آقای درويش دريادلی بگويم که اين مردان همگی اهل عمل و صداقت بودند، صرفنظر از منسوبيت باين يا آن جناح تصنعی در راهيکه برگزيده بودند بی محابا خون دادند و جان باختند و بی ترديد از مواريث تاريخ ما در عرصه شهامت، وطنپرستی و خود آگاهی ملی هستند. تاريخ نيز در گذرگاه داعيه داران ملی چنين آزمونی را بجا گذاشته که داعيه داران راستين و مخلص در قبال آرمان شان خود نخستين قربانی هستند و با ريختاندن چکه های از خون باور و ايقان صحت راه و رسم برگزيده شانرا به نسلهای بعدی به اثبات رسانيده و به وديعه ميگذارند.
تجلیل شایسته از رهبران در رنگ و لعاب کردن تندیسه یادبود آنان انجام نمیشود، بلکه تجلیل شایسته از آنان در ادامه راه و رسم انسانی و ارائه قرائت متناسب به خواسته زمان از نیازهای نسل سرگردان امروزیست، بخصوص دریافت راهکارهای سیاسی نسبت به سرنوشتی که هر روز در بازار معامله های سیاسی قربان میشود. و این راهکار در پیامهای آلوده بخون آنان به ضرورت مبرم نسل کنونی ما در آمده است.
یادشان بخیر و راه شان جاویدان باد.