مهرالدین مشید
قلم "نی" ایکه "ناسر" ماند
قلم "نی" و نشانه های بی نشانی آن
آن معلم معزز و گرانمایه هر از گاهی که در ساعت خط وارد صنف می شد و کفتان صنف " ولارسی" می گفت و پیش از آنکه شاگردان بر چوکی های خود می نشستند. معلم خط پیش از آنکه سرخط را بر روی تخته بنویسد. شاگردان را مخاطب قرار می داد و با صدای بلند میگفت: بچه ها قلم های نی تان را بیاورید که آنها را سر نمایم. شاگردان در ضمن آنکه به استاد احترام زیاد داشتند، از او می ترسیدند. دلیل اش اشکار بود؛ زیرا معلم خط ما حمایت الله حسینی خطاط نام دار افغانستان بود. او خطاط خاص اعلیحضرت ظاهرشاه بود و گاهی از رفتن خود به ارگ یاد آوری می کرد. در آن زمان قصه ی ارگ و رفتن به آن از اعجوبه های رورگار بود. ما که شاگردان صنف پنجم جیم در مکتب نمره شش بودیم و هنوز آنچنانی گرم و سرد روزگار را نچشیده بودیم و هنوز آن روز ها را ندیده بودیم که چگونه مادر بیچاره پوست سوخته ی زیر نان سیلو را چنان با مهارت می برید که مبادا سفیدی نان با سیاهی آن بریده نشود. روح مادر گرامی و بزرگوارم شاد باد که با وجود دشواری های فراوان لحظه ای هم از ترغیب ما برای آموزش دریغ نمی نمود.
شاگردان یکه یکه قلم های خود را به استاد می بردند و او با چاقوی خود با مهارت تمام قلم ها را سر می کرد. در آخر صدا می کرد که قلم کسی ناسر نمانده است. شاگردان با یک صدا می گفتند؛ نخیر معلم صاحب. یکی از روز ها استاد وارد صنف شد و پس از" ولارسی" گفتن، بر روی چوکی خود نشست و گفت، بچه ها دیروز چاقویم خراب شد و خدا کند قلم های تان سر باشد. به استثنای یگ شاگرد، دیگران گفتند، قلم های ما سر است. شاگردان از معلم صاحب پرسیدند، چگونه چاقوی شما خراب شد. او پاسخ داد، از آن استفاده ی نابجا کردم و از آن بیشتر از زورش استفاده کردم. او به شاگردان تاکید کرد که از هر چیزی به کاری که ساخته شده، استفاده کنید تا به "ناعاقبت اندیشی من دچار نشوید."
معلم گرامی از
جا بلند شد و پیش از آنکه به سوی تخته برود؛ با صدای خاصی که منحصر به خود او
بود، می گفت: بچه ها کار های خانگی تان را روی نیز بگذارید. شاگردان تخته های
مشق خود را روی میز نهاده و او با مروری کوتاه همه را می دید و هدایت های لازم
را برای شاگردان ارایه میکرد. آن معلم بزرگوار بعدتر به سوی تخته ی صنف می رفت
و سرخط را می نوشت. گاهی این شعر را بر روی تخته می نوشت: "با ادب باش که سرمشق
جوانان ادب است - زینت روی زنان مایه طفلان ادب است"
شاگردان تخته های چوبی و رنگ سفید خود را یعنی سفیده را از بکس های خود بیرون
کرده و هر کدام با احتیاط تمام به نوشتن سرخط آغاز می کردند. استاد نوشته ها را
می دید و به نظافت خط بیشتر از زیبایی آن توجه داشت. شاگردانیکه نظافت خطاطی را
رعایت نمی کردند. معلم صاحب آن شاگردان را تنبیه می نمود. شاگردان هم با توجه
به حساسیت استاد بیشتر به نظافت خطاطی توجه کرده هر یک تلاش می کردند تا هر چه
زیبا تر نیز خطاطی کنند. زمانیکه استاد خط های شاگردان را مشاهده و اصلاح می
کرد؛ در ضمن هدایت و رهنمود هنر خطاطی به معنای سرخط یا سرمشق نیز می پرداخت و
می گفت: بچیم معنای این بیت را فهمیدی یا نه. شاگردان با زبانی بریده و ترسیده
پاسخ می دادند؛ بلی استاد کمی فهمیدیم. معلم سر خود را بلند کرده و ابرو های
خویش را بالا می کشید و میگفت: "بچیم می دانید! ادب نه تنها زینت روی زنان و
جوهر مردان است؛ بلکه ادب بهتر از گنج قارون بود - فزونتر ز ملک سلیمان بود"
استاد در آخر ساعت یک بیت را بر روی تخته می نوشت و میگفت، این بیت کار خانگی تان است و تاکید میکرد که سرتیر مشق نکنید. استاد پیش از آنکه از صنف بیرون شود؛ شاگردان را مخاطب قرار می داد و می گفت: انسان برای نخستین بار که به آگاهی رسید و به شرمگاه خود برگزید را نهاد، به دنبال قلم رفت تا آگاهی خویش را در آن رقم بزند. بنابراین قلم عصای نبوت است و قلم نی پاسدار وحی و نبوت. پس بچه هایم قلم نی را پاس داشته باشید که میراث پیامبران و وارث انبیا است. پیامبران برای نخستین بار با همین قلم آیات الهی را نوشته اند. او تاکید می کرد که وحی با خواندن آغاز شده و اما با قلم تداوم پیدا کرده است. این زور قلم است که خدا به آن سوگند یاد کرده و به یقین که خداوند با آن قلمی که سوگند یاد کرده، جز قلم نی قلم دیگری نیست. از همین رو است که قلم نی را " ام القلم " نیز می گویند. استاد با گفته های یاد شده صنف را ترک کرد.
در آن زمان که در صنف پنجم بودم، چندان به عمق و پهنای گفته های استاد پی نمی بردم؛ زیرا چشمان ما هنوز باز نشده بود و نسبت به اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور آگاهی نداشتم؛ اما این قدر می دانستم که آرامش نسبی در سراسر کشور برقرار و اما زنده گی مردم چندان خوب نبود و مردم با فقر و بیکاری دست و پنجه نرم می کردند. بعدتر ها فهمیدم که آن روز ها روز های خوب و فرصت سازی بود که پس از سال ۱۳۴۳ با تصویب قانون اساسی جدید در افغانستان به تصویب رسیده بود که بار آورنده ی دهه دموکراسی در این کشور بود. آی کاش داوود بخاطر اختلاف اش با سردار ولی و ظاهر شاه دست به کودتاه نمی زد. داوود قصد ازدواج با خانم سردار ولی را داشت؛ اما ظاهرشاه مخالف این ازدواج بود. در صورتیکه داوود کودتا نمی کرد و زمینه برای کودتای هفت ثور هم فراهم نمی شد. در آن صورت بسیار امکان داشت که افغانستان روند دموکراسی را بصورت طبیعی طی میکرد و شاید افغانستان امروز در جایگاه سیاسی بریتانیا و هالند و کشور های دیگر قرار می داشت.
معلم ما هر از گاهی ما را به مشق بوسیله قلم نی تشویق می کرد و می گفت، قلم و خط از اولین اختراع های بشر بوده و نقش مهمی در ثبت تاریخ و اتفاقات روزگار داشته است. هنر نوشتن یکی از مهمترین عوامل پیشرفت تمدن به شمار می رود. نخستین نسخههای خط و قلم به زمان های انسانهای اولیه بر می گردد. آنان با الهام از رد پای خون حیوانات و با استفاده از سنگ های چخماق نوک تیز به حکاکی و گاهی هم با نوک انگشتان بر روی سنگها و دیوار غارها پرداختند. نخستین نوشتههای خطی را یونانیها در حدود چهار هزار سال پیش و بعد از آن مصری ها در حدود سه هزار سال پیش به وجود آوردند و برای این کار از قلمی استفاده میکردند که از فلز، استخوان یا عاج ساخته شده بود، آن ها با این قلم ها روی لوحه هایی که موم اندود شده بود، مینوشتند. بعدها قلمی از ساقه به هم بافته شده نباتات ساختند، که نوک آن فاق داشت و آن را در نوعی جوهر فرو برده و برای نوشتن بر روی پاپیروس بکار می گرفتند. در پی پیدایش اولین کاغذ، افراد برای نوشتن از پر و دم پرندگان به جای قلم استفاده می کردند. قلم پر به مدت هزاران سال محبوبترین ابزار نوشتن انسان به شمار می رفت. قلم نی نوعی ابزار برای نوشتن است که از برش و شکلدادن به یک نی یا بامبو بهدست میآید. قلم نی به عنوان ابزار نوشتن از مصر باستان مربوط به قرن ۴ پیش از میلاد پیدا شدهاست. قلم نی برای نوشتن بر روی پاپیروس استفاده میشد و شایعترین ابزار نوشتن در دوران باستان بودهاست. نسخه برداری از نوشته ای بر سنگ، فلز و یا پوست، در نهایت به اختراع چاپ انجامید.
هرچند در آن زمان به قلم نی نگاه ساده داشتم و کمتر به عمق و گسترده گی سخن استاد در مورد قلم نی پی می بردم؛ زیرا در آن زمان به مثل افلاطونی و اشکال ارسطویی آشنایی نداشتم و در مورد دیدگاه بلند عرفانی مولانای بلخ در رابطه به نی چیزی نمی فهمیدم و از ناله های جان سوز نی، آنهم پس از بریده شدن از نیستان فراق و جهان معنا خبری نداشتم. نی یعنی آن نی افسانه ای و حماسه آفرین است که از سده های دور بدین سو پس از بریده شدن از نیستان نامرادی ها سوگمندانه در فراق دوست ناله می کشد و با فریاد های در گلو شکسته از آنسوی تاریخ نعره می زند و نعره ی آن با عبور از هفتاد خوان رستم تاریخ و پیمودن جابلسا ها و جابلقا های زمان تا کنون جاری و ساری است. نی ایکه هرچند با تیغ فراق بیرحمانه بریده شده؛ اما هنوز هم خون از رگ هایش جاری است و پیهم فریاد می زند که؛ پنبه های غفلت را از گوش ها دور کنید و به ناله های جان گداز نی کوش بدهید تا بدانی که او چه درد گرانسنگ جدایی را با گوشت و پوست احساس می کند. این نی با زبان بی زبانی پیهم فریاد بر می آورد: "از آن زمان که تیغ دژخیم گلوی من را در نیستان بریده است. چنان ناله میکشم که از فریاد های من تمام مرد و زن جهان ناله سر داده اند. این نی در جستجوی مونسی است که سینه اش همچون او از درد دوری تکه تکه شده باشد و درد اشتیاق خویش را به او بگوید. این نی هوای اجتناب ناپذير برای وصال دارد و پیهم برای رسیدن به جایگاه ی اولیه ی خود که در واقع همان ایده آل های بزرگ و آرمان شهر آرزو های سبز و شگوفای انسانی است، تلاش خستگی ناپذیر دارد. این نی در واقع دغدغه ی مثل افلاطونی را نیز در سر می پرورد و هر چه را در زمین می بیند و می یابد، آنها را ناقص و ناتمام می بیند و از دغدغه های او برای یافتن انسان ایده آل و جامعه ی ایده آل چیزی نمی کاهد. او ناگزیر می شود تا با چراغی در دست از خانه بیرون شود تا در شب تاریک موفق به پیدایی انسان ایده آل شود تا باشد که در پشت هفتاد دربند سیاهی، سفیدی آی بر روی او برق بزند." دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر - کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست"
نی و ناله های
جان گداز نی در واقع ندای جاودانه و زوال ناپذیر انسان برای آگاهی و دست یابی
به آزادی و عدالت در طول تاریخ است. ناله های جان سوز نی در واقع منادی اگاهی،
آزادی و عدالت در طول تاریخ است که انسان از دست یابی به آن در زمین مایوس
گرديده و ناگزیر رو به آسمان نموده و آن را در آسمان می جوید. عرفان در واقع
نقطه ی عطف و بازگشت انسان از فلسفه و پناه بردن او به دنیای درون است؛ یعنی
انسان آنچه را که در بیرون از رسیدن آن مایوس گرديده و ناگزیر تمسک به عرفان
ورزیده تا به آرامشی در درون دست یابد که در بیرون از رسیدن آن عاجز مانده است.
از این رو بوده که عرفان هر از گاهی در مقابل فلسفه قرار گرفته است و نی به
مثابه ی منادی درد های جان سوز درونی انسان در سراسر تاریخ قد برافراشته است.
اندیشه های عرفانی بیانگر این واقعيت است که رسیدن انسان به ایده آل هایش در
زمین ناممکن است. جدال فلسفه با عرفان از همین جا آغاز می شود. جدالیکه میان
عرفا و فلاسفه در جهان اسلام راه درازی را پیمود. فلسفه راه رهایی انسان را در
زمین جستجو میکند. هرگاه اندیشه های فلسفی از دوران افلاطون تا ارسطو و
فیلسوفان قرون وسطی و پس از رنسانس در اروپا مطالعه شود؛ همه یک دغدغه داشته
اند که چگونه می توانند، را های نجات و رستگاری انسان یا مدینه ی فاضله ی
انسانی را در روی زمین بسازند. دنیا گرایی و اخروی گرایی فیلسوفان را به دو
بلاک ماتریالیسم و ایده آلیسم تبدیل کرد و مارکس با فلسفه ماتریالیسم و طرح
ماتریالیسم تاریخی عدالت را از آسمان به زمین آورد و در پنج دوره تاریخی مراحل
قانونمند آن را تشریح کرد. اما جفایی را که گروه های افراطی در جهان اسلام در
حق آرمان شهر دینی کردند، عین جفا را لنین، استالین و مائو و اسلاف آنان در حق
مارکسیسم مرتکب شدند تا انکه با فروپاشی شوروی فلسفه مارکس هم فروپاشید؛ ورنه
او یگانه فیلسوف در جهان بود که نظام سرمایه داری را درک کرده بود و نسخه ی
نجات انسان را در فروپاشی آن ارائه کرد. با فروپاشی شوروی لیبرالیسم نوین در
جهان قامت آرایی کرد و نابودی مارکسیسم را جشن گرفت. پس از آن لیبرالیسم اعلان
شاهنشاهی کرد و یکه تازی های آن بر کشور های جهان آغاز گردید و کشور های جنوب
آسیا و شرق میانه را با خون آبیاری کرد و گروه های تروریستی را بر مقدرات آنان
حاکم گردانید.
امروز می بینیم که جهان آرام آرام در خال له شدن در زیر پاشنه های تروریسم است. این یکه تازی های لیبرالیسم بار دیگر جهان را به سوی دو قطبی شدن کشانده و از زیر خاک و خاکستر حوادث کنونی جهان قطب جدیدی به رهبری چین، روسیه و شماری کشور های عضو برکس در حال ظهور است. این فاجعه تداوم آن تراژیدی ناله های بی پایان نی است که پس از بریده شدن از نیستان آرزو ها پیهم برای وصل به آن جهان ایده آلی با ناله های جانکاه تلاش میکند. نی در واقع نماد گویایی فریاد ها و قلم نی نماد نوشتاری برای همه عصر ها و نسل ها؛ نخستین در توله و دومین بر روی صفحه های کاغذ هر روز برای نجات انسان می دمند تا آهسته و پیوسته انسان را به سر منزل مقصود رسانند. هرچند از داستان قلم نی بیشتر از ۵۶ سال می گذرد و روح آن معلم گرامی خط ما شاهد تراژیدی های خونینی بوده و است که در آن روز گاران کمتر تصور وقوع آنها می رفت. امروز نه تنها آن ارگ دیروز به مرکز بازی های تروریستی بدل شده و از خط و قلم و فرهنگ و رفت و آمد خطاطان نامداری چون حمایت الله حسینی به کلی بیگانه و غرق در سنت قبیله است؛ بلکه بدتر از آن در لجنزاری از لجنستان طالبانی سخت غوطه ور است. او اگر زنده می بود و میدید که چگونه هزاران نی آرزو ها ناشگفته در خاک فرو رفت و هزاران آرزو بیرحمانه پرپر گردید و قلم نی با آنهمه سطوت و عظمت معنوی اش در چنگال گروهی خون آشام و تروریست به اسارت رفته و حتا یارای به صدا درآوردن رنج های فراق خویش را ندارد تا ناله های جان سوز نی کلید و رهگشای میلیون ها شهروند افغانستان و بویژه زنان و دختران مظلوم این کشور گردد که در زیر پاشنه های اختاپوت های هفت سر و هفتاد دم به نام طالب هر روز ضجه می کشند. چنان فضا و مکان افغانستان تیره و تار گرديده و انسانیت در نیستان ستمگری ها به تاراج رفته است که از آن صنف و آن کرم جوشی ها و آن چاقوی قلم سرکن استاد و آن نشانه های بی نشانی قلم نی خبری نیست؛ بلکه امید پیوستن به روزگار وصل را به صفر تقرب داده است و روح انسان مظلوم افغانستانچون خسی افتاده در میقات تاریخ هر روز بیشتر پرپر می گردد. یاهو