مهرالدین مشید
نویسنده گی مسؤولانه یعنی نقح صور و برپایی شور در دل واژه ها
قسمت دوم
آرزو ها و اهداف یک نویسنده و چالش های فرا راۀ او
هدف از نوشتن ارایه ی متن های گوناگون ادبی، هنری، سیاسی، حقوقی، تاریخی، جغرافیای، علمی، فلسفی و عرفانی است که نویسنده گان با توجه به رشته ی پژوهشی یا علاقمندی خاص به آنها می پردازند. زمانیکه موضوع انواع نوشته مطرح می شود. در اینصورت ضرورت دقت به عواملی چون؛ زبان، بیان، قالب، مخاطب و موضوع حتمی شمرده می شود. زبان معیار یعنی زبان: علمی، ادبی، اداری، گفتاری یا محاوره ای، کودکانه و مطبوعاتی؛ بیان معیار یعنی طنز و جد؛ قالب معیار یعنی، مقاله، گزارش، نامه، نمایش نامه، فیلم نامه؛ قطعه ی ادبی؛ داستان، رمان؛ سفرنامه؛ زندگی نامه؛ مخاطب معیار یعنی چه کسی نوشته های شما را میخواند؛ موضوع معیار چون، علمی و تحقیقی، توصیفی، تحلیلی، ادبی، داستانی، طنزی، اداری و ...
گفتنی است گه "فارسی معیار امروزی" در تقابل با گونه های غیر معیار قرار دارد. نویسنده باید معیار هایی را مبنی بر اینکه: فارسی زبان ملی و رسمی، فرهنگی و علمی، مطبوعاتی و آموزشی کشور است؛ زبان دانش آموختگان است؛ به غیر فارسی زبانان آموزش داده می شود؛ نشانه ها و عناصر محلی، لهجه ای، لغات قدیمی و بیگانه در آن دیده نمی شود؛ تثبیت شده و دارای اصول معینی است و مطابق دستور زبان فارسی معاصر نوشته شده است، در نظر داشته باشد. هر زبان نوشتاری دارای انواع گوناگون است و نویسنده باید پیش از همه با زبان نوشتاری نوشته آشنایی داشته باشد. به گونه ی نمونه به نوشته های سیاسی اشاره می شود.
نوشته های سیاسی هم مانند ژانر های ادبی انواع گوناگون دارند و اما "تبصرۀ سیاسی"، "نظر سیاسی" ، تفسیر سیاسی و تحلیل سیاسی از مهم ترین اجزای آنها به شمار می روند. تبصره ی سیاسی به آن متنی گفته می شود که مبصر "تبصرۀ" را در باره ی موضوع و یا متنی که منظور تبصره است، می نویسد، مبصر در واقع تنها نکات مورد نظر صاحب اصلی متن را برجسته می سازد. نظر سیاسی به مسائل سیاسی چون، حاکمیت ها، تحولات تکاملی و یا انحطاطی حاکمیت ها، جاگزینی های بنیادی حاکمیت های سیاسی، و در پیرامون فورم و مضمون نظام های سیاسی و سایر امور مربوط به قدرت و حاکمیت سیاسی – اعم از امور داخلی و امور خارجی می پردازد. "اندیشۀ سیاسی" را نمی توان بجای "نظر سیاسی" به کار برد، زیرا اندیشۀ سیاسی دارای نقاط نظر پذیرفته شدۀ یک روند سیاسی مشخص است که گاهی از آن به عنوان آموزه های سیاسی یاد می شود و به صورت یک مکتب و روش شناخته شده در مکتب های سیاسی، شناخته شده است.
تفسیر سیاسی یعنی بیان و کشف مقصود گوینده است که بیشتر از بیست و شش نوع آن شناخته شده است که بسیاری از آنها تحلیل سیاسی است و نه تفسیر سیاسی. اصطلاح تفسیر بیشتر در علوم دینی و حقوقی مروج و معمول می باشد. چنانچه در علوم حقوقی به نوبۀ خود أنواع روش تفسیر را می یابیم. تفسیر" همانند "تحلیل" اصطلاح خیلی عام است که در هر حوزه ای از علوم ( از علوم دینی گرفته تا علوم حقوقی ،اجتماعی به شمول علوم سیاسی) کاربرد دارد. تفسیر سیاسی یعنی بسط و توسعه و گسترش معنایی یک متن با دریافت های خاصی که مفسر از یک متن برون می آورد؛ آن معانی که در حالت ظاهری متن وضاحت ندارد. از لحاظ ماهوی تفسیر بیشتر ماهیت "استنباطی" دارد.
تحلیل سیاسی به رخداد سیاسی، متن سیاسی، اقدام سیاسی، موضع گیری سیاسی، و طرح های سیاسی می پردازد. تحلیل به نوعی از تفکر گفته می شود که به بررسی و تدقیق روی یک موضوع می پردازد. تحلیل سیاسی دارای ضابطه ها و معیار هایی است که تحلیل گر ناگزیر به رعایت آن است. تحلیل گر باید موضوع مورد تحلیل خود را از نگاه ی علمی شناسایی کرده و با توجه به دسترسی به ابزار های این شناخت به تشخیص و کالبد شگافی آن بپردازد. پرداختن به کشف و شناخت حقیقت و جوهر رویداد؛ پرداختن به تشخیص اجزای رویداد؛ شناخت عوامل رویداد و توضیح آن، ارایه ی دریافت های کار تحلیلی برای مخاطبان و نتیجه و پیامد پروسۀ زیر تحلیل از مراحلی اند که تحلیل گر باید در جریان تحلیل به ترتیب به آنها بپردازد.
نوشتن در هر زمانی امانت بزرگ بدوش نویسنده گان یک کشور است که با پاسبانی از ارزش های فرهنگی و ادبی برای غنامندی و بالنده گی همه اجزای آن مجدانه تلاش کنند؛ زیرا نویسنده گان پاسداران و حامیان راستین ارزش های ادبی، هنری و فرهنگی یک کشور اند و ناگزیر اند که برای بالنده گی آنها در راستای هرچه معیاری شدن از هیچ تلاشی دریغ نورزند.
