عبدالناصر نورزاد
ده چالش اساسی در برابر شکل گیری محور آسیایی
در شرایطی که تلاش برای تغییر ماهیت نظام بین الملل، به یکی از دستور کار های قدرت های بزرگ در عرصه رقابت های جهانی، مبدل شده است، امریکا با یک ائتلاف ناخواسته موسوم به محور شرق مواجه است که به شدت تلاش می کند تا جایگزینی برای آینده نظم بین الملل باشد. محور آسیایی اساسا به ائتلافی میان روسیه، ایران، چین و تا حدی کوریای شمالی، اطلاق می شود که در برابر سیاست های امریکا، قرار دارند و مقابله با این سیاست ها و امریکای زدایی را در دستور کار خویش قرار داده اند.
این محور از ظرفیت خوب نظامی، اقتصادی، سیاسی برخورد دار است و جغرافیا و ژئوپولیتیک وسیعی را در اختیار دارد. مجهز با تسلیحات هسته یی، قدرت اقتصادی قابل توجه و جایگزین احتمالی برای آینده نظم بین الملل است. از این میان چین و روسیه دو قدرت نظامی و اقتصادی ای هستند که همزمان عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد هستند و در برابر سیاست های امریکا، از قدرت وتو کار می گیرند. من در این نوشته به ده چالش اساسی در برابر کارایی بهتر و بیشتر این محور اشاراتی خواهم داشت که احتمالا اگر به این چالش ها رسیدگی نشود، ممکن این محور از هم بپاشد و در شکل دهی یک نظم پسا گذار، ناکام شود.
1- این محور فاقد یک اتحاد راهبردی است. یعنی اتحاد واقعی فکری و عملکردی در این محور، هنوز هم شکل نگرفته است. در عوض تمرکز اصلی آن، بر تقویت ائتلاف موقتی ای است که تنها مقابله با امریکا و سیاست هایش، باعث شکل گیری آن شده است. انتخابی از روی مجبوریت که یکی از نکات کلیدی در تشخیص ضعف های آن، محسوب می شود؛
2- تشکیل ائتلاف موقتی در این محور، صرفا به منظور مقابله با سیاست های امریکا و روند امریکایی زدایی است. در واقع، شکل گیری این ائتلاف بر مبنای واکنش ها بوده، تا یک رویکرد کنشی. همزمان با آن، این ائتلاف، ممکن در فردای مرحله پسا رقابت با امریکا، از هم بپاشد و یک نظم پسا قطبی را پدید آورد که جای واقعی اتحاد در آن به وضوح قابل مشاهده خواهد بود؛
3- این ائتلاف که در قالب یک محور شکل گرفته، تا هنوز کدام ایدیولوژی بدیل برای جایگزینی امریکا، ارائه نکرده است. یعنی در پس فردای فروپاشی نظم امریکایی، بدیل آن در میدان عملا وجود نخواهد داشت و دنیای پسا قطبی در یک حالت سرگردانی هویتی، قرار خواهد داشت؛
4- اعضای این محور هر کدام با محدودیت های نظامی، اقتصادی و سیاسی ای، مواجه اند که دیگران از آن سود می برند. این محدودیت ها در شرایط فعلی بین المللی که جهان در آستانه گذار از یک نظم یک قطبی چند قطبی به سوی یک نظم پسا قطبی می باشند، دشواری های را برای جایگزینی نظم امریکایی برای این محور خلق می کند؛
5- این محور نه حاضر است متقبل هزینه برای پسا نظم امریکایی در جهان باشد و نه هم چنین آمادگی ای را برای آن دارند. جالب اینکه این نظم می خواهد تحول را در سایه ارزش های امریکایی، داد وستد آزاد را در سایه تجارت جهانی مبتنی بر ارزش های لیبرال غربی، تجربه کند و به توسعه و قدرتمندی سیاسی برسد؛ در حالیکه فلسفه و ماهیت عملکرد واکنشی آن، مقابله با این ارزش های غربی به رهبری امریکا است؛
