عثمان نجیب
در این رشته نوشتهها، من برای نخستینبار مواردی را افشا و نقد میکنم که سبب
بدبختی تاجیکان شده اند
تا زمانی که تاجیکان با خود آشتی نه کنند، هیچ اند
مبارزات ایدئولوژیکی، تاجیکان را در هر دو سوی نبرد ناتوان ساخت. پشتون چنین نه شد.
بخش نخست
من به هر پیمانه که در شناخت تاجیکان کشورم کوشیدم نه توانستم گذشتهی چندان
دراز خود اندیشی و تاجیک اندیشی نهیافتم. به این چم نه که آنان هیچ اندیش اند،
به آرِش که ناخواسته پارچه پارچه اند و دشمن هم. این نارساییها بیشتر در آن
بوده و است که تاجیکان از پرداختن به شناسهی شان و پشتیبانی برای
گستردهسازی گلخوشههای ساختاری و انباشت تواناییهای تباری خودداری کرده
اند. این ناکارایی چنان در تاروپود همه تاجیکان و درازنای زمانزیستی شان ریشه
تنیده که دشوار است در نزدیکیهای چندین دهه چشمداشت بهینهشدن آن را گواه
باشیم. گمان درست من این است که در دوران زیست ما و چند تخمه پس از ما هم نیل
به آرزوهای دیرینهی داشتن یک دولت یا کشور یا برآیندهای دنبالهگیری
ویژهگیها شهروندی نهخواهیم رسید. رسیدن به این آرمان هم نیازمند کار و
مبارزهی پیگیر و پیوسته با داشتن راهکار یکسان پذیرفته شده برای تاجیکان
است. اینراهکار چنان در میان مردمان تاجیک نهادینه شود که لایههای کنونی و
آیندهی تاجیکان آن را بپذیرند و تنها در گذر زمان و اندیشهی افزودن و کاستن
داشتههای آن رونما گردند. اینگونه راهکارها را در دنیای سیاست و اندیشه
مانیفیست مینامند. تاجیکان در کشوری به نام جابرانهی افغانستان از سه صد سال
پسین و به ویژه و پیوسته پسا اقتدارگیری احمدشاه درانی هرگز نه توانستند در
ردههای قدرت و رهبری کشوری تابندهگی داشته باشند. در همهی کمتر از یازده
سال از سه صدسال که تاجیکان قدرت و رهبری کشور را داشتند، با سنگاندازیهای
زیاد پشتونها روبهرو گردیده و چه بسا که تاجیکان خاین از میان خودیهای ما
در خُردساختن اقتدار تاجیکان داشتند. پشتون جنین نه کرد و چنین نیست. سرکوب
کزدن خود تاجیکان، بیشتر توسط تاجیکان صاحب اقتدارِ نمادین ردههای چندم در
میان حکومتهای پشتونیستی رجحان داشته است. پشتون، اثرمندی این شکاف عمیق
خودکُشی و بیگانه دوستی قلدران تاجیک را دانسته و از آن به عنوان زخم همیشه
تازهی درددهنده و نقطهی فشار بر خود تاجیکان کارگرفته است. البته که پارسی
زبانان غیرتاجیک هم در تضعیف قدرت تاجیکان و ریشهبراندازی پارسیزبانان نقش
داشته اند. این نقش بزدلانه در تمام زوایای برخورد با خودیها توسط اربابان
دجال صفت اعمال میگردیدند. خطرناکی قرار گرفتن تاجیکان و پارسی زبانان در کنار
فاشیسم قبیله چنان نهادینه شده که با گذر سه صد سال نه تنها این مسیر از بین
برده نه شد، گویی مانند یک وظیفه در تار و پود نسلهای تاجیکان تنید و
پشتونهراسی را در آنان پروراند. همان نارساییها حتا در بخشهای رزم و ستیز و
تاریخی و فرهنگی تاجیکان هم دامنه گستردند. بهترینهای تاجیکان برای کشتن یک
دگر به نفع پشتون و ببیشتر به نام اسلام و گویا وطن مشترک میایستادند و بی
رحمانه یکدگر را میدریدند. نتیجه، تقویت قدرت پشتون و آسیبپذیری تاجیکان
بود. تاریخ کوهدامنزمین برای ما بازگفتارهای اندوهگینی از قرارگرفتن
گذشتهگان ما به ردههای مخالف مردمان ما دارد. بدی کار هم آن بوده است که
کلانهای قبیلهی وحشت پشتون مانند عبدالرحمان از کهنهدورانها و غنی از نو
دوران هرگز به تاجیکان مدافع خود هم وفا نه کرده و به بهانههای مختلف یا از
بینبردند شان و یا هم از آنان دوری جسته و منزوی شان ساختند. سخن من و پرسش
من این است که چرا تاجیکان همواره بدبختی خود نهنگری را داشته و بیگانهنگری
را در اولویتهای خود جا داده است؟ موردی که پشتون هرگز آن را انجام نه داده و
نه میدهد و نه خواهد داد. پشتون برای تداوم هژمونی قدرت خودش، دین را حربهی
بسیار کارا تنها بر ضد تاجیکان و دگر اقوام غیر پشتون استفاده میکند. مگر در
برخوردهای میان خودی شان چیزی به نام دین وجود نه دارد و چپی و راستی شان
داعیهداران اقتدار پشتونیسم اند که مثالهای فراوانی در تاریخ معاصر از آن
داریم و هماکنون میبینیم. و در مقابل، این تاجیکان اند که به دستور پشتون و
زیر نام دین، برادران همتبار، همدیار، همتن، همخون و همزبان خود را برای
بقای پشتون به شهادت رساندند و میرسانند. تاجیکانی که در صد و چند سال پسین بر
ضد نظامهای تاجیکانهی شان جنگیدند و هر دو سوی آوردگاههای نبردها یکی دگر
را شکار میکردند، چرا از داشتن اقتدار خالص تاجیکانه حمایت نه کردند و هراس
داشتند؟ امیر شهید، ببرک کارمل و استادربانی را خود تاجیکان حمایت نه کرده ودر
برابرشان به نفع پشتون جنگیدند. حالا کسی از اینان بپرسد، آیا امیر شهید ضد
اسلام بود؟ آیا کدام سندی در دست دارند که نشان دهد، ببرک کارمل خدای نه خواسته
مرتد و منکر دین بود؟ آیا استاد ربانی نظام اسلامی را رهبری نه میکرد؟ آیا
مسعود، برای اسلام نه جنگید؟ چرا امروز همهی آنان از چپ و راست نیستند و قدرت
به چپ و راست پشتون سپرده شده است؟
در همین سرزمین پهناور کابل-شمالی بزرگ از نارساییهای فرهنگی تا جفاهای سیاسی
و نظامی تاجیکان برضد تاجیکان چند نمونه برای تان میآورم.
-ما
در تاریخهای گفتاری بیشتر حقایق را مییابیم تا تاریخهای نوشتاری. چنانی که
در برخی حالات حتا تاریخنگاران زبردست پارسیزبان و فرزندان شان مانند میر
غلاممحمد غبار-تاجیک، میر محمدصدیق فرهنگ- تاجیک، کاتب هزاره- پارسیزبان و…
این جفا را برای هموندان شان روا داشته و هر دو بزرگوار تاجیک، بدون اندیشه،
به شکستن دلهای میلیونها همزبانان و هموندان خود پرداخته و زحمت پرسوپال
بیشتر در دستیابی راستیهای کهنی به خود را نه داده اند. با آن که تاریخ میر
محمدصدق فرهنگ نزدیک به دو دهه پسا تاریخ غبار نوشته شده است و تازههایی دارد،
مگر راستییابی در بارهی امیر حبیبالله شهید را هرگز در نخستینهای نگرشی شان
جا نهداده و مانند دشمنان پشتون شان، به ایشان نسبت رهزنی بسته اند. این
جفای بزرگ نیاز به بازنگری تاریخهای کشور از آن میان تاریخ آن دو دارد و حتا
پوزشخواهی بازماندهگان شان از مردم ما و بازماندههای امیر شهید. چون در هیچ
نوشتهی شان ثابت نه توانسته اند که امیر شهید رهزن بوده باشد. من در پی
دریافت منابع موثقی ام که نشاندهندهی واضح اند از عیاری و جوانمردی امیر
شهید، نه رهزنی. پارسیزبانان تاریخ نویس دربارهها و از آن میان کاتب هزاره
هم تیر جفای دروغپردازی به سوی امیر شهید رها کرده و حتا کتابی در مذمت ایشان
نوشته است.
