مهرالدین مشید
تخیل در نماد هنر و مذهب و درهم تنیده گی ادبیات و تاریخ
از رویا های باطل تا ایده آل های خوش خط و خال
زنده گی گذرگاه ی پرپیچ و خم است که عبور از هر خم کوچه های آن با کوله باری از رنج های بی پایان، دشوارتر از پیمودن " هفت خوان رستم" است. این هفت خوانی ها در طول تاریخ زنده گی انسان ها را در گرو خود گرفته و رویارویی ها با واقعیت های زنده گی را نیز به چالش کشیده است. حرمان پایدار انسان، غلبه ناپذیری بر دشواری های زنده گی و ناتوانی انسان برای رویارویی با واقعیت های آن، پای افسون گرانه ی رویا و خیال را به میدان کشیده است. در واقع رویا های شگفت انگیز و خوش خط و خال و دق الباب معجزه آسای کلک نقش آفرین خیال بر واقعیت ها و ذهنیت ها بوده است که به یاری استعداد توانا و حافظه ی خلاق، در هر عصری و هر نسلی ایده آل های بزرگ انسانی در قالب آرمان شهر ها در ذهن انسان ها به تصویر کشیده شده است. هرچند شمار این ایده آل ها که در گستره ای از خیال و مرزی از رویا طومار زنده گی هر انسانی را درهم پیچیده است، به شمار انسان های روی زمین است؛ اما کمتر کسانی موفق به ارایه و تفسیر این رویا ها شده و آن را در قالب یک اندیشه و تفکر به بار و برگ نشانده اند.
آرمانشهرخواهی یا یوتوپیانیسم یعنی دلبستگی به ایجاد یا خیالپردازی درباره ی یک نظم اجتماعی آرمانی، از روزگار افلاطون تاکنون بسیاری از نویسندگان طرح جامعههای آرمانی را ریختهاند و همچنین بسیاری از گروههای دینی و بهبودخواهان سیاسی در اروپا کوششهایی برای برپا کردن جامعههای آرمانی کردهاند. ابن طفیل نخستین حکیم و عارف مسلمان است که درکتاب " زنده بیدار" به نحوی انسان ایده آل و جامعه ی ایده آل را مطرح کرده است. این ستاره درخشان حکمت و عرفان در اسپانیای اسلامی از یکسو ابن سینای حکیم و از سوی دیگر ابن عربی صوفی را به یاد می آورد، اما از ابن سینا زیباتر مینویسد و از ابن عربی معقولتر سخن میگوید. وی در اسطوره فلسفی و تمثیل عرفانی خود زیر نام «حی بن یقظان» انسانی را مجسم میکند که از آغاز زندگی در جزیرهای دورافتاده، درافتاده و به تنهایی به سر میبرد تا آنکه از جهان «محسوس» با نردبان فکرت به عالم «معقول» بالا میرود و به دیده عرفان و شهود، به لقای حضرت معبود نایل می آید.
گرچه آرمانشهر یا یوتوپیا یا مدینهٔ فاضله برای نخستین بار توسط تامس مور در سال ۱۵۱۸ در کتابی به همان عنوان برای توصیف یک نظام سیاسی بیعیب و نقص از این واژه به کار گرفته شد؛ اما بهتدریج دامنه کاربرد اصطلاح آرمانشهر از مباحث سیاسی اجتماعی فرارتر رفت. پیشتر از آن مفهومهای مشابهی از این واژه در آرای فلاسفه یونان باستان (افلاطون و ارسطو) عرضه شده و در فلسفهٔ اسلامی از آن به عنوان «مدینهٔ فاضله» یاد شدهاست.
کار مارکس
نخستین فيلسوف بود که جامعه ی ایده آل کمونیستی را در روشنایی تکامل تاریخی
جامعه های بشری به گونه ی علمی با شعار «از هرکس به اندازه توانش، به هرکس به
اندازه نیازش.» مطرح کرد و رسیدن به چنین جامعه را بر بنیاد ماتریالیسم تاریخی
یک امر طبیعی، بدون مداخله ی انسان و قانونمند شمرد. با تاسف که مارکس با تخطی
از اندیشه های فلسفی مارکس و خلاف پیش بینی های او، انقلاب قهرآمیز اکتوبر
۱۹۱۷
را انقلاب مارکسیستی عنوان کرد. او با این کار در واقع فاتحه ی اندیشه های
فلسفی مارکس را خواند و فروپاشی شوروی به آن مهر تایید نهاد. جامعه ی آرمانی
سوسیالیسم در برابر جامعه ی آرمانی لیبرالیسم مطرح گردید. لیبرالیست ها مدعی
اند که، لیبرالیسم انسان را آن گونه که هست میپذیرد و تلاش میکند، برای
مشکلات وی واقعبینانه و با شیوهای صلحآمیز چارهجویی کند؛ اما سوسیالیسم
درصدد تغییر دادن ماهیت انسان و آفرینش نوع جدیدی است؛ اقدامی که فروپاشی شوروی
بر تارک آن مهر نه زد. نقطهٔ مقابل و وارونهٔ این مفهوم، یک جامعهٔ پاد-آرمانی
(ویرانشهر) است؛
جامعه ی آرمانی در واقع برخاسته از زیر خاک و خاکستر رویا های آشفته و خیال
انگیز است که از سده ها بدین سو فکر انسان ها را به خود مصروف گردانیده است. از
آنجا که بحث بر سر رویا ها و تخیل است، بیرابطه نخواهد بود تا اندکی در مورد
آنها صحبت کرد.
شماری بدین باور اند که رویا ها اتفاق های خیال انگیزی اند که در خواب برای
انسان دست می دهد. رویا ها در واقع جاده صافکن ایده آل های انسانی اند.
چنانکه زیگموند فروید خواب را امیال سرکوب شده ی انسان خوانده که خودآگاه از
آنها مطلع نیست و به اشکال نمادینی در خواب ظاهر میشوند. به همین گونه
یونگ خواب را افشاگر ذهن ناخودآگاه میداند. به عقیده یونگ، خواب حوادث آینده
را پیشبینی کرده و به نکاتی در شخصیت خواب بیننده که شخص از آنها غافل
شدهاست اشاره میکند. به همین گونه نظریه ی دیگری خواب را بر اساس بارهای
الکتریکی ای که محرک بخشهای مربوط به حافظه مغز هستند توضیح میدهد. هرچه
باشد، خیال پنجره ای است که از دریچه های آن نه تنها ایده آل های انسانی؛ بلکه
صور خیال را در نماد استعاره ها، سمبول ها و اسطوره ها را می توان به تماشا
نشست.
شگفتی های خیال:
با توجه به جنبه ی سحر آمیزی خیال بوده که بحیث یکی از مهمترین مسایل در حوزه ی فلسفه و عرفان، مطرح بحث است، زیرا عالم خیال در عرفان، شاهراه کشف و شهود، و در فلسفه حد فاصل میان عالم مجردات و عالم ناسوت می باشد. تخیل از آن واژههای الهامبخشی است که اهمیت زیادی در زندگی دارد. ارزش و اهمیت تخیل آنقدر زیاد است که انیشتین هم آن را مهمتر از دانش و بهرهمندی از اطلاعات میداند. تخیل یعنی توانایی به یاد آوردن صحنه های از گذشته و یا تصویر پردازی های بدیهی، گاهی بجای خلاقیت به کار برده می شود.
ابن عربی، ملاصدرا، ابن سینا، فارابی، و شیخ اشراق ازجمله اندیشمندانی هستند که به این مباحث پرداخته اند. در اندیشة ابن عربی، خیال، محل جمع اضداد است و امری است که نه موجود است نه معدوم، نه معلوم است نه مجهول؛ به باور او انسان با دیده ی خیال میتواند صورتهای خیالی و محسوس را با هم ادراک کند. او تاکید می کند که خیال منزل الفت جامع میان حق و خلق است و فعالیت خیال همواره در همبستگی با صور محسوس روی می دهد؛ زیرا خیال تنها آنچه را دارای صورت محسوس یا مرکب از اجزای محسوس است، درک می کند. وی از عالم خیال به منزله طرق معرفت الله نام برده است. صدرا براى نفس، قدرت و قوتى قایل است که به واسطه ی آن، نفس با نیروى خیال، قادر به انشا و ایجاد صورى است که در هیچیک از عالم عقول، اعیان و حتى عالم مثال وجود ندارند. جوزف کمبل نویسنده و اسطوره شناس می گوید، رابطهای مستقیم و دیرینه میان اسطورهسازی و داستانگویی و قوه تخیل انسان وجود دارد.
تخیل:
تخیل یعنی نیرویی که دو پدیده یا چندین پدیده را با باری از ظرفیت های سرشار
عاطفی یا فکری وابسته به زمان های گوناگون در هم می تند. تخیل برای انسان
توانایی های شگفت انگیز بخشیده و او را قادر به شناخت ایده هایی مینماید که در
محیط موجود نیستند. گاهی بهکمک این قوه میتوانیم به چیزهایی بیاندیشیم که در
اطراف ما نیستند و حتا وجود خارجی هم ندارند. نیروی تخیل با پرواز ملکوتی به
کوچه باغ های سبز و با شکوه ی خیال ناقوس های شدن را در کرانه های هستی به صدا
در می آورد و دیوار های برجا مانده از کابوس بودن را رقصان و پایکوبان فرو می
ریزد.