نویسنده کیست و نویسنده گی چیست؟
نویسنده کسی است که احساسات، افکار، اندیشه ها و بالاخره پیام های خود را بوسیله ی نوشتن بیان می کند. بنا بر این گفته می توانیم که نویسنده پیام رسان است؛ یعنی کسی که در گام نخست برای جامعه و مردم خود و در گام دوم برای جامعه ی جهانی پیامی برای گفتن دارد. اینکه این که نوشته ی او چه پیامی و یا چه تاثیری بر جامعه دارد و چه تحولی را بر جامعه بر جا می گذارد. این بستگی به نوعیت، توانایی و غنامندی پیام او دارد که چه تکانه های سازنده ی اجتماعی و سیاسی و ادبی را در پی دارد؛ اما بصورت کل گفته می توان که هر کسی که چیزی می نویسد، اگر چه نوشته او سیاهه ای در سطح یک یادداشت باشد، می توان او را نویسنده خواند. در این صورت، نویسنده گی کار دشواری نیست. هرکس که الفبا را بداند و چیزی را بنویسد و خواندنی باشد. پس او نویسنده است؛ اما در اصطلاح، این گونه کسان، نویسنده خوانده نمی شوند؛ زیرا نویسنده کسی است که فکری و اندیشه ی تازه ای در ذهن خود و چیزی برای گفتن دارد، آن را بر روی کاغذ پیاده می کند و خواننده گانش آن را می خوانند. توانایی و غنامندی نوشته وابسته به این است که به چه میزانی از سوی خواننده گانش مورد خوانش و استقبال قرار می گیرد. گاهی معنای نویسنده خاص تر شده و به کسی نویسنده گفته می شود که یک کتاب ادبی، علمی و فلسفی بنویسد و تحقیقی و دارای پیام جدید باشد. هرگاه شخصی یک کتاب فزیک را تألیف کند، او فزیکدان است و نه نویسنده؛ اما اگر کسی در موارد گوناگون تبصره ها، مقاله ها و نوشته های علمی و تحقیقی داشته باشد و یا در یکی از رشته های ادبی، علمی و فلسفی کتابی بنویسد که از یکسو دارای محتوای خوب بوده و هنر اش در قسمت ادا و بیان مطلب، جالب و ستودنی باشد و از سویی هم آنچه او نوشته است که دیگران آن را حس و درک نکرده اند. ور این صورت او نویسنده است؛ زیرا او توانسته آنچه را نوشته، بهتر و شفافترحس و درک نماید؛ یعنی آنچه او حس کرده، خوبتر و بهتر از دیگران حس کرده و در مورد آن خوب اندیشده است؛ یعنی او اندیشه ی بکر و تازه ای را چنان با خلاقیت فکری نوشته که دیگران آنچنان در مورد آن نیندیشیده اند.
در این تردیدی نیست که هرکس جهان را به گونه ای می بیند و اما نگاه ی نویسنده نسبت به جهان متفاوت تر از دیگران است؛ زیرا نویسنده تنها به واقعیت های موجود جهان تمرکز نمی کند تا از چند و چون آنها آگاهی پیدا کند؛ بلکه او بیشتر برای تغییر واقعیت ها و دگرگونی های جهان می اندیشد. از این رو نویسنده گان متعهد و مسؤول بیش از آنکه به واقعیت ها و زیبایی های آنها در هستی تمرکز کند، بیشتر از آن برای آنچه باید "بود" آنها تمرکز می نماید و برای تغییر جهان می اندیشد تا زیبایی های کنونی را در کمال مطلوب زیباتر از حال به تماشا بنشینند. در حقیقت حس کمال جویی و بلند اندیشی نویسنده را تا رسیدن به آرمان ها و ایده آل های بزرگ انسانی یاری می رساند.
اینجا است که چنین شخصی نویسنده است و اندیشه های خود را با چشمان باز و بیان ساده بر روی کاغذ می ریزد تا در روشنایی آنها انسان، جامعه و جهان تغییر کند. چنانکه در تحولات بزرگ تاریخی کشور ها از انقلاب کبیر فرانسه تا کنون نقش روشنگرانه و سازنده ی نویسنده گان جهان محسوس و قابل درک است. آثار یک نویسنده زمانی این کارآیی ها و توانایی ها را دارد که او هنر خوب حس کردن، خوب اندیشیدن و بهتر نوشتن را در آن رعایت کرده باشد تا او بتواند با استفاده از هنر نگارش پیام تازه را با خلاقیت های ادبی و بیانی تازه به خواننده گان خود برساند.
در این صورت است که آثار یک نویسنده سرشار از محتوای پر و غنامندی سرشار می گردد. این ویژه گی ها اند که نویسنده را از مؤلف یا نگارنده تفکیک می دهد. کار مؤلف بیشتر شباهت به پرکاری دارد؛ اما نویسنده باید تلاش کند تا او با احتراز از پر گفتن ها و پر کاری ها هرچه بیشتر مختصر، غنامند و پر بار بنویسد تا نوشته های او با توجه به قاعده های نگارش خوب نویسی هرچه بیشتر صراحت و رسایی داشته و در کل دین مطلب را ادا کند. در آخرین تحلیل خواننده در پایان به این نتیجه برسد که با نوشته ای روبرو شده که هوا و فضای نویسنده گی را در آن احساس می کند. یعنی او یقین کند که چنین مطلبی را با این مضمون و محتوا برای نخستین بار خوانده است. البته بدین باور که او با از دست دادن وقت نقدی را بدست آورده است.
