مهرالدین مشید
تهاجمی خونین و آغاز مداخله ها و پایان حاکمیت ملی در افغانستان
تهاجمی که افغانستان را به میدان جنگ های نیابتی بدل کرد
ششم جدی به مثابه
ی سیاه ترین روز در تاریخ افغانستان، روز تهاجم ارتش شوروی به این کشور است که
نه تنها افغانستان را به میدان رقابت قدرت های بزرگ تبدیل کرد؛ بلکه مداخله ی
پاکستان در افغانستان را مشروعیت بخشید و به حاکمیت و اقتدار و ملی و استقلال
سیاسی افغانستان نیز نقطه ی پایان گذاشت. این تهاجم در گرماگرم دوران جنگ سرد
سرآغاز یک بحران خطرناک در منطقه بود که کشور های منطقه را وارد یک تحول جدید
نمود و حوادث زنجیره ای را به بار آورد که پس از شکست و خروج شوروی از
افغانستان، پای مداخله ی پاکستان و جنگ های تنظیمی و ظهور طالبان را در پی داشت
و بالاخره
پای مداخله ی آمریکا را به افغانستان کشاند. تهاجم شوروی به افغانستان خونین
ترین تراژیدی را در افغانستان رقم زد که پس لرزه های آن بعد از نیم سده هر روز
نه تنها دردناک تر و خطرناک تر می شود؛ بلکه با حاکمیت طالبان به کمک مالی کشور
های غربی و نفوذ استخباراتی گسترده ی پاکستان در حکومت طالبان، اوضاع سیاسی و
اجتماعی افغانستان هر روز پیجیده و حاکمیت ملی در این کشور در حال تبدیل شدن به
رویا است و افغانستان تحت حاکمیت طالبان دستخوش بازی های استخباراتی و عرصه ی
مانور های نظامیان پاکستان است.
هرچند غمنامه ی بی ثباتی سیاسی و اجتماعی و در کل عدالت سرزمینی در افغانستان پیشینه ی تاریخی دارد که ظهور گروه های چپ و راست و جنبش های ملی در دهه ی دموکراسی پاسخ به آن بود؛ اما کودتای داوود در سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی به کمک نظامیان حزب دموکراتیک خلق ثبات نسبی سیاسی گذشته را شکستاند و کشته شدن میوند وال رهبر حزب سوسیال دموکرات و انجنیر حبیب الرحمان رهبر جنبش جوانان مسلمان بوسیله ی داوود، رهبران و اعضای این جنبش را به گفته ی کرنیل امام و نصرالله بابر به دامن بوتو رئیس جمهور پاکستان و نظامیان این کشور افگند. بوتو و شاه ی ایران که با داوود مخالف بودند، در همکاری نزدیک قیامی را در سال ۱۳۵۴ بر ضد داوود سازماندهی کردند. هرچند داوود در پایان حکومت خود به کمک شاه ی ایران تلاش کرد تا به معضل تاریخی خط دیورند میان افغانستان و ایران پایان بدهد. پییش از آن پاکستان دربرابر افغانستان حالت دفاعی داشت؛ اما پس از کودتای ثور و تهاجم شوروی موضع پاکستان در برابر افغانستان حالت تهاجمی را به خود گرفت که از آن به بعد پاکستان بحیث کارفرما و مدیر جنگ های نیابتی زیر نام جهاد با شوروی و بعد با امریکا به نقش شیطانی خود برضد مردم افغانستان ادامه داد که هنوز هم ادامه دارد. داوود خان در آن زمان تلاش کرد تا به معضل تاریخی افغانستان و پاکستان نقطۀ پایان بگذارد. چنانکه او با پا در میانی قذافی در حاشیه ی نشست کنفرانس اسلامی با بوتو ملاقات کرد. بوتو در این نشست، داوود را پدر خطاب کردند و برایش گفت: موضوع دیورند را حل کن؛ اما من را نزد مردم پاکستان بدنام نساز. با تاسف پیش از آنکه این طرح عملی شود، ضیاالحق با اشاره ی آمریکا بر ضد بوتو و حزب دموکراتیک خلق به دستور شوروی برضد داوود کودتا کردند. در این میان عواملی چون نفوذ حزب خلق همراه با تضاد های درونی حکومت داوود نیز در کودتای هفت ثور دخیل بود. هدف از کودتا های یاد شده ادامه ی تشنج در منطقه و استفاده ی شوروی و آمریکا از وضعیت جیوپولیتیکی افغانستان بود که این بازی از نیم قرن بدین سو ادامه دارد.
