الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

امیر حسن سجزی دهلوی

 

یکی دیگر از مریدان معروف خواجه نظام الدین اولیاء امیر نجم الدین حسن بن علاء (الدین)سنجری از شاعران معروف پارسی گوی ، مشهور به «سعدی هندوستان» است ولی غالباً او را به جای سجزی، سنجری نوشته اند .[1] وی از جملهء عرفا و شعراي بزرگ زبان دري نيمهء دوم قرن هفتم و اوايل سدهء هشتم هجري در هندوستان بود. عده يي ويرا سنجري نوشته اند، اما منسوب بودن وي به«سنجر» دقيق نيست. دکتر غلام علی آریا نیزآن را اشتباه کاتب میداند [همانجا]

سر محقق محمد آصف گلزاد در وبلاک خود بنام دهکدۀ آفریده هایش اذعان میدارد که  اگر اين شاعر واقعاً سجزي باشد، نياكانش از جملهء مهاجران  خطهء سيستان به هند بوده است، نیاکان وی از سیستان خراسان بوده و انتساب او خواه به «سنجر ابن ملک شاه» و خواه به« سنجر بن مؤید بن آی آبه» درست نیست، زیرا او خودش چنانکه در زیر خواهد آمد ، خود را «قرشی الاصل» و هاشمی نسب میداند و بعضی ها تصور کرده اند  این نسبت سنجری ممکن است به صورت تخفیف از نسبت «سانجاری» یعنی اهل سنجار اخذ شده باشد  که آنهم درست بنظر نمی رسد . اما خود وی در اشعاری که بر وصف حال خود گفته اشارۀ صریح بر انتساب خود به خاندان رسالت دارد و می گوید:

                     در دنــیـا سـرای بـولـهـبـی است           مـن بـغـیرت ازیـن سـرا بـــدرم

                     خـانـۀ بـو لـهـب چـه جـای قـرار           چون درِ مصطفی است مستقرم

                     قـرشـی الاصـل و هـاشـمـی لقبم           کـز هـوایـش بـرآمـد ایـن شجرم

با توجه به این اشعار است که نسبت «سنجری» برای وی ممکن نمی باشد . اما زاد گاه وی اگر چه تذکره نویسان دهلی نوشته اند ، لیکن خود وی در قصیدۀ به مطلع :

          عید است و اسباب طرب یک یک مهیا داشته      می از طراوت کرده گل مجلس مطرا داشته

که در مدح سلطان علاء الدین خلجی  سروده است در بارۀ خود و مؤلد خود ش چنین می گوید:

«بنده حسن بـیـن سـال و مـه در طـاعـت ایـن بارگـه       از هــمـت والای شـه صـد گـونـه آلا داشـتـــه

پـرورده از فـضـل ایـزدش ارشـاد غـیـبـی مـرشـدش      بـوده بـدایــون مـؤلـدش دهـلـی مـنـشـأ داشته»

بنا بر این مسلّم می شود که زادگاهش بدایون است و در شهر دهلی تربیت یافته وسکونت اختیار کرده است.[همانجا ص، 143. رک.  صفا ذبیح الله تاریخ ادبیات در ایران. ج. 3، ص 717-119]

در مورد سال تولدش تذکره نویسان اتفاق نظر ندارند و گویا تولدش بین سالهای 649-650 هـ، واقع است و از قراین چنین بر می آید ، هنگامی که در خدمت خواجه نظام الدین اولیاء رسید عمرش از پنجاه سال تجاوز می کرده است .[همانجا]

حسن دهلوي در مراتب دانش و ادب، معاصر، همپايه و دوست صميمي امير خسرو دهلوي بود. موصوف در سن بالاتر از پنجاه ساله گي به خدمت شيخ نظام الدين اولياء شتافت. يعني حدود 700 هجري و كتابي را نيز تحت عنوان«فوايدالفؤاد» كه مشتمل بر احوال شيخ موصوف و حكاياتي كه وي بر زبان رانده بود نگاشت. بدينترتيب حسن دهلوي وارد حلقهء طريقت چشتيه گرديد و بازتاب نكات عرفاني را در بسا از ابياتش مينگريم.

