معرفی کتاب؛ “قبایل پشتون در افغانستان: گرگ ها در میان انسان ها”
قبایل پشتون در افغانستان: گرگ ها در میان انسان ها
نویسنده: بن آچسون
ناشر: Pen and Sword Military (۳۰ ژوئن ۲۰۲۳)
زبان: انگلیسی
۳۲۸ صفحه
در توضیح کلی کتاب حاضر ابتدا به رگه هایی از شرایط حال حاضر افغانستان تحت حاکمیت طالبان اشاره شده و چنین بیان می شود که خروج ناگهانی نیروهای ایالات متحده و ناتو در سال ۲۰۲۱ عصر جدیدی را برای افغانستان آغاز کرد. متعاقبا سلطۀ طالبان بر قدرت، بازگشت به برخی از بدترین نشانه های پیشین مرتبط با حکمرانی نخست طالبان در دهه ۹۰ افغانستان، از جمله ممنوعیت تحصیل زنان و دیگر عقب نشینی های مرتبط با حقوق زنان و حقوق بشر را تسهیل کرد. بدین ترتیب باید اشاره داشت که پویش و پیمایش در واقعیتِ جدیدی به نام طالبان، مستلزم ایجاد روابطی سازنده تر بین غربی ها و افغان ها، به ویژه با تمرکز بر قومیت اکثریت یعنی قبایل پشتون است و کتاب حاضر مجموعه ابزار انجام این کار می باشد که دانش و اطلاعات مورد نیاز جهت کاوش در رابطه با محیط پیچیدۀ قبیله ای را فراهم می آورد.
سر نیکلاس کی(Sir Nicholas Kay)، نماینده ارشد غیرنظامی ناتو در افغانستان (۲۰۱۹-۲۰۲۰) و سفیر بریتانیا در افغانستان (۲۰۱۷-۲۰۱۹) در ابتدای این کتاب، اثرِ حاضر تحت عنوانِ “قبایل پشتون در افغانستان: گرگ های در میان انسان ها” را شاهکار ادبی فاخر و فوق العاده ای می داند که ترکیبی از تجزیه و تحلیل عالمانه، تحقیقات تاریخی، روایت پردازی مرتبط با شرایط، نثری مهیج و مهم تر از همه، اشتیاقی عمیق را در بر دارد.
کتاب حاضر که با تجربه ای مستقیم و نزدیک، و همچنین با شیوه ای از متعادل سازی تجزیه و تحلیل های عمیق با حکایاتی جذاب ساخته و پرداخته شده است، طریقۀ زندگی پشتون ها را که همچنان در سایۀ قانون افتخارآمیز باستانی آنها، یعنی “پشتونوالی” تایید و تثبیت شده است، مشخص می سازد. همچنین مطالب این کتاب به تشریح ساختار قبیله ای، سرزمین های قبیله ای، جنگ های تاریخی، شخصیت های برجسته و حتی ضرب المثل ها و شاعران پشتون پرداخته و نشان می دهد که چگونه جنگ های اخیر به عرصه زیست قبیله ای آسیب می زند. کتاب حاضر با معطوف ساختن تمرکز خود بر مردم به جای سیاست، لایه ها، پارادوکس ها و ظرافت هایی پنهان در بطن بزرگ ترین جامعه قبیله ای جهان را آشکار می کند. با رسیدن خواننده به صفحات پایانی این کتاب، مخاطب ماهیت و موجودیت قبیله گرایی پشتون را به خوبی درک کرده، متوجه خواهد شد که چگونه این قبیله بر افغانستان امروز تأثیر گذاشته است. آنگاه خواننده در می یابد که گرچه زندگی قبیله ای در کوچه پس کوچه های تاریخ به چالش کشیده شده، لیکن هویت پشتون همواره دست نخورده و سالم به قوت خود باقی مانده است. همچنین مخاطب در نهایت متوجه خواهد شد که چرا پشتون ها را نمی توان یک موجودیت واحد دانست و نباید با آنها به عنوان “یک” (موجودیتِ کلی واحد بدون در نظر گرفتن تنوعات و پیچیدگی های داخلی) رفتار شود. این کتاب روشن میکند که چرا از اسکندر مقدونی گرفته تا وینستون چرچیل و حتی طالبان امروز، پشتون ها به غلط به عنوان اقوام بربر بدوی و مستعد خشونت تصور می شدند. در مجموع باید گفت کتاب حاضر که در ۱۰ بخش و ۳۹ فصل ارائه شده، پاسخ مناسبی برای پرسش های احتمالی مخاطب در خود دارد.
در ابتدای کتاب و در قسمت مقدمه، نویسنده جریان ورود خود به افغانستان و نگارش کتاب را مطرح می سازد. به گفتۀ وی، این کتاب در برگیرندۀ درک و بینشی بود که نویسنده آرزو داشت در همان ابتدای امر در اختیار داشت؛ یعنی در زمانی که برای نخستین بار در ژوئن سال ۲۰۱۲ از رودخانه آمودریا و تاجیکستان گذشت و به ولایت قندوز افغانستان رسید. نویسنده در آن هنگام از هیئتی بلندپایه متشکل از سیاستمداران اروپایی در یک مأموریت حقیقت یاب حمایت می کرد تا در مورد جریان های انتقالی هروئین که از طریق روسیه از افغانستان به اروپا می آمدند مطلع شوند. این نمایندگان که با پلیس مرزی افغانستان در جلسه ای مشغول خوش بش و نوشیدن و چای سبز بودند، با شنیدن خبرِ نزدیک شدن طالبان به ایست بازرسی منطقه، فورا سوار لندکروزهای زرهی شده با سرعت از روی پل عبور کرده، به تاجیکستان بازگشتند؛ جایی که هلیکوپتر شخصی رئیس جمهور تاجیکستان منتظر بود تا آنها را به پایتخت تاجیکستان یعنی، دوشنبه ببرد.
به گفتۀ نویسنده، در جریانِ این فرارِ آشفته و عجولانۀ نمایندگان غرب، یکی از سیاستمداران به ناگه فریاد زد و به وی گفت که پاسپورت آنها به مرزبانان داده شده بود تا به عنوان مدرکی دال بر بازدید آنها از خطرناک ترین منطقه جنگی جهان، مهر افغانی بگیرند. پس وی (نویسنده) در جستجویی سراسیمه پاسپورت ها را یافته، و درست زمانی که پره های هلیکوپتر شروع به چرخش کردند، به سمت هلیکوپتر رفت تا سوار شده از آن منطقه فرار کنند. پس این نخستین تجربۀ نویسنده در داخل کشور افغانستان بود. اما آخرین تجربۀ وی نیز مشابه اولین تجربه اش به نظر می رسید. چنانچه به گفتۀ او، در آخرین تجربه نیز با هلیکوپتر پرواز کرد؛ این بار در ماه مارس ۲۰۲۰ بر روی کابل پرواز کرد تا با یکی از آخرین هواپیماها قبل از اینکه کووید جهان را در قرنطینه فرو برد، به اروپا برگردد.
نویسنده در ادامۀ صحبت های خود، با ضرورتی از خوانش کتاب حاضر چنین مطرح می کند که این اثر منعکس کننده بسیاری از موارد و مسائلی است که وی در دوران کار به عنوان مشاور سیاسی برای ناتو و سایر نهادها در افغانستان، که مسئولیت ایجاد روابط با افغان ها در کابل و سراسر کشور را بر عهده داشت، آموخته است. پس به عنوان «مسائلی که باید بدانیم» نوشته شده است، نه به عنوان خاطراتی از تجربیات شخصی یا شکایات در مورد شکست بین المللی غرب از سال ۲۰۰۱ که هر دو موضوع توسط بسیاری نویسندگان دیگر پوشش داده شده است.
نکتۀ قابل توجه دیگر اذعان نویسنده بر تجربه شخصی خود پیرامون عدم درک صحیح نیروهای خارجی است. به گفتۀ وی، این کتاب بر اساس تجربه خود وی از مشاهدۀ ناتوانی”کارشناسان” خارجی در درک مسائل پیچیدۀ فرهنگی که برای یافتن راه حل هایی برای مشکلات افغانستان فرستاده شده بودند، شکل گرفت. موقعیتی که در آن به یاد می آورد، یک همکار بین المللی نویسنده با اطمینان از توانایی خود در تجزیه و تحلیل تحولات افغانستان مورد تمجید و تحسین قرار گرفت در حالی که وی حتی نمی توانست کشور افغانستان را روی نقشه پیدا کند؛ یا زمانی که به یک مقام ارشد غربی در جلسه ای بسیار محرمانه تذکر داده شد که اسلام آباد در افغانستان نبوده، بلکه در واقع پایتخت پاکستان است. این نمونه ها نشان دهنده خودشیفتگی استراتژیک و خوش بینی بیش از حد درک غرب از پویایی تحولات افغانستان است که به طور مداوم به تلاش های غربی ها پس از سال ۲۰۰۱ در افغانستان آسیب زد. به گفتۀ نویسنده، تا پایان حضور نظامی بیست سال نیروهای بین المللی این امر مشهود بود که غربی ها قادر به درک برخی از بازیگران همانطور که آنها فکر و یا عمل می کردند، نبودند. در مجموع باید گفت هیچ بیگانه ای هرگز نمی تواند بستری غریزی متعلق به کسی که آن شرایط و محیط را زندگی و لمس کرده را به دست آورد. به اعتراف وی، افغان ها، از جمله طالبان، همیشه یک قدم جلوتر از غرب بودند؛ غربی ها تلاش می کردند بفهمند چه اتفاقی افتاده است، اما به ندرت متوجه می شدند که چرا آن اتفاق افتاده است. این خودشیفتگی استراتژیک روابط غرب با افغان ها را مسموم کرد و تا زمانی که به چالش کشیده نشود به این کار ادامه خواهد داد.
به باور نویسنده، گاه شماری های بیشماری از تحولات افغانستان، کتاب های نگاشته شدۀ فراوان در مورد تاکتیک های طالبان و روایات متعدد در مورد رقیب ابرقدرت های دوران شوروی وجود دارد. اما فضای نسبتا کمی برای کمک به درک مردم به ویژه قبایل پشتون وجود دارد. پشتون ها به عنوان اکثریت در افغانستان و بزرگترین جامعه قبیله ای جهان، در چگونگی و چرایی رویدادها نقش مهمی دارند. بااین حال، درک بین المللی از آنها محدود است.
در همین راستا ودر ادامۀ مشکلات مرتبط با نبود اطلاعات و آگاهی چندان وسیع و جامع از پشتون ها، نویسنده این نقص را موجب به وجود آمدن سه اشتباه تکراری در نحوۀ برخورد غرب با پشتون ها و قبایل پشتون می داند:
· اولا، به اشتباه با آنها به عنوان “یک” (گروه متجانس، یکدست و هماهنگ) رفتار شده و آنها با رویکرد یا دیدگاهی فراگیر درگیر می شوند که این اشتباه از تجانس آنها موجب شده، اختلافات و رقابت های داخلی قبایل پشتون نادیده گرفته شود.
· دوم اینکه از دریچه غربی به آنها نگریسته می شود و آنطور که خودشان می فهمند آنها درک نمی شوند.
· سوم آنکه ویژگی های مثبت آنها را نادیده گرفته و برای اشاره به آنها، به کلیشه های نامتعارفی چون جنگجویان خشن و عمامه داری که صاحبان تجمعاتِ ترور بین المللی هستند، ارجاع داده می شوند.
باید گفت شکست های سیاستی به طور اجتناب ناپذیری از این رویکرد معیوب پیروی می کنند؛ دقیقا برخلاف مشارکت های سازنده ای که مورد نیاز است. به گفتۀ نویسنده، یکی از راه هایی که وی سعی کرد از این روند اجتناب کند و درکی دقیق را فراهم آورد، درک بهتر نام تجاری (برند) قبیله گرایی پشتون بود؛ هرچند گرفتار پارادوکس های وفاداری های در حال تغییر، لایه های ظریف و پویایی های پیچیده قدرت شد. به هرروی نویسنده معتقد است که تلاش ها در این زمینه حداقل برای درهم شکستن کوه های یخ فرهنگی و دست یابی به اطلاعات دقیق تر لازم است و اگر به شیوه ای درست و در زمان مناسب به کار گرفته شوند، حداقل نشانه تلاشی برای درک فرهنگ پشتون خواهند بود. کاری که بازیگران بین المللی اغلب در دوران پس از ۲۰۰۱ نتوانستند انجام دهند.
در ادامه، تصاویر مرتبط با نقشه های اقوام پشتون برای درک بهتر کتاب حاضر ارائه می شود. اما نقشه هایی که پراکندگی قبایل پشتون را نشان می دهد فقط به صورت تقریبی است. آشفتگی بی پایان افغانستان از دهه ۱۹۸۰ به اختلاط زیاد قبایل منجر شده است که هیچ نقشه قبایلی مجزا و قابل خواندن به طور صد در صد دقیق نخواهد بود.
منبع : کلکین