حاکی خاور
چالشهای تعلیم و تربیه در افغانستان!
نظام تعلیم و تربیتی در افغانستان از نگاه نصاب تعلیمی، شیوه تدریس، عدم تخصص، مخانیکی و غیر عملی بودن آن و ضعف نهادهای تعلیمی در بستر بیماری شدیدی به سر میبرد. در اثر ایجاد و ادامه یافتن سالها جنگ در این سرزمین، سیستم آموزشی آن بکلی آسیب دیده و به یک سیستم راکد و ناکارآمد مبدل گردیده است، این سیستم دارای کاستی های زیادی بوده، نمی تواند پاسخگو برای مردم باشد و چندین قرن است که مشکلی را آسان نکرده است. بناء برای حل مشکلات و بهبود یافتن وضع جامعه نیاز است؛ به سیستم تعلیمی سچهتری دست زد. به مشکلات این سیستم از پنجرههای مختلف میتوان چشم انداخت، این سیستم از چندین نگاه دارای مشکل قوی بوده که لازم است تا هر یکی آن را زیباتر انگشت شمار کرده و برای ستره ساختن آن، دستبرزنیم.
نصاب تعلیمی!
یکی از چالشهای که سیستم تعلیمی و تربیتی به آن دست و پنجه نرم میکند، نصاب تعلیمیست. در حقیقت نصاب تعلیمی افغانستان پوسیده و کهنه شده است، با عدم نوآوری در سال های متمادی، این نصاب کارایی خود را از دست داده و دیگر نمیتواند دردی را دوا کند. سیستم آموزشی این کشور طوریست که در دانشگاهها مکاتب، مدارس و... نهادهای آموزشی کتاب های چندین سال قبل تدریس شده و از کتاب های عصری که راهِحلی برای مشکلات جامعه نوین داشته باشد خبری نیست، چیزهای تدریس میشود که همش خیالی بوده و به عصر امروزی هیچ سازشی ندارد. گویا کتاب های جانداری نیستند، مسایلها پژمرده را بحث میکنند، از نظریاتی گپ میزنند که آنها خیلی وقت پیش مردهاند، از نظریات علمی امروزی در آنها خبری نیست.
شیوهی تدریس!
مورد دوم کاستی های است که بر میگردد به شیوه تدریس. بدبختانه، در افغانستان از شیوه های تدریس مدرن خبری نیست، نه آموزگار با میتودهای مدرن آشنایی دارد و نه هم دانشجو، همه از شیوههای پوسیده استفاده میکنند. علاوه بر آن، آموزگار نسبت با شاگرد خیلی خشن برخورد میکند، برخوردهای خشن استاد سبب دلسردی شاگردان از فرا گرفتن آموزش میشود. یعنی شیوه رفتار استاد خشن است. گذشته از این همه، استاد از وسایل پیشرفته امروز استفاده نمیکند، اصلن وسایل موجود نیست، در نهایت باید گفت: در کل ایشان(استاد و شاگرد) دارای یک شیوه ناقصاند.
تخصصی نبودن دروس!
مشکلی دیگری که قابل یاد آوری است "تخصصی نبودن درسها" است. در واقع این چالش بزرگیست و میتوان کاستی های آن را از چهار طرف شمرد. اول، در بسیاری از رشتهها استاد مسلکی و متخصص وجود ندارد، اگر وجود هم دارد کم است، رسیدهگی کرده نمیتواند. دوم، اکثرن مضامین تخصصی نیست، در هر بخش مضامین های متعددی وجود دارد، که ربطی به آن بخش ندارد. یعنی خم و پیچی ها خود را دارد. این مشکلات وجود داشت با اضافه شدن ثقافتهای به دانشکده های مختلف مسئله جدی تر شد. یاد گرفتن طلاق، خلغ، اظهار و... برای طبیبان، انجینران و... هیچ سودی نداشته، بجز ضایع کردن وقت ایشان. سخن بجایی کشیده که مضامین غیر تخصصی، از تخصصی بیشتر شده است.