این توانایی ها در آنانی به کمال می رسند که از قوه تخیل قویتری برخوردار اند و توانایی پل زدن میان اندیشه و تجربه های گذشته ی خود را داشته باشند. پلی که امکان خلق ارتباطات خلاقانه را میان اندیشه و تجربه برقرار میکند. پژوهشها نشان میدهند که قوه تخیل قوی، نشانهای از برخورداری از هوش بیشتر است. این توانایی ها را در شاعران خلاق و مبتکر که دارای استعداد، حافظه و تخیل خوب اند، می توان درک کرد. این زمانی است که شاعر و ادیب و هنرمند با به کارگیری از استعداد و حافظه در کارگاه ی خیال انقلاب برپا میکند و با ساختن استعارهها، سمبول ها و اسطوره ها قدرت شگفت انگیز خیال را به نمایش می گذارد.
نیروی تخیل در
انسانها موتور یا محرکه ای را ماند که با الهام گرفتن از خیال دنیای کنونی را
به سوی شدن های شکوهمند رشد می دهد. گاهی هم خیال میتواند مأمنی برای خلق
چشماندازهایی از آینده باشد که مشکلاتی نظیر اضطراب و افسردگی را از میان
برمیدارد. بسیاری از دستاوردهای علمی، هنری و ادبی مدیون همین قوه جالب و
ارزشمند هستند. خیالکردن از آن تواناییهایی است که میتواند دنیا را در
بسیاری از جوانب جذابتر کند. از همین رو است که شعر را حادثه ای خوانده اند که
واژه ها از بستر حافظه به یاری تخیل در فضای خیال به رقص می آیند و واژه ها در
واقع هژمونی تخیل را در نماد اسطوره های جاودان به نمایش می گذارند. شعر در
واقع گره خورده گی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شعر شکل گرفته است. نه
تنها شعر؛ بلکه ادبیات که در واقع درونمایه ها یا جانمایه های اصلی انسان
است؛ عناصر مهم آن را خیال تشکیل می دهد.
تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه از عناصر مهم خیال شناخته شده اند؛ اما زمانیکه
این عناصر به کمال می رسند، آنگاه در نماد اسطوره ها خودنمایی می کنند. تشبیه
در واقع نخستین مرحله از دخل و تصرف خیال است که بر برج و باروی کاخ با شکوه ی
ادبیات، شعر و هنر از گذشته ها تا کنون خودنمایی دارد.
مبحث تخیل (خلاق) مبحثی پیچیده در حوزه ی زیبایی شناسی است که در شعر بصورت شگفت انگیزی حضور پیدا می کند. تصویرهای شاعرانه , محصول تخیل هستند و به تعبیری، مهم ترین ویژگی شعر در آفرینش زیبایی به شمار می روند؛ بویژه زمانیکه تصویر های شاعرانه به گونه ی حیرت انگیز تا آنسوها دروازه های خیال را دق الباب می کنند و سمبول ها تا کرانه های اساطیر صعود می نمایند. تخیل است که دریچه ی زیبایی ها را بر روی شاعر می گشاید. از همین رو است که هگل تخیل را عنصر ضروری ِ هر نوع تولید زیبایی خوانده است؛ البته بدون در نظر داشت اینکه زیبایی چه شکلی به خود می گیرد. شاعر با استفاده از تخیل , دنیایی تازه می آفریند؛ دنیایی که در آن واقعیت تنها از منظر هنر، تعریف می شود. در واقع تخیل عنصر معنوی شعر است که با آن می توان درعینیت ( واقعیت ها ) با ذهنیت ( تخیل ها ) تصرف کرد و پدیده ای تازه، هم سو با افکار و عواطف شاعر آفرید. چیزی که آن را صور خیال می نامند و برخاسته از قوه ی تخیل است. در واقع تخیل نقطه های مرکزیی هستند که تصرف های معانی بر حول محور آن ها اتفاق می افتد.
تخیل چگونه اتفاق می افتد:
تخیل دو گونه
اتفاق می افتد، ثانوی یا تخیل ارادی و اولیه یا غیر ارادی که به گونه ی خلاق
تصویر ها را بازآفرینی میکند؛ البته بازآفرینی ایکه در امر آفرینش آن تخیل و
تعقل در موازات هم به پیش می روند؛ اما تخیل خلاق در نتیجه ی ترکیب آگاهانه ی
عناصر ناخودآگاه در ذهن هنرمند و شاعر است. تخیل خلاق بیشتر تخیلی فردیت یافته
مربوط به شاعر است که بازگو کننده ی سبک شاعر است. شاعر با تصویر سازی های
شاعرانه گویی اتفاق های پی در پی را در شعر ایجاد می کند. اتفاق هایی که داکتر
رضا براهنی از آن درهم تنیده گی دو چیز از دو دنیای متفاوت، به وسیله ی کلمات
در یک نقطه ی معیّن یاد کرده است.
این دو چیز یا چندین چیز با باری از ظرفیت های عاطفی یا فکری وابسته به زمان
های گوناگون به وسیله ی تصور (تخیل) در هم تنیده می شوند.
دی لویس شاعر
انگلیسی می گوید، قوه ای که ایماژ ( تصویر) شاعرانه را خلق می کند، تخیل است.
باور ها بر این است که تعریف هیچ کدام از قوای ذهنی، دشوارتر از تخیل نیست. تصویرسازی در
شعر، نوعی آشنایی زدایی و هنجارگریزی در معنای کلام هم محسوب می شود. آشنایی
زدایی و هنحار گریزی سبب برجسته سازی در شعر می شود. بازسازی و باز تولید و
هرچه بیشتر و مجسم شدن تصویر ها در ذهن مخاطب وابسته به تاثیر تخیل شاعر است.
در صورتیکه تصویر ها در ذهن مخاطب قابلیت تجسم نداشته باشند. در اینصورت مخاطب
از روی معناسازی با آن برخورد می کند نه از روی خیال انگیزی. اندیشه و احساس در
واقع عنصر های معنوی و بال های پرواز تخیل اند که بازگشای فضای اندیشه است؛
فضایی که نه تنها درون مایه های هنری، ادبی و شعری را به تصویر میکشد؛ بلکه
تصویر سازی درست فضا سازی درست را نیز در پی دارد. تصویر ها در ضمن آنکه فضای
اندیشه ی هنرمند را بازگو میکند و به همان میزان نیروی شگفت انگیز بازتولیدی
او را نیز تقویت می نماید.
تشبیه در واقع نخستین مرحله از دخل و تصرف خیال به شمار میرود. تشبیه،
به کلامی گفته می شود که در آن یک چیز به چیز دیگر مانند شود. تخیل در این
تشبیه سازی ها نقش سازنده دارد. پس تخیل برای خلق شعر و ادب، نخست باید عنصر و
مادۀ دلخواه و برگزیدۀ خویش را بیابد. تصویر شاعرانه، گیاهیست که برای بالیدن
به خاک و هوا و گرما نیاز دارد.
اشیا شاعر را به خیال باقی دور و دراز و ژرف نمیکشانند؛ بلکه این مواد اند که چنین قدرت شگرفی دارند. این مواد به گفته ی باشلار گل های سیاهی اند که در عمق ماده ی گیاه و ظلمت ماده شگفته می شوند. هرچند میان استدلال علمی و تخیلِ شاعرانه فرق بسیار است؛ اما تصویر را به یاری اندیشه و اندیشه را به یاری تصویر توجیه نمیتوان کرد. بازهم این دوگانهگی به معنای جدایی نیست، چون اندیشه و خیال همه از انسان سرچشمه میگیرند؛ البته به این دلیل که «پویایی روح و جنبش ذهن» در قلمرو علم و در پهنۀ خیال قامت آرایی می کند. تخیل تودهیی جامد و بیجان از تصاویر محصول ادراک حسی نیست؛ بلکه قوۀ دگرگون ساختن آنهاست. به بیانی دیگر تخیل، قوۀ ساختن تصاویر از واقعیت نیست؛ قوۀ ساختن تصاویری است که از واقعیت فرا میگذرند و برتر از واقعیت اند. با بررسی پیوندهای میان واقعیت و تصویر (ارتباط واقعیت ادبی با واقعیت مادی) به این نتیجه میرسیم که واقعیت، از دولت تخیل ارزشمند میشوند، خود واقعیت ساده و مبتذل است و دارای هیچیک از آن خصوصیاتی نیست که در تصویر ادبی (واقعیت ادبی) رخ مینمایند.
تخیل ادبی بنا بر تحرک و نیروی تمیز از بند نوعی تخیل میگریزد تا بتواند آزادانه تخیل کند. پس تخیل ادبی، قوۀ تمیز دادن است و حیات و تحرکش زادۀ این قوۀ تمیز است. از اینرو باشلار میگوید تخیل و اراده در اصل بههم پیوسته اند. به اعتقاد او، تصویر ادبی، نمایشگر آدمی تنها و تک افتاده است با همۀ ارادهاش و شعر که در خلوت و سکوت وجود دور از بینایی و شنوایی زاده میشود، نخستین و بزرگترین تجلی ارادۀ انسانها است. تخیل دور شدن، پر گرفتن، پرواز کردن به سوی زندهگانی نو و افقهای دوردست و ناآشنا، خود را برای آینده ساختن و پرداختن است.
قدرت تخیل است که با فرار از بودن، انسان را دم به دم به سوی شدن های شکوهمند می کشاند و افق های جدید خیال را بر روی انسان می گشاید تا تخیل در آنها هرچه بیشتر به مانور بپردازد. از همین رو است که میگویند، انسان ادبی ترکیبی از اندیشه و خیال و هدف نقد ادبی هم، شناخت نوع تخیلی است که زادگاه رویدادها است.
رویا های باطل و خیال های آشفته:
در این تردیدی نیست که تخیل نیرومند ترین ملکه ی انسانی است و در بسیاری موارد رهگشا است و تنها به یاری تخیل است که از هفت کوچه های دشوار عشق با کم ترین دغدغه میتوان عبور کرد و بوسیله ی آن به ایده آل های دست نیافتنی میتوان دست یافت؛ اما گاهی خیال های انسانی چنان پا در گل می مانند که به گفته ی حضرت مولانای بلخ پای استدلال را چوبین می سازند. این ها جز خیال های آشفته و رویا های باطل چیز دیگری نیست که از سده ها بدین سو سلامتی، رفاه، ترقی و سعادت انسان ها را بیرحمانه به گروگان گرفته است. این خیال های باطل نه تنها چون کابوسی بر گذشته و خاطره های گذشته ی ما سنگینی دارند و و روح و روان ما را در زنجیر وسوسه های خود به گروگان گرفته اند؛ بلکه حال و آینده های ما را نیز در قبضه ی خود دارند. این خیال های واهی و در ضمن شیرین و آرمان شهری، گذشته های دیروزی ما را بیرحمانه به تاراج بردند و امروز هم در سایه های وحشت از دست رفتن ها و از دست دادن های خیال ها و ایده آل های گذشته دست و پنجه نرم میکنیم. نابسامانیها و شکست های هولناک ایده آل های اسلام خواهی و هوای جامعه ی ایده آل اسلامی دیروزی در موجی از خیانت های سنگین سیاسی و وابستگی های استخباراتی رهبران و فرماندهان جهادی نه تنها چون کوله باری از یاس و ناامیدی در گستره ای از دلهره ها و اضطراب های کشنده، بگونه ی استخوان سوز بر پشت و پهلوی ما سنگینی دارد؛ بلکه فشار ها و پس لرزه های آنها روح و روان ما را هر روز بیشتر از روز دیگر می فشرد. اکنون که ما همه چیز رااز دست داده ایم و به گفته ی حافظ بزرگ: "متاع هر دو عالم را به یک دو باختیم"
ایده آل ها چگونه انسان ها را به قربانی می گیرند:
ممکن شماری رویا های باطل و خیال های واهی کنونی در روزگار گذشته در نماد ایده آل های خوب و قشنگی خودنمایی میکردند و با آن جلوه های کاذبانه قربانی های فراوانی از ما گرفتند و هنوز هم می گیرند؛ اما روند زمان و تحولات سیاسی و اجتماعی در افغانستان نشان داد که آن ایده آل ها در اصل رویا های کاذب و خیال های باطل بودند یا اینکه همه چیز معکوس گردیده و بازی بیرحمانه ی سیاسی با آن ایده آل ها نه تنها از آنها ارزش زدایی کرد و عظمت آنها را به شدت تقلیل داد؛ بلکه آنها چنان دستخوش توطیه و مسخ و تحریف شدند که امروز به ایده آل های واهی تبدیل شده اند. زیرا واقعیت های زمان ناکارآمدی آنها را به اثبات رساند. یکی از آن رویا ها تشکیل حکومت اسلامی در افغانستان بود که پس از تهاجم شوروی به افغانستان رنگ و رونق جدیدی پیدا کرد. با تاسف که این داعیه نه تنها آنروز ها تعریف و تفسیر روشن نداشت؛ بلکه امروز هم از ساختار آن خبری نیست. این ناتعریفی ها سبب شده که جغرافیا و ویژه گی های حکومت اسلامی از نظر گروههای جهادی و طالبان ناتعریف شده باقی بماند.
آنچه در این دو
دیدگاه شبیه است؛ همانا مداخله ی دین در سیاست است که با ظهور گروههای
تروریستی و افراطی و بویژه حاکمیت طالبان ماهیت آن آشکارتر شد. هرچند شکست
اخوانالمسلمین در مصر از ناتوانی های فکری اسلام گرایان در رابطه به حکومت
اسلامی پرده برداشت؛ اما حاکمیت طالبان در افغانستان بر ناکارآمدی آن مهر تایید
نهاد و فاتحه ی آن را خواند. هرچند شکست اخوانالمسلمین در مصر به جنبش اسلامی
سودان درس های جدید عرضه کرد و داکتر غنوشی رهبر حزب اسلام گرای سودان در یک
تصمیم متهورانه، با نفی مداخله ی دین در سیاست بر حکومت نوعی مدنی و سکولار مهر
تایید نهاد. او با این رویکرد تجدد طلبانه مداخله ی دین در سیاست را با پذیرش
دخالت دین در امور فرهنگی و اجتماعی نفی نمود؛ اما هنوز از زیر خاک و خاکستر
شکست گروه های افراطی مانند طالبان بخاطر ناکامی آنان برای رسیدن به حکومت
اسلامی حرکت تجدد طلبانه بیرون نشده است. هرچند واقعیت های زمانی همراه با
ناکارایی ها و وابستگی های سیاسی و استخباراتی رهبران جهادی از ناکارآمدی و
عملی نشدن حکومت اسلامی با مداخله ی دین پرده برداشت؛ اما به گونه ی بیرحمانه
ای آرزو های ما را پرپر کرد و از روی واقعیت های ایده آل های ما پرده برداشت. و
به اثبات رساند که آن رویا های باطل و خیال های خامی بیش نبودند.
خیال های ناتمام:
تنها خیال و رویا در نماد ایده آل های ناکام و آرزو های ناتمام و شکست خورده خودنمایی نمی کنند؛ بلکه گاهی در نماد آرزو های با ظاهر فریبنده و قشنگ آشکار می شوند که با عبور از دهلیز زمان به خیال های واهی و دردناک بدل می شوند. این خیال ها در شعر به یاری تخیل در نماد شعر های اضطراب آلود، سودایی و یاس آلود چهره می نمایند. گاهی رخداد ها درونمایهای از احساسات نومیدانه، سرخوردگی و دلمردگی را به ارمغان می آورند که گرمای زنده گی را یکسره به یاس بدل می کنند و روح زیستن را در انسان می کشد. در چنین حالت شعر به مثابه پرچمدار هنر و فرهنگ چونان آیینهای که توان بازتاب بسیاری از مسایل اجتماعی را دارد و ابزار ابراز شاعر است؛ وارد کارزار زنده گی شاعر می گردد. هرچند در این حالت هستند، شاعرانیکه با نه گفتن فریاد های اعتراض آلود خشم و انزجار خویش را نسبت به ناملایمات و نابرابری های اجتماعی بلند می نمایند و هرگز از دمیدَن روحِ زندگی و امید و از سرگرفتن مبارزه و تلاش، برای رسیدن خود و مردم اش به نقطهای و روزنهای هر چند دور، مایوس و خسته نمیگردند؛ اما هستند، شاعرانی که دچار یاس فلسفی و سرخورده گی و شکست اجتماعی و سیاسی می شوند و تاب و توان برای ایستادن در برابر دشواری ها را از دست میدهند.
در یک نگاه کلی گفته می توان، آنگاه که شکست دامنگیر شاعر می شود، حالتی به او دست میدهد که از یک خشم و خروش نومیدانه به سوی یک نوحهسرایی خونین میرود و در لابهلای آن حسرتها، دریغها، نومیدیها و آرزوهای خود را با طنینی گریهآلود بر زبان میآورد. این شعر در واقع داد نامه و فریاد نامه ای است که به خارچشم ستمگران و پناه گاه ی معنوی محرومان و پاسخ دهنده ی آرزو ها و ندا های ستمدیده گان مبدل می گردد.
اینجا است که لبخند تخیل گویی دریچه ای بسوی نور و روشنی یا پنجره ای به سوی آگاهی های برتر بر روی انسان گشوده می شود و با درنوردیدن تاریخ و ادبیات بر بلندای هنر خرگاه ی سبز و شور آفرین "شدن ها" را بر روی انسان می گشاید. از همین رو است که دین دروازه ی ای به سوی خدا شناسی و هنر روزنه ای به سوی خدا شناسی خوانده شده است. بیجهت نیست که ابن عربی از عالم خیال به منزله طرق معرفت الله نام برده است. تنها هنر و مذهب است که دغدغه های سیراب ناپذیر و وسوسه های پایان ناپذیر انسان را تلطیف و به روح آشفته و سرگردان او آرامش می بخشد. هنر در واقع پنجره ای است که انسان را از این عالم به آن جهان مطلقها و مقدسها و مذهبها وزیباییهای زیبا و مقدس و متعالی می کشاند و مذهب، دری است به طرف آن جهان بزرگ که تمامی آرزو های انسان در آن اشباع می کردد. از همین رو است که انسان در این جهان احساس تنهایی و غربت میکند و آن را شایسته ی خود نمیداند.
هنر در واقع پنجره ای است، از این خانه ی پرآشوب و پرهیاهو به طرف آن "نمی دانم کجایی" که انسان همه خواسته های مطلق خویش را در آنجا جستجو میکند. انسان گویی خویش را در این خانه در پشت هفتاد دربند حصار با جهانی از کمبودی ها و زشتی ها و نابرابری ها و تهی از آرزو ها و زیبایی ها احساس میکند. مذهب کلیدی است که دروازه های نجات را بر روی انسان میگشاید تا او را از غربت و احساس غربت زده گی رهایی بخشد؛ اما هنر بر احساس غربت زده گی و تنهایی انسان مرحم می گذارد و روح آشفته و سرگردان او را تلطیف می نماید. مذهب و هنر نه تنها گذرگاه ی انسان به سوی شدن های باشکوه و شاداب است؛ بلکه سکو های پرش اطمینان بخش برای انسان اند تا روح سرگشته و حیران او را در جاذبه های سرشار عشق و عرفان تلطیف نماید و در فضای سکر و صحو عاشقانه و عارفانه آرامش ببخشد و او را از وسوسه های ثروت و دغدغه های قدرت رهایی ببخشد. آنهم عشق و جاذبه های سرشار انسانی که انسان خویش را « انالحق » گویان منصور وار آینه دار حق و حق را در خود و خود را در حق جویا می شود و بایزید بسطامی ها در آینۀ آن « سبحان ماعظمی الشانی» را عاشقانه به تماشا می نشینند و شکوۀ انسانی را به نمایش نهاده و به این حقیقت مهر تایید می گذارند که در خرگاۀ هستی به اهتزاز درآورندۀ همه چیز و دق الباب کنندۀ راز ها فقط انسان است که هنوز به گفتۀ الکسس کارل هنوز ناشناخته باقی مانده است.
گفتنی است که
پرستش با خلقت انسان رابطه ی تنگاتنگ دارد و آنگاه که انسان به آگاهی رسید و
خود را در برابر شگفتی های آفرینش دید؛ بگونه ای احساس عجز و ناتوانی کرد و
خالق هستی در مخیله اش تداعی شد. فهم انسان نسبت به خدا در هر برهه ای از زمان
در نتیجه ی تحول فکری و فرهنگی او تغییر کرد. تغییر مفهوم خدا در طول تاریخ
ناشی از این فهم است و شبیه سازی خدا و دادن اوصاف انسانی به خدا هم در آن ریشه
دارد. از همین رو است که شناخت هر انسان از خدا برابر به آگاهی او است.
رابطه ی تخیل و اندیشه درنماد تاثیر متقابل ادبیات و تاریخ:
گفته های بالا در ضمن آنکه دو گونه شعر را یکی در نماد پرخاش و دیگری در نماد یاس و نفرت را به نمایش می گذارد؛ در عین زمان بیانگر این واقعیت است که تأثیر وقایع تاریخی بر ادبیات و نیز از آنسو تأثیر ادبیات را بر روند تاریخ نمیتوان، دست کم گرفت؛ زیرا این دو، گاه چنان یکدیگر را تحت تأثیر قرار میدهند که گویی هرگز از هم جدا نبودهاند. در بسیاری از اوقات ادبیات، تاریخ را تحت تأثیر قرار داده و چه بسا یک شعر روند تاریخی یک واقعه را دگرگون ساخته است. گاهی نیز رخدادهای تاریخی، جریان جدیدی در ادبیات به وجود آورده اند. ادبیات و تاریخ گویی دو همزاد هم اند که به مثابه ی دو سپاه آزادی و آگاهی، یکی به یاری تخیل و دیگری به کمک اندیشه و دانش، نه در عرض؛ بلکه در طول هم در حرکت اند و کندی و تندی حرکت یکی بر دیگری تاثیر گذار است.