کودتای ثور پای نظامیان شوروی را در ششم جدی سال ۱۳۵۸ به افغانستان کشاند. این تجاوز سرآغاز تراژیدی ای بود که به حاکمیت ملی و استقلال سیاسی افغانستان نقطه ی پایان گذاشت و این کشور را به میدان رقابت قدرت های شرقی در راس شوروی و قدرت های غربی در راس آمریکا تبدیل نمود. هرچند این تجاوز برخاسته از رویا های رهبران شوروی برای رسيدن به آب های گرم هند بود که به نحوی با تشویق امریکایی ها برای انتقام از شکست ویتنام صورت گرفت.
ارتش سرخ شوروی در صبحگاه ی ششم جدی با تمام ساز و برگ نظامی اش از راه ی حیرتان در حالی به افغانستان هجوم آورد و نیرو های زمینی آن از طریق سالنگ وارد کابل شدند که حفیظ الله امین در یک سناریوی استخباراتی از ارگ به قصر تاج بیگ نقل مکان کرده بود. این در حالی بود که چند روز پیش از آن ورود نیرو های شوروی از طریق هوا به میدان هوایی بگرام آغاز شده بود. نیرو های شوروی در حالی به افغانستان هجوم آوردند که پس از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ بوسیلۀ حزب دموکراتیک خلق به حمایت شوروی، قیام های گسترده برضد این کودتاگران آغاز شده بود. دلیل اصلی این تهاجم هم گسترش دامنۀ مقاومت در برابر رژیم تازه بود که شوروی ها را واداشت تا برای پشتیبانی از آن افغانستان را مورد حمله قرار بدهند.
رهبران این حزب با آن که حساسیت های مذهبی در افغانستان را برضد خود می دانستند، بی توجه به ویژه گی های فرهنگی و باور ها و سنت های حاکم در جامعۀ افغانستان دست به اقداماتی زدند که بیشتر مردم را برضد خود تحریک کردند. رژیم با بی توجهی تمام به صدور فرمان های شتاب زده و پیهم آغاز کرد که این فرمان ها در مواردی چون؛ تقسیم زمین بین دهقانان، لغو یا تخفیف طلب زمین داران بزرگ و سودخواران از دهقانان، برابری زن و مرد، آموزش اجباری سواد برای زنان، لغو شیربها و کاهش مصارف عروسی از سوی حکومت تره کی صادر شد. هرچند این فرمان ها می توانست در صورت توجه به شرایط واقعی محیط، جامعه و وضع قانون از مجرای حقیقی آن، برای جامعۀ افغانستان سودمند باشد؛ اما شتابی همراه با خشونت هایی را که رژیم تره کی آغاز کرد، همه فرصت های خوب را هم از میان برد. تره کی تنها به صدور فرمان های شتاب زده بسنده نکرد و سیاست سرکوب را به گونۀ خیلی وحشیانه و غیرمنطقی آغاز کرد و صدها دانش آموز، دانشجو، دانشمندان، استادان مکتب ها و دانشگاه ها، موسفیدان قوم، رهبران مذهبی و سیاسی و کارمندان ملکی و نظامی دولت را حتا بدون اسناد به اتهام مخالفت با رژیم زندانی کرد و بسیاری را هم به شهادت رساند که پولیگون های پلچرخی شاهد گور های دسته جمعی است که هزاران انسان در آن زیر خاک شده اند.
این تهاجم خشم شدید مردم افغانستان را به همراه داشت و مردم سریع تر از گدشته برضد ارتش شوروی بسیج شدند که قیام شهروندان کابل در سوم حوت و قیام هراتیان در ۲۴ حوت سال ۱۳۵۸ از پی آمد های خونین آنها می باشد که در قیام سوم حوت کابل چندین صد تن نفر جونانان دانشجو و دانش آموز و کارمندان دولت و عامۀ مردم در نقاط مختلف شهر کابل شهید و زخمی شدند. قیام هرات هم در ۲۴ حوت جندین هزار شهید برجا گذاشت… از آن به بعد همه چیز دگرگون شد تا آنکه بر بنیاد معاهده ی ژنیوا بررغم نارضایتی داکتر نجیب، خروج نهایی و کامل نیروهای رزمی شوروی از افغانستان در ۱۵ می ۱۹۸۸ آغاز شد و در ۱۵ فبروری ۱۹۸۹ به رهبری حنرال بوریس گروموف پایان یافت.
هرچند ارتش شوروی از افغانستان بیرون شد و رژیم نجیب الله پس از دو سال سقوط کرد؛ اما این تجاوز میراث های شومی را از خود در این کشور برجا گذاشت. این تجاوز نه تنها جنگ جویان آزادی خواه ی افغانستان را به جنگ جویان نیابتی غرب بدل کرد و رهبران آنان را در کام استخبارات کشور های جهان بویژه پاکستان و ایران فرو برد؛ بلکه دست نظامیان پاکستان و سپاه ی پاسداران ایران را تا گلو در کام مردم افغانستان فرو برد. این اثر گذاری ها بود که افغانستان را پس از سرنگونی نجیب به کام جنگ گروه های جهادی رفت و طالبان به کمک های سیاسی امریکا، مالی عربستان و لوژستیک پاکستان به قدرت رسانده شدند. رخداد های ۱۵ آگست ۲۰۲۱ و سناریوی فروپاشی جمهوریت نشان داد که سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱ زیر نام مبارزه با تروریسم یک عمل تاکتیکی برای تنبه ی طالبان و وادار ساختن آنان به تمکین بود. این واقعیت زمانی ثابت شد که بیش از چهار هزار جنگجوی طالب در تبانی جنرال مشرف با آمریکا از کندز به پشاور و کراچی منتقل شدند. حمله ای را که آمریکا زیر نام جنگ با تروریسم در افغانستان راه اندازی کرد. تمویل و تجهیز و احیای مجدد طالبان بوسیله ی نظامیان پاکستان و تماس های آمریکا با طالبان در سال ۲۰۰۸ و معاهده ی دوحه با طالبان در غیاب حکومت قانونی افغانستان و واگذاری ارگ به طالبان همه و همه نشانه های آشکار بازی جیوپولیتیک آمریکا با طالبان در رقابت با روسیه چین و ایران است که هنوز هم به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان ادامه دارد.
پاکستان چه در زمان تهاجم شوروی و چه در زمان حمله ی آمریکا به افغانستان نقش مدیریتی را در جنگ نیابتی برضد مردم افغانستان داشت و هنوز هم دارد. پاکستان در دور تهاجم شوروی جنگجویان جهادی را به جنگجویان نیابتی برضد شوروی پیشین و طالبان را زیر نام جنگ با ارتش آمریکا به جنگ جویان نیابتی روسیه، چین و ایران برضد آمریکا بدل کرد. پاکستان در واقع نقش مدیریتی برای ناامن سازی افغانستان را دارد. این کشور این بازی را به شیوه های گوناگون انجام می دهد. پاکستان همین حالا از یک دست با طالبان بازی میکند و با دست دیگر گروه ی داعش و سایر گروه ها مانند شبکه ی حقانی را بر ضد رژیم طالبان پشتیبانی و تمویل و تجهیز می کند. پاکستان پس از نیم سده ماموریت استخباراتی افغانستان را به بهشت گروه های تروریستی تبدیل کرد و در قابت با هند به بخشی از ماموریت خود نائل آمده است. هرچند گروه های تروریستی با توجه به ویژه گی های غیر قابل کنترول آنان گاهی مهار ناپذیر اند؛ اما پاکستان با بازی های سیاسی و استخباراتی از یک سو با آمریکا و از سوی دیگر با روسیه، چین و ایران تا کنون توانسته مانع حاکمیت قانون در افغانستان شود.
تجاوز شوروی در واقع سنگ بنای بی ثباتی سیاسی و پایان حاکمیت ملی را در افغانستان نهاد و پاکستان در هر مرحله چه پس از سقوط داکتر نجیب و تشکیل حکومت مجاهدین و بعد حاکمیت دور نخست طالبان و حتا دوران جمهوریت با تشدید جنگ نیابتی به بی ثباتی افغانستان دامن زد. هرچند با توجه به غیر قابل مهار بودن گروه های تروریستی، نه پاکستان و نه طالبان بر گروه های تروریستی کنترول کامل دارند و از این رو پاکستان خود درگیر تروریسم شده است. اما از لحن مقام های پاکستانی فهمیده می شود که آنان طالبان را مزدورانی تلقی می کنند که هیچ حرمت به آنان قایل نیستند و با این حمله استقلال طالبان را زیر پرسش برد. چنانکه پس از حمله ی طیاره های پاکستانی بر پکتیا احمد شریف چودری سخنگوی ارتش پاکستان سخنان عاصم منیر رئیس ارتش پاکستان را تکر ار کرد که گفته بود، جان یک پاکستانی نسبت به همه افغانستان اولویت دارد. این نشانه وابستگی و دست تنگی طالبان نسبت به پاکستان است؛ زیرا مقام های پاکستانی می دانند که خانواده ها و تجارت رهبران طالبان در پاکستان است. هرگاه پاکستان با ادبیات فاشیستی به جای افغانستان نام از هند می برد. در این صورت جسارت سخنگوی ارتش پاکستان ستودنی بود؛ اما این سخن چودری که گفت: «پاکستان همواره با دل و جان برای امنیت و ثبات افغانستان تلاش کرده و نقش کلیدی در این زمینه ایفا کرده است.» برای مردم افغانستان شگفت آور و دروغ "سال" است.