حسن دهلوي شاعر بزرگ غزلسرا بود، چنانچه گفته اند كه«غزليات جگر سوز او از چقمق دلهاي عاشقان آتش محبت بيرون مي آورد.» و حضرت مولانا جامي هروي نيز در كتاب بهارستان خود نوشته است كه«خواجه حسن را در غزل طرز خاصي است. اكثر قافيه هاي تنگ و رديف هاي غريب اختيار نموده...بنابراين اشعار وي را سهل ممتنع گفته اند.» همچنان در ساير گونه هاي شعر، به ويژه قصيده،بي همتا بوده است. وي در مدح سلطان غياث الدين بَلبَن(664-686ه‍.)، علاءالدين محمد شاه خلجي(695-715ه‍ .) وفرزندان و جانشينانش هر يك عمر شاه، مباركشاه و خسرو شاه كه تا سال 720 ه‍‌.   حكومت راندند. سپس تغلق شاه اولين پادشاه تغلقيه(720-725ه‍ .) و پسر وي محمد شاه قصايد سروده است. این کتاب مورد قبول شیخ واقع گردید .

حسن در شاعري بدان پايه بود كه في البديهه شعر زيبا و پخته ميسرود. چنانچه اورا مثنوي يي است تحت عنوان«عشق نامه» كه حاوي شش صد و شش بيت ميباشد و شاعر آنرا در يك شب سال700ه‍ . به پايهء تكميل رسانيد.[2]

نمونهء كلام:

اي ميان مفلسان گنجي، نگـهبان تـو كــيـسـت         آنِ مايي تو هــمـه، امـا بـگـو آنِ تــو كــيـسـت

گر گلي ما را بشارت ده كه گلزارت كجاست         ور بهشتي هم اشارت ده كه رضوان توكيست

هـم تـو بـا شـيـريـنـي لـب شور بخشي يا نمك         اي جهاني بردرخود خوانده همخوان تو كيست

چشمم از عشق دو چـشـم كافــرت خونست آه         تــا گــرفــتــار دو زلـف نـا مسلمان تـو كيست

خلق گويي گفت و گو انـدر مـيـان افـگنده انـد         چون تو چوگان بركشيدي مرد ميدان توكيست

اي دل از سينه كباب آوردي از ديــده گلاب           تو نمي گويي و مي دانم كه مهمان تو كيست

اي حسن تا چند خواهي داشت درد دل نهانهر كرا جانيست مي داند كه جانان تو كيست

در مورد مرید شدنش نزد نظام الدین اولیا داستانی ذکر می کنند که روزی شیخ المشایخ به زیارت قبر خواجه قطب الدین بختیار کاکی رفته بود ، در حالی که با همراهان خود قصد داشت که به زیارت دیگر مشایخ برود ، گذرش به محلی بنام حوض شمسی  افتاد. در آنجا خواجه حسن شاعر فرزند علاءالدین سجزی که با شیخ نظام الدین اولیاء آشنایی داشت، با جمعی به شراب خوردن مشغول بود، چون که شیخ را بدید پیش آمد و این دو  بیت را خواند:

«سالـها بـاشد که ما هم صحبتیم            گر ز صحبت ها اثربودی کجـاست

زهد تان  فسق ازدل ما کم نکرد            فـسـق مایان بهتر از زهد شماست»

شیخ چون این ابیات بشنید ، گفت: که«صحبت ها را اثر ها است انشاالله روزی بود» پس فوری  دعای شیخ مستجاب شد .خواجه حسن سر خود را برهنه ساخته در پای شیخ نهاد و از جمیع مناهی توبه کرد و به اتفاق یاران خود در حلقلۀ مریدان شیخ در آمد و جزء خواص گردید، آنگاه شروع به تالیف کتاب «فوائد الواد» کرد که شامل ملفوظات وی است ، که بسیار مورد قبول واقع شد، تا حدی که امیر خسرو بدان کتاب رشک برد و گفت:« کاش تصنیف همان کتاب از من بود و تمام تصانیف من بنام خواجه حسن دهلوی گردیدی.»

