ســید مقصـود برهان


 

آسه مایی و کوه آسمایی


یادی از یک دختر با شهامت کابل زمین درایام قبل ازاسلام


طوریکه میدانیم کوه آسمایی یا کوه آسه مایی در قلب کابل موقعیت داشته که بعد از تقاطع چند کیلومتر از کوتل خیر خانه مجزا  گردیده و بطرف جنوب امتداد میآبد کوه آسمایی با کوتل شیردروازه با اندک فاصله وصل میگردد البته این فاصله را دریای کابل بمیان آورده است که در حدود 300 متر میباشد. آسه مایی و شیردروازه از نگاه زمین شناسی یک کوه اند- کوهی که به ندرت زمین لرزه دارد.

کوه آسمایی در ازمنه قدیم معابد معروفی را در خود جا داده بود و مجسمه های که در ساحه زیارت شاه دوشمشیره موقعیت داشت با آمدن دین اسلام معابد و مجسمه ها بطرف شرق افغانستان (اغلباً به ساحه هندوستان فعلی) منتقل شده اند. کابل شاهیان مانند رتبیل شاه و زنبورک شاه این کوه را آسمایی یاد میکردند و مجسمه های آنرا رب النوع امید می نامیدند، عبادتگاه را « معبد» و آنرا خدای آرزوها میگفتند که در قسمت پائین کوه معابد متعددی اعمار نموده بودند. اما پس از حملات اعراب بت ها، مجسمه ها و معابد یا از بین رفتند و یا هم به جا های دیگری منتقل شدند، ولی خوشبختانه که نام کوه تا امروز باقی است
در باره کوه آسمایی وشیر دروازه دیوار های به ارتفاع 20 فت و با پهنای 4 فت در زمان رتبیل شاه ساخته شد که تا کنون پا برجاست.


و اما شاه دوشمشیره کی بود؟  
میگویند او لیث بن قیس بن عباس نام داشت و یکی از سرداران اعراب بود. ادعا میشود که او یک انسان وحشتناک بود که پس از تسلط به کابل وعبور از دیوار های آن توسط منجنیق با هردو دست شمشیر داشت که سپاهیان و مدافعین کابل را می کشت وبرکسی رحم نمیکرد و اما پس از مرگ پیکر وی به جای پیکر های معروف بودا قرار گرفت.

حالا از موضوعات تاریخی و مستند صرفنظر نموده به بخشهای افسانوی و فولکلوریک  آسه مایی  می پردازیم و به این سوال جواب میدهیم که آسمایی کی بود و چرا این کوه نیمه بلند در قلب شهر کابل بنام او مسمی گردیده است؟  اکنون که تقریباً یک و نیم هزار سال از آن میگذرد نام آسمایی زنده است  و تا قاف قیامت زنده خوده بود. قصه آسمایی داستانیست که بعد از یک و نیم هزار سال  سینه به سینه اکنون به ما رسیده است.   

قصه آسمایی با اعمار دیوارهای بر فراز کوه تقریباً  با کمی تفاوت و یا همزمان به آن آغاز میگردد و قصه اینگونه شروع میشود:

بیشتر از هزار سه صد و پنجاه سال پیش اعراب ضمن اشاعه دین اسلام در فکر کشور گشایی، توسعه و فتوحات بطرف شرق آسیا و افریقا شده، درسرزمین های فتح شده علاوه از توسعه وترویج دیانت  اسلام و ابلاغ معنویات مقدس دینی در پی منافع مادی چون گرفتن اسرا و کنیزان طور برده، چور- چپاول و  داشته های منقول دیگران شدند.  اعراب بعد از فتح سرزمنیهای شرقمیانه  رو بطرف فارس و خراسان نموده و همزمان به بخارا لشکر کشی کردند.  اما بعد از رفتن لشکر اسلام از بخارا مردم بخارا دوباره به دیانت اصلی خویش رو آوردند و اعراب برای بار دوم بخارا را فتح کردند، اما باز هم مردم بخارا اسلام را نپذیرفته و اعراب به بار سوم با قهر و غضب بخارا را فتح کردند اما این بار اعراب در بین یک یا دو خانواده بخارایی یک خانواده عربی را جابجا نمودند. کابل شاهان با درایتی که داشتند با شنیدن اینگونه تهاجم جلو اعراب را در کندهار و غزنی چندین بار گرفتند و اما در زمینه فتح کابل با چندین بار با جابجایی نیروهای مخفی در جوار تپه ها مهاجمین عرب را در دره های باریک در عقب خود کشانیدند و آنگاه از عقب بالای نیروهای مهاجم حمله ور شدند و زمینه را بالای مهاجمین تنگ ساختند که هم از جلو و هم از عقب مورد حمله کابلشاهان قرار گرفته  وبا بجاگذاشتن دارایی ها و امتعه غنیمت گرفته شده جان را از مهلکه نجات میدادند و حملات خود را بار دیگر با احتیاط تکرار و باز هم تکرار میکردند.

رتبیل شاه  با درایت و هوشیاری بود در فکر آن شد که حد اقل کابل را از چپاول اعراب محافظت و تصمیم گرفت تا راه دخول به کابل را از طریق غرب نجات بخشد، او تصمیم گرفت تا با اعمار دیوار ضخیم بر فراز کوه آسمایی و شیردروازه راه را سد نماید و برای نجات این کار مردم را به اعمار دیوار بر فراز کوه دعوت کرد و دستور داد که اگر پخسه گلی از دست کسی بیفتد شخص  مذکور را در بین دیوار بگذارند و بالای جسدش گل بیندازند. میگویند ارتفاع دیوارکوه (20) فت و پهنای آن (12) فت بود که در قرن 5 میلادی توسط یفتلیان و کوشانیان که همانا کابلشاهیان می باشد- بنا شده بود. میگویند این ظلم رتبیل شاه باعث آن گردید تا صدها تن ازجوانان زندگی  خود را از دست دهند این موضوع در بین مردم وحشت و سراسیمگی بوجود آورد بود و مرد م حیران بودند که چه کاری میتوانند انجام کنند تا شاه از این کار منصرف گردد. در یکی از روز های دختر زیبا و با شهامتی از اهالی کابل که از ظلم رتبیل شاه خبر گردیده بود، تصمیم گرفت که یا خود را به هلاکت برساند یا با کارنامه خویش خدمتی را برای مردم انجام دهد. سرانجام با عملی که دختر انجام داد - شاه از ظلم خود دست کشید.

 کارنامه از اینقرار بود که:  که او عریضه یی را ترتیب داد تا بدست خود به رتبیل شاه  برساند و عریضه را به او تقدیم بدارد که نباید به جرم افتیدن گلوله یی از گل جوانی از زندگی محروم گردد. اما او با خبر بود که رتبیل شاه هر روز بر فراز کوه بر شده و جریان کار دیوار را بررسی و نظارت میکند. آسه عریضه به دست به کوه بالا شد و ازهر کسی می پرسید که شاه کیست؟ میگفتند که بالا برو در آنزمان هم مروج بود که زنان وقتیکه از خانه می برآمدند روپوش به سر میکردند و اگر روی شان بی روپوش بود، در صورت مواجه شدن با مردی گوش هایشانرا میپوشیدند. دختر با روی باز بدون روسری بالا میرفت و بالامیرفت و در هر منزل می پرسید که شاه کیست.در جواب می شنیدی که بالابرو ... تا اینکه دختر به قله کوه رسید و فهمید که شاه با اراکین اش همین جاست. در نزدیک شاه روی خود را پوشانید . شاه که متوجه آمدن دختر بدون حجاب شده بود و دید که در چند قدمی اش روی خود را پوشانید. شاه با صدای مهیبی که داشت از وی پرسید- او دختر از پائین تا اینجا آمدی اینهمه مردها را دیدی چرا روی خود را نه بستی، آیا آنها مرد نبودند و یا مرد نیستند که روی خود را می پوشاندی، تنها مرا مرد دانستی و روی خود را بستی؟   

دختر درجواب گفت، بلی- اینها مرد نیستند، فکر میکنم که تنها شما مرد هستید، اگر اینها مرد می بودند،  شما نمیتوانستید در مقابل افتادن یک پخسه گل از دست آنها، زندگی یک انسان را بگیرئید. شاه که مفهوم و معنی حرف دختر را دانست به یاور خود اشاره فهماند که که دیگر کسی را در متن دیوار نگذارند. یاور یا مشاور پائین میرفت و هدایت شاه را میرسانید.
آسمایی که دختر باهوشی بود از هدایت و اشاره شاه چیزهای را درک کرد و با  ادای احترام رو به برگشت کرد. شاه که دید دختر زیبا و دلاور بدون آنکه عریضه خود را به شاه تقدیم بدارد عقب گرد کرد. بالایش صدا زد: او دختر عریضه خود را ندادی و چیزی ناگفته عقب گرد کردی، چه میخواستی حرفت را بگو؟

دختر با صدای بلند گفت

جناب – به عریضه من امر داده شد، مزاحم شما نمیشوم از لطف شما ممنون و مشکور هستم، خداوند برایتان طول عمر و موفقیت عنایت فرماید.   

رتبیل شاه که از حرکت و شهامت دختر خوشش آمده بود و هم با حسن زیبایی اش گرویده شده بود هدایت داد که دختر را تعقیب، امنیت اش را تأمین و خانه اش را مشخص سازند. اتفاقاً خانه دختر در قسمت پائین کوه و در ساحه جوی شیرامروزی موقعیت داشت که هنوز هم درمسالی از برادران هندوباور در آنجا موجود است که آنرا « مندر» میگویند ( سالها قبل رجنی پران نطاقه برنامه های اردوی رادیو افغانستان در آنجا معلم بود.) 

به همه حال، چندی بعد شاه نزد پدر دختر خواستگار فرستاد و خواستارازدواج با آسه مایی شد که همزمان از سوی پدر دختر پذیرفته شد. مراسم عقد ازدواج مطابق رسم و رواج آنوقت انجام شد که و کوهی را که شاه برای اولین بار آسمایی را در آنجا دیده بود، بنام وی مسمی ساخت.  اکنون که از آن تاریخ اضافه از 1400 سال میگذرد نام آسمایی همراه باخدمت، شهامت ودلیری آن دخت نامدار فراموش ناشدنی همچو کوه پابرجاست.

این داستان طوریکه قبلاً هم یاد آوری شد یک داستان نیمه تاریخی و نیمه فولکلوریک میباشد، گرچه در زمینه دیوارهای بالای کوه و معابد ساحه شاه دوشمشیره تحقیقاتی هم انجام شده است که نظریات اغلب با گفته های بالا قرین است. در اینجا قابل ذکر میدانم که در سال  1356 هجری آفتابی یا عصر نوستالوژی جمهوری سردار محمد داوود خان سنگ تهداب نخستین فرستنده تلویزیون در بالای کوه مذکور گذاشته شد  و سرکی هم از نقطه صفری زمین تا فراز کوه مذکور در ظرف کمتراز 9 ماه تعمیر گردید. ساخت فرستنده رادیو تلویزیون و ساخت شعبات اداری و فرهنگی آن در جوار تعمیر رادیو افغانستان ظرف کمتر از یکسال تکمیل که بعد از کودتای ثور توسط رهبری دولت جدید  افتتاح شد.

همچنان در دهه شصت هجری خورشیدی رادیو افغانستان برنامه چهارساعته از طرف شب به هدایت داکتر حیدر مسعود رئیس وقت کمیته دولتی رادیو تلویزیزیون بکار انداخته شدکه بنام رادیو آسمایی یا « آسمایی غږ » مسمی گردید. نشرات رادیو مذکور سراسر موسیقی ستریوفونیک بود که روی موج اف – ام پخش میشد. تهیه و انسجام این رادیو به اینجانب « سید مقصود برهان » محول شده بود که برعلاوه وظیفه اصلی در زمینه مذکور نیز همکاری همه جانبه داشتم که در همکاری  با اداره آرشیف نشراتی رادیو افغانستان تهیه  و نطاقه خوش قریحه، خوش ذوق، مبتکر و با استعداد محترمه ذکیه کهزاد در رأس آن قرار داشت.   

پایان

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت