این صفات عالیه و نفحات غالیه از لفظ مبارک و انفاس متبرّکه خواجۀ راستین قطب الاقطاب فی الارضین ختم المشایخ فی العالمین نظام الحق و الشرع و الهدی والذین متع الله المسلمین بطول بقایه جمع کرده می آید... امید که خواننده و نویسنده را جمعیت دو جهانی حاصل آید انشاالله و تعالی
صُحفی که جمع کرده ، تحفیست پیش یاران حسن علاء سجزی یکی از امید واران
این قسمت از کتاب فوائد الفؤاد در سال (709 هجری قمری/688هش./1309م) شروع شده ودوام و آوردن آن در این محل خالی از خیر نیست.
حکایت از شیخ بهاء الدین زکرّیا افتاد رحمتة الله علیه که او به خدمت شیخ الشیوخ شهاب الدین سُهروردی پیوست قدس الله سره العزیز در خدمت او هفده روز بیش نبود، در این هفده روز شیخ شهاب الدین بر او نعمت ها ایثار کرد. چون شیخ بهاءالدین به هندوستان آمد باز عزیمت کرد که بخدمت شیخ رود . چون روان شد شیخ جلال الدین تبریزی از پَیِش آمد- بیامد و شیخ بهاء الدین را باز گردانید و گفت که فرمان شیخ الشیوخ همچنین است که باز گردی.
بعد از آن در بزرگی شیخ بهاءالدین زکریا سخن در پیوست. فرمود که در هفده روز آن نعمت ها باز یافت که یاران دیگر سالها نیافته بودند چنانکه بعضی یاران قدیم مزاج متغیر کردند که ما چندین سال خدمت کردیم ما را چندان نعمت نرسید و هندوستانی بیامد و در مدّت اندک شیخی یافت و نعمتِ فراوان ! این خبر به سمع شیخ رسید ایشان را جواب فرمود که شما هیزم های تر آورده بودید در هیزم تر کی باید که آتش در گیرد اما زکریا هیزم خشک آورده بود بیک نفخ در گرفت. [فوائد الفؤاد،ج. دوم ،ص 53-54]
در این مجلس سخن در ملازمت طاعت و مشغولی حق افتاد. و فرمود هر که را وجودیست بین العدمین وجودی که میان دوعدم باشد آنرا هم عدم باید گفت چنانکه در ایام معروفه عورات اگر یک روز خون می بینند دوم روز طهر باز سوم روز خون می بینند آن طهر را نیز حکم خون است . بعد از آن بر لفظ مبارک راند الوجود بین العدمین المتخلّل بین الدمین، حاصل الامر در چنین عمری که وجود او را حکم عدم است چه اعتماد باید کرد و این قدر را به عطلت و غفلت چه باید گذرانید. بعد از ان حکایت بزرگی را فرمودند که با خلق مخالطت نکردی و پیوسته مشغول به حق بودی . او را گفتند چه حالست که هیچ به مجاورت کسی مشغول نشوی و از صحبت خلق احتراز کنی؟ آن پیر جواب داد که پیش از این چندین هزار سال معدوم بودم و بعد از این هم روزگار ها معدوم خواهم بود اینقدر عمری که در این میان رفته ام آن را چه ضایع گذارم و به مجاورت خلق و اشتغال مالا یعنی چه خرچ کنم ، باری این مایۀ حیات را چنان گذارم که رضای حق است. بعد از آن از مولانا محمود اوههی را پرسید کجا می باشی ؟ فرمود خانه برهان الدین غریب ، بر لفظ مبارک راند که با مرد سره باش هر جا که خواهی باش.
و فرمودند چون مرد علم بیاموزد او را شرفی حاصل آید و چون طاعت کند کار او بهتر گردد. در این محل پیر باید تا هر دو را بشکند یعنی علم و عمل را از نظر او فرود آورد تا شخص به عجب و خود بینی مبتلا نشود و زبان زده نگردد.
... لختی فرمود که کافران وقت مرگ عذاب را معاینه کنند آن زمان ایمان آرند، آن ایمان محسوب نیست زیرا که این ایمان، ایمان به غیب نیست امّا اگر مؤمنی وقت مرگ توبه کند توبۀ او قبول است ، ایمان کافران وقت مرگ قبول نیست !
خواجه نظام الدین اولیا در مورد کتب و تالیفاتی که چون علی هجویری رحمة الله علیه "کشف المحجوب" را بنوشت در اول کتاب نام خود یاد کرد بعد از آن دو سه جای دیگر هم ، آنگاه سبب یاد کردن نام خود گفت این بود که من پیش از این اشعار عربی گفتمی در آن جا نام خود نیاوردمی تا جوانمردی آن اشعار همه به نام خود کرد و در وقت نقل بی ایمان رفت!