6- این محور نگاۀ بد بینانه به دنیای پسا نظم امریکایی دارد. ترس دارد و واهمه ناشی از فقدان یک امریکای مقتدر را همواره به عنوان عامل کلیدی عدم تلاش کافی برای تحول کیفی در ماهیت نظام بین الملل، می توان در عملکرد ها و نگاه هایش، به وضوح مشاهده کرد. یعنی کابوس ترسناک یک دنیای پسا نظم امریکا، مانع عمده در برابر شکل گیری یک اتحاد استراتیژیک میان اعضای این محور بوده است. از این رو تلاش جدی برای جایگزینی مطلق نظم فعلی امریکایی، هنوز هم در سیاست های این محور به روشنی دیده می شود؛
7- در این محور، هیچ یک از اعضا حاضر نیست قبول مسئولیت کند. همه در تلاش اند تا خود را همزمان با منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی شان، حفظ کنند. جالب اینکه اعضای این محور، این کار را تنها در پناه نظم لیبرال امریکایی، ممکن و میسر می دانند؛
8- این محور، تا هنوز نتوانسته یک شناسه هویتی همانند ارزش های غربی همانند دموکراسی، بازار آزاد، حمایت از متحدان و تشکیل ناتو، از خود داشته باشد. تنها مشخصه این محور، اقتدار گرایی دولتی است که به تحکیم قدرت برای رهبران فعلی این کشور ها، کمک می کند؛
9- این محور در یک ناهماهنگی عملکردی و فکری، برای باز تعریف نظم بین الملل پسا نظم امریکایی و در جهت های متضاد، تلاش دارد. هیچگونه واکنش هماهنگ و منسجمی که بتواند قطب متحد ناشی از شکل گیری این محور را نشان دهد، به وضاحت دیده نمی شود. پس به این حساب، ممکن دقیق باشد که بگوییم که چالش ها در عملکرد و سیاست های این محور، مانع شکل گیری یک اتحاد واقعی استراتیژیک برای امریکایی زدایی و ارائه بدیل برای آن شده است؛
10- این محور نتوانسته اختلاف روی جغرافیا، ژئوپولیتیک رقابت با غرب و امریکا، منابع طبیعی و مسیر راهبردی را برای سیطره جهانی اش، در یک مسیر همگرایی و تفاهم قرار دهد. در ضمن، نا همگونی رژیم های سیاسی مستقر در این کشور ها، برداشت از سیاست های امروز جهان و نگاۀ فرصت طلبانه به واقعیت های بین المللی، عرصه تقابل حتمی میان اعضای این محور خواهد بود.
بنا محور شرق با چالش های جدی عملکردی، سیاسی و فکری در مواجهه با نظم امریکایی مواجه است. به خصوص در شرایطی که امریکا در تلاش است تا با ایجاد شکاف در این محور از شکل گیری یک اتحاد واقعی و راهبردی میان اعضای آن که می توانند رقیب بالقوه برای امریکا باشند جلوگیری کند، وجود این چالش ها می تواند یک ضعف عملکردی و ساختاری در عرصه رقابت های جهانی برای این محور مطرح باشد. در ضمن، وابستگی متقابل امنیتی، سیاسی و اقتصادی، از دیگر عوامل ناتوانی و وجود چالش های این محور در برابر نظم امریکایی است که گذار به نظم پسا قطبی را یک مقدار دشوار می سازد.
محور آسیایی، امریکا و مسئله افغانستان
در حالیکه تلاش محور آسیایی برای باز تعریف نظم بین المللی آینده و تثبیت جایگاه شان در آن است، امریکا هم غافل از این واکنش تاریخی این محور نیست. ترامپ آمده تا قدرت به تحلیل رفته ی امریکا را با تجمیع تمام توان و ظرفیت سیاسی، اقتصادی و با مدنظرداشت منافع ژئوپولیتیک امریکا، به یک مشت متمرکز بر اهداف و منافع حیاتی این کشور جمع سازد. البته که اقدامات غیر معمول ترامپ برای دست رد زدن به توقعات متحدان امریکا که به گونه ی تاریخی، به آن خو گرفته اند، یک مقدار بحث بر انگیز است؛ اما به نظر ترامپ، یگانه مسیر بازگشت به قوت و ظرفیت اصلی امریکا، تنها از طریق کاهش هزینه ها، باج گیری، ایجاد فضای نگرانی و ترس برای متحدان و وادار ساختن آن به تمکین به منافع حیاتی و تاریخی امریکا است.