دست تنگی ها و وابستگی های رهبران طالبان به پاکستان سبب شده که در برابر حمله های هوایی پاکستان جز جنگ زرگری واکنش جدی از خود نشان ندهند این سبب شد که نزدیک ترین کشور ها مثل ایران و روسیه و این حمله را محکوم نکردند. بجا بود تا طالبان در یک نشست رهبری این حمله را محکوم و اعلان موضع می کرد. پاکستان در حالی با اشاره ی حقانی ها در پکتیا بمباران کرده که از لحاظ اقتصادی ورشکست شده و اوضاع سیاسی آن به شدت شکننده است و احتمال دارد که پیش از ایران تجزیه شود و تغییرات جغرافیایی بعد از ترامپ در ایران و پاکستان و ترکیه ممکن پیش بینی می شود. هرچند دلیل ناپاسخگویی طالبان زیاد است؛ اما یکی از دلایل بارز آن این است که طالبان مانند گذشته جنگجویان نیابتی خوش خط و خال برای پاکستان بودند؛ اما پس از به قدرت رسیدن چنان درگیر افکار قبیله ای، ایده ئولوژیکی و منازعه های درونی شده اند که روند بی ثباتی سیاسی و حاکمیت قانون در این کشور را هر روز بیشتر از روز دیگر به تعویق می افگنند.
اینکه چگونه طالبان در برابر پاکستان نتوانستند، واکنش جدی و مردمی بدهند، دلیل مهم این است که آنان در موقعیتی نیستند که از خود دفاع کنند؛ زیرا طالبان با اتخاذ سیاست های خشونت آمیز و آشتی ناپذیر از مردم فاصله گرفته و از درون هم گنده شده اند. مقابله با پاکستان زمانی ممکن است که پایگاه ی مردمی حکومت طالبان تقویت شود و رهبر طالبان بر خودکامگی های خود پایان بدهد. این زمانی میسر می گردد که طالبان حکومت فراگیر تشکیل و از آن طریق راه را برای تصویب قانون اساسی، نوعیت حکومت و انتخابات فراهم بسازند تا مشروعیت ملی و بین المللی پیدا کنند. در غیر این صورت طالبان پروژه اند و مانند پروژه های دیگر می روند؛ اما حاکمیت بدوی و زن ستیز و آموزش ستیز و ضد ملی و اسلامی آنان چون لکه ی ننگی در تاریخ افغانستان باقی خواهد ماند.
از آنچه گفته آمد، ششم جدی پس از کودتای هفت ثور، آغاز سیاه و ننگین در تاریخ افغانستان است که نه تنها فصل های خونین و تراژیدی های دردناک را بر مردم افغانستان تحمیل کرد؛ بلکه افغانستان را به میدان بازی قدرت های بزرگ و جنگ های نیابتی وحشتناک؛ البته با مدیریت مستقیم نظامیان پاکستان بدل کرد و از آن به بعد پرونده ی ثبات سیاسی، اقتدار ملی و حاکمیت قانون در این کشور طی اضافه تر از نیم قرن بسته شد. هرچند تجاوز شوروی به افغانستان سبب فروپاشی این کشور شد و دیوار برلین در اروپا فرو ریخت و بسیاری کشور ها به آزادی و استقلال خود رسیدند؛ اما این تجاوز چه پیش از شکست و چه بعد از شکست سلسله زنجیر تجاوز ها و حمله ها را در موجی از جنگ های نیابتی جدید بوسیله ی جنگجویان تازه دم در افغانستان به صدا درآورد. چنانکه ۱۲ سال بعد افغانستان شاهد حمله ی آمریکا بود. طالبان در یک توطیه ی هماهنگ یافته در سطح سازش با غنی و در تبانی با آمریکا به قدرت رسانده شدند. این موضوع به این واقعیت مهر تایید نهاد که معاهده ی دوحه مانند معاهده ی بن بازی با سرنوشت مردم افغانستان و استقلال سیاسی و حاکمیت ملی آن بود. از اوضاع بی ثبات و شکننده ی افغانستان فهمیده می شود که هنوز هم دستخوش یک توطیه ی مرموز و پنهان است و بعید به نظر می رسد که با توجه به وضعیت کنونی جهان، به این زودی دست بازی های جیوپولیتیک از آن کوتاه و ثبات سیاسی و حاکمیت قانون به آن بازگردد. پایان