مهرالدین مشید

 

شیردروازه و آسمایی خصم افگن و هندوکش عقاب پرور! ما به شما بدهکاریم

ما هنوز خیلی قرضدار مردم مظلوم افغانستان هستیم

 

چند روز پیش نوشته ای از این قلم زیر نام "قامت باشکوه ی اسمایی و شیر دروازه دوباره سبز خواهد شد" به نشر رسیده بود و یک دوست ارجمند و گرانمایه پیامی برایم گذاشت و در آن  چنین نوشته بود: جناب مشید صاحب عزیز و گرامی را سلام  و سلامتی نثار باد. مضمون عالی را خواندم خیلی عالی و با نمک و درهر سطره اش بوی اشک و بغض هویدا بود و من از عمق دل آنرا احساس کردم. میدانم دوری وطن سخت است، ولی آنچه در آنچه رضای پروردگار بزرگ است و بنده گانش باید به آن تن بدهند.  این سفر در واقع بزرگ ترین و  بهترین هدیه ی خداوند برای سلامتی شما بود و انشالله همه چیز درست خواهد شد. وی به ادامه نوشته بود: آدمهای این دنیا همه تنها اند، هرچند ما خود را با جمع خوشبخت میدانیم؛ ولی وقتی می بینی همه افسرده و نگران و ناامید و مریض اند، تنهایی را ارج میگذارید. وی در آخر افزوده بود: ... نوشته های شما بزرگترین خدمت هم به کشور و هم برای مردم بوده است و شما هرگز قرضدار نیستید ...

هرچند در رگه های واژه های این پیام پرلطف و صمیمانه و با احساس، نور محبت جاری است و دردی سرشار از امید برای فردا های روشن در آن زبانه میکشد که هر واژه ی آن برای انسان امید می بخشد؛ اما صبر و شکیبایی و مقابله ی آن دوست با دشواری های دست و پاگیر امروزین در داخل کشور من را بیشتر تحت تاثیر قرار داد و این سخن آخر اش که : "شما هرگز قرضدار نیستید" چنان بر من تاثیر گذاشت که گویا روح و روانم را به زنجیر احساسات بست و عقلانیت من را به چالش کشید. لحظه ای سکوت کردم و در خود فرو رفتم، گویی در یک لحظه رخداد های نیم قرن کشور، پرده در پرده با شتاب عجیبی در ذهنم خطور کردند و در یک جرقه ی تاریخی شکوه ی شیر دروازه و آسمایی خصم افگن و هندوکش عقاب پرور گویی پیش چشمانم سبز شدند. همزمان به آن در آنسوی بالا حصار زنبیل شاه ی مغرور را با جهانی از صداقت به تماشا نشستم که چگونه قربانی مکر یعقوب لیث شد. در آغاز و انجام هر پرده این گفته ی آن دوست که " شما قرضدار نیستید" من را چنان در زیر و بم حوادث و فراز و فرود رخداد ها فرو برد که درخت ادای مسؤولیت پذیری های خویش را پرپر شده یافتم؛ اینکه دست کم به اندازه ی توانایی خود هم آنچنانی نتوانستم، در برابر حق مادر وطن ادای دین نمایم، احساس خجلت کردم و با خود گفتم که ما همه نه تنها مسؤول این رخداد های خونین و حوادث ناهنجار کشور هستیم؛ بلکه هر یک قرضدار و بدهکار افغانستان به خاک و خون غلتیده استیم که اکنون مردم مظلوم ما در زیر پاشنه های ستم طالبان سخت ضجه می کشند.

ممکن شماری خواننده گان با نشانه رفتن شماری رهبران سیاسی و زمامداران و با افگندن بار مسؤولیت بدوش دیگران خود را بری ذمه حساب کنند؛ اما واقعیت این است که ما همه و فرد فرد مسؤول اوضاع کنونی افغانستان و روزگار پریشان مردم این کشور استیم؛ البته با تفاوت اینکه شماری بیشتر و شماری کمتر مسؤول اند و هیچ کس نمی تواند، از پذیرش بار مسؤولیت شانه خالی نماید. در این تردیدی نیست که شماری زیر چتر رهبر و زمامدار به عنوان عاملان خیانت در حق مردم افغانستان عمل کردند، بویژه آنانیکه زمینه را برای تهاجم و حضور نیرو های خارجی در افغانستان فراهم کردند و یا آن رهبران جاه طلب که به دستور آستخبارات پاکستان و آخوند های ایران جنگ های داخلی را دامن زدند و برای ورود طالبان در حوادث افغانستان چه در دور نخست و چه در دور بعدی فرصت سازی کردند؛ بیشتر از دیگران مسؤول اند و در این میان خیانت غنی به مادر وطن بزرگتر و نابخشودنی تر از شاه شجاع های تاریخ است. ممکن با خواندن این سطر ها آنانی فخر و مباهات کنند و سنگ حقانیت را به سینه های خود بزنند که رهبران شان قدرت را تجربه نکرده اند. این شاید خوش شانسی آنان باشد، ورنه فاجعه بزرگتر از آنچه است، بیشتر می بود.

به همین گونه مسؤولیت تنها به رهبران بر نمی گردد؛ بلکه آنانیکه در رده های بالاتر و  پایین تر مقام های دولتی قرار داشتند و حتا آنانیکه در بخش های حقوق بشری، رسانه ها و سایر نهاد های جامعه ی مدنی کار می کردند؛ البته به شمول آنانیکه به دنبال افراد بالا رفتند و با چشم پوشی از خیانت ها و جنایت های آنان ناقوس حمایت از آنان را به صدا درآوردند،
همه مسؤول اند. این سناریوی مسؤولیت پذیری به اینحا پایان نمی یابد و شامل آنانی نیز می شود که پس از کودتای هفت ثور و تهاجم شوروی به افغانستان با یک جهان آرزو های پاک و انسانی در موجی از اشتیاق و شور حماسی چه در جریان های چپ و چه در راست، جان های شیرین شان را در راه ی وطن قربانی کردند. هرچند آنان با اعتماد به رهبران سیاسی با داعیه های انسانی در پای حقیقت قربانی شدند. این در حالی بود که آنان از خیانت ها و خودخواهی ها وابستگی های ننگین رهبران شان آگاهی نداشتند و سیمای حقیقی رهبران برای آنان عریان و مشت های شان باز نگردیده بود؛ اما بازهم آنان با بلند کردن فریاد، رسالت انسانی و تاریخی خویش را در برابر مادر وطن ادا نمودند؛ اما هیچ گاهی افغانستان آنانی را نخواهد بخشید که در برابر رخداد ها و ناهنجاری های افغانستان مهر سکوت بر لب نهادند و خاموشی اختیار کردند‌.

در این میان هرگز نمی توان مسؤولیت نویسنده گان، مترجمان و خبرنگاران و رسانه های آزاد صوتی و تصویری را دست کم گرفت؛ زیرا خبرنگاران و نویسنده گان در واقع نقش پیامبران و مبلغان را در جامعه دارند و آنان ناظر بر اوضاع سیاسی و امنیتی و اجتماعی افغانستان بودند و استند. نویسنده گان، پژوهشگران و روزنامه نگاران در واقع منادیان آگاهی، آزادی و عدالت در جامعه ی خود اند که با توجه به خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی و رسالت های اجتماعی و تاریخی شان، به نحوی خود را در برابر مردم خود پاسخگو تلقی می کنند. بزرگترین رسالت یک نویسنده انتقال اطلاعات و تجربه ها به نسل آینده است تا هویت و ارزش‏ های واقعی تاریخی و فرهنگی جامعه در راستای آزادی و آگاهی ماندگار بماند. از همین رو است که البر کامو بزرگ ترین رسالت نویسنده را خدمت به آزادی و آگاهی عنوان کرده است. با این تعبیر نویسنده گان پاسداران آگاهی و آزادی در هر عصری برای هر نسلی اند.

آنان رسالت دارند تا برای  ارتقای سطح اجتماعی و آگاهی افراد جامعه تلاش پیگیر نمایند. غفلت زدایی و پیشگیری از تقلیل دادن تفکر اجتماعی بزرگ ترین رسالت نویسنده است که باید به آنها بپردازد. این زمانی ممکن است که نویسنده خود را از هر قید و بندی آزاد بپندارد. بنابراین، نویسنده نباید به چرخ‌ دندانده ی ماشینِ رسانه‌ای یا ماشین قدرت یا حتی ماشین هرج‌ و مرج تبدیل شود تا رسالت اش تقلیل یابد. زیرا رسالتِ او بالاتر از آن است که با هر محرک اجتماعی و سیاسی، همچون عروسکِ خیمه‌شب‌بازی واکنش نشان دهد. هرچند قطب‌نمای نویسنده غلیان‌ها و بخارهای جامعه‌اش (سیاست و دگرگونی‌های اجتماعی) نیست؛ اما این به معنای سکوت او در برابر غفلت همگانی و تقلیل یافتن تفکر جمعی نیست. زیرا ادبیات با ارتقای آگاهی و افزایش اطلاعات تاریخی- اجتماعی رشد می یابد و این رشد خواهی نخواهی بر دگرگونی های اجتماعی اثر گذار اند. این دگرگونی ها را در انقلاب کبیر فرانسه و سایر تحولات اجتماعی بعد از آن می توان به خوبی درک کرد. در انقلاب کبیر فرانسه آثار ادبیات نویسنده گان فرانسه در کنار اندیشه های فیلسوفانی مانند، ژان ژاک روسو و مونتسکیو نقش بزرگی داشتند. اثرات آن را می توان در حوادث پس از انقلاب فرانسه نیز درک کرد. بررسی جریان‌های ادبی و موج‌های هنری، نشان می دهد که بسیاری از آن‌ها، ریشه در خاک فرانسه دارد. از همین رو بوده که تاکنون نویسنده گان فرانسوی بیشترین سهم را در دریافت جایزۀ نوبل ادبی داشته‌ و همچنین نخستین جایزۀ نوبل ادبیات جهان نیز به کشور فرانسه تعلق گرفته است.