اما محور آسیایی چه راهی در پیش دارد؟ این محور تنها در صورت اتحاد استراتیژیک و با اتکا به نیاز های فوری امنیتی، اقتصادی و ژئوپولیتیک، می تواند از ظرفیت این اتحاد راهبردی، روحیه امریکا ستیزی و امکانات موجود در فضای ملتهب امنیتی و سیاسی جهان، به نفع خودش بهره ببرد. در حالیکه امریکا با مدنظرداشت این نیت محور آسیایی، به شدت در تلاش محدود ساختن تمام بستر ها و زمینه های است که بتواند محور آسیایی را در رسیدن به این هدف راهبردی کمک کند.
امریکا از پاشنه آشیل محور آسیایی مبنی بر تقسیم این محور قدرتمند به جزایر کوچک و بی علاقه به مبارزه متحدانه و دارای هدف راهبردی در برابر ایالات متحده امریکا، استفاده از مجبوریت ها و جذابیت های که بتواند در میان مدت این محور را از شکل دهی یک اتحاد واقعی در برابر امریکا، باز دارد، استفادۀ اعظمی می کند. به همین دلیل است که امریکا بدون ملاحظات اروپایی ها، به انجام معاملۀ دوجانبه میان امریکا و روسیه در بحران اکراین، تلاش دارد. در حالیکه نفس اصلی شکل گیری قدرت امریکا در نظام پسا جنگ جهانی دوم، حمایت از اروپا و محدود سازی تمام بستر های بود که قاره سبز را از دست درازی ها و بلند پروازی های روسیه باز دارد؛ اما این برداشت در نزد امریکای تحت رهبری ترمپ، به یک اصل کهنه و کسل کننده برای امریکا، مبدل شده است.
امریکا با اتکا به سیاست پارچه سازی محور آسیایی که ظرفیت مبدل شدن به هژمون جهانی را در صورت حفظ و تداوم این اتحاد دارد، تلاش می کند تا رضایت روسیه را در بحران اکراین به دست آورد و با اعمال سیاست فشار حد اکثری، ایران را پس از یک مرحلۀ دشوار، در موقعیت معامله قرار دهد. هدف تنها محدود سازی چین در بستر های جغرافیایی است که مشرف بر محور شکل گیری قدرت اصلی این محور، قلمداد می شود. ایران ممکن با واکنش تندی مبنی بر یک حمله تمام عیار نظامی از جانب امریکا و اسراییل مواجه نشود؛ اما در صورت این اقدام، وضعیت فوق العاده پیچیده و غیر عادی ای بر وضعیت اقتصادی و امنیتی، منطقه و جهان حاکم خواهد شد. اگرچه در حال حاضر، اطمینان از واکنش هماهنگ شده ی روسیه و چین در برابر این حمله احتمالی محدود نظامی امریکا در برابر ایران، وجود ندارد و میزان حمایت این کشور ها را از ایران در مظان شک و تردید قرار می دهد؛ اما این مسئله چندان ساده هم نیست که بتواند به یک شبه به یک پیروزی نظامی امریکا به سبک قدیمی آن، مبدل شود. دیگر نه دنیا یک دنیای هژمونیک به رهبری امریکا است که با اتحاد با متحدانش، قدرت اعمال فشار یک جانبه را برای تحقق اهداف راهبردی خود به شکل خود خواهانه داشته باشد و نه هم ظرفیت بلند محور آسیایی، اجازه چنین کاری را می دهد. عین مسئله در مورد افغانستان هم صدق می کند. زیرا بعد از به قدرت رسانیدن طالبان در این کشور، امریکا با اتکا به راهبرد بازموازنه، تلاش داشت تا محور آسیایی را در برابر یک عمل به شدت تمرکز یافته ی واکنشی و باز دارنده، قرار دهد. این راهبرد شامل بی ثبات سازی منطقه بواسطه مولفه های همچون جنگ داخلی، تقویت و ظهور دوباره داعش و ایجاد شکاف در صفوف طالبان منحیث یک کلیت انسجام یافتۀ ایدیولوژیک بود که می توانست به زعم امریکایی ها، منطقه را دچار یک بی ثباتی امنیتی و سیاسی و مختل سازی توسعه اقتصادی نماید. این راهبرد سه هدف را نشانه گرفته است: مقابله با واکنش گرایی ایران در خاورمیانه، مبارزه در برابر استراتیژیک گرایی روسیه در اروپا و ایجاد چالش ها در برابر هژمونیک گرایی چین در مناطق مختلف جهان. البته که این راهبرد، امریکا را به این فکر واداشت که زمان گیر انداختن این محور در تلۀ افغانستان، با به قدرت رسانیدن طالبان و ایجاد یک مزاحمت امنیتی در فضای ژئوپولیتیک حیاتی برای این محور فرا رسیده است. اما منطقه با ظرافت خاص و هوشمندی تاریخی، این وضعیت را مدیریت کرد و از در گیر شدن در یک بحران فزاینده ی امنیتی در مجاورت آن، جلوگیری به وقت نمود.