وبعد از آن بر زبان مبارک راند که علامت سلامتی ایمان آنست که رونده را وقت رحلت روی زرد می شود و جبینش عرق کند. بعد از آن رو سوی حاضران کرد و فرمود که دو رکعت نماز است که به سبب نگهداری ایمان باید گزارد بعد از صلوة مغرب ، در رکعت اول بعد فاتحه هفت بار اخلاص و یک بار سوره الفلق، بعد از آن سر به سجده نهد و سه بار بگوید یا حّی یا قیوم ثبتنی علی الایمان و در رکعت دوم بعد فاتحه هفت بار اخلاص را ویک بار الناس را بخواند. آنگاه برکت این نماز را حکایت فرمود که شنوده ام از خواجه احمد نبیسۀ شیخ معین الدین حسن سجزی (سنجری)قدس الله وسره العزیز و این خواجه احمد عظیم صالح بود، او گفت مرا رفیقی بود لشکری او پیوسته این دو رکعت نماز بگذاردی تا وقتی بیگاه تری در حدود اجمیر بودیم ، نماز شام در رسید ، آنجا بیم دزدان هم نمودارگردیدند در حالی ما سه رکعت نماز فریضه و دو رکعت سنّت گزاردیم و جانب شهر آمدیم ، آن یار با آنکه تشویش دزدان دیده بود و خوفی آنچنان ، البته آن دو رکعت نماز نگهداشتِ ایمان بگزارد!
الغرض چون وقت نقل آن جوان آمد مرا خبر شد و من برای تفحس احوال اوسر وقت او حاضر شدم ، آن چنان رفت که می باید!
بعد از آن در ترغیب این وقت و وقت طلوع حکایت فرمود که چون شب در آید فرشتۀ بر بام کعبه بر آید و ندا کند که ای بنده گان خدای وامتان محمد ! خدای تعالی شما را شبی بخشیده است و شما را شبی در پیش است و آن شب گور است، برای ذخیره آن شب در این شب کاری بکنید و آن اینست که دو رکعت نماز بگذارید در رکعت اول بعد از فاتحه پنج بار قل یا ایهالاکافرون. و در رکعت دوم همین و چون روز در آید همان فرشته بر بام بیت المقدس بر آید و ندا کند که ای بنده گان خدا و امتان محمد ! خدای تعالی شما را روزی بخشیده است و شما را روزی در پیش است و آن روز قیامت است برای ذخیره آن روز این روز کاری بکنید و آن این است که دو رکعت نماز بگذارید و در هر رکعت بعد از فاتحه پنج بار سوره اخلاص بخوانید . شیخ جمال الدین هانسوی این را حدیثی روایت کرد مرا لفظ حدیث یاد نمانده این بود که تقریر افتاد.
در مورد مال اندیشی و جاطلبی دنیا
طایفه ای اند که مال دنیا جمع کنند و هر چند که مال شان بیشتر شود بیشتر می طلبند و بر لفظ مبارک راند : حق تبارک و تعالی طبائع مختلف آفریده است گه مثلاً یکی را ده درهم کفاف باشد و بر این چیزی زیاد شود قرارش نباشد تا آنرا به مصرف نرساند و یکی را چنان آفریده است که هر چه بیشتر می یابد بیشتر می طلبد ، و این معنی از این کسی نیست قسمت ازلی است !
بعد از آن فرمود راحت از زر و سیم در خرچ کردن است و مردم از هیچ چیز راحت نیابند مگر در خرچ کردن سیم وزر. مثلاً اگر خواهند تا جامۀ خوب بپوشندو یا طعام بهتر آرزو کنند و همچنین هر چه تمنا کنند تا سیم خرچ نکنند نیابند، پس معلوم شد که راحت اگر از زر و سیم هست در رفتن و خرچ کردن اوست.
بعد از آن فرمود که از جمع سیم وزر کار آنست که از وی به دیگری منفعتی حاصل آید.
در این میان فرمود که مرا از اول دل بر جمع کردن چیز نبود و هرگز در طلب دنیا نبودم ، بعد از آن خود چنانکه مرشدم شیخ فریدالدین شکر گنج مرا تمرین داد که اگر کسی برای شان دورکن پیشنهاد کردی به یکبارگی آن را در نظر نیامدی و یکبارگی ان را ترک داشتندی .
