مهرالدين مشيد

 

جنبش فكری نوسازی وايجاداصلاحات دراسلام

 

جنبش فكرى نوسازى و ايجاداصلاحات دراسلام كه هدفش وفق دادن دين باجامعهء مدرن وهماهنگ سازى نظام دينى باپيشرفتهاى بشردرعرصه ها ى گوناگون تكنالوژى واثرات انكارناپذيراينها بالاى رونداجتماعى ،اقتصادى وسياسى جوامع اسلامى اززمانهاى گذشته آغازشده است . اين تلاش هادرقرن هاى 19 و20 پس ازاين آغازشدكه كشورهاى شرقى به ويژه اسلامى درمعرض تهاجم كشورهاى اروپايى قرارگرفتند. گرچه تلاشهاى گذشته ازبساجهات باامروزفرق داشت؛ ولى روى همرفته شباهتهاى زيادى باحركتهاى امروزى داشت .

درواقع اين حركتهاپاسخى بوددربرابرجامعهء مدرن آنروزكه هدف ازآن ارايه ء تفسيرجديدازدين اسلام بودتا عكس العمل مناسبى رابراىپذيرش نيازهاى جامعه ءمدرن به وجودآورند وپاسخ روشنى رادرضديت باتهاجم استعمارى دريابند تابدانوسيله بن بست دينى رابشكنندوباتفسيرهاىجديدوانقلابى ازدين تيورى هاى راديكال رادرجهت نوسازى دين درقالب تيورى هاى جديد راديكال تدوين كنند تاازدين اسلام سيماى انقلابى وسازنده يی ارايه بدهند.درنتيجه دين رانه تنهاهماهنگ بافراورده هاى فرهنگى جديدنمايند؛ بلكه براى آن نيروى محركه يی نيز ببخشندكه نه تنهاقدرت جذب ودفع آنها؛بلكه توان رقابت سالم راهم باآنهاداشته باشد .

اين جنبش بااينكه رنگ ضداستعمارى داشت ولی هدف استراتيژيك آن باروروبالنده ساختن دين ونجات آن ازتنگاهاى تحجروقشريگرى وغنى سازى  مفاهيم دينى بود،به مثابه نيروى بازدارنده ء هرگونه تهاجم استعمارى واستحمارى چه درسطح كوچك وچه درسطح بزرگ ،چه كوتاه مدت وچه يابلندمدت  .

اين حركت دراصل به مثابه ءآرايش جديدى بودكه اسلام راچون لشكرى ستيزنده وپرخاشگرآماده ء هرنوع مبارزهء  تسليحاتى وفرهنگى مينمود. گرچه اين تلاش خيلى           جدىبودولی آنطوركه اتنظارميرفت به ثمرننشست.       

دانشمندانى چون سيدجمال الدين افغان، حسن البنا، سيدقطب ، محمدقطب ، موسى صدرلبنانى، آيت اله صدرعراقى ،مولانامودودى ،داكتر على شريعتى ، آيت اله مطهرى ،بازرگان ، شيخ عبده ، اقبال لاهورى وديكران درزير چترجنبشهاى فعالى دركشورهاى اسلامى وجاهاى ديگرهمه تلاش كردندتاباتفسيرهاى جديد ازاسلام زنده گی مسلمانان راعصرى وتوسعه ء اقتصادى وسياسى رابرای‌آنهادرجهت رسيدن به ارزشهاى واقعى جامعه ء مدرن آماده بسازند؛ ولى با همه  ءاين تلاشهاى پيهم بنابرعوامل گوناگون اقتصادى واجتماعى درموازات موانع داخلى وخارجى دراين راه چندان توفيق مزيدى فراچنگ نياوردند.

سيدجمال الدين افغان:

سيديكى ازمصلحين بزرگ ،دانشمندى نخبه وسرامدروزگارخودبودكه براى ايجادتحولات بزرگ اجتماعى  دركشورهاى شرقى به ويژه كشورهاى اسلامى انديشه هاى تازه يى راارايه دادوبه مثابهء روشنفكرى آگاه ومتعهدبى هراس ازهرزمامدار مستبدى تلاش كردتادرعرصه هاى سياسى ،اجتماعى واقتصادى مردم مشرق زمين دگرگونيهاييرابه وجودآورد.

اوبااينكه استعمارراعامل اصلى عقب مانى كشورهاى شرقى ميدانست ؛ ولى تاكيدداشت كه تنهاعامل استعمارى نميتوانديگانه علت عقب مانى كشورهاى شرقى باشد؛ بلكه به رسالت واقعى مردمان اين قاره درقبال دگرگونيهاى آينده ءآن نيز زيادتوجه داشت.

سيدبه مثابه ءروشنفكرى دراك وتنزهوش براى ايجاداصلاحات دركشورهاى شرقى طرحهاى متفاوتى داشت وطرحهاى خودراباتوجه به شرايط سياسى ، اجتماعى واقصادى هركشورترتيب وآماده كرده بود. به گونه ء مثال براى ايجاداصلاحات درافغانستان طرفداراصلاحات سياسى بود. ايران كه ازبساجهات سياسى واجتماعى آماده تربود. دراين كشور خواستارايجاداصلاحات بيشتربه صورت دموكراتيك بود. به همين گونه راجع به تركيه ديدگاه ء ويژه ترى داشت ودرآنجاخواستارايجادخلافت اسلامى بودوبه باوراوتنهاوحدت كشورهاى اسلامى درزير پوشش خلافت اسلامى ممكن بود.استقلال سياسى وقتصادى كشورهاى اسلامى رامرهون اين گونه نظام ميدانست . براى ايجادخلافت اسلامى طرحهاى اصلاحى خودرابراى عبدالحميدپادشاه پيشكش كرد؛ ولى باتاسف كه عبدالحميد پادشااورابه بهانه ازبريتانيا به تركيه خواست وتاآخرعمردرحصارطلايى اوتاسالهاى 1996 باقيماند.

پادشاه دراين مدت سخت اورازيرنظرداشت . كارشناسان سياسى اين حالت سيدراموجوديت ونفوذ قبايل قريش مكه وانصارمدينه دردستگاه ء دولت عثمانى وحضورفعال آنها دراين دستگاه ميدانند .

سيدباوجودفشارهاى قدرتهاى  استعمارى وقت بى باكانه مبارزه ء خودراادامه داد. ازافغانستان تاايران ، تركيه ، مصر،فرانسه ،روسيه وبريتانياسفرهاكردوچون دژى استوارسينه ء بى كينۀ خودراآماج حملات سياسى نيروهاى شيطانى آنزمان گردانيد . سيدباوجوداين همه دشواريهالحظه ء هم سكوت نكردوباسخنرانيهاى پرجاذبه وآتشين خويش مردم رابه ضد استعماردعوت ميكردودرهرجانيروهاييرابه ضداستعماربسيج مينمود. چنانچه اودرسخنرانى معروف خوددرشهراسكندريه ء مصرتوانست تاروح هزاران مصرى رابه ضداستعماردگرگون كندودردلهاى آنهاجايى براى اهداف اسلامی خودپيدانمايد . چنانچه حبيبى دركتاب زنده گينامه ء سيدنوشته است كه دريك  سخنرانى رستاخيز آفرين اودرمصرهزاران تن بى اختيارگريه سردادند ودرجاذبه ء نطق سحرآفرين اوغرق حيرت شده بودند وبيصبرانه براى رهايى كشورخوداز چنگال استعمارفريادبرآوردند . 1

همين سخنرانى ها ى قيام آفرين اوبود كه درهركشورى خواب آرام رادرچشمان زمامداران آن حرام گردانيده بود؛ ولى بااينهم سيدازيك كشوربه كشورديگرى تبعيد ميگرديد ؛ولى باوجوداينهمه دشواريها سيد لحظه يی هم ازپا نه نشست. درهركشورى براى ايجاداصلاحات به بسيج نيروهامى پرداخت . چنانچه پيام هاى عروه الوثقى اومعروف است كه به صورت دوهفته نامه  ازفرانسه نشرميشد .

دانشمندان باوردارند كه درواقع گروههاى عروه سيدبودكه آبستن جنبش هاى بزرگ انقلابى دركشورهاى اسلامى گرديد . به صراحت ميتوان گفت كه جنبش هاى مشروطه خواهى درايران ،افغانستان وجاهاى ديگرمتاثرازافكارسيد است .زيراكه اواستعمارراعامل اصلى عدم پيشرفت دركشوورهاى اسلامى ميدانست وبراى ايجاد اصلاحات اساسى دراين كشورهاتاسيس حكومت هاى مستقل وملى راحتمى مى شمرد.

اوباتوجه به همين مفكوره براى اجراى طرحهاى اصلاحى  خوددركشورهاى اسلامى نسبت به شمارى ازشاهان منطقه نظرخاصى داشت . به گونه ء مثال موجوديت اميرمحمداعظم خان رادراريكه ء قدرت براى پياده شدن طرحهاى خودرافغانستا ن لازمى ميدانست .ازهمين روبودكه اميرشيرعليخان اوراازافغانستان بيرون كرد.اوناگزيرشدتاطرح اصلاحى خودرابراى اميربدهدوخودش افغانستان رابه قصدايران ترك نمايد .

سيدبراى پيشرفت وتوسعه دركشورهاى اسلامى به تجدد اسلامى باورداشت ومسلمانان را ترغيب ميكردتاازتحولات درغرب انتباه ء مثبت بگيرندومولفه هاى مثبت تحول درغرب راسرمشقى براى تجدددرجهان اسلام به حساب بياورندواستفاده ازعناصر فرهنگى غرب رابراى پيشرفت كشورهاى اسلامى لازمى بدانند . چنانچه داكتر اكرم عثمان درمصاحبه يى زيرعنوان "قرائت نوين ازتحول انديشه ء تاريخ " نوشته است : سيدجمال الدين افغان نه تنهادرافغانستان بلكه درمنطقه ء مانخستين كسى است كه افكارمشروطه خواهى رادرچهارچوب تهديد قدرت سلطنت هاى مطلقه مطرح  كرد وراه ء علاجش رادرتاسيس موسسات مدرن وترويج علم وفن آن گونه كه درمغربزمين مورداستفاده بود ، جستجوكرد؛ولى آن طوركه ازآثار وافكار آن بزرگ مردبرميايد . سيددرملتقاى دودوران ناسازگار بايگديگردرپى تلفيق مزاياى آن هردوبودكه درعرصه هاى عمل ونظريگدگررانفى ميكردند. ازسويى هم عنايتى به نظامهاى مردم سالارومبتنى برآزادى هاى مدنى وفردى داشت وازسوى ديگربه فكراحياى مجددخلافت اسلامى تحت سيطره ء خليفه ء عثمانى بود. اماالگوومدل آرمانى اوطرزحكومتى بود كه درزمان خلفاى راشدين پاگرفته بود. 2

نظريه پردازان سياسى پيچيده ترين فعاليت هاى نظرى وسياسى سيدراآشتى دادن دين بادنياارزيابى ميدارند وكارخستگى ناپذيرسيدرادرزمان فرمانروايى شاهان ستمباره وسلاطين خودكامه موردتقديرقرارداده اند ؛ ولي خاطرنشان ميدارندكه اوجزازراه  ء اجتهاددرشمارى ازمبانى باورهاى خودقادرنبودكه باب ورودبه دوران جديدرابگشايدتاباشدكه زمينه هاى مطابقت اصول اعتقادى خودراباحقوق جهانى فراهم كند .

دانشمندان اين مشكل رابه گونه يى مانع درراه ء رشد تجددوتوسعه ء مدرنيته درجهان اسلام ميدانند ؛ولى بااينهم تلاش سيدرادرآنزمان گامى مهم وارزنده ميدانند . چنانه دانشمندبزرگ ايران محمد جوادطباطبايى نوشته است : سيدجمال الدين روشنفكرى بودكه  در فضاى اسلامى رشدكردوباكشورهاى غربى نيزازنزديك آشنابود؛ اماهيچگاه جهان اسلام راترك نكردوبه آن ازافق ومنظرمتجددانه مى نگريست ودرمقام دفاع ازدين اسلام ومسلمانان استعمارزده بودوبامثلث شوم استعمار،استبدادوجهل به صورت  شديد مبارزه ميكرد.... چنانچه سيددرعروة الوثقى درمورداستبدادداخلى چنين مى نويسد: ملتى كه حل و فصل امورخودراباخودندارد وباآنهامشورت نميشود ودرمصالح عامه اراده ء آن ملت بى تاثير است واين تابع واحدى است كه اراده ء آ ن قانون وخواست آن همان نظام است وطورى كه منخواهدفرمان ميدهدوآنچه رااراده كندانجام ميدهد.آن ملت وضع ثابت وسيرمنظمى نداردونيك بختى وبدبختى راپيهم مى بيند. اگرحاكم آن عالم ودورانديش وخبيربودبه مردم راه صلاح وسعادب رانشان ميدهد، امااگرحاكم جاهل وبدطينت ودارای رای ضعيف  وكج طبع باشد ملت رابه تباهى سوق ميدهدوپرده يى ازجهل برچشمهاى آنان ميكندوفقروگرسنگى به بارمياوردودرسلطء خودازجاده ء عدل خارج ميگردد ... دراينجااگردرملت رمقى مانده باشدافرادخبيرجمع ميشوندوبراى سرنگونى اين شجره ء خبيثه اقدام ميكنندوبه جاى آن عضوفاسد ، نهال مبارك ( شجره ء طيبه ) غرس ميكنند ...  به قول سيدمبتنى برآيه  ء قرآن مجيد خداوندرفاه ،عزت ،سلطنت ، آسايش هنچ قومى رادگرگون نمى سازد؛مگراينكه آن قوم آنچه راكه درنفوس خوداز نورحق وصحت فكر واشراق بصيرت دارندتغييربدهند . به صورت كل ميتوان گفت كه سيدآغازگربزرگى بودكه اولين باربراى محوآثارانحطاط ديرپادرعالم اسلام مبارزه ء پايان ناپذيرى رااغازكرد. 3

باآنكه پيروان سيدتاحدودى سيماى جامعه ء افغانستان راتغييردادند ؛ولى كارشان نيمه تمام باقيماند . پايين بودن سطح آگاهى مردم انقلاب مشروطه رابه ناكامى روبه روگردانيد وزمينه ء اين  فراهم نگرديدتاحداقل يكى ازطرحهاى سيدچون: تغييرحكومت ازاستبدادبه مشروطه، برقرارى قانون به جاى عنعنات وازميان بردن آثار تفرقه ء مذهبى واحياى روح عظمت طلبانه ء وحدت اسلامى دركشورماعملى گردد؛ زيراكه پايين بودن سطح آگاهى مردم ونبودسنت انديشيدن درآنهانه تنهاپايگاه ء اجتماعى نهضتى راازتحكيم وتوسعه بازميماند؛بلكه تاريخ آن كشورنيزدستخوش توقف وتعطيل ميگردد.چنانچه دانشمندگرانمايه داكترمحمدجوادطباطبايى درموردسنت انديشيدن وتحول وتجدد نوشته است :  همين قدربايداين نكنه ء اساسى راازنظردورنداشت كه انديشهء بى سياست ودرغياب آن امرى ممتنع است؛ چنانكه درنزداقوامى كه پشتوانه ءاز سنت انديشيدن هرگز به وجود  نيامده است. تاريخ نيزدستخوش وقف وتعطيل شده است .تاريخ آن عدمى است واز اين ميان اگرتنهاچين توانسته است ازخواب زمستانى درازآهنگ خودخارج شودبه دليل پيوندى است كه باانديشه وعقلانيت غربى ايجادكرده است .به ويژه دردوران جديداساس هرتمدنى برانديشه ء عقلانى استواراست واين امرجزازمجراى سنتى زنده وزاينده ودرتحولى پيوسته وتجديديظردرمبانى آن باتوجه به الزامات دوران جديدممكن نيست . 4

درواقع رسم انديشيدن است كه باب خردگرايى رادريك كشوررشد وتوسعه ميدهد. درتنيجهءتحرك فكرى است كه پويايى اجتماعى به بار مي آيدوپويايى اجتماعى به مثابۀ لوكوموتيفى است كه تاريخ رادريك جامعه ازايستايى وتعطيل رهايى مى بخشد.

هرگاه تاريخ ملت هامطالعه شودبه خوبى فهميده ميشود كه ميزان تحرك تاريخى درآنهابستگى به تحرك فكرى مردم آنهادارد. تحرك فكرى هم بستگى به آميزش فرهنگها داردكه بالنده گى انديشيدن رانبردرقبال خوددارد . سيدباگشودن راه ء تازهءانديشيدن درمحورانديشهءاسلامى زمينه رابراى رشدفكرى درجهان اسلام به وجودآورد. به صورت عموم گفته ميتوان كه جنبش هاى استقلال طلبانه ء ضداستعمارى درشرق متاثر ازافكارسيدميباشند. نهضت هاى نيرومنديكه درآخر قرن نوزدهم واوايل قرن بيستم درمصر،هند،سودان ،الجزاير ،افغانستان ،تركيه وجاهاى ديگركه سپر مطمين ودژشكست ناپذيردربرابرتهاجم استعمار بودند ؛ همه ء آنهاازانديشه هاى سيد بهره مندگرديده بودندوروح افكارآزادى خواهانه سيددركالبدجنبش هاى آنهادميده است .

داكترعلی شريعتی:

 ازداكترعلى شريعتى ميتوان  به حيث نظريه پردازواسلام گراى متجدديادآورشد . اوچهره ء برجسته ويكى ازنخبگان جهان اسلام درراه ء ارايه  ءتفسيرهاى تازه از قرآن وروايات پيامبراسلام بود . نظريه هاى اوتاثير زيادى درطيف وسيعى ازگرايش هاى جهان اسلام به ويژه درايران وافغانستان گذاشت . اوشخصيتى چندين بعدى بودكه خيلى صميمانه براى توسعه ء جوامع اسلامى وبهره گيرى آنهااز افزار فرهنگى غرب وگرفتن ارزشهاى مفيد تكنالوژى آن تلاش كردودراين تلاشهاى پيگير هيچگاهى ازاصول بازگشت به خويشتن ورجعت به جامعه ء دينى عقب نشينى نكرد. اوباارايهء تعريف جديدازدين ،ديگراسلام رادين انتظاربراى ظهورمهدى نميدانست ؛بلكه ازديدگاه اودين اسلام يك ايده ئولوژى براى انتقاددرهمهء زمينه هاى اجتماعى ،سياسى واقتصادى  بود. اسلام ازديدگاه ء اودينى رهايى بخش است كه توانايى مقابله باايده ئولوژى هاى ديگررادارا ميباشد وبااين برداشت انتقادات خودرابرعليه ء عقل گرايى سكولريزم  وامپرياليزم غرب متوجه گردانيد وهمچنين انتقادازدينى بودكه به حيث ابزارتداوم قدرت حاكمان وقت به كار ميرفت . 5

سيدقطب وديگران:

هرگاه اثرات انديشه هاى دانشمندان نامبرده رادرسطح  كشورهايشان وجهان مطرح بحث قراردهيم . به خوبى فهميده ميشودكه سيدقطب باتفسيرهاى تازه اش ازاسلام چه تحولات بزرگى رادرافكارمردم مصربه وجودآورد. وى باتفسير فى ظلال القران وكتاب هايى چون عدالت اجتماعی، معالم فی الطريق وغيره نقش بزرگى درتحولات آينده ء كشورخودداشت . همچنان انديشه هاى اسلامى سيدقطب محدودبه مرزهاى مصروكشورهای عربى نماند. به مثابه ء آفتابى ازشاخ افريق تابيدوكشورهاى زيادىراتابحرهند وخليج فارس باافكارنورانى خودروشن گردانيدوچون چراغی برفرازراه مسلمانان مبارزجهان قرارگرفت .

علامه مودودی:

همينطورميتوان ازافكارمودودى درنيم قارهء هندومطهرى درايران يادآورشد . ازمطالعهء آثاراين انديشمندان معلوم ميشودكه به چه ميزانى يكى ازانديشه هاى ديگرمتاثرشده اند . يعنی اثرات افكاراينهادرجوامع اسلامى درعرض وهم درطول هويدا ست . وبه جرئت ميتوان گفت كه افكاراينهابالاىتحولات اجتماعى ، سياسى واقتصادى كشورهايشان تاثير بسزاداشت ودارد. هدف اساسى ازاين انديشمندان توافق دين بادنيادرميزان اعتدال وجلوگيرى ازركودوسمتدهى دين به سوى قافله ء پيشرفت درعرصه هاى گوناگون بود؛ ولى دربعضى مواردبرداشت ناقص ازانديشه هاى اينهاسبب ظهورافكار افراطی دينى گرديده است .يكی ازعلل عمدهء اين گرايش تفوق طلبى هاى  قدرت هاى بزرگ وعدم توزيع عادلانه ء كالادرجهان ميباشد . ناتوانى مبارزه  ءبعضى ازجنبش هاى اسلامى دربرابرتفوق طلبى هاوتكرويهاى جوامع غربى ،درنتيجۀ عدم توازن نيروهااست كه آنانراوادار به حركتهاى افراطی گردانيد تاباعمليات استشهادى روآورند.

ازهمين روبوده است كه شماري ازنويسنده گان نتايج تلاشهاي شبانروزي اين دانشمندان راعجولانه قرباني بنيادگرايي كرده اند وباپرداختن به استقرای سياسى انديشه هاى آنهارادربست بييادگرايي تعبير كرده اند.   

چنانچه جلال رستمى  6 درمقاله ء خودزيرنام" بيسست وپتج سال بعدازانقلاب بهمن ودرس آموزى ازآن نوشته است:"بنيادگرايى اسلامى امروزبدون شك وبه  طورقاطع يكى ازدشمنان سرسخت دموكراسى وهرگونه حركت جوامع به اصطلاح مسلمان به سوىيك جامعه ء مدرن است . ازآنجاييكه بنيادگرايى اسلامى متون مذهبى رادرمركزمطالعات سياسى خودقرارميدهدوبه عنوان قانون خودراموظف به تبعيت ازآن ميداندورهبرى تام وتمام روحانيون بنيادگرابنام مفسرين اين قوانين را مى پذيرندوتابع  فتواهاورهنمودهاى آنهاميشوند . براى به دست آوردن قدرت سياسى نيزمبارزه ميكنند.به  شكلى ميتوان ازآن  به عنوان الترنتيف سياسى اجتماعى ارتجاعى نام بردكه ميخواهدحاكميت شريعت وسنت رابه وسيله ء روحانيون درتمامى حوزه هاى سياسى ، اقتصادى واجتماعى اعمال نمايد".

اوبا اين تحليل روح حركتهاى اسلامی واهداف نوخواهانه ونوسازانه ء آنهارابه هيچ گرفته است . درحاليكه هدف ازتاسيس حركتهاى اسلامى پاسخ براى نيازهاى دنياى جديد ووفق دادن دين باپيشرفت ها اقتصادى وسياسى جهان درزير پوشش فرهنگ وتمدن جديد بوده است  . درصورتيكه حركتهاى افراطی شماری ازجنبش هاى اسلامى پاسخ قهرآميز دربرابرتوسعه طلبى ها ی امريكاوغرب ميباشد .

نظريه پردازان بنيادگرابه اين باوراند كه بنيادگرايى رانبايدبابر داشتى خشك ومتحجرانه ازدين به عوضى گرفت . بنيادگرايى دراسلام هيچگاهی مانع تحول وپيشرفت درجامعه نميگردد. جنبش هاى بنيادگراى دينى هرگز باتحولات مثبت جامعه مخالف نيستند وباابزارفرهنگى هم سرستيزندارند؛ بلكه حرف آنهابرسرنحوهء استفاده ازاين ابزار ميباشد .

بنيادگرايى دراكثر مواردبه مفهوم خشونت آميزآن بالاى جنبش هاى اسلامى تحميل شده است كه ازطرف غرب به حيث ابزارسياسى ازآن استفاده ميشود. درحاليكه تعبيرهاىتازه ازبنيادگرايی مربوط به سالهاى اخير ميباشدكه حادثه ء يازدهم سپتمبربيشترآنراتحت شعاع خودآورده است .

درواقع رويكردافراطى حركتهاى اسلامى ناشى ا زكم گرفتن توانايى هاوعدم پاسخگويى قدرتهاى توسعه طلب به خواست هاى معقول آنها است . اين كم بهادادن هابه آرزوهاى آنها،راه رابراى خشونت طلبى هاى حركتهاى نامبرده فراهم كرده است . ازآنچه گفته آمدبرمي آيدكه مسؤول اصلی گرايش هاى شمارى از احزاب بنيادگراودستيازى آنها به خشونت وپرخاشگرى غرب است .

شمارى ازنويسنده گان بنيادگرايى رامحصول رقابتهاوتضادهاى امريكاباشوروى سابق ميدانند كه امريكااين جنبش راكمك مالى كردوحالادربرابرغرب قرارگرفته است؛ ولى بنيادگرايان اسلامى به تعبيرغرب به  صورت قطع اين نظرراردكرده وميگويند كه امريكابااستفاده ازشوردينى اين جنبشها بادرنظرداشت منافع مشترك سياسى يكديكرازآنهابهره ء سياسی گرفت . جنبش هاى اسلامى هم كه درمبارزه ء شان برضددشمنان بلاك  شرقى خودناگزير به اخذكمك ازغرب بودند . اين رايك ايتلاف موقت دربرابردشمن مشترك تلقی كردند، نه وحدتی به صورت  استراتيژيك. جنبش هاى اسلامى براى سركوبى شوروى سابق حالادربرابر امريكاصف آرايى كرده اندوامريكاهم براى سركوبى آنهاوتوجيه ء اهداف سياسى ونظامى خودبامتهم كردن آنهابه نام تروريست وبنيادگرامتوسل شده است . زيراكه امريكابنيادگرايان اسلامى رادسمنان منافع حياتى خوددرمنطقه وجهان ميداند. بااين استدلال دشمنى امريكابااين جنبش هادفاع ازمدرنيزم نه؛ بلكه بانياتی  خصمانه براى  توسعه طلبى آن  دركشورهاى اسلامى است ؛زيراكه امريكاجنبش هاى اسلامى راسدسياست هاى توسعه طلبانه ء خود ميداند.

شمارى ازدانشمندان بدون  توجه به اين  مساله مبارزه ء بنيادگرايان رابرضدمدرنيزم عنوان كرده اند . در حاليكه بنيادگرايان اسلامی به  اصطلاح غرب استدلال ميكنند كه مبارزه ء شان به ضدتهاجم وتوسعه طلبى سياسى واقتصادى غرب است ونه به ضدمدرمنيزم .آنهامدعى اندكه عناصر فرهنگى غرب راكه عامل پيشرفت هاى مثبت درجامعه هاى اسلامى است ، پذيراميباشند .

چنانچه حلال رستمى درمقاله" نامبرده نوشته است : مبارزه ء بنيادگرايان باغرب درراس آن باامريكابه صورت دقيق اززاويه ء مبارزه بامدرنيزم وتجددوطبقات آنهادرجامعه است .  7

درحاليكه بنيادگرايان به صورت كل بامدرنيزم درتضادنيستندوشايدباعناصرى ازمدرنيزم درتضادباشندكه نميتواند،دليلى به كلى بودن حكم دراين مورد باشد. به دورازواقعيت خواهدبودكه گفته شودبنيادگراها باآزادى ،عدالت ، دموكراسى وحقوق بشر مخالف اند؛ زيراكه آنهادربسامواردبااين عناصرمدرنيزم موافق ميباشند، واين موافقت رانميتوان دليلى به اين خواندكه عناصربالارادريك جامعه شرقى به ويژه اسلامى به صورت دربست پذيرفت . زيراكه دموكراسى ،آزادى ، عدالت وحقوق بشرراكه غرب شعارميدهد،نميتواند باويژه گى هاى غربى آن دريك جامعهء اسلامى قابل تطبيق باشد .