حالا، افغانستان با اینکه نتوانست در تحت تسلط طالبان به یک چاله ی امنیتی برای محور آسیایی مبدل شود، توجه دوباره امریکا را به خود جلب کرده است. اما پرسش اصلی این است که چه چیزی امریکای تحت رهبری ترمپ را به این جغرافیای پیچیده ی مانند افغانستان، جلب کرده است؟ حال آنکه سیاست دولت بایدن از به قدرت رسانیدن طالبان در افغانستان، حفظ بن بست امنیتی در این کشور بود و تمام تلاش های امنیتی، سیاسی و اقتصادی امریکا، معطوف به حفظ رژیم طالبان از طریق پمپاژ بی رویه پول به این گروه بود تا در قدرت باقی بمانند، اما رویکرد منطقه در برابر طالبان، تمام برنامه ها برای بی ثبات سازی محور آسیایی را، نقش بر آب کرد. در حال حاضر، توجه معطوف و ویژه ی امریکایی ها به افغانستان که در یک هماهنگی کامل با پاکستان پیش برده می شود، یک چیز را در ذهن متبادر می سازد: زمان تغییر مهره ها و قواعد بازی برای موثر سازی راهبرد بی ثبات سازی، فرا رسیده است. این تحول ممکن است با ابزار های مختلفی اعم از منقسم سازی طالبان و تقویت یک جناح آن، امکان یابی برای ظهور دوبارۀ داعش خراسان در منطقه، آغاز درگیری های داخلی و حمایت از گروه ها و دسته های باشد که در بی ثباتی منطقۀ مشرف بر شعاع امنیتی محور آسیایی، مفید و موثر واقع شوند.
درگیر ساختن ایران در مرز های شرقی اش، کمک به دسته جات مخالف جمهوری اسلامی، فشار فزاینده مهاجرت از جانب افغانستان، تشدید فشار و تنگ ساختن حلقه محاصره این کشور در خاور میانه بواسطه مهار نیروهای نیابتی اش در منطقه، همزمان با تغییر ماهیت کار کردی طالبان در افغانستان، پیوند سنجیده شده ای دارد. اگرچه، جمهوری اسلامی برای مهار وضعیت ناشی از حضور طالبان در قدرت، با همگامی چین و روسیه، به سیاست تعامل تاکتیکی با طالبان روی آورد؛ اما این سیاست نه تنها برای ایران که برای تمام منطقه، نمی تواند قابل اتکا باشد و منافع امنیتی و سیاسی آن را برای درازمدت، تامین کند. زیرا طالبان ساخته و پرداخته ی فرامنطقه است. یک نیروهای غیر قابل اعتماد. نیروی جاده صاف کن که حیثیت ابزار را برای تامین منافع قدرت های بزرگ دارد. حالا که تنش ها میان ایران و امریکا اوج گرفته، نقش جغرافیای افغانستان در این بازی خطرناک امنیتی، مضاعف گردیده است. سفر های متعدد مقامات امریکایی برای دیدار با سران طالبان، اعتماد ایران بر طالبان را کمرنگ می سازد. زیرا امریکا با تغییر قاعده بازی در افغانستان و با استفاده از نفوذ پاکستان بر طالبان، تلاش خواهد کرد تا طالبان را در مسیر تامین منافع امنیتی، سیاسی و ژئوپولیتیک امریکا، سوق دهد. این کار در واقع خلاف منافع حیاتی ایران خواهد بود و طالبان را در برابر جمهوری اسلامی، قرار خواهد داد. همزمان با سفر مقامات امریکایی به کابل، طالبان شعار های واکنشی خود را نسبت به امریکا که در قالب یک ترفند استخباراتی امریکا ستیزی، می گنجید، دور انداخته و کابل را آماده مرحله جدیدی از بازی در مسیر تامین منافع واشنگتن می سازند. در عین