در این میان انگیزش را به مثابه ی فرآیندهایی مانند نیاز، شناخت، هیجان، و رویدادهای بیرونی که به رفتار، نیرو و جهت میدهند، نمی توان دست کم گرفت که بر نویسنده اثر می گذارد. به گفته شوپنهاور، انگیزش های یک نویسنده حتی آنگاه که او تلاشهای حیله گرانه برای مخفی کردن آنها انجام می دهد پیوسته از میان سطور نوشته هایش دزدکی به خواننده می نگرد. سامرستموام گفته بود که یک نویسنده همانگونه که نمی تواند از روی سایه خود بپرد، نمی تواند تاثیری را که بر خوانندگانش می گذارد معین کند. علاوه بر آن تردیـدی نباید داشت که بعضی از انگیزش های آنهایی که می نویسند بصورت ناخودآگاه است. نتیجه ی آن این است که بدون آن که از دست نویسنده کاری برآید ارزش های او فاش می شوند؛ اما یک نویسنده به هر اندازه ایکه پیام و نوشته خود را با بیان و کیفیت بهتر و گستره تر و کمیت بیشتری به مخاطب منتقل سازد، به همان اندازه از افشای انگیزش های او پیش گیری می شود. این زمانی ممکن است که نویسنده نخست نگارش نو و آنگاه دیدگاه یا نگاه نو را در نوشته ی خود بازتاب بدهد و آن را با نگارشی خوب و شسته بدور از تکرار به خورد خواننده گان خود بدهد.
نویسنده کسی است که گویی در دل واژه ها صور می دمد تا صدا های بکر و زیبا در دل واژه ها نخست آبستن و بعد طنین انداز شوند. نویسنده گویی واژه ها را با شیره ی جان می پرودر تا به واژه ها روح تازه بدهد. این توانائی ها و مهارت ها است که نویسنده را از آن کس متمایز می سازد که خیلی ها دلش می خواهد چیزی بنویسد و اما نمی تواند. این به معنای اتمام حجت نویسنده نیست؛ بلکه نویسنده هر روز با چالش های زیادی روبرو می شود و ناگزیر است تا از کوه و کتل های آن موفقانه عبور کند. از این رو نویسنده ناگزیر است تا نه تنها مطلب را با شیره ی جان بپروراند؛ بلکه او باید با مرغ جان بر روی واژه ها سینه بزند تا هر واژه جدا جدا آبستن شود و با تولدی جدید چنان انقلاب و دگرگونی بوجود آورند که جامعه ی انسانی و جهان را تغییر بدهند. از همین رو است که رسالت نویسنده گان در جامعه های بشری کمتر از پیامبران نیست. با تفاوت اینکه پیامبران به مدد وحی آسمانی برای نجات بشریت دست به کار شده اند؛ اما نویسنده گان با نوشته های بکر و سازنده و تحول آفرین شان نخست جامعه ی خود و بعد جهان را تغییر می دهند. این ویژه گی ها در زمینه شعری و شاعری نیز مصداق عینی دارد و اما گفته های بالا در شاعر به مقام والاتری صعود می نمایند که به سخن مولانای بزرگ " آنچه اندر وهم ناید آن شود" یعنی شاعران برای پرورش و باروری واژه ها بیشتر از نویسنده گان باید ریاضت بکشند و سینه ی جان بر روی واژه ها پهن کنند تا در آغوش گرم و پرعطوفت آن ها واژه ها در تولد تازه به سخن آیند. به گونه ی مثال در این شعر مولانای بزرگ بلخی:"
آفتابی نی ز شرق و نی ز غرب از جان بتافت
ذره وار آمد به رقص از وی در و دیوار ما
چون مثال ذره ایم اندر پی ِآن آفتاب
رقص باشد همچو ذره روز و شب کردار ما"
این زیبایی های بکر واژه ها تا اوج ها در حد یک اسطوره است که صلابت سخن را به تماشا می گذارد و پرده از اعجاز سخن و شور حماسه آفرین شاعر در دل واژه ها، بیرون می کند. این شاعر و این نویسنده دیگر درگیر روزمره زده گی و میرزا بنویس کهن و رونویسی جدید نیست که از نوشتن صرف استفاده ی ابزاری می کند که نه فکری برای چگونگی معانی و محتوای نوشته و نه هم ذوقی برای چگونگی الفاظ و شکل نوشته دارد؛ بلکه آنان برای غنامندی محتوا و هم بالنده گی چگونگی ارایه ی محتوا، مانند زنبور عسل عمل کرده و از هزارن گلی شهدی میگیرند و سرانجام، چیزی جدید، به نام عسل را در نماد واژه های بکر و زیبا و پربار تولید می نمایند. چنین نویسنده است که با برپایی انقلاب در واژه ها و دمیدن صوریا برپایی شور در قلب کلمه ها قدرت تاثیر گذاری بر مخاطب خود را لحظه به لحظه بلندتر می برد. امید و آرزو های زنده گی را در باغستان واژه ها برای خواننده گانش یه ارمغان آورده و با بخشیدن شور زیستن خواننده را برای رهایی از یاس و ناامیدی ها و سرخورده گی های دردناک یاری می رساند. چنین نویسنده است که برای یک عشق و عاشقانه می نویسد و با شوری عاشقانه برای رهایی و رستگاری و خوشبختی مردم خود صادقانه و بی ریا می نویسد.
چنین نوشته ای به سخن ملک الشعرای بهار بسان شعر مخاطب خود را تکان می دهد. ویژه گی سحر آفرین سخن را فقط در این گونه تکانه ها می توان جست و جو کرد؛ تکانه ایکه جامعه را در چند لحظه می تواند به سوی دگرگونی های پر از سعادت و شگوفایی رهنمون سازد. این همه تحولات زمانی رخ می دهد که نخست نویسنده از تقلید خودداری کند و یک اندیشه ی ولو ساده را به گونه ی ابتکاری و حقیقی بیان کند. بصورت کل گفته می توان که یک نویسنده ی خوب باید از هر گونه فخرفروشی علمی و غرور کاذب اجتناب کرده و از مطالعه ی تفریحی، انگیزه ی مادی، تکروی، منفی بافی، نقل موضوع های نادرست و خیال پردازی های غیر واقعی خودداری نماید؛ گسترش علوم مفید، ترویج ارزش های اخلاقی و بیان واقعیت های جامعه و بهره گیری از پیشرفت های علمی و تجربه های بشری از ویژه گی های خوب یک نویسنده است. یک نویسنده با توجه به نکته های بالا به درک و فهم دقیق واژه ها پرداخته و از نوشتن هر گونه نوشته های افراطی و اختلاف برانگیز باید خودداری کند؛کاربرد ابتکار و خلاقیت و به کارگیری ذوق و ابداع و تحلیل از ویژه گی های خوب یک نویسنده ی انتقاد پذیر است تا با توجه به حقایق بزرگ جهان از اندیشه های مضر و تخیلات منفی ابا بورزد و با بهره گیری از کشف و تجربه ی درونی و استمداد از حق شناسی به ارایه و بیان مطالب زیبا بپردازد. یک نویسنده برای فراهم آوری زمینه ی فهم بهتر باید دارای تواضع، اخلاص و قدرت بازبینی باشد تا با احتراز از بی حوصلگی و عصبیت های گوناگون زبان و قلم خود را بدرستی کنترل کند. چنین نویسنده دارای صفای نفس، توجه ی سرشار و تامل پایان ناپذیر است و در این حال مطالب، مقالات و کتابهای او همانند برگهایی متصل به درخت حقیقت خواهد بود.
رسالت یک نویسنده و چالش های فرا راه ی او!!؟؟
تا اینجا در مورد نویسنده گی و ویژه گی های یک نویسنده ی خوب سخن زده شد و حال باید به این پرسش پرداخت که یک نویسنده چه رسالت دارد و هدف از تقلای او برای نوشتن چیست؟ طرح این پرسش به معنای آن نیست که گویا در یک جامعه بار مسؤولیت بر شانه های یک نویسنده سنگینی می کند و دیگران بری ذمه اند. در حالیکه اینطور نیست و هر کسی که در یک جامعه زنده گی می کند؛ دارای یک سلسله وجایب، رسالت و مسؤولیت هایی است که با توجه به خود آگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی باید به آنها با حسن صورت بپردازد. هرچند درک مسؤولیت در یک جامعه یک امر همگانی است؛ اما درجه ی آگاهی در یک جامعه معیاری برای تفاوت قائل شدن میان افراد جامعه و سبک و سنگین کردن آن ها به شمار می رود. شاید از همین رو باشد که ادیان آگاهی را ملاکی برای تفکیک و تمیز افراد برای مجازات آنان قبول کرده اند. تفاوت نویسنده با افراد دیگر جامعه در همین نکته پوشیده است. این به معنای آن نیست که نویسنده گان در یک جامعه همه کاره اند و هر چه خواسته باشند، می توانند انجام بدهند؛ بلکه اینطور نیست. همه کاره ها در یک جامعه زمامداران و سیاستگران اند که از نویسنده گان گام ها پیشتر اند و تصمیم گیرنده گان اصلی در یک جامعه آنان اند و حتا سرنوشت نویسنده ها هم در چنگال آهنین آنان قرار دارد. در واقعیت امر در یک جامعه طبقه حاکم و بویژه سیاستگران حاکم دشمنان حقیقی نویسنده ها اند و در برابر آنان قرار دارند؛ زیرا آنان هر از گاهی خود را در معرض داوری ها و پیشنهاد ها و انتقاد های نویسنده گان تلقی می کنند و از این رو از آنان هراس دارند. این هراس در واقع نقطه ی تلاقی زمامداران و نویسنده گان در یک جامعه است. زمامداران و سیاستگران که خود را در برابر مردم پاسخگو می خوانند. آنان هر از گاهی می خواهند کارکردهای منفی خود را پنهان و کارکرد های مثبت خویش را بر روی مردم بکشند. این در کل بدوش نویسنده گان و بویژه بدوش نویسنده گان بخش های سياسی اند که پرده از کارنامه های آنان بیرون کرده و ضعف ها، ناکارایی ها، فساد ها و خیانت های آنان را افشا و رسانه ای می سازند.
++++++
نویسنده گی آگاهانه و رسالتمندانه یعنی فواره های اشک از زبان قلم
قسمت اول
بجای سخن آغازین
نوشتن با قلم آغاز شده و این بیانگر آن است که قلم در تاریخ و فرهنگ بشری قدامت دارد. پیش از آنکه انسان در جهان کنونی به آگاهی رسید و قدرت سخن زدن پیدا کرد. او با حروف آشنایی نداشت و ناگزیر شد تا به زبان اشاره متوسل شود و هدف و خواست خود را انعکاس بدهد. این سخن بیانگر این واقعیت است که زبان اشاره در جهان از هر زبانی پیشی دارد. اما نباید از یاد برد که انسان در نخستین صبح آگاه ی آگاهی بی اختیار فریاد زد و در موجی از وحشت زده گی ها و حیرت رفتگی های شگفت انگیز به استقبال زنده گی جدید رفت و خواست بر انسان بودن خود در میان سایر حیوانات اتمام حجت نماید. پس از نخستین فریاد او نتوانست دیگر سکوت نماید و در موجی از حیرت خواست احساسات خود را آشکاراتر نماید. برای بیان این احساسات او ناگزیر شد تا هستی خود را بحیث انسان در دنیای ماحولش به زمزمه بگیرد. این زمزمه ها در واقع همان صدا ها و آوا ها و آهنگ های نخستین انسان است که از آن به عنوان آهنگ های فولکلوریک یاد می شود و این آهنگ ها تا حالا در نماد سنگ گردی خوانی ها که ریشه ی کهن آریایی دارد، در پنجشیر و سایر ولایت ها و حتا سراسر جهان اهمیت و جایگاه ی خود را حفظ کرده اند. انسان با سیر و سفر در دامنه های کوه ها و کنار دریا ها پیهم زمزمه می کرد و از این طریق خواست وجود خود را بحیث موجود برتر در هستی به اثبات برساند. او برای اثبات چنین برتری ناگزیر به مقابله با سایر حیوانات گردید. او باز هم با نعره کشیدن ها و فریاد ها و ترانه خوانی های اولیه خواست قدرت برتری و غلبه پذیری خود را بر سایر حیوانات به اثبات برساند؛ اما هر روز بیشتر از روز دیگر این احساسات او فروکش می شد و آرام آرام صف خویش را از سایر حیوانات جدا نمود و کم کم وارد آمیزش با همنوع خود گردید. این زمانی بود که او خواست احساسات و عواطف خویش را به همنوعان خود نشان بدهد؛ اما او متوجه شد که او در انتقال احساسات و عواطف و خواست های خود به همنوع اش چندان موفق نیست و مخاطبان او کمتر و حتا هیچ سخن آوا های او را نمی دانند. اینجا بود که او متوسل به اشاره شد تا از طریق اشاره ها خواست خود را با معنا تر انتقال بدهد.
