میرظهورالدین شهیر

 

شعرمن

 

در مجموعۀ شعر، چه زیباست، شعرِمن

با واژه های سره مطلاست، شعرِمن

زخمِ نهانیِ جگرِ چاک چاک، چیست!

دردی چو حجمِ کرۀ دنیاست، شعرمن

درمجمرِ سیاهِ دلِ بی قرارِ قرن

یک توته قوغِ سرخِ تمناست، شعرمن

فواره های آبِ سرابِ دوچشمِ او

از لنزِ چشمِ قافیه پیداست، شعرمن

بی ماهیانِ قاتلِ دریای زندگی

آبِ زلالِ بحرِ مصفاست، شعرمن

ای زندگی به رغمِ دروغت، دروغ نیست

اما بدان که یکسره، یک لاست، شعرمن

با کاروانِ فاجعه تنها بدستِ دهر

در غم فرونشسته و تنهاست، شعرمن

تا کوهِ قافِ شعر مرو، صبرکن، بیا

برخیز و خود نگر که دراینجاست، شعرمن

نقل از مجموعه جنازۀ فریاد میرظهورالدین شهیر

 

 

 

مشت حادثه

 

تا پشتِ پای ثانیه ها وار می شوم

با مشت های حادثه تکرارمی شوم

از محنت زُمخت نفس های زندگی

درشاخه ی درختِ هوا، خار می شوم

شب رفت باز در دلِ تندیس روز مُرد

اکنون ز خواب صد شبه بیدار می شوم

خارسیاه از تنِ این باغ برکنم

با دستِ پاکِ خاشعه ایثار می شوم

من سازه ی به دست تمنا نمی شوم

من خارِ چشمِ حلقه ی اغیار می شوم

آزاد از نمودِ هوا های زندگی

ای برده ی هوس، دمی بگذار می شوم

  از مجموعه جنازۀ فریاد میرظهورالدین شهیر


 

 

حریر دختر باغ

هزار آینه قد می کشد برای بهار

فدای یک تپشِ قلبِ لحظه های بهار

صدای باد، چه خوش غنچه غنچه عطرافشاند

که از کنارِ تو آمد شبی هوای بهار

جوانه های زمین و حریرِ دخترِ باغ

دو اند قافیۀ شعر در قَبای بهار

فروغِ ماه و ستاره به وقتِ شامِ بلند

چه نادِرست به آبی دلگشای بهار

و دانه دانه صدف های بحرِموجِ امید

نشسته در دلِ دریای پُربهای بهار

بهار آمده و، هست و؛ همچنین باقیست

و نیست در دلِ تقویم، انتهای بهار

نقل ازمجموعه  جنازه ی فریاد میرظهورالدین شهیر

 

 

 

 

 

 

 

  


بالا
 
بازگشت