«مبارزه با طالبان بدون نقد اسلام‏‌گرایی، ناسیونالیسم، امپریالیسم و سیاست هویت قومی ممکن نیست»

علی واعظی، پژوهشگر علوم انسانی در پاسخ‌ پرسش‌های زمانه ضمن تاکید بر پیوند میان بحران افغانستان با مناسبات جهانی قدرت، از چالش‌ها، الزامات و افق‌های مبارزه با رژیم طالبان می‌گوید.

در سومین سالگرد سقوط کابل و به قدرت رسیدن دوباره طالبان، علی واعظی، پژوهشگر علوم اجتماعی، در گفت‌وگو با زمانه از تاریخ دور و نزدیک ستم و مبارزه افغانستان و چالش‌های آن در سطح نظری و عملی می‌گوید
او تصریح می‌کند که دولت تحت حمایت آمریکا سال‏‌ها پیش از
۲۰۲۱ از درون سقوط کرده بود، به دلیل فساد گسترده و شکاف طبقاتی و البته اقتصاد ان. جی. او.یی که پیوندهای اجتماعی و اشکال خودگردانی‌های محلی را از بین برده بود.
علی واعظی همچین ساده‌انگاری تحلیل‌هایی را نقد می‌کند که بحران دیرینه افغانستان با مناسبات جهانی قدرت را نادیده می‌گیرند و در عوض، ریشه تمام مشکلات را به نزاع قومی تقلیل می‌دهند.
 او مقاومت‌‏های روزمره زنان و ایجاد فضاهای زیرزمینی، مخصوصا مدارس پنهانی را مهم می‌داند، اما بر ضرورت مبارزه آشکار در میدان واقعی، در مراکز شهری، در زاغه‏‌ها و در روستاها تاکید می‌کند
 او می‌گوید : «هیچ گروه اجتماعی تحت ستم یا ملتی دربند نمی‌‏تواند به رهایی خود بیاندیشد و به آن دست بیابد مگر این که رهایی خود را منوط به رهایی دیگران و خود یعنی رهایی همه بداند

زمانه: بعد از سقوط کابل برخی از کنشگرانی که در راستای عدالت و آزادی فعالیت می‌کردند با یک سری مسائل جدید مواجه شدند که با مسائل و چالش‌های پیش از آن در دوران دولت ائتلاف کاملا متفاوت بود. به نظر شما این مسائل جدید از جمله کنشگری در خارج از کشور، پراکندگی نیروها، واضح‌تر شدن نقش و منافع نیروهای خارجی در معادلات و مهمتر از همه حاکمیت طالبان و قوانین جدید حاکم بر افغانستان چه تاثیری بر تغییر شیوه‌های کنشگری در دوران پس از سقوط داشته است؟

علی واعظی: اشغال کابل به دست طالبان که با سقوط رژیم قبلی، فرار مقامات حکومتی از کشور و فروپاشی ارتش و پلیس همزمان اتفاق افتاد، جامعه را کاملا سردرگم کرد و در شوک فرو برد. با رسیدن نیروهای طالبان به ورودی‌‏های پایتخت خاطرات تجربه‌‏های تلخ مربوط به دوره حاکمیت طالبان در دهه ۱۹۹۰ در ذهن شهروندان زنده شد و جامعه را دچار ترس و هراس مضاعف کرد. بعد هم مسئله هجوم مردم، مخصوصا بقایای رده پایین‌‏تر حکومت قبلی، نظامیان، دانشگاهیان، کنشگران جامعه مدنی، روزنامه‌‏نگاران، نویسندگان، اهالی هنر، روشنفکران و جوانانی که در بدنه جامعه قبلا فعالیت‌‏های اجتماعی می‌‏کردند، به سمت فرودگاه کابل پیش آمد. در طی ده روز عملیات تخلیه هزاران نفر از کشور به بیرون انتقال داده شدند. پس از آن روند تخلیه با شتابی کمتر ادامه یافت و تا امروز هم ادامه دارد. پیامد عمده آنچه که دولت‌‏های غربی آن را عملیات نجات می‌‏نامیدند این بود که کشور بسیاری از فعالان و نیروهای اجتماعی خود را از دست بدهد. در میان آنها کسانی بودند که تجربه سازماندهی داشتند و می‌‏توانستند در سازماندهی جنبش‌های اعتراضی علیه طالبان موثر باشند. آنها جوانانی بودند که قبلا در گروه‏‌های همیاری فعال بودند. کارهای رسانه‌‏ای می‌‏کردند، اعتراضات خیابانی راه‌اندازی می‌‏کردند، برای کمک به فقرا کمپین می‌‏کردند و حلقه‏‌های بحث نظری داشتند. در زاغه فقیر و پرجمعیت دشت برچی در غرب کابل در سال‏‌های گذشته گروه کوچکی از جوانان بودند که در روزهای پایان هفته با هم جمع می‌‏شدند، در مورد مبارزه طبقاتی صحبت می‌‏کردند و با همدیگر متن «سرمایه» را می‌‏خواندند و تحلیل می‏‌کردند. پس از سقوط، بخش عمده این نیروها کشور را ترک کردند. منظور من مشخصا جوانانی است که از متن جامعه و از حاشیه‌‏ها رشد کرده بودند، نه فعالان جامعه مدنی همکار سفارت‏خانه‌‏های خارجی یا فمینیست‌‏های دولتی. یک از دلایل ضعف مبارزه در وضعیت کنونی، از دست رفتن این نیروهای فعال است. من برنامه انتقال و عملیات نجات در مقیاس گسترده را برنامه‏‌ای امپریالیستی می‏‌دانم. این برنامه‌‏ای بود که ایالات متحده آمریکا و متحدانش پس از رسوایی به بار آمده، از خلال آن می‏‌خواستند ژست انسان دوستی بگیرند و افکار عمومی را فریب بدهند.