-نادر
نامرد و غدار پس از پامال کردن سوگندش در قرآن، امیر حبیبالله و یارانش را
شهید کرد. روایات زیادی اند که سیدحسین تاجیکتبار، صدراعظم امیر حبیبالله و
اهل شمالی بزرگ، به امیر شهید فشار آورده تا نزد نادر غدار برود و اگر نه رود،
او را به زور میبرد.
به دستور نادر غدار بود که شهرستان کلکان تا سال
۱۳۴۳
مکتبی نه داشت و نادریها همه جوانانش را به شهادت رسانیدند.
-همهی
ما مجید آغای شهید را دوست داریم و میدانیم که نامردانه در دام پشتونها
انداختندش. سپس حاجی سخی و برادرش را، کسانی از شمالی بزرگ در مقابل لیسهی
حبیبیه شهید کردند که گویا او مجید آغا را چهرهشناسی نموده بود. گروهبان،
گروه ترورِ حاجی سخی کسی به نام عارف از پروان و آن زمان دانشآموز ادارهی
تربیهی معلم سیدجمالالدین بود. (من در این باره شخصاً کارهای کشفی و عملیاتی
تعیین کننده و تنهای تنها داشته ام که پیش از این به رشتهی تحریر آمده اند).
پسا شهادت حاجی سخی و برادرش، گروههایی از مجاهدین شمالی و مدعی شدند که کسی
به نام «…» حاجی سخی و برادرش را در تقاصگیری از اعدام مجید آغا ترور کرده
است. این ادعا یک دروغ محض است.
-روایاتی
اند که نادر غدار، برای یک پشتون همنام خودش، «نادر» در شهرستان کلکان
زمینهای فراوانی داد و مجید آغای همراه او به نفع پشتونیسم مبارزه داشت و
همین مجید آغای تاجیک و همراهان شان بعدها در برابر رژیم تاجیکتباران زیر
رهبری شادروان ببرک کارمل میجنگیدند. جنگ آنان، جنگ در برابر رژیمی بود که
دهها سال پس استیلای پشتون، روزنههای مستقل زندهگی کردن بدون حاکمیت پشتون
را به روی تاجیکان و پارسیزبانان و اقوام غیر پشتون باز کرده بود. با آن که
اندیشههای سیاسی مجید آغا را همهی ما میدانیم. مگر او ترجیح داده بود که
برضد تاجیکان خود برزمد و هنگامی که در پی یک خیانت و اطلاع دادن صدیق راهی،
برادر دکتر نجیب، به دکتر نجیب، مجید آغا بازداشت و سپس اعدام شد، همان ببرک
کارملی که مجید آغا بر ضد او جنگیده و ببرک کارمل سعی برای گرفتاری اش نه کرده
بود، دکتر نجیب را سرزنش کرد که چرا مجید آغا را اعدام کرده است؟
-همین
تاجیکان و پارسی زبانان بودند که دست به دست دکتر نجیب داده و پایههای
رهبری ببرک کارمل برانداختند
دنباله دارد