او متوجه شد که
به چیزی نیاز دارد تا این کمبودی و کاستی را جبران نماید و ناگاه در ذهنش خطور
کرد که با علائم و نشانه ها می توان به چنین موفقیت دست یافت. پس از آن او به
جست و جوی ابزاری برآمد تا با استفاده از آن پیام خود را به تصویر بکشد تا
مخاطب اش از آن آگاهی یابد. آن ابزار جز قلم چیز دیگری نبود؛ پس می شود گفت که
قلم نخستین معلم بشریت و نخستین اانتقال ابزار انماد آگاهی است. از همین رو
بوده که کتاب های آسمانی به قلم و عظمت قلم سوگند یاد کرده و آن را مورد تقدیس
قرار داده اند. قلم نه تنها احساسات نخستین انسان را در نماد علامه ها و اشاره
ها انتقال داد؛ بلکه او را در انتقال پیام هایش نیز یاری رساند و این نخستین
گام برای بازنمایی یا تقلید از طبعیت بود که تخیل و عاطفه و تعقل انسان را به
آزمون جدید گرفت. این در واقع نخستین بار بود که مفهوم کلی بازنمایی یا
تقلید از طبیعت و هنر حکایت گری از آن آغاز شد. یعنی زمانیکه انسان قابلیت
یافت تا آنچه را که در جهان خارج یعنی طبیعت، به تجربه حسی در
مییابد، بوسیله ی ابزار هنری از قبیل رنگ یا کلمات یا صوت وصدا و... باز
آفرینی نمود. هرچند این بازآفرینی و بازنمایی چه واقع گرایانه و چه بازنمایی
صرف و بازنمایی غیر واقعی و تخیلی کامل، خیلی ساده بود؛ اما هرچه بود فراتر از
تفنن توانایی های تخیلی و تصویر پردازی های هنرمندانه ی انسان نخستین را به
نمایش نهاد.
این در واقع آغازی بود برای تولد های جدید و خلاقیت های تازه ی هنری انسان که
این باب را انسان نخستین به ساده گی نگشود؛ بلکه او آزمون های فراتر از آزمون
آدم و حوا در جغرافیای هستی تجربه کرد تا چشمان خود آگاهی او باز شد و ناگاه
خود را برهنه دید. از همین رو بود که او در نخستین لحظات حتا در برابر خانم خود
احساس شرم و وحشت کرد و با نهادن برگ در شرمگاه ی خود از َشرم در خود پیچید.
نخستین کلمه که انسان به زبان ادا کرده و آن خدا بوده و ادیان هم از آن سخن گفته است. چنانکه آدم در نخستین لحظه های آگاهی واژه ای را بر زبان آورد و شرمگاه ی خود را با برگ پوشانید. زمانیکه انسان خود را یک باره در برابر جهان آفرینش دید. برایش نوعی احساس درمانده گی و یاس پیدا شد و در همین حال گویی ندایی از ضمیرش بیرون شد و در ذهنش کلمه ی خدا القا گردید. این درمانده گی و ناتوانی او را واداشت تا از کسی کمک بخواهد و ناخواسته دست به آسمان برد و طلب دعا کرد تا کسی به کمک اش بشتابد و آن کس جز خدا چیز دیگری بوده نمی توانست. از همین رو است که پرستش در سرشت انسان عجین است. نیروی پرستش در ضمن آنکه در برابر دشواری ها انسان را به نحوی وقایه و تلطیف می کند؛ در عین زمان نوعی کمال جوی و پرواز به سوی بلندا را در انسان القا می کند. گفته می توان که تمامی پیشرفت های بشر در عرصه های گوناگون فرهنگی و مدنی و سیاسی و اقتصادی محصول نیروی کمال جوی انسان است. نیروی پرستش از همان آغازین حیات انسان را به عبادت کشاند و اعمال عبادی انسان و در کل عبادت محصول تجارب معنوی انسان از هزاران سال پیش است. از همین رو در حرکات نماز فواید بزرگ صحی و روانی قابل درک است.
پس از آن انسان
فراز و فرود های زیادی را پیموده تا هنرمندی های نخستین او به مراحل کمال رسید.
هنر در همان آغازین مراحل تکاملی انسان دریچه های ناپیدای ذهن او را دق الباب
کرد و او را به سوی آنچه باید بود ها به پیش کشاند. هُنَر مجموعهای از
آثار یا فرآیند های ساخت انسان است که برای اثرگذاری بر احساسات و هوش
انسانی یا به منظور انتقال یک مفهوم، خلق میشود و با خلاقیت انسان همراه است.
انتقال مفهوم در واقع جوهره ی هنر انسانی است که در آن توانایی ها و مهارت های
انسان برای آفرینش زیبایی ها به گونه ی نمادین به ظهور میرسند.
هنر در واقع نخستین پدیده ای بوده که انسان از آن برای سیطره یافتن بر محیط و آنچه که از آن وهم داشته، استفاده کرد. نماد وهمی و ترس آلود هنر پای عقاید ماورایی را به پیش کشیده و به تدریج عقاید ماورایی بر هنر تاثیر گذاشت. این تاثیر گذاری از هنر دوره ی دیرینه سنگی در سال های( 10000 - 15000 پیش از میلاد) با شناسایی و کشف تصویر حیوانات چون، گاو، گوزن، اسپ و ... در دیوار های مغاره ها در اروپا از جمله جنوب فرانسه و شمال اسپانیا آغاز شد و با کشف تصویر هایی چون، پیکر انسان و ابزار جنگی در مغاره هایی در اسپانیا، اروپای شمالی و ایران مثل، غارهای میر ملاس، دوشه، همیان، اردکان و یزد که متعلق به هنر میان سنگی در سال های (5000- 1000 پیش از میلاد) است، ادامه یافت. این تحول هنری تا دوره های نوسنگی و عصر برونز در حدود 5000 تا 3000 سال پیش از میلادی شتاب بیشتری پیدا کرد.