فروپاشی اقتصادی و گسترش فقر نیز عامل مهمی است که پتانسیل جامعه را برای مبارزه با سیاست‌‏های سرکوبگرانه طالبان تضعیف کرده است. اکثریت جامعه گرفتار فقر شدید است. جدا از فشارهای رژیم طالبان، نابودی فرصت‌‏های شغلی، مردم و به ویژه جوانان را سرخورده و مایوس کرده است به طوری که بسیاری از جوانان در جستجوی یافتن راه‏‌های قانونی و غیر قانونی برای ترک کشور اند. کسانی که طی سه سال اخیر کشور را ترک کرده‏‌اند، اکثریت‏شان در کشورهای میزبان با مشکلات زبان، ادغام، کاریابی و بوروکراسی‏‌های اداری درگیرند. پیوندهای دوستی گذشته‌‏شان گسسته شده، حلقه‌هایشان از هم پاشیده است. همه اینها به انزوای بیشتر آنها می‌‏انجامد. مشکلات دیگر مانند شکاف‏‌های هویتی و بی‌‏اعتمادی گروه‏‌های اجتماعی به همدیگر موانع دیگری هستند بر سر راه کنشگران که امکان‌‏های گفت‌وگو و دست‌‏یابی به سازوکارهای مؤثر برای مبارزه علیه رژیم طالبان را دشوار می‌‏سازد.

 آیا می‌شود شمایی کلی از انواع کنشگری‌ها و چشم‌اندازهایی که برای افغانستان امروز وجود دارد ارائه بدهید؟

تشدید سرکوب با استفاده از مکانیسم‌‏های کنترل‌گر و نظارت کننده رژیم طالبان عرصه را برای مبارزه بسیار تنگ کرده و ریسک اعتراضات خیابانی را افزایش داده است. دستگیری‌‏های گسترده، خشونت عریان، اخذ اعترافات اجباری از افراد دستگیر شده، اعمال سانسور بر چاپ و نشر کتاب و نیز کنترل شبکه‌‏های اجتماعی شیوه‏‌های رایجی‌‏اند که رژیم طالبان به کار می‏‌گیرد تا عرصه را روز به روز تنگ‌تر کند. تا یک سال پس از استقرار رژیم، ما شاهد مبارزات خیابانی مخصوصا اعتراضات زنان بودیم اما به تدریج این اعتراضات محدود شدند. طی دو سال اخیر حتی تعداد اعتراضات خیابانی زنان و دختران جوان هم به طور چشمگیر کاهش یافته است. خروج تدریجی فعالان سازمان‏‌دهنده به ویژه در بین زنان از کشور در این مساله تاثیرگذار بوده است. طالبان معترضان را دستگیر می‌‏کنند و شکنجه‏‌های بدنی و روحی بر آنها اعمال می‏‌کنند. این برخوردها مخصوصا نسبت به زنان پیامدهای سنگین دارد.