به هر حال، خود امیر حسن دهلوی بعد ها در ضمن غزلی که گفته است در مورد این که در سن پیری توبه کرده است و در سلک مریدان شیخ نظام الدین اولیاء در آمده است ، می گوید:

                     ای حسن توبه، آنگهی کردی     که تـرا قـوت گناه نماند

[همانجا ، 143رک. خزینتة الاصفیا ، ص 335؛ ونیز تذکره ریاض العارفین، ص 198-99]

اهیمت و شهرت او بیش‌تر در غزلسرایی است. غزل‌هایش دارای مضمون‌های دقیق، کلام ساده و روان است. او در این شیوه پیرو سعدی است و شاید به علت همین پیروی است که او را «سعدی هندوستان» لقب داده‌اند. [ بهارستان سخن، ص. 327.]  کتابنام فوائد الفؤاد وی که به نثر فارسی در احوال شیخ نظام الدّین اولیاء و حکایت‌هایی که بر زبان شیخ جاری شده است تصنیف کرد،که مورد قبول مرادش شیخ نظام الدّین واقع گشت که در باره کیفیت عالی این اثر از زبان   امیر خسرو قبلاً اشارتی رفته است.[ بهارستان سخن، ص. 327.]


بعضی از اشعار این شاعر بلند مرتبه را می آوریم:

تـا نـظـر بـازگـرفـتـی ز گـرفـتـاری چـنـد          جز جگر هیچ نخوردند جگرخواری چند
دل ما خستۀ  چشم تـو شـد و تـو همه عمر          نـشــدی رنـجـه بـه پـرسیدن بیماری چـند
چند از این غمزه‌زنان بر سرکوی آمدنت           تو مرا کشته شده گیرو چومن یـاری چند
صـفـت نـعـمـت دیـدار تـو را نـشـنـیـدنـــد          طرفـه مـرغـان که فتادند به گلزاری چند
گر حسن را نـظـری بـرغـلـط افتاد ببخش          چـشـم بــر عـفـو تـو دارند گنهکاری چند

                                               *****

 

ما را به جز تو در همه آفاق یـار نـیـسـت          مشفق‌تر از غم تو دگـر غـمـگـسار نیست
دامن چو گل سرشک چو لاله مژه چو ابر          ما را هـوای عـشـق کـم از نوبهار نیست
روزی بــه دیــده چـیـنـم خـاک ره تــو را          شب نگذرد که بر دلم این خارخار نیست
گـفتم ز شـاخ وصـل تـو بـاری به ما رسد          آوازی از در تـو بـرآمد کـه بـار نـیـسـت
گفـتی بـرو بـه کـوی دگـر کـس قـرار گیر         در عـهـدنـامـۀ مـن و تـو این قرار نیست
تـــــــــا آســـمــان بـــرآورم ایـــوان آرزو         لـیکـن بـنـای عـمـر چـنـین استوار نیست
نــاز تـــو بـیـش بـاشـد یــــا نـالــۀ حـسـن           اـین هـر دو را که نام گرفتم شمار نیست

                                                *****


نه دل پدید و نه دلبر، نه زر به دست و نه زورم رها کـنـید که لختی چو بخت خویش بشورم
چـه مـرد عـشـق زنـخـدانـش بـوده‌ام بـه مسکـین  بـه چـه فـگنـد در آخـر دلالـت دل کــــورم
نـخـواستـم که دگر ره روم بـه مـجلـس مـســــتان کمند گیسوی سـاقـی کـشیـد و برد به زورم
بـه زلـف چـون حـبش او هـزار چـیـن چـو بدیدم گه ازحبش گهی ازچین رسیدغارت غـورم
پـری رخـا تـو سـلـیمـان دسـتـگاه مــــــــــــرادی بــه زیـر پای رعونت فرو ممال چو مورم
ز زرف خـویش نـسمـی بـه من رسان گه مردن  که آن فرشتۀ رحمت بـس است مونس گورم
حـسـن چـه گـفـت که ‌ای سر بـه جیب ناز کشیده  بـه دامـن کـرم خـود مـرا بـپـوش کـه عورم