در این دوره نقش های سفال و تصویر های انتزاعی برای بیان اعتقا دات مذهبی، توصیف محیط زندگی یا روایت موضوع خاصی، به کار برده می شد. اینکه بعدها هنر در دوره های پیش از تاریخ و بعد از تاریخ چه فراز و فرود هایی را در عصر های گوناگون پیمود. این داستان درازی دارد؛ اما مختصر می توان گفت که هنر در دوران تاریخی در (2500 - 900 سال پیش از میلاد) در خاور نزدیک از بین النهرین شامل سومر،آکد، بابل و آشور در پیوند متقابلی با هنر برخی از تمدنهای فلات ایران تحول بیشتر نمود و در نماد تمدن های کلده و آشور در نقش ها و معماری ها پر رنگتر جلوه کرد و با اثر گذاری بر هنر های مصر در نماد اهرام ها، در هند به گونه ی متافزیک، در یونان قدیم بر پایه ی نظم عقل و طبیعت، و در روم در نماد آمیزش شخصیت فردی با گرایش مفاهیمی چون قانون ودولت و تمدن به شگوفایی و پختگی رسید.
هنر اسلامی که
با تاثیر پذیری از جهان بینی اسلامی و توحید پا به عرصه ی وجود نهاد. هرچند هنر
اسلامی در سطح گسترده ای همچون، معماری اسلامی، خوشنویسی، نقاشی، موسیقی، مجسمه
سازی، هنر های صناعتی، سفالگری، قالین بافی، فرش بافی، گلدوزی و ...رخ بنمود؛
اما با توجه به قید و بند های تصویری نتوانست به جایگاه ی برتر صعود نماید.
هرگاه هنر اسلامی از محدوده ها بیرون می شد. در اینصورت به بالنده گی و شگوفایی
های بیشتری می رسید. وضع محدودیت ها بر هنر اسلامی سبب شد تا هنر اسلامی قربانی
عناصر تکرار شونده شود. تنها هنر مینیاتوری در اسلام توانست که جدا از این قید
و بند ها مراحل کمال را در عصر تیموریان هرات در زمان استاد بهزاد بپیماید.
هنر که در اصل بیان احساسات است؛ با جهان بینی شرقی و غربی چه در موازات الهام گیری از طبیعت و چه انتزاعی در نماد نسخه برداری از طبعیت سیر و تحول زیادی نموده است. در کل گفته می توان که منشای هنر غرب دارای نظم طبیعی و هنر شرق دارای نظم معنایی است؛ در شرق هنرمند خالق نیست بلکه؛ بازتاب دهنده حقیقت ازلی است. بصورت عموم تفاوتهای جهان بینی در شرق و غرب کاربرد تکنیک است که در شرق تکنیک جایی در اصل و جوهر هنر ندارد. با آنکه گسترده گی مفاهیم واژه ها در گذر تاریخ شناخت ویژه گی های ذاتی هنر را به چالش کشیده است؛ اما در این تردیدی نیست که برجسته ترین خصوصیت ذاتی هنر، زیبایی است و هنرمند می خواهد در روشنی ایده آل های خود گویا زیبایی های طبیعت را دوباره باز آفرینی کند. آنها را چنان به نمایش بگذارد که بودن آنها را در شدن های سرشار از پویایی و بالنده گی به تفسیر تازه بگیرد. هنرمند با توجه به ایده آل های بزرگ انسانی اش هر از گاهی می خواهد، زیبایی های موجود را با نیروی هنر آفرین خود از جا بجنباند و با آرایش جدید آنها را بازآفرینی و به تصویر بکشد. هنرمند با نیروی خلاق هنری خود چنان طبیعت را بازآفرینی می کند که هر نقاشی او موثر تر از نقاشی های پیکاسو، میکل آنژ و لئوناردو داوینچی و گویایی یک آرمان شهر انسانی تازه باشد. این هنرمندان نقش سازنده و تعیین کننده در تحولات رنسانس اروپا را داشتند. این ویژه گی های هنر است که درخشش آن را در جامعه و تاثیر گذاری آن را در انسان، تاریخ و فلسفه آشکار می سازد.
فلسفه هنر
فلسفة هنر به
تبیین چیستی هنر و مبانی نظری و فلسفی آن میپردازد. گاهی از این مبانی
نظری با عنوان مبانی متافیزیکی و مابعدالطبیعی هنر اسم برده میشود که
هدف از کاربرد، «متافیزیک» یا «مابعدالطبیعه» به معنای عامّ آن است و
معادل «الاهیّات» نیست. پرسش هایی چون؛ «هنر چیست» «ویژگی ذاتی هنر که در
همه هنرها محفوظ و ثابت است، کدام است؟» «منشأ هنر چیست؟» «غایت و هدف
هنر چیست؟» «مصادیق هنر کدامند؟» «کارکردهای هنر برای شخص هنرمند و
مخاطبها چیست؟» «کاربردهای هنر چیست؟» «آیا هنر میتواند معرفتزا یا
معرفتافزا باشد یا نه؟ بنیادی ترین پرسشها در فلسفه ی هنر است. فلسفه ی
هنر در کنار این پرسش ها به تبیین مبادی و مبانی غیر هنری هنر یا مبانی
تیوریک و فلسفی هنر میپردازد.
رویکرد محوری فلسفهی هنر تبیین منشأ زیستشناختی هنر در مقایسه با مبدأ
فرهنگی آن است. پدیدهی هنر به دستاوردهای فرهنگ غربی محدود نمیشود و از
دستساختههای گوناگون چنین برمیآید که هنرِ سایر فرهنگها نیز غنای چشمگیری
دارد و شایستهی تأمل فلسفی است. گرچه پیدایش مفهوم مدرن هنر به اروپای قرن
هجدهم بازمیگردد، سنتهای هنری دیگری نیز در جهان وجود دارند که ارزشیابی و
ارجشناسی آثار آنها مستلزم آگاهی از اندیشههای بنیادی این سنتها است. افزون
بر این، جایگاه برجستهی هنر در فلسفهی معاصر مبیّن ضرورت آشنایی با مسائل
محوری فلسفهی هنر است.
مناسبت فلسفه با هنر:
سقراط نخستین بار عبارتی را به کار برد که مقدمه ی بحث فلسفه است: "آن چه چیز است؟" این پرسش سقراط از خود، تمام دستاورد های بشر از جمله چیستی هنر را مورد پرسش قرار می دهد. کهن ترین نظریه هنربر اساس نظریه تقلید یا نسخه برداری از طبیعت است.این تعریف مبتنی بر نظر افلاطون و ارسطو از هنر است که آغاز گر تاملات فلسفی در هنر اند. فیلسوفان متاخر نظریه ی تقلید را باز نمایی خوانده اند.[1]
این نظریه بیان
گر این مطلب است؛ که هر اثر هنری موضوعی از طبیعت جان دار یا بی جان را منعکس
یا باز نمایی می کند.بر اساس همین نظریه ارزش هنری به دقت ، ظرافت و ریز بینی
هنرمند در امر باز نمایی بستگی دارد.
تعریف دیگری وجود دارد که هنر را بیان احساس و عاطفه می داند و شماری دانشمندان
مانند کروچه[2] و کالینگوود[3] و تولستوی[5] به این نظر باور دارند؛ اما نظر
سوم فرمالیسم[6] است که می گوید هنر را باید در فرم آ ن یافت. ادوارد
هانسلیک[7] ،کلایو بل[8] و راجر فرای[9] که موضوع فرم معنا دار را مطرح می کنند
از جمله بانیان اصلی این نظریه اند.
برخی از نویسندگان مانند، لودویگ ویتگنشتاین[10] فیلسوف مشهور اتریشی، ضرورت هر
گونه تعریف در باره ی هنر را انکار می کنند. وی می گویند برخی واژه ها در گذر
تاریخ چنان مفهوم گسترده ای یافته اند که تن به هیچ گونه تعریف در معنای متعارف
نمی سپارند. در کنار نظر نهادی از منظر دیگری نیز می توان به هنر و چیستی آن
نگاه کرد که آن، شنا خت ویژگی های ذاتی هنر است. برجسته ترین خصوصیت ذاتی هنر،
زیبایی است.
یکی از مباحث محوری در فلسفه هنر بحث زیبایی است. فیلسوفان اسلامی تعاریف و دیدگاههای ویژه درباره زیبایی دارند به عقیده حکمای اسلامی زیباییهای موجود در این عالم جلوههای ناقص و مقیّدی از زیبایی مطلق یعنی حقتعالی هستند. دومین بحث محوری در فلسفه هنر، نقش خیال در پیدایش آثار هنری است. حکمای اسلامی به وجه مبسوط به بحث خیال و قوّه خیال و عالم خیال و تاثیر آن در پیدایش آثار هنری مثل شعر پرداختهاند. از طرف دیگر در تلقی متعالی صدرالمتالهین از فلسفه هنر، منشأ هنر برخی اسماء و صفات الاهی از قبیل خالقیت و احسن الخالقیت حقتعالی دانسته شده است به این بیان که همه انسانها به نحو تشکیکی خلیفه خداوند و وارث صفات الاهیاند. هنرمندان هم با خلق آثاری در حدّ خود تجلی بخش این اسماء و صفات اند. همچنین حکمای اسلامی تلقی متعالی از محاکات دارند که با تلقی افلاطون و ارسطو از محاکات تفاوت عمیق دارد و بسیار ژرف تر از آنها است.
«فلسفه هنر» به عنوان یکی از شاخههای امروزی و مهم فلسفه هر چند دوران جوانی خود را در مغرب زمین سپری میکند، امادر این سو در مشرق زمین، جایی که روزگاری مهد تمدن و فرهنگ و هنر بوده است، طفلی شیرخواره ای را میماند که گویی در تغذیه و رشد او دشواری فراوانی پیش آمده است. این در حالی است که فلسفه ی شرق قابلیتهای زیادی را برای زایش «فلسفه هنر» در خود داشت. با تاسف که شرق اسلامی نه تنها در این حوزه؛ بلکه در عرصههایدیگری چون جامعه و سیاست نیز به باروریهای لازم دست نیافته است.
هرچند فیلسوفان زیادی در مورد فلسفه ی هنر نظریه پردازی گرده اند؛ اما نظر هگل در این مورد جالب است و او هنر را بازتاب یک حقیقت بزرگ خوانده و می گوید، فلسفه هنر همچون فلسفه تاریخ، فلسفه حقوق، فلسفه دین و غیره از حقیقت واحدی ناشی شده که به معنایی بسط و گسترش روح است در جهان محسوس برای طی سلسله مراتب متضاد و سرانجام، برای رسیدن به مطلق محض. روش هگل جنبه ی تجربی ندارد و مورد پسند فلاسفه تجربی مذهب یا پیروان علوم تحصیلی معاصر است. این نخستین و آخرین تعریف از فلسفه ی هنر نیست و هر فیلسوفی در این مورد نظر خاص خود را به گونه ی مستدل ارایه کرده است؛ زیرا فیلسوفها خدای استدلال اند و دلایل دیگران را به چالش میکشند. هر فیلسوفی از یک سو خواهان رسیدن به عمق موضوع و از سویی هم می خواهد تا موضوع های سخت را ساده توضیح نماید و به این روند تا زمانی ادامه می دهد که به حل نهایی برسد.