ادبیات و تاریخ دو شاخه از علوم انسانی هستند که رابطه تنگاتنگی با یکدیگر داشته و دارند. چنان که ادبیات فارسی در بستر تاریخ شکل گرفته و تحول یافته، تاریخ هر کشوری در آینه ی ادبیات و شاخه ها و گرایش های مختلف آن بازتاب یافته است. بن مایه های اصلی ادیبان در حوزه های شعر، نثر، طنز و صنایع و بدایع ادبی بیشتر در تاریخ و حوادث و رویدادهای تاریخی قابل درک اند. بنابراین حوادث تاریخی ادیبان را برای خلق آثار ادبی یاری می رساند. از سوی دیگر مورخین نیز در تألیف و تدوین آثار خود، از بکارگیری ادبیات و ظرافت های ادبی سود برده و آنان به دلایل و انگیزه های مختلف آثار تاریخی خود را در قالب های مختلف ادبی به رشته تحریر درآورده اند. خلاصه اینکه فهم و شناخت ادبیات فارسی نیازمند آشنایی با تاریخ و مطالعه و بازسازی تاریخ نیز نیازمند آشنایی با ادبیات فارسی می باشد.
بنابراین پیوند
میان تاریخ و ادبیات پیوندی ناگسستنی و منحصر به فرد است و هیچ یک از علوم بشری
مانند تاریخ و ادبیات سرنوشت نزدیک و مشترکی باهم نداشته اند. چنانکه ادبیات
فار سی در بستر تحولات تاریخی کشور های منطقه شکل گرفته و تکامل یافته است و به
همین گونه باز سازی کامل تاریخ کشور های منطقه و بویژه کشور ما افغانستان ثبدون
بهره گیری از ادبیات و آثار ادبی مشکل و حتا ناممکن به نظر می رسد. در هر برهه
ای از تاریخ، ادبیات ابزاری برای بیان رویدادهای تاریخی بوده است.
باتاسف که هر از گاهی حاکمان برای رسیدن به خواستها و تثبیت موقعیت خود از
ادبیات بهره برده اند. گاهی هم مردم به مثابه سلاحی جهت مبارزه با ستم حاکمان و
بیگانگان به آن متوسل شده اند. در این میان آنچه مسلم است، اینکه یکی از مهم
ترین عناصری که فرهنگ و هویت یک کشور را در پس تهاجمات بی شمار اقوام بیگانه
حفظ و حرا ست نموده، ادبیات فارسی بوده است. ادبیات فارسی به مثابه ی جانمایه
های فرهنگی کشور حیثیت آیینی را داشته که میتوان زندگی اجتماعی مردم افغانستان
و فراز و نشیب اش را در آن مشاهده نمود. گفته میتوان که تاریخ و ادبیات کشور
ما چنان در هم تنیده است که نمی توان خط روشنی میان آنها ترسیم نمود و مرزها
بین این دو علم را از هم جدا نمود. به گونه ی مثال برخی از آثار تاریخی کشور
مانند تاریخ بیهقی و جهانگشای جوینی آن چنان ارزش ادبی دارند که در میان متون
شاخص ادبی کشور جایگاه ی بلندی دارند. از سویی هم برخی از آثار ادبی کشور چنان
ارزش تاریخی دارند که گره گشای زوایای تاریک تاریخ کشور اند. درهم تنیده گی
ادبیات و تاریخ در آثار بر جای مانده از تاریخ و ادبیات کشور طوری است که به
سختی میتوان یکی را از دیگری تفکیک نمود؛ زیرا تاریخ و ادبیات در افغانستان در
کنار هم و دوشادوش یکدیگر طوری به پیش آ مده ا ند که هر کدام در غنا، تکامل و
پا یداری یکدیگر نقش داشته اند. این درهم تنیده گی را از یک سو در مقایسه با
تاریخ بیهقی و جهانگشای جوینی به مثابه ی شاهکار های ادب فارسی و از سویی هم در
آثار شاعران و ادیبان که در آثار منظوم و منثور خود اوضاع سیاسی، اجتماعی و
فرهنگی کشور را منعکس نموده اند، به ساده گی میتوان درک کرد. برای شناخت کامل
از حیطه های تاریخ و ادبیات کشور نیاز به پژوهش های وسیع و همه جانبه است؛ زیرا
یک مورخ افزون بر اینکه برای استفاده از متون تاریخی نیازمند به دانش ادبیات
فار سی است، به همان اندازه به مطالعه ی حجم عظیمی از آثار ادبی نیاز دارد که
به قصد تاریخ نگاری تولید نشده اند؛ اما در بازسازی تاریخ اجتماعی، سیاسی،
فرهنگی و اقتصادی کشور موثر اند. از سوی دیگر یک پژوهشگر ادبیات هم جهت آشنایی
با سیر تطور نظم و نثر فارسی و همچنین زمینه ها و علل این سیر تطور باید از
تاریخ و گذشته این سرزمین آگاهی و شناخت کافی داشته باشد. یاهو 6-24