                                                   *****


شـایـد ار یـار کـشـد پـرده بـر آن روی چـو ماه    نـبـود راسـت‌تـر از قـامـت او هـیـچ گـواه
آب حـیـوان نــستــانــم بــَدَلِ خـــاک رهـــــش     نـور یـوسـف کـه بـدل کرد به تاریکی چاه
تــوبــه فــرمـایــدم از عـشـق، مـبـادا کـه کـنـم    نـیسـت در مـذهـب عاشق بتر ازتوبه گـناه
هـر یـکـی از ورقـی عـشـق فـرو خواند و نشد    بــه حــقــیــقـت کـسی از سرّ حقـیقت آگـاه
چـه تـوان کـرد اگـر رخـت بـه مـنزل نـرسیــد    خضر را نـیـزدرایـن بـادیه گــم گردد راه
حسن ار سر طلبند از تــو بــه شـکرانـه بـــده     طالـب سـرّ شـــده‌ای ذلـک مـن فضل الله

 

امیر حسن مدتی در دربار سلاطین خدمت کرد ومدیحه های از وی در بارۀ سلطان غیاث الدین بلبن (664-67686هـ) و علاءالدین محمد شاه غلجی  (695-715هـ) باق یمانده است. سر انجام در عهد محمد شاه تغلق (725-752هـ) پس از خرابی دهلی با جمع کثیری از مردم به دولت آباد دکن (قلعۀ دیوگیری ) رفت و در آنجا هم به مدیحه سرایی اشتغال داشت تادر سال (737 یا 738هـ) در گذشت و در نزدیکی دولت آباد در جوار مقابر عدۀ از مشایخ چشت بخاک سپرده شد  و ظاهراً این همان ناحیه ایست که امروز به «حسن شیر» شهرت دارد. [همان جا ، 143؛ تاریخ فرشته، 394؛ ذبیح الله صفا ،ص 832؛ تذکره ریاض العارفین ، 199.]

قابل ذکر است که ادبیات و عرفان خراسانی همزمان با دین  اسلام در شبه قاره هند از طریق همین شاعران عارف، همچون امیر خسرو دهلوی و شیخ حسن سجزی در تحول وارتقا بوده و صد ها محقق و تذکره نگار در فن تاریخ هند به ویژه و تاریخ جهان اسلام بالعموم سهم گرفتند که یکی از این قلم بدستان که در سماع و موسیقی صوفیانه که در بین صوفیان مشرب چشتیه رواج دارد امیر حسن میباشد که به هر قالب نظم سروده است.

از میان مثنویات او منظومه ایست بنام «عشق نامه» که موضوع آن عشق جوانی است هندو به دختری از هم مسلکان خود . بطور کلی امیر حسن  دهلوی بعد از امیر خسرو ، بزرگترین شاعر هندوستان در قرن هفتم و هشتم و یکی از شاعران توانای زبان فارسی است و اهمیت او بیشتر بخاطر غزل های اوست که از شیوۀ سعدی پیروی می کرده است چنان که خود او اشاره می کند:

در خُم معنی حسن حُسن را شیرۀ نو ریخت عشق          شیـره از خـمـخـانـۀ مـستـی که در شیـراز بـود

 به نقل شواهدی می‏پردازیم که حسن در آنها از سعدی و ارادتش به وی یاد کرده است:

حَسَنَ گلی ز گلستـان سـعــدی آورده است          که اهـل دل هـمه گلچین آن گلستانند

****

گر بنوشی دُردی از خمخانۀ دَرد ای حسن         داد معنی شیوۀ سعدی شیرازی دهی

****

از نظـم حـسن نـو شــــد دیـبـاچــۀ حـُسن آری     جمله سخنش دارد شیـرازۀ شیرازی

****

ترک خوبان می‏نگیری همچو سعدی ای حسنعاقبت روزی فتاده در بلا بینم ترا

****

وقت سعدی خوش که خوش می‏گفت بعدازهرچه گفت     «وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم»

****

حسن دهلوی جز در وزن، قافیه، ردیف، واژگان و ترکیبات، در جمال‏پرستی و نگاه به جهان پیرامونش و ساختن صور خیال‏انگیز نیز تحت‏تأثیر سعدی است.

اکنون چون پرداختن به شباهتهای جزیی، این مقاله ما را از موضوع اصلی آن دور می‏سازد به ذکر چند شاهد از تأثیرپذیری حَسَنَ بسنده می‏شود:

سعدی:

 سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است         «وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم»

حسن:

وقت سعدی خوش که خوش می‏گفت بعد از هر چه گفت  «وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم»

سعدی:

چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند                درون مملکتی چون دو پادشا گنجد؟

حسن:

عـشـق آمـد و عـقـل رخـت بــربـست                یـک شـهـر دو پــادشــــاه نــگـنـجــد

سعدی:

دردی‏ست درد عشق که هیچش طبیب نیست       گـر دردمـنـد عـشـق بـنالد غریب نیست

سعـدی ز دسـت دوسـت شکایـت کـجـا بـری       هم صبربررقیب که صبرازحبیب نیست

حسن:

از روی خوب خوی مخالـف غریـب نیسـت       نرمی بـه طبع سلسله مویان قریب نیست

آواره شـد دل حـسـن انـدر هـوای دوســـــت       آوارگـی ز حـال غـریـبـان غـریب نیست

سعدی:

ماه فرو مانـد از جـمـال محمد       سرو نباشد به اعـتـدال مــحـمــد

سعدی اگرعاشقی کنی وجوانی   عشق محمد بس است وآل محمد

حسن:

باغ بهشت وصف جمال محمد است          ختم رسل صفات کمال محمد است

آزاد شد دل حسن از بند هـر غـمـی        کاو بـنـدۀ مـحـمـد و آل محمد است

 

از یک ترجیع‏بند و یک ترکیب‏بند بازمانده از حسن نیز می‏توان دریافت که پرداختن به این قالب‏ها نیز به تأثیر از سعدی روی داده است چرا که از سعدی نیز یک ترجیع‏بند بیش باقی نمانده است. ترجیع‏بند سعدی با این مطلع آغاز می‏شود:

ای سرو بلند قامت دوست         وه وه که شمایلت چه نیکوست

و بیت ترجیع آن که جز حسن بر بسیاری دیگر نیز تأثیر گذاشته از این قرار است:

بنشینم و صبـر پیش گـیـرم دنـباـلۀ کــار خـوـیش گـیـرم

حسن دهلوی ترجیع‏بند خویش را چنین آغاز کرده است:

 دلـبـر بـیـوفـا کـجـایـــــی         تـا کـی بـر عـاشقان نیایی

و با نخستین نگاه می‏توان دریافت که هر دو در وزن: «مفعول مفاعلن فعولن» (بحر هَزَج) سروده شده است.

حسن این بیت را برای ترجیع برگزیده است:

مسپار دلم به چشم خونریز        بنشین و ز راه فتنه برخیز

و حتی در بند هشتم، آشکارا مصرعی از سعدی را تضمین کرده است:

« بنشینم و صبر پیش گیرم» ورزانکه دل طبیب با ماست

پنهان نماند که ترجیع‏بند سعدی 22 بند و ترجیع‏بند حسن تنها 9 بند دارد. این نکته نیز نشان می‏دهد که حسن با عزم جدی به این قالب نپرداخته و خواسته تا در تأثیرپذیری از سعدی طبع‏آزمایی کند.

 

حافظ و حسن

همان گونه که پیشتر یادآوری شد، حسن خود را طوطی باغ لطافت و طوطی شکّرچین خوانده و سبب گردیده تا هندوستان را پر از شعر شکّربار فارسی کند.

حافظ در غزل زیر بسیار ظریف و زیبا به حسن و نیز امیرخسرو دهلوی (ف 725ق) اشاراتی کرده است:

ساقی حدیـث سـرو و گل و لالـه مـی‏رود وین بـحـث بـا ثـلاثـۀ غـسّـالـه می‏رود

می ده که نوعروس سخن حدّ حسن یافت           کار این زمان ز صنعت دلّاله می‏رود

شکـّرشـکن شـونـد هـمـه طـوطـیـان هـند زیـن قند پارسی که به بنگاله می‏رود

طی مکان ببین و زمان در سـلـوک شـعـر          کاین طفل، یکشبه ره یکساله می‏رود

نخست این که واژۀ «حُسن» در بیت دوم، ایهام تبادر به «حَسن» دارد. دو دیگر این که در بیت سوم آشکارا به جای نام حسن و امیرخسرو از صفت «طوطیان هند» بهره‏مند گردیده است. سه دیگر که پیش از این در شروح دیوان حافظ ندیده‏ام این که بیت چهارم نیز به حسن دهلوی تلمیح دارد. حافظ در این بیت، حسن را چونان طفلی می‏بیند که در یک شب، ره یکسالۀ دیگران را می‏پیماید. به گمان بسیار این پندار از آنجا شکل یافته که در بسیاری از کتابها و تذکره‏های سدۀ هشتم نقل شده که وی در حالی به عرفان و به ویژه مریدی نظام‏الدین اولیاء چشتی روی می‏آورد که حدود پنجاه سال داشته است. از گذشته تاکنون اینکه شخصی در سن چهل تا پنجاه سالگی به کاری بزرگ دست زند که در آن پیشینۀ چندانی نیز نداشته باشد، بسیار عجیب و باورناپذیر بوده است. در بهارستان سخن آمده است: «گویند خواجه [حسن] وقتی که سنش از پنجاه متجاوز بود بر حوض شمس با جمعی به تجرع مشغول بود ناگاه سلطان المشایخ [نظام اولیاء] از آن راه می‏گذشت خواجه این دو بیت خواند:

سالها باشد که ما همصـحبـتـیـم             گر ز صحبت‏ها اثر بودی کجاست

زهدتان فسق از دل ما کم نکرد             فسق مـایـان بـهـتر از زهد شماست

شیخ فرمود صحبت‏ها را اثرهاست ان‏شاء‏الله روزی باد چون وقت انتباه رسیده بود فوراً حسن به پای شیخ افتاده از جمیع مناهی توبه نمود و مرید گشت و غزلی در سلک نظم کشید که مقطعش این است

ای حسن توبه آن گهی کردی     که تو را قوت گناه نماند»

[بهارستان سخن، ص 325 و 326؛ رک. ذبیخ الله صفا ، ادبیات در ایران ج. دوم ، ص 817-، صفحه 299همین کتاب]

البته با توجه به تاریخ قصاید بازمانده از حسن به روشنی درمی‏یابیم که وی از دورۀ جوانی در شعر و شاعری دست داشته و بسیاری از سلاطین آن زمان از جمله سلطان غیاث‏الدین بلبن (686-664 ق) را مدح گفته است. اما به نظر می‏رسد که گرایش‏های عرفانی وی و به تبع آن تألیف کتاب فوایدالفؤاد (در سالهای 707 تا 722 ق) که در برگیرندۀ ملفوظات نظام‏الدین اولیاء چشتی است بر اثر همنشینی وی با امیرخسرو صورت پذیرفته باشد. بنا بر مقدمۀ دیوان غرۀ الکمال، روشن است که خانوادۀ امیرخسرو و خود وی در حالی که خردسال بوده است به شرف دستبوس نظام‏الدین الدین اولیاء رسیده‏اند. اما دربارۀ حسن دهلوی، منابع موجود حکایت از آن دارد که وی بر اثر دوستی با امیرخسرو در همان حدود پنجاه سالگی به عرفان و خاصه طریقۀ چشتیه گرایش یافته است و با وجود این، توفیق تألیف کتابی را یافته است که بزرگانی چون امیرخسرو در آرزوی آن بوده‏اند. «کتاب فوایدالفؤاد که مشتمل بر احوال و اقوال شیخ است تصنیف اوست در غایت متانت الفاظ و لطافت معانی گویند امیرخسرو گفتی کاشکی تمام تصانیف من به نام حسن بودی و این کتاب از من»

در اینجا به چند نمونه از تأثیرپذیری حافظ از حَسَنَ اشاره می‏شود:

حسن: چندین چه می‏کنند ز نالیدنم عجب/ گر کوه از فراق بنالد عجیب نیست

حافظ: گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار/ صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند

حسن: باغبانا کجی و راستی من منگر/ هم بر آن شکل که می‏پروری‏ام می‏بالم

حافظ: من اگر خارم و گر گل چمن‏آرایی هست/ که از آن دست که می‏پروردم می‏رویم

مکن درین چمنم سرزنش به خودرویی/ چنان که پرورشم می‏دهند می‏رویم

حسن: وگر از زمزمۀ عشق تو در نفخۀ صور/ نیم بانگی شنوم رقص‏کنان برخیزم

حافظ: بر سر تربت من با می و مطرب بنشین/ تا به بویت ز لحد رقص‏کنان برخیزم

حسن: هزار جان گرامی فدای جانش باد/ که زنده از کرم اوست هر که جان دارد

حافظ: هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت/ که هر صبا و مسا شمع مجلس دگری

حسن: در موسمی که سنگ ز لاله نشان گرفت/ داغی چو لاله بر دل خونین نشانده‏ایم

حافظ: چون لاله می مبین و قدح در میان کار/ این داغ بین که بر دل پر خون نهاده‏ایم

حسن: بود گهی که سر گیسوی تو باز کنم/ برای وصل تو از وی شبی دراز کنم

مسافری که بر او گردی از درت نبود/ اگر ز کعبه رسیده‏ست در فراز کنم

حافظ: معاشران گره از زلف یار باز کنید/ شبی خوش است بدین قصه‏اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند/ و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

حسن: ای نقش خوب از تو شکایت نمی‏کنم/ بر ما هر آنچه می‏رود از نقشبند توست

حافظ: چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است/ چو بر صحیفۀ هستی رقم نخواهد ماند

حسن: اندر غم توأم سر و سامان چه حاجت است/ چون دردم از تو باشد درمان چه حاجت است

جانا فدای دوستی توست جان من/ عاشق به دوست زنده بود، جان چه حاجت است

حافظ: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانان به حاجتی که تو را هست با خدای/ کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

حسن: گلها همه باز آمد وقت است که بازآیی/ جان بی تو نمی‏پاید، چندین چه همی پایی

سودای سر زلفت افکند به من شوری/ تا کرد مرا چون خود شوریده و سودایی

حافظ: ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی/ دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دیشب گلۀ زلفش با باد همی گفتم/ گفتا غلطی، بگذر زین فکرت سودایی

حسن: راهی دراز و منزل مقصود ناپدید/ نی رهبری نه قافله پیدا، کجا روم

حافظ: گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید/ هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حسن: دل فدای دوست کردم جان به هم/ جان خوش است الحق ولی جانان به هم

نیکوان هستند، لیکن آن تو راست/ خط و خالی بوالعجب با آن به هم

حافظ: دردم از یار است و درمان نیز هم/ دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‏گویند آن خوشتر ز حسن/ یار ما این دارد و آن نیز هم

حسن: هم یار به دست آمد هم کار فراهم شد/ المنه لله گو کاین هم شد و آن هم شد

حافظ: دیدار شه میسر و بوس و کنار هم/ از بخت شکر دارم و از روزگار هم

حسن: بیا که بر همه خوبان شهر شاه تویی/ چو غنچه در صفِ گل صاحب کلاه تویی

حافظ: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج/ سزد که از همۀ دلبران ستانی باج

حسن: هزار بار همی مُردم از فراق ولیک/ مرا امید وصال تو داشته است صبور

حافظ: مرا امید وصال تو زنده می‏دارد/ وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

 


 

[1] غالام علی آریا داکتر . طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ، ص 142.

[2]محمد آصف گلزاد سرمحقق. دهکده های افریده هایش .رک. ذبیخ الله صفا ، ادبیات در ایران ج. دوم ، ص 817-831و

 

 

 


بالا
 
بازگشت