احمدشاه عبادی

هالند

تغييرات روبنايی و آرزو و اميدها

 

گفته اند که مهاجرت به هيچ روی گريز از عرصهً مبارزه نيست ، کار و پيکار سياسی را نوعی قهرمانی حماسی می پندارند. مهاجرت فرزانگان در سالهای شوم آگنده از فاجعه به آرزوی اينکه جنبش انقلابی وطنپرستانه را بدور از دسترس آدمکشان (!) ادامه دهند و مشعل جنبش ترقيخواهانه را همچنان روشن نگهدارند ، بود و شعر تامل برانگيز بر ديوار سالهای مهاجرت اين خردمندان ، چه استادانه نقش شده است : « هومر را خانه يی نبود.\  دانته ناگزير کاشانهً خويش را پدرود گفت.\ آوری پيد از بازرسی و شکنجه رنج برد. بردهان شکسپير در واپسين لحظه های زندگی اش ، مشت کوبيدند. \ اگر از فرانسواوبين ، فرشتهً موسيقی پاسداری ميکرد ، همواره چند جاسوس هم ، چشم از او برنمی داشتند. \ اوکرز را ارجمند لقب برنهادند ، ولی آنگونه به ستوهش آوردند ، که راه مهاجرت در پيش گرفت. \  و با هاينه نيز چنين کردند و برشت هم بيک سراپردهً بوريايی پناهگزين شد.

و افغانها هم از بد حادثه ، مدتهاست در سراسر گيتی درد مهاجرت را تجربه ميکنند ، مع الوصف اينکه تاريخ کشور شان در قلهً های شامخ و دره های زيبا و دشتهای بيکران با خون نياکان و اجداد شان نوشته شده است ، هيچ قدرتی در روی زمين چه در منطقه و چه در خارج آن نميتواند شجاعت و شهامت اين مردم را درهم شکنند و عشق آنان را به آزادی و استقلال و عدالت از بين ببرند.

گرچه امپرياليزم  و ارتجاع کوشيده و ميکوشد تا مردم افغانستان را مانند آنچه انگليسها در دوران کلوناليزم کوشيده بودند ، در يک عدم اتحاد و اتفاق کامل نگهدارند و بگونهً فرهنگ قرون وسطايی : قوم و قبيله پرستی و باديه نشينی و ـ  کماکان محروم از نعمت ترقی و تعالی بسر برند.

پولياک محقق شهير مينويسد که سپردن روبنای سياسی جامعهً افغانی بدست قبيله ای که در حالت شبانی امرار حيات ميکرد ، باالاخره کار را بدانجا کشانيد که بر زير بنای اجتماعی تاثير وارد ساخت و چرخ اقتصادی را متوقف و از انکشاف بازداشت. بجای پيشرفت يکقدم به عقب برگردانيد و اقتصاد شبانی و چادر نشينی جايگزين اقتصاد فيودالی شد.

کشورهای همجوار ، به دوره های تکاملی سرمايه داری و سوسياليزم رسيدند ، ولی افغانستان در چنان عقب ماندگی نگهداشته شد که مردم بيگناه آن در کنار دريای آمو ، با علف سد جو ميکردند و در سراسر کشور فقر ادامه دارد.

اين همه شور بختی ، بخاطريست که از دوصد سال بدينسو در اين کشور زمامداران ستمگر و فاسد ، سرنوشت مردم و کشور را در اختيار داشتند. بطور مثال هرگاه برگی از تاريخ را ورق بزنيم ، چنين چهره های را حاکم برسرنوشت ميهن خويش می بينيم. امير عبدالرحمن خان ، که در ظلم و بيدادگری در آن دوران همتا نداشت ، در دوران زمامداری او انواع مختلف و بی سابقهً شکنجه و اعدام فردی و دسته جمعی ، ترويج يافت. آن امير عقبگرا و مستبد ، تاريک بين و مخالف علم و دانش و نوکرمنش ووطن فروش ، که در راه خدمت به انگريز ، ازادی خواهان زيادی را به جوخه های اعدام سپرد و قسمتی از خاک وطن را در قصر چهلستون بصورت خايينانه به انگريز واگذار کرد. مردم را در سبد انداخت و از بالای کوهها به پائين انداخت ، واسکت بريد و در قفس انداخت و به چارک و سير ، چشم ها کشيد و کله منار ها ساخت.

به استثنای غازی امان الله خان ، که شخص معارف پرور ، کاردان ، منور و خواهان ترقی و تعالی وطن بود ، کارنامه های تمامی اميران و شاهان بعدی افغانستان ، سياه و پرننگ اند و اقدامات شان از نظر تاريخی دارای کدام وزنه يی نيست که توانسته باشد برای کشور و مردم دستاورد هايی را به ارمغان آورند.

نظام شاهی مشروطه و قرار نداشتن آن برفراز کشاکشهای سياسی ، وابسته نبودن آن بيک يا چند نيروی معين ، و ارتباطش با همه کشور و نداشتن قدرت اجرايی ی که آنرا از آلايش های مسئوليت دور ميدارد ، به پادشاهی ها نيرو بخشيده است که جمهوری ها از آن بی بهره اند و پادشاهی به اين مفهوم حداقل خواست مشروطه خواهان افغانستان بود که باديغ اين حد اقل خواست مردم و نمايندگان شان تامين نگرديد و کشور از آن محروم بود.

وجمهوری ها ، با يکه تازيها و انحصار طلبی ها ، خود را به زوال بردند و بعد سلطهً قوماندان سالاريی مجاهدين افغان با چنان وحشت و سرکوب مردم همراه بود ، که در فرجام کشور را زندان مردم و آشيانهً تروريستان حرفوی وددمنش نمودند ، که کارنامه های آن وقتی در فلم مستند خانم سايره ، شاه بانويی از تبار افغان گزارشگر کانال 4 تلويزيون انگلستان بنمايش گذاشته شد ، جهانيان را به انديشهً بيشتر واداشت.

ماهيت همه بنيادگرايان مذهبی ، در افغانستان و جاههای ديگر ، که فتوا های چرکين را تبليغ ميکنند ، روزتا روز برهنه و رسواتر ميگردد. ملاعمر رهبر طالبان به دنبال منع نگهداری خروس برای زنان فتوا داده بود که برای نوع های مذکر بايد شلوار درست کنند که آن جاههای حساس شان بيرون نيفتد و باعث تحريک خواهران مسلمان نشود. و جالب اينکه سران 53 کشور اسلامی که همه ساله کنفرانسی به نام خود تدوير مينمايند ، در قبال يکدهه ظلم و ستمگری اسلامی در افغانستان کدام اعتراضی نکردند ، گويی کشتار مردم بيگناه که بر طبق شريعت انجام مي پذيرفت ، مسالهً نبود که برآن اعتراضی صورت ميگرفت.

واقعيت اينست که سوء استفاده از اعتقادات مذهبی و رابطهً عقبماندهً طايفه يی و ناسيوناليزم سياست آشنا برای همه  : « تفرقه بيانداز و حکومت کن » از جانب امپرياليزم و محال ارتجاعی کشورهای منطقه ، وسيعا مورد بهره برداری قرار ميگيرد. هدف مشترک امپرياليزم و ارتجاع ، جلوگيری از روند تکامل و پيشرفت واقعی خلقهای منطقه و رويش حکومتهای مردم گرا متکی بر اراده و منافع نيروهای اجتماعی آنانست. تداوم تاريخی اين سياست ضد مردمی و اوضاع اقتصادی و اجتماعی و سياسی حاکم در اکثر کشورهای منطقه و خواست برحق توده ها ، چنان شرايط پيچيده ای را ايجاد کرده است که امکان شکل گيری روند سياسی از مسيرهای طبيعی و قانونمند را مشکل مينمايد. در چنين شرايط گاهگاه و عمدتا بدليل ضعف ساختارهای معمول و قانونمند جوامع مدنی و بخصوص نبود آزاديهای سياسی فشار اعتراضی توده ها از پايين به حکام در بالا ، اشکال غير معمول و مخدوشی بخود گرفته و دخالت در امور داخلی کشورها مخصوصا حمايت مستقيم و غيرمستقيم از اختناق ، و حکومتهای استبدادی متکی براليگارشی بورژوازی شده است که بستر رشد واپسگراترين عقايد و نيروهای مذهبی ارتجاعی را فراهم آورد.

کشور ما نمونه بارز کشوه هائيست که به دليل سياستهای امپريالستی همراه با عملکرد ارتجاعی ترين نيروهای داخلی و خارجی ، تقريبا تمامی ساختارهای سياسی و اقتصادی ـ اجتماعی معمول يک کشور در جهان ، در پايان قرن بيستم و شروع هزارهً جديد را از دست داده است. از نقطه نظر اجتماعی ، در دو دههً اخير کشوريست که امپرياليزم امريکا و انگليس با استفاده از رژيم های پاکستان ، عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ايران به بهانهً مبارزه با حکومت توتاليتر ( بخوان ترقيخواه و ضد امپرياليست! ) و با ادعای حراست از استقلال و آزادی (!) هدفمندانه جنايتکاران سيه دل و تبهکاران را که اعتقادات کور مذهبی و تعصبات قومی را پايهً امتياز خود ميدانستند ، با هدف آدمکشی  و تروريزم تربيت و مسلح کردند. اينها همان مبارزين برای آزادی (!) مورد ستايش و حمايت ريگن و تاچر بودند که در دههً هشتاد ميلادی به زعم عده ای از خود بيگانگان عمدتا اسلام گرا شجاعانه (!) برضد کفر و برقراری حکومت عدل مبارزه ميکردند.

آری حافظهً تاريخ بيدار است و بياد دارد که اين سازندگان جامعهً عدل اسلامی ، چگونه بر رخ دوشيزگان معصوم افغان تيزاب می پاشيدند و بعد هم در دوران"جهاد"  شان ، به تخريب وويران کردن مکاتب و تاسيسات علمی ، قتل عام شهريان ، آدم ربايی و قاچاق مواد مخدر و ...  که قسمتی از عمليات مبارزات شانرا تشکيل ميداد ، دست يازيدند.

تعجب آور نيست که سران کشورهای غربی و دستگاه های تبليغاتی آنها و همچنان رهبران و سخنگويان خورد و بزرگ احزاب اسلامی ، در حال حاضر بيک ياوه با فراموشی مصلحتی رابطهً نا مقدس تاريخی خود را با اين جنايتکاران ضد انسان از ياد برده اند.

آنهاز ذکر اينکه چه محافلی در به قدرت رسيدن " طالبان "  و اسلاف تريست شان در قالب " مجاهدين افغان " نقش کليدی داشته اند ، اباء دارند.

به برکت سازماندهی موثر اقدامات " خيرخواهانه " توسط سياستمداران نظير « برژينسکی »  افغانستان از سال 1992 به بعد فاقد استقلال و تماميت ارضی بوده و درآن نه فقط از آزادی خبری نيست ، بلکه به همت مجاهدين اسلامی مورد حمايت امپرياليزم ، ابتدايی ترين روابط و ارزشهای انسانی در آن بشکل بيرحمانه نفض شده است و برخلاف انتظار ، مثلث ارتجاع " مبارزه با کفر" به " حکومت عدل الهی " يی که در مسير دلخواه شان عمل ميکرد ، نيانجاميد ! و آنچه که در کنفرانس بن برای تعيين سرنوشت افغانستان گذشت ، عملکرد استعماری از نمونه های قرن نزدهم آن بود :

چهار گروه که هر کدام نقشی در ايجاد شرايط اسفبار کنونی در کشور داشتند ، هرکدام به نيابت از يک قدرت خارجی (!) ، بر سر آيندهً مردم افغانستان به معامله نشستند. آنچه دراين معامله اساسا مطرح نيست ، منافع و خواست واقعی مردم زجر ديدهً افغانستان است. کنفرانس بن در نهايت خواستار حاکميتی در افغانستان بود که منافع حياتی امپرياليزم در منطقه ، نفوذ مشخص شدهً کشورهای همسايه و نهايتا ادامهً ستم و بهره کشی سرمايه را تامين ميکند. دراين راستا نمی توان اميد چندانی داشت که آيندهً  متفاوت با جوامع سرکوب شده ، تحت استعمار و عقبمانده در منطقه ، برای افغانستان رقم زده شود. در تحليل وضعيت کنونی ، کشورهای منطقه با در نظرگرفتن برخی مشخصه های عام و اساسی می توان موقعيت هرکدام از آنها را ازنظر ترکيب ساختار قدرت سياسی ، به مثلثی تشبيه کرد که در راس آن بورژواری وابستهً فاسد قرار دارد. عملکرد و منافع امپرياليزم و نفوذ اقتدار مطلق ارتجاع مذهبی ، در ارتباط تنگاتنگ ، با يکديگر قرار دارند. اين مثلث شوم ، در چارچوب عقبماندگی ساختاری و فرهنگ استبداد زدهً شرق ، امکان هر گونه تحولات بنيادی واقعی را در راستای جهش های کشورهای اين منطقه ، مسدود کرده است.

