افغانستانِ معاصر به روایتی دیگر؛معرفی و بررسی کتاب “افغانستان معاصر؛ تاریخ مبارزات و بقای یک ملت”
اثر امین صیقل
رضا عطایی (کارشناسیارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
ناشر: انتشارات صبح امید دانش، کابل و قم
الف) مقدمه
چنانچه مطالعه تاریخ معاصر افغانستان را به دو گونه عمومی-رسمی و تحلیلی-انتقادی تقسیم نماییم و بر این اساس دو اثر وزینِ “افغانستان در مسیر تاریخ” مرحوم غبار و “افغانستان در پنج قرن اخیر” مرحوم فرهنگ را با قدری تسامح و تساهل، زیرمجموعه “تاریخِ عمومی-رسمی” در نظر آریم؛ بدون تردید اثر وزین “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” زندهیاد محمدآصف آهنگ و اثر “افغانستان معاصر” امین صیقل در زمره نگاههای تحلیلی-انتقادی به تاریخ و تاریخ معاصر افغانستان محسوب میشوند.نگارنده این سطور بر این نظر است که گام نخست افغانستانشناسی و مطالعه تاریخ معاصر افغانستان از رهگذر همان آثار عمومی-رسمی، همچون آثار غبار و فرهنگ میگذرد و این خود اهمیت و جایگاه اینگونه آثار را میرساند که مخاطب و خواننده -چه در رابطه با اتباع شریف منسوب به کشور افغانستان و چه برای سایر افغانستانپژوهان- در گام نخست نمیتوانند خالیالذهن و بدون تصورّ و ذهنیت به نگاه تحلیلی-انتقادی از تاریخ معاصر افغانستان دست یابند.بعد از مرور و اشراف بر تاریخ عمومی-رسمی معاصر افغانستان است که خواننده و مخاطب میتواند، چه به مثابه محقق و پژوهشگر و چه به مثابه یک خواننده جدّی، به مرحله تحلیلی-انتقادی تاریخ افغانستان ورود نماید؛ به نحوی که میتواند بسیاری از معلومات و اطلاعات ارائه شده در آثار عمومی-رسمی را نیز مورد تجزیه-تحلیل و نقد قرار دهد.برای مثال در این مرحله است که مخاطب در مییابد که تفاوت اساسی کتاب “خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ” با اثر “افغانستان در پنج قرن اخیر” در چیست، یا اینکه روزنوشتههای ملافیض کاتب در “تذکُرالانقلاب” به مراتب متفاوتتر از “سراجالتواریخ” اوست.شایان ذکر است توضیح فوق برای نسل دوم و سوم مهاجران افغانی/افغانستانی در ایران که خلأ شناختیشان از افغانستان، ویژگی بارزِ “برزخ هویتی”شان را شکل میدهد، انطباق بر واقع بیشتری دارد.ما پیش از این در یادداشتهای جداگانهای، معرفی و بررسی اجمالی از “خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ”، “تذکُرالانقلاب” و همچنین اثر “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” -که در این مقدمه به آنها اشاراتی رفت- در سایت کلکین داشتهایم.
نکته دیگر، همانطور که در یادداشت کتاب “تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها” زندهیاد آهنگ متذکّر شدیم که مطالعه آن اثر برای خوانندگان بیاطلاع-کماطلاع (مبتدی) از تاریخ معاصر افغانستان، پیشنهاد و توصیه نمیشود؛ در این یادداشت نیز یادآور میشویم که کتاب “افغانستان معاصر؛ تاریخ مبارزات و بقای یک ملت” اثر وزین امین صیقل نیز چنین است.همچنین شایان ذکر است، دکتر امین صیقل، استاد دانشگاه ملی استرالیا، از شخصیتهای مطرح علمی افغانستان میباشد که پیش از این در سایت کلکین، برای کتاب “سایه افغانستان بر امنیت در آسیای مرکزی” اثر جدیدالتالیف (۲۰۲۱م) ایشان و همکارشان کریل نورژانوف که توسط سمیه مروتی و سارا حسنی به فارسی برگردانده شده، یادداشت معرفی و بررسی داشتهایم.
ب) نگاه اجمالیکتاب
“افغانستان معاصر؛ تاریخ مبارزات و بقای یک ملت” یا با عنوان مختصرشده فارسیاش “افغانستان معاصر”، اثری است که امین صیقل آن را با همکاریهای عبدالغفور روانفرهادی و کریل نورژانوف نوشته است.نسخه اصلی اثر به زبان انگلیسی نوشته شده که سال ۲۰۰۴م چاپ و منتشر شده است. این اثر را محمدنعیم مجددی، سال ۲۰۱۳م به فارسی معیار و رایج در افغانستان، برگردان و ترجمه نموده است و سال ۱۳۹۴ هجری خورشیدی، در ۵۰۲ صفحه، در کابل چاپ و منتشر شده است.کتاب با سه مقدمه آغاز میشود؛ مقدمه مولف (صص ۱۵-۲۰)، سخنی درباره این ترجمه از روانفرهادی (صص ۲۱- ۲۲) و سخنی از مترجم (صص ۲۳- ۲۶). در این سه مقدمه، اطلاعات خوبی درباره موضوع و محتوای کتاب آمده است که در ادامه یادداشت بدان اشاراتی خواهیم داشت.بعد از سه مقدمه یاد شده، مقدمه پژوهشی اثر قرار گرفته (صص ۲۷- ۵۴) و پس از آن مطالب کتاب در نُه فصل (صص ۵۵- ۴۶۲) و نتیجهگیری (صص ۴۶۳- ۴۷۶) سامان یافته است.پیش از ادامه یادداشت، با توجه به یادداشتی که از “عبدالعلی نور احراری” در خاتمه اثر درباره مترجم کتاب آمده (صص ۴۹۹- ۵۰۱)، شایان توجه است که “محمدنعیم مجددی” مترجم کتاب، از خانواده و خاندانی اهل علم و فضیلت در هرات متولد شده و رشد یافته و در دانشکده ادبیات دانشگاه کابل تحصیل داشته است (ص ۴۹۹) که پس از کودتای هفت ثَور/اردیبهشت ۱۳۵۷ رهسپار پاکستان میشود و سپس به آلمان عزیمت مینماید و پس از ده سال اقامت در آلمان، سال ۱۹۸۹م به ایالت کالیفرنیا آمریکا مهاجرت مینماید (ص ۵۰۰) مجددی در تمام سالهای مهاجرت، مشغول فعالیتهای اجتماعی-فرهنگی درباره افغانستان بوده است و در این مدت، آثاری را، اعم از ترجمه و تالیف به چاپ و انتشار رسانده است (صص ۵۰۰ و ۵۰۱).
در مقدمه عبدالغفور روانفرهادی که دسامبر ۲۰۱۳ برای ترجمه فارسی نوشته و همانطور که اشاره شد وی در جریان تالیف کتاب نیز نقش موثری داشته، درباره این اثر چنین نوشته است:《این کتاب از انگلیسی ترجمه شده است. و هدف مولف آن بود که کوتاهیهای چندین کتاب مختصر و مفصل را که به انگلیسی درباره افغانستان نگاشته شده بود، جبران کند. متن انگلیسی این کتاب که در سال ۲۰۰۴ در انگلستان به چاپ رسیده، اثر داکتر محمدامین صیقل، استاد سابقهدار پوهنتون[دانشگاه] ملی آسترالیا است. هنگامی که آن عزیز ارجمند، فصلهای این کتاب را مینوشت، یعنی سال ۱۹۸۲ میلادی و پس از آن و من در فرانسه پناهگزین شده بودم، مولف گرامی چندین روز در پاریس درباره تاریخ وطن و به طور خاص احوال سالهای اخیر با من صحبت کرد و سخنان مرا روی چندین نوار ثبت کرد. و از اینجاست که از روی لطف، نام مرا به حساب همکار مولف در عنوان درج کرده است… میدانیم که از مدتی به این سو، داکتر صیقل در حال تجدید و تعدیل و تکمیل متن این کتاب است و امیدوارم که دوست گرامی و مهربان من آقای محمدنعیم مجددی، متن تعدیل و تکمیل شده این کتاب را نیز ترجمه کند. در حال حاضر، ترجمه متن ۲۰۰۴ میلادی به طور خاص برای علاقمندان تاریخ معاصر کشور خاصه جوانان ما، غنیمت بزرگی خواهد بود.》 (ص ۲۱)
روانفرهادی در ادامه دلیل تعدیل و تکمیل متن اصلی کتاب را چنین توضیح میدهد:《مؤلف کتاب از جلد اول کتاب مرحوم میر غلاممحمد غبار “افغانستان در مسیر تاریخ” استفاده کرده است، اما جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ بعد از وفات ایشان، در اثر کوشش پسر ارجمندشان حشمتخلیل غبار به چاپ رسید. و نیز “افغانستان در پنج قرن اخیر” اثر میر محمدصدیق فرهنگ نیز بعدا نشر شد و نیز اکنون جلد اخیر سراج التواريخ، در چند وقایه به چاپ رسیده است و کتاب “امان التواریخ” نیز بالاخره به چاپ رسید که این همه بر علاوه آثار انگلیسی تازه چاپ شده، مورد استفاده داکتر محمدامین صیقل در چاپ دوم کتاب خواهد بود.》(ص ۲۲)متأسفانه در مقدمه مترجم (صص ۲۳- ۲۶) هیچگونه توضیح و اشارهای در این باره نشده است که ویراست دوم نسخه اصلی کتاب چگونه و در چه وضعیتی است؟ با این حال، آنچه که در بالا از مقدمه روانفرهادی ذکر شد، نویدبخش این خبر خوش است که مولف گرانقدر پس از چاپ و انتشار نخست نسخه اصلی در سال ۲۰۰۴م، قصد و انگیزه بازنگری در اثرشان را داشتهاند که امیدواریم به زودی به ثمر نشیند و مترجم محترم نیز با توجه به ویراست جدید، کتاب را بازچاپ نماید.نکته حائز اهمیت دیگری که از مطلب نقل شده مقدمه روانفرهادی مشهود میباشد، همان است که در مقدمه این یادداشت در خصوص ارتباط مطالعه عمومی-رسمی و تحلیلی-انتقادی تاریخ بدان اشاراتی رفت.
در مقدمه محمدنعیم مجددی به عنوان مترجم کتاب، نقد در خور توجهی به آثار پژوهشی منتشر شده خارجیان درباره تاریخ افغانستان آمده است که همانطور که در ادامه بدان خواهیم پرداخت، این امر خود از انگیزههای پژوهشی امین صیقل برای تالیف کتاب بوده است:《هرچند مورخان خارجی آثار متعدد و با ارزشی راجع به افغانستانِ دیروز و امروز نگاشتهاند؛ مگر در این آثار غالباً مواردی وجود داشته که نشان میدهد معلومات یک مورخ خارجی نمیتواند با همه امانتداری، بیطرفی و مستندبودن به پایه معلومات یک مورخ افغان برسد. البته به این شرط که مورخ مذکور از تأثیر علایق شخصی و حبو بغضهایی که متاسفانه در وطن ما رواج فراوان دارد به دور بوده باشد.》(ص ۲۳)محمدنعیم مجددی در پایان مقدمهاش از عبدالغفور روانفرهادی، به خاطر نوشتن مقدمه برای ترجمه فارسی و کتاب و همچنین مطالعهی دقیق ترجمه اثر و ارائه نظرات و اصلاحات تشکر کرده است (ص ۲۵).
ج) انگیزه تالیف و همکاران در تالیف اثرامین صیقل در مقدمه کتاب (صص ۱۵- ۲۰) به خوبی درباره سرگذشت این کتاب و انگیزه تالیف آن توضیح میدهد. فکر نوشتن کتاب به سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰م باز میگردد که امین صیقل رساله مقطع دکتریاش در دانشگاه استرالیا تکمیل نموده است و با اشغال افغانستان توسط اشغال اتحاد جماهیر شوروی، این کشور مورد توجه محققان و پژوهشگران خارجی قرار میگیرد و بنا به گفته صیقل حکومت دستنشانده روسها در کابل نیز قرائتی ایدئولوژیکی از تاریخ افغانستان انعکاس میدهد:《در آن سالها که افغانستان نسبت به هر وقت دیگر، مورد توجه جهانیان قرار گرفته بود و رژیم دستنشانده روسها به شدت تلاش میکرد تاریخ افغانستان را طوری که با مرامهای فکری و ایدئولوژیکی خودش سازگار باشد، سر از نُو رقم بزند. عدهای از دانشمندان غربی، افغانستان را به عنوان یک موضوع مهم برای تحقیقات علمی خود انتخاب کردند؛ و تعدادی از محققان و دانشمندان مجرب، به خصوص آنهایی که از تاریخ سیاسی و جامعه افغانستان چشمدیدههایی داشتند، بر آن شدند تا اوضاع این کشور را از نگاه تاریخی و حالات فعلی آن، تحتِ تحلیل و تدقیق قرار دهند.》(ص ۱۵)صیقل انگیزه اهتمام خود را در پرداختن به تاریخ افغانستان با توجه به این نگرانی ذکر میکند که در مطالعه غربیها، شاید آنچنان متغیرهای موثر داخلی روند تاریخ افغانستان مورد توجه قرار نگیرد و نگرفته است:《نگرانی من از آن بود که دانشمندان غربی بعضی از موضوعات اساسی از قبیل همچشمی و رقابت برای گرفتن قدرت، افراطگرایی فکری و مهمتر از همه روابط فعالی را که در اثر ازدواجهای مکرر در خاندان شاهی افغانستان موجود بود و از ۱۷۷۴ قویاً در همه تحولات دولتهای افغانی تأثیر داشت، را نادیده گرفته بودند. هر چند این موضوعات از دید محققین افغانی، به خصوص آنهایی که برداشت عمیقی از تاریخ افغانها داشتند و یا در مرحلهای از زندگیشان به امور سیاست و دولت مصروف بودند، پوشیده نبود؛ ولی چنانکه تذکر رفت، محققین غیرافغانی به آن توجه چندانی نکرده بودند.》(ص ۱۶)
در بخش بعدی یادداشت به واکاوی سه متغیر یادشده (تعدد زوجهها در خاندان شاهی، مداخله خارجی و افراطگرایی فکری) در مطالعه تاریخ معاصر افغانستان در اثر صیقل باز خواهیم گشت.صیقل در ادامه، جریان سابقه آشنایی و ارتباطگیری با عبدالغفور روانفرهادی را برای تکمیل پروژه مطالعه و تالیف تاریخ افغانستان توضیح میدهد، که همانطور در بخشهای پیشین یادداشت حاضر اشاره شد، روانفرهادی در فرآيند تحقیق و تالیف اثر، نقش موثری داشته است، از همینروی نام وی به عنوان همکار در تالیف بر روی جلد اثر نیز قید شده است:《به این منظور در اوایل ۱۹۸۲، سفری به پاریس کردم تا داکتر روانفرهادی را که اخیرا در اثر اشغال افغانستان توسط شورویها پناهنده آنجا شده بود و ۱۸ ماه را در زندان رژیم کمونیستی نورمحمد ترهکی و حفیظ الله امین سپری کرده بود، ملاقات کنم.
داکتر فرهادی در سالهای ۱۹۶۰، زمانی که شاگرد یکی از لیسههای کابل بودم، آموزگار و مربی من بود. باید بگویم که داکتر فرهادی با چنان مشرب وسیع اجتماعی و صداقتی که تا هنوز هم دارد، به عنوان یک سیاستمدار هوشمند و با نفوذ همیشه احترام من و امثال من را به خود جلب کرده است. و من در بسیاری از موارد پیرو او بودهام. داکتر فرهادی و من بعد از ساعتها بحث و گفتگو درباره این پروژه موافقت کردیم که باید من کار این کتاب را پیش ببرم و ادامه دهم. داکتر فرهادی حاضر شد با همه مصروفیتهای تدریسی که در پاریس داشت و مخصوصاً بعد از اینکه در سالهای ۱۹۹۰ وظیفه دیگری را به صفت نماینده دایمی افغانستان در ملل متحد پذیرفته بود. با من همکاری کند، معلومات وسیع و انتقادات خود را در اختیار من بگذارد تا من هم که از آن همه دانش و خرد وی استفاده میکردم، این پروژه تحقیقی را آغاز کنم…》(ص ۱۶)نقش و تأثیرگذاری روانفرهادی در جریان تالیف “افغانستان معاصر” به گونهای بوده است که صیقل این اثر را به او هدیه و تقدیم کرده است:《تکمیل کردن این کتاب بدون همکاری و کمکهای ارزشمند داکتر روانفرهادی و نورجانوف [نورژانوف] ممکن نبود. من واقعاً جهانی شکران را به اینها مدیونم و این کتاب را به پاس خدمات بیشائبهای که داکتر روانفرهادی برای افغانستان و برای دنیای تحقیق انجام داده، به خودش و همچنان به مردم افغانستان که این همه در راه آزادی و کرامت انسانی عشق می ورزند، اهدا میکنم.》(ص ۱۷)شخص دیگری که در جریان تالیف کتاب “افغانستان معاصر” نقش تاثیرگذاری داشته است و نام وی نیز به عنوان همکار در تالیف اثر بر روی جلد اثر نیز قید شده، “کریل نورژانوف” است که همکاری وی از لحاظ دستیابی و دسترسی به منابع زبان روسی و ترجمه آنها، ستودنی است:
《خوشچانسی [خوششانسی] دیگر من این بود که وقتی به مراحل آخر تحقیق و نوشتههایم نزدیک شدم، با شخص دیگری به نام داکتر “کریل نورجانوف” [کریل نورژانوف] (Dr. Kirill Nourzhanov) که کمکهای زیادی به من کرد و بعداً از همکاران نزدیک من شد، آشنا شدم. نامبرده مقالات مفید و الهامبخشی را که از زبان روسی ترجمه کرده بود در اختیار من گذاشت و در بخش دوم این کتاب کمک زیادی به من کرد و تهیه پاورقیهای سراسر این کتاب را به عهده گرفت. معلوماتی را که نورجانوف از منابع روسی در دست داشت، کمک شایانی در نهایی ساختن این پروژه برای من بوده است.》(ص ۱۷)همانطور که پیشتر اشاره شد، همکاری علمی صیقل و نورژانوف تا به امروز ادامه داشته است و آخرین اثر مشترک این دو که سال ۲۰۲۱م نوشته شده و با عنوان “سایه افغانستان بر امنیت در آسیای مرکزی” در ایران ترجمه و منتشر شده، کاملا مشهود میباشد.
د) افغانستانِ معاصر به روایتی دیگر امین صیقل با همکاری و مساعدتهای روانفرهادی و نورژانوف در این اثر کوشیده است که فراز و فرودهای تاریخ معاصر افغانستان، از سال ۱۷۷۴م تا به امروز را با توجه به سه متغیر: تعدد زوجهها در خاندان شاهی، مداخله خارجی و افراطگرایی فکری؛ تحلیل و بررسی نماید.صیقل در مقدمه پژوهشی کتاب (صص ۲۷- ۵۴) با حفظ حُرمت و ارجگذاری به آثاری محققان و پژوهشگران خارجی در حوزه مطالعه تاریخ معاصر افغانستان، “لویی دوپری”، “وارتان گریگوریان”، “لئون پولادا”، “بارنت روبین” و “ویلیام ملی”، آثار پژوهشی-تالیفی اینان را دارای محدودیتهایی همچون کلینگری یا تکبُعدینگری میداند:《باید متذکر شد که مؤلفین این آثار، هرچند معلومات بسیار مفیدی را از دیدگاههای مختلف ایدئولوژیک در اختیار خواننده میگذارند و عوامل خارجی و داخلی مؤثر بر سیاستهای افغانی را نشان میدهند و دورههای خوشایند و ناخوشایند تاریخ ما را مشخص می کنند؛ ولی از طرف دیگر باید دانست که نحوه برخورد و طرز دید این مؤلفین، محدودیتهای خاص خود را دارد و نیاز کامل خواننده را چنانی که باید، برآورده نخواهد کرد.
آثار این محققین بعضاً به موضوعات عمومی و در بعضی موارد به موضوعات کاملاً محدود و انتخابی خودشان بر میگردد. در مجموع میتوان گفت که آثار مذکور که به دلیل آسانی و یا عدم دسترسی کامل به گروههای بر سر قدرت و نداشتن آشنایی کامل به رموز و پیچیدگیهای اجتماعی و فرهنگی افغانها، تحریر شدهاند، فقط به یک سلسله عوامل جامعهشناختی و جیواستراتیژیک [ژئواستراتژیک] میپردازند؛ و به روابط فعال دیگری که مناسبات بین قدرتهای رقیب خارجی و اولیای افغانستان را توجیه کند، توجه نکرده اند و مؤثریت این عوامل را در ظهور افراطگرایی فکری و یا آنچه که امروز افغانستان را در بر گرفته است، نادیده انگاشتهاند. ولی کارمندان سیاسی و اجتماعی در داخل افغانستان، یعنی آنهایی که محل اعتماد نیروهای حاکم بودند یا نقشهای کلیدی در پیشبرد سیاستهای افغانی بازی کردهاند. روابط فوق را مهم میدانند و میگويند که این روابط به ما کمک خواهد کرد پیچیدگی سیاسی و اجتماعی موجود در افغانستان را بهتر درک کنیم این روابط به موضوعات سه گانه ذیل مربوط می شود:۱- تعدد زوجهها در خاندان شاهی ۲_ مداخله خارجی ۳_افراط گرایی فکری. یک نظر اجمالی به این روابط نشان ميدهد که نه تنها تعلقات سمتی، تفرقههای اجتماعی و رسوم فرهنگی در اوضاع کشور مؤثر بودهاند، بلکه موضوعات سه گانه فوق هم نقش فعالی در تعیین مسیر تاریخی افغانستان بازی کرده و در حقیقت مانع آن بوده تا تهداب درستی برای امور کشور پیریزی شود؛ و افغانها بتوانند شرایط لازم و ضروری برای ایجاد یک دولت قوی ملی را انکشاف دهند و یک نظام سیاسی باثبات و دوامدار را روی کار کنند.》 (صص ۲۹ و ۳۰)
صیقل “تعدد زوجهها و وصلتهای ازدواجی” و پیامدهای آن را یک عامل مهم در روند تحولات افغانستان معاصر از اواخر قرن هیجدهم میلادی تا پیش کودتای هفت ثَور/اردیبهشت ۱۳۵۷/ ۱۹۷۸م میداند (ص ۳۰):《وصلتهای متعدد و مصلحتی چه برای مقاصد سیاسی و چه برای لذت جویی، تا هنوز هم در سراسر کشورهای شرق میانهای مروج است. در افغانستان قرن ۱۸ و ۱۹، زعمای پشتونهای درانی، زنهای زیادی از قبایل و گروههای دیگر قومی میگرفتند و آن را به عنوان یک وسیله برای محکم ساختن موقف خود به کار می بردند. آنها علاوه بر چهار زن که قرآن مجید اجازه داده بود، صورتیهای بیشماری نیز داشتند. فرزندان متعدد این همسران، بلاترتیب و بدون اینکه قانوناً مستحق جانشینی و رسیدن به سلطنتهای موروثی باشند، باعث میشدند تا جنگ و خونریزی بین برادرانی که از یک مادر نبودند و یا آنهایی که به شاخههای دیگر خاندان شاهی تعلق داشتند، دوام پیدا کند. اگرچه روایت این قول در مورخین غربی صدق نمیکند، ولی بسیاری از مورخین افغانی که تاریخ وطنشان را جدا از مناصب “پدرشاهی” مطالعه میکنند، بدبختیهای این کشور را به وجود شهزادگان بیشماری که با هم سازش نداشتند، مربوط میدانند. دیده می شود که رقابتهای ناشی از ازدواجهای مکرر نه تنها جنگآوران ضعیف و شکست خورده را وادار میساخت به قدرت اجنبی اتکا کنند، بلکه به قدرتهای بیرونی نیز موقع داد بدون هر مخاطرهای در افغانستان مداخله کنند. این حالت تأثیر پذیری و مداخله خارجی که بسیار با اهمیت بود، باعث شد تا افغانها نتوانند تشکیلات مناسبی را در امور داخلی کشورشان روی دست گیرند و چنان مراحلی را که در آوردن ثبات سیاسی، اجتماعی، تکامل اقتصادی و وحدت ملی ضروری باشد، انکشاف دهند.》(صص ۳۲ و ۳۳)
مداخلات خارجی و رقابت قدرتهای بزرگ دومین عامل مهم از نظر صیقل در سیر تحولات تاریخ افغانستان معاصر است که ناشی از موقعیت ژئوپولتیکی بوده است و به تعبیر صیقل: “موقعیت مرکزی و حیاتی افغانستان در قلب آسیای مرکزی بود که این کشور را برای سیاستمداران خارجی مهم ساخته بود” (صص ۳۴ و ۳۵).صیقل با اشاره به رقابتهای مداخلهجویانه استعماری روسیه تزاری و بریتانیا از قرن نوزدهم تا عصر حاضر، مینویسد:《در اثر مداخلات خارجی و پامالشدن حق اقلیتهای دیگر، حکمرانان درانی توانستند ماهیت ناهمگون و نامتناسب سیاسی برای دولت مرکزی را -شبیه دولتهای امروزه- در افغانستان انکشاف دهند؛ و قدرتهای رقیب و جهانی قرن بیستم هم ادامه این دولتها را با نامهای استبدادی، لیبرال، مطلقالعنانی و رژیمهای کمونیستی تضمین کردند. ولی در اواخر ۱۹۹۱ که مصادف با سقوط اتحاد شوروی سابق و نابودی کمونیسم در جهان بود، تمام علایم و آثاری که به موجودیت یک حکومت مرکزی در افغانستان دلالت داشت از بین رفت و کنترل دولت بر وسایل فشار -نیروی نظامی- و ثروتهای جامعه که برای چند دهه در اختیار دولتهای حاکم بود به شمول اجتماعات افغانی -به خصوص روابط اساسی و ذاتالبینی این اجتماعات- از دست رفت و نه تنها سیاست و اداره در خطر فروپاشی قرار گرفت، بلکه سراسر جامعه افغانی از تهدید چند پارچگی و انقسام مصون نماند. “ویلیام ملی” میگوید: “اکنون مشکل اساسی افغانستان بیشتر به آوردن یک نظام و یا چارچوب اجتماعی و قابل قبول برای همه مربوط میشود تا تشکیل یک حکومت جدید”. جای شک نیست که رسیدن به این هدف، مشکلاتی را که در قدم اول به میزان مداخله خارجی در افغانستان مربوط میشود، فراروی ما میگذارد.》(ص ۳۷)
تکثر و تعدد ایدئولوژیها یا افراطگرایی فکری سومین متغیر مهم از دیدگاه صیقل در سیر تحولات تاریخ افغانستان معاصر است که از نظر وی، با وجود اثرگذاری مستقیم، هیچگونه تغییرات اساسی را در جامعه افغانستان منعکس نساخت، بلکه تنها نقش وسیله و ابزای برای کسب و حفظ قدرت را در افغانستان داشتند:《همانگونه که تصور یک دولت مرکزی مدرن در افغانستان از یک امر ظاهری بیشتر نبود، نخبگان بعدی نیز کوشش داشتند برای مسلطشدن بر جامعه دقیقاً به طرح نظریات و ایدئولوژیهای خودشان بپردازند. چنانچه امیر عبدالرحمان خان به حکومت شاهی مطلقه، امان الله خان به شاهی مشروطه، فامیل مصاحبان به سیاستهای تغییر تدریجی، ظاهر شاه به دموکراسی جدید، خلقیها و پرچمیها به سوسیالیزم، مجاهدین به حکومت اسلامی و طالبان به ایدئال افراطی و قرون وسطایی طالبانی خودشان توجه کردند. این ایدئولوژیها که هیچگونه تغییرات اساسی در جامعه را منعکس نساخت، به عنوان وسایل محض برای تغییر و توجیه قدرت به کار میرفتند؛ و بدون اینکه پایه و اساسی در میان مردم داشته باشد، در بین فامیلهای رقیب و بر سر قدرت ظاهر میشدند.》(صص ۳۷ و ۳۸)صیقل ریشه اکثریت تنازعات و جنگهای معاصر در افغانستان را ناشی از اقدامات نخبگان قومی و بازيگران داخلی در راستای “کسب قدرت همگانی” میداند که ریشه در یک سنت تاریخی در تاریخ معاصر افغانستان داشته است و نه در راستای محققنمودن و عملیساختن ایدئولوژیها:《اکثر جنگها و برخوردهای تاریخ معاصر افغانستان برای آوردن تحولات، عقاید دینی و یا حقوق اساسی برای افراد و اصناف نبوده، و ناشی از اقداماتی است که نخبگان حاکم بتوانند چه از این طریق و چه با کمک حامیان خارجی خود قدرت همگانی بیشتری را کسب کنند. تمام ایدئولوژیهایی که حکمرانان متأخر افغانستان به طور جزمی و آگاهانه تنظیم کردند، در حقیقت جز روکش ضعیفی برای یک فرهنگ قدیم سیاسی و عنعنوی نبوده؛ و در کل بر عقاید ساده و کدهای قبول شده قومی-قبیلهای استوار بوده است. پیشآهنگان این ایدئولوژیهای رسمی تنها محصول سنتی جامعه خود نبودند، بلکه پیوند محکمی با گذشتههای خود نیز داشتند. همه حکومتها و حرکات سیاسی در افغانستان، صرف نظر از اینکه چه اهدافی را دنبال کردهاند و یا در چه شرایطی قرار داشتند، مطابق با همین اصول و موازین ناشی از همبستگیهای قومی-قبیلهای عمل کردهاند. چنانچه مشروطهخواهان بزرگ عهد حبیبالله خان و امانالله خان همه پشتونهای درانی بودند و روابط تنگاتنگ قومی و خویشاوندی با همدیگر داشتند. تاریخ نشان میدهد که قبیله محمدزایی تمام دورههایی که بعد از جنگ جهانی دوم به نام آزادی و دموکراسی در افغانستان آمد، قدرت را رها نکرد. و همین مجادله قدرت بین دو شاخه رقیب خاندان محمدزایی بود که از اواسط سالهای ۱۹۵۰ تا گرفتن قدرت توسط حزب PDPA در ۱۹۷۸ و ادامه آن در سالهای ۸۰، زمینههای مساعد رشد کمونیسم در افغانستان را آماده ساخت. امروز این حقیقت که اداره حزب دموکراتیک خلق جز افسانه رقابت بین دو جناج عمده خلقی و پرچمی چیز دیگری نبود، یک امر آفتابی است.
گروه طالبان هم به عنوان یک عکسالعمل در برابر مجاهدین و اسلامیستهای معتدل -که میخواستند خلأ قدرت ناشی از شکست کمونیسم نوع شوروی را پر کنند- در جستجوی قدرت شدند.》(صص ۳۸ و ۳۹)از همین روی صیقل برای تمام احزاب و جریانات چند دهه اخیر تاریخ معاصر افغانستان، خصوصیات سه گانهای را ذکر میکند که این خصوصیات نیز به نحوی یادآور تداوم همان سنتتاریخی در تاریخ افغانستان معاصر میباشد:《تمام احزاب مخالف و گروهها و پیمانهای دیگر در افغانستان بر خصوصیات سه گانه ذیل متکی بودند:۱^ موجودیت خود را به حمایت خارجی مربوط میدانستند.۲_ به آوردن ایدئولوژیهای رسمی که هیچ ریشهای در افغانستان نداشتند و با اجتماعات غریب و سنتی این کشور بیگانه بودند، توجه داشتند.۳_ تشکیل یک دولت مرکزی خشن هدف نهاییشان را تشکیل میداد.واضح است که هیچ یک از این گروهها به استثنای جنبش مجاهدین، در موقعیتی نبودند که حمایت اکثریت جامعه کثیر الاقوامی افغانستان را جلب کنند. جنبش مقاومت مجاهدین تنها حرکتی بود که در اثر حوادث بیسابقه ناشی از تحمیل رژیمهای خلقی و پرچمی -به کمک روسها- در جامعه سنتی افغانستان ظهور کرد و در رسیدن به این هدف موفق شد.》(ص ۳۹)
نویسنده این یادداشت بر این مسئله اذعان دارد که هر کشوری شرایط منحصر به فرد خویش را دارد و با امین صیقل موافق است که: “تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان که در نتیجه یک سلسله اثرات بیثبات و متقابل در داخل این مرز و بوم شکل گرفته است، با کمتر کشور دیگر در جهان امروز شباهت دارد.” (ص ۴۶۳) اما از لحاظ رویکرد تحلیل مقایسهای میتوان این پرسش را مطرح نمود که عوامل سهگانه مد نظر صیقل -تعدد زوجات، مداخله خارجی و افراطگرایی فکری- از سرشت و سرگذشت تاریخ معاصر ایران نیز وجود داشته است. از قضا از همان سال پس از کشته شدن نادرشاه افشار، از ۱۷۴۷م تا پایان سلسله پهلوی، عوامل سهگانه یادشده در روند تاریخ تحولات ایران نیز مشاهده میشود، چرا مسیر تاریخ ایران معاصر به گونه دیگری طی شده است؟بدون تردید رویکرد پژوهشی اثر امین صیقل در فهم تحولات افغانستان معاصر ارزشمند و ستودنی است، اما جمعبندی صیقل از نقش عوامل سهگانه مد نظرش در تحلیل کلی تاریخ افغانستان معاصر، آنچنان مورد پذیرش این قلم نیست که میگوید:《این است که عوامل و متغیرهای فوق [عوامل سهگانه]، بارِ عظیم مسولیت را در طول ناآرام و پرتلاطم این کشور حمل کردهاند. و از ۲۵۰ سال بدین طرف که افغانستان “هویت سیاسی” خود را بازیافته است و به عنوان یک واحد مستقل مورد قبول جامعه جهانی واقع شده، به جز فاصله بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۸ که یک صلح نسبی در این کشور حاکم بود، به صورت پیوسته در معرض اثرات ناشی از عوامل سهگانه فوق قرار داشته است.》(ص ۴۶۴)
همانطور که گفته شد، نویسنده این یادداشت، نقش و تأثیرگذاری عوامل سهگانه مد نظر صیقل را در روند تحولات تاریخ افغانستان معاصر میپذیرد، اما بر این نظر است که این عوامل سهگانه، بیشتر نقش بستری-زمینهای داشتند و نمیتوانند پاسخ جامع و مانعی در تأمل بر “مسئله مشکله افغانستان” باشد.صیقل در مقدمه کتاب، پرسشهای پژوهشی اثرش را چنین ذکر میکند:《اگرچه حالت بلاتکلیفی از مشخصات جامعه افغانستان به شمار میرود و نمیتوان آینده را به طور دقیق در این کشور پیشبینی کرد، ولی با آن هم جواب گفتن به سه سوال اساسی ذیل میتواند تا حد زیادی در روند سیاستهای افغانی روشنی بیندازد: اول اینکه افغانستان چرا در تاریخ تحولات خود همیشه با اضطراب و ناآرامی معروض بوده، و زمینه مساعدی برای دخالت خارجی و پذیرش عقاید افراطی دیگران شده است؟ آیا مشکل در سرشت موزاییکی جامعه است و موقعیت محاط بودن به خشکی و داشتن روابط دوجانبه قومی با همسایگان منجر به چنین حالتی شده؟ و یا اینکه این مسائل ربط چندانی به مشکلات این کشور ندارد و بلکه وسیله اغفال بسیاری از مورخین و تحلیل گران اوضاع افغانستان شدهاند؟ آیا افغانستان قادر است دوباره روی پای خود بایستد و زندگی نوینی را آغاز کند؟ اگر چنین است، این احیای مجدد تحت چه شرایطی خواهد بود؟》(صص ۲۸ و ۲۹)به نظر نویسنده این یادداشت چنین میرسد که بحران افغانستان، بحرانی معنایی در پاسخ به مفهومِ “علّتِ وجودی”اش (raison d’etre) نهفته است و مشکله آن پشتونیزم است که حتی در نحوه بازخوانی تاریخ این کشور نیز تاثیرگذار بوده است.برای مثال بنابر بخشهایی از اثر صیقل که در مطالب بالا نقل شد، چگونه میتوان برای این کشور از سال ۱۷۴۷م “هویت سیاسی مستقل” در نظر گرفت و “تاریخ مستقل افغانستان را از ۱۷۴۷م” دانست؛ در صورتی که نام این کشور محصول قرن هجدهم میلادی است و این نکتهای است که از قضا جناب صیقل هم در همان صفحات نخست فصل اول کتاب بدان اشاره نموده است. (ص ۵۶: “افغانستان از اواسط قرن هجدهم به بعد، به عنوان یک موجودیت سیاسی قابل شناخت، وجود داشته است”)
منبع:کلکین