'
معمای امنیت در افغانستان پساآمریکا
شرق : چرا منطقه و فرامنطقه در یک بدبینی ذهنی، در تلاش بازی امنیتی در میدان افغانستاناند؟ این سؤال را فقط نظریه معمای امنیتی میتواند پاسخ دهد. یعنی در اصل چون منطق حاکم بر رویکرد منطقه و فرامنطقه در مرحله پساآمریکایی در افغانستان، نوواقعگرایی است، بنا براین واقعگرایی نو تهاجمی و تدافعی در یک مسیر با هم در تقاطع قرار میگیرند. این وضعیت را معمای امنیت میگویند که بازیگر «الف» برای حفظ امنیت خودش، دست به ازدیاد اقدامات امنیتی میزند، ولی بازیگر «ب» آن را اقدامی در جهت امنیتزدایی خود میبیند. وضعیت حاکم ابتدا از ذهنیت بازیگران امنیتی نسبت به همدیگر شروع میشود که به آن سازهانگاری نیز گفته میشود؛ اما زمانی که ذهنیتها منعکس در عمل میشوند، وضعیت امنیتی شده و معمای امنیتی حاکم میشود. به بیان سادهتر، بنیان نوواقعگرایی تدافعی برگرفته از نظریه سیاست بینالملل کنت والتز است که ادعا دارد ساختار آشوبزده یا آنارشی نظام بینالملل، دولتها را تشویق میکند برای افزایش امنیت خود به اتخاذ سیاستی میانهرو و مدارایی روی آورند.
در مقابل، نوواقعگرایی تهاجمی ادعا دارد که دولتها قدرت خود را افزایش میدهند تا با رسیدن به سلطه و هژمونی، به امنیت دست یابند. به نظر واقعگرایان تدافعی، توسعهطلبی واقعگرایان تهاجمی باعث واکنش دولتهایی که خواستار حفظ موازنه قدرت هستند، میشود، پس امنیت آنها را کاهش میدهد. واقعگرایی تدافعی واقعیت اختلاف میان دولتها یا انگیزه دولتها برای توسعهطلبی را نفی نمیکند، بلکه معتقد است اینگونه دولتها استثنا هستند. بحران افغانستان، معلول یک معمای امنیتی است که بهمنظور حفظ و گسترش منافع میان قدرتهای منطقه و فرامنطقه به وجود آمده است.
حتی خروج ایالات متحده آمریکا از افغانستان، به میزان حضورش، سؤالبرانگیز و مایه تعجب برای قدرتهای منطقه بود. این حالت هنوز هم بر ذهنیتهای بازیگران مطرح منطقهای حاکم است که چطور آمریکا حاضر شد افغانستان را بعد از حضور 20ساله و هزینهسازی هنگفت مالی و اقتصادی، رها کند؟ این تحلیل میتواند در دو امر مورد مداقه گیرد: اول اینکه اکثریت بازیگران تأثیرگذار بر امنیت و سیاست افغانستان، جایگاه منطقهای دارند؛ بنابراین ذهنیتشان در افغانستان تأثیری متقابل بر وضعیت این کشور دارد.
دوم اینکه فرامنطقه مجبور است برای تعقیب سیاستهای امنیتیاش، دست به دامن منطقه شود. درعینحالی که وابستگی فرامنطقه برای تعقیب سیاستهایش بهشدت به منطقه در حال افزایش است، منطقه نیز دچار نوعی بدبینی یا قسما خوشبینی نسبت به سیاستهای فرامنطقه است. من این موضوع را در مقاله «نبردگاه جدید ژئوپلیتیک هندوکشها و موضوعات امنیتی» به تفصیل نگاشتهام؛ اما منظور از معمای امنیتی که در مقاله مذکور به اجمال از آن سخن رفته، چه است؟
اساسا منطق معمای امنیت، حالت بدبینی بازیگران در یک میدان و برای حفظ و گسترش امنیتشان است؛ خواه این تلاش تهاجمی باشد یا تدافعی. اما اگر بازیگران امنیتی حتی حضور در میدان امنیتی نداشته باشند و هیچ تهدیدی هم متوجه امنیتشان نباشد، ذهنیت بد نسبت به دیگر بازیگران، وضعیت معمای امنیت را حاکم میکند. این اساسا چیزی است که در رابطه و تعامل متفقین منطقهای حاکم است. یعنی آنچه را که روسها در میدان افغانستان بازی میکنند، ممکن برای حفظ امنیت و جلوگیری از تهدیدهای امنیتیای باشد که مسکو آن را جدی تشخیص داده است؛ درحالیکه ایرانیها و چینیها با حس بدبینی، در تلاش رصد آن هستند.
همین قضیه میتواند درباره سایر بازیگران امنیتی نیز حاکم باشد. بنا بر آنچه بازیگران امنیتی مطرح در میدان افغانستان انجام میدهند، خواه اینکه این نقش امنیتیساز باشد یا غیر آن، یا اینکه بازیگر «الف» و «ب» در میدان در تعامل با طالبان قرار داشته باشند، بازیگر «ج» حتما برای تعقیب وسواسههای امنیتیاش، منطق معمای امنیتی برذهنش حاکم میشود. حس شکاکیت و نگرانی امنیتی، باعث میشود تا میدان امنیتیسازی مسائل، پرماجرا و آمیخته از ترفندهای امنیتی شود و کنش و واکنش امنیتی، قطبهای مختلف امنیتی را به وجود بیاورد. حال قضیه افغانستان که بیشتر جنبه و پراسپکت امنیتی دارد، بازیگران امنیتی در آن نقش بازی میکنند و ذهنیت بازیگری هم در آن بر مبنای منطق معمای امنیت «بدبینی محض امنیتی یا برعکس آن» است، دچار نوسان امنیتی است.
همانطورکه در مقاله قبلی تذکر دادیم، علت اینکه صف مشخص بازیگران معلوم نیست و «منطق منفعت امنیتی» در آن غالب است، متأثر از معمای امنیتی است. مثلا اگر چین در کنار طالبان حضور دارد تا منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتیاش را تضمین کند، این عملکرد و روش به شکل خودکار با روحیه تضاد و تقابل و حس بدبینی، به معمای امنیتی برای روسیه، ایران، پاکستان و هند مبدل میشود. اگر روسها در تلاش تعامل امنیتی با طالباناند، صرفا مسئله چینیها نیست، بلکه ایران و روسیه در اندک مواردی و آنهم درخصوص حضورنداشتن آمریکا در منطقه، تبانی دارند؛ درحالیکه منافع متضاد اقتصادی و فکری، عملا تهران را در وضعیت معماگونه برای روسها قرار میدهد.
یعنی ادراک امنیتی در چنین حالاتی، صرفا سبقت امنیتی است و بس؛ درحالیکه ممکن است تهران نگاه بسیار محتاطانهای نسبت به وضعیت و منافع امنیتی روسها در افغانستان داشته باشد تا با آن در تقابل امنیتی قرار نگیرد، اما روسها هر نوع عملکرد تهران را در میدان افغانستان، امنیتی میپندارند. این مشت نمونه خروار است. در یک سطح بزرگتر، منطقه در برابر فرامنطقه قرار میگیرد و عین منطق معمای امنیتی بر وضعیت حاکم میشود؛ درحالیکه در سطح کوچکتر، همسایهها در برابر منطقه قرار میگیرند.
اینجاست که مؤلفههای امنیتساز، در تقابل با معمای امنیتی در میان بازیگران امنیتی، فاقد اثر میشوند و روند امنیتیسازی، بهمثابه ذهنیت حاکم، یکی از اصلیترین قاعدهها در میدان بازی میشود. آمریکا، انگلیس و اتحادیه اروپا در یک تعامل بدبینانه در قسمت افغانستان پساطالبان اشتراک مساعی دارند؛ درحالیکه منطقه مانند ترکیه، امارات متحده عربی، عربستان، هند و روسیه، در عین بدگمانی امنیتی نسبت به نیات یکدیگر، در تقابل با هم قرار دارند. همسایهها مانند ایران، پاکستان، چین و آسیای مرکزی هرکدام تلاشهای امنیتی را انجام میدهند تا از گزند رویکردهای امنیتی منطقه و فرامنطقه مصون بمانند.
تا اینجای کار مسئله را اندکی با کمک معمای امنیتی حل کردیم. در بحث دیگر، مسئله کد و ژنوم ژئوپلیتیکی را مطمح نظر قرار داده و سعی خواهیم کرد تا با استفاده از نظریههای مجموعه امنیت منطقهای، معمای امنیتی، امنیتیسازی و سازهانگاری، به موشکافی بیشتر معضل افغانستان از بعد امنیتی بپردازیم.