هرگاه ادبیات در دگرگونی های اجتماعی نقش کارساز داشته باشد و بویژه آنگاه که ادبیات توسن ایده آل های انسانی را مهمیز نماید. در اینصورت گفته می توان که تحولات اجتماعی نقطه ی فوران ایده آل ها و شرح خواست های درونی انسان است؛ اما رسالت یک نویسنده فراتر از شرح درون خویشتن او است. یک نویسنده ی واقعی و خلاق به مثابه ی پیامبر آگاهی‌، آزادی و عدالت روایت آفرین و اسطوره ساز است؛ البته نه به عنوان اینکه او به اسطوره های گذشته بپردازد و روایت های از آزمون بیرون نشده را دوباره احیا کند؛ بلکه او با بهره گیری از خلاقیت و ذهن هوشمند و کنجکاو خویش دست به روایت آفرینی و اسطوره سازی جدید بزند تا شجاعانه جامعه را به دنبال اسطوره ها و روایت های تازه بکشاند.

نویسنده و روشنفکر حق دارد که بر فرق ستمگران تاریخ فریاد بزند که به کدامین گناه به قربانی مان گرفته اید؛ اما این به معنای آن نیست که با این صدا ناله های جان سوز سر  بدهد و نیروی قیام و خیزش و انزجارو خشم برضد ظلم و فساد را در مردم بکشد، برعکس با ندای انسانی و رهایی بخش خود نشستگان را به قیام، ایستاده گان را به تکان، خاموشان را به فریاد، قیام آوران را به قوام و مقاومت و ایستاده گی های شکست ناپذیر فراخواند. این در صورتی ممکن است که خواننده را به شور و جاذبه آورد و نیروی حماسی را در او بیدار کرد و با زرق حماسه در درون پرغوغایش او را به شور تازه آورد تا یارای رزمیدن در برابر فساد و استبداد و ویران کردن خانۀ ظلم را پیدا کند. بنابراین آنقدر سزاوار و درخور شان یک نویسنده  نیست تا در برابر رنج های روزگار تسلیم شود و زارنالی کند و خود را شکست خورده نشان بدهد تا بدین وسیله روح افسرده  و سخت در حیرت رفتۀ مردمش را بیشتر جریحه دار کند؛ زیرا نویسندۀ راستین نقش پیامبر را در میان مردم خود دارد که عزمش نباید کمتر از پیامبران  اولوالعزم و بلکه ارادۀ فولادینش ناشکننده تر از آنان باشد. بودند و هستند نویسنده گانی که در اکثر مراحل  تاریخ در تاریک ترین و ظلمانی ترین شب های تاریخ ظهور کرده اند و با پذیرش رنج های بی پایان و تحمل درد های کشنده و طاقت فرسا عزم خود را برای رهایی و رستگاری مردم خود جزم تر کرده اند. آنان توانسته اند تا با همت بلند و قامت استوار در برابر ستمگران زر و زور و تزویر تاریخ برزمند و هیچ گاهی قامت های بلند شان را در برابر ستمگران و ظالمان خم نکرده اند؛ بلکه برعکس فریادی بر فرق ستمگران تاریخ بوده و استوار و راسخ با همۀ توان در برابر ستمگران در هر نمادی ایستاده گی نموده اند تا درفش عدالت، آگاهی و آزادی را هر از گاهی برافراشته نگهدارند.

این قلم که نخستین درس آزادی را ۴۸ سال پیشتر از امروز از آخرین امتحان مضمون تاریخ آموختم و برای تحقق آن با گروه های سیاسی کشور که خود را منادیان آگاهی،  آزادی و عدالت می دانستند؛ به گونه ی خستگی ناپذیر همکاری کردم؛ اما هزاران دریغ که نه تنها من؛ بلکه تلاش ها، شهکاری ها و حماسه آفرینی های صدها جوان با احساس و عاشق به وطن قربانی خیانت ها و خودخواهی ها و وابستگی های استخباراتی رهبران گروه های راست و چپ گردیده است. حالا که شصت و پنج  بهار زنده گی را پشت سر نهاده ام، بیشتر از ۳۶ سال بدین سو، به گونۀ خستگی ناپذیر و بی شایبه برای آزادی، آگاهی و عدالت می نویسم و هر لحظه را برای امید بستن برای رسیدن به لحظه های آزادی و خوش بختی پشت سر نهاده ام؛ اما هزاران دریغ ودرد که در این مدت نه تنها به حریم با شکوۀ آزادی نزدیک نشدم و برعکس حلقۀ اسارت بر ما تنگ تر و نعمت آزادی از ما بیشتر فاصله گرفت و هنوز هم هر از گاهی که می خواهم به حریم مقدس آن نزدیک شوم، آزادی از ما بیشتر فرار می کند و گویی به یک چشم زدن به  دنبال آن، آگاهی و عدالت نیز از نظر ها پنهان و غایب می شود. هرچند دوست عزیز من جناب پول صاحب با توجه به آشنایی چندین ساله با نوشته های من لطف کرده و با حسن نظر نگریسته و داوری کرده است؛ اما واقعیت این است که ما از افغانستان قرضدار هستیم و به این ساده گی ممکن نیست تا دین مادر وطن را پرداخت. هرگاه ما همه دین خویش را در برابر وطن ادا می کردیم. امروز افغانستان به جولانگاه ی طالبان و ده ها گروه ی تروریستی دیکر بدل نمی شد. از آنجا که رسالت های انسانی، احتماعی، تاریخی ‌و جغرافیایی هر کس به اندازه ی آگاهی او است و هرکس به انداره ی آگاهی خود مسؤول است. این به معنای آن است که ما در برابر مادر وطن و مردم مظلوم افغانستان طور شاید و باید ادای دین ننموده ایم. با تاسف باید گفت که هنوز از افغانستان قرضدار هستم و نه تنها از لحاظ نویسنده گی در برابر وطن بصورت لازم ادای دین نموده ام که خود را وامدار مردم افغانستان می دانم؛ بلکه از پیشگاه ی مردم مظلوم افغانستان، بویژه زنان و دختران محروم از کار و اموزش که با منتهای فقر و بیکاری در زیر دشنه های ستم طالبان دست و پنجه نرم می کنند، سخت پوزش می خواهم. صدها افسوس بر آنانی که به گونه ی مستقیم و غیرمستقیم مسؤول حوادث کنونی در افغانستان اند و دست های شان در نابسامانی ها و رخداد های غم انگیز مردم افغانستان دخیل اند. آنان اکنون در ‌ویلا های بی ننگی در ترکیه و سایر کشور های جهان زنده‌گی دارند. آنان نه تنها حاضر به پوزش خواهی از مردم افغانستان نیستند و برعکس با پر رویی تمام هر یک خویش را یک سر و گردن بلندتر از مردم افغانستان حساب کرده و خواب دست یابی به قدرت را در سر می پرورند تا بار دیگر مرتکب خیانت و جنایت شوند. این در حالی است که آنان وامدار واقعی افغانستان و مردم آن اند و دستان شان نه تنها در جنایت های چهار دهه ی اخیر؛ حتا در جنایت های طالبان تا شانه ها دخیل است.

ده ها دریغ و درد که در این مدت بی آنکه به آزادی نزدیک شویم، اسارت بیشتر زمینگیر مان کرده است و هنوز هم معلوم نیست که دیو اسارت تا چه زمانی پر و بال آزادی را در کشور ما پرپر می کند. بیجا نیست که می گویند، بزرگ ترین دشمن آزادی اسارت است و هرگز به آزادی مجال پرواز به سوی خودگرداننده گی نمی دهد. هر از گاهی که آزادی میل بال گشودن برای پرواز می پیدا می کند، فوری اسارت از راه می رسد و بال هایش را قطع و بال پرواز آن را می‌ شکند. ممکن‌ از همین رو باشد که تلاش های من و سایرین برای نزدیک شدن به مقام آزادی نه تنها عقیم و نازا مانده؛ بلکه بیش از چهل سال به این طرف تاریخ در سرزمین من در بدترین حال تکرار  می شود و هنوز هم که هنوز است، چرخ تاریخ به شدت از روی آن عبور می کند. تمامی تلاش ها برای رسیدن به آزادی ناکام شده است. هنوز هم که هنوز است، این سناریو در حال تکرار است و هرگز دستان نوازش گر آزادی بر سر این ملت نرسیده و اسارت بدوشی اش پایان نمی یابد. دیده شود که تا چه زمانی اسارت زمینگیر مان کرده و بال های فولادین آن بر سر و دوش مان سایه سنگین خواهد افکند. آیا در موجی از این آشفتگی ها فرشتۀ نجات به سراغ مان خواهد آمد و یا این که این کابوس اهریمنی هرگز رهای مان نمی کند و چون اشباهی برای همیش بر روان ما سخت سنگینی خواهد داشت. یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت