عثمان نجیب

 

خامه‌ی نو، پیرامون گرایش‌‌های پارسی زبانان تاجیک ستیز

نام خامه: تاجیک، نماد بلند پارسی.

پیش‌گفتار:

ما کی‌ستیم؟ همه‌کس یا هیچ‌کس؟

پارسی زبانانِ تاجیک‌ ستیز.

 

این کتاب، یادداشت نیمه پژوهشی است که در دو بخش از این خامه می‌خوانید. بخش نخست برنامه‌های آگاه سازی تخمه‌ی جوان تاجیکان از پیشینه‌ی زبانی ‌و هویتی شان و‌ بخش دوم، هلوکاست انگلیس و آمریکا و‌ پشتون سیاسی در برابر زبان پارسی.

بخش نخست:

شناسه‌ی خلقتی به باور خدا باوران و شناسه‌ی خود‌رویی به باور خدا ناباوران دو شمشیر برنده مقابل هم قرار دارند تا یک‌دگر را نفی کنند و در این راستاست که مجال جهیدن به سنگرستان های هر دو، ‌توسط دشمن هر دو فراهم می‌شود.‌ به باور خداباوران قبیله و شعباتی که خدا در مورد خلقت انسان های آنان گفته است، از کانون کوچک‌خانه‌واده شروع شده و به جهانی هستی آدم‌ها منتهی می‌شود.‌ که خدا، هستی آن را از خلقت آدم ع در آسمان ها رقم زد. طب غیر اسلامی ام‌روزی، خداناباوران و تکنولوژی پیش‌رفته‌ی تشخیص و تجزیه‌ی سلول های انسانی برای انسان شناختی را ژنتیک نام گذارده و بیش‌ترین ها همان باور نسل تکامل یافته‌ی میمون را انسان می‌دانند. ارچند این دیدگاه خدا ناباوران با کشف تازه‌یی که از آخرین عملیات ناسا در فضای قابل تسخیر و فرستادن نمونه از سنگ معلق آسمانی هم مردد شده که احتمال خلقت انسان اولیه در آسمان ها را قوت می‌بخشد. امری که خدا هزاران هزار سال پیش‌ توسط پیام‌بران خود به بشر ابلاغ کرده است. ینطق عن‌الهوی هم نشانه‌ی آن است که خدا گفته انسان ناطق است ولی این‌جا مراد از آن است که پیام‌بر یا پیام‌بران از نزد خود گپی نه می‌زندد و‌ نطقی نه می‌کنند. هرگاه به کتاب های آسمانی و منطق لایتناهی کشف اسرار خلقت بپردازیم، قبول داریم، خدا خالق همه چیز بوده و است که ما مسلمانان به آن ایمان داریم. اگر داده‌های خدا ناباوران شوقی و‌ فیس‌بوکی را نشانه رویم ‌و آنان را با خدا ناباوران کسبی عشیره‌یی و دودمانی در جهان مقایسه کنیم، می‌یابیم که خدای ما خدا باوران صریح گفته است که ما برای انسان، زبان و لب‌ها دادیم.‌ ولی خدای خدا ناباوران در این مورد مسکوت است و به اوهام پرسه می‌زند. ما زبان ها و قبیله ها را از منظر شناخت احکام اسلامی و اجتماعی و اتنیکی خودمان شناسایی کرده و به ویژه در مورد زبان فارسی دری و یا دری فارسی بحث می‌کنیم.‌ پیشا پرداخت به آن می‌دانیم که توده‌ها در جوامع بشری سیر تکاملی داشته اند و قانون تکامل بخش اساسی از روند زیستاری انسان است. اگر انسان به وجود آمده از تکامل میمون خداناباوران زبان پیدا کرده است، مخلوقات اصلی انسانی خدای خداباوران خالق زبان های آنان هم است. ما از خدای خدانا باوران غیر از آن‌چه خود شان به خدای خود می‌نویسند ‌و سپس به او نسبت می‌دهند، چیزی نه خوانده و نه دیده ایم. کما این که با گذشت هر روز، یک تغییری در ابراز دیدگاه خلقت انسان توسط خدای خدا ناباوران می‌‌آید، مانند همین روش خلقت انسان. ولی هیچ تغییری در مورد فرموده های خدای خداباوران نیامده است و‌ نه می‌آید. خدای خدا ناباوران، بازخواست و‌ بازپرس و‌ مجازات و ‌مکافات نه دارد ‌و پیروانش به او هر چیز را یاد‌ می‌دهند. ولی به قول نجاشی شاه عیسایی حبشه، خدای خداباوران چنان روان گفتار و زیبا رفتار است که کسی را یارای جدل با او نیست. قبیله زبان هم از داده‌های پربار خدای ما برای ما خداباوران و مسلمانان است. البته که خدای ما پسا مولودات نسل های ما همه را به شاخه های مختلف تقسیم کرد تا یک دیگر را بشناسیم. برای درک افکار ما، هوش و ذهن برای ما داد، برای تشخیص شناخت و هویت و‌ گروه ما چشمان با بصیرت برای مان داد و برای گپ و گفت ما زبان برای ما داد. این بشر بود که در مسیر تکاملی زمانی و خودی صاحب انواع گویش های منحصر به خود شد. چرا خدای مسلمانان، پیشا خلقت انسان، با ملائکه ها و فرشته های خلق کرده‌ی خودش شور و مشورت و گفت‌ومان داشت. در حالی که از سخن گفتن میمون خداناباوران پیشا مبدل شدن‌ به‌انسان کسی ثبوتی ارایه نه کَرده است. در میان زبان ها و قبایل خدا داد مسلمانان و انسانان زبان پارسی با چند هویت به گروه بزرگی از انسانان روی زمین رسید. در این زبان، هویت‌های تاجیکی، هزاره‌گی، ایماقی و زبان‌های گویشی پارسی با گویش های مختلف محلی مانند هر زبان دگر در کشور ما هم شامل اند. گاهی بر بنای زیست در سرزمین های غیر پارسی نشین، پارسی گویان هم زبان های همان محلات را در پهلوی زبان خود شان فراگرفتند ‌و چه بسا که در همان اجتماعات غیر پارسی گفتاری ادغام شدند. بار معنایی و ریشه‌تنی پارسی چنان توانا بود که حتا گوینده‌گان زبان‌های غیر پارسی هم، بیش‌تر پارسی گفتار شدند. باروری زبان پارسی نتیجه و برایند بیش‌ترین غیر پارسی زبان های کشور هم بوده است. ولی به یاد داشته باشیم که پارسی گفتاری یا لهجه‌ی پارسی داشتن یا شناسه‌ی خلقتی پارسی داشتن، مانع موجودیت شاخه‌هایی نه می‌شوند که پارسی را تشکیل داده اند. بزرگ‌ترین نمونه‌ی آن، هویت برادران هزارستان یا هزاره‌ی ما است در تمام سرزمین یا فراتر از آن. به همین گونه تاجیک یک هویت و شناسه‌ی دیرین، کهن و بسیار بسیار پیشین مردمان جغرافیای بزرگی از سرزمین ماست که از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کشور را در بر می‌گیرد. چه‌گونه است که حالا بسیاری از دوستان پارسی زبان ما تاجیک کشور را نادیده انگاشته ‌و گاهی بر سبیل اهانت هم موجودیت این قوم بزرگ و گوینده‌گان آن را زیر پرسش می‌برند؟ ما، در این توشه، ابعاد مختلف شناسه‌ی تاجیکان کشور را به شمول تاجیکان جهان مورد بررسی و راستی آزمایی قرار می‌دهیم تا بفهمانیم که تاجیکان یکی از اهرم های سرنوشت‌ساز و یکی از پایه‌های تکاملی پارسی زبانان کشور و جهان است. نه کم‌تر و نه آن‌گونه که دوستان ما آن را انکار می‌کنند. مگر از یادمان نه رود مردود شمردن هویت تاجیکی تنها زمانی ممکن است که تمام پارسی گفتاران کشور به شمول هم‌زبانان گرامی هزاره‌ی ما با هویت شان رسماً وداع بگویند و پارسی را سنگ محک مبارزات خود اختیار کنند.‌ بیداری و آگاهی هوشی انسان قرن بیست و یک کشور ما و جهان آن‌گونه ضریب بالا دارد که هر کنشی را با بد‌ اندیشی و نیک اندیشی آن در همان ثانیه‌های اول بگو‌ مگو ها رصد می‌کند. اگر بحث هویت های ما همه خاتمه بیابد و تنها در پارسی نهادینه شود، آن‌گاه بیایید که دو رقم درشت هویتی تاجیک و هزاره را از پیش‌وندها و پس‌وندها و میان‌وندهای هر گفتار و هر نوشتار ما برداریم و تنها پارسی ما را پاس بداریم. ولی نه می‌شود که من از هویت تاجیکی خود امپراتوری بسازم و نام پارسی را استفاده‌ی ناصواب ناشیانه کنم و برای تو اجازه نه دهم که از هویت پارسی خودت مثلاً هزاره‌گی، ایماقی،‌ هراتی، گردیزی،‌ کندهاری،‌ کاپیسایی، پنج‌شیری، پروانی،‌ فراهی، زابلی، ننگرهاری، بلخی، بامیانی، سمنگانی، فاریابی،‌ بدخشانی،‌ لوگری، لغمانی،‌ کابلی، شمالی‌والی و همه‌ی‌کشوری سخن بگویی. این اندیشه، درست در خط اندیشه‌ی پشتون سیاسی تمامیت خواه قراردارد و دری‌چه‌‌ی تازه‌ی پرتاب سنگ سرکوب به سوی ماست.

چرایی بازگشت به‌‌ خویشتن

نیاز تاجیک و پارسی زبان به خودبرگردی!

خود برگردی چی‌ست؟

خود برگردی، خود نه شناسی و خودشناسی نیست. در علوم متداوله و گونه‌گون انسان‌شناختی،‌ روان‌شناختی و جامعه شناختی موارد زیادی از خودشناسی وجود دارند. ولی خود نه شناسی فرایند مضحک از تعاملات قبول کرده‌ی جبری برای دوری از خویشتن‌ شناسی هاست. در این برخورد که غالباً من آن را برای اولین تجربه بررسی می‌کنم، انسان خود نه شناس به دلایل فراوانی خشکیده و زمین‌گیر شده، بی‌تحرک و بی‌هدف و بی‌دورنمای سنجشی برای آینده زنده‌گی دارد. این روال زنده‌گی ها بیش‌تر به تقلید از حیوانات می‌‌مانند تا کاربرد خرد انسانی که انسان و بنده‌ی خدا آن را دارد. قرآن این‌گونه انسان‌ها را لایعقلون یعنی نابخردان می‌خواند، حتا فراتر از آن ایشان را کران و‌ کوران و غافلان هم می‌گوید.‌ دلیلش هم آن است که قرآن هستی انسان را بشارت داده و گفته که او را چی‌گونه خلق کرده و نفس و ما سواها را به او کاربرده و در کنارش فالهمهما فجورها و تقوا ها هم برایش گفته است. یعنی برایش فهمانده که نفس برایش داده و مراد از نفس خلقت همان نفس فطری هم‌زمان به دنیا آمدن انسان است. در کنار آن که نفس برایش داده خوبی و بدی را هم برایش الهام کرده است. توجه به بنیاد خلقتی انسان یکی از شاخصه های اساسی انسان بودن است. یعنی انسان باید بداند که خدا گفته ‌و جعلنا شعوباً و ‌قبائلاً لتعارفو. وقتی انسان دانست که او برای شناخت خودش و عشیره و قبیله اش به دسته‌های مختلف مردمی تقسیم شده است، الزامی است تا برای پایا بودن در زنده‌گی مردم شناس و هویت شناس خودش باشد، درست است که انسان غیر اختیاری به دنیا می‌آید و انتخاب قوم و دین ‌و مذهب و قبیله به خپاست او نیست، چنانی که پیدایش او به دست ‌و خواست خودش نیست. ولی پسا رسیدن به عقل کامل او باید دریابد که ریشه‌ی تنه اش از کجا آب‌ خورده و بلندای سپیدار هستی اش در وجود پدر و مادر به کدام یکی از سپیداران نخل‌ستان هستی برابری دارد؟ نکته‌ی قابل اندیشه برای انسان درست همین بخش ماجراست که یا همه‌ی ماجرا را بر ضد او ختم می‌کند یا به نفع او. اگر اندیشه‌ی خردورزی داشت، راهی را می‌رود که مادر و پدرش رفته ‌اند و قبیله یا قومی را تشکیل داده اند. این بخش، درست بخشی است برای خودشناسی که بیش‌تر ‌اوقات در فصل عنفوان جوانی کامل می‌شود.‌ خود نه شناسی ها در سیرتکامل زنده‌گی ها برای اشخاص به میان می‌آیند و آنان را از مسیر اصلی شناسه‌ی هویتی و خلقتی اش بی‌گانه و دور می‌سازند. در همین گیرودار سرگشته‌گی هاست که انسان تلاش نه می‌کند، به خود شناسی خودش پایا بماند تا خود نه شناس نه شود. چنان انسان باید یاد بگیرد که اگر روزی شکار جبر روزگاران خود نه شناسی شخصیتی و هویتی شد، با صریح و سریع به اندیشه‌ی برگرد به خویشتن و اصل خویش باشد. جامعه‌ی بشری در کشور ما در طی سه صد سال پسین بر خلاف جوامع دگر بشری در یک برنامه‌ی منظم اجباری در تبعیت از یک هویت خاص یعنی پشتون یا افغان طی طریق کرده است. برآیند چنین اجبار جابرانه، انکار غیر ارادی از خود شناختی غیر پشتون به ویژه تاجیکان بوده است. این نادیده انکاری هویتی و ایستایی تاجیکان در خط دفاع از پشتون سه صد سال را گذراند. تاجیکان تنها سه بار و به وقفه‌های کوتاه که جمعاً ۱۰ سال و ۱۰ ماه می‌شود، قدرت داری و حاکمیت سیاسی داشتن را تجربه کردند که آن‌ها هم پیوسته مورد سبوتاژ پشتون بود.‌ پسا برکناری اجباری انوشه یاد ببرک کارمل تاجیک‌تبار ( پشتون به شمول خود پدر خود شادروان ببرک کارمل، هویت تاجیکانه اش پنهان می‌کرد، )، که به هم‌کاری و هم‌دستی بیش‌ترین تاجیکان ‌و پارسی زبانان صورت گرفت، رنگ هم‌کاری دکترنجیب با تاجیکان رنگ باخت و روز به روز سیاه شده رفت و‌ در کنار آن هزاره‌ی پارسی زبان و اوزبیک هم از گزند شر دکتر نجیب و پشتون هایش در امان نماند. این همان زمانی بود که تاحیکان ‌و پارسی گویان خود نه شناس شده بودند. در این خود نه شناسی‌ها تا آن‌جا پیش رفتند که حتا به شمول خودم،‌ باز هم در خط دفاع از دکتر پشتون بر ضد تڼۍ پشتون قرار گرفتیم. یعنی یک بار همه تاجیکان هم‌راه ببرک کارمل، خود نه شناس شدند و بر ضد او در کنار دکتر نجیب قرار گرفتند و یک بار دگر در خود نه شناسی باز هم پشتون را به نفع پشتون سرکوب کردند و سوگ‌مندانه من شامل گروه دوم بودم. همین حال در طرف راستی ها به نام تنظیم ها و ره‌بران جهادی بیش‌تر پشتون عملی شد و خوب‌ترین ‌و کاراترین افراد پشتون راستی هم تاجیک و پارسی گفتار خود نه شناس بودند. تاجیکان و‌ پارسی زبانان تاجیک ‌و اوزبیک زمانی که دریافتند دکتر نحیب اصل و ریشه‌ی آنان را نادیده انگاشته ‌و آنان را هیچ شمرده و بر طبل پشتونولي خود می‌کوبد، اکثریت کامل و قاطع و در یک واگرد اقتدار مدارانه‌ی تاریخ‌ساز، خود برگردی را گزینه ساختند. یعنی از خود نه‌شناسی و خودفراموشی به خود شناسی برگشتند. در نتیجه این پشتون بود که قدرت را از دست داد و دانست که به قدرتش به تنهایی زور خودش نه بوده و به قول معروف این زور از کاکاهای پشتون بوده که انگور در تاک های پشتون بوده. کاکاهایش همان تاجیکان و پارسی گفتاران هزاره و اوزبیکان اند. دیدیم که تاجیکان و پارسی گفتاران و اوزبیکان در یک نگاه عاقلانه‌ی برگرد به خود چه‌گونه گلیم ماتم بر غم‌ستان پشتون سیاسی گسترد؟ دکتر شریعتی در کتاب بازگشتِ خودش درست همین مورد را نشانه رفته است. شریعتی می‌گفت:

جامعه ی ما مثل هر جامعه ی دیگری ، و زمان ما مثل هر زمان دیگری قالب ریزی شده »

و افکارآن قطب بندی و عقاید آن استاندارد شده است. تیپ ها مشخص و جهت های تعیین شده ای دارند. کذهبی ، روشن فکر ، تحصیل کرده ، عامی ، زبده مرتجع و مترقی، هر کدام قالبهای مشخص ورابطه های معلوم و زبان های فهمیده شده ای دارند که همدیگر را می فهمند. و هر کس در این عصر بخواهد مرد موفقی باشد و عنصری باشد که در جامعه فهمیده شود و دارای طرز تفکری موفقیت امیز باشد، باید در جامعه تعیین کند که من برچسب فکری ام چیست. دکتر شریعتی در کتاب بازگشت  به جایگاه انسان شرقی در دیدگاه غرب می پردازد و با نقل قول از ارنست رنان می گوید غرب نژاد کارفرما و شرق نژاد عمله است. همچنین به نقل از زیگفرید میگوید غربی مغز صنعتی و اداری و تمدن ساز دارد اما شرقی مغز احساسی و )عاطفی متوسط و از اندیشیدن و نظام و نتیجه گیری امروزه عاجز است. در چنین شرایطی شریعتی می گوید ما باید به خویشتن بازگردیم. ایشان می گوید همه کوشش دو قرن اخیر غرب صرف ایجاد ایمان به غرب و بی ایمانی به خویش شده است». یا شریعتی باز می‌گوید: مقوله توسعه، عقب ماندگی، انحطاط، اصلاح دینی و بازگشت به خویشتن ازجمله مباحثی است که روشنفکران و محققان ایرانی را مدت های مدید به خود مشغول داشته است. علت طرح این مباحث در دوران جدید این بود که ایرانیان با چالش های جدیدی روبه رو بوده و در مقایسه با غرب متوجه ضعف و انحطاط خود شدند. همچنین از زمانی که هویت ایرانی در مواجهه با غرب به مسئله تبدیل شد « کیستی ما » دغدغه اصلی ذهنی روشنفکران ایرانی شد. پس از این پرسش هایی ازقبیل اینکه ما کیستیم و چگونه باید باشیم، مطرح شد. نظریه پردازان غربی نیز با تقسیم بندی ملل به دو گونه مدرن و سنتی و یا بومی و متمدن به طرح این پرسش ها در ذهن روشنفکران غیرغربی دامن زدند. آنها با طرح اینکه تجدد پدیده ای عقلانی و جهان شمول است، روشنفکران این سرزمین ها را بر سر یک دوراهی قرار دادند که ناگزیر به انتخاب یکی بودند؛ یا اینکه سنتی و بومی عقب مانده بمانند یا با پذیرش ارزش های غربی و گام نهادن در مسیر آنها از این وضعیت رهایی یافته، پیشرفته و متمدن شوند. در نظریه مدرنیزاسیون، فرهنگ های بومی و سنت ها به مثابه « خودآگاهی کاذب » مانع توسعه بوده و برای رسیدن به توسعه باید نفی شوند. نظریه مارکسیستی نیز که برای توسعه، راه متفاوتی را نشان می داد فرهنگ های بومی را بازتاب زیربنای اقتصادی می دانست که مانع آگاهی طبقاتی بودند و به همین دلیل نمی توانستند نقش مثبتی در توسعه یافتگی ایفا کنند. نظریه مدرنیزاسیون با پیش فرض گرفتن برتری غرب به حفظ سلطه و هژمونی غرب کمک کرده، به توجیه عقلانی آن می پرداخت و به دیگر ملل اعلام می کرد که راهی به جز مسیر غرب و پذیرش ارزش های آن برای رهایی از معضل عقب ماندگی وجود ندارد.» ما از غرب و شرق می‌گذریم و در مورد خودمان بحث می‌کنیم که چه‌گونه بر خود برگردیم؟ تاجیکان فرصت های زیادی را در حکومت داری ها از دست دادند. با آن که همه قدرت در دست شان بود، همین وحدت گفتند و همین وطن گفتند و همین ملت واحد گفتند. این گفتارها هرگز از ته‌یی دل شان نه بود و بل برای محافظه‌کاری ها چنین می‌گفتند. در این مورد متأسفانه نامأنوس همه ره‌ربران تاجیک‌ و‌ پارسی زبان به شمول شادروان ببرک‌کارمل، استاد ربانی و احمدشاه مسعود و مارشال فهیم و از اوزبیکان مارشال دوستم از هزاره ها خلیلی و محقق و دانش تقصیر درجه اول دارند و دگران پسا آنان در ردیف دوم قرار دارند. در این میانه من به نوشته‌ی اخیر آقای بهرمان نجیمی کاملاً موافقم که پیوند های خویشاوندی تاجیک با پشتون هم ضربات مهلکی به هویت پارسی زبانان عمدتاً تاجیک ‌در سراسر کشور وارد کرد. عبدالله نمک حرام، قانونی بدبخت، داماد تاجیک گلب‌الدین از این مثال های شوم اند. قانونی تا آن‌جا ذلیل شد که بی‌مهابا و بدون صلاحیت حتا صریح اعلام کرد که تاجیک را کسی قدرت اول نه می‌دهد. پشتون مزدوران دگر تاجیک و‌هزاره و اوزبیک کم نیستند ‌که من تین‌جا نام ببرم. پس به عنوان پایان سخن برای خود برگردی، از همه‌ی تاجیکان کشور می‌خواهم تا درکنار پارسی دوستی شان ‌پارسی پاس داشتن شان فراموش نه کنند که آنان ستون اصلی ساختار اجتماعی پارسی کشوری و‌ جهانی اند. آنانی که تاجیک حتا تاجیک شده اند و تا حال به خود نیامداند بدانند که بدون وداع با پدیده‌ی زشت خود نه شناسی و بدون برگرد به خودشناسی و‌ خودبرگردی، بازمانده‌ی کاروانی هستید که گرگ‌های درنده‌ی دشمن می‌بلعدتان. واگردی به خود از هر گاه ‌و هر جا درست مانند برگشتن از یک ضرر جانی به سوی حیات است.‌ 

آیا اسطوره‌ی تاجیکانه و یا اسطوره برای تاجیکان بودش دارد؟

من با درنگ بر این که تا هنوز شناسه‌ی نو یا هم بازشناسه‌ی همه‌گانی تازه فرهنگی جهانی و کشوری ما در مورد اسطوره پدید نیامده به نام اسطوره باور نه دارم. چرایی آن هم بر می‌گردد به همان برداشت های دوگانه‌‌ی بزرگان فرهنگ از این واژه‌ی عربی. ولی این‌جا آن را به کار می‌برم. به نشانه از آن که در شناسایی های خود بزرگان فرهنگ و شناساندن برای ما، اسطوره را کاربرد داستانی، افسانه‌ی و پدیده‌ی راستی‌گذشته پنداشته اند. پس می‌شود برای شناساندن قهرمانان و سرداران تاجیک همان بخش دوم شناخت اسطوره را کار ببریم که ره‌نمون دانستن ماناک اسطوره به برابر دلاوری، ناموَری،‌ جنگ‌جویی ‌و سرداری فداکار و نترس سپاه هم است. و در گستره‌ی با پهنه‌تر بازگو کننده‌ی ستبر بودن و ستیزا بودن با دشمن برای بقای خود و دفاع از بسته‌گان، دودمان، شناسه و هویت و تیره‌ی خود و سرزمین خود است. اسطوره در این‌ چنین گفت‌ومان ها تنها به یک کس و یک تن، آغاز و فرجام نه دارد، بل‌که پهنه‌ی گسترده‌ی جغرافیایی، سرزمینی، زیستاری و هویتی یا تباری ویژه را می‌پوشاند. اسطوره ها در کشور های دارای نژاد های یکه، زبان های یکه، مردمان یکه، گویش های یکه و سرزمین های یکه بیش‌تر شناسایی، پذیرش و زیادی دارند تا کشور های با تبار ها و هویت های چندگانه، زبان و سرزمین و فرهنگ های چندگانه. این ارزش در کشور هایی که پرداختن به گذار در لایه های دولت-ملت شدن را گذرانده و هم‌دگر پذیری، برابری، رفاه‌ همه‌گانی بدون تمایز و برتری‌جویی یا برتری خواهی را نهادینه ساخته اند، بسیار با ارزش است. به عنوان نمونه فتبال در اروپا یک ارزش است و یک بازی اسطوره ‌‌ساز راستی و همه‌گانی. ولی در هم‌چشمی های اروپایی هر کشور به اسطوره سازی خودش می‌اندیشد. یا در دگر بخش های زنده‌گی همین‌گونه. اگر ارسطو و افلاطون و سقراط، نیچه، مارکس و انگلس، اسپینوزا، نیوتن، دکارت، گوته، اسکندر و یا هر خردورز و دانش‌مند یا ورزش‌کار درون اروپا را اسطوره‌های اروپایی در رشته‌های شان بدانند، ولی هر یک شان در کشورهای خود اسطوره‌ی ملی برای مردم خودشان اند و بدون برتری یا بدتری به گونه‌ی موازی ارزش معنوی اسطوره‌یی دارند، به ویژه که دولت ها هم دولت های مردمی اند و ‌بدون اندیشه‌ی برتری پسندی نسبت به مردم خود یا یکی را برتر از دگر دانستن احترام دارند و شایسته‌سالاری را ارج می‌‌نهند که اسطوره ها را بار می‌‌آورند. اسطوره ها در کشور های مانند کشور ما هیچ‌گاه به گونه‌ی ملی و حماسی پذیرفته نه شده اند. چون حاکمیت‌ها،‌ سلطنت‌ها، قدرت‌ها و سرمایه‌‌ها همه و همه در سه صدسال پسین به دست و اختیار یک قوم غاصب و ظالم و تمامیت خواه پشتون بوده. پس اسطوره‌ی ملی نه در گفتار و‌ نه در رفتار و نه در داستان های اساطیری این زمان ها وجود نه داشته و نه خواهند داشت. ولی تاریخ گذشته‌ی کشور ما در پیش از سه صد سال پسین نشان‌‌دهنده داشتن هزارها اسطوره‌ بوده که کتاب‌ها از نام های شان و کتاب‌خانه ها از کتاب های اندر توصیف شان انبار اند. در سه صدسال پسین هر چه قهرمان ظهور کرده هرچه اسطوره بوده از پارسیان و اوزبیکان و تاجیکان ‌و غیر افغان‌ها بوده. ولی  حکومت های افغان = پشتون هرگز چشم دید به آنان نه داشته اند. این کوته‌نکری و جهالت شاهان و سلاطین پشتون=افغان تا جایی بوده که چشمان شان یارای دیدن آن همه رشادت و اسطوره آفرینی را نه داشتند، با آن که همه‌ی آن اسطوره آفرینی ها برای پایایی حکومت های شان صورت می‌گرفت. از احمدشاه که خودش بیش‌تر با خراسانیان در آمیخته و از همت آنان به جای‌‌گاهی رسیده بود،‌ تا غنی چوغکۍ هیچ یک آنان ارزش آنانی را نه دانستند که در عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، تاریخی، نظامی، سیاسی، ادبی، اجتماعی، ورزشی، آموزش و پرورش، صحت و بازرگانی ووو… هم بیش‌ترین اسطوره ها را داشتند و هم اسطوره سازان تاریخ بودند. پشتون که خودش هیچ چیزی نه داشت و نه دارد.‌ تعریف اول اسطوره به همین پشتون یا افغان مصداق است که قهرمانان دروغین و پوشالی مثل وزیر محمداکبر و ملالی و ده ها تای دیگر بر مردم تحمیل کردند ‌و شاهان و سلاطین شان در داخل به زور شانه و بازوی مردمان عمدتاً تاجیکان و پارسی زبانان و اوزبیکان به قدرت می‌رسیدند. در خارج به انگلیس برده‌‌گی و‌ جاسوسی و غلامی می‌کردند. همه پارسی زبانان به ویژه تاجیکان هم در اسطوره سازی و اسطوره داری واقعی و حقیقی کشوری نقش ماندگاری داشتند. اگر اسطوره را یک الگو هم بدانیم، اگر اسطوره را یک روایتی از جنگاوران جهان یا دانش‌مندان جهان یا کهن نگاری های اساطیری بدانیم، پارسی زبانان و تاجیکان هم از آن ها بهره برده اند و هم خود بخشی از آفریدگاران چنان شخصیت ها و تاریخ های اسطوره‌یی بوده اند. 

پژو‌هش‌گران در نبشته ها و کَندوٰکاوهای شان، تاريخ کشور ما را به سه دودمان روی آورده‌گان پیش‌آمدهای اساطیری نسبت می‌دهند،‌ به این گونه:

الف : پيش‌داديان

ب : كيانيان‌

ج: اسپه

 من چه از منظر و‌ نگاه خودم به اسطوره نگاه کنم یا از منظر برداشت خودم به تاريخ اساطيرى میهنم بنگرم، غالباً موافقان ‌و مخالفانی داشته باشم. مگر من تاریخ و اسطوره و گفتارهای های حقیقی اسطوره‌یی را در وجود اشخاص و گذر زمان تاریخ هم می‌بینم. در دریافت هایی که من از قلم اندیش‌مندان کشورم و مطالعات خودم کردم، دانش‌مندان و پژوهش‌گران تاریخ اسطوره‌یی کشور ما را بیش‌تر بر سه منبع استوار می‌دانند یعنی: متون اوستايى، شاه‌نامه‌ی فردوسى و داستان‌هاى شفاهى. داستان‌هاى شفاهى اين دوران تاكنون نيز در ميان مردم ما سينه به سينه تکرار ‌و انتقال شده و هم‌اکنون هم ادامه دارند. درباب شاه‌نامه‌ی فردوسی بزرگ ‌و دیدگاهی که من دارم، منحصر به دید خودم است و در یک فرصت مناسب به آن می‌پردازم. چون با برآیند فرایند های های جدید در علوم معاصر و به ویژه کهن‌شناسی باید پرداخت های شاه‌نامه‌ها از جمله شاه‌نامه‌ی بزرگ فرودوسی بزرگ را هم شکافت. به دلیل این‌که آقای شهرانی با نوشته‌ی مبتذل شان که کج دار و مریض و مریز است، فردوسی و حضور شان در دربار سلطان محمود را به سُخره گرفته است. نه می‌گویم که با دانش نوین تاریخ و اسطوره نه می‌توانیم در شاه‌نامه کاستی‌یی را بیابیم، ولی این را هم نه می‌توانیم تحمل کنیم که اشخاصی مانند آقای شهرانی در لباس دوست، گرگ گله‌ی مشترک ما باشند و شاه‌نامه‌ی زیبای فردوسی ما را دزدانه ‌‌گویا به دوستی سر بخورند. من پیش از درآمد به پرداخت اسطوره‌ی تاجیکانه، برای نجیب بارور، افتخار، شاه‌نامه و پنج‌شیر نامه‌ سرای جوان و مستعدِ تبارم و شناسه‌ی تاجیکانه‌‌ی کشورم پیش‌نهاد دارم تا بار ها لنگر خرد را در نام‌گذاری و هم در ریشه‌یابی کهنی اساطیری پارسیانه ‌و تاجیکانه‌ی‌ کشور به شاه‌نامه‌ی شان سنگین سازند. تا نه شود روزی، زاغ و زغنی به بد‌نگری بپردازند. چون مولانای بزرگ در مثنوی خودش ما را به کاربرد بیش‌تر عقل مان هوش‌دار داه است: 

« لنگر عقلست عاقل را امان ** لنگری در یوزه کن از عاقلان »

البته چنانی که فلاسفه در آغازین مبحث مقدماتی فلسفه یا خردورزی می‌گویند. سره سازی یا همان نقد واژه‌ی عربی برای هیچ بزرگی، کوچکی نه می‌آورد. یا مداحی برای تایید اثرش کوچکی آن را بزرگ نه می‌سازد. شاه‌نامه‌ی بارور هم به گمان غالب از دسته‌ی اول است انشاءالله. این‌جا بر می‌گردیم به بحث موجودیت اسطوره یا تاریخ اساطیری تاجیکانه‌ی کشوری برای الگو قراردادن  جوان تاجیکی. کشور ما ضربات مهلکی در سه صدسال پسین اشغال توسط گروهی بنام افاغنه خورده است که اگر با تاریخ پیشین‌هم‌راه بدون مرزهای منطقه‌یی مراجعه کنیم، روایت های اساطیری، رزمی ‌و  فرهنگی مشترکی با جهان اسطوره ها و تاریخ ها داریم. در صد سال پسین تاجیکان کشور، با وجود تمام مشکلات در تمام جغرافیای سرزمین ما هم تاریخ های حقیق ماندگار و هم تاریخ اساطیری با افتخاری داشته اند. که می‌توانند نماد های بهتر اندیشی نسبت به شناسه‌ی تاجیکانه باشد. این موارد حد اقل محور کابل پروان کاپیسا، پنجشیر،‌ بغلان ‌و بدخشان و تخار و‌ کندز و غور و بادغیس ‌و هرات ‌و تقریباً همه‌ی کشور بیش‌تر بوده اند ‌و شهید امیرحبیب‌‌الله،‌ خادم دین رسول الله، میر بچه‌خان، میر مسجدی خان، مسعود قهرمان ملی، ببرک‌کارمل، استادربانی، جلال رزمنده، جنرال بابه‌جان، شادروان نبی عظیمی، جنرال شهید احمدالدین و داود تخار و اخیراً اکمل قهرمان شهید، و (.      )فرمانده شهید نستوه اندراب ها ‌ و شهید مقاومت دوم (.     ) که در بغل پدر قهرمانی در کوه‌پایه های پنج‌شیر شهید شد‌‌ سرزمین های و دگران از این تاریخ سازان حقیقی و اسطوره سازان ام‌روز و تاریخ اساطیری حقیقی به تعریفی که ام‌روزه از اساطیر داریم اند. پس تخمه‌ی نو، میانه، کهن‌سال و همه‌ی تاجیکان این اسطوره‌های شجاعت ‌و اسطوره سازان ‌و مانند آنان هزاران دربند طالب جانی، شهید و ‌زنده‌ی تاجیکان ‌و پارسیان ‌را فراموش نه کنند.‌ استاد یعقوب یسنا. در نبشته‌‌ی‌ مبسوطی منتشره‌ی تارنگاشت جاده‌ی ابریشم به اسطوره در کشور ما نگاهی انداخته و در بخشی می‌نگارند: « پیشینه‌ی جغرافیای فرهنگی و اساطیری افغانستان (خراسان)، ایران و ماوراءالنهر (ایران فرهنگی) افغانستان از نظر موقعیت در وسط جغرافیای فرهنگی­­‌ای قرار گرفته که ما آن را ایران فرهنگی یا آریانا می‌گوییم. در غرب افغانستان، ایران قرار دارد و در شمال آن کشورهای آسیای میانه. جغرافیای افغانستان در شکل­‌گیری روایت‌های فرهنگی، اساطیری و حتا تاریخی ایران فرهنگی و آریانا جایگاه خاص و مهمی داشته­ است‌که خاستگاه بسا روایت­‌های اساطیری، پهلوانی و پادشاهی اوستا و شاه‌نامه جغرافیای افغانستان بوده است. اگر به مبنای شکل­‌گیری هویت مشترک فرهنگی (آریایی و ایرانی) توجه کنیم، هویت آریایی و ایرانی و جغرافیای ایران بزرگ فرهنگی به یک روایت اساطیری (که خاستگاه آن یک جغرافیای کوچک اساطیری به نام «ایران­ویچ» است) برمی‌گردد. ایران­ویچ در اوستا از نخستین سرزمین­‌هایی است‌که اهوره‌مزدا آفریده است. این سرزمین در مرکز جهان قرار دارد. پانزده سرزمینِ دیگر دورادور ایران­ویچ آفریده شده است. اهورامزدا می‌فرماید:

«من هر سرزمینی را چنان آفریدم که ‌ـ‌ارچند بس رامش­بخش نباشدـ به چشم مردمان­اش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ـ‌ارچند بس رامش­بخش نباشدـ به چشم مردمان­اش خوش آید، همه‌ی مردمان به «ایران­ویج» روی می‌­آوردند.».

«نخستین سرزمین و کشور نیکی که من ـ‌اهوره‌مزدا‌ـ آفریدم «ایران­ویج» بود بر کرانه‌ی رود «دایتیا»ی نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیاره‌گی «اژدها» را در رود دایتیا بیافرید و «زمستان» دیوآفریده را بر جهان هستی چیره‌گی بخشید» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۵۹).

بنابه روایت­‌های اساطیری ایران­ویج سرزمین مقدس، مینویی و بهشتی است‌که روزگاری گروهی از انسان­‌ها در آن می­زیسته­‌اند. اما بنابه عوامل طبیعی (سردی زیاد) یا عوامل اجتماعی از این سرزمین به بخش‌های دیگر جهان آواره شده‌اند. بسیاری از دانش‌مندان به این نظرند که ایران­ویچ جایی در آسیای میانه در حدود خوارزم (خیوه) بوده است (اوستا، ۱۳۸۷، ۹۳۸).

احتمال دارد در آغاز یک طایفه در ایران‌ویچ زنده‌گی می­‌کرده، سرانجام این طایفه به دو طایفه تبدیل شده که بر سر قلمرو یا تفاوت­‌های فرهنگی باهم درگیر شده‌­اند. این درگیری می­‌تواند نخستین درگیری دو طایفه‌ (ایرانی و تورانی) از یک تبار باشد که در ایران­ویچ اتفاق افتاده است؛ در اوستا و شاه‌نامه روایت شده است. طایفه‌ی ایرانی در محور روایت و طایفه‌ی تورانی در حاشیه‌ی روایت قرار گرفته است. روایت ایرانی روایت نیکی و ایران نماد سرزمین نیکی (اهورایی) اما روایت تورانی روایت شر و توران نماد سرزمین بدی (اهریمنی) دانسته شده است. این روایت از اوستا تا شاه‌نامه توسعه و تحول‌یافته، به روزگار ما رسیده است.

امروز در منطقه همه خود را نماینده و صاحب روایت ایرانی می‌دانند، هیچ‌گروهی نیست‌که خود را نماینده و صاحب روایت تورانی بداند. ما در تاریخ روایتی نداریم که از چشم‌انداز تورانی روایت شده باشد. روایتی‌که از تورانی در اختیار داریم، روایتی است‌که از چشم‌انداز ایرانی و در روایت ایرانی ارایه شده است. طبعا اگر روایتی از چشم‌انداز تورانی می‌داشتیم در آن روایت حتما ایرانیان نماینده‌ی بدی و تورانیان نماینده‌ی نیکی دانسته می‌شد. تورانیان تورک نیستند. تورانیان و ایرانیان قبیله‌های ایرانی بوده‌اند که باهم اختلاف مذهبی و قبیله‌ای پیدا کرده‌اند.» تاجیکان کشور ما هم باید درک کنند که شکار برخی دوستان به ظاهر هم‌زبان خود نه شوند ‌ترفند های موشکافانه و غیر مرئی تاجیک‌زدایی را بدانند. زیرا در این صورت است که لشکر بزرگ پارسیان کشور و جهان دفاع کرده می‌توانیم. اگر خود مان تاجیکانه‌ بودن مان را دفاع نه کنیم و‌ پایای بی شکست نه سازیم، هرگز قامت استوار سپیدار پارسی را پاس‌داری کرده نه می‌توانیم.

تاجیکان در چنگال فاشیسم و پشتونِ مدرن،‌ مگر احمدزی های فراری قهرمانانِ پشتونِ خود می‌باشند. 

 برنامه های دورنمایی تاجیک زدایی و قدرت‌گرایی پشتونیزم شامل روند جدیدی از تاریخ شده که در بیست‌سال‌اخیر نهادینه شد. تاجیکی که به قولِ شادروان استاداحمدعلی کهزاد پرورنده‌ی زبان‌فارسی دری در جهاناز خط‌مبداء بخش‌های شمالی‌افغانستان یعنی پامیر تا هریرود و ماورالنهر بوده دیگر به نابودی می‌رود.‌ نگرانیما از اضمحلال زبان‌ پارسی‌دری یا دری‌پارسی نیست. این زبان نه‌تنها نابود نه‌‌می‌شود بل هرروزی بارورتر شدهمی‌رود. این‌جا بحث ما بحث بود و نه‌بود حضور فیزیکی و اقتداری تاجیکان در امور کشوری‌ست که از بدِحادثهسرنوشت شان به دست چند تاجیک اسیر دست هوای‌نفس و قدرت‌گیری شخصی و خانه‌واده‌گی بودند و درنتیجه ضربه‌ی بسیار سهمگین را بیش‌تر از نخبه‌های پشتون پارسی‌گویانی که بیست سال‌اخیر را به شدتشخصیت‌فروشی کردند، هویت‌فروشی کردند و تن به‌برده‌گی پشتونِ سیاسی دادند. پشتون سیاسی امروزپشتون عصر عبدالرحمانی نیست که به‌دست خود‌ کله‌منار هایی از پارسی‌گویان بسازد. پشتون عصرمدرنیته‌‌مدرن امروز بانکتایی و کف‌وکالر و باخنده قبر تاجیک ‌پارسی‌زبان را توسط نادان‌های خوش‌لباسی از خودپارسی‌گویان حفر و آنان‌را دفن نمود. ۹۰ در صد نسل به‌ اصطلاح رهبری‌امروز تاجیکان از جبون‌ترین ورهزن‌ترین رهبرانی‌اند که جهان به‌خود دیده است. البته اینان درپی دادِروزگاران خودها را رهبران تاجیکان ‌وپارسی‌گویان قلم‌داد‌ کردند ورنه هیچ‌کسی ایشان‌ را برنه‌گزیده بود.. برخی‌ها به آنان اوپورتونیست خطاب می‌کنند. اما من می‌گویم اوپورتونیست هزارها بار باشرف‌تر از ۹۰درصد نخبه‌نماها و ره‌برچه‌های تاجیکان وپارسی‌گویان طی‌ بیست سال‌اخیر اند. تعریفی که پروفسور کونترایدن به اپورتونیسم داده است مکمل‌ترین نوعی‌تعریف از اپورتونیسم است که هیچ‌یک از همین ۹۰ درصدی قدرت‌گرایان تاجیکان پارسی‌‌گوی حتا به الفبای آنهم نه ‌می‌رسند. در نام‌گیری از آنان که بارها تکرار شده سودی نه‌می‌بریم. 

نقاط و‌‌ نکاتِ‌ضعف آن سالارانِ‌کاذبِ تاجیک و پارسی‌‌گویان و هزاره‌ها در حدی بود که حتا جنرالان و افسرانِارشد یا درجه‌ دوم‌ و سوم در قوای‌مسلح هم قوتِ ابتکار و اراده و مقاومت و‌ روش‌های مقابله با زمان را از ‌دست‌دادند. حالا هرنامی که به ‌آن بدهیم جزء شکست‌ چیزی‌ نیست. اما شکستی که برپایی اقتدارِ آن فقط در راههمین مقاومِت تازه ‌شکل‌گرفته است. اما مشروط به آن‌که حضور محسوس ‌و نامحسوس آن ۹۰ در صدجنرال‌نماها و رهبرنماهای جبون‌دی‌روز شامل این حرکتِ‌ملی‌ نه‌شود.

پشتونِ‌سیاسی و اقتداری ملامت نیست:

من باز هم برخلاف عقاید دیگران پشتونِ اقتدارگرا و تبارگرا و تبارطلب را ملامت نه می‌دانم. آنان از پدران شانیک‌داعیه و یک‌ ودیعه را به ارث دارند که باید مقتدر باشند،‌ حاکم‌ باشند، جابر‌ باشند، جانی ‌باشند،‌ بی‌رحمباشند، قاتل باشند. اما نه برای تضعیف اقتدار قبیله که برای اقتدار تک‌تباری. به همان دلیل است که ما درهیچ‌برهه‌یی از تاریخ به یاد نه‌داریم که پشتونِ سیاسی و پشتونِ‌اقتدارگرا پسا فراغت از نبردهای میان‌قومی وحتا در جریان چنان‌ نبردها افکارسیطره‌ ازدست‌دادن پشتون را داشته باشند. در آن‌صورت همه یک‌مشت واحدبر دیگران‌ ضربه ‌وارد می‌کنند.

پشتونِ‌‌ دُرانی و پشتون غلزایی و احمدزایی در قرنِ ۲۱!

اقتداری‌که بیست‌سال ‌پیش دوباره و دو دسته توسط نادانی‌های سیاسی تاجیک تبارها، هزاره ‌تبارها، ازبیک‌‌‌‌ وترکمن‌تبارها و‌ اقوام دیگر به پشتون درانی داده شد جفای‌بزرگی بود که کشور را دوباره به سمت مرکزمحوری واستبدادِرأی سوق‌ داد. در این قمار همه ‌بازنده شدند به جزء پشتون مربوط هر دو گروه و شاخه‌های آنان.‌ اماکرزی چرسی، نسبت نه‌داشتنِ‌ قوتِ‌رهبری نه‌توانست اقتدار درانی‌ها را آن‌چنانی که‌ بود حفظ‌کند. او در خُودکُشی‌و بی‌گانه‌پروری کم‌تر از خاینان تاجیک و پارسی‌گوی برای مردم خود خیانت نه‌کرد. او سرانجام چنان شرمنده‌گشت که اگر از انتخاب‌ غنی به‌‌جای خود سکته هم‌ نه‌کرد، اما هرگز هم آرام نه‌خوابید. اشرف‌غنی تاریخ‌گذشته‌یجدل‌های غلزایی-درانی را خوب به یاد داشت. به‌ قول مأمون درغل‌بابای فراری می‌دانست که فرصتی بهتر ازامروزِ سپردنِ قدرت به‌ غلزایی‌ها و احمدزایی‌ها و راندنِ درانی‌ها هرگز میسر نه‌خواهد بود. ‌‌چنان شد که کرد وفریب‌دادن کرزی به هم‌کاری آمریکا توسط غنی کاملاً محتمل بود. اما کرزی ‌و حواریون او که کم‌تر از هم‌تباران واقوام خودش و بیش‌تر غلزایی‌ها بودند آگاهانه ‌و نا آگاهانه همه رخ‌دادها را نادیده انگاشتند ‌و نتیجه چنان شدکه حتا قبر پدر مرحوم کرزی را منفجر ساختند ‌و دیدیم و می‌بینیم که کندهار و هلمند ‌و ولایات غیر  غلزایی،پشتون‌های درانی در چی حالتِ غم‌انگیز و اسف‌باری قرار‌ دارند. و خود آقای چرسی هم در نوعی حصر ‌و حبسِخانه‌‌گی به سر می‌‌بَرَد.

برای پشتونِ پیروز نام و‌ نشان ارزشی نه‌دارد:

بیش‌تر دیده ایم که بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی، نگاره‌هایی از پشتون‌های دی‌روز را به هم می‌‌رسانند که ارکان قدرت بودند و حالا در باش‌گاه‌های حفاظتی یا در محوطه‌های مهاجرتی و یا در حالتهای بدی قرار دارند.‌این امر به دو دلیل یک اشتباه راه‌بردی کاربران است:

اول این که هیچ‌ یک از اهالی شامل اقتدار در قدرت، بی‌پول ‌و بی‌اسعار یا ارز خارجی بیرون نه شده اند وهرکدام برابر توانایی‌های خود‌شان مانند دزدان دیگر اقوام پول و ثروت دارند و چنان نمایش‌ها رَد گُم‌کردن افکاراز توجه به آنان است.

دوم این که برخلاف دزدانِ سایر اقوام برای پشتون مهم است که پیروز شده و دیگران را کنار‌زده و به قومِ خودافتخار آورده. مثلاً برای جنرال ولی‌محمد احمدزی چی ارزشی دارد که حالا در کجاست؟ بروید و قهرمانی او را از پشتونِ احمدزی بپرسید و یا علی‌زی و یا زی‌های دیگر و خیل‌های ‌دیگر. آنان هرگز دنبال نام و‌ نشان و‌ غیرتشخصیتی‌ اجتماعی نیستند. برای آنان حالتِ امروز افغانستان، ضجه و ناله‌ی مردم افغانستان، شکنجه وکشتار ملت افغانستان در حقیقت یک جشن و دست‌آورد است. و در قصیح‌القلبی که می دانیم چقدر بی‌رحم اند. 

برعکس ما در تاجیک تباران و فارسی‌‌گویان کسانی را داریم که فرزندان شان و‌ پدران و برادران ‌و خواهران شانبا‌رگبار مسلسل‌های خودکار منسوبان پی پی اِس پشتون به شهادت رسیدند و مسموم شدند و شکنجه و مجازاتشدند و یا با انتحار شهید شدند، اما برای حفظ قدرت خودشان از خونِ جگرگوشه های شان گذشتند. اگراصلاح نه شوید اگر به خود نیائید از کوهی غرور که کاهی هم دارید آن را هم از دست می‌دهید. چون تاجیکاناز سوی خودی های نادان شان در چنگال پشتون اقتدار گرا بوده اند.

خودبرگردی به تاجیک، ارزش زنده‌گانی دارد!

  من سعی دارم پس از این تا زنده‌ام و تجزیه‌ی کشوری صورت بگیرد، دیگر کشورم را به نام افغانستان در گفتارو نوشتاری که دارم استفاده نکنم. فقط کشورم، زادگاه‌ام و سرزمين ام می‌گویم. تویی که می‌خواهی باپشتون‌گرایی سیاسی و تباری  مبارزه  کنی، هم‌ چنان کن. مبارزه همیت است. هویت خودت بر از دست‌بردِخفاشان برون کن.

توشه‌ی انگبینی برگشت آسوده‌گی و آرامش و‌ نابودی نکبت جنگ و ستیز آرزوی ماست.  مگر در ستیز برای آزادی. پس هر پارسی خانه را چندین آرشی باد، هر کمانی را یک پارسی رستمی باد، هر تیری را شانه‌ی پرتاب سهراب‌ سمنگانی‌یی باد، هر کوره‌یی را  گرز دشمن شکن‌کاوه‌یی باد، هر بیشه‌یی را دخت سرکش و دلاوری بادتا تازیانه‌ی رهایی و تیر خلاص از برده‌‌گی را رها کنند و در دیدار دیگر هر که زنده بود در هوای استقلال نفس می‌کشید، این کوتاه خامه‌ی پر از آرزو های من برای آزادی برخواند و آزادی را از سوی من هم اگر نه باشم، برهمه‌گان  شادباد گوید و عروس آزادی را در آغوش کشد و ما را از نیایش برای بخشایش فراموش نه کناد.

برخی تاجیکان ‌و پارسی گفتاران صاحب اقتدار که سال ها به مردم خود جفا کردند و نجیب و غنی و خلیل‌زاد و‌ کرزی را دست و‌ پا بوسیدند، به جای پوزش‌خواهی از مردم شان، می‌گویند: «حالی وخت ای گپا نیس که تو چی‌کدی و مه چی کدم. از دید من،‌ دقیق‌ترین وقت همین است که در پوز های شما زده شود. اگر شما با مناعت می‌بودید، ام‌روز همه شکاف های طبقاتی، نه سیاسی و نه ملی در حد انفجار بزرگ نه می‌شدند و حقوق همه به جایش بود و هرکسی مساوی و برابر و متوازن در تقسیم قدرت و ثروت و انکشاف متوازان و امور اجتماعی، سیاسی، زبانی ‌و قومی خود کنار هم می‌بودند. پس تا زمانی هر کدام شما ها از مردم پوزش نه‌خواهید،‌ دشمن اصلی شان شماهایید. طالب که خط روشن دشمنی با تاجیک و پارسی دارد. مبارزه با طالب ساده‌تر ازمبارزه با شماهاست که در پی ویران‌گری هر اقدامی برای مقابله با طالب  هستید تا قدرت که نه می‌‌دهندتان،بل‌که ثروت از دست رفته‌ی تان را ولو کم‌تر، دوباره‌ی تان برای تان بدهند.

داوری کهنی کار ما نیست اما گاه‌شمار روزگار خودش به داد هر یک مان میرسد، نقد یا روایت اخلاقی از روش‌های ما نوعی کهن نگاری‌ست نه داوری.

 بهتر است در روایات مان منصف باشیم نه غالی.

هر یک ما حاصل بذری استیم که ریشه تنیدیم، قد کشیدیم، سبز شدیم و باروری یافتیم، یکی ما پاییدیم در غنودن خم و پیچ روزگار دیگری از هم‌زادان‌ما نه داشت مجال قرار. اگر فرورفته در خود و برای خود نه‌شویم و و راوی کین توز روایات باشیم آن‌گاه‌ست که ما راوی نه، بل، دغدغه آفرینان استیم. البت، پر ارزش است که خواننده‌ی بی کین و حق‌نگربودن هم شرط اساسی خردورزی‌ست.

در هویت ستیزی و شخصیت ستیزی های مان گاهی خود مان و نا آگانه سهیم می‌باشیم.

به عنوان نمونه: 

نود در صد نمایه های کاربران تاجیک و ‌پارسی زبانان افغانستانی شبکه های اجتماعی به جای‌گذاری نگارههای خود، نگاره های مشاهیر جهان را وام می‌گذارند، اینان هنوز مفهوم خودشناسی را نمیدانند و حس خوداندیشی ‌و خود باوری ‌و خود پروری نه دارند. 

این‌جاست که انتظاری از آن ها برای هویت شناسی و دفاع از هویت کم‌رنگ می‌شوند،‌ مگر آن که در یک تغییرکلی ‌و محوری فکری ‌و خود اندیشی ‌و خود باوری بچرخند ‌‌و خود را دوست داشته باشند و ‌پس از آن به حفظهویت خود فداکار  شوند.

ما را در نزدیک به سی ده سال به نام نادرست هویتی پامال کردند و همه چیز مان لگد مالِ  سیاست های تباری وانحصار قدرت تباری شد ‌و خود ما هم که سر بلند کردیم مقلد و دوست‌دار بیگانه تر از بیگانه های درونی شدیم.

همه‌ی ما با نگاره‌ها ‌و نمایه‌هایی سر می‌خوریم که در فارسی دری نام شان را درست نوشته نه‌می‌توانند امانگاره‌یی از یک هنرمند مشهور را در نمایه‌ی خود گذاشته اند. این‌جا دیگر کسی ملامت نیست و او که به خودباور نه دارد با هویت خود چی خواهد کرد؟ چنان است که کمر هویت ما شکسته می‌شوند.

بیایید خودِ مان خودِ مان باشیم و با هویت خود مان در غیر آن ما را می بلعند. ببینیم که چه گونه در خرد شدنمان کار می‌کنند و چه سان خود مان خود را نابود می‌کنیم. 

#بخشی از نوشته های آقای صاحب‌نظر مرادی:

«مسئله‌ی زبان‌و قوم در افغانستان؛

افغانستان با توجه به توازن تاریخ، اهالی، فرهنگ‌ و جغرافیا یک کشور طبیعی نمی‌باشد یا بهتر است بگوییم یکسرزمین اقلیت‌های قومی‌و تباری می‌باشد که پس از زمان زمام داری عبدالرحمن خان با از دست دادن‌و مثلهنمودن جغرافیای تاریخی خراسان بزرگ‌و مرز بندی‌های من در آوردی آقای دیورندو سالسبری مطابق مصلحتکشورهای استعمارگر زمان بوجود آمده‌است. ساختارهای تباری، فرهنگی‌و هویتی آن هر گروهٔ اجتماعی را درمحور خواستگاه تباری، زبانی‌و هویتیش مصروف نموده است. کسانی‌که با جغرافیا و وضع اتنیکی افغانستانآشنایی دارند، بخوبی می‌دانند که از شمار حدودا سی قوم‌و تبار افغانستان، چهار قوم بزرگتر( تاجیک‌ها،پشتون‌ها، هزاره‌ها و ترک‌ها- ازبیک وترکمن) با کمیت‌های نزدیک با هم‌و در کنار هم بسر می‌برند. اما هیچ‌کدامآن‌ها اکثریت مطلق نفوس کشور(۵۰+۱) را تکمیل کرده نمی‌توانند. اما از لحاظ زبانی تاجیک‌ها با تبارهای درونگروهی( چهار ایماق‌ها، تایمنی‌ها، تیموری‌ها، زوری‌ها، جمشیدی‌ها، فیروز کوهی‌ها) با هزاره‌ها با داشتن زبانمشترک با هر کمیتی که باشند اکثریت زبانی اهالی کشور را تشکیل می‌دهند. در حالی که همه اقوام کشور بهآسانی می‌توانند به‌زبان فارسی صحبت نمایند و زبان فارسی حد اقل از هزار سال تا کنون زبان بین‌الاقوامیخراسان بزرگ‌و منطقه‌ای در آسیای مرکزی‌و میانه بوده است. در ساختار اجتماعی کشور تاجیک‌ها و پشتون‌هاتقریبن در همه نقاط کشور زندگی می‌کنند، که تاجیکان از قدیم باشنده‌ی این مناطق بودند و پشتون‌ها باکمیت‌های متفاوت بر اثر نقل‌و جابجایی پروسه‌ی ناقلین پس از دوره‌ی امیر عبدالرحمن خان(۱۸۸۰-۱۹۰۱م.) بهمناطق شمال، مرکزی‌و غرب افغانستان انتقال داده شده اند. در مناطق جنوب کمیت پشتون‌ها بیشتر از سایرنقاط کشور است، اما در مناطق شمال، مرکز و غرب کشور روییت تاجیکان، هزاره‌هاو ترکان بیشتر به نظرمی‌رسند. هزاره‌ها در مناطق مرکزی(هزاره جات) و مقداری در ولایات همجوار آن بسر می‌برند، اما ازبیک‌هابیشتر در چهار ولایت شمال مثل جوزجان، فاریاب، سرپل‌و سمنگان بسر می‌برند اما در ولایات تخار، بدخشان،بلخ، هرات نیز با کمیت‌های متفاوتی وجود دارند، درین مناطق حضور اقوام دیگر چون: نورستانی‌ها، بلوچ‌ها،پاشایی‌ها، گجرها، جوگی‌ها در جنوب بیشتر بچشم می‌خورند. ازین‌رو محاسبه‌ی این یکی۵۰ درصد و آندیگری۱۰ در صد هیچ‌گونه اعتبار عینی ندارد. ازین رو ما کمتر منابعی را می‌شناسیم که در خصوص مسله‌یاتنوگرافی افغانستان نظر یکسان داشته باشند و منابع دست اول آنان آمارهای رسمی‌و پر غرض‌و مرضدولت‌های افغانستان بوده‌است. ایگور میخایلویچ ریسنر شرق شناس شهیر روس در سال(۱۹۴۶م.) در یک آماررسمی از یازده ملیون نفوس کشور دو ملیون آن را کوچی(؟افغان) قلمداد کرده‌است. این نظر ریسنر مورد توافقلورل کورنا‌ قرار گرفته‌و نوشته است:« تقریبا یک هفتم جمعیت افغانستان به شیوه‌ی چادر نشینی (کوچی)زندگیمی‌کنند»() فیض محمد کاتب که دبیر دیوان عبدالرحمن خان بود، در کتاب «نژاد نامهٔ افغان »در یک‌صد سالپیش کمیت پشتون‌ها را بنام چادر نشینان ۲۵ درصد نفوس افغانستان دانسته‌است. کاتب مبنای دقیقی ازتناسب اقوام در نفوس کشور خبر داده‌است، به نوشته‌ی کاتب«افغان مقیم افغانستان که طبل انانیت بنامافغانیت‌و دولت مستقل افغانستان نواخته‌و خود را مشهود انظار و مشهور آفاق‌و اقطار ساخته افزون از سه‌صدهزار خانه رقم شده آمد. که یک‌و نیم ملیون تا هژده لک تخمین می‌شوند. باقی تاجیک‌و ازبک‌و هزاره‌و جدیدالاسلام( نورستانی) و اقوام مختلف دیگر اند.» افغان اضافه ازین سه‌صد هزار هرچه هست مقیم خاکمستعمرهٔ انگلیس( پاکستان) و تابع فرمان اویند. کاتب در مورد تاجیکان می‌نویسد:« و تمامت تاجیک‌ها مقیمافغانستان هژده لک‌و هفتاد و پنج هزار نفر و قریب ثلث نفوس موطنهٔ افغانستان اند».( ) باینکه نمی‌توان بهواقعیت کلی این ارقام باور نمود، اما در زمانهٔ کاتب نفوس تاجیک و پشتون در افغانستان یکسان بوده اند حتیکمیت آماری تاجیک‌ها از افغانان( پشتون‌ها) بیشتر بوده اند. در حالی که این محاسبه شامل گروه‌های درونتباری تاجیک‌ها مثل ایماق‌ها، فیروزکوهی‌ها، جمشیدی‌ها، تایمنی‌ها، صافی‌ها، اورمری‌ها، فرمولی‌ها،شلمانی‌ها، تیرایی‌ها، دهگان‌ها نمی‌گردد. اگر کمیت این تبارها را به جمع تاجیک‌ها علاوه کنیم کمیت تاجیک‌هابه اکثریت قاطع می‌رسد، در حالیکه اقوام اورمری، شلمانی، صافی، دهگان‌و تیرایی در شمار نفوس پشتون‌هاحساب شده اند. و اگر هزاره‌ها را از لحاظ گروهٔ زبانی فارسی با تاجیک‌ها یکجا نماییم دیگر سوالی برای اقلیت‌واکثریت موهوم‌و مورد دعوا باقی نمی‌ماند. این در حالی‌ست که زنده یادان میر غلام محمد غبار نفوس پشتون‌ها رااز شانزده ملیون، شش ملیون(۴۰/)  ترک‌ها بیشتر از یک ملیون، نورستانی‌ها یک‌صد هزار، بلوچ‌ها هفتاد هزار ،و متباقی(۸ ملیون)را فارسی زبانان خوانده است که این ارقام مطابق نشان دولتی بوده‌است. اکادمیسن دکترعبدالاحمد جاوید، میرمحمد صدیق فرهنگ، دکتر جلال الدین صدیقی تاجیکان را پس از ورود تازیان قوم اصیل‌واکثریت خراسان وانمود کرده اند. ارستوف مورخ قفقازی در سال(۱۸۸۱) می‌نویسد:« افغان‌ها که در قلمروامیر(عبدالرحمن خان) اقامت دارند، دو ملیون نفر در مناطق سرحد آزاد و نیم تا یک ملیون در بخشی ازسرزمین‌های هند برتانوی بالغ می‌گردند و کمیت آن‌ها بشمول بلوچستان‌و پاکستان بین ۵ تا ۶ ملیون می‌رسد. برطبق معلومات احصاییوی سال(۱۹۷۶م.) توسط متخصصان شوری از شمار(۱۳۰۰۰۰۰) یک میلیون‌و سه صدهزار اهالی شهر کابل۷۴۴ هزار نفریا57 درصد آن را تاجیکان، ۳۲۴هزار یا ۲۵ درصد را پشتون‌ها، ۱۶۷هزاریا۱۳ درصد هزاره‌ها، بیشتر از یک درصد اهل  هنود و سیک‌ها، ده هزار یا هشت درصد ازبک‌ها تشکیل دادهاند. تمام اهالی کابل بزبان فارسی سخن می‌گویند که تقریبن قریب به اتفاق زبان مادری خود را فارسی برشمردهاند. در یک همه پرسی یا احصاییه‌یی که در زمان حکومت کرزی با تمویل کشورهای شامل آیساف به عمل آمد،در میان( ۳۰۶۵۵۶۰۰ ) نفر نفوس افغانستان این ارقام دیده می شوند:

تاجیکان ۴۵/۶ درصد

پشتون ها۲۶/۴۵ درصد

هزاره ها۱۳/۱۵ درصد

اوزبیک ها۷/۲۹ درصد

ترکمن ها۲/۲۹ درصد

اقوام دیگر۵/۵ درصد

اما حکومت به دلیل پایین بودن کمیت پشتون‌ها این رقم را نپذیرفت‌و آن را اعلام نکرد. با این نشان دادهانمی‌توان آنطوری که ادعا می‌شود، کسی را اکثریت‌و گروه دیگر را اقلیت خطاب کرد و این دعواهای خودبرتربینانه جز خاک زدن به چشم مردم معنای دیگری ندارد. تا زمانی که یک شمارش فراگیر و افغانستان شمولتحت نظر ملل متحد در کشور صورت نگیرد، لازم نخواهد بود تا کسی ادعای اکثریت‌و اقلیت نماید. با آنکهجامعه‌ی انسانی رمه‌ی گوسفند نیست که بسوی آن با دید بیش‌و کم نظر افگند. جهان امروز به خرد گرایی،شایستگی، مدیریت، تخصص‌و کفایت باورمند است.

از کتاب تاجیکان خراسان، جلد سوم

تالیف: دکتر صاحب‌نظر مرادی.#

به جدا از تاجیکان، چه‌گونه دیدگاهی داشته باشیم؟

تاجیکان پیش از همه باید و نه باید های پرداخت به شناسه‌ی تاجیک را نزد نهادینه سازند و راست شناسی تاجیک را از دروغ‌گفتاری در باره‌ی تاجیک جدا سازند. تاجیک را تنها در جغرافیای کشور نه جویند و تاریخ تاجیک را بر بنای راست‌های بای‌گانی های جهانی چه در دست‌رس و‌ چه بایسته‌ی پژوهش هم جست‌و‌جو کنند. چون سه صد سال پسین در کشور ما با آن که تاجیکان گزاره‌های ماندگار و گدازه‌های سازنده‌ی شناسه‌یی و هویتی داشتند و دارند، ولی شکست و ریخت هایی هم داشتند که بیش‌ترین‌های نخبه های تاجیک هم در سیاست و هم در نظام و هم در اجتماع و هم در آموزش و ‌پرورش تاجیک ستیز بودند. این ستیز برای بقای خود شان در دارالفنای پشتون بود. کتب آموزشی، مجلات، روزنامه‌ها، هفت‌روزنامه‌ها، ماه‌نامه‌ها و ده‌ها و ‌صد ها آفرینش های تاجیکانه در کشور وجود داشته ولی کسی از کارایی تاجیکان هرگز یاد نه کرده است. یا از پارسی گفتاران هم کم‌تر یاد شده است. پیش چشم تاجیکان ‌و پارسی گفتاران زبان شان به دو شاخه‌ی دری و پارسی جدا شد و پارسی را از میان برداشتند و دری را جاگزین آن ساختند. در هیچ سره‌سازی زبانی نه دیدیم که حتا تا سقوط رژیم دکتر نجیب هم کسی از فارسی به گونه‌ی بی‌هراس سخن گفته باشد. نگاه من این پارسی نویسی نیست. نگاه من آن است که حتا در دوران زعامتِ انوشه یاد ببرک کارمل هم پارسی زبانان به استواری از پارسی سخن نه می‌گفتند و هی دری می‌گفتند. بدون آن که توضیح دهند تاجیک پارسی گفتار با تاجیک دری گفتار کدام میانه های نا آشنا دارند؟ به گونه‌ی نمونه در سال ۱۳۵۹، فرهنگ‌ستان کشور را به نام پشتو د علومو آکادمی نام گذاشتند و از ترس نام آن را پارسی نه گذاشتند و به پارسی، آکادمی علوم گفتندش. یکی از دست ‌آوردهای آن فرهنگ‌ستان با همه تنگ‌نا های تراشیده و ساخته شده فرا راه پارسی زبان و تاجیکان، سه ماه‌نامه‌یی را به نام خراسان از چاپ می‌کشیدند. این سه ماه‌نامه درست زمانی چاپ می‌شد که آن‌گاه سلیمان لایق، یکی از متعصب‌ترین پرچمی های پشتون و دشمن تاجیک ‌و پارسی زبان در ره‌بری فرهنگ‌ستان کشور قرار داشت. وی در پای پیش‌نویسی نوشته شده از نام خودش پیرامون پیشینه‌ی خراسان و ارزش ‌و کران‌مندی خراسان دستینه‌یی از خودش برجا گذاشته و سرپرستان با نوشتن‌نام و‌ جای‌گاه وی بسنده کرده اند. من به این اندیشه استم که پذیرش نام خراسان در آن ‌کاه توسط سلیمان لایق و گروه دیگر تمامیت خواهان در فرهنگ‌ستان پرسه زدن در میان بیم و ترس از شادروان ببرک کارمل بوده است تا روا داشتن به برآیند چنان سه‌ماه‌نامه و با چنان نام. 

این‌جا سخن سلیمان لایق و سر دبیر سه ماه‌نامه‌ی خراسان در سال ۱۳۵۹ را برای تان بازرسانی می‌کنم:

««یادداشت:اينك اكادمی علوم جمهوری دموكراتيك افغانستان به خود می بالد و افتخار دارد که با نشر مجله ادبی و هنری (خراسان)) توانا یی اینرا یافته است که خراسان را به مثابه مهره یی بر مهره هایپر ارزش و پربار فرهنگ معنوی جامعه ما بیفزاید و آنرا پیشکش دوستداران هنر وادب کشور نماید . مجله خراسان در شرایطـ به نشر آغاز مینماید که جا معه ماسر گر م‌تحکیم و تکوین ا مــ انقلاب است و بدين منا سبت خواست زمان ما از جهت اسا سی اینست که :

زبان (خراسان )) همانند زبان فرزندان راستین خراسان زبان سربداران خراسان و زبان ((ابومسلمان)) باشد یعنی زبان تصویر گر انسان های قهر مان وزبان باز تابگر آرمانهای پیشرو چنین است از نظر ما نخستین هدف آرمانی مجله خراسان از جهت دیگر ا مید ما اینکه : مجله خراسان در روال کار خویش بتواند در زدایش جها نبینی های تعطیل گر هنری و ادبی دوران ما نقشش را به مثابه ارگان ستیز با فرهنگ آفل وپو سیدۀ جهانی که دیگر برای همیشه ترکش گفته ایم ، بازی کند و با کار خلاق در راه ایجاد فرهنگ جامعه نوین و فرهیختن انسان نوین راهگشا باشد از اینرو امید واریم که دســــــت اندر کاران مجله خراسان بتوانند خواست اساسی زمان مارا دریابند و در نبرد بافر هنگ دنیای متروك کار ایجاد فرهنگ دنیای نوین را پیروز مندانه دنبال نمایند

سلیمان لایق

رئیس اکادمی علوم افغانستان

#########

خراسان مجله سه ماهه

مطالعات زبان و بیات

جدى حوت ١٣٥٩

شماره ۱ سال اول

سخنی با خوانندگان

به پیروی از مشی مترقی و مردمی جمهوری دموکراتيك افغا نستان انکشاف و رشد ادبیات و فرهنگ نشریه تازه یی در مبنی بر مطبوعات ونشرات کشور ، افزوده میگردد. این نشریه ادبی مجله ((خراسان)) است که در پهلوی مجلههای آریانا، افغانستان ، کابل پشتو و جریده زیری، از افق اکادمی علوم افغانستان ، عالیترین کانون علمی و فرهنگی کشور طلوع کرده است . با توجه به تاریخ افتخارات گذشته کشور، تاسیس و نشر این مجله رامیتوان به مثابۀ حلقه وصلی دانست که متضمن تسلسل و هماهنگی تاریخی وفر هنگی نشریه های آریانا ، افغانستان ، کابل و پشتو می‌باشد دیپارتمنت زبان و ادبیات دری خود را بختیار میداند که با نشر مجله خراسان ، به سهم خویش در راه تحقق اهدا ف و آرمانهای دولت می پردازد جمهوری دموکراتيك افغانستان گامی به پیش نهاده ، زمینه تحقیق و تتبع راجهت روشن ساخـــــــتن سابقه شکوه آفرین ادبی و فرهنگی کشور و شگوفانی هر چه بیشتر آن مهیا ساخته است مجله ((خراسان که به حیث ارگان نشراتی دیپار تمنت زبان و ادبیات ،دری در چوکات انستیتوت زبانها و ادبیات به فعالیت نشراتی عجالتا در هر سه ماه یکبار به زبان دری نشر خواهدشد و گذشته از منعکس ساختن فعالیتهای علمی و تحقیقی این دیپارتمنت مطالب علمی وتحقیقی سود مندی ، پیرامون جنبههای مختلف زبان و ادبیات به ویژه زبان وادب دری به نشر خواهد سپرد ، تا باشد خدمت ارزنده یی در جهت معرفی فرهنگ و ادب زمین ما به سطح ملی و بین المللى و توسعه وانكشا ف روز افزون آن بجا آورده شود مسوولان ارگان نشراتی (خراسان)) را عقیده برین است کـــــه همکاری های خردمندانه استادان دانشمندان و سایر کسانیکه در رشته زبان و ادبیات ، صاحب رای و صلاحیت میباشند ، یگانه پشتوانه و مددگار مادر جهت نیل به این آرمان خواهد بود بنابر ین با همه اطمینانی که است. و متيقنيم با همکاریهای بيدريغ كاروان ما را به سر منزل مقصود میرسانند محترمانه دعوت به عمل می تا با فرستادن مطالب و مضامین ،خود اطمینان و امید مارا دو با لا گذشته سر موجود آور یم سازند وصفحات مجله را رنگین تر و پر محتواتر گردانند. چنانکه گفته آمد این مجله به منظور تحقیق ، تعمیم و معر في گنجینه غنی و پر ارج زبان و ادبیات دری تحکیم و تقویه مبانی فرهنگی این زبان و نقش تاریخی افغانستان در پرورش آن و آشنا ساختن علاقه مندان به نتایج آخرین بررسیها تحقیقات و تحولات ادبی و ثقافتی در سطح ملی و بین المللی و انعکاس پدیده ها وفعا لیتهای هنری و علمی شعر او نویسندگان کشور به عنوان ارگان نشراتی دیپار تمنت دری انستیتوت ادبیات و زبان های اکادمی علوم افغانستان فعــــــــــلا در هر سه ماه یکبار به زبان دری منتشر میگردد و اهداف زیر را تعقیب مینماید :

۱ - انعکاس نتایج تحقیق پروژه های علمی دیپار تمنـــــــــت زبان و ادبیات دری انستیتوت ادبیات و زبانهای اکادمی علوم افغا نستا ن در قدم اول.

۲ - نشر مطالبی درباره موضوعات ، اغراض قالب ها و تیوری های ادبی و هنری

۳- معرفی معیارهای جهانی و علمی نقد و بررسی آثار کهن و امروزی ادبیات دری و تاریخ تحول دانش وفر هنگ بر اساس اسلوب های متذکره.

۴- پژوهش و تتبع در زمینه تاریخ ادبیات دری بهر موازین مترقی وروشهای نوین .

ه - نقد و تحقیق سبكها ی ادبی به طور عام و مطالعه و بررسی ادبیات

دری بطور خاص با در نظر داشت ضوابط تازه و عصری.

۶- معرفی نسخه های چاپ نشده و نا شناخته یا شاذ و نایاب که ارزش ادبی و هنری داشته باشد

۷ - چاپ و نشر تازه ترین و سود بخش ترین موضوعهای زبان شناسی به ارتباط آن به زبان دری و لهجه های مربوط و خویشا و ندآن و بررسی زبانهای گفتاری باساس اصول و موازین علمی زبانشناسی 

۸- جمع آوری و مطالعه همه جانبه فولکلور در ادبیات دری كلاسيك و معاصر در ی زبانان 

۹ - نشر مطالب ارزنده درباره ادبیات مقایسوی (تطبیقی) و مطالعه زبان و ادبیات دری از این دیدگاه)

در فرصت های پیش‌رو به سره سازی بیش‌ترین نادرستی های نوشتاری این سه ماه‌نامه‌ی خراسان می‌پردازیم. ولی کنون می‌بینیم که یادداشت سلیمان لایق پشتون یک‌دنده، چرب‌تر از تاجیکان و پارسی زبانانی است که سخن سردبیر سه ماه‌ را نوشته اند. همه جا دری گفتند ‌‌به سخن استاد فانی جنت‌مکان ما، دکان رنگ باز کرده اند تا رنگ دری بفروشند و رنگ فارسی یا پارسی را با زنگ دری شست‌و‌شو دهند. با آن هم گامی بوده سزاوار یادکرد، نه ستایش در آن گاه.‌ چون آن‌گاه نگاه ها به تبارگرایی و زبان گرایی از کارکردهای دولت کنار زده شده و اندیشه های ملی، مردمی جاگزین آن گردیده بودند.‌که اکر به همان روال گسترش می‌داشت، کشور ما تا کنون بهشتی بود برای زیستاری همه‌‌گان که نه گذاشتند. دیدیم که همان روش نظام های سلطنتی شاهی، ریاستی در نوشته‌ی سردبیر سه ماه‌نامه‌ی خراسان یعنی پارسی ستیزی و دری پروری، بازتاب دارد.‌ آنان در آن زمان هم خود شان را فریب‌ دادند تا مگر پارسی را یکی و دری را دگری سازند که نه توانستند.‌ بخش فراخورِ اندیشه در نخستین شماره‌ی سه‌ماه‌نامه‌ی خراسان، نوشته‌ی آقای عبدالحی حبیبی پټه خزانه نویس پشتون است که در تمام نوشته خراسان را بسیار عالی شناسانده، ولی نه گفته که سرزمین کنونی کشور ما هم همان خراسان است. در کنار آن آخرین بخش بوده که نام افغان و افغانستان را هم هم‌پای تاریخ خراسان وانمود کرده است. گرچه دست‌اندرکاران آن زمان نه دانسته جا جایی از پارسی هم یاد کرده ‌اند. ولی بیش‌تر نشانه‌ی شان جدایی سازی یک زبان با دو‌ نام است به دو زبان.  من این‌جا نشانی را که از رخ‌نامه‌ی وزین پرچم وام گرفته ام برای شما می‌گذارم تا ببینید و بخوانید. ما هیچ دیدگاهی جدا از دیدگاه تاجیکانه و پارسیانه داشته نه می‌توانیم. در پایان این مقاله و حالا شما را به دیدگاه استالین در مورد تاجیکان آشنا می‌سازم. دیدگاهی که تا کنون بیش‌ترین نخبه‌نماهای با اقتدار و قدرت رزمی و جنگی تاجیک‌پارسی زبان برابر آن چیزی گفته نه توانسته است. چون ترس و دل‌هره‌ی از دست دادن جای‌گاه شان را هم داشتند و از پیشینه و بایسته‌گی زبان تاجیکی پارسی خبری هم نه داشتند و در بی‌سوادی کامل به سر می‌کردند و قدرت های خدا داد را نصیب شده بودند. ورنه می‌دانستند که پارسیان ‌و تاجیکان چه قهرمانی هایی در آزمنه های تاریخ جهان داشته اند. من این نوشته را زیرنام هولوکاست انگلیس در برابر زبان پارسی، چندپارسال به تارنگاشت های وزین برون مرزی کشور منتشر کرده بودم،‌ سپاس‌گزارم از همه دوستان و رفقای گرامی ‌و هم‌مسلکان ما در تارنگاشت های آریایی، بازتاب حقیقت، افغان‌‌رو،‌ افغان موج، همایون، ‌جام غور،‌ جاویدان، سپیده‌دم،‌ ماریا دارو، مشعل، پل، کوکچه‌پرس، تاجیک انترنشنال، فارسی نیوز، گزارش‌نانه‌ی افغانستان و گروه های زیاد رخ نامه‌یی به ویژه طلوع نیوز و آیینه‌ی اندیشه‌ها و دگر گرامی ها. 

««استالین و تاجیکان

با آن که در شکل‌گیری های استعماری روسیه زبان های محلی همه آماج قرار گرفتند و تا ام‌روز با تن زخمی نفس می‌کشند، زبان فارسی هم بی‌درد نماند. ولی به همت زبان‌داران خودش در سراسر شوروی به ویژه آسیای میانه و هم‌سایه‌گی با بلخ باستان و گذرگاه های فارسی نشین مرز های جنوبی روسیه ارچند با تأنی در جولان و تکاپوی درخشانی قرار دارد. ولی استالین در بحبوحه‌ی همه نا هنجاری ها، به گونه‌یی زبان فارسی را می‌ستود. البته پیشا حاکمیت استالین در دورانی که لینن و دیگر رهبران اتحادجماهیر شُوروی سابق نگاه های بر پایه‌ی گزارشات غلط رسیده برای شان داشتند و آگاهی آن رهبران پیش‌تر از پژوهش تاریخی و اتنیکی شناسی تاجیکان یا پارسی گفتار ها به خواندن یا شنیدن چند ورق گزارش و ‌یا گفتار های دشمنانه متکی بوده. و در ضدیت با زبان فارسی ‌و تاجیک ها این برخورد در اثر اطلاع دهی های دروغینی اتخاذ گردیده بودند. گزارش های وروانه را گروهی از روشن‌‌هوش های ازبیکستان در تبانی با چند تن از گویا بزرگان تاجیکان ( یکی شان سپس توسط استالین اعدام شد ) خود ها را فروخته به مقامات رهبری روسیه از وضعیت تاجیکان می‌دادند. محترم عطامحمد صفوی یکی از فرهیخته‌گان فرهنگی ما در برگردانی اقدامات ‌و دیدگاه شگفتی‌آور بهینه گستری استالین پسا لینن را در باره‌ی زبان فارسی و ‌تاجیک ها بیان کرده اند. به دلیل اهمیتی که این برگردان از دید داوری کهنی دارد و با اشاره‌ی مختصری از سوی رزاق مأمون در گزارش‌نامه‌ی وزین افغانستان منتشر گردیده آن را بازنشر می‌کنم:

 چهارشنبه ۳۰ مهر/ ۱۳۹۹

((( استالین بخشی از سرزمین گمشدۀ تاجکان را احیا کرد

 اشاره: بعد از انقلاب اکتبرهمه گیرشدن سلطۀ حزب بلشویک برسرزمین های محروسه درآسیای میانه، شماری ازکمونیست های محلی ترکتبار حتی به شمول دو تن از سرسلسله های تاجک تبار انقلابیون بخارا، درمورد هویت تاجیک ها اطلاعات گمراه کننده ای به سران حزب کمونیست می دادند و می گفتند که تاجک ها شاخۀ کوچکی از هویت کُلی ترک اند و هویت تاریخی و فرهنگی خود را از همین منبع می گیرند.

در زمانی که استالین غرق دردغدغۀ تحکیم موقعیت خود در حزب و سرمایه گذاری پس از مرگ لینن بود، شماری ازین رهبران از طریق نیکولای بوخارین عضو ارشد بلشویک، لینن و رهبران اتحادشوروی را نسبت به این مساله باورمند ساخته بودند. حتی یکی دوتن از رهبران جوانان انقلابی بخارا که خود هویت تاجکی داشتند، غرق درتوهم تلقینی پان ترکیزم و کمونیزم نو بنیاد، دربرابر دستکاری سیاسی و هویتی خویش خوش به رضا تن به تقدیر داده بودند.

 درآن زمان حزب کمونیست به اصل تباری اهمیتی نمی داد و همه را درفرمول «پرولتاریا» و ضد پرولتاریا «انقلاب» و «ضدانقلاب» دسته بندی می کرد. ازسوی دیگر، تاجک ها دربرابر سلطه بلشویک ها تا آخر دست به مقاومت مسلحانه زدند و تصویرتاجک معادل «باسماچ» یعنی شورشی و اشرار بود.

شهرهای تمدنی وتاریخی سمرقند و بخارا درهمین زمان از بدنۀ زیستی تاجکان جدا ساخته شد و تحت قیمومیت ازبک ها درآورده شد. اما استالین که روی صحنه آمد به زودی متوجه این اشتباه شده بود. برای رفع خطای اولیه، به ایجاد کشوری کوچک درکوهستانات آسیای میانه به نام تاجکستان اقدام کرد. از همان زمان به تشویق استالین فلم های تاریخی رودکی، ابن سینا و ده ها فیلم دیگر درتاجکستان تولید شد. 

تعریف استالین از ملت ویاهویت “تاجیک”.

ژوزف ( یوسف) ویساریوانوویچ جوگاشویلی یا جوزیف ستالین 

برگردان به فارسی: عطا صفوی

آغازسخن ستالین:

” من میخواهم چند کلمه درمورد تاجیک ها سخن بگویم. تاجیک ها – مردمانی ویژه وبی همتا اند . اینها نه ازبیک، نه قزاق ؛ ونه هم قرغیز اند. تاجیکان مردمان باستانی آسیای مرکزی اند. تاجیکان یعنی به معنی حامل تاج یا دارنده تاج . همان طوری که از طرف ایرانیان این نام توجیه شده است.

ازتمامی مسلمان های غیر روس که درقلمرو اتحادشوروی زندگی میکنند، تاجیکها یگانه ملتی اند که غیر ترکتباراند – ایرانی هستند . تاجیکان – مردمانی اند که افتخار بهترین شاعران بزرگ وروشنفکر چون فردوسی ؛ خیام، رودکی… دارند که در دامان این خلق با فرهنگ تولد و بزرگ شده اند.‌‌ شما این را باید بدانید که تاجیک ها با این سنت وفرهنگ دیرینه خویش از طبیعت خاص وزیبای هنری… درموسیقی رقص وآوازبرخور دار هستند.

بعضی اوقات رفیق های روس ما اشتباه میکنند ویکی را با دیگر مخلوط می کنند: تاجیک ها را با اوزبیکها و اوزبیک را باترکمن ها – ارمنی را با گرجی واین کار درستی نیست.

درحالیکه تاجیکان مردمانی به خصوص اند که دارایی فرهنگ عالی باستان قدیم اند؛ که درشرایط موجود نهایت آینده درخشان دراتحادشوروی دارند، مردم اتحاد دشوروی درمجموع درزمینه با این مردم باید همکاری همه جانبه نمایند ومن میخواهم هنر وادبیات ایشان جهان گیر شود ورونق یابد.

من این تست – پیک (قدح) را بخاطر هرچه بیشتر شکوفایی هنرو فرهنگ تاجیکان وملت تاجیک میبردارم ، تاباشد ما “مسکوی ها” همه وقت کوشش کنیم درصدد رفع مشکلات وضروریات اینها بوده باشیم..”

کرملین – 22 اپریل .1941

یاد داشت : این محفل درداخل قصر کرملین درحضور ستالین ؛ ماکسم گورگی ؛ شاعر وادیب تاجیکستان صدالدین عینی وده ها سیاستمدارد وشاعر شوروری بخاطر تجلیل از فرهنگ وهنر غنایی مردم تاجیک دایر گردیده بود.و درزمینه بعدا نوشته خواهم داشت.

دوستان وعزیزان من ! اگر درجملات به سگتگی روبرو میشوید ،وزن وقافیه جملات به نظر تان چندان چنگ نمیزند ، مرا معذور دانید با اینکه کوشش کردم به اصطلاح حرف به حرف  برگردان نمایم ، ولی از آنجاییکه قریب بیشتر از 20 سال است که از مطالعه پیهم این زبان محروم هستم مطمینا مشکلاتی را باخود دارد. . با عرض حرمت / ع – صفوی/)))

معلوم است که پارسی و تاجیکی دی‌روز از دی‌روز تا ام‌روز دشمنان زیاد غیر خودی و خاینان زیاد خودی داشته و تا این‌جای روزگاران هم که به سلامت رسیده است، نشانه‌ی پایایی تهدابی آن است. فارسی تنها یک نام در حوزه‌ی تمدنی جهان از جمله شوروی سابق و حالا آسیای میانه نه بوده، بل یک حضور گسترده بوده که تمام آسیای میانه را به گونه‌یی پوشش داده و کشور های اوزبیکستان، ترکمنستان و دیگر بخش های از هم‌سایه های شمال افغانستان باشنده‌گان بومی یا غیر بومی فارسی گفتار و فارسی رفتار دارند. آن گونه که تاریخ توضیح می‌دهد بال‌گستری پروازی بال های پرواز فارسی تا چین و ساحات مختلف جهان پهنای پرواز داشته اند. از روسیه خارج نه شده به این می‌پردازیم که چرا دید استالین نسبت به تاجیکان بسیار وسیع بوده است؟ یا مطالعات و آگاهی های او در مورد زبان شناسی زیادتر از دیگران حتا لینن بوده یا مدیریت قاطع وی در جلوگیری از پذیرش یاوه‌سرایی های جاسوس مأبانه‌ی خوش خدمت های درباری حتا در نظامی با ادعای رهبری جهان از مکتب و اندیشه‌ی پرولتاری کارگر افتاده بوده؟ در هر دو حالت ضعفی است که متوجه لینن و باقی رهبری شوروی سابق نسبت به عدم آگاهی در مورد پدیده های ماحول شان و جهان شان بوده است. آیا لینن بی‌سوادتر از استالین بوده؟ گاهی که به برگردان صحبت های انتقادی استالین نسبت به رفقایش در مورد نه داشتن صلاحیت تشخیص و درست دانی ها هویت شناسی ها و شناسه شناسی های شوروی متوجه می‌شویم، جامعه شناختی های هویتی و تباری، چندان نزد رهبری سابق شوروی به شمول لینن اگر هیچ نه بوده، کامل هم نه بوده. به ویژه که رهبرانی با ادعای رهبری یک قطب مقتدر جهانی در جغرافیای پهناوری چون اتحادجماهیر شوروی در کشتی لنگر انداخته‌ی قدرت به ساحل بحر قصر کرملین ماسکو لمیده بودند. وقتی این همه را می‌بینیم، پرسشی به هوش های مان می‌گذرد که آیا سطحی نگری و شیفته به خودباور بودن رهبران شوروی یکی از سبب های سقوط گام به گام نابودی شوروی گردیده نیست. به همان گونه در تمام ابعاد رهبری یک قدرت بزرگ و تأثیر‌گذار جهانی نارسایی هایی نه بوده است؟ بدون تردید چنین است. و حالا به این نتیجه می‌رسیم که اگر لینن با دگر رهبران و همان اندیشه های خوش‌بینانه نسبت خودنگری قدرت می‌داشتند، جنگ جهانی دوم هرگز به پیروزی نه می‌رسید و استالین بود که جنگ را تا گذشته از مرز مهر پدری رهبری کرد و پیروز شد. ‌ارچند تاریخ گواهی می‌دهد استالین به همان پیمانه‌ که توجه در ایجاد تاجیکستان مستقل و جدایی آن از تشکیلات جمهوری اوزبیکستان داشت و پسان ها بیش‌تر از آن در سخت‌گیری و مجازات رهبران تاجیک کوشید که از اثر دسیسه سازی های درونی به راه افتاده بود. دههٔ اول حکومت شوروی بسیاری از کسانی که از حاکمیت شوروی بر تاجیکستان ناراضی بودند یا در قیام باسماچیان مبارزهٔ مسلحانه کرده بودند، راهی شمال افغانستان شدند. در فاصلهٔ ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ میلادی) با متهم‌کردن رهبران به ملی‌گرایی و خیانت ــ که آن را ناشی از تماس این رهبران با بریتانیا می‌دانست ــ بسیاری از آنان را برکنار کرد و تا ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) حدود ۶۶٪ از رهبران برجستهٔ حزب که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ میلادی به مقامات حزبی رسیده‌بودند، برکنار شدند. در محاکماتی که در سال ۱۳۱۶ خورشیدی (۱۹۳۷ میلادی) برگزار شد، رئیس‌جمهور و دبیر شورای مرکزی و رئیس کنگرهٔ خلق از حزب کمونیست تاجیکستان اخراج و با چند رهبر دیگر اعدام شدند. در دورهٔ سرکوب‌های دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی) تقریباً تمامی مقامات تاجیک در حکومت تاجیکستان جای خود را به روس‌ها دادند..

گزارش‌نامه‌ی افغانستان به تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۶ گزارشی را زیر عنوان ( مرثیه ای دیرهنگام سیاسی بر گورستان بخارا و سمرقند ) منتشر کرده که منبع آن بی بی سی است. در این گزارش شرح مبسوطی و در عین زمان اندوه‌ناکی از دوگانه‌‌گی های رفتار استالین نسبت به تاجیکستان و رهبران شان داده شده. مهم‌ترین بخش آن اعدام حاجی بایف اولین رییس جمهور تاجیکستان و وابسته به اتحاد شوروی است. در مسکو هم درباره عبدالرحیم حاجی بایف و هم‌صفان او، از جانب رقیبان سیاسی شان، چون سالانیتسین، برایدا، رحیم بایف، بائومان، خواجه‌اف و اسلامف تهمت‌نامه‌ها و گزارشهای دروغین وارد می‌شد. در نتیجه، عبدالرحیم حاجی بایف و نصرت‌الله مخصوم، دو رهبر تاجیکستان، “ملت گرایان برژوازی”، “تروریست” و “جاسوسهای خارجی” اعلام شدند. در اواخر سال ۱۹۳۳ هر دو از سمت های خود برکنار و برای تحصیل به مسکو اعزام شدند. ولی بعد ها در سال ۱۹۳۷ پسا دست‌گیری و حبس کوتاه عبدالرحیم حاجی یف اعدام شد. به نوشته‌ی وام گرفته شده از بی بی سی توسط گزارش ‌نامه‌ی افغانستان پرفسور مطلوبه میرزایونس نوه‌ی حاجی یف اشتباهات اولی پدربزرگش و نصرت الله مخصوم را برای باقی ماندن تاجیکستان فارسی زبان در تشکیل ازبیکستان پشتیبانی از هیئت ازبیکستانی بود که دلیل آن نبود تجربه‌ی کافی در امور سیاسی از سوی وی خوانده شده است. هر چند بعد ها تلاش کرده تا سمرقند و بخارا دوباره به خاک تاجیکستان مدغم شوند ولی بسیار دیر بوده. اشتباهی که پدر بزرگ پرفسور مطلوبه میرزایونس برای جبران آن سر خود را از دست داد.

ملاقات حاجی بایف در اواخر ماه مه ۱۹۲۹ با استالین نتیجه‌ی سودمندی داشت و پیش از آن آگاهی دهی برای اشتراک کننده‌‌گان اجلاس دوم کمیته‌ی اجرائیه‌ی حزب کمونیست اتحاد شوروی از راه توزیع کتاب نوشته شده‌ی حاجی بایف به تقاضای نصرت‌الله مخصوم، رهبر وقت جمهوری خودمختار تاجیکستان بود. عبدالرحیم حاجی بایف طی ۱۵-۲۰ روز کتابی را تحت عنوان “تاجیکستان. یادداشت مختصر سیاسی و اقتصادی” نوشت و این کتاب به تاریخ ۵ دسامبر سال ۱۹۲۹ به دست شرکتکنندگان اجلاس دوم کمیته اجرائیه مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، بویژه به دست رئیس آن، میخائیل کالینین و معاونش آول ینوکیدزه، رسید. گزارش می‌نویسد که استدلال قبلی حاجی یف در ماه می ۱۹۲۹ برای استالین چنین بوده:

«…وی در یکی از جلسات گفت: “رفیق استالین، تاجیکان از کهن ترین مردمان آسیای میانه بوده و تا امروز در شهرهای بخارا و سمرقند، فرغانه و دیگر مناطق زندگی دارند. امروز آنها تنها به جمهوری خودمختار سزاوار گشته، اما از شهرهای مرکزی و مدنی خود محروم شده اند. خواهشمندیم، پیشنهادهای ما را برای بازنگری تقسیمات ملی و حدودی قبول کنید.”» این ملاقات تقریباً شش ماه پیش از جلسه اثرات خوبی از خود بالای تصامیم استالین به جا گذاشته بود. گزارش ادامه می‌دهد که آقای آول ینوکیدزه طرح مصوبه کمیته اجرائیه راجع به تأسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان را قرائت کرد. پس از این جلسه استالین دستور داد که “منطقه خجند به تاجیکستان اضافه شود.” روز ۴ سپتامبر سال ۱۹۲۹ ناحیه خجند به هیئت جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی تاجیکستان اضافه شد.

با اعلام تاجیکستان به عنوان یک “جمهوری شوروی” و جدا شدن آن از اوزبیکستان عبدالرحیم حاجی بایف رئیس شورای کمیسران خلق این جمهوری (معادل نخست وزیر) تعیین شد. آن زمان او ۲۹ سال داشت و چهار سال این سمت را به عهده داشت. ولی به گفته یکی از نبیرگانش، از همان لحظه او با چالش‌ها و روزهای مصیبت باری روبرو شد. و چنان بود که فارسی گفتاران شوروی صاحبان کشور مستقل خود در امور داخلی شده و از جبر اوزبیکستان خارج شدند. این شرح نه می‌‌تواند پاسخ‌گوی همه پرسش ها در مورد سیر تکاملی و تنازلی زبان فارسی، گوینده‌گان زبان فارسی، جغرافیای زبان فارسی در آسیای میانه‌ی ام‌روز و در شوروی دی‌روز باشد، به خصوص که سمرقند و بخارا هم‌چون دو انگشت بریده‌ شده از پیکر تاجیکستان، تاریخ تاجیکستان را مادام‌العمر یا حد اقل تا ادغام دوباره به آن خون چکانی و تن زخمی نگه خواهند داشت.»»

دنباله دارد…

لینک کلکلسیون خراسان در سال ۱۳۵۹:

https://www.facebook.com/groups/Faizomar/permalink/6696699557116552/

 

 

 


بالا
 
بازگشت