سخن در قرآن خواندن و قیام شب افتاد:
کسانی که در مسجد قیام می کنند اگر در خانه خود قیام کنند چگونه باشد؟
فرمود که در خانه خود یک سپاره بخوانند بهتر که در مسجد ختم کنند – بعد از آن ذکر یکی افتاد که در زمان سابق، در مسجد دمشق دائماً شب بیداری بود و همه شب قیام کردی به اُمیدِ شُغلِ شیخ الاسلامی . در میان حکایت آوردند که بقالی بود که مدت بیست و پنج سال صائم بود و هیچ کس را بر حال او اطلاع نبود که او صائم باشد، اگر در خانه بودی چنان نمودی که در دکان چیزی خورده است واگر در دکان بودی چنان نمودی که در خانه چیزی خورده است ! بعد از آن فرمود: اصل نیبت صالح می باید زیرا که خلق را نظر در عمل است اما خدای را نظر بر نیّت است، چون نیّت بر خدای باشد اندک عمل پسندیده است!
نقل است در مسجد آدینه دمشق وقف بسیار است ، متولّی آن موضع بس قوی حال میباشد گوئی دوم پادشاه است تا بغایتی که اگر پادشاه را مالی حاجت باشد از متولی قرض کند ، الغرض درویشی به طمع آن اوقاف در مسجد جامع دمشق طاعت و عبادت آغاز کرد که مگر شهرتی یابد و تولّیت به او دهند ، مدتی به طاعت مشغول بود، هیچ کس نام او بر زبان نراند تا شبی از آن طاعت ریائی پشیمان شد با خدای تعالی عهد کرد که بعد از این ترا خاص برای تو خواهم پرستید نه به طمع آن شغل! این عهد کرده همین طاعتی که می کرد از آن هیچ نقصان نکرد و به نیّت صالح بدان مشغول شد ، هم در آن نزدیکی او را به جهت شغلِ تولّیت طلب کردند – گفت نه، من آنرا تارک شده ام ، بسیار در طلب آن بودم اکنون چون ترک گفتم به من می دهند، الغرض همچنان به خدای مشغول شد و به آن شغل آلوده نگشت. [الفوائد الفؤاد، پیشین صص، 26-31]
در نهم ماه مبارک رمضان صحبت خواجه نظام الدین اولیاء اتفاق افتاد – فرمودند که وقتی شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز دعائی بر دست داشت می فرمود که کسی باشد که این دعا را یاد گیرد؟ من معلوم کردم که ایشان را مقصد آنست که من یاد گیرم – من خدمت کردم و گفتم اگر فرمان باشد بنده حاضرم که یاد گیرد. آن دعا به من داد – گفتم که یکبار به خدمتِ شیخ بخوانم، آنگاه یاد گیرم، فرمود که بخوان ، چون بخواندم اِعرابی را اصلاح فرمود ، که همچنین بخوان. – من آنچنان که شیخ فرمود بخواندم اگر چه همچنان که خوانده بودم هم معنی داشت – القصه همان زملان آن دعا بر خاطریاد ماند ، عرضداشت کردم که دعا یاد گرفتم فرمان شود که بخوانم – فرمود که بخوان – بخواندم و آن اعراب که شیخ فرموده بود همچنان خوانده شد ! از خدمت شیخ بیرون آمدم مولانا بدر الدین اسحق مرا گفت که نیکو کردی که آن اعراب همچنان خواندی که شیخ فرموده بود ! گفتم اگر سیبویه که واضح این علم بوده است و آن دیگران که بانی قواعدِ این علم بوده اند اگر بیایند و مرا بگویند که اعراب همچنان است که تو خواندی من همچنان بخوانم که شیخ فرموده ، مولانا بدر الدین گفت این آداب که تو نگاه می داری از ما هیچکس را میّسر نمیشود!
لختی سخن در آداب خدمت پیر افتاد – می فرمود که خدمت شیخ الاسلام فرید الدین قدس الله سره العزیز شنیدم که من در مدت عمرِ خود یک جرأت کرده ام به خدمت پیر خود شیخ قطب الدین قدس الله سره العزیزو آن چنان بود که من وقتی از پیر اجازت طلبیدم تا چلۀ بر آورم و عزلت گیرم فرمود که حاجت نیست از این شهرت حاصل آید از خواجگان ما همچنین نیامده است من جواب دادم که وقتی شیخ بر من حاضر است که مرا هیچ نیّت شهرت نیست، من برای شهرت نمی گویم – شیخ قطب الدین ساکت شد – بعد از آن من در بقیه عمرِ خود از این سخن پشیمانی ها خوردم و استغفار ها کردم که چرا جوابی دادم که نه موافق حکم ایشان بوده است !
چون این حکایت تمام شد خواجه ذکر الله بالخیر حکایت کرد که مرا یکبار جرأتی رفت به خدمت شیخ بی قصد من ، و آن چنان بود که روزی نسخۀ "عوارف المعارف شیخ ابو نجیب شهاب الدین سهروردی" به خدمت ایشان بوده از آن قوائد می فرمود همانا که نسخۀ بود به خط باریک نبشته یا سقیم گونه شیخ را در بیان آن اندک مایۀ مکثی می بود ، و من وقتی در نسخۀ دیگر دیده بودم به خدمت شیخ نجیب الدین متوکّل رحمته الله علیه مرا از آن یاد آمد و گفتم شیخ نجیب الدین نسخۀ صحیح دارد ، مگر این سخن بخاطرِ گرامی ایشان گران آمد ، ساعتی شد بر لفظ مبارک راند که یعنی درویش قوّت تصحیح نسخۀ سقیم نیست ! یک دو بار این لفظ بر زبان مبارک راند و مرا هیچ در دل نه که در معنی که می فرماید، اگر من قاصد وعا مدبّران نیت گفته باشم آنگاه در حق خود گمان برم که این سخن در باب منست چون دو سه بار این سخن بگفت و مولانا بدر الدین اسحق علیه رحمته والغفران مرا گفت که شیخ این سخن در باب تو می فرماید – من برخواستم و سر برهنه کردم و در پای شیخ افتادم و گفتم نعوذ بالله منها که مرا مقصود از این سخن کنایتی به مخدوم بوده باشد ، من نسخۀ دیده بودم از آن حکایت کردم مرا اصلاً چیز دیگر در خاطر نبوده ، هر چند که من معذرت پیش می کردم اثر نارضائی را همچنان در شیخ می دیدم چون از آنجا برخاستم ندانستم که چه کنم ، مبادا آن چنان روز و آنچنان غم که مرا درآن روزبود ... در این حیرت و حسرت سرآسیمه به جانب صحرا بیرون می رفتم و با خود گیریه وزاری می کردم که خدا داند تا آن ساعت این شخص را چه حال بود ! الغرض خدمت شیخ را پسری بود شهاب الدین لقب ، میان من و او طریق مؤدت مسلوک بود ، او را از این حال خبر شد، بخدمت شیخ رفت و از حال من بطریق بهتر باز گفت – خدمت شیخ پسر خود محمد را به طلب من فرستاد ، بیآمدم و سر در قدوم مبارک آوردم انگاه خوشنود شد – دوم روز مرا پیش خود طلبید و شفقت و مرحمت بسیار فرمود و گفت این همه برای کمال حال تو می کردم ! این لفظ آنروز از خدمت ایشان شنیدم که پیر مشاطۀ مرید باشد ! انگاه مرا خلعت فرمود و به کسوت خاص مشرف گردانید.
جهد و طاعت
خواجه نظام الدین اولیاء بر لفظ مبارک راند- اول که مردم طاعت عبادت می کنند هر آینه بر نفس گران می آید و دشوار می نماید امّا چون این کس به صدق خوض می کند حق تبارک و تعالی توفیق ارزانی می دارد و آن کار بر وی سهل می گرداند ، همچنین است هر کاری در شروع اول دشوار می نماید اما چون که آغاز کنند به آسانی تمام می گردد.
حکایتی فرمودند که: شیخ نجیب الدین متوکّل رحمة الله علیه بار ها میخواست تا جامع الحکایات را نسخه بنویساند، وجه معاش تنگ می بود و اسباب کتابت و اُجرتِ نسّاخ عظیم متعّذر تا اگر کاغذ حاصل کردی وجه کتابت نبودی و اگر وجهی بدست آمدی کاغذ و دیگر اسباب نبودی الغرض یک روز ناسخی حمید لقب به خدمتِ او آمد، شیخ نجیب الدین گفت :دیر باز است که میخواهم تا جامع الحکایات را بنویسانم، هیچ گونه میسّر نمیشود- حمید گفت حالی چه موجود داری ؟ شیخ گفت یک درم – حمید آن یک درم بستد و از آن کاغذ خریده آورد و در کتابت شد- معلوم است که یک درم را چند کاغذ موجود شده باشد! فی الجمله او هنوز آن کاغذ ها را تمام ننوشته بود که فتوحی رسید واسبابِ کاغذ و دیگر و غیر آن موجود شد و اُجرت کتابت هم از آن پیدا شد. بعد از آن هم متواتر رسیدن گرفت و آن کتاب به خوبی و زودی تمام شد. مقصود آنکه در آن کار شروعی رفت به اتمام رسید!
لختی سخن در مناقب شیخ نجیب الدین متوکّل و خوبی اعتماد او پیوست ، فرمود روزی به خدمت او نشسته بودم، و آن روز مجعّد بودم، رو سوی او کردم و گفتم که یکبار سورۀ فاتحه بخوان به نیّت آن که قاضی شوم ! نجیب الدین ساکت شد ، مرا همچنین گمان رفت که مگر نشنید، دوم بار گفتم که یک بار سوره فاتحه بخوان بر نیّت این که من جائی قاضی شوم ! هم هیچ جواب نداد تا سوم کرّت جون باز گفتم بخندید و گفت تو قاضی مشو تو چیز دیگر شو ! الغرض خدمت خواجه ذکر الله بالخیر می فرمود تا چه او را از این کار تنفر بود که فاتحه نخواند !
سخن در آمرزش افتاد ، فرمود که در حدیث آمده است که اگر مردی را یک درم در کیسه باشد تا به وقت حاجت آن درم از کیسه برون کشد آن درم در گوشۀ کیسه خزیده بماند چنانکه بدست آن مرد نیاید گمان برد که گم شد هر آینه مغموم گردد حق تعای او را بیامرزد! و بعداً به لفظ مبارک فرمود گوئی آن حدیث در باب کسی معهود است که او را یک درم بوده باشد زیرا که اگر مردی را بسیار درم باشد و یکی گم شود او مغموم نگردد امّا آن کسی را که یک درم باشد و آن گم شود حق تعالی او را بیامرزد ! [همانجا، ص 34-35]
ذکر آنکه بر بام دهلیز نشسته بودند ، نزدیک در نردبانی بود .چون بنده روی بر زمین آورد اشارت فرمود که همین جا بر سر نردبان بنشین! بنشستم هر زمان که یک طبقی در را باد می زد بسته می شد. بنده آن در را به یک دست محکم گرفت تا باستد. ساعتی شد در بنده نظر کرد ، دید که در را گرفته مانده ام. فرمود که چرا نمی گذاری؟ بنده سر به زمین نهاد و گفت که من این در (به دست محکم) گرفته ام . تبسم فرمود و گفت : این در گرفته ای و محکم گرفته ای! بعد از آن بر لفظ مبارک راند که شیخ بهاؤالدین زکّریا رحمة الله علیه بار ها گفتی که هر دری و هر سری مباشید یک در گیرید و محکم گیرید!
بعد از آن حکایتی کرد که دیوانه ای روزی وقت صباح بر دروازۀ ایستاده یود، چون دروازه بکشادند خلق بیرون آمد هر کسی به جانبی روان شد یکی راستا و یکی چپا و یکی مقابل هر کس می رفت. دیوانه چون این بدید که اینها پریشان و مخالف و مختلف می روند از آن بجایی نمی رسند، اگر همه یک ره روند بمقصود برسند.
لختی هم سخن بر سر قلت طعام آفتاد و منفعت و مضّرتِ آنچه بر سر سیری چیزی خورند.
بعد از آن بر لفظ مبارک راند که بر سر سیری چیزی خوردن روا نیست مگر دو کس را که بر او مهمانی رسیده باشد، اگر چه آنکس سیر باشد امّا برای آنکه تا مهمان او چیزی بخورد او را روا باشد که قدری بر سر سیری زیادت بکار برد ، دوم صائمی را که وجۀ سحور نباشد و چون بداند که وقت سحری چیزی نخواهد بود اگر بر سر سیری چیزی زیادت بکار برد روا باشد!
ولختی سخن در دعای ماثوره افتاد. فرمود اگر کسی به رنج و بلائی گرفتار شده باشد چون که به هیچ علاجی دفع نگردد روز آدینه بعد نماز دیگر تا وقت غروب به هیچ چیز مشغول نشود مگر به ذکر این سه اسم و این را یک باره گی گوید، آن سه اسم این است «یاالله- یا رحمن- یارحیم» بالقطع از آن رنج خلاص یابد.