میخانیک و غیرعملی دروس!
چالش دیگری که خیلی جدی به نظر میرسد "میخانیک و غیر عملی" بودن دروس است. در افغانستان بیشتر درسها بخاطر نوشتن روی پارچه امتحان، حفظ کرده میشوند و از سیستم عملی خبری نیست. این، البته چیزیست که اذهان همگان به آن عادت نموده است و نمیتوان آنرا به آسانی از سینهی ایشان پاک کرد. برای همین است زمانیکه در غرب میان دانشجویان شرقی و غربی عمل تست یاد گرفتن را انجام دادن، در آن وقت معلوم شد که دانشجویان شرقی چند برابر در میخانیک از غربیها موفق ترند؛ اما زمانیکه نوبت به دورهای عملی رسید، دانشجویان شرقی اصلن راه حل ِپیدا کرده نتوانستند. این مشکل از شکافهای زیادی در این خاک خیمه زده است. نبود اسباب و عدم امکانات صحیح چالش خطرناکی را در این راستا خلق نموده است. چونکه در مکاتب، دانشگاهها و حتا نهادهای آموزشی دیگر هیچ نوع مواد درسی و وسایل عملی وجود ندارد. دوم اینکه اذهان دانشجویان با تکرار بیش از حد این عمل، به میخانیک رنگ گرفته است. سوم اینکه استادان توجه کمتری هم به این مورد نکرده اند. مهمتر از همه ضعف نهادهای آموزشی اعم از خانواده، کودکستان، مکاتب، دانشگاهها نهادهای ادبی، مدنی،اجتماعی و... اند، با وجود اینکه خانواده نقش اساسی را در تعلیم و تربیه فرزندان بازی میکند، اما در افغانستان نقش کمتری را بازی کرده است، بسیاری از خانوادهها کمتر مسؤلیت پذیرند، از وظیفه خود فرار میکنند، زیادی هم نقش خود را نمی دانند، چنین چیزی میتواند دارای عوامل زیادی باشد. از جمله اینکه مردم این جامعه بیشتر توجه به کمیت دارند تا کیفیت. هر خانواده بیشتر از ده و یا پانزده طفل به دنیا میآورد؛ اما از میان ایشان یکی را هم درست تربیه نمیکنند. مسئلهی فقر نیز در این راستا بی نقش نخواهد بود. از آنجا که افغانستان در فقر و ناتوانی غرق گردیده است، از این مصیبت فرزندان نیز در امان نماندهاند؛ زیرا بسیاری از پدران پشت لقمهی نانی برای خود و خانوادهی خویش میگردند؛ تا ایشان را از حلقوم مرگ نجات دهد، زیادی از مادران نیز از چنین چیزی در امان نیستند و در اخیر فرزندان بسیاری هم در این آتش سوخته اند. لذا فقر تعلیم و تربیه سالم را از ایشان دزدیده است. اگر از خانواده بگذریم، نهادهای دیگر نیز نتوانستهاند وظیفهی خویش را به درستی انجام دهند و کاستی های زیادی در فعالیت ایشان به چشم میخورد. در بسیاری از نقاط افغانستان و خصوصا شهرستانها کودکستانِ وجود ندارد و اگر اندکی وجود دارد آنها هم به طور درست فعالیت نمیکنند، نهادهای مدنی، اجتماعی و... نیز موفقیت های نداشتهاند که همه چالشزا بوده. پیداست که نظام تعلیم و تربیه در افغانستان به چالش های زیادی از درست نبودن نصاب تعلیمی گرفته تا ضعف نهادهای تعلیمی مواجه است. لذا برای بیرون رفت از اینبیماری مزمن لازم است تا به طوری تدریجی بر بالای شکاف ها کار کرده شود.
فرستنده: محمدعثمان نجیب