درد مهاجر
واسع بهادری
وقتی انسانها با مشکلاتی دچار و روبروی میشوند ، یگان دفعه گفتن " آسمان بلند وزمین سخت " در فکر کم حوصله شده ها میرسد . در همان وقتی که توان وقدرت حل کردن مشکل نباشد . یکعده مهاجرین که در بیرون وطن هستند ، همین کم حوصلگی ومشکل را دارند . مشکل وطن را تمامی وطنداران میشناسند . ودیروز وپریروز آن آن هم برای تمامی معلومدار است . مگر بعضی ها آن را میگویند وبعضی دیگر نه . آن هم بخاطری که مشکل دیده ، درد خود را بهتر میشناسد . واگر خودش مشکل خلق کرده است ، درد دیگران و مشکل هموطنان را یا نمی شناسد ویا خود را به کوچه بی خبری میزند . ولی تمامی آنها وقتی مهاجرت میکنند ، از دست مشکلات فرار میکنند . زمین برای شان سخت میاشد . نا آرامی دارند . جان خود را دوست دارند . جان خانواده را دوست دارند ، شب و روز در فکر نجات خود از سختی زمین وزمان میباشد .
تا اینکه راه فرار پیدا میکند . قاتل ومقتول وبیغرض بی خبر وبیطرف در فکرنجات جان است واز سختی زمین نالش میکند . از خواندن ده ها دعا وپیدا کردن اشنای اعتمادی وقاچاقبر مطمین ونه نیمه راه گرفته تا فروش اسباب خانه و خورد وریزه وانگشتر وگوشواره که گریان اهل بیت راهم با خود دارد ، بالاخره بیچاره میخواهد مهاجرت کند . دیگر متوجه شده اید که مقصد من حالا مهاجری که وسیله وامکان خوب برای مهاجر شدن دارد نیست . او در جایش باشد که سابقه وآینده جدا ازین مشکل دیده ها دارد . این مهاجر بعد ارینکه هفت کوه قاف مشکلات را دید ، توهین و تحقیر ویگان بار لت وکوب را شناخت ،میرسد بجای که قبلا فکرش را کرده بود . اینکه مهاجرین مختلف هر کدام ویا گروه ، گروه روزگار مختلف میبینند ویا دید ه اند هم در جایش باشد . مهاجری که پاسپورت مملکت محل زندگی خودرا گرفته ، و یگان بار وطن هم میرود ومیاید ، غم خانه وباغ و در ودیوار را میخورد . پغمان وجلال اباد راسیر میکند ، وزیر صاحبان ومعیینان را ملاقات میکند واگر در کدام سفارت چیزی نصیبش شد ، فکر آن را میکند ، زمینش نرم وآسمان آرزوهایش پایانتر شده است . فعلا از آنها گپ نمی زنیم . وای برحال بیچارگانی که در اسمان ستاره ندارد ودر زمین گیاه . پناهندگیش قبول نشده است . اجازه اقامت کوتاه مدت دار د . اجازه کار ندارد . پولیس پیشانی ترشی میکند که چرا کار نمی کنی ؟ کاری را که خود مهاجر پیدا میکند ،برایش گفاته میشود که اجازه نداری . مامور بدخوی میگوید که در خبرها گفته شد که وضع افغانستان خوب شده ، چرا به افغانستان برنمی گردی؟ وشاید در دلک خود بگوید که تاکی جوانان ما درمملکت شما کشته شوند.
برای ترتیب عریضه ودعوای حقوقی پول کار است . وچندین دفعه باید پول برای وکیل دعوا داده شود . حق مسافرت از شهری را که درآن اقامت د اردنمی داشته باشد. خبرهای وطن را که میشنوددردش را زیاد تر میکند . جنگ است با القاعده وطالبان . این القاعده آنقدر ضعیف بود که در چند ساعت افغانستان را ترک گفت وگم شد . زیر زمین شد . وآنقدر قوی است که ده ها هزار عسکر ناتو وکمک های کرملین پیدا شده هایش را شکست داد ه نمی توانند . کرزی صاحب برایشان قند وشکر روان میکند که بیایید . ربانی صاحب قدم هایشان را سر چشم قبول میکند . حضرت صاحب آغوش خود را باز گرفته است . سیاف صاحب برایشان در شمالی وپغمان خانه آباد کرده " گردنکشان"را قربانی میکند . میبیند ومیشنود که مهاجرینی که از پاکستان وایران دوباره رفته بودند درگریان هستند . خانه ندارند . خیمه ندارند . هزاران انسان در تابستان ها در پهلوی سرکها خواب شده اند . در زمستان در مسجد و مکتب جای نمانده است . ودر آنجا ها هم درجه حرارت بسیار سرد است . مهاجری که پس به افغا نستان انتقال داده شده بود ، هر روز به اشنا ودوست تلفون میکند که بلحاظ خدا مقداری پول روان کنید که مردم از گرسنگی ویا کاری کنید که پایم تا پاکستان برسد .
از وطن بعضی آشنایان وقت عید مبارکی تلفونی میگویند : نوش جانتان که دراروپا هستید ! اینجا بعضی دوستان میگویند که عید چه وقت بود !
اولادها باید در مکتب درس بخوانند . اجازه اقامت کوتاه مدت درد سر است . خانه برای خواب ودرس شان مساعد نیست . درصنف فاژه میکشند . معلم والدین آنها را میخواهند تا درین باره گپ بزنند . در خانه کوشش میشود حد اقل درسهای خود را بخوانند . جگر آدم خون میشود که این بیگنا هان را زیر فشار میبیند . زبان مادری را فراموش میکنند . گپ زده میتوانند اما نوشته نه . . .
وطن در آن حال . واینجا درین حال . از شوربای ملیارد ها دالر که افغانستان رفته است نخوردیم مگراز دودش کورشدیم ! واز امتیازات اینجا چه عرض شود . صدای دهل از دور خوش است . مهاجرروز را شب وشب را روزمیکند . کم وبسیار کم گفتم که ازین گفتن ها نیز ترس است .
با حرمت دوباره
واسع بهادری