نوشتن چه زمانی آغاز شد
از آنجا که اصل بحث بر سر نوشتن بود و این موضوع پای قلم را به میدان بحث کشاند. این بحث موضوع قدامت قلم را به پیش کشید و دریافتیم که هنر اشاره پیش از قلم قدامت دارد؛ زیرا هنر اشاره بود که پای قلم و هنر را به میدان تحریر وارد کرد و بر پیشینه ی هنر بحیث آگاهی های اولیه ی انسان مهر تایید نهاد. یعنی انسان پیش از آنکه با خط و نوشتن آشنایی یابد، با هنر آشنایی پیدا کرد و از آن بحیث انتقال مفهوم استفاده نمود. از همین رو بود که انسان های اولیه پیش از آنکه حروف را بشناسند، با قلم آشنایی حاصل کردند؛ زیرا از قلم برای نخستین بار بحیث ابزار برای کشیدن علامه ها و تصویر های اشاره ای استفاده کردند. پس از آن هنر آفر ینی های انسان آغاز گردید و نقاشی های خود را بر روی دیوار های مغاره ها و سنگ ها به تصویر کشید. مدت زیادی را در بر گرفت تا آنکه انسان در چهار هزار سال پیش از میلاد موفق به کشف و شناسایی خط گردید. در میان اختراعات بشری، نوشتن بزرگترین اختراع محسوب میشود، زیرا تاریخ را به وجود آورد. نوشتن هنری است که به واسطۀ آن نویسندگان به ارج و قرب بسیار دست یافتهاند. نوشتن و نویسندگی میتواند هزاران تعریف منطقی و فرامنطقی مختلف داشته باشد؛ این تعریف ها میتوانند شاعرانه، فلسفی، طنزی، روانشناسانه و… باشند.
نوشتن برای نخستین بار در شهر سومر در حدود چهار هزار سال پیش از میلاد به وسیله ی مجموعهای از نمادها و علایم نمود پیدا کرد. از نوشتن برای نخستین بار برای رسیدگی به حسابهای مالی استفاده شد. در آن دوران پیچیدگی معاملات تجاری و احساس نیاز روزافزون به نگهداری و رسیدگی به محاسبۀ سود و زیان این معاملات منجر به این شد که تکیه بر قدرت حافظه کم رنگ شده و نوشتن به عنوان یک روش دایمی قابل اعتماد مطرح شود. نظریه هایی وجود دارد که در آمریکای مرکزی از نوشتن به صورت نیازی برای محاسبه ی زمان و نیز برای ثبت حوادث تاریخی استفاده شد.
هیروگلیف مصریها یکی از قدیمیترین روشهای نوشتن است. برخی از این نوشتهها به ۳ هزار سال پیش از میلاد برمی گردد. خط هیروگلیف در مدتی بیش از ۳۰۰۰ سال زبان نوشتنی مصریها بودهاست و کندهکاران و صنعتگران آن را در دیوار آرامگاهها، ستونها، تندیسها، مهرها و … به کار بردهاند. این دبیره که در حدود ۵ هزار سال پیش، و بر پایه تلفیقی از الفبا و تصویرنگاری مشتق شد. طرز نگارش آن به دو صورت عمودی و افقی بود که در آغاز هیروگلیف عمودی و سپس افقی پدید آمد. هیروگلیف مصری شامل عناصر واژهنگاشت، هجانگار و الفبا به همراه ترکیب آنها با مجموع ۱۰۰۰ کارکتر مجزا است.[۱][۲]نوشتار از زمان پیش از تاریخ (پتروگلیف) تا کنون بر مبنای نیاز های بشری متحول گردید. (رابینسون، ۲۰۰۳، ص. ۳۶) پس از زبان، خط به عنوان مهمترین اختراع بشر محسوب میشود. اختراع خط چشمان انسان را بازتر و قدرت تخیل و خلاقیت فکری انسان را تحریک کرد. هرچند خط به هدف نیاز های محاسباتی و ترس از یاد فراموشی اختراع شد؛ اما این اختراع رویای گم شده ی انسان را به نحوی تعبیر کرد. او دیگر خود را در برابر طبعیت و زیبایی ها و زشتی های آن خود را منفعل احساس نمی کرد و خط برای او مجال داد تا آنچه را می بیند و احساس او را تحریک و تخیل او را به پرواز می آورد. آنها را بر روی کاغذ بنویسد تا روح و روانش تلطیف گردد.
نوشتن، نویسندگی یا نگارش کنشی است که انسان از طریق آن، اندیشههایش را به وسیله خط، به تصویر کشید. این اندیشهها در آغاز خیلی ساده و بی پیرایه و خالی از ابهام و استعاره بود. او آنچه را می نوشت، بیشتر صبغه ی الهامی داشت و تنها احساسات و عواطف او را بازتاب می داد. نوشتم با تکامل انسان هر روز متحول می شد و در قالبهای نگارشیِ گوناگون بازتاب یافت و بعدها در قالب های متن های علمی، ادبی و رسمی رخ بنمود.
نوشتن یا خط که در اصل بخاطر ترس از فراموشی و ثبت وقایع بوجود آمده به تدریج نقش بزرگی را برای ایجاد و رشد و تحول فرهنگ و تمدن بشری بازی کرد. به گونهای که؛ میتوان سر آغاز پیشرفت انسان را اختراع خط دانست. برخی بر این باوراند، نوشتن را ایرانیان باستان به رومیان آموزش دادهاند. از نگارش در گذشته ها بیشتر بهعنوان ابزاری برای استدلال و استنتاج و ابهامزدایی استفاده شده است؛ اما با تحول جامعه ی بشری نوشتن وارد دنیای ادبیات و زبان شد و افزون بر مسائل علمی و فلسفی و عرفانی، فضای وسیعی از فرهنگ و تمدن بشری را در بر گرفت. هرچند نوشتن برای نخستین بار برای ترس از فراموشی و نیاز محاسباتی اختراع گردید؛ اما دیری نگذشت که از نوشتن به عنوان ابزاری برای پیام رسانی و انتقال افکار و ایده آل های علمی، فلسفی، عرفانی، ادبی و هنری استفاده شد.