حال، سفر صادق خان نماینده ویژه پاکستان برای افغانستان، پرسش های زیادی را در خصوص آینده طالبان، بوجود می آورد. اینکه آیا واقعا این گروه می تواند میان دو گزینۀ حیاتی، یک انتخاب استراتیژیک داشته باشند و یا خیر بسیار حایز اهمیت است. زیرا سیاست بازی با دم و سر گربه برای طالبان، دیگر مقدور نیست. این گروه باید یک انتخاب داشته باشد: منطقه با روحیه ی تقابل با امریکا و یا فرا منطقه و امریکا برای پیشبرد مولفه های راهبرد بی ثبات سازی؟ طبیعتا که منطقه تحمل این سیاست دوگانه طالبان را که هم در کنار منطقه اند و هم خواستار همکاری با فرامنطقه، دیگر تحمل نخواهد کرد. در حال حاضر، روسیه از تصمیم حذف نام طالبان از گروه های تروریستی در این کشور، عقب کشیده است. چین نیز با در خطر قرار گرفتن جان اتباع و منافع حیاتی اش که شامل مولفه های سیاسی، اقتصادی، امنیتی و حتی ژئوپولیتیک می شود، دیگر نمی تواند بر طالبان، اعتماد کند. در حالیکه فرا منطقه به رهبری امریکا و همکاری نزدیک پاکستان، در حال ادامه اجرایی ساختن راهبرد بی ثبات سازی استند، طالبان در یک موقعیت دشواری قرار خواهند گرفت و باید انتخاب کنند که با کی باشند؟ منطقه ویا منطقه؟ زیرا موقعیت جغرافیایی، میدان مستعد بازی و موجودیت نیروهای تروریستی که ظرفیت تخریب بالای برای تطبیق راهبرد بی ثبات سازی را در افغانستان دارند، نمی تواند غافل از چشم امریکا و متحدانش برای مقابله با محور آسیایی باشد. درحالیکه حفظ وضعیت فعلی و تامین منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی منطقه، در وجود طالبان خلاصه می شود. این واقعا معمای است که تحلیل و تجزیه اش، کار ساده ی نیست. این انتخاب نه تنها برای طالبان که یکی از دوگزینۀ منطقه و یا فرامنطقه را انتخاب کنند، دشوار خواهد بود، برای منطقه و فرامنطقه هم چالش کلیدی، حساب می شود. زیرا انتخاب هر یک از دو گزینه از جانب طالبان، منطقه و فرامنطقه را در برابر هم قرار می دهد.
حال دیده شود که اول طالبان چگونه انتخابی را مقرون بر تامین منافع خود می دانند؟ و دوم اینکه واکنش منطقه و فرامنطقه در برابر این انتخاب طالبان، چه خواهد بود؟ اما یک چیز واضح است که راهبرد بی ثبات سازی منطقه ای از جانب فرامنطقه و رویکرد مقابله جویانه منطقه در برابر این راهبرد، منجر به حذف طالبان از قدرت و تعویض آن با گزینه دیگری خواهد شد. اما یک تفاوت اندک وجود دارد: اگر طالبان منطقه را انتخاب کنند، داعش جایگزین حتمی این گروه به عنوان چالشی در برابر آن، خواهد بود. و اگر فرامنطقه را انتخاب کنند، تمام نیروهای ضد طالبان، گروه های نیابتی منطقه در افغانستان و ابزار فشار سیاسی، اقتصادی و امنیتی در برابر آن، قرار خواهند گرفت. از این رو، واکنش منطقه در برابر فرا منطقه، محدود به تغییر وضعیت در افغانستان است. در غیر آن، حفظ وضع موجود مبنی بر تعامل با طالبان، سیاست عملی منطقه و ایجاد تنش وبی ثباتی در جغرافیای افغانستان، رویکرد عمل گرایانۀ فرامنطقه خواهد بود.