در ماه ژانویه گذشته، ماموران امر به معروف طالبان در کابل و بعضی شهرهای دیگر مثل بامیان و مزار شریف دختران و زنان جوان را به جرم بدحجابی دستگیر می‏‌کردند، چند روز در بازداشتگاه نگه می‏‌داشتند. مردان خانواده را احضار می‌کردند و از آنها تعهد می‌‏گرفتند تا مانع خارج شدن زنان و دختران از منزل شوند. در مواردی در ازای دریافت پول از خانواده‌‏ها، دختران را رها می‌‏کردند. این اقدام‌ها سبب می‏‌شد که خانواده‏‌ها هم ناخواسته نقش کنترل کننده در قبال دختران و زنان جوان پیدا کنند. این همان نقطه‏‌ای است که ایدئولوژی پدرسالاری به کمک سیاست سرکوب طالبان می‌‏آید. نکته عجیب اما این است که حتی بسیاری از روشنفکران خارج از کشور به زنان پند می‌‏دهند که از مقابله با طالبان حذر کنند و در اعتراضات خیابانی شرکت نکنند. با این که این افراد با سیاست‏‌های طالبان مخالفند اما وقتی موضع‏گیری در مورد زنان به میان می‌‏آید، زبان‏شان شباهت عجیبی به زبان طالبان پیدا می‏‌کند. این همان ایدئولوژی پدرسالاری است که برای زنان فکر و عاملیت قائل نیست چه از زبان ملای طالب بیان شود یا از قلم روشنفکری سکولار.

طالبان از همان آغاز سیاست سرکوب اقلیت‌‏ها را در پیش گرفت، اما شدت سرکوب دو گروه یعنی هزاره‏‌ها و زنان را با هیچ گروه دیگر نمی‌‏توان مقایسه کرد. در مورد زنان، سیاست طالبان حذف آنها از عرصه عمومی و نامرئی کردن آنهاست. در این میان زنان هزاره ستمی چندلایه را تجربه می‏‌کنند. در اینجا مولفه‏‌های قومیت، زبان، مذهب، جنسیت و طبقه به صحنه می‌‏آیند و در تلاقی با همدیگر، شکل‏‌های بسیار پیچیده‌‏ای از سرکوب و ستم را علیه آنها خلق می‌‏کنند.

با حذف زنان از عرصه عمومی از طریق اعمال ممنوعیت کار و آموزش، زنان و دختران جوان به فعالیت‌‏های زیرزمینی روی آوردند. در سراسر کشور مدارس خصوصی به وجود آمدند، آرایشگاه‏‌های زنانه از بازار به خانه‏‌ها انتقال پیدا کردند. در کابل اکنون ده‏‌ها شبکه‏ آموزش زیرزمینی فعالند که سازماندهندگان‏شان هم اغلب خود زنان و در مواردی مردان ‏اند. در غیبت مبارزه آشکار خیابانی، شبکه‌های آموزش زیرزمینی و مدارس پنهانی، مهم‌‏ترین کانون‏‌های مبارزه زنان و دختران ‏اند. من با معلمان زن و مردی صحبت کرده‌‏ام که مدارس زیرزمینی را پیش می‌‏برند، دختران دبیرستانی که با شوق در کلاس‏‌ها شرکت می‌‏کنند یا به یادگیری زبان‏‌های انگلیسی و آلمانی روی می‌‏آورند و جلسه‌های کتاب‌خوانی برگزار می‌‏کنند. این مدارس زیرزمینی کارکرد مدارس عادی را ندارند، اما به منزله فضاهایی هستند که دختران در آن همدیگر را می‌‏بینند و با هم صحبت می‌‏کنند. دختر جوانی به من می‏گفت که طالبان می‌‏خواهند ما را در خانه‌‏ها حبس کنند. حالا اگر ما در خود فرو رویم، زانوی غم در بغل بگیریم و دچار افسردگی شویم، در واقع طالبان به هدف خود رسیده است. ما نمی‌‏خواهیم چنین شود. لذا می‌‏توان گفت این فضاهای زیرزمینی مخصوصا مدارس پنهانی مهم‏ترین کانون‏‌های مقاومت زنان در برابر سیاست سرکوبی است که طالبان دنبال می‏‌کنند.