دراين شكى نيست كه بنيادگرايان اسلامى باروح عناصرمدرنيزم چون دموكراسى ، عدالت ، آزادى وحقوق بشر مخالف نيستند ، البته بااين ديدكه نبايد نظرهاى قشرى دردين رابنيادگرايانه تلقى  كردوحكم به اين نمودكه بنيادگرايان ازهمان ابتداكه اقتدار خودرابادين تعريف كردنددرمقابل آزادى ،دموكراسى ،عدالت وحقوق بشرقرار گرفته اند؛ بلكه عوامل زيادى وجوددارد كه  تطبيق اين جريان دركشورهاى اسلامى به كندى مواجه گرديده است وميان اسلام وغرب اصطكاك رابارآورده است .

دراين شكى نيست كه مدرنيزم ازغرب برخواسته است وباتكنالوژى پيشرفته ء خودعقب مانده ترين كشور هاراازنگاه ء تكنالوژى اشغال كرده است ؛ ولى اين اشغال درمحدوده ء اقتصادى پايان نمييابد؛بلكه ماهيت استعمارى اش رانيزبالاى كشورهاتحميل مينمايد . درواقع دشمنی بنيادگرايان بامدرنيزم ناشى از ماهيت استعمارى آن است كه احساسات آنهارابه ضدغرب برانگيخته است . اين برانگيختگى ،مدرنيزم وفراورده هاى آنرازير سوال برده است . اين نكته رانبايد ازيادكه طرح مبارزاتى بنيادگرايان اسلامى دراول طورى آماده شده بودكه آنها رابراى مقابله دربرابرتهاجم استعمار آماده گى ميداد. درآنزمان هدف اساسى استعمار اشغال كشورها بود ؛ولى امروز اشغال وفرمانروايى مستقيم كشورهاازميان رفته است .اشغال مطلق سياسى كشورهاجاى خودرابه اشغال اقتصادى وسياسى باپيشقراول اردوى تادندان مسلح درزير چتر شعارهاى رنگين تر ازگذشته چون دموكراسى ،آزادى وحقوق بشرداده است . لذااين دموكراسى غرب درزير پوشش مبارزه باتروريزم چهره ء خطرناكتر ازگذشته دارد. زيرادرگذشته تهاجم استعمار برهنه مستقيم بود؛ولى امروزنه تنهاهمه رويكردهاى خودراعوض كرده است ؛ بلكه خيلى پرزرق وبرقتر ازقبل وآرايش داده شده به اصطلاح باهفتادقلم مكروفريب جديدبه اينسوسركشيده است . اين درشرايطى است كه پيشرفت هاى سرسام آوروحتى غير قابل مهارتكنالوژى وگسترش وسايل ارتباط جمعى به ويژه رشدروزافزون شاهراههاى اطلاعاتى دركنارافزايش جمعيت وافزايش مهاجرت هادرداخل وخارج كشورگاه درعمق وگاه درطول ساختارهاى قومى جمعى جهانرادرمقياس بزرگى دگرگون كرده است  . پديدههاى اقتصادى ، اجتماعى وفرهنگى باپيچيده گی آنها  حل مسايل رابه همين نسبت دشوارترنموده است

بافروپاشى نظام شوروى سابق واوجگيرى نهضت هاى استقلال طلب درگوشه وكنارجهان باهدف حفظ منافع ملى واحياى هويت فرهنگى درحال گسترش  ، چهره ء جهان تغيير كرده است . درپهلوى اين پروسه جهانى شدن اقتصادنه تنهابه تدريج اثرات خودرابالاى اقتصادملى كشورهابه جاميگذاردوروش هاى سنتى بازاررازير تاثير مياورد؛بلكه بحران هاى اقتصادى ناشى ازآن دربرخى كشورهاسبب ناآرامى هاى اجتماعى وتنش هاى سياسى خشونت آميزشده است .

درشرايطى كه اين عوامل جهان رادرشرف تغيير وتحولات بنيادين قرارمیدهد. جامعه هاييكه كمتر قدرت جذب ودفع آگاهانه ء عناصرفرهنگى بيگانه راندارند. برنگرانى هايشان مييفزايد واين نگرانى هادرموازات فرهنگ فراگيروتكنالوژى پيشرفته به تدريج به ترس مبدل ميشود. روشن است كه عكس العمل هاى همراه باترس خطرناكتر بوده وعواقب ناگوارى رادرپى دارد.

درنتيجه دوريهاى فرهنگى وخطوط گسل منجربه پيامدهاى چشمگير وقهرآميزميگردد. اين خشونت آفرينى هاهم چنان  درداخل فرهنگهاادامه ميابند . طوريكه ماامروزدرشمارى ازكشورهاى اسلامى شاهد حوادث خونباروخطرناكى ميباشيم . اكنون نه تنها ما به نحوى شاهد ستيز ميان دوفرهنگ وتمدن متفاوت هستيم؛ بلكه روياريى ميان چندبينش وجهان بينى دردرون يك فرهنگ نيزوجوددارد. به گونه ء مثال تنش ميان سنت گراومتحجر ازيكسو ونيروهاى اصلاح طلب ومتجدد ازسوى ديگروازطرفى هم تقابل ميان هركدام درجريان است .

شمارى ازدانشمندان باوردارند كه هرگاه دربرابراين پيشامدهابرخوردعقلى ومنطقى شودكمترزيانبار خواهد بود چنانچه خسروناقدمتفكر ايرانى درمقاله يى زير عنوان "تحجر وتجدد" نوشته است :اگرنگرش عقلانى وپايبندى به اصول اخلاقى وفرهنگ گفتگو،مداراوتسامح به جدل هاى فكرى ،عقيده تى ،فرهنگى وجدال مشروع به سر كشمكشهاى سياسى حكمفرمانباشد.كاربه اعمال خشونت آميزواقدامات تبهكارانه نمى كشيد . 8

درصورت عدم برخوردعقلانى بااين پيشامدهاراه براى گسترش خشونت گراييهاوتوسل به زورميسر ميگر دد. اين حالت جامعه راچنان به بحران ميكشد كه جدال ميان فرهنگها ونيروهاآخرفروپاشى ساختار قدرت وتحكم سنتى ، به بنبست رسيدن سنت تجديدانديشه وتهديدديگرانديشان مى انجامد

ديدگاههاميان آشتى پذيرى تجددوفرهنگ سنتی

دانشمندان زيادى پيرامون آشتى پذيرى تجددوياعكس آن ابرازنظرهاكرده اند . شمارى ازدانشمندان كه داراى ديدگاههاى وسيع وبلندميباشندوموازى باپيشرفت وتوسعهء تكنالوژى ، انقلاب بزرگى درسطح ارتباطات رادرجهان شاهد هستند . بدين باوراند كه جهان ازلحاظ ارتباطات درحال كوچك شدن است وبه سوى دهكده ء جهانى درحال حركت ميباشد .

اين حركت ناگزير ى پذيرش فرهنگها را مبتنى به تحمل يكديگرحتمى گردانيده است وجدايى فرهنگها ازيكديگرورشدمستقل فرهنگها رابدون اثر پذيرى واثردهى فرهنگها ازيكديگرراامرى ممتنع گردانيده است .

شمارى ازدانشمندان باتوجه به چنين روندى درصدداند تاراههاى موثرومفيدى رابراى آشتى دهى فرهنگهاجستجونمايند . اين دانشمندان براى آشتى پذيرى فرهنگها ومدنيت هاخوشبين هستند. باوجودهمه دشواريها وناسازگاريها ميان تجددوسنت بازهم اميدواراندكه ديوارنفوذناپذيرميان تجددوسنت شكستپذير است وبافروريختن اين ديواردرسظح جهانى بالاخره ميان تجددوسنت آشتى صورت ميگيرد .

روشن است كه درهرگونه نبردى بالاخره يكطرف برنده است وطرف ديگربازنده؛ ولى اين بردوباخت مطلق نيست ؛ زيراكه دياليكتيك موجود درهرجا معه خواهان اصلاحات ميباشد ونميتوان چنين روندى رابه كلى متوقف كرد  . راه ء معقول برخورد باآن مهاركردن اين پروسه ، ازطريق نهادينه كردن آن است ،البته به گونه ييكه عناصرمفيد وموثرمدرنيته درفرهنگ يك جامعه حل گردد وجزفرهنگ آن قراربگيرد .

شمارى ازدانشمندان مقابله باتجددرامردود ميشمارند وعلت آن راعدم دستيازى به روشهاى علمى ميدانند . چنانچه دانشمند ايرانى مجتهد زاده درمقاله يى زير عنوان بر خورد ميان سنت ومدرنيته نوشته است : ...   هيچگاه برخورد ميان سنت وتجددبه صورت علمى صورت تگرفته است وحتا درمواردى اين مقابله نابخردانه بوده است 9

وى هرگونه افراط وتفريط شعارهاى تجملى رابراى ايجاداصلاحات دريك جامعه نمى پذيردوعلماى سنت گراى قشرى وليبرال افسار گسيخته رافاجعه يى براى ايجاداهمپاشى يك جامعه ميداند . زيراكه تحولات اجتماعى نشان داده است كه بقاى سنت گرادرموجوديت مدرن گرااست وازسويى هم شكل گيرى افكارمدرن خودبه خود به باورهاى معينی ارتقامييابند كه به سنت تبديل ميشوند .

بايد يادآورشدكه اين پر وسه درهركشورى يك شبه نيست خيليها پيچيده وطولانى ميباشد . درهرحال رد، پذ يرش وياديد انتقادى به آن بايد توجه كرد وباتاسف  تاحال هرسه حالت آن به نتايج حتمى ومهمى نايل نيامده است .

دانشمندان هنوزهم درچاله هاى ناپيداى آن سرگردان ميباشند ونتوانسته اند   اززيريخهاى چندين صدساله ء آن آب زلال وشفاف حيات بخش رابرای بشريت به ارمغان آورند . گاه افتان وگاه خيزان باسرانگشت خردصخره هاى سخت آنراكنده اندتاباشدكه به سوى نوروروشنى نقبى رابكشايند .

آنچه دراين پروسه مهم است هماناايجادتوازن ميان سنت وتجددميباشد. شمارى ازدانشمندان ايجادتوازن راميان سنت وتجدديكى اززمينه هاى موثرآشتى پذيرى ميان آن دوميداند. كسانيكه باورمندبه چنين توازنى نيستندبه سنت ياتجددديدگاه ء ابزارى دارند.

دانشمندان براى ايجادتوازن ميان سنت وتجددوهماهنگ گردانيدن مولفه هاوعناصرهردودربساط فرهنگى پوياوبالنده دوكتورين هاونظرهاى گوناگونى دارند

احمد آل حسين دانشمندايران درمقاله يى زير عنوان " راه ء توحيد " درمورد"رويكردبه رابطه ء دين وسنت "پيرامون نحوهء آشتى پذيرى ميان سنت وتجددبه سه ديدگاه ء نه مثبت ،نه منفى ونه انتقادى اشاره كرده است . او"نه مثبت" رايك نوع التقاط سازشگرانه بين برخى ارزشهاى سنتى دستچين شده بابرخى ارزشهاى دستچنين شده ء مدرن به اضافه ء حفظ نهادهاميداند ؛ ولى اينگونه سازش راخيلى دشوارميخواند كه به صورت عموم به نفع مدرنيزم چرخيده است . گاهى هم اگر توازنى ايجادگرديده است . اين توازن درسطح نظر يه باقيمانده است ودرحوزه  ءعمل دچارتناقض دراستراتيژى شده است.

"نه منفى " راتركيبى از برخى ارزشهاى كلى مثبت برگرفته ازسنت بابرخى ازار زشهاى كلى برگرفته از گفتگوهاى تجددخواهانه ميداند كه اين رويكردهم درعرصه ء عمل دربرابرقدرتهاى خشونت گرايان وسنت گرايان ياتجددگرايان به زانودرآمده است .

"نه انتقاد ي" راضمن نقدى عميق ازسنت ومدرنيته تلاشى براى ايجادالترنتيف هاى جامعى ميداند كه بتواند درراستاى مردمى كردن آگاهى وگسترش گفتگوموثر ومفيد درسطح نظرى نمود ى داشته باشد.

درسه رويكردبالااولى دين ،سياست واقتصادرادرانحصارشمارى خاص ومردم رامريد ميسازد. دومى دين  رادرحوزه ء افرادمى راندوتنهادرحوزۀمجموعه يى ازشعايرارايه ميدهد،اقتصادرامحل رقابت آزادسرمايه سالاران وسياست راعرصه ء رقابت هاى چند حزب سياسى كمى چپ وكمى راست مينمايدوسومى ميكوشد تادين ،اقتصادوسياست راعرصه ء ظهوروتجلى فردفرد مردم بگرداند .

شمارى ازدانشمندان ديدگاههاى گزينشى دراين مورددارند . طرح گزينشى كه دربردارنده ء گرفتن پارههايى ازامرى ورهاكردن پارههايى ازآن ميباشد كه نيازبه مطالعه وتحقيقات بيشتررادارد. اين زمانى ميسراست كه نقاط ضعف وقوت اين پديده محقق درغرب رانقادانه شناسايى كنيم .

همزمان باارجگذارى به پديدههاى صنعتى غرب هيچگاهى نبايددغدغهء معنويت راازيادبرد. اين درحا لى است كه گزينش دراسلام تاريخى دشواراست ودين داران به مشكل ميتوانند به خودجرئت بدهندتاآنچه راكه ازاسلام دردست دارند اعم ازوح ، احاديث وسنت وآنچه كه ساخته ء ذهنيت عالمان ، فقيهان ومتكلمان مسلمان است درآن احتمال تشكيك كنندودست به گزينش زنند .  

چنانچه محسن كديوردانشمندايرانى درمقاله يى زيرعنوان گفتگوى داريوش سجادى بامحسن كديور تشكيك راتعليق به محال ميداند . 10وص 4

بااينهم هرگاه به خودجرئت دادتااحكام راكه مختص به زمان خاص  است . آنهاراازاحكام ثابت جداكردوازسويى هم ساخته هاوپرداخته هاى ذهن عالمان مسلمان راكه همه فرزندان زمانه ء خودبوده اند، موردتدبرقرارداد. زيرااينهارانميتوان جاودانه پنداشت وآنها راازتحول به دورا انگاشت .

دردينى كه انسان خليفه خداوندخوانده شده است ودنيامزرعه ء آخرت ناميده شده است وپيامبرش هم درمقام يك انسان فعاليت هاى اقتصادى وتجارى داشت . مدرن شدن آن دشوارنيست وبه صورت قطع نبايدرسيدن يك جامعه ء اسلامى رابه مرحله ء تجددغربى شدن پنداشت . چنانچه محسن كديوردرگفتگوى نامبرده نوشته است ...مدرن شدن لزوماًبه معناى غربى شدن نيست . ميتوانيم مدرن شويم اماشرقى باقى بمانيم . 11 ص 6

وى ازسه شاخصه ء تفردويااصالت انسان ،عقلگرايى يااصالت لذت وسكولريزم يادنياگرايى نام برده است واين سه شاحصه راعكس العمل دربرابرافراط هاى كليساارزيابى مينمايدوتحقق اين سه شاخصه رادراسلام  قابل تحقق ميداند .

البته  به اين استدلال كه درهردينى ازجمله اسلام اصالت باخداوند است ؛ ولى معنايش اين نيست كه اگراصالت باخداوند است ،اصالت بانماينده گان خاص خداونديعنى علماوروحانيون هم است . اسلام كه معنى تسليم شدن به خداوندرادارد . مسلمان وقتى ايمان مياورديعنى خودراتسليم خداوند مينمايد واين تسليمى راتامقام فانى دراو پذيراميشود . گرچه اين تفسيرازانسان با اومانيزم درفرهنگ عرب چندان سازگارنيست ؛و لى معنايش هم اين است كه انسان درجهان بينى اسلامى اصالت ندارد .

براى رفع اين سوءتعبيرودشوارى آنها انسان رادراسلام بايد تعبير وتفسيردرست كرد.

هرگاه هدف ازاومانيزم محورقراردادن انسان باشد وهيچ اراده ء بالاترى دراووجودنداشته باشد وعقل خودبنيادانسان ومرجع تمامى باورهاى اوباشد . واضح است كه اسلام اين انديشه را نمى پذيرد . درحاليكه دراين دين كرامت انسان سرلوحه ء همه تعاليم قبول شده است وبه حيث خليفه خاص خداوند درزمين خطاب گرديده است كه اين مقام بس بزرگى براى آدمى ميباشد كه اسلام براى اوعطاكرده است .

هرگاه سكولريزم به معناى فرايند تقليل نقش دين درزنده گى انسان پذيرفته شودوكاركردكليسايى ازآن جداگردد وبه اين قول پيامبراسلام "من ازدنيانماز،عطروزن رادوست دارم " توجه ء جدى گردد . بابطلان انديشه ء كليسايى اسلام رگه هاى مثبتى نسبت به مدرنيته پيدامينمايد وباتجدد ناسازگارنميباشد ؛ولى بايد توجه كرد كه اين سازگارى مفهوم اينرانداردعناصر پذيرفته شده ء مدرنيته درغرب ،درجهان اسلام هم قابل پذيرفته شدن اند . زيراپذيرش مدرنيته دركشورهاى اسلامى زمانى ميتواند زمينه  ءعملى داشته باشد كه باخصوصيت هاى فرهنگى ،  تاريخى وملى آنهاسازش پيداكند . درواقعيت آميختن عناصرتجددباويژه گى هاى نامبرده راه رابراى آشتى پذيرى تجدد بااسلام ميگشايد . درغير اينصورت پذيرش عناصر تجدد وتطبيق آن دريك كشور اسلامى بدون درنظرداشت ويژه گى هاى نامبرد ه ،ايده آلى  بيش  نخواهد بود . تاكيد شمارى از متفكرين بدون درنظردگيرى نكات بالاجز زمينه سازدشوارى هاى بيشتر ومشكل آفرين تر كارسازنخواهد بود .

بزرگترين اشتباه ء شمارى ازدانشمندان غرب پيرامون سازگارى وعدم سازگارى اسلام وتجدد، توجه نداشتن به نكات با لاميباشد . متفكرين غرب تجددرابه گونه ء گوياتيپيك آن پذيرفته اندوآنرامظروفى ميدانندكه درهرظر ف قابل تطبيق است وعدم تطبيق آنرادرهركشورى به گونه ء غير موجه تحليل ميدارند. باارايه  ءيك سلسله دلايل كمبودى درراهكارهاى تطبيق عملى تجدددركشورهاى اسلامى رابه دوش دين محول ميدارند

اومانيزم

بااينهم شمارى ازمفاهيم وجوددارد كه غرب واسلام نسبت به آن ديدگاههاى متفاوتى دارند . به گونه  ءمثال كلمه اومانيزم كه به اصالت انسان اشار ه داردكه يك نوع انسان محورى رااريه ميدارد. درحاليكه دانشمندان اسلامى چون مرحوم داكترعلى شريعتى باپذيرش اومانيزم درا صول باردمفهوم انسان محورى وپذيرش خدامحورى راه رابراى آشتى اومانيزم دراسلام به گونه يى هموارگردانيده است .

اوبارداومانيزم درچارچوبه  ء نظراصالت وجودى سارتر دانشمندمعروف اكزستنسياليست اروپاانسانراازسكوى صرف خودسازى به سكوى خداسازى وخدامحورى انتقال ميدهد. به گفته ء سارتر انسان پس ازابراز وجودخودش بدون دخالت قدرت ديگرى به ساختن خود آغازميكند. بااين نظرنقش خدارادرآفرينش انسان مردودميشمارد. طبيعى است كه همچونظرمخالفت آشكاربااسلام رادارد. مرحوم شريعتى بابلندبردن انسان درمقام انسان موجودى شبه ء خداكه جزخدانميشود، ديگرازجميع توانايى هاى برخوردار است  كه در خدابه كمال رسيده است ودرانسان درحال به كمال رسيدن ميباشد .

داكترسروش پس ازداكترشريعتى اين بحث راگسترده تر به پيش كشيده است واين بحث رابا ساختن دوواژه ء انسان محق ومكلف واردبعدتازه يى كرده است .

درتفكر غربى انسان موجودى محق يعنى داراى حق شناخته شده است درحاليكه درتفكر اسلامى انسان موجودى مكلف يعنى داراى تكليف شناخته  شده است . درصورتيكه انسان موجودى محق پذيرفته شوددراين صورت اوخودراازخداوندجداميخواندودربرابرهيچ نيرويى احساس مسووليت نميكندودراين حال همه تلاش اوبراى به دست آوردن حقوق بيشترآن هم خلاصه خواهد شد. براي كسب ثروت ورسيدن به قدرت كه اين ديدگاه درجهان امروز فاجعه آفرين است . نه تنهابشريت رابه منزل مقصودرهنمودنمى سازد؛لكه اورادربيراهه هاى ضلالت وگمراهى نيزسرگردان ميسازد. چنانچه مولاناجلال الدين بلخى مى فرمايد :

روزهافكر من اين است وهمه شب سخنم      

كه چراغافل ازاحوال دل خويشتنم

ازكجاآمده ام آمدنم بهر چه بود.

به كجاميروم آخر بنمايى وطنم

من به خودنادم نادم اينجا كه به خودبازروم

آنكه آوردمراخودبنمايدوطنم

آنچه كه دربطن اين شعر وجودداردباوربه يك سرمديت درنظام هستى است كه اشاره ء صريح به يك جهتمندى و غايتمندى درنظام هستى داردوجهان رابسترى ميداند كه نيروهاى انسانى درجهت هدفمندى خاصى درآن بارور ميگرددورشد مييابد.

ازهمين رواست كه شمارى ازنويسنده گان براى رهايى انسان ازسرگشتگى درااين دنيادرپهلوى محق بودن انسان به مكف بودن اونيزتاكيد دارند؛ زيراكه انسان دركنارحقوق بشرنيازجدى به وظايف بشری دارد. توجه انسان به وظايف بشرى است كه براى انسان روح بلندپروازى به اوجهارامى بخشد .

ازهمين رواست كه دراسلام انسان مكلف خوانده شده است . طوريكه دردولت شهرهااين انسان شهروند موردخطاب قرارميگيرد. دراسلام تاريخى هم انسان مكلف ومحق  شمرده شده است . فقهاى دينى هم به اين نظرهم عقيده اندچنانچه محسن كديوردرمقاله  ء نامبرده برداشتى نواندايشان وياروشنفكرانه ازانسان به عنوان موجودى محق مكلف سخن به ميان آورده است .12  ص 8

هرگاه به صورت واقعى ابعاد گوناگون زنده گى انسان راموردمطالعه قراربدهيم به خوبى مييابيم كه انسان زمانى رستگارميشودكه از هر دوزاويه به صورت توام پيش روند، يعنى محق مكلف . البته بااين تحليل كه درمفهوم انسان محق مكلف حقوق مابين انسانها مطرح است وتكليف هم صرف دربرابرخداوندمطرح است . يعنى انسان هيچگاهى خودرادربرابرخداوند ديندار ، مسلمان ومحق نميداند ؛ ولى درمقابل ديگرانسانها خودرامحق ميداند.

چنانچه حضرت على ميفرمايد كه همه حقوق انسانى دوطرفه است . هرگزحقوق يكطرفه وجودندارد؛ولى دربرابرخداونديكطرفه است . يعنى درمابين آدميان حقوق نسبت به يكديگروحق خداوندبربنده گان ونه برعكس .

باتاسف كه دراسلام تاريخى همه مسايل رادرمحورتكاليف نهادينه كرده اند؛ ولى واردبعددوم كه هماناحقوق آدميان نسبت به يكديگراست . دراين حوزه واردبحث نشده اند . زيراكه درمتون اسلامى دنياظاهرواقعيت وآخرت باطن واقعيت ذكر شده است كه جهنم واقعى همان اعمال ناصواب برشمرده شده است كه همه دردنياتوليدشده اند ودرآنجاانسان به قولى تنهاباطن عمل خودرامشاهده مينمايد .

ازهمين جهت است كه دراسلام كمال جويى ورفاه جويى به مثابه ء دومفهوم لازم وملزوم يكديگرپذيرفته شده اند . آنهم درصورتيكه رفاه غايت ميباشد ، نبايد كمال جويى ورسيدن به رفاه قربانى يكديگرشوند . هريك  اين دورابايكديگردرمقام خودآنهابايد حفظ كرد  . البته بااين استدلال كه دغدغه ء سه رويكردايمان خايفانه، ايمان تاجرانه وعاشقانه وياعرفانه تفسيرروشنتر ى پيداميكند. درواقع سه مرتبۀ رسيدن انسان به رفاه وكمال ميباشد .هرسه هدف آخرت دارند،البته باروحيه ء رسيدن به رفاه و كمال جويى . به هر صورتى كه باشد انسان دراين سه رويكردازمعبرهايى به نام هاى رفاه وكمال پله به پله تاملاقات باخداوند عبورمينمايد وباحفظ مراتب هردوبالاخره به  منزل مقصودراهياب ميگردد .

ازهمين رواست كه دراسلام تاكيد به بهزيستى ودرمدرنيته تاكيدبه خوشزيستى شده است . يعنى اولى سير به سوى كمال داردودومى سير به سوى رفاه ورفاه هم غايت پذيرفته شده است ؛ ولى نظراكثر دانشمندان اين است كه رفاه وكمال دراسلام لازم وملزوم يكديگر اند وهردوبال پرواز آدمى است به سوى رستگارى مادى ومعنوى كه تضمين كننده  ءفلاح ورهايى انسان است دردنياوآخرت  .

ازآنچه گفته آمد برمي آيدكه دين جداازنگرشهاى قشرى گرايانه ،  براى پذيرش عناصر مثبت تجدد آغوش بازتردارد . باوجوداينكه خاستگاه ء تجددغرب است؛ ولى اسلام زمينه هاى پربارترى براى رشد سالم آن دارد .

براى نايل به همچو مامول بزرگ اولتر ازهمه بايد عناصرتجددرابه درستى تحليل كردتابه عمق آن داخل شد ودرصورت شناخت دقيق ،جامع كلى ازعناصر تجددميتوان آنهارادريك جامعه ء اسلامى به خوبى به كاربست . درااينصورت دريك جامعه ء اسلامى كمتر زمينهء تقليد ميمونوارازعناصرتجدد باقى ميماند . پس ازرسيدن به مقام خودآگاهى درچارديوارعناصرتجددكاربردآگاهانه ء آن بهتر ميسرميگردد . باسره وناسره كردن عناصرتجدد زمينه هاى هضم عناصر سالم وپوياي تجدد درفرهنگ يك كشوراسلامى فراهم ميشود.

دگرگونى باورها دراين زمينه

نوانديشى وتجدددراسلام شمارى ازانديشمندان ومتفكران رابه يك نوع باورهاى ديگرى دراين حصه رسانيده است .آنها بااين نظردراصول مخالفت دارند.استدلال مينمايندكه بيشتر مشكلات جهان اسلام دردرون اين جوامع موجود است تادربيرون كه تجددخواهى نميتواندپاسخگوى آن همه دشواريهايى باشدكه جهان اسلام به آن روبه رواست .

چنانچه مصطفى ملكيان يك تن ازانديشمندان ايرانى دراين باره درمقاله يى زير عنوان" تجدد"چنين نگاشته است : ممكن نيست تاباتجددايرانى وغير ايرانى به مشكلات جامعه ايرانى وديگرجوامع اسلامى فايق آييم .13

 اودرواقع به يكنوع برخوردروانشناسانه براى حل اين معضله معتقد است . وى به تعبير ى وظيفه شناسانه ونوعى انسان شناسى فلسفى وعرفانى اشاره دارد كه آنهارابه كونه يى ارزش شناسانه خوانده است . وتجدد راگرهكشاى دشواريهاى اجتماعى ،اقتصادى وسياسى كشورى ندانسته است وفايق آمدن به همه دشوارهاراتنهادردرون جامعه جستجو ميكند وازآن به عنوان اصالت فرهنگى يادآورميشود.

به  نظراوبازگشت به خويشتن وجستجوى اصالت هاى فرهنگى كه همانارشد وتوسعه ء ارزشهاى معنوى ومادى جامعه است ، ميتواند حلال مشكلات يك جامعه باشد.

اوتجددرابه مفهوم كل آن پذيرفته؛ ولى به معقوله ء تجدد به عنوان ايرانى وافغانى وياجاپانى آن مخالف است . وازاينرومولفه هاى تجددراچون ايرانى بودن ،اسلامى بودن ومدرن بودن مردودشمرده است . استدلال ميكندكه تجددنميتواندايرانى باشد؛زيراكه تجددرنگ جايى رابه خودنميگيردودرآخرين تحليل نوشته است كه ايرانى بودن چه تغييراتى دريك ايرانى واردميكندكه آنهارابايك عرب وجاپانى متفاوت گردانيده است .

وى بااين استدلال به  معقوله ء داكتر سروش مبنى به مولفه هاى ايرانى ، اسلامى وومدرن بودن  نيز مخالف است .

وى بااينكه بااينگونه تلاشهاازلحاظ علمى واكادميك موافق است وهرگونه تحقيقات درفلسفه وبالاتر ازآنرامیپذيرد؛ولى ادعاداردكه ازدل پروژه ء تجددتمدن ايرانى ياافغانی ويامدرنيته هاى آنهابيرون نمي آيد .

وى دراين بحث پيش رفته است وحتى مقوله هاى ايرانى تاريخ آنرانيزدرك كرده است ونوشته است كه انسانهاهيچ تفاوت جوهرى بايكديگرندارند وداشته هاى تاريخى يك كشورهرگز بالاى عواطف ، احساسات وباورهاى آن تاثير نميگذارد. تاريخ ،اقليم وجغرافياى يك كشورنميتواندبه باورهاوعواطف انسان آن رخنه كند .

وى استدلال ميكندبه گونه ييكه جغرافيا،اقليم ، تاريخ ورنگ وپوست هركشورى ازيكديگرمتفاوت است ؛ ولى اثرگذارى همه ءاينهادرانسان مردود است . لذااينهادرمدرنيته هم اثر گذارنيستندكه گفته شودمدرنيته هانيزتفاوت  دارند واين مدرنيته هم بالاى باوروعواطف يك انسان نيزتاثير نميگذارد. وى ازاينرومدرنيته راجهانى شمرده وبعدملى آنراردكرده است .

به نظراوانسان درهرقلمروجغرافيايی كه زنده گى ميكندبه صورت عموم داراى ويژه گى هايى است كه بايكديگرشبه است. وى باتوجه به تحولات تاريخى ودوران تهاجم قدرتهاى استعمارى ، تغيير مرزهاى سياسى كشورهاوانتقال تمدن ازيك سرزمين به سرزمين ديگروارزشهاى تاريخى يك كشورراهم نميتوانداصل هاى بپنداردكه به روح وباورانسانهاى كشورى اثربگذارد.وى باورداردكه  بااين دليل چگونگه ميتوان مدرنيته وتجددرامحدودبه يك كشوروملتى دانست ونام آنراتجددايرانى وغيره نام گذاشت .  

تجدددرواقع يك جريان سياسى ، اقتصادى واجتماعى است كه همپابارشدوتوسعه ء نكنالوژى هرروزفراگيرتر ميگردد . بدون اينكه به خاستگاه ء مدرنيزم پرداخته شودواينكه اين جريان ازكجابرخاسته است . ميتوان گفت كه اين جريان غيرقابل جلوگيرى است . شايددربرابرتوسعه ء آن مانع ايجادگردد؛ولى به هيچ وجه نميتوان جلوآنرابه كلى گرفت

نوخواهى وتجددباتوسعه  ءتكنالوژى معاصرو صدورآن به كشورهاى ديگربه مثابه ء عامل اساسى درگسترش مدرنيته درجهان نقش دارد. ميزان جذب ودفع اين جريان متناسب به سطح آگاهى هاى مردم يك كشوراست كه به صورت  حتمى بستگى عير قابل انكارى به سطح پيشرفت يك كشوردارد.  

ازآنجاكه توسعهء تكنالوژى درعرصه های گوناگون زنده گى تحول غير اجتناب رابه بارمياورد. چون توسعهء ارتباطات ،اطلاعات نشرات ،رسانه ها،نهادهاى جامعه ء مدنى هرروزردحال گسترش ميباشد كه به مثابه  ءلشكرى شكست ناپذير جهان رااشغال مينمايند . اينهادرواقع چون پيشقراولان مدرنيته به هر سرزمينى كه برسندبه صورت ناگزيرى بالاى آن سرزمين اثرمى افگنندوآنرادرمنصه ء تحول قرارميدهد. البته اين اثرافگنى منحصر به سرزمين خاص نيست وباوجودتفاوتهايى اين اثرافگنى عام است . ومظروف ويژه ييراضرورت ندارد .

ازهمين رو است كه مدرنپته رانميتوان درقيد يك ملت وياكشورى محدودگردانيدوآنرامدرنيته ء افغانى وياايرانى عنوان كرد .

به اساس نظريه ء" ساموئل هانتينگتون" فرهنگهاوتمدنهاهيچگاه مانندجوامع بشرى مستقل وسربسته نبوده وحتى درعهدباستان هم تماس وتبادلاتى ميان تمدن هايى كه به لحاظ مسافت وزبان ازهم دوربوده اند ، وجودداشته است . اين برخوردفرهنگهاهميشه باصلح ،تفاهم وصفاهمراه نبوده است . اين برخوردحوزه هاى فرهنگى گاه گاهى باجنگها،خشونت هاوناسازگاريهاهمراه ميباشد .كه به صورت تدريجى دربعضى ازبرهه هاى تاريخى  به وفاق وسازگارى انجاميده است وبه هرحاليكه بوده است همزيستى ملت هابافرهنگهاى گوناگون تاامروز ادامه داشته است ؛ولى درطول تاريخ كمتربه دستاوردهاى تمدنهاوفرهنگها درحال همزيستى پرداخته شده است وبيشتر به مسايلى اشاره گرديده است كه درنتيجه ء برخوردتمدنهاوفرهنگهابه وجودآمده است .درحاليكه دستاوردهاى تمدنهاوفرهنگهادربستر همزيستى هاى مسالمت آميزچشمگير تر بوده است . به گونه ء مثال كمتربه نقاط مشترك وتاثير متقابل تمدنهاوفرهنگهاوپيوستگى آنهااشاره شده است .همين گونه كمتر به نقاط اشتراك ميان اديان گوناگون پرداخته شده است .به ويژه ميان اسلام ومسيحيت.

به استناد رويدادهاى زودگذرسياسى وكم اهميت تاريخى ودامن زدن به پيشداوريهاى قديمى نميتوان برترى تمدن غرب رابه اثبات رسانيدتاباشد كه روياهاى هانتينگتون ها درمقاله ء زيرعنوان" رويارويى تمدنها"  تحقق يابد .

همزمان به اين تلاش  هاميتوان پيوندهاى معنوى سخت بنيادودادستدهاى فكرى وفرهنگى ديرپاي را سست وبى بنيادنشان دادكه جامعهء بشرى راقادرگردانيده است تادرپناهء آن تمدنهاى عظيم راايجادوارزش هاى ماندگارهنرى وانكشافات بزرگ علمى رابه دست آورده اندناديده گرفت وآنهارا به بهانه ء صدوردموكراسی ودفاع از حقوق بشر درزيرچترتهاجم وتجاوزبه كشورهاىديگر،با اتخاذسياست ها ىجنگ طلبانه ودست يابى انحصارگرايانه به تسليحات هسته يى به اهداف اقتدارگرايانه يكی شمرد. درحاليكه اينگونه تلاشهاهرروزتشنج رابيشتر وهمزيستى مسالمت آميزرادرسطح جهان به هم  ميزند.

شمارى ازدانشمندان به اين باوراندكه گسترش فرهنگ گفتگووتوافق برسر پذيرش وپايبندى به مجموعه يى ازارزش هاى اخلاقى ومعيارهاىبشردوستانه ميتوان به همزيستى مسالمت آميزدرسطح جهان نايل آمد .    

باتوجه به ارزش هاومعيار هاى انسانگرايانه حوزههاى فرهنگى متفاوت ميتوان به چنين هدفى دست يافت . چنانچه دگرگونيها ى بنيادى درنيم قرن اخير به صورت ناگزيرانه  بازنگرى ونوانديشى رادرتمامى زمينه هافراهم گردانيده است . ازآن جمله ميتوان به بازخوانى وبازنگرى اصولى اشاره كردكه دربرش تاريخی موردپذيرش جامعه ء جهانى بوده است .

باتوجه به تغيير وتحول درجامعه ءبشرى كه په صورت سريع ادامه دارد ، چگونه ميتوان به صورت كل اين بازنگر ى هابازخوانيهادراصول  راباوضع فعلى جهان توافق داد تابه وفاق جهانى دست يافت . مهمترين مسآله درهرشرايط تنهانحوه  ءاين بازنگرى دراصول است كه درهرزمانى فراه راه ء ملتهاقراردارد.

بايد يادآورشدكه اين پروسه بايد پيوسته وبدون انقطاع صورت بگيرد. درصورتيكه اين جريان ناپيوسته واقع گردد. نه تنهاتجددوتوسعه يافتگى به تشتت ويكنوع بحران وركودمواجه ميشود. پيشرفت هاى گذشته هم دراين عرصه زير سوال ميرود.

آميزه هاى فرهنگ وتجدد

ازآنجاكه فرهنك يك كشورآميزه يى است ازفرهنگ ملى ،فرهنگ دينى وآميزه يى از فرهنگ هاى ديگر . شمارى ازدانشمندان  اين آميزههاى فرهنگى رافرهنگ استبدادى ، دينى ومدرن خوانده اند كه همه  اينهاگوياى تركيب عناصرى خاص ومتمايز درفرهنگ به ويژه درفرهنگ سياسى است .

 فرهنگ ملى وفرهنگ دينى به مثابه ء مايه هاى اصلى فرهنگى يك كشورزمانيكه دربابرهجوم فرهنگ مهاجم قرارميگيرند. ناگزير اندتاازخودعكس العمل نشان بدهند.اين واكنش به دوصورت عملى ميشودياخشونت آميزوياتدريجی وآرام . اين بستگى دارد به توانايى هاوظرفيت هاى يك فرهنگ . بنابراصالت تاريخى وملى آن كه ا هميت آلى آنرانيزبازگومينمايد.

بااين تفسيرفرهنگ هركشورى تحت تاثيردوعامل قراردارد. عامل تاريخى كه ريشه درتاريخ گذشته داردوعامل دومى كه ريشه دررويدادهاوواقعيت هاى معاصر دارد. عامل اولى كه باگذشتۀ فرهنگى ارتباط دارد.همسشه دربرابرعامل دومی قرارميگيرد. هرگاه اين رويارويى مسالمت آميزباشد .درنتيجه ء پيوستگى هردوتوسعه يافتگى دريك كشورتضمين ميگردد. درصورتيكه اين رويارويى باخشونت همراه باشد پراگنده گى فرهنگى رابه بارمياورد.

ازسويى هم فرهنگ سياسى يك كشوربه تحرك ضرورت دارد، زيراكه ايستايى هرفرهنگ فاجعه ء فرهنگى رادرقبال دارد. تازمانيكه فرهنگ سياسى پويا وبالنده نگردد، پويايى اجتماعى هم به وجودنمي آيد .

آنچه مهم است اينكه چگونگه بايداين دوعامل رابايگدگروفق داد.

اول ااينكه بارويكردبازگشت به خويشتن فرهنگ گذشته راموردبازنگرى قراردادتاباتوسعه ء ارزشهاى مادى  معنوى آن اصالت هاى آنراماندگار ودرمرحله ء بعدى زمينه ء توافق آنراباارزشهاى فرهنگى معاصرفراهم گردانيد. براى چنين توافق فرهنگى بابازنگرى پوياآن جلوه ء هاى فرهنگى راازعمق آن بايدبيرون كردكه قدرت هماهنگى وهمسويى بافرهنگ معاصررادارد. درصورتيكه ويژه گى هاى فرهنگ گذشته بافرهنگ معاصرقدرت سازش راپيداكنند، همزيستى مسالمت آميزفرهنگىبه بارآمده وتجدددرمسيرروشنى راه مييفتد.

درصورتيكه عدم توافق ويژه گى هاى گذشته فرهنگى باحال اصطكاك به وجودمييايدكه دراين صورت مدرنيته وتجددآسيب پذير ميگردد. وازروندسالم خودبازميماند.

بلندبودن سطح آگاهى هاى سياسى دريك كشوردرپختگى وبه قوام رسيدن افكارمردم آن نقش اساسى رادارد.  به پختگى رسيدن افكارسياسى دربك كشورنه تنهاتصميم گيريهارادرسطح فردى وجمعى از شفافيت وپايدارى برخوردارميسازد ؛بلكه روندمدنيته رانيزتسريع مى بخشد . دراينصورت فرهنگ سياسى هرروزبيشترازروزديگرتوسعه مييابد،روابط ميان نخبگان سياسى افزايش چشمگيرى پيداميكندوازآنجهت كه فرهنگ سياسى مبتنى برفرهنگ اجتماعى است .دگرگونيهاى ذهنى دگرگونيهاى بزرگ اجتماعى رابه بارميياورد .

ازهمين رواست كه شمارى ازمتفكران چون" آلن دوبنوا"  معتقد است كه براى به دست آوردن قدرت سياسى اول بايدقدرت فرهنگى رابه دست آورد.

قدرت فرهنگى معقوله يى است كه "آلن دوبنوا"به آن تاكيد ميكندوهدف از آنرانه دستيابى به حزب سياسى برای قدرت ؛بلكه دگرگون ساختن ذهنيت هابراى پذيرش يك نظام ارزشى جديدميداند.

تغييرات فرهنگى دگرگونيهاى مهمى رادرزمينه هاى اجتماعى ،اقتصادى ،سياسى ونظامى  به وجودميياورد. باوجوداينكه فرهنگ هاداراى ويژه گی هاى متفاوت ميباشند ؛ ولى مجموع عوامل بالاساختاركلى فرهنگ يك جامعه رابيان ميكند. درواقع فرهنگ است كه به يك جامعه شكل وماهيت ميدهد.

درجامعه هاييكه نهادهاوسازمان هانهادينه نشده باشن،د در نظام هاى سياسى آن فردباشخصيت هاسروكاردارد. درچنين جامعه دراكثر مواردشخصيت هابدون توجه به آينده نگرى ونوآورى به جنبه هاى منفى فرهنگ سياسى روميياوورند ،درنتيجه سنت نقلى جاى فرهنگ عقلى راميگيردوشيوه هاى عقلى ،علمى واستقرايى درآن جايگاهى نميداشته باشدكه درنتيجه  ميراث بازمانده ءفرهنگى همچوجوامع يكنوع مطلق انگارى  ميگردد وهيچ چيزى به ديد نسبى نگاه نميشود ، هرپديده بدمطلق است وياخوب مطلق .اينگونه طرزديداستبدادراى رابارميياوردكه نتيجه ء آن اسطوره ساز ى درفرهنگ است . يعنى اسطوره هاوافسانه هاى خيالى جاى فرهنگ واقعى راميگيرند.

زمانيكه اسطوره هادريك فرهنگ راه پيداميكند. درواقع سيماى اصلى آن خدشه دارميشود. دراينصورت آسيب پذيرى فرهنگ دربرابر خرافات بيشتر ميگردد وجامعه درمعرض تهاجم فرهنگى زورترقرارگرفته وبسترمناسبى براى پياده شدن برنامه هاى استعمارى ميشود.

جامعه يى به صورت آسيب پذيردرمقابل تهاجم فرهنگى قرار ميگيردكه ازلحاظ فرهنگى توسعه نيافته باشد . نه تنهادرآن  وفاق فرهنگى به بارنميايد ؛بلكه تشتت فرهنگى رانيزدرپى دارد. درچنين جامعه عناصر فرهنگی دريكديگرهضم وتحليل نگرديده وبه صورت سازش ناپذيرجداازهم باقى  ميمانندودرجامعه ييكه فضاى ناهمگون فرهنگى حاكم باشد. درآن جامعه تجددبه انحراف ميرودوازمسيرواقعى اش بازميماند .

 

مهرالدين مشيد

منابع وماخذ

1-  زندهگينامۀسيدجمال الدين افغان      ،عبدالحی حبيبی

2-   قرائت نوين ازتحول انديشۀ تاريخ ،         مصاحبۀ داكتراكرم عثمان

3-   زنده گی سياسی سيدجمال الدين    ،          محمدجوادبرهانی

4-   محمدجوادطباطبايی                   ،            سنت انديشيدنوتحول وتجدد

5-   اسلام شناسی حسينيۀ ارشاد           ،       داكترعلی شريعتی

6-   25  سال بعدازانقلاب بهمن           ،      جلال رستمی

7-               "                                     "

8-    تحجروتجدد                             ،      خسروناقد

9-    برخوردميان سنت ومدرنيته          ،       مجتهدزاده

10- گفتگوی داريوش سجادی بامحسن كديور   ، محسن كديور  صفحۀ 4

11-                  "                                                  "    صفحۀ  6

12- گفتگوی داريوش سجادی بامحسن                            " صفحۀ 8

13- تجدد                                         ،  مصطفی ملكيان

 

 

nordin_mashid@yahoo.com

Mob: 070659886

 


بالا
 
بازگشت