عثمان نجیب
پیشنوشت: شماره گذاری بخش ها به گونهی ردیف شده در پی دی اف درست خواهند شد. اینجا بخش هشتم، جاگزین بخش هفتم گردیده است.
به پیشباز از روز جهانی زبان مادری
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
دامنهی بررسی هولوکاست انگلیس در برابر زبان فارسی، این بار به بیداد روس در برابر زبان فارسی.
بخش هشتم
با چنان رویداد بود که زبان فارسی دری میانگین آسیب پذیری را تا بیشتر از سه صد سال خاطره دارد. حوزه های زبان فارسی هرگز از چشم شیادان فرهنگ دور نه بود تا به هر طوری شده آن را به رگبار عصبیت های هوشی و تباری تا مرز های کشوری بکشانند. شاخ و شمایل کشیدن های سیاسی و کاربردی سود جویانه به خصوص در چند استیلای استعماری از چند سو زبان فارسی را به دم توسن های بیداد کشید. روسیهی تزاری و بعد ها اتحاد جماهیر شُوروی آسیای میانه از بخارا تا سمرقند و از خُجند تا دوشنبه و گردونه های فارسی زبانان بدخشان تاجیکستان در کناره های آمو دریا پل رد تا در روبیدن زبان فارسی و جاگزینی زبان روسی به جای کارایی نشان دهد. تیر های شکار دل و سینه های زبان فارسی در گسترهی پهناور جغرافیای شوروی را شکافتند تا از خون چکانی آن ها رود های ناسیرای نای ناسیونالیسم شوروی و زبان روسی را سیراب کنند. امروزه است که فارسی زبانان حوزهی آسیای میانه فاقد خط و نوشتار فارسی دری اند و چیزی به نام خط سیریلیک جاگیر خط فارسی شده و در کارکرد های روزمرهی هم زبانان ما خط و نشان روسی حکم روایی دارد. ولی فراخورِ ستایش است که زبان گفتاری روزانهی شان نه تنها تغییر نه کرده، بیشتر هم فارسی سره است. برآیند گاه نامهی دانش پروری فارسی بود که تاجیکستان، بخارای شریف، سمرقند و خُجند سرآمد های روزگاران دین پروری و زبان پروری فارسی را به جهان فارسی زبانان این گونه ارمغان داد>> محمدجان شکوری، عینی پدر، عینی پسر، جلال اکرامی، رحیم هاشم، ساتم الغزاده، بازار صابر، خدایی شریفزلده، عبدالنبی ستاروف، مهربانو مومن قناعت، بانو شاعره رحیم، عثمان شریف زاده، شاه منصور شاه میرزا، از این میان، -گروه پیش گامان مبارزه برای شناسایی زبان فارسی از سوی دولت های طرف دار شوروی بودند که با راهبردها و روش های گونهگون بدون توسل به خشونت و به گفتار شیرین تاجیکی ها صدای خلق را در اشعار خود به گوش مسولین میرساندند. استاد لایق، بازار صابر، مومن قناعت، غایب صفر زاده و دانشمندان – دارای دوست، سرمد، محمد جان شکوری، ادش استد، ابراهیم عثمان آف، صعبه حکیم آوا… فعال و با سروده ها و نوشته های جسورانه ی شان خواهان ترقی و رشد و تعالی زبان مادری شان بودند.>> سرانجام مبارزات دادخواهانه و عدالت خواهانهی شان پیروز شده و پارلمان تاجیکستان در اواخر سالهای 80 قرن گذشته ناچار به تصویب قانون زبان (1989) شد که به استناد آن زبان تاجیکی فارسی مقام دولتی گرفت و طبق این قانون میبایست تمامی کارگزاریها و اسناد با زبان فارسی تاجیکی صورت میگرفتند و در ظرف 10 سال آینده خط فارسی که در این کشور با “الفبای نیاکان” مشهور است، جایگزین خط تحمیلی سیریلیک میگشت. البته با آن که شوروی سابق یا روسیه ی سابق پیشا اتحاد جماهیر شوروی پیشینه ی نکویی تا سال ۱۵۶۴ نه داشت و سخنسرایی و سخن پردازی و سرودن شعر دیده نه می شد و صنعت چاپ هم وجود نه داشت، ولی از سال ۱۵۶۴ که نخستین کتاب از چاپخانهی جدید ماسکو زیور چاپ یافت، سخنپردازی رنگ و روی پذیرش همهگانی گرفت. بسندهگی فرهنگی روسیهی سابق از سدهی ده تا سیزده و حملهی مغول ها، تنها همین کیف امروزی بود که مانند امروز چندین بار ویران شده است. هم ماسکو و هم کیف مکان های ویژهیی بودند برای اهمیت دادن به هنر و ادب مذهبی آن زمان. ولی رویدادنگاری در کیف موردی بود که مردم میپسندیدند. البته پسا سدهی هفده تا امروز است که روند کند فرهنگ پروری و سخن سرایی در روسیه سراسری شد و در سده های نوزده و بیست به اوج رسید. از بحث دور نه شویم که بیشترین فرهنگی وسخنپردازان فارسی بخارا هم بعد از اشغال آن جا توسط شوروی به تاجیکستان آمدند و در کنار سایر بزرگان و اساتید تاجیکی،کارنامه های ماندگار برای ادب شناسی، فرهنگی، زبان شناسی و توسعهی زبان فارسی انجام دادند. مانند محمدجان شکوری که کتاب ( هر سخن جایی و هر نقطه مقامی دارد )، جاودانهی جهانی است و نام کتاب در بیشترین کشور های فارسی گفتار به گونهی ضربالمثل ماندگار شده است. البته شاهکار شاهنامهیی فردوسی بزرگ یکی از دلرباترین کتاب در تسخیر روح مردم شوروی آن زمان بود و چنان در تار و پود شان رخنه داشت که بار ها در چاپ خانه های ماسکو و بعد ها در مکان های مختلف آن کشور با اصلاح ایرادات هر چاپ قدیم در چاپ های نو از چاپ میبرآمدند و برگردان کننده ها از فارسی به روسی تلاش های خستهگی ناپذیر انجام میدادند. گفتیم که فارسی در روسیه هم آماج قرار گرفت و با آن که هنوز در تپش است تا زنده بماند، ولی در جاگیری خط سیریلیک راه درازی را پیمودن در کار. منابع من در این نوشته سایت های بی بی سی فارسی، ماندگار، سخنگستران سبزمنش، تاریخ ادبیات جهان از آغاز تا پایان سده ی بیست نوشته ی غلام حسین دهبزرگی و منابع مطالعات پیشین ذهنی و ویکی پدیا اند. ولی در پایان این نوشتهی کوتاهی از دوست خوبم آقای عزیزالله آریافر، استاد سخن و فرهیختهی شاهکار آفرین فارسی را در یادکرد شان از زنده یاد ملایری به شما تقدیم میکنم.
ملایری مردی که پارسی را تا کهکشانها پرواز داد خود به جهانی جاودان پرواز کرد.>> محمد حیدری ملایری عاشق زبان پارسی و عاشق کیهان بود. او دانشمندی شناختهشده در پهنهی جهانی و سرپرست یک گروه از اخترفزیکدانان بینالمللی و دارای پژوهشها و دستآوردهای تازه در زمینهی پیدایی و شناخت ستارگان پرجرم بود.کار ارزشمند او در تدوین واژهنامهی چهارزبانه اخترشناسی و اخترفزیک، گنجایی گستردهی زبان پارسی را در ساخت نوواژگان دانشی نشان میدهد.افزون بر آن او پژوهشهای مستقلی در زمینهی زبانشناسی، بازیابی ریشههای فراموششدهی پارسی و ساخت واژگان سازگار با سرشت این زبان دارد.نپاهشگاهها و ستارگان همیشه یاد نیک او را به خاطر خواهند داشت.برایش آرامشی جاودان آرزو میکنم.#
با آن که اهریمن زبان فارسی به درستی دشمن فارسی گفتارشان هم بود و است، ولی فارسی فارسی ماند و ماندگاری دارد. جدایی سازی زبان فارسی به نام های تاجیکی، فارسی، پارسی، دری و به تازه گی ها در افغانستان به میان آوردن بگو مگو های برنامه ریزی شده که زبان ایران فارسی است و فارسی دوستان خبرچین ایران اند زیاد کارایی برعکس داشتند که نه تنها فارسی آسیب نه رساندند یا رسانیده نه توانستند، بر عکس گوینده گان زبان خود شان به زبان شیوای فارسی رساتر از هر فارسی گفتار یا فارسی زبان دیگر سخن راندند. تا آن جا زبان پشتو را در دشمنی با زبان فارسی به زمین زدند و به باروری آن نه پرداختند، و چنان بود که آقای فاطمی در یکی از برنامه های جمهوری پنجم زبان پشتو را از میان پنجاه زبان مُردهی جهان یادکرد که برای ما به عنوان یک افغانستانی با حس احترام به زبان شیرین پشتو نگران کننده است
تاجیک ستیزی و فارسی سوزانی در دربار لینن
.آیا لینین راستی فارسی ستیز بود؟ دنبالهی نگاه به هولوکاستها در برابر زبان فارسی.
بخش نهم
پیشا ورود به بررسی بخش دیگری از مشکلات فرا راه زبان فارسی، درستکاری املایی در عنوان بخش نهم را فراموش نه کرده، با طلب پوزش ( ..نقطه را به نکته… ) اصلاح میکنم.با آن که در شکلگیری های استعماری روسیه زبان های محلی همه آماج قرار گرفتند و تا امروز با تن زخمی نفس میکشند، زبان فارسی هم بیدرد نماند. ولی به همت زبانداران خودش در سراسر شوروی به ویژه آسیای میانه و همسایهگی با بلخ باستان و گذرگاه های فارسی نشین مرز های جنوبی روسیه ارچند با تأنی در جولان و تکاپوی درخشانی قرار دارد. ولی استالین در بحبوحهی همه نا هنجاری ها، به گونهیی زبان فارسی را میستود. البته پیشا حاکمیت استالین در دورانی که لینن و دیگر رهبران اتحادجماهیر شُوروی سابق نگاه های بر پایهی گزارشات غلط رسیده برای شان داشتند و آگاهی آن رهبران پیشتر از پژوهش تاریخی و اتنیکی شناسی تاجیکان یا پارسی گفتار ها به خواندن یا شنیدن چند ورق گزارش و یا گفتار های دشمنانه متکی بوده. و در ضدیت با زبان فارسی و تاجیک ها این برخورد در اثر اطلاع دهی های دروغینی اتخاذ گردیده بودند. گزارش های وروانه را گروهی از روشنهوش های ازبیکستان در تبانی با چند تن از گویا بزرگان تاجیکان ( یکی شان سپس توسط استالین اعدام شد ) خود ها را فروخته به مقامات رهبری روسیه از وضعیت تاجیکان میدادند. محترم عطامحمد صفوی یکی از فرهیختهگان فرهنگی ما در برگردانی اقدامات و دیدگاه شگفتیآور بهینه گستری استالین پسا لینن را در بارهی زبان فارسی و تاجیک ها بیان کرده اند. به دلیل اهمیتی که این برگردان از دید داوری کهنی دارد و با اشارهی مختصری از سوی رزاق مأمون در گزارشنامهی وزین افغانستان منتشر گردیده آن را بازنشر میکنم:
چهارشنبه ۳۰ مهر/ ۱۳۹۹((( استالین بخشی از سرزمین گمشدۀ تاجکان را احیا کرد
اشاره: بعد از انقلاب اکتبرهمه گیرشدن سلطۀ حزب بلشویک برسرزمین های محروسه درآسیای میانه، شماری ازکمونیست های محلی ترکتبار حتی به شمول دو تن از سرسلسله های تاجک تبار انقلابیون بخارا، درمورد هویت تاجیک ها اطلاعات گمراه کننده ای به سران حزب کمونیست می دادند و می گفتند که تاجک ها شاخۀ کوچکی از هویت کُلی ترک اند و هویت تاریخی و فرهنگی خود را از همین منبع می گیرند. در زمانی که استالین غرق دردغدغۀ تحکیم موقعیت خود در حزب و سرمایه گذاری پس از مرگ لینن بود، شماری ازین رهبران از طریق نیکولای بوخارین عضو ارشد بلشویک، لینن و رهبران اتحادشوروی را نسبت به این مساله باورمند ساخته بودند. حتی یکی دوتن از رهبران جوانان انقلابی بخارا که خود هویت تاجکی داشتند، غرق درتوهم تلقینی پان ترکیزم و کمونیزم نو بنیاد، دربرابر دستکاری سیاسی و هویتی خویش خوش به رضا تن به تقدیر داده بودند. درآن زمان حزب کمونیست به اصل تباری اهمیتی نمی داد و همه را درفرمول «پرولتاریا» و ضد پرولتاریا «انقلاب» و «ضدانقلاب» دسته بندی می کرد. ازسوی دیگر، تاجک ها دربرابر سلطه بلشویک ها تا آخر دست به مقاومت مسلحانه زدند و تصویرتاجک معادل «باسماچ» یعنی شورشی و اشرار بود. شهرهای تمدنی وتاریخی سمرقند و بخارا درهمین زمان از بدنۀ زیستی تاجکان جدا ساخته شد و تحت قیمومیت ازبک ها درآورده شد. اما استالین که روی صحنه آمد به زودی متوجه این اشتباه شده بود. برای رفع خطای اولیه، به ایجاد کشوری کوچک درکوهستانات آسیای میانه به نام تاجکستان اقدام کرد. از همان زمان به تشویق استالین فلم های تاریخی رودکی، ابن سینا و ده ها فیلم دیگر درتاجکستان تولید شد. تعریف استالین از ملت ویاهویت “تاجیک”. ژوزف ( یوسف) ویساریوانوویچ جوگاشویلی یا جوزیف ستالین برگردان به فارسی: عطا صفوی آغازسخن ستالین: ” من میخواهم چند کلمه درمورد تاجیک ها سخن بگویم. تاجیک ها – مردمانی ویژه وبی همتا اند . اینها نه ازبیک، نه قزاق ؛ ونه هم قرغیز اند. تاجیکان مردمان باستانی آسیای مرکزی اند. تاجیکان یعنی به معنی حامل تاج یا دارنده تاج . همان طوری که از طرف ایرانیان این نام توجیه شده است. ازتمامی مسلمان های غیر روس که درقلمرو اتحادشوروی زندگی میکنند، تاجیکها یگانه ملتی اند که غیر ترکتباراند – ایرانی هستند . تاجیکان – مردمانی اند که افتخار بهترین شاعران بزرگ وروشنفکر چون فردوسی ؛ خیام، رودکی… دارند که در دامان این خلق با فرهنگ تولد و بزرگ شده اند. شما این را باید بدانید که تاجیک ها با این سنت وفرهنگ دیرینه خویش از طبیعت خاص وزیبای هنری… درموسیقی رقص وآوازبرخور دار هستند. بعضی اوقات رفیق های روس ما اشتباه میکنند ویکی را با دیگر مخلوط می کنند: تاجیک ها را با اوزبیکها و اوزبیک را باترکمن ها – ارمنی را با گرجی واین کار درستی نیست. درحالیکه تاجیکان مردمانی به خصوص اند که دارایی فرهنگ عالی باستان قدیم اند؛ که درشرایط موجود نهایت آینده درخشان دراتحادشوروی دارند، مردم اتحاد دشوروی درمجموع درزمینه با این مردم باید همکاری همه جانبه نمایند ومن میخواهم هنر وادبیات ایشان جهان گیر شود ورونق یابد. من این تست – پیک (قدح) را بخاطر هرچه بیشتر شکوفایی هنرو فرهنگ تاجیکان وملت تاجیک میبردارم ، تاباشد ما “مسکوی ها” همه وقت کوشش کنیم درصدد رفع مشکلات وضروریات اینها بوده باشیم..” کرملین – 22 اپریل .1941 یاد داشت : این محفل درداخل قصر کرملین درحضور ستالین ؛ ماکسم گورگی ؛ شاعر وادیب تاجیکستان صدالدین عینی وده ها سیاستمدارد وشاعر شوروری بخاطر تجلیل از فرهنگ وهنر غنایی مردم تاجیک دایر گردیده بود.و درزمینه بعدا نوشته خواهم داشت. دوستان وعزیزان من ! اگر درجملات به سگتگی روبرو میشوید ،وزن وقافیه جملات به نظر تان چندان چنگ نمیزند ، مرا معذور دانید با اینکه کوشش کردم به اصطلاح حرف به حرف برگردان نمایم ، ولی از آنجاییکه قریب بیشتر از 20 سال است که از مطالعه پیهم این زبان محروم هستم مطمینا مشکلاتی را باخود دارد. . با عرض حرمت / ع – صفوی/))) معلوم است که پارسی و تاجیکی دیروز از دیروز تا امروز دشمنان زیاد غیر خودی و خاینان زیاد خودی داشته و تا اینجای روزگاران هم که به سلامت رسیده است، نشانهی پایایی تهدابی آن است. فارسی تنها یک نام در حوزهی تمدنی جهان از جمله شوروی سابق و حالا آسیای میانه نه بوده، بل یک حضور گسترده بوده که تمام آسیای میانه را به گونهیی پوشش داده و کشور های ازبیکستان، ترکمنستان و دیگر بخش های از همسایه های شمال افغانستان باشندهگان بومی یا غیر بومی فارسی گفتار و فارسی رفتار دارند. آن گونه که تاریخ توضیح میدهد بالگستری پروازی بال های پرواز فارسی تا چین و ساحات مختلف جهان پهنای پرواز داشته اند. از روسیه خارج نه شده به این میپردازیم که چرا دید استالین نسبت به تاجیکان بسیار وسیع بوده است؟ یا مطالعات و آگاهی های او در مورد زبان شناسی زیادتر از دیگران حتا لینن بوده یا مدیریت قاطع وی در جلوگیری از پذیرش یاوهسرایی های جاسوس مأبانهی خوش خدمت های درباری حتا در نظامی با ادعای رهبری جهان از مکتب و اندیشهی پرولتاری کارگر افتاده بوده؟ در هر دو حالت ضعفی است که متوجه لینن و باقی رهبری شوروی سابق نسبت به عدم آگاهی در مورد پدیده های ماحول شان و جهان شان بوده است. آیا لینن بیسوادتر از استالین بوده؟ گاهی که به برگردان صحبت های انتقادی استالین نسبت به رفقایش در مورد نه داشتن صلاحیت تشخیص و درست دانی ها هویت شناسی ها و شناسه شناسی های شوروی متوجه میشویم، جامعه شناختی های هویتی و تباری چندان نزد رهبری سابق شوروی به شمول لینن اگر هیچ نه بوده، کامل هم نه بوده. به ویژه که رهبرانی با ادعای رهبری یک قطب مقتدر جهانی در جغرافیای پهناوری چون اتحادجماهیر شوروی در کشتی لنگر انداختهی قدرت به ساحل بحر قصر کرملین ماسکو لمیده بودند. وقتی این همه را میبینیم، پرسشی به هوش های مان میگذرد که آیا سطحی نگری و شیفته به خودباور بودن رهبران شوروی یکی از سبب های سقوط گام به گام نابودی شوروی گردیده نیست. به همان گونه در تمام ابعاد رهبری یک قدرت بزرگ و تأثیرگذار جهانی نارسایی هایی نه بوده است؟ بدون تردید چنین است. و حالا به این نتیجه میرسیم که اگر لینن با دگر رهبران و همان اندیشه های خوشبینانه نسبت خودنگری قدرت میداشتند، جنگ جهانی دوم هرگز به پیروزی نه میرسید و استالین بود که جنگ را تا گذشته از مرز مهر پدری رهبری کرد و پیروز شد. ارچند تاریخ گواهی میدهد استالین به همان پیمانه که توجه در ایجاد تاجیکستان مستقل و جدایی آن از تشکیلات جمهوری ازبیکستان داشت و پسان ها بیشتر از آن در سختگیری و مجازات رهبران تاجیک کوشید که از اثر دسیسه سازی های درونی به راه افتاده بود. دههٔ اول حکومت شوروی بسیاری از کسانی که از حاکمیت شوروی بر تاجیکستان ناراضی بودند یا در قیام باسماچیان مبارزهٔ مسلحانه کرده بودند، راهی شمال افغانستان شدند. در فاصلهٔ ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ میلادی) با متهمکردن رهبران به ملیگرایی و خیانت ــ که آن را ناشی از تماس این رهبران با بریتانیا میدانست ــ بسیاری از آنان را برکنار کرد و تا ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) حدود ۶۶٪ از رهبران برجستهٔ حزب که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ میلادی به مقامات حزبی رسیدهبودند، برکنار شدند. در محاکماتی که در سال ۱۳۱۶ خورشیدی (۱۹۳۷ میلادی) برگزار شد، رئیسجمهور و دبیر شورای مرکزی و رئیس کنگرهٔ خلق از حزب کمونیست تاجیکستان اخراج و با چند رهبر دیگر اعدام شدند. در دورهٔ سرکوبهای دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی) تقریباً تمامی مقامات تاجیک در حکومت تاجیکستان جای خود را به روسها دادند.. گزارشنامهی افغانستان به تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۶ گزارشی را زیر عنوان ( مرثیه ای دیرهنگام سیاسی بر گورستان بخارا و سمرقند ) منتشر کرده که منبع آن بی بی سی است. در این گزارش شرح مبسوطی و در عین زمان اندوهناکی از دوگانهگی های رفتار استالین نسبت به تاجیکستان و رهبران شان داده شده. مهمترین بخش آن اعدام حاجی بایف اولین رییس جمهور تاجیکستان و وابسته به اتحاد شوروی است. در مسکو هم درباره عبدالرحیم حاجی بایف و همصفان او، از جانب رقیبان سیاسی شان، چون سالانیتسین، برایدا، رحیم بایف، بائومان، خواجهاف و اسلامف تهمتنامهها و گزارشهای دروغین وارد میشد. در نتیجه، عبدالرحیم حاجی بایف و نصرتالله مخصوم، دو رهبر تاجیکستان، “ملت گرایان برژوازی”، “تروریست” و “جاسوسهای خارجی” اعلام شدند. در اواخر سال ۱۹۳۳ هر دو از سمت های خود برکنار و برای تحصیل به مسکو اعزام شدند. ولی بعد ها در سال ۱۹۳۷ پسا دستگیری و حبس کوتاه عبدالرحیم حاجی یف اعدام شد. به نوشتهی وام گرفته شده از بی بی سی توسط گزارش نامهی افغانستان پرفسور مطلوبه میرزایونس نوهی حاجی یف اشتباهات اولی پدربزرگش و نصرت الله مخصوم را برای باقی ماندن تاجیکستان فارسی زبان در تشکیل ازبیکستان پشتیبانی از هیئت ازبیکستانی بود که دلیل آن نبود تجربهی کافی در امور سیاسی از سوی وی خوانده شده است. هر چند بعد ها تلاش کرده تا سمرقند و بخارا دوباره به خاک تاجیکستان مدغم شوند ولی بسیار دیر بوده. اشتباهی که پدر بزرگ پرفسور مطلوبه میرزایونس برای جبران آن سر خود را از دست داد. ملاقات حاجی بایف در اواخر ماه مه ۱۹۲۹ با استالین نتیجهی سودمندی داشت و پیش از آن آگاهی دهی برای اشتراک کنندهگان اجلاس دوم کمیتهی اجرائیهی حزب کمونیست اتحاد شوروی از راه توزیع کتاب نوشته شدهی حاجی بایف به تقاضای نصرتالله مخصوم، رهبر وقت جمهوری خودمختار تاجیکستان بود. عبدالرحیم حاجی بایف طی ۱۵-۲۰ روز کتابی را تحت عنوان “تاجیکستان. یادداشت مختصر سیاسی و اقتصادی” نوشت و این کتاب به تاریخ ۵ دسامبر سال ۱۹۲۹ به دست شرکتکنندگان اجلاس دوم کمیته اجرائیه مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، بویژه به دست رئیس آن، میخائیل کالینین و معاونش آول ینوکیدزه، رسید. گزارش مینویسد که استدلال قبلی حاجی یف در ماه می ۱۹۲۹ برای استالین چنین بوده: «…وی در یکی از جلسات گفت: “رفیق استالین، تاجیکان از کهن ترین مردمان آسیای میانهبوده و تا امروز در شهرهای بخارا و سمرقند، فرغانه و دیگر مناطق زندگی دارند. امروز آنها تنها به جمهوری خودمختار سزاوار گشته، اما از شهرهای مرکزی و مدنی خود محروم شده اند. خواهشمندیم، پیشنهادهای ما را برای بازنگری تقسیمات ملی و حدودی قبول کنید.”» این ملاقات تقریباً شش ماه پیش از جلسه اثرات خوبی از خود بالای تصامیم استالین به جا گذاشته بود. گزارش ادامه میدهد که آقای آول ینوکیدزه طرح مصوبه کمیته اجرائیه راجع به تأسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان را قرائت کرد. پس از این جلسه استالین دستور داد که “منطقه خجند به تاجیکستان اضافه شود.” روز ۴ سپتامبر سال ۱۹۲۹ ناحیه خجند به هیئت جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی تاجیکستان اضافه شد. با اعلام تاجیکستان به عنوان یک “جمهوری شوروی” و جدا شدن آن از ازبیکستان عبدالرحیم حاجی بایف رئیس شورای کمیسران خلق این جمهوری (معادل نخستوزیر) تعیین شد. آن زمان او ۲۹ سال داشت و چهار سال این سمت را به عهده داشت. ولی به گفته یکی از نبیرگانش، از همان لحظه او با چالشها و روزهای مصیبت باری روبرو شد. و چنان بود که فارسی گفتاران شوروی صاحبان کشور مستقل خود در امور داخلی شده و از جبر ازبیکستان خارج شدند. این شرح نه میتواند پاسخگوی همه پرسش ها در مورد سیر تکاملی و تنازلی زبان فارسی، گویندهگان زبان فارسی، جغرافیای زبان فارسی در آسیای میانهی امروز و در شوروی دیروز باشد، به خصوص که سمرقند و بخارا همچون دو انگشت بریده شده از پیکر تاجیکستان، تاریخ تاجیکستان را مادامالعمر یا حد اقل تا ادغام دوباره به آن خون چکانی و تن زخمی نگه خواهند داشتدنبالهی یادآوری هولوکاست ها در برابر زبان فارسی. بخش دهم
ما دین را از اعراب گرفتیم نه آیین را نوروز و زیان پارسی در جهنم تاخت و تاز های اعراب دین اسلام مخالف نوروز نیست. من « نگارنده » از کتاب سوزانی های اعراب در خراسان و ایران زمین چیزی مستند نه یافتم.
در بخش نهم از بی مهری لینن در بارهی زبان فارسی سخنی داشتم. پسا نشر آن بخش، برخی دوستان پنداشتند که من کنش های عمومی وی را در رهایی های بشری از یوغ استعمار نادیده انگاشته ام. به همان دلیل هرچند نامرئی ولی نا رضایتی هایی به میان آمدند. البته این موردیست که باید به گونهی مفصل به آن بپردازیم. اگر فرصت دست داد سری به کارخانهی سیاسی و فکری دوران لینین هم میزنیم. تئوری های ماندگار و گامبرداری های ناپایدار در سیاست های نزدیک به هفت دههی حاکمیت جهانی و جلال و شکوهِ مکتب پرولتاری محور شوروی آن گاه، نه چنان بوده که همه مثبتنگری و مثبتاندیشی و مثبتکرداری بوده باشند. بیگمان با کمانِ اشتباهات همراه بودند و یکی از این اشتباهات همانا خوشباوری های پایایی بدون زوال سوسیالیسم و کمونیسیمنگری بدون تعامل و تأمل به آن روند بودند که یک قرن هم حیات نه داشت. خلاف ضربا المثل عام روس ها که باور کن ولی کنترل هم کن. یعنی در باور به خودیها بیکنترل بودند که پسا لینین و جانشینهای او، مهرهی ستون های پنجمی اصلی جاسوسی یعنی گرباچف و یالتسین ریشه در تنهی درخت سوسیالیسم نوپای روسیه تنیدند تا موریانهوار آن را فرسودند و نابودش کردند. مکتبی که نتواند خودش را نگه دارد، چنان زود به زوال برود چه دردی را دوا میکند؟ ما دیدیم که چه ساده فروپاشاندندش. سیستمی که درونمایهی نامدار استخباراتی اش حتا کاغذپارهیی هم ارزش نه داشت و از اتفاقاتِ در حال شُرفِ منجر به نابودی یک قطبِ سرنوشت ساز جهان دو قطبی آن زمان یا آگاه نه بود و یا هم همسو با بادهای غرب بود. در هردو حال ناکارا بود. یعنی یا دشمن دوست نما و یا دوستِ نادان. دیدیم که میلیون ها نفر در سراسر جهان با نظام های وابسته به شوروی و کنشهای سوسیالیستی یا ملیدموکراتیک چهگونه در کمتر از یک سال دستخوشِ شکست ها ناکامی های هنجار و نا هنجار های اشتباهات مکتب لینینی و مارکسیستی شدند. چرا این پایه ها لرزان ریخت شده بودند؟ اشتباه کار در کجا بود؟ چرا گرباچف شناسی و یالتسین شناسی و یاران شان از زیر ذره بین کی، گی، بی بدون تیر بودند. سازمانی که نفس کشیدن بیاجازهی او حتا برای اعضای دفترسیاسی حزب شان ممکن نه بود. میشود که داوری های تاریخی را فدای امیال اهورایی مکتبی کنیم که پیشروی چشمان ما نابود شد و چه مضحکهبار نابود شد. مگر فصل آغاز راهاندازی گفتومان های واکاوای چرایی های فروپاشی به گونهی حقیقی و نقادانه نه رسیده است؟ ما نه میتوانیم که نقش ماندگار مثلث مارکس، انگلس و لینن را در اثرگذاری های شان به سیاست و نظام سازی جهانی و آگاهی دهی های کسبی نادیده بگیریم و از صلاحیت ما هم خارج است. ولی ما نه باید هنوزم به آن اندیشه باشیم که حق نهداریم نقد داشته باشیم. نبوغ بشری در حالات انکشافی های غیر قابل پیشبینی حتا گنجیدن آن در مخیله است. از یاد نه بریم، شاید در حیات ما و یا پس از ما شخصیت های علمی ظهور کنند که آثار و طرح های هر سه نفر مورد بحث ما را یک کل رد کند. به گونهی نمونه، اگر ما کاپیتال مارکس را زوال ناپذیر پنداریم. یا دیدگاه لینن را در کتاب امپریالیسم به مثابهی بالاترین سطح کاپیتالیسم تنها مورد بحث بدانیم و یا کتاب کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراس جوزف شومپیتر و صدها، شخصیت، نظریهپرداز و کتاب نویس های مرتبط و غیر مرتبط به بحث مان را مبرا از نقد بدانیم، اشتباه میکنیم و یا بر عکس. آنگونه که یثربی در کتاب تحلیلی عالی خودش چیستی فلسفه را زیر نام فلسفه چیست؟ حلاجی میکند. کتاب در سال ۱۳۸۷ از سوی بنگاه انتشارات امیر کبیر چاپ شده. یثربی سه جملهی ماندگاری هم در اول کتاب میگوید و جملهی دوم آن چنین است: « هیچ بزرگی با نقد آثارش کوچک نمیشود و هیچ کوچکی با نقد بزرگان بزرگ نمیگردد. پس نقد و نظر را که همیشه راهگشا بوده با همدلی بشنویم و به اصلاح و تکمیل آن یاری رسانیم، تا جمود به حرکت تبدیل شود.» به هر رو، در یکی از بخش های دیگری به این مهم خواهم پرداخت. و حال سیری در مسیر دشمنی های جهان با زبان پارسی. اینبار اما به سوی کانون اصلی، زادگاه و مهد پرورشِ زبان پارسی در خراسان و ایران زمین دیروز و امروز. آشنا سازی دوبارهی خواننده های گرامی با پیشینهی سرزمین پارسی یک بازگفتار بی نیازست. به این اساس میرویم تا تاریخ جهنمی حمله های اعراب و دگران به فرهنگ و داشته های زبان پارسی را دوباره خوانی کنیم. اعراب که با گشودن راه به سوی استیلای سرزمین های خراسان و ایران لشکر کشیدند، دوصد سال را در آنجا گذراندند. کهنشناسان یکی از اثرات منفی تجاوز اعراب بر زبان پارسی را دگردیسی سازی نام پارسی میدانند. به این آوند که الفبای اعراب (پ) نه دارد و در عرف روزانهی دوران حاکمیت اعراب، (ف) را به جای (پ) کاربرد میدادند، با استیلای سیاسی، نظامی، سرزمینی و فرهنگی اعراب در سرزمین های پارسی زبان بود، که اگر زبان پارسی به گونهی همادی زیربار زبان اعراب نه رفت، ولی بیگزند از بدی ها هم نه بود. جاگزینی حرف عربی (ف) به جای حرف پارسی (پ) و دگرگونی یکبارهی (پارسی) به (فارسی) هم از یادمان های نا همدل است در پارسی ستیزی. واژهنامه های دهخدا و عمید و معین همه فارسی را معرب پارسی میدانند. و واژهی (فارسی) را به گونهی روشن وابستهی پسا اسلام به عرب دانسته و جاگزین (پارسی) میگویند. دهخدا چنین نویسد: (پارسی. ( اِخ ) ( زبان… ) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی ( زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی : بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی. فردوسی. گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش و آن دست بیندش که بدانسان نوا زنست آن زن ز بینوائی چندان نوا زند تا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست. یوسف عروضی. بلفظ پارسی و چینی خماخسرو بلحن مویه زال و قصیده لغزی. منوچهری. بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. ( تاریخ بیهقی ). استادم [ بونصر مشکان ] دو نسخت کرد این دونامه را… یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان. ( تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). جای دگری باز هم نمایاندن به همان پارسی کرده است: نخستین صد و شصت پیداوسی که پیداوسی خواندش پارسی. فردوسی. و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. ( کلیله و دمنه ). || زرتشتی : گرزمان ، پارسیان گویند عرش است و شاعران گویند آسمان است. ( لغت نامه اسدی ). || زبان مردم پارس. زبان مردم ایران. رجوع به پارسی ( زبان ) شود. || پیرو زرتشت ساکن هند . پارسی. ( اِخ ) ( زبان… ) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی ( زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی : بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی. فردوسی.) آیا اعراب در ایران پارسی هرچه دار و ندار داشت به نیستی بردند و در آب انداختند و در آتش سوزاندند؟ تاریخ های ابن خلدون، بلازهی، ابن هشام و طبری و مسعودی از حملات اعراب گفته اند. این تاریخ ها اساس ترتیب صد ها نوشته و تحلیل گزارشی شده اند. ولی هیچ گزارشی نشانی مستندی از کتاب سوزانی اعراب نه داده اند. گزارشی هم توسط صفحهی یوتوپ « قاصدک» زیر نام « دلیل کتاب سوزی اعراب در ایرانِ ساسانی چه بوده ست!» از جنایات اعراب در کتاب سوزانی های پارسیان یاد کرده و آن ها را آسیب بزرگی به زبان و ادبیات فارسی و علوم عقلی بزرگی که پارسیان یا بعد ها فارسی گفتار ها داشتند دانسته است. سعد ابن آبی وقاص در تیسفون کتاب های یافته شده را به هدایت حضرت عمر آتش زد و به دریا انداخت. من « نگارنده » کتاب هایی از آن چه پایهیی این گزارش بود را زیر و رو کردم و نشان و موردی از تذکر کتاب سوزانی اعراب نیافتم. مثلاً کتاب های ابن خلدون همه از حملات و رسم روش های عملککردی اعراب یاد کرده و مستنداتی داشته، ولی به هیچ جایی طور خاص اشاره به کتاب سوزانی نه کرده. یا برگردان فارسی کتاب ایران از آغاز تا اسلام نوشتهی رومن گریشمن توسط دکتر محمد معین در سال ۱۳۳۶ چاپ اول و در سال ۱۳۷۹ چاپ نهم هیچ اثری از مستندات کتاب سوزانی های اعراب در ایران نیست. حتا تیسفون هم بخشی از ایران نبوده، برگردان فارسی آثارالباقیه نوشتهی ابوریحان البیرونی توسط اکبر دانا سرشت از چاپ اول در سال ۱۳۶۳ تا چاپ پنجم در ۱۳۸۶ هیچ موردی از ادعای کتاب سوزانی های توسط اعراب مهاجم دیده نه میشود. تاریخ های دیگری را هم که من « نگارنده» مرور کردم، چیزی اندرباب کتاب سوزانی اعراب در ایران زمین و خراسان زمین نه یافتم.مثلاً تاریخ یعقوبی یا مجموعهی میراث ایران و اسلام نوشتهی احمد بن ابی یعقوب « ابن واضح یعقوبی » برگردان شده در دو جلد توسط محمدابراهیم آیتی چاپ اول ۱۳۴۱ و چاپ سوم در سال ۱۳۶۲ توسط چاپخانهی فراین هم چیزی پیرامون کتاب سوزانی اعراب ندیدم. این جا من در پی تبرئهی اعراب از وحشت و بربریت آفرینی در سرمین پهناور خراسان و ایران نیستم. ولی تاریخ تاریخ است. برخی ادعا ها توسط دانشمندان ایرانی رد شده اند. به گونهی نمونه همین گزارش « قاصدک » مردم ایران را بیخبر دانسته و میگوید وطنداران نا آگاه شان در نهاوند به زیارت نعمان و آرامگاه وی میروند. در حالی که همه تاریخ ها متفق اند که نعمان آدم خیرخواهی بوده و در شروع جنگ نهاوندکشته شده و فتح نهاوند هم پسا کشته شدن او صورت گرفته است. چون در آنجا کشته شده، همانجا در دهستان قشلاق، که به جادهی نهاوند به کرمانشاه واقع است دفن گردیده. ویکی پدیا و دانشنامهی آزاد مینویسد که آرامگاه نعمان بن مقرن در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ۵۰۳۷ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. پس چهگونه است که کشته شدهیی را مقصر کاری نه کرده دانست؟ البته این مواردی نیستند که بگوییم دو صد سال حکومت اعراب در حوزهی خراسان زمین و ایران زمین بی اثرات منفی و مثبتی بوده است. سلطهی بیگانه در سرزمین های پدری و مادری و تباری و هویتی و جغرافیایی برای هیچ کسی قابل پذیرش نیست. ولی به گواهی تاریخ های مختلف از جمله تاریخ دو قرن سکوت عبدالحسین زرینکوب که در چاپ دوم آن به اشتباهات شان در چاپ اول اعتراف شجاعانه کرده اند. تسلط اعراب را بر جغرافیای ایران زمین و خراسان زمین را اگر نتیجهی یورش اعراب میداند، ماحصل بیدادگری های دوره های اخیر حکمروایی خشن و پر از ظلم وستم حکومت های ساسانیان میداند. حقیقتی که نسل نو ایران زمین و پارسی گویان به دلایل عاطفی آن را نادیده میگیرند. حتا استاد زرینکوب هم مشخص و با ذکر منبع از کتاب سوزی اعراب و به ویژه سعد ابن ابی وقاص و گویا فرمان عمر عادل چیزی به دست خواندن ما نه داده و تنها در بخش (۴) زیر عنوان زبان گمشده به گونهی سردرگم مینویسند: «…. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است گفته اند!؟ که وقتی سعد بن ابی وقاص برمداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری .خواست. عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را باب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جزمایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. ازین سبب آنهمه کتابها را در آب یا آتش افکندند. درست است که این خبر در کتابهای کهنه قرنهای اول اسلامی نیامده است و بهمین جهت بعضی از محققان در صحت آن دچار تردید گشته اند اما مشکل میتوان تصور کرد که اعراب…» یا در جای دیگری مینویسند: «… دو قرن سکوت، صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۰، چاپ دوم و ویرایش دوم سال ۱۳۳۶ و نشر برقی پائیز ۱۳۸۹ انتشارات امیر کبیر، زبان گمشده آنچه از تأمل؟! در تاریخ بر می آید این است که عربان هم از آغاز ،حال شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند و آن را همواره چون خربه تیزی در دست مغلوبان خویش نه بینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملك و حکومت آنان را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت بمخالفت برخاستند رفتاری که تازیان در خوارزم با مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته اند!؟ که وقتی قتيبة بن مسلم ،سردار ،حجاج بار دوم بخوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ در گذاشت و موبدان و هیربدان قوم را يكسر هلاك نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتابت گشتند و اخبار خط و زبان بی بهره … » در گفته اند… شان نه گفته اند که چه کسانی گفته اند؟ در تأمل تاریخ منبع شان را اشارتی نیست، در نوشته اند… شان هم معلوم نیست که مراد شان از کدام نوشته توسط کی ها بوده؟ تاریخ که به اشارات گنگ و عام نوشته نه میشود. به هر رو، هر قدر سره سازی کنیم، جنایات یک تهاجم بر یک کشور در هرگونهیی که باشد، بدون زیان به فرهنگ، کلتور، اجتماع، اقتصاد، سیاست، مدنیت، حتا بدویت نیست و تهاجم اعراب هم مبرا از این نا میمومنی ها نبود. ما در افغانستان خود مثال های روشنی داریم باکاری که محمدگل مهمند در شمال افغانستان و کرزی و غنی رؤسای جمهور تکنوکرات!؟ در عصر فوق مدرنیته، طی دودههی پسین با کتاب های پارسی وارد شده از ایران در هرات تکرار کردند و همه را با کانتینر هایش به دریا انداختند. راوی « قاصدک » از جلال همایی میگوید کار های که قبل از اسلام اسکندر با کتابخانهی استخر در سکندریه، انگلیس در طرابلس و شام و هلاکو خان با دارالعلم بغداد، کردند سعد این وقاص با کتابخانهی عجم کرد. دولت شاه سمرقندی به ماجرای دیگر کتاب سوزانی توسط خلفای عباسیان میپرداز و از عبدالله ابن طاهر امیر خراسان در نیشاپوریاد میکند که کتابی برایش آوردند از قصهی وامغ و عذرا است که به شعرا نام انوشیروان یاد کرده اند. نه پذیرفت و هدایت داد این کتاب از مغان زرتشتی است و نزد ما مردود. تصانیف عجم را سوختند پزشکی ستاره شناسی و دینی اجتماعی رااز بین بردند. زرین کوب در همان کتابش ادامه میدهد اعراب لهجه های محالی را از ترس از بین بردند، فارسی را مانع نشر قرآن شدند. عقده الفرید چاپ قاهره خسرو پرویز اعراب را نکوهش میکند. مقالهی مفصلی در رابطه به رد ادعای های مبهم کتاب سوزی در ایران نوشته شده که مهمترین بخش آن منبع قراردادن آثارشهید مطهری بوده است. گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ( از صفحات 274 تا 312 ) (2)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 ) (3)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 ) (4)گزیده ای از مجموعه آثار شهید مطهری. ج14، ( از صفحات 274 تا 312 ) البته که ما در جهان و در کشور خود ما هم کتاب سوزانی هایی را خوانده یا دیدهایم و داستان کتاب سوزانی خواجه عبدالله انصار هم ثبت تاریخ است. ولی در پژوهش نفسگیری که من در این هفت روز پسین داشتم به موارد جدیدی از تاریخ پنهان هم برخوردم. یکی از آن مورد نوشتهی ابوریحان البیرونی در کتاب آثارالباقی است که به موضوع مهمی اشاره میکند و در صورت اثبات باید ملا و آخوند و طالب و چلی همه از مردم معذرت بخواهند. البیرونی آدم سادهای نبود و عالم سادهای هم نبودند که از نظریات شان هوای بگذریم. این کتاب وی تا حال رد هم نه شده است. در برگردان فارسی کتاب الباقی نوشتهی البیرونی که توسط اکبر داناسرشت به چاپ پنجم سال ۱۳۸۶ رسیده و ۶۵ سال پس از چاپ اول آن در ( ۱۳۲۱. ) است چنین میخوانیم: (…عبد الصمد بن علی در روایتی که به جد خود ابن عباس آنرا میرساند نقل میکند که در نوروز جامی سیمین که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست؟ گفتند امروز روز نوروز است پرسید که نوروز چیست ؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان است فرمود آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد پرسیدند عسکره چیست فرمود عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترك دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند بآنان گفت بمیرید و مردند سپس آنانرا زنده کرد و ابرها را امر فرمود که به آنان ببارد از اینروست که پاشیدن آب در این روز رسم شده سپس از آن حلوا تناول کرد و جام را …). هم بر این دلیل و هم بر این برهان که هر کسی و هر زبانی و هر ملتی و هر گروه بزرگی از اجتماعات دارای مشترکات فرهنگی و کشوری حق دارند از عنعنات شان آن گونه که بایسته است بزرگداشت کنند، پارسی گفتار ها هم در سرازیر جهان حق دارند نوروز را تجلیل کنند. به ویژه که ما شعائر دینی را به حکم قرآن و حدیث از عرب گرفته ایم. نه آیین های بومی و ملی و کهنی ما را و سازمان جهانی ملل هم نوروز را از زمرهی داشته های بینالمللی میداد.
دنباله دارد