آیا شما به این فرم‌های کنشگری و نتیجه‌بخش بودن آن امیدوارید؟

این کنش‏‌ها مهم‌‏اند. اگر بخواهم با زبان جیمز اسکات توصیف‏شان کنم، این مقاومت‏‌های روزه یا فروسیاست‌‏ها (infra-politiques) هر چند ممکن است آشکارا کنش سیاسی محسوب نشوند، اما در دراز مدت نتایج سیاسی دارند. نکته مهم اما این است که این کنش‏‌ها هر چند به همین شکل پنهانی گسترده باشند، باعث تغییر رژیم نمی‌‏شوند هر چند کدهای مورد نظر آنها را در خفا نقض می‏‌کنند. مبارزه‌‏ا‌ی که به نتیجه بیانجامد، نه این مقاومت‏‌های پنهانی روزمره‌‏اند و نه فعالیت‌‏های دیاسپورا. در مورد نقش شبکه‏‌های اجتماعی هم مبالغه می‌‏شوند. اینها در صورتی موثر اند که در پیوند با مبارزه آشکار در میدان واقعی عمل کنند.

آیا شما هم موافقید که قدم اول در متصور شدن آینده افغانستان نفی طالبان از طریق درخواست تحریم و به رسمیت شناخته نشدن آن در عرصه دولتی است؟

با وجود این که رژیم طالبان به عنوان دولت قانونی به رسمیت شناخته نشده است، آنها با بسیاری از کشورها روابط غیررسمی دارند. با بیشتر کشورهای همسایه روابط سیاسی و تجاری دارند و حتی بین‏شان سفیر مبادله شده است. چین با طالبان روابط بسیار حسنه دارد. ایالات متحده آمریکا از ذخایر مالی دولت سرنگون شده افغانستان، هر هفته برای طالبان پول ارسال می‌‏کند. ما شاهد نوعی سیاست خزنده هستم که به دنبال لاپوشانی جنایت‌‏های طالبان، تطهیر این گروه و عادی‌‏سازی آنهاست. کم نیستند شهروندان اروپایی و امریکایی که به افغانستان سفر می‌‏کنند، زنان غربی از مناطق تفریحی و گردشگری بازدید می‌‏کنند که دیدن آنها برای زنان افغانستان ممنوع است. آنها با مقامات محلی طالبان عکس می‌‏گیرند، از سفر خود ویدئو نشر می‏‌کنند تا نشان دهند که وضعیت عادی است و در افغانستان صلح و امنیت برقرار است. لذا تعجب ندارد اگر روزی بینیم دنیا طالبان را به رسمیت شناخته‌‏اند. بلوک امپریالیستی به دنبال منافع خود است. خط قرمزش سرمایه و اصول بانک جهانی، صندوق بین‌‏المللی پول و قواعد تجارت آزاد است. هر رژیمی هر چند ستمگر و ناقض حقوق بشر باشد وقتی به اصول سرمایه گردن بنهد، از نظر بلوک امپریالیستی و سرمایه‌‏داری مشکلی ندارد. وقتی دنیا دیکتاتوری پینوشه در شیلی را به عنوان دولت به رسمیت شناخت چرا نتواند طالبان را به عنوان دولت به رسمیت بشناسد؟

لذا بحث رسمیت یا عدم رسمیت طالبان مطرح نیست. مساله این است که رژیم طالبان منبع شر است و باید با آن مبارزه کرد. مبارزه هم باید در میدان باشد: در مراکز شهری، در زاغه‏‌ها و در روستاها. این مبارزه بدون خلق همبستگی و سازماندهی ممکن نیست. موضوع اساسی تقویت جامعه‌‏ای است که در نتیجه سیاست‌‏های هویت تکه ‏تکه شده و اعتماد اجتماعی در آن تضعیف شده است. تقویت همبستگی و ایجاد هسته‏‌های محلی خودگردان نه تنها برای مبارزه در وضعیت فعلی بلکه برای وضعیت پس از طالبان هم اهمیت دارد.

به نظر شما چین مطالبه‌هایی از کشورهای غربی که گفته می‌شود خود عامل کشتار غیرنظامیان، فساد دولتی و شکست نیروهای پیشرو در افغانستان بوده‌اند یک رویکرد خودمتناقض نیست؟

قطعا همینطور است. ما چنین رویکرد متناقضی را در موضع‌گیری‌‏های رهبران سیاسی و قومی، کنشگران جامعه مدنی پروژه‌‏ای و فمینیست‌‏های دولتی می‌‏بینیم. میراث دو دهه اشغال، ان‏.جی.‏او.یی کردن، ترویج فمینیسم دولتی و مجموعه اقداماتی است که در راستای ترویج ارزش‌های لیبرالی در کشور صورت می‌‏گرفت. نتیجه این برنامه‏‌های گسترده، سیاست‌‏زدایی از جامعه بود. همینطور اتخاذ سیاست بازار آزاد و اقتصاد ان. جی. او.یی، پیوندهای اجتماعی را از بین برد، شکل‌هایی از خودگردانی‌های محلی که از قدیم در بین جوامع محلی رایج بود را تضعیف کرد و به جایش حامی‌‏پروری را رشد داد. از طرفی دیگر نگاه به سیاست و روابط سلطه در میان کنشگران سیاسی و بسیاری از روشنفکران بسیار ساده‌‏ا‌نگارانه است. آنها نگاه ساختاری به قدرت ندارند. چیزی که از نظر آنها در عرصه سیاست مهم است نخبگان محلی است. انگار سررشته همه مسائل در دست چند نفر بوده است. به همین دلیل در بیشتر تحلیل‏‌ها راجع به فروپاشی رژیم جمهوری، در داخل همه تقصیرات را به گردن اشرف غنی و چند همکارش و در خارج به گردن جو بایدن می‌‏اندازند. کلیشه پذیرفته شده و تکراری از رویداد سه سال پیش این است که اشرف غنی خیانت کرد و دولت را به قوم خودش یعنی طالبان پشتون تسلیم کرد. موضوع به این سادگی نیست. دولت تحت حمایت آمریکا سال‏‌ها پیش سقوط کرده بود. سیاست‌‏های تبعیض‌‏آمیز نسبت به اقلیت‌‏ها و طرد آنها، فساد گسترده رهبران و مدیران و شکاف طبقاتی گسترده‏ای که عملا جامعه را دو قطبی کرده بود، مردم را از دولت دور کرده بود. اعتماد از بین رفته بود. برای بسیاری از مردمان به حاشیه‌‏رانده به‌خصوص در حاشیه‏‌های شهری و در روستاها، صرف نظر از تعلق قومی‌‏شان، فرقی میان دولت جمهوری و طالبان وجود نداشت. روز پانزده اوت ۲۰۲۱ تنها یک لحظه نمادین بود وگرنه سقوط قبلا رخ داده بود. کسانی که از آمریکا و متحدانش انتظار دارند به کمک مردم افغانستان بشتابند، اغلب فعالان مدنی، رهبران ان‏.جی.‏او. و فمینیست‌‏های دولتی‌‏اند که در گذشته از مجرای ارتباطات با قدرت و سرمایه برای خود اعتبار کسب کرده بودند. شکست برنامه‏‌های آمریکا و سقوط رژیم جمهوری برای آنها به منزله از دست دادن همه چیزشان بود. این طبقه الیت به مردم افغانستان نگاه تحقیرآمیزی دارند. فکر می‌‏کنند مردم عادی بدون قدرت فاقد آگاهی و عاملیت‌‏اند. آنها در تحلیل‌‏های خود اسیر دوگانه‌‏های شرق/غرب و سنت/مدرنیته‏‌اند و هنوز از اصطلاح منسوخ «جهان سوم» به عنوان کلی که زن‌‏ستیزی، عقب‌‏ماندگی فرهنگی، خشونت، بی‌‏خردی و انفعال ویژگی‌‏های ذاتی‌‏اش است، استفاده می‏‌کنند و در مقابل، از غرب به مثابه تجلی عقلانیت، آزادی و حقوق بشر انتظار دارند برای رهایی مردمان دیگر و در اینجا مردم افغانستان کمک کند. از طرفی دیگر بسیاری از کنشگران سیاسی و روشنفکران در تریبون‌هایی که در محافل اروپا و آمریکا در اختیارشان گذاشته می‌‏شود، در شبکه‌‏های اجتماعی یا در تجمعات خیابانی، خود را نماینده مردم مخصوصا زنان و اقلیت‏‌ها معرفی می‏‌کنند. مطالبات و منافع حلقه‏‌های کوچک خود را به مطالبات و منافع مردم ترجمه می‌‏کنند. آنها به تعبیر گایاتری اسپیواک کاری می‌‏کنند که مصداق خشونت معرفتی است. در این موضع، آنها همدست پدرسالاری، بنیادگرایی و امپریالیسم می‌شوند.

طبیعتا توجه به بافت جامعه و تاریخ مهم است که بتوان شرایط را فهمید و بر اساس آن به آلترناتیوها فکر کرد. به نظر شما چه مسائلی در جامعه و تاریخ افغانستان از سوی کنشگران نادیده گرفته شده؟

رویکرد غالب در مورد تاریخ معاصر ما بسیار ساده‏‌انگارانه است. این ساده انگاری سبب شده که در تحلیل‏‌های‏مان، مسائل مهمی مانند تکوین دولت ملی در اواخر قرن نوزدهم، مناسبات استعماری، تضادهایی که ریشه‌اش به افغانستان به عنوان یک دولت-ملت برمی‌‏گردد و ربط بحران دیرینه افغانستان با مناسبات جهانی قدرت نادیده گرفته شود و در عوض، ریشه تمام مشکلات به نزاع قومی تقلیل داده شود. بر خلاف نظر ناسیونالیست‌‏های پشتون که برای افغانستان تاریخی چند هزارساله جعل می‌‏کنند، این کشور با قلمروی جغرافیایی کنونی محصول تعاملات استعماری در اواخر قرن نوزدهم است. تکوین دولت-ملت در این سرزمین با پروژه بزرگ سرکوب، غصب زمین، جابجایی‌‏های بزرگ جمعیتی و کشتارهای گسترده صورت گرفت. از این لحاظ مرزهای دولت مدرن در افغانستان بسیار خونین است. ناسیونالیسم پشتون به مثابه ایدئولوژی دولت افغان از ابتدا تا امروز، سعی کرده است انواع ستم‌‏های زبانی، قومی، مذهبی و طبقاتی علیه دیگر اقلیت‌‏ها و حتی علیه مردم پشتون را پنهان یا توجیه کند. در مقابل، ما شاهد ظهور انواع سیاست هویت در قالب نسخه‏‌های ناسیونالیسم هزاره، تاجیک یا ازبک هستیم. این سیاست‌‏های هویت هر چند واکنش گروه‏‌های به حاشیه رانده به ستم ملی است، فاقد پتانسیل رهایی‌‏بخش است. این سیاست‌‏های هویت با نادیده‌‏انگاری شکل‌‏های چندلایه و تقاطعی ستم مبتنی بر جنسیت و طبقه، بر عنصر قومیت تأکید می‌‏ورزند، آن هم با تعریفی ذات‏گرایانه و بسیار ارتجاعی از هویت قومی. سیاست هویت مانع همبستگی گروه‏‌ها و طبقات مختلف برای مبارزه علیه سلطه است. مبارزه با رژیم طالبان هم بدون نقد اسلام‏گرایی، ناسیونالیسم، امپریالیسم و سیاست هویت قومی ممکن نیست. در مورد سیاست هویت که خیلی‌‏ها آن را رهایی‌‏بخش می‌‏دانند، باید گفت که با یک ابزار ارتجاعی نمی‌‏توان به جنگ ارتجاع بزرگتر یعنی طالبان یا ناسیونالیسم پشتون رفت

از نظر شما اندیشیدن به آلترناتیو برای افغانستان در حال حاضر ممکن است؟ برای ممکن کردن شرایط فکر کردن به آلترناتیو باید چه کرد؟

همیشه باید به آلترناتیو فکر کرد. آلترناتیو از درون نقد مقوله‏‌هایی که اشاره کردم یعنی نقد اسلام‏گرایی، ناسیونالیسم، امپریالیسم و سیاست هویت ممکن می‌‏گردد. این نقدها باید توأم باشد با مبارزه عملی در خیابان، در محله‏‌های شهری و روستایی. تجربه پس از ۲۰۰۱ و حاکمیت سه سال اخیر طالبان به اندازه کافی برای ما آموزنده است. این تجربه‏‌ها باید ما را به اندیشیدن به آلترناتیوی برای آینده بیشتر ترغیب کند. به جای طلب کمک از دولت‏‌های عضو اردوگاه امپریالیستی یا به زبان فعالان جامعه مدنی، «جامعه جهانی»، ما به جنبش‌‏های مردمی منطقه و دنیا باید توجه بیشتر داشته باشیم. از تجربه‏‌های مبارزات مردمان دیگر بیاموزیم، در مورد مبارزه خودمان با آنها صحبت کنیم و خود را بخشی از مبارزه جهانی علیه استعمار، امپریالیسم، نژادپرستی و بنیادگرایی بدانیم. فکر می‌‏کنم نکته اساسی در یک مبارزه رهایی‌‏بخش این است که باور داشته باشیم رهایی امری جمعی است. هیچ گروه اجتماعی تحت ستم یا ملتی دربند نمی‌‏تواند به رهایی خود بیاندیشد و به آن دست بیابد مگر این که رهایی خود را منوط به رهایی دیگران و خود یعنی رهایی همه بداند.

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت