جنرال ارکانحرب عبدالواحد خرم
افغانستان
سرزمین به نام افغانستان که در طول تاریخ با نامهای متعددی یاد شده است با داشتن آنهمه افتخارات، شخصیتهای سیاسی، علمی و فرهنگی و امپراتوریهای مقتدر در منطقه، امروز به حال و روزی افتاده است که گویی متروکترین منطقه در نظام طبیعت بوده است. امروزه در این سرزمین، گرسنگی بیچارگی همه را چنان در خودش پیچانده است که مجالی برای فکرکردن ندارند.
مردمی که در ادوار حکومتها همیشه حقوق شان پایمال شد، در آتش تبعیض سوختند، جان و مال شان از دست رفت، آواره و سرگشته شدند، پریشان گردیدند، در فقر و بیچارگی فرورفتند، اما آنان با توجه به خسارات مالی و جانی، قربانیهای فراوان، تبعیضهای ویرانگر، نادیدهگرفتنهای سیستماتیک، در تلاش اتحاد و آبادی میهن شان عاشقانه تلاش کردند و در هردورهیی،بازهم در گرو زمامداران خودخواه، معاملهگر و سوجو گیر ماندند.
در این کتاب سعی ورزیدم در چندین مبحث "وعدهها و انتظارهای را که به خون نشست" و از فاجعه ۲۰۰۱ به بعد را با نیت نا پاک غرب که پول هنگفتی را در اختیار زمامداران گذاشت و چنین امکانات در تاریخ کشور بیسابقه بود و اینکه افغانستان "سرزمین فرصتها و تجربههای تلخ" چگونه اینهمه را رایگان از دست داد به تفصیل و تحلیل آن پرداخته ام .
در بازی سیاستهای منطقهیی و جهانی، افغانستان هیچ دوست صادق و قابل اطمینان نداشت که در روزهای بد در کنارش بیاستد و مورد حمایت واقعی و انسانی قرار دهد. اولین و دوامدارترین آتش را همسایگان در افغانستان روشن کردند و همواره بالای آن نفت ریختند. در سطح جهانی، امریکا روشنترین نمونهی منافقت و فتنهانگیزی است؛ قواییکه مردم ما را در حالت بدامنیتی و اقتصادی از بینرفته رها کرد و صدها فاجعهی انسانی آفرید و مردم بیچارهی ما را در آتش بدبختی، فقر و درماندگی غرق ساخت.
جمهوریتهای نامنهاد و ناکام با انواع تقلبات گسترده و آشکار انتخاباتی . مصارف هنگفت کشورهای حامی، با دامنزدن بهاختلافات قومی و زبانی بیسابقه در حضور قوای اشغالگر ناتو، هربار با شعارهای مسخشده، به چشم مردم خاک زدند و در نهایت، همه هستیی این سرزمین را به خاک نیستی نشاندند. در یک جهت ناتو، کرزی وغنی با حلقهی خبیثه شان با مردم دشمنی ورزیدند و در جهت دیگر، همدوش امریکا و غرب مخالفان مسلح را تمویل کرده، سرنوشت مردم را به بازی گرفتند.
در این شکی نیست که مردم اعم از تاجران ملی، سرمایهگذاران با احساس، جوانان و زنان و به ویژه رسانهها سخت کوشیدند تا وطن را بسازند، اما دولتمردان فقط به تبار، قوم و سمت و نژاد و خانوادهی خود میاندیشیدند. بیست سال عمر جمهوریت در "پوهنتون گفتن و دانشگاه گفتن" در سطح حکومت و پارلمان توسط سیاسیون و به اصطلاح نخبگان سپری گردید و بقیهی آن در توزیع تذکرهی الکترونیکی و جنجال واژهی افغان و غیر افغان که قسماً جبر و اکراه را در پی داشت، بیانگر خودکامگی و استبداد مطلقالعنان ارگ نشینان از جانب کسانیکه حامی و پشتیبانحقوق بشر و دموکراسی بودند را نشان میداد.
زمامداری پلیدتر از غنی احمدزی در تاریخ این سرزمین کسی را سراغ نمی توانید داشته باشید که یکجا با همپیمانان امتیازطلب و خودخواه اش، یکی به فکر ترویج تیوری توطئه و دیگری با میلهیتفنگ و جنگ، مملکت را به تباهی کشاند، خراب و برباد ساخت.وی آگاهانه به دستور بیگانگان، کشور را عملا به عصر سنگیبرد که در تاریخ جهان از آن مثال آورده میشود.
من از روزهای اول، حیلهگری کرزی و چهرهی دو رویه اش را در کار با مطبوعات ارگ درک کردم. از همان آغاز خشت اول را کج و بیبنیاد حدس زده بودم و نزدیک به ده سال شغل حکومتی نداشتم، زیرا نقدها و بیان حقیقت، دروازههای مرحمت دروغین زمامداران را به رویم بسته بود. از سوی دیگر، سازش با دم و دستگاه تا گلو غرق در فساد در طبیعت من نبود، در حالیکه دهقان عادی به ولایت و وزارت رسید و خرد ضابط به ستر جنرالی راه یافت.
من ترجیح دادم در وطن بمانم و در درون همین بلاها باشم تا بدانم چه میگذرد. در مورد فرد فرد از بلند پایگان شناختم را تکمیلکردم و دیدیم که امروز همهی آنها فراری اند با آنکه اغشته در فساد و فجایع بودند، اما بازهم مورد حمایت دول غربی قرار دارند.ثروتهای سرشار را بدون کدام ممانعت و مالیه به خارج انتقال دادند و توسط پولهای بادآورده راحت، اما با وجدان خفته، شرمندگی و سرافگندگی به زندگی ادامه میدهند و هنوزهم به دنبال توطئه هستند. سخن بجایی رسیده که همچو حیوانات درنده حالا به جان هم افتیده اند.
عوامل و علل سقوط جمهوریت در پیوند با سیاست بینالمللی که چه منشور دارد، با درنظرداشت فرهنگ و تمدن این سرزمین که چه کسانی بودیم و به کجا رسیدیم و با تجارب از سفرهای داخلی و خارجی، دیدگاه و نظریات مردم در قبال صلح، با افزودن کارکردها، صادقانه در انعکاس به موقع حقیقتها و یادآوری از سختیها و تلخیهای هجرت و اینکه چگونه از مهاجرین استفاده ابزاری صورت میگرفت، همیشه بیان کردم و قلم زده ام.
درین برههی تاریک چه باید کرد؟
هرمسلمان به اندازهی توان در زمینهی آگاهسازی سهم بگیرد و این جهاد چه توسط قلم، تفنگ و یا زبان، رهبران جهان اسلام مانند اردوغان رهبر ترکیه باید عمل نمایند. رهبران جهان اسلام با تعقل، دانش و بینش سالم بدون دنبالهروی حرکت نمایند. افغانستان یک کشور آزاد و مستقل نیست، باید در گام نخست برای آزادی این کشور از قید ناتو اسارت باید رزمید و در غیر آن،جهاد علیه شورویها تنها بهانهی کسب پول و قدرت تلقی گردیده و در برابر نسل جوان، مانند یک معمای بی پاسخ، باقی خواهد ماند.
با شنيدن بحث تلويزيونى ميان دانشمندان و افراد سرشناس كشور با حال و روزی که ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ دارد، سخت در حیرت افتادم،زيرا یکی شان از زياد بودن و كم بودن اين و آن قوم حرف زدند و دیگری علاقمند به دموكراسى و انسانيت. اين شعارهای دروغين در ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ثابت کرد که اينهمه نيرنگ براى نابودی كشور بوده است. فكر كنيم ٦٠ فيصد اتباع ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ "تاجيک" و يا به ادعا برخیها "پشتون" اند، اینهمه سال غیر از دشمنی افروزی، به کدام درد مردم دوا شد؟ حال آنکه با حضور جامعهی جهانى، افغانستان در كدام سطح قرار گرفت و اکنون از لحاظ پيشرفتهاى اقتصادى، سياسى، مهمتر از همه امنيتى، فرهنگى و صلح وثبات، در کدام جایگاه قرار داريم؟
شرم است به چنين سياستمدارانی كه در حاكميت آنان، قانونگريزى و فساد در افغانستان، شهرهی جهانی شد. گفته میشود که افغانستان، کشوری است که نسل جوان آن به ویژه دختران از مکتب محروم اند، گذشته، تجاوز جنسى، استفاده از فقیرترینها در انتقال مواد مخدر و كارهاى شاقه را اين بيچارگان نسبت فقر و بيكارى انجام میدادند.
اين مسئولين به جای اينكه راه هاى بيرونرفت از حالات رقتبارمردم را بسنجند و تدابير بگيرند به جان هم افتيدند. یکی به دنبال ترویج تبعیض از طریق بحث پشتونيزم و تاجیک، ديگرى از اخوانيزم سر بيرون نمىكند و انسانيت كه در ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ أصلا وجود ندارد و فاتحهاش خوانده شده است. حادثهی قربانیشدن فرخنده و دخترک هشت ساله در راه غزنى و سنگسار دختر جوان در غور،هرگز در تاریخ فراموش نمیشود.
اگر نفوس كشور مان صد مليون و دو صد و يا به اندازهی هند،ايران و پاكستان مىبود، فكر مىكنم مانند "سريال وادى گرگها"به تحريك چنين سياسيون، اين ملت يک ديگر خود را مىدریدند واز نقشهی دنيا نابود مىساختند. رأست گفته اند "بز در غم جان و قصاب در غم چربو". درچنين وضعيت شکنندهی که كشور دارد،أصلا چه نیازی به بحثهاى نفاق افگن است.
مداخلات آشکار امریکا در امور افغانستان یک بحث جدید نیست!