تحليل تاريخی مبارزات و جنبشهای منطقه ما نشانگر اين واقعيت است که در صورت عدم هدايت مبارزهً سياسی ، همزمان برضد سه راس اين مثلث و بدون هدف قرار دادن تغييرات لازم بنيادی اقتصادی ـ اجتماعی نميتوان پيش شرط های اساسی پيشرفت و جهش  و رفتن به پيش را فراهم کرد. در اين صورت حتی با تغيير قدرت دولتی همانطور که تجربه و تحولات چند سال گذشته در افغانستان نشان داده است در مهمترين وجه ميتوان تغييرات روبنايی سياسی را انتظار داشت که عملا چيزی نخواهد بود به غير از تغيير مکان درحصار های اين مثلث نا مقدس. به عبارهً ديگر درجا زدن در مرحلهً عقبماندگی سياسی ، اقتصادی و اجتماعی موجود ، بديهی است که متناسب با شرايط مرحله رشد هر کدام از کشور ها و خلقهای منطقه ، نحوهً مبارزه در راستای ترقی ، خصوصيت و اشکال مشخص خود را خواهد داشت. اما اينقدر ميتوان گفت که بسيج توده ها برپايهً خواسته های مبرم آنان در مسير فراهم ساختن تحولات بنيادی و جلب و حمايت قشرها و طبقات گوناگون برای مبارزه در راه ديموکراسی و آزادی ، يک پيش شرط  عام است. با توجه به اوضاع کنونی ، نيروهای مترقی منطقه ميبايد از امکان اينکه ذهنيت موجود ضد امپرياليزم توده ها در کانال های ارتجاعی مانند تعصب مذهبی و ناسيوناليزم کور جاری نشود ، بطور موثر جلوگيری کنند و انرا در عوض به سمت آگاهی و مبارزه برضد خطرات ناشی از عملکرد اقتصادی ـ سياسی مانند تحميل خانمانسوز تعديل اقتصادی و عواقب نظامی گری سوق دهند.

بايد به توده ها آگاهی داد که آنچه که آفرينندهً جنگ و گسترش دهندهً فقر ، بيکاری ، فقدان تعليم و تربيت و آموزش و صحت و غيره ميباشد ، نتيجهً سياستهای تضمين منافع سرمايه فراملی و گردن نهادن به " جهانی شدن " سرمايه است. بايد توده های مردم را برای شرکت فعال در جنبش دفاع از صلح و ترقی بسيج کرد و برای افغانستان در کوتاه مدت ، تامين کار ، سرپناه ، تعليم تربيت و صحت و به اقتضای شور و شوق ترقی پسندی و اقتضای زندگی در جهان امروز بايد هر يک به توان خود بکشيم تا بهشت مردم عذابديدهً ما هم در همين دنيای فعلی و در زندگی جاری ساخته شود و مردم ما بتوانند با تصميم خود شان با سربلندی و آزادی زندگی کنند. و اين " سپيدار کهن " ، وطن همگانی ما ، آباد و سربلند و دارای مقامی شايسته در ميان خانوادهً جهانی گردد.

درپايان به عنوان حسن ختام مقال ترانه و شعر زيبای " مرغ سحر " " ملک الشعری بهار " که در آن رنج ها و درد ها و در عين حال آرزوها و اميدهای مردم تبلور يافته پيشکش برای خوانندهً عزيز ميشود :

 

مـــــــــرغ ســــحــــر نـــــالــــه سر کن

داغ مــــــرا تــــــازه تــــــــر کــــــــــن

زآه شـــــــر ديار ، اين قـــــفــــــس را

بــــــرشــــــــکن و زيــــر و زبر کــن

بلــــــبل پـــــر بســـــته زکنج قفس درا

نــــغــــمه آزادی نــــوع بـــــــشر سرا

وز نفسی عرصه ای اين خاک توده را

پـــــــر شـــــرر کن ، پــــــر شرر کن

ظــــــلــــــم ظـــالم ، جـــــــــور صياد

آشــــــــيــــانــــــم داده بـــــربــــــــــاد

ای خــدا ، ای فلــــــــک ، ای طبيعت

شــــــام تــاريــــــــک ما را سحر کن

نــــــوبـــهــــــار است ، گل به يارنت

ابــــــر چــــــشــــم ژالـــــــه بـــارات

جـــانب عاشــــق نگهً تازه گل از اين

بيــشتر کن ، بيشتر کن ف بيشتر کن

 


بالا
 
بازگشت