بعد از آن فرمود که پیش از این بر من وجه معاش تنگی داشت و خوش می گذشت تا یک روز بیگاه تری یکی بر من نیم تنگه آورد ، من گفتم که امروز بیگاه شده است و آنچه حاجت بود به مصرف رسیده حرکت قسری این را بامداد خرچ کنم . چون شب در آمد مشغول شدم آن نیم تنگه دامن دل مرا گرفت و فرو می کشید. چون حال چنان دیدم گفتم خداوندا کی بامداد شود که این نیم تنگه را تفرقه کنم.
دعوی کرامت:
در این باب صحبت افتاد که وقتی جوگی ای در اُچه رسید و به طریق دعوی بخدمت شیخ صفی الدین گازرونی در آمد و در بحث شد تا شیخ را گفتم بیا قدم بنمائیم ! شیخ گفت دعوی تو می کنی تو قدم بنما ! جوگی از زمین به هوا بر آمد چنانکه سر او به سقف رسید باز همچنان مستقیم فرود آمد . شیخ را گفت تو هم قدم بنما! شیخ صفی الدین روی سوی آسمان کرد و گفت خداوندا بیگانه را این قدم داده ای مرا هم این معنی کرامت کن! بعد از آن شیخ از جای بر آمد جانب قبله طیران کرد ، از آنجا طرف شمال شد ، باز طرف جنوب شد و باز به مقام خود بیامد و بنشست وجوگی حیران ماند و سر در قدم شیخ آورد و گفت از آن ما از همین قدر بیش نیست که از زمین قدری مستقیم بر آئیم و جانب بالا رویم و همچنان فرود آئیم باقی راست و چپ نمی توانیم شد امّا شما هر جا که خواستید میل کردید این حق است و الهی است و از آن ما باطل است!
از این حرکت ارادی حکایت فرمود که وقتی فیلسوفی به خدمت خلیفه در آمد و کتبِ خود بیاورد و خاست که خلیفه را از راه حق بگرداند و خلیفه هم به علم او رغبت نمود . این خبر به خدمت شیخ شهاب الدین سهروردی رسانیدند . شیخ ملتفت شد گفت هرگاه که خلیفه به علم و دین او رغبت نماید جهان را ظلم گیرد .این به گفت و بر خاست و جانب سرای خلیفه آمد. آن زمان خلیفه با آن حکیم بد بخت خلوت کرده بود و به همین علم در بحث مشغول شده، خبر رسانیدند که شیخ شهاب الدین آمده است ، شیخ را درون طلبیدند . چون شیخ در آمد آن خلیفه و آن حکیم را بدید ، پرسید این ساعت شما در چه بحث بودید؟ خلیفه گفت در سخن دیگر بودیم . بحث فلسفه را نهان داشتند شیخ غُلو بفرمود که بباید گفت که در چه سخن بوده اید ؟ چون الحاح شیخ بسیار شد آن حکیم گفت که ما در این ساعت در یک بحث بوده ایم که حرکت فلک طبیعی است ، حرکات سه نوع است طبیعی و ارادی وقسری ، حرکت طبیعی آن است که به طبع خود بگردد و برود چنانکه سنگی را از دست بگذارند بلکه بر زمین اُفتد، حرکت ارادی آنست که بر مراد خود حرکت نماید به هر طرف که خواهد و حرکت قسری آنست که او را دیگری به حرکت آورد چنانکه مثلاً یکی سنگ در هوا اندازد آن را حرکت قسری گویند باز چون قوت او کم شود هر آینه بر خاصیت خود بر زمین افتد آنرا حرکت طبعی گویند، اکنون ما در این بحث بودیم که حرکت فلکی طبعی است . شیخ فرمود نی همچنین نیست او حرکت قسری است گفتند چگونه؟ شیخ فرمود که فرشته ایست بدین صورت و بدین هیئات فلک را او می گرداند به فرمان خدای عز و جل چنانکه در حدیث آمده است . حکیم در خنده شد. بعد از آن شیخ خلیفه را و آن حکیم را از زیر سقفی که نشسته بودند بیرون آورد ، آنگاه شیخ روی سوی آسمان کرد و گفت خداوندا! آنچه را بنده گان خویش می نمایی اینها را نیز بنمای ! بعد از آن روی سوی خلیفه و آن حکیم کرد . گفت نظر بسوی آسمان کنید ، هر دو نظر به جانب اسمان کردند آن فرشته را معینه دیدند که فلک را می گرداند آنگاه خلیه از آن مذهب بر گشت و بدین اسلام راسخ شد.