همه اتفاق نظر دارند که امریکا در دوستی و حفظ رفاقت اش با جاسوسهای متعهدش، بیرقیب بوده است، اما شوروی سابق رفقا و دوستان خود را فروخت، پشت پا زد و حتی پنهانی علیه آنان توطئه کرد و صدور ویزه برای آنان را مسدود نمود.
بیش از چهل سال است که خلیلزاد از ترجمانی شروع تا سفارت و نمایندگی از دولت امریکا در بسیاری از کشورها مأموریت انجام داده است در حالیکه اکثریت مردم افغانستان و حتی منطقه و جهان از زلمی خلیلزاد نفرت جانسوز دارند، بارها بخاطر زهرآگینبودن او و اندیشه اش، در ده ها شهر اروپایی علیه او تظاهرات کردند، امضاها جمع کردند تا خلیلزاد از نمایندگی آمریکا حد اقل سبکدوش شود، اما دیده شد که آب از جایش تکان نخورد و برعکس، این شیطان بزرگ، مکار و موذی، قویتر و نزد قصر سفید با اعتمادتر شد و ارتقا یافت.
در سیاست گذشته و کنونی امریکا، جان هزاران سرباز امریکایی و زندگی ۳۵ میلیون افغانستانی ارزش یک تار موی زلمی خلیلزاد را ندارد. امریکا هنوز به مداخلههای آشکارش در افغانستان ادامه میدهد و از طریق خاک پاکستان توسط طیارات بدون سرنشین رهبر القاعده را نابود کرد. در جادهی دهمزنگ کابل، رئیس رجال برجسته و معاون ادارهی دهم امنیت طالبان را از زندگی ساقط کرد و از بین برد. برخی نقاط را در ولسوالیهای ینگی قلعه و درقد تخار و برخی نقاط مرزی بدخشان را نیز بمبارد کرد.
در افغانستان نا امنی به اوج خود رسیده، وجدانهای بیدار کمیاب شده، تعریف دوست و دشمن وجود ندارد، انگیزهی جنگ و حس وطندوستی از بین رفته است، حتا هموطنان ما مثل حادثه استانبول در خارج نیز مظلومانه کشته می شوند، اصلا واکنشی را در قبال ندارد. فرهنگ رشوت و اختلاس تا سرحد مامور عادی،نبود تفاوت میان حلال و حرام، ، خونریزی، بیعدالتی، نا برابری،تبعیض و تعصبات، ظلم و ستم، جهل و تاریکی به شدت ادامهدارد.
فساد به بیماری سرطان مبدل گشته است؛ در دو سه سالیکه گذشت، حکومت توان تعیین مسئولین ولسوالیهای خود را ندارد. از طرف دیگر، افراد چیز فهم به هیچ صورت تحمل چنین وضعیت را ندارند و مسئولین نیزخوشحال به این هستند که با کوله باری از دزدیها وطن را ترک کنند و چنین کردند، موجودیت افراد با درک و با احساس، همیشه مانع بزرگ برسر راه حکومتها بود اند.
نشستهای نمایشی، راه حل مشکل افغانستان نیست!
شورای مصالحهی جمهوریت چرا ناکام بود؟ در نشست کمیتهیرهبری شورای عالی مصالحهی ملی، هیچ فرزند غریب این کشور حضور نداشت. در این نظام خط فاصل و سرخ میان اشراف و طبقه محروم جامعه وضاحت دارد. رهبران افغانستان نظر به سود و منفعت، هیچگاهی به دادن قربانی برای ترس از دست دادن سرمایه هایشان حاضر نشدند و حتا برای حفظ داشتههای مشروع و نا مشروع شان به بحرانیشدن وضعیت و دامنزدن به اختلافات گوناگون، ایجاد تنشها و تشنجها در سطح ملی، منطقوی و بینالمللی تلاش کردند.
رهبران افغانستان در بازی و تعاملات پنهانی تاج و تخت بهسرمایهداران بزرگ مبدل شده اند، این سرمایهها را اکثرا به نام خانواده و برادران شان ثبت کرده اند. یک تحلیل این بود که با آمدن صلح، آنها مجبور به حسابدهی و شفافیت خواهند شد، بنابرین آنان هرگز به چنین کاری تن در نمیدهند. برای اینها مهم نیست که روزانه چقدر مردم کشته میشود. آنها تنها کاری که شهامتش را دارند تقبیح، صدور اعلامیه و همدردی فیسبوکی آن هم" محکوم به شدیدترین الفاظ!" است. اینکه مردم فقیر و بچاره در کوچهها از گرسنگی جان میدهند، مهاجرتهای اجباری افزایش مییابد، زندگی مردم بدتر و بد تر شده، اختطاف چیان،کودکان و بزرگسالان را میربودند و اصلا برایشان اهمیتی نداشت.
جنگ افغانستان در واقع در سطح خارجی و داخلی جنگ ثروت، سرمایه، قدرت و شهرت است. جنگ و جهان در این وطن نه برای خدا، اسلام و میهن بوده بلکه همه اش بخاطر رقابت در زر اندوختن و ثروت بوده است.