عثمان نجیب
به یادبود سوگمندانه از شادروان ببرک کارمل
دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل،
نام کتاب دوم من در بارهی شخصیت شناسی انوشه یاد ببرک کارمل.
ببرک کارمل، دشمن داخلی خاین زیاد داشتند تا دشمن خارجی.
پیشکش به:
-روان بزرگ و بهشتی پدرم. (محمدطاهر)
-مادر فداکار و قهرمانام که خدا را شکر زنده اند.
-همسر گرامیام که بار سنگین زندهگی کردن با من را بر دوش کشیدند.
-روان پاک رفیق کارمل، و اناهیتا مادر و رفیق بریالی، رفیق عزیز مجیدزاده و رفیق صمد مومند و رفیق عظیمی گرامی و همه شهدای راه حزب و وطن ما.
-فرزندان جانبرابرم:
شبانه، ریحانه، شیون، شبان، رایحه و راحیل که رنج بسیاری به خاطر من در پی بیمروتی نامردان دیدند.
-برادرانی که همهی شان هم برادر و فرزندان معنوی من اند.
پسا نوشتهی خامهی (رهبر در جالرهزنان افتاد و جان سپرد…) در راستییابی های غمانگیزِ زندهگی رهبر، بخش دوم خامهی من زیر نام دشمن مردتر، از دوستان نامرد انوشهیاد ببرککارمل را در آغاز هفت روز اول دسامبر ۲۰۲۳ بخوانید تا دریابید که بسیاریها ارزش چنان رهبر خردمند رانه داشتند و نه دارند،
بخش نخست کتاب دوم:
کارمل هراسی یک توهم پشتونیستی درون حزبی،دولتی و کشوری بود!
یادداشت:به دلیل عجین شدن طولانی زمانی واژههای ما با عربی، دشوار است تا در کوتاه مدت همه را سرهسازی کنیم واهی فارسی ناب بنویسیم. به ویژه که کتابی بنویسیم. این به معنای آن نیست که از کنار پارسی نویسی به راحتی بگذریم. سرهسازی پارسی نویسی خواست بیپایان ماست. مگر به آهستهگی. آرزو دارم،بزرگان خرد و دانش پارسی نویسی سره این کوتاهه در یادنامهی کنونی را نادیده انگارند.
آغاز خامهی دوم:
پیشا ورود:
اینکتاب پیشاز این به گونه های بخش بخش از دههی۹۰ به این طرف منتشر شده و کنون بازنگری به شما پیشکش میشود.
در سپیده دمی به رفیق فیضی گرامی، یار سپیدهدمان و گردانندهی گرامی تارنگاشت سپیدهدم نوشتم:
خُرده رهروی ام در آخرین و انجامین عضو قطارِ خدمتگزاران وطن و حزب دموکراتیک خلق افغانستان تحت رهبری عالمانهی پدر معنوی ما و رهبر با افتخار ما که به دست گروهی از یارانِ ناخلف در بدترین دوران حیات پربار شان مواجه شدند و در متروکترین مکان جان سپردند. برخی انگشتشمار از سرخیلان لشکر جبونِ جنایت در برابر رهبر، حالا سنگ ندامت به فرق میکوبند، آن کوبیدن ها هم نه از پی ندامت راستی که از بهر شناعت است.
دست های من شرمندهی قلم و کاغذ است که برخی رهبر نماهای بیکاره و ناکاره، فقط ما را اجیر و ملزم ساختند تا هم در درازای تاریخ زیستی و در بزنگاه کهننگاری و در آوردگاه رزم و جزم سیاسی، دیوانسالاران بی دیوانهای عقلانی شویم و همچنان حمالِ بار استبدادِ اندرونی باشیم و رکابدار پلیدانی مانندهی آمپریالیسمِ بیرحم و بیمناعت و بیظرفیت آن هم آمریکا شویم یا کاگزرانِ رقاص مجالس آمریکا که حالا بر ما حکم روایی دارند.
من که کوچکترین و نادان ترین شاگرد آن مکتب پرشکوه و جلال بودم و استم. مستنداتی و توبه نامههایی از جبونانِ جانترس دارم که گاهی میگویم حتا من سزاوارتر از این ها برای عضویت دفتر سیاسی بودم. حدِ اقل معاملهگر و فروشندهی رهبر خود نه بودم. بیمبالغه برای تان می گویم در تمام حیات سیاسی ام بر علیه همه نابخردی های برخیها، حتا در دوران حکمروایی فرعون مأبانهی شان قرار داشتم. روزنامه های پیام، هیواد، انیس، هفتهنامهی آن زمان کابل، نشریهها و جراید انتقادی منتشرهی آن زمان همه و همه در کتاب خانهی عامه و بایگانی های ادارات محترم نشراتی و مطابع دولتی موجود بوده و خوشبختانه از بین نه رفته اند که مصداقِ گفتار من اند و در روایات زندهگی من یا تسجیل شده یا مسجل میشوند، انشاءالله.
من تلاش فراوان کردم تا سر انجام به کمک رفیق گلشنیار عزیز سرنخی از نشانی های شما ها پیدا کردم. ممنون محبت شماستم که لطف کرده و فرصت دادید تا در خدمت تان باشم، آن چه را من تا حال نوشته ام همهی ماجرا نیستند، من یک ناظر بی صلاحیت و مدام خاموش و گاهی دخیل در بیشتر مسایل داغ به ویژه اواخر سال ۱۳۶۹ تا شروع دههی هفتاد بودم که در پی یک اجبار تاریخ، قدرت حزب، قدرت دولت و قدرت نظام را به احمدشاه مسعود تسلیم کرد و در میان آن همه رهبر و قائد راستیها، بهتر از مسعود کسی نه بود که هرگز خود را رهبر نه گفت و بهتر از همه رهبر ها درخشید و استاد ربانی که یک آدم دانشگاهی بودند. و حکمتیار که مانند یک هار وحشی در کمین بود تا قدرت را مطابق به وعدهی دکتر نجیب در دست بگیرد. برای یک دقیقه فرضیه بگیریم که حکمتیار قدرت را میگرفت چه ها که در وطن رخ نمیدادند.
از رهبری کشوری و نظامی، ما مرحوم نبی عظیمی استاد اندیشه و قلم و سیاست و ارتش و قوای مسلح و از کوچکتر ها و بی مقام ها و پادو به قول ناصواب رفیق صخره که صفوف را به سُخره می گرفتند، من، آخرین دو تنی بودیم که در آن شب سیاه با نظام و نظام داری تحت رهبری «تو حزب ما تو حزب قهرمان و پر افتخار ما» وداع کردیم. من از لحاظ مذهبی آدم سخت مذهبیستم. در پی گفتار صباوت پیشهگان و اجارهداران دین و سیاست هم نهبودم و نیستم. چنانی که از لحاظ سیاسی همچو سنگِ خارا برای حزب و رهبر فقیدم استوار و بی شکستستم. به مجرد برداشتن قلم، به خدای خود عهد کردم که هیچ چیزی را دروغ نه گویم و هیچ حقیقتی را که میدانم پنهان نه کنم و هیچ ملاحظهیی را در دید خود برای جلوگیری از افشای حقایقی قرار نه دهم که در آن ها شاهد ماجرا ها بودهام..
بخش دوم از کتاب دوم
ببرک کارمل کی بود؟
من بیشترین رنج ها را در دورانِ حاکمیت و رهبری رهبرِ گرامیام دیدم و بیشترین رشد را در دورانِ حاکمیتِ دکتر نجیب داشتم. مگر، تاریخ، تاریخ است و حقیقت، حقیقت. در آوردگاهِ داوری تاریخ، بودنِ تو برای تکمیلی بودنِ گوشهیی از تاریخ پر ارزش است نه کار و منزلت و جایگاهِ رفیع یا سفلای شنیع.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصمیم گرفتم تا پیشا نشرِ برنامه های گفتاری اندربابِ معرفی پژوهشی کارکردهای مرحومین و بزرگانِ رفتهی عرصهی سیاست چپ و صداقت و انسانیت، ببرک کارمل، محمود بریالی، مادر اناهیتا، آمو و کاوه نوشته های آماده شده را منتشر کنم. شایانِ شهادت این است که شامل های شادنگاری و حُزن نگاری من همان شهامت گویی شجاعت و شبرنگی های شرارت زادیی این بزرگان است که به تاریخِ سیاسی کشور شکوهی بخشیده اند. من با وجودِ فرشگسترهای سیاهی ها در رهنوردی خودم، خودم را مقید به اصول آدمیتی میدانم که بر مبنای آن خلق شده ام.
توضیح عمومی سیاسی اجتماعی کشوری در زمان آن:
نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل و اساسگذاری حزب:
درکِ معضلِ بافتِ اجتماعی کشور برای خیلی ها هرگز پیچیده نیست. آنگونه که چندان ساده هم نیست. ساختار های سیاسی و جغرافیایی میهن من، بخشی از گِره های غیر قابل گشایش اند. موقعیت طلایی!؟ کشور ما که مدام وردِ زبان هاست که بیشتر ريشه های انتقالی انتزاعی دارند تا کاربرد های متبحر محور. موقعیتِ خداداد این گونه جغرافیا مستلزم داشتنِ رهبران و جنبش های واقعی ملی و مردم سالار است. نه قوم سالار و تبار سالار و انحطاط سالار و انحراف سالار و انحصار سالار.
لازمهی دیگری برای کارگیری های خردورزانه از این جغرافیای ارزشناک آن است که انسانهای تحصيل کردهی کشور، نقشِ منطقی تمایز از بیمنطقی را داشته باشند و به گونهی مستدام و نجیبانه و حکیمانه ديدگاه پردازی خردمندانه کنند و شعار های کهنهی بینتیجه را کنار گذاشته و به حقایق تن دهند. آرمانگرایی های ناحق و آرمانیزه نمایی های کاذب، اما برای یک هدفِ بی محتوا کاری نیست که بگوییم جامعه، ما را خوب بگوید. جامعهی ما به شدت بیمار است. این بیماری، تنِ خسته و رنجوری را هم به ملت و هم به کشور میراث گذاشته. این بیماری مهلکترین بخشی که دارد، همان شناسه نه شناسی هويت نشناسی خلقتی هاست.
چپی ها و راستی های ديروز به باور هایی رسیده اند که در راه پياده کردن آرمانهای شان گویا مطابق ديدگاه خويش، مبارزه میکردند. یعنی هویت و شناسه را نادیده میانگاشتند. اینجا مگر یک ترفندی در کار بود که پارسی گفتاران، از رهبران تا عسکران و سپاهیان و همه گروههای پارسی زبان را در خوشباوریها فرو کرده بود. مگر پشتون چپ و راست سیاسی، مذهبی و اتنیکی، این هوشیاری را داشت که تیرهداری، محلهگرایی، زبانگرایی، پشتونگرایی و پشتوگرایی را هرگز از خط سرخ خود و خطخطکهای درشت یووالي، دور نیاندازد.
چپی های غیر پشتون، مدام برای تأمین عدالت اجتماعی، تقسیم موازی و مساوی قدرت و ثروت، تمرکز زدایی قدرت، رشد و انکشافِ متوازن، سپردنِ کار به اهلِ آن، رفعِ تبعيض، محوِ برتری خواهی قومی و تباری و حتا خانهواده محوری، حفظِ مناسباتِ سیاست خارجی برمبنای عدم انسلاک و مثبت و فعال، رفع تبعيضی هویتی و ده ها موردِ دیگر مبارزه کردند. گویی همه دنبال گمشدهیی بودند و کنون هم اند که هرگز پیدا نه میشود. این، یک اشتباه و یک آرمانگرایی بسیار بیلزوم و خود بازیدادنهای بیپایان است. مگر آن که تخمههای نوپارسی گفتاران آنها مردود شمارند و کاستیهای دیروز ما را از میان بردارند. آنگاه در منظر خرد، دین و دنیا و سیاست و قدرت اول به اقتدار هویتی و شناسهیی پارسی گفتاری خود بیاندیشند و سپس در تعامل با دگران یا در تجزیه و تحلیل عقلانی بادگران، بر تقسیم مساوی ثروت و قدرت و انکشافات متوازن شُوری را راه بیاندازند.
چپی های پرچمی عمدتاً تاجیکتبارا و پارسی گفتار کنون درک میکنند که پسا باوری مبارزاتِ شان هم همکاری غیرلازمی اما مصلحت بارِ حمایت شان از کفتار کرگسگون، بازماندههای خاندان نادرغدار داوود خان بود. حمایت برای براندازی بنیادِ نظامِ سلطنتی و خانهوادهگی نادر خانی اشتباه بزرگی بود که خلقیهای پشتون مرتکب شدند. اینجا مگر پردهی نازکاندیشی آن است که خلقی های چپی شامل براندازی رژیم داودی، بیشتر غلزاییها و دشمنان درجه اول ابدالی ها و بارکزایی ها یا همان درانی های کندهاری بودند. میخواهم بگویم که حتا در آوان دادن دستور خودسرانهی امین برای براندازی داود، بیشتر از منظر سیاسی و آرمانی چپی، انتقامگیری ز درانی ها مطرح بود و سپس گویا آرمان سیاسی. من، هرگز داوود را، تافتهی جدا بافته از اهالی سلطنتی پشتون درانی نه میدانم و موافقتِ او برای براندازی رژیمِ شاهی را نشانهی بلوغِ خشنِ و بهانه طلبِ شخصیتی و فکری قدرت طلبی وی میدانم.
طرح های ساختاری داوود خان هرگز برای کشور نه، که برای تحکیمِ قدرت و اطفای عصبیت های قدرت محوری او بودند. آن طرح ها همه عمدتاً داوود محور بودند تا همهنگر محور.
به هر رو، چپیهای خلقی و پرچمی دارای تشکیلاتِ منظم و اساس و مرامنامهی روشنی بودند. مواردی که راستی ها هرگز چنان نیاندیشدند. اگر جسته و گریخته چیز هایی همداشتند، آنهم رهبر و شخص محور بودند. يعنی رهبر هم بنیادنامه بود و هم آرماننامه و هم مجری و نوع نشاندادن شهری، مدنی و مفتی خود خواه و بدونِ پرداختنو ارزش دادن به دگران.
راستی ها چیزی به نامِ کنگره. پلنوم، اجتماع دیدگاه پردازی، نشریه های سازمان محور نداشتند. گلبالدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، گیلانی. مجددی، ربانی، مولوی های دوگانه، نه گانه های ایران از مزاری تا انوری و از خلیلی تا محقق و از اکبری تا آیتالله محسنی، همه و همه رادیکالهای اسلام نمایی بودند که هرگز نهگذاشتند کسی به جای شان تکیه داشته باشد و در بهترین حالت هم چندین تنظیم ساختند.
برد چندگانهی راستیها بازی با قطعهی مذهب و دین و آغا صاحب و امیر صاحب و این صاحب و آن صاحب بود. رهبران هزاره ها و گیلانی ها و مجددی ها اندرین تفضلِ خانهواده پروری شاخص های بلند عوام فریبی داشتند که تا حال پابرجاست. رهبران راستی اوزبیکها و ترکمن و ایماقها، گجرها، نورستانیها، پشهییها و دگران هم کدام پیشینهی قابل افتخار مردم پروری و مردم دوستی و آرمانی برای مردمان شان نه داشتند.
البته هزاره های غالی و آغاپرستان غالی و پشتون هرگز جنایات رهبران شان را به رخ شان نهکشیدند. رهبر اگر شراب خورد، اگر قمار زد، اگر زنباره بود. اگر کنیز داشت، اگر اصطلاحاتِ بَندِ ته باز کو داشت، اگر نوکرانی با نام های گوسفند، بز، مرغ یا چیزی دیگری داشت، اگر به عامِ مردم خود توجه کرد یا نه کرد. اگر هر نادرستی کرد، مگر مردم هرگز از دست بوسی و راست قامتی برای ایستاده شدن و عقب رَوی بدونِ پشت دور دادن سوی رهبر!؟ کوتاهی نه کردند و نه میکنند.
این مورد در چپی های آگاه، به دلیلِ آگاهی از خصالِ دروغین این رهبر نما ها، خریداری نهداشتند. و حتا رهبران خود را هم نقد میتوانستند. در رهبری سیاسی جهادی های پشتون مذهب، رو پوشی بود و است برای انجام هر جنایت. اما قومیت و تبار گرایی و زبانِ مشترک مادری داشتن نقش بسیار مهم و سایهی سهمگینی در دامنه داشتن بیپایان مناسبات داشت و تداوم قدرت مطلقه دارد. در رهبری پشتون یک استثنای دیگری هم وجود دارد که مذهب و سیاست، گناه، کشتار، ظلم و ستم و هر چیزی که در مخیلهی تان میگنجد، نه میتواند ارزش رهبر!؟ را کم کند. به عنوان نمونه حکمتیار قاتل هزاران انسان حتا از خودِ پشتون است. اما پشتونهای غلزایی هرگز از او رو نگشتاندند. جدا از پشتونِ دُرانی و غلزایی بودن. که آن هم در مقابل سایر اقوام متحد اند. پس نه میتوان از راستی های سیاسی پشتون و برخی پارسیگفتاران و غیر پشتون، انتظار راستی را داشت. مذهب، قومیت و زبان را از ۹۹ درصد راستگرا ها دور کنید دگر آنان خود را گم میکنند؛ اما خاطر های شان جمع است که مردمِ شان در حمایت از آنان قرار دارند. لذا تشکیلات سیاسی راستی ها بیشتر بنای قومی دارند و بعد، مذهبی ودر اخیر اگر چیزی باقیماند سیاسی. در حالی که رهبران شان در آگهی و عملکرد از مذهب هزار ها سال فاصله دارند. باز هم در میان ۹۹ درصد راستیهای پارسیگفتار، وضع بدتر از این است.
با چنین فرایندیست که مییابیم جنش های چپ با برنامه های عملی علمی و مردمی و حقیقی پیشکسوتانی بوده اند برای فردای کشور. بحث دروغین وارد شدن راستی ها با دستان خالی به نبرد گویا جهاد، از ریشه نادرست و اغواگرانه است. چون همهی ما، محصول همین دهههای پسین هستیم، میدانیم که همهی غرب آنان را کمک کرد و به ویژه گلبالدین را.
اختلافات عمیق سیاسی میان گروهی چپی ها هم هرگز بیشتر ریشه های سیاسی نه داشته بل یک مبارزهی کُشندهی برتریخواهی قومی توسط پشتون چپی بوده و از جانب چپی های قومخاص و همان پشتون چپی سياسی.
به یاد مان باشد که پشتونِ سیاسی هم راست و چپ و میانه و تکنوکرات حتا تروریست و طالب نه دارد، درست مثل استعمار که شرق و غرب نه دارد.
آموزه های من از مکتبِ سیاسی ما، با توجه به مطالعاتی که کردم، قبل بر این مقالاتی هم نوشتم آن است که مکتبِ معروفِ چپ در وجودِ نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل درست تا زمانی پیشروندهی بدونِ تبعيض بود که فقط همین دو رهبر تنها بودند و ایادی پشتونپرست هنوز مجالِ رخنه در براندازی راهکار اصلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نه یافته بودند.
روایاتی که از محلهی کارتهی چهارِ دههی چهل است، خردگرایی اساسگذاری جنبشِ چپ را میرسانند. تمکینِ عقلانی و با ارادت ببرک کارمل به نورمحمد ترهکی و شاید هم مواردی که تا حال افشا نه شده اند نشانه های بارزی از باورِ ببرک کارمل فقید به طی طریقِ رسیدن به یک بنیادِ اساسی مبارزات سیاسی بود که در آن از اختلافِ دیدگاه به ویژه دیدگاهِ تباری خبری نهباشد.من تشخیص میدهم، مرحوم ببرک کارمل با نبوغِ بلندِ فکری که داشتند ترجیح داده باشند تا نورمحمد ترهکی احتمالأ به اساس بزرگی سن و سال در مقامِ رهبری گماشته شوند. اما تاریخ رفته، رفته ثبت کرد که چپِ مطرحِ سیاسی هم به مرضِ مهلک تبارگرایی و تباری پشتونیستی دچار شده است. نتیجهی آن هژمونی خواهی های قومی پشتونیسم بود که، ح، د، خ، ا بار ها شکست و پیوند شد اما هرگز یک سان نه شد. تا آنجا که حالا رجالِ برجستهی دیروزِ چپی پشتون و یک پشتون چپی عادی دیروز و امروز همه تغییر موقعیت داده، حتا در اروپا و غرب هم طالبانِ ترورپرورِ نکتایی از چپی های دیروز دارند. آنان هرگز از خروشِ غبار آلود و تیرهی پشتون پرستی و افغانپرستی عقب ننشسته و هی افغان گفته روانند و طالبِ تروریست به دلیلِ پشتون بودن سرآمدِ روزگارانِ شان اند. کنون، دگر در قاموسِ چپی های امروزِ به شمول کسانی که تازه چپی پشتون شده اند، چیزی به نامِ هدف و مرام و آرمان سیاسی واحد و کشور شمول و خلق شمول وجود نه دارد که همه شمول باشد. همه چیز باید پشتون شمول باشد. برای پشتونِ چپِ نکتایی پوشِ دیروز مهم نیست که طالبِ جنایت پیشه است.برای او مهم است که طالب پشتون است. این ها مواردی منفییی بودند که پایا بودن به آنان در شروعِ همدلی های سیاسی و پیمان بستی های آرمانی نزدِ مرحوم ببرک کارمل تا دَمِ مرگ وجود نه داشت و اما این ویژهگیها در پشتونِ سیاسی به شمولِ نورمحمدترهکی (جبری یا رضایی ) از همان آغاز درز برداشتند و با تحولِ هفتِ ثور به قوامِ علنی موضعگیری های به ظاهر سیاسی علیه بخشِ بزرگی از غیرِ پشتون ها تبدیل و اولتر از همه انوشه یاد ببرک کارمل را هدف گرفتند.
و اما ببرک کارمل کی بود…؟
بخش سوم از کتاب دوم. « دشمنان مرد و دوستان نامردِ شادروان ببرک کارمل.»
من، دربارهی کیستی شادروان ببرک کارمل، برش های یادداشتی از بایگانی های بیبیسی، دشمن سوگند خوردهی مردم ما و شخص رهبر را بازرسانی میکنم:
این نوشته زیر نامِ
زندگینامه ببرک کارمل در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۸۸ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۹، منتشر شده است:
«ببرک کارمل سومین رئیس جمهوری دولت به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که اصلاحات گسترده ای را در برنامه های حزبی و نهادهای دولتی وارد کرد.
کارمل سیاست های تند حزب و دولت تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق را تا حد زیادی ملایم کرد و برای نخستین بار مشارکت ملی در نهادهای دولتی را مطرح کرد و تا حدود زیادی آن را به اجرا گذاشت.
او همچنین زمین های تقسیم شده میان کشاورزان و افراد بی زمین را پس گرفت به صاحبان آنها واگذار کرد و دیدگاه حزب را در باره مذهب، جامعه و سیاست هم تغییر داد. کارمل همچنین هزاران زندانی سیاسی را از بند آزاد کرد.
سیاست های تند حزب دموکراتیک خلق در زمان نور محمد تره کی و حفیظ الله امین با واکنش های منفی مردم تا مرز شورش عمومی مواجه شد، هرچند حمایت غرب و کشورهای اسلامی هم از این شورش موثر بوده است.
در پیش گرفتن سیاست میانه روتر توسط ببرک کارمل تا حدودی نتیجه فهم و آگاهی او از پیامدهای سیاست تند حزب در گذشته دانسته می شود. ببرک کامل در ۱۶ جدی ۱۳۱۶ خورشیدی در کابل به دنیا آمد، در لیسه/دبیرستان آلمانی زبان امانی در کابل درس خواند و در سال ۱۹۴۷ وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل شد.
او نخستین فعالیت های سیاسی اش را از دانشگاه و با فعالیت های دانشجویی آغاز کرد و بزودی رهبر تشکل چپگرای دانشجویی موسوم به "جوانان بیدار" شد.
کارمل در ۱۳۳۴ خورشیدی به دلیل فعالیت های چپگرایانه و ضد دولتی به زندان افتاد، اما یک سال بعد که از زندان آزاد شد، به استخدام وزارت پلان/برنامه ریزی دولت ظاهر شاه درآمد.
او ده سال پس از آن (جدی ۱۳۴۳) با گروهی از همفکران خود، در جلسه ای در خانه شخصی نور محمد تره کی دست به تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان زد. هر چند در این جلسه تره کی به عنوان رهبر حزب برگزیده شد، اما کارمل به عنوان مهمترین نظریه پرداز آن شناخته می شد.
ببرک کارمل در نشریه این حزب که به نام "خلق" منتشر می شد، مقالات مفصلی برای توضیح دیدگاههای مارکسیستی خود و حزبش پرداخت، اما این نشریه هفتگی نتوانست بیش از چند شماره، به گفته ای، تنها شش شماره منتشر کند. او پس از آن در نشریه "پرچم" هم مقالات زیادی نوشت.
کارمل از جمله افرادی در حزب بود که در سخنرانی مهارت داشتند و در راهپیمایی ها و تظاهرات های اعتراضی علیه دولت شاهی شرکت و سخنرانی می کرد.
اما مهمترین محل سخنرانی های کارمل مجلس نمایندگان کشور بود که در سالهای چهل خورشیدی، که به دهه دموکراسی معروف شده است، و دولت در این سالها تا حد زیادی نظریات دگراندیشانه را تحمل می کرد. کارمل پس از کودتای هفتم ثور، فرد شماره دو نظام جدید بود.
در مجلس نمایندگان:
کارمل در زمان محمد ظاهر شاه از سوی حزب وارد مجلس نمایندگان شد.
ببرک کارمل در نخستین انتخابات پارلمانی پس از تصویب قانون اساسی ۱۳۴۳ به عضویت مجلس نمایندگان رسید و در سخنرانی های خود در مجلس به گونه علنی مواضع ایدئولوژیک خود را مطرح کرد.
سخنرانی در مجلس، فرصت مهمی بود که نمایندگان چپگرا، از جمله ببرک کارمل و اناهیتا راتب زاد به بیان دیدگاههای خود می پرداختند.
سخنرانی های تند و چپگرایانه آنان در مجلس، بارها با واکنش های تند اسلامگراها و اعضای محافظه کار مجلس مواجه شد و گاهی حتی منجر به تنش در مجلس می شد.
در سال ۱۳۴۵ خورشیدی که حزب دموکراتیک خلق به دو جناح خلق و پرچم منشعب شد، ببرک کارمل در راس جناح میانه روتر پرچم قرار گرفت.
گفته می شود ببرک کارمل برای این که حزب دوباره متحد شود تلاشی نکرد. به گفته برخی پژوهشگران، او مخالف نظریات برخی از اعضای حزب دموکراتیک خلق بود. به نظر کارمل، "این افراد هنوز هم با اندیشه های قبیله ای بودند."
با این همه، هر دو حناح حزب دموکراتیک خلق در سال ۱۳۵۶ دوباره متحد شد. این زمانی بود که حزب و رهبران عمده آن به شدت تحت فشارهای سیاسی دولت جمهوری محمد داوود خان قرار داشتند. کارمل در پی کشته شدن میر اکبر خیبر، از اعضای برجسته حزب در ۲۸ حمل/فروردین ۱۳۵۷، در مراسم خاکسپاری او در گورستان شهدای صالحین در شرق کابل، سخنرانی تندی کرد.
کارمل و دیگر رهبران حزب در این مراسم، که در آن هزاران تن از اعضا و هواداران حزب شرکت کرده بودند، تاکید کردند که انتقام قطره قطره خون خیبر را خواهند گرفت. برخی ها این سخنان را به عنوان اعلام جنگ علیه رژیم داوود خان تعبیر کرده اند.
دولت داوود خان در پی این سخنرانی ها رهبران عمده حزب، از جمله ببرک کارمل و نور محمد تره کی را زندانی کرد و شماری دیگر را تحت نظارت ماموران امنیتی قرار داد.
حفیظ الله امین، که رهبری شاخه نظامی حزب را به عهده داشت، شب ششم ثور همین سال دستور کودتا را صادر کرد و فردای آن روز دولت جمهوری داوود خان سرنگون شد و رژیم کمونیستی اعلام موجودیت کرد.
کارمل پس از کودتای هفتم ثور/اردیبهشت ۱۳۵۷ به رهبری حزب دموکراتیک خلق به معاونت رئیس شورای انقلابی و معاونت نخست وزیری رسید و عملاً فرد شماره دوم نظام جدید شمرده می شد.
اما چند ماه بعد در زمان ریاست جمهوری حفیظ الله امین، در پی افزایش اختلافات میان هر دو جناح حزب، که رهبران جناح پرچم کم کم از قدرت کنار گذاشته شدند، کارمل از معاونت نخست وزیری به سفارت جمهوری چکسلواکی در پراگ فرستاده شد.
او هنوز سفیر افغانستان در چکسلواکی بود که به اتهام "خیانت ملی" به کشور فراخوانده شد و از عضویت حزب دموکراتیک خلق هم اخراج شد.
بازگشت به قدرت:
اما این امر کارمل را از سیاست و قدرت به کلی کنار نزد، او در ششم جدی/دی ۱۳۵۸، همزمان با اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی سابق بار دیگر به قدرت بازگشت و به عنوان رئیس جمهوری آغاز به کار کرد.
ببرک کارمل با آغاز کار خود در مقام ریاست جمهوری، زمانی که دیگر حفیظ الله امین کشته شده بود، کارکردهای امین را به شدت مورد انتقاد قرار داد و او را "فاشیست و سفاک" خواند.
کارمل در شش سالی که در این مقام بود کوشش کرد دست به اصلاحاتی در اهداف، برنامه ها و سیاست های حزب و نظام بزند و شورشهای مجاهدین را، که با حمایت گسترده کشورهای غربی و اسلامی به همراه بود، خاموش کند.
بازگرداندن رنگ پرچم کشور از سرخ به سه رنگ سنتی سرخ، سیاه و سبز، مشارکت اقوام در سطوح مختلف نظام و احترام به آئین های مذهبی از کارهایی بود که او به همین هدف و برای جلب حمایت مردم روی دست گرفت.
کارمل برای نخستین بار یک فرد شیعه و هزاره را به نخست وزیری کشور برگزید و هزاران زندانی سیاسی را از زندان آزاد کرد. او به مسجد برای ادای نماز رفت و تلاشهای نافرجامی را به راه انداخت تا روابط نزدیکی با کشورهای اسلامی، از جمله کشورهای همسایه برقرار کند.
اما این کارها به هیچ وجه از شورشهای گسترده و روز افزونی که علیه دولت او در سراسر کشور به حمایت غرب و کشورهای اسلامی پا گرفته بود، نکاست.
برکناری از قدرت:
داوود خان رهبران حزب، از جمله کارمل و تره کی را پیش از کودتای هفتم ثور زندانی کرد.
با رویکار آمدن میخائیل گورباچف به عنوان رئیس جمهوری شوروی سابق، سیاست های این کشور هم در مورد افغانستان تغییر کرد و مقدمات کنار زدن ببرک کارمل از قدرت هم در افغانستان آغاز شد.
کارمل در ثور/اردیبهشت ۱۳۶۵ خورشیدی از دبیر کلی حزب دموکراتیک خلق کنار زده شد و در عقرب/آبان همان سال توسط نجیب الله از ریاست جمهوری هم برکنار شد.
گفته می شود که ویکتور پتروویچ پلیچکا، مشاور نیرومند روسی کارمل همراه دو عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق به دیدار او رفتند و از از او خواستند که استعفای خود را امضا کند.
کارمل پس از استعفایش چند سال در ماسکو بود تا این که در سال ۱۳۷۱ تحت حمایت ژنرال عبدالرشید دوستم به شمال افغانستان بازگشت، اما دیگر هرگز سهمی در سیاست پرآشوب کشور به دست نیاورد.
کارمل در سالهایی که در حیرتان در مرز با ازبکستان بود، به شدت منزوی بود و با جهان خارج از این شهرک ارتباط زیادی نداشت. کسانی که او را در این سالها دیده بودند می گویند او بسیار "خسته و درهم شکسته" بود.
او سالها در آن جاماند و پیش از سفر آخر به ماسکو، دولت شوروی حتی به او ویزا نداده بود که به دیدار خانواده اش به ماسکو برود. کارمل پس از سقوط شوروی، زمانی که افغانستان در بحران داخلی فرو رفته بود، ویزا دریافت کرد و بار دیگر به ماسکو رفت.
او سرانجام در ۱۳ قوس/آذر ۱۳۷۵ در شهر ماسکو درگذشت و جسد او را در شهرک بندری حیرتان، در شمال افغانستان به خاک سپردند.»
بیبی سی با آن که در گزارش خود، آشکارا پرداز های خودساخته در بارهی رهبر گفته، مگر نه توانسته، راستی بودیهای پاکی سرشت، وطندوستی و استواری ایشان را پنهان کند. بیبیسی در این گزارش نشانداده که رهبر، چهسان با ایستایی و پایایی شجاعانه،عالمانه، متبحرانه و زیرکانه هم سیاست کرد و هم کشور را اداره کرد و هم برای نخستین بار نارسایی های نابرابری هویتی را رسا و برابر ساخت و چه سان نادرستی های بزرگ کاری حفیظالله امین سفاک را درست کرد. آنچه را بیبیسی در پیرامون ورود نیروهای اتحادِشوروی، چه محدود و چه نامحدود یادکرده، بخشی از آوازهگریهای غرب است در برابر رهبر. رهبر، مگر این دروغ خودسازی را باکادانی بسیار نپذیرفتند. پاسخ های رهبر به نودادنویسی، را در بخشهای پیشرو بخوانید…
بخش چهارم از کناب دوم، «دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل.»
شادروان ببرک کارمل در مصاحبهی مشهور خود به چهارم جون ۱۹۸۴ به پاسخ گزارشگر نیوزیک که ایشان را دست نشاندهی روس خوانده بود گفته بودند:
« جای افتخار است هنگامی که آمپریالیست ها و دشمنان تان با دروغ ها و بدگویی ها بر شما
می تازند. پریشان میشدم اگر چنین نه می بود. اجازه دهید به آگاهی تان برسانم: از هجده سالهگی عضو فعال جنبش دانشجویی در کشورم بودم. بعد در مبارزهی ملی دموکراتیک سهم گرفتم و در تهداب گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان کمک کردم. چهار سال از بهر فعالیت هایم زندانی شدم. در دههی ۶۰ میلادی دو بار از سوی همشهریان کابل به شورای ملی برگزیده شدم. پس از انقلاب ثور در آوریل ۱۹۷۸ معاون شورای انقلابی گردیدم. پیشینهی من پاک است. فرد انقلابی در خدمت میهن و مردمم بودم و استم. آیا آدمی با همچو سوابق میتواند دست نشاندهی کسی باشد؟»
بحث سه ساعته بانو پاتریشیا سیتهی جالب بوده و به خصوص آن بخش مصاحبه که ادعا شد بعد ها منبع معتبر نمای غرب بالای مجاهدین آن زمان گردید. کنون من در مورد خطاهای محاسباتی انجام چنان مصاحبه کاری نه دارم.
خبرنگار که خواننده، از خواندن برگردان گزارش اش در ک میکند، آدم سادهیی نه بوده و با تعرض متوالی پرسش ها فکر میکند میتواند خاطر جمع گردد. او، پیرامون پنجشیر، در مورد احمدشاه مسعود و جنگ پنجشیر می پرسد:
«…از عملیات پنجشیر چه میگویید؟ اگر خطر اینهمه ناچیز باشد، چرا برای نابود کردنش نیاز داشتید به فرستادن آنگونه قوای مسلح فوق العاده بزرگ؟…»
شادروان ببرک کارمل چنین پاسخ می دهند:
«…ما در افغانستان قدرت آتش گشایی کافی برای ذوب کردن کوهها داریم، ولی نمیخواهیم چنان کنیم… زیرا همچو عملیات باعث مرگ مردمان بیگناه میگردد… عملیات مختصر ما در پنجشیر “ پرابلم” آنجا را به طور کامل سرکوب کرد. پنجشیر به حالت عادی بر گشته…است…»
خبرنگار رها کردنی نیست و در ادامه باز چنین می پرسد:
«… آیا گروه چریکی به رهبری مسعود را نابود ساخته اید؟ مسعو مرده است یا زنده؟ …
پاسخ شادروان ببرک کارمل با کمی عصبیت مزاج فی الفور…:
این مسعود که شما از وی یاد می کنید، کیست؟…نمی دانم زنده است یا مُرده و پروایش را هم ندارم. موضوع پنجشیر حل شده است.
گزارشگر قنچخ می خواهد چیزی به دست بیاورد که با دستان پُر بر گردد و فردا ادعای مؤفقیت کند. اهل خِرَد و آگاهی می دانند که گاهی همه خبرنگاران و ژورنالیستان در تمام انواع ارگان های رسانهیی خبرنگار واقعی نیستند، یعنی برخی ها از سازمان های استخباراتی و جاسوسی در نقاب خبرنگار حضور پیدا میکنند و این گروه در حالات بسیار نادر خود شان را به مقامات نزدیک میسازند و یا نزدیک ساخته هم میشوند. نفوذ چنان افراد برای کسب اطلاعات از رده های پائینی نظام های سیاسی و عام مردم بسیار ساده است. به هر حال هر کاری که انجام بدهند باالاخره در ظاهر امر یک بخشی از تاریخ را از خود به جا می گذارند.
خبرنگار از شادروان ببرک کارمل می پرسند که خطر جنگ های جنگی چریکی را چقدر جدی گرفته بودند …و یا دولت از کنترل شهر ها بیرون نه شده…و ولایات در دست شورشیان بوده است؟
رهبر خردمند ما در آن زمان پاسخی میدهند که از انتظار خبرنگار دور بود:
« … واقعیت تاریخی چنان است که این جا به خاطر ساحات کوهستانی و دره های تنگ و نا هموار ملاکان فیودال زمام امور مناطق و مردم – بدون تأمین رابطه با مقامات حاکمیت مرکزی- در اختیار داشته اند. در گوشه های دور افتاده حتا امروز هم وضع بر همان منوال است ولی ما کنترل مؤثر اوضاع را تاسطح ولسوالی ها در دست داشته و به جرگه های محلی قدرت زیاد داده ایم، البته باند های درندهیی از سوی مرتجعینِ لمیده در پاکستان تحریک میشوند، مداخلات نفوذی شان را پیش میبرند و ما عکس العمل نشان می دهیم.»
ببینید آنگاه و در آن جا که جهان دو قطبی وجود داشت و اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی و بلاک مقتدر شرق در حمایت از نظام آماده بودند و به قول کارمل صاحب با آتش توپخانهیی میتوانستند کوه ها ذوب کنند، اما نه کردند. رئیس مقتدر دولت سرقوماندان اعلای قوای مسلح نیرومند صریح و راست و متواضعانه فرموده بودند که پیچاپیچی دره ها، دوری فاصله ها مانع رسیدن دولت به آن جا ها اند…و جرگه های محلی حق تصمیم گیری در مورد هر نوع برنامهی زندهگی مردم مطابق نیاز مردم را داشتند.
تفاوت امروز چیست؟
گروه متحجری باز هم پروردهی دامان پاکستان پس از حملهی پهبادی مستقیم و مرگبار پاکستان بر ولایت پنجشیر فقط مسیر جاده های عمومی را به دست دارند… آن هم به قیمت ویرانی شهرستان ها و دهکده های پنجشیر و گذشتن از جسد های همه مرد و زن و طفل و جوان و کهن سال.
اما مثل یهود. کفار اهل مکه، مثل خوارج بر علیه ملت ما در آن گوشهی کشور تعزیرات وضع و تحریم های غیر انسانی را بر ایشان وضع کرده است. شهید شان میکند، به بند میکشاندشان و دهها جنایت دگر انجام میدهند. این شیادان، به کمک باداران خود، بخش بزرگی از ملت ما را گروگان گرفته به کوچ اجباری وا میدارند. جهان غرب و شرق شمال و جنوب همه مُرده و کسی خیالی هم نه دارد. همین جهان بدبخت غرب و شرق و شمال و جنوبِ عاملین جنایت علیه مردمان ما، همان زمان هم نیش هایی داشتند زننده و زهرآگینتر از زهر عقرب. آنان فقط در پی دسیسه برای کسب اهداف شان و دستیابی بی پروا به خواست های شان اند. به آن ها مهم نیست که مسلمانان و انسان ها چیگونه زجر میکشند و یا زجر می دهند شان… زجری که امروز مردم کابلستان، شمالیبزرگ، پنجشیر، اندراب ها و شمال و غیر پشتون و غیر افغان در سراسر کشور ما میکشند، جانکاه تر از آن است مسلمانان در صدر اسلام میکشیدند… آنگاه کفار مکه مسلمانان را تحریم کرده بودند، اما با آن هم وابستهگان شان و سایر مسلمانان به هر طریقی میبود کمک های شان را به مسلمانان میرسانیدند. اما در پنجشیر، شمالی و بسا جاهای دگر، برخی مسلمانهای خود ما، هموطنان، همزبانان و اموک و اموک بچه های خود ما دست جاسوسی با پاکستان و طالبان دست ساخت پاکستان و جهان یکی کرده، با پابوسی طالب پشتون و بیشتر پاکستانی ها، خودی ها را خنجر می زنند… روایاتی که از جنایات جنرال جرأت و یا دیگران در پنجشیر مخابره می شود، مو را در بدن ها ایستاده میکنند…از طالب پاکستانی و از طالب کرزی غنی چی گله است…؟ ما به کجا روانیم و چرا قدرت طلبی از هریک ما یک هیولای وحشی ساخته است…؟
میراث های مشترک شادروان ببرک کارمل رهبر چپ و شادروان مسعود رهبر راست:
بخش پنجم از کتاب دوم ( دشمن مرد و دوستان نامرد ببرک کارمل).
بانو پاتریشیا سیتهی – گزارشگر نیوزویک کابل جون ۱۹۸۴، در مورد انوشهیاد ببرک کارمل مینویسد:
«ببرک کارمل افغان برجسته و پتان-ستایل بود. برخی او را تاجیک میخوانند، شماری پشتون و کسانی کشمیری. شکوهندگی و زیبایی چهره ستاره سینمای بالییود را داشت. با اشغال کشورش از سوی نزدیک به صدودههزار سرباز شوروی در هنگامه نبرد با نیروهای چریکی مجاهدینی که امریکاییها پنهانی آنان را مسلح میساختند، او در نشانگاه تفنگ زندگی میکرد. البته، کردارش این را میپوشاند. یارانه، خوشگفتار و خوشبرخورد بود. ادعای انقلابی بودن در خدمت مردمش را داشت و با پافشاری میگفت: “دستنشانده اتحاد شوروی نیستم”.» این گفتوگو توسط آقای سیاسنگ،یکی از مخالفان سرسخت چپیهای زیر رهبری ببرک کارمل و رژیم آن در دههی شصت از انگلیسی به فارسی برگردان و از سوی تارنگاشت « دانشنامهی آریانا» همهگانی ساخته شده است. هر کمی و کاستی یا زیاد آن را برگردان کنندهی گرامی پاسخگو اند.
غرب به هرگونه که بوده، میخواسته گویا چیزهایی به دنیا بدهد و بنمایهی آن را هم همین گفتوگو را قرار دهد. که ناکام ماند.
باز هم از دریچهی دگری بر شوُرِ مان وارد میشویم و میبینیم که گذشته از بانو پاتریشا، غرب در یک برنامهی آماده ساخته شده، موج بزرگی از تبلیغات در برابر رهبر را راه انداخت تا ایشان را بدنام کند. مگر رهبر پیوسته میگفتند که با آمدن نیروهای شُوری به کشور مخالف اند.
من، تلاش دارم در این کتاب، به خودگفتاری نه، بل به مستند نگاری ها توسل جویم تا خوانندهی گرامی، به ویژه نسل نو از تاریخ گذشتهی سیاسی کشور در نیم قَرن اخیر آگاه باشند. اینجا، شما نوشتهی رفیق محمدعارف عرفان را میبینید که در پی پژوهشی پیرامون رد اتهام رهبر برای ورود نیروهای شوروی به کشور و یکی از صدها نمونه است که در جریدهی پرچم منتشر شده:
«…رفیق عارف عرفان
مخالفت ببرک کارمل با اعزام ارتش سرخ درافغانستان؛؛
آیینهٔ تاریخ وبازتاب حقیقت ،بازدایش ابر پاره ها وغبار های توهم انگیز, اصلی ترین تصویر پردرخشش و ماندگار تاریخی رابامخالفت فقید ببرک کارمل با اعزام نیرو های شوروی در افغانستان به نمایش میگذارد.مجموعهٔ زندگی سیاسی،ابعادخردورزی، بنیاد گذاری نهضت ترقیخواهی ،پیکار های دادخواهانه،مبارزات پارلمانی، قابلیت عالی دولتمداری ،تاسیس نظام ملی ومردم سالار ،هدایتگری کاریزماتیک ،حس وطندوستی ،تبارز تقوا وپرهیزگاری ،دید فراقومی وهمشهری گرایی جهانی ببرک کارمل همه مولفه های اند که جایگاه اورا بهمثابه شخصیت کمنظیر افغانستان بربلندای قلهٔ تاریخ تجسم می بخشد.یگانه شگرد یی که مخالفین سیاسی او به حیث حربه برای درهم کوبیدن این دولتمرد مردم سالارو بیهمتای تاریخ به آن تمسک میجویند،همانا مسیر همسفری او بااعزام نیروهای شوروی در افغانستان است. تاریخ گواهست که فقید ببرک کارمل با آنکه در جایگاه یک اسیر ویک تبعیدی در کشور چکوسلواکیا وسپس اتحاد شوروی دوران تبعید را سپری مینمود ، با همه دور اندیشی،وحفظ وجهه ووجاهت ملی در حد توان، تمامی تلاش و مساعی خویش را بکارجست تا از اعزام نظامیان اتحاد شوروی در افغانستان جلوگیری نماید. اوعنوانی رهبران حزب کمونست اتحاد شوروی نامه یی بنوشت وضمن ابراز مخالفت با اعزام ارتش سرخ در افغانستان از عواقب آن برای رهبران کرملین هوشدار داد.بربنیاد برگه های تاریخ در اوج بحران افغانستان و هنگامی که آتش جنگ در سراسر کشور و درحدود دوصد جبههٔ منظم نظامی علیه دولت شعله ور شده بود ورقابتهای ابرقدرتهای جهان برمصداق اظهارات بریژنسکی مشاور امنیت قصر سفید با ورود قبلی آمریکا درحوادث افغانستان در عالیترین اوجش رسیده وکشتی انقلاب افغانستان در بحر پر از تلاطم افگنده شده بود ،رهبران کرملین درست پس از قتل شادروان نور محمد تره کی با همه سراسیمه گی در امتداد جنگ سرد،تامین امنیت سرحدات جنوبی ،حفظ نظام انقلابی وارزشهای انقلاب در افغانستان با اتخاذ تصمیم مداخله نظامی واعزام ارتش در افغانستان رویکرد نوینی برگزید وفقید ببرک کارمل را که قبلا سمت رهبری ح د خ ا (جناح پرچم ) ومعاونیت شورای انقلابی را بدوش داشت از کشور چکوسلواکیا فراخوانده ودر پایانیترین لحظات حساس از تصامیم شان در راستای اعزام نیروی نظامی درافغانستان پرده برداشتند .بر بنیاد برگه های تاریخ فقید ببرک کارمل ضمن ملاقات با کريچکوف رئيس بخش خارجي “کي گي بي ” در خصوص طرح اعزام نیرو های شوروی در افغانستان مخالفت خویش را آشکارا با اعزام ارتش سرخ بیان داشت که روایت آن چنین امده است:کریچکوف(رئیس بخش خارجی کی گی بی ) بطور غیر مستقیم اشاره نمود که اگر اوضاع ایجاب کند قوای محدود اتحاد شوروی به افغانستان اعزام خواهند شد.“والدیمیروف” با لحن مجهولی افزوده بود: “برای حمایت از مبارزۀ “نیروهای سالم”ببرک کارمل :”مگر،ما خود ميتوانيم از عهدۀ چنين يک کاري بدرآييم،من درنامۀ که به آدرس حزب کمونست فرستادم ،خاطرنشان ساخته ام که به مجرد دعوت به قيام ،امين فورآ از طريق رفقاي ما که درشرايط مخفي بسر ميبرند،وهم از طرف توده هاي وسيع مردم که از وي، متنفرهستند سرنگون خواهند شد.شما افغانها را نمي شناسيد،من به شما اطمينان ميدهم ،مردم ديگرتحمل همچو مستبد را ندارند کارمل ادامه داده خاطر نشان ساختند :”گاهی به این فکر کرده اید که اگر من همزمان با تانک های شوروی وارد وطنم شوم ودر رآس دولت قرار گیرم ،مردم افغانستان به کدام دیده بطرفم خواهند نگریست؟؟”(۱*)در ورقپاره های دیگر تاریخ که به قلم آقای عبدالوکیل وزیر خارجه پیشین افغانستان ،عضو گروه تبعیدی رهبران جناح پرچم ،همسفرسیاسی دوران تبعید ببرک کارمل وشاهد عینی رخداد های انقلابی مزین یافته است چنین آمده است:”رهبری شوروی به تاریخ ۲۵ماه اکتبر۱۹۷۹ ،الکسی پطروف را بعد از ۴۰ روز از به قدرت رسیدن حفیظ الله امین ،نزد ببرک کارمل به پراگ فرستادند تا در صورت موافقت موصوف وی را باخود به ماسکو بیاورد.قرار اظهارات ببرک کارمل موصوف دو شبانه روز با پطروف گفتگو و مذاکرات را انجام داد،ببرک کارمل در ابتداء حاضر نبود که چکوسلواکیا را بزودی ترک گوید وبه ماسکو برود،وی در صحبتهای خود با پطروف پافشاری داشت تا زمانی که حفیظ الله امین در قدرت است حاضر نیست چکوسلواکیا را ترک نماید.موصوف به این عقیده بود که در صورت ضرورت بعد از سقوط رژیم امین برای وحدت دوباره حزب به وطن برمیگردد.متآسفانه ببرک کارمل بنا برهر عواملی نتوانست تا اخیردرین موضع گیری خود در برابر دوست مطمئن خویش پطروف ایستادگی نماید.”(2*) درنگارشات بعدی اثرعبدالوکیل از قول ببرک کارمل در جریان ملاقات تیم رهبران تبعیدی به شمول سروری ،وطنجار وگلابزوی چنین میخوانیم:”رفقا!شما باید خود تان دست بکار شویدوراه های سقوط رژیم امین را جستجو کنید.دوستان شوروی حاضرند باما همکاری و کمک درین راستا نمایند.دوستان شوروی میگویند که شما برای از بین بردن تسلط رژیم امین بالای هرپلان میتوانید کارکنید وفکر نمایید ،بغیر از اعزام ومداخله قطعات نظامی اتحاد شوروی”( *3)عبد الوکیل در کتاب خویش درین بحث ادامه داده خاطرنشان میدارد:همچنان وقتی بسیاری ها از ببرک کارمل پرسش بعمل می آورند که آیا خودت از اتحاد شوروی دعوت بعمل آوردید تابه افغانستان عساکر شان را بفرستند؟،وی در جواب میگفت : “ما آنها را دعوت نکردیم که به افغانستان بیایند،بل آنها زمانی که در تبعید بودیم از ما دعوت بعمل آوردند که به افغانستان برویم”(*4).در همین راستا جناب عبد الوکیل انگیزه های اعزام ارتش سرخ را در افغانستان مورد بحث قرار داده اذعان میدارد:”درمورد فرستادن قوای اتحاد شوروی به افغانستان ،دومرحله را باید مد نظرگرفت”نخست تقاضای مکرر از جانب نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین برای فرستادن واحد های نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وتردد ودو دلی اولیهٔ رهبران اتحاد شوروی درین مورد.ثانیأ تصمیم رهبری اتحاد شوروی در ۱۲ دسامبر۱۹۷۹وفرستادن اردوی ۴۰ به افغانستان. که در بخش نخست سقوط شهر هرات در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ وملاقات نورمحمد تره کی با مستشار نظامی وکارمند عالیرتبه سفارت اتحاد شوروی وتقاضای او برای فرستادن قوتهای زمینی وهوایی به افغانستان مایهٔ اصلی وانگیزه ساز این تصمیم قرار میگیرد.تدارکات کمیتهٔ مخفی پرچمی ها برای سرنگونی امین…………………………………………………………….درست پس از تبعید رهبران جناح پرچم در خارج از کشور، کادر های جناح پرچم بامشاهدات طوفان برخاسته از دامان نظام ، بخاطر بقای حزب ونهضت ترقیخواه کشور تحت رهبری آقای عبدالظهور رزمجو دست به تشکیل سازمان مخفی زدند.دراوایل ماه نوامبر ۱۹۷۹رهبران تبعیدی حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شمول آقایون اسد الله سروری،محمد اسلم وطنجار وسید محمد گلاب زوی بطور دسته جمعی روی یک مشی سیاسی و برنامه های مشخص گفتگو نموده وضمن تصمیم برای سرنگونی حفیظ الله امین ،جناب عبد الوکیل را جهت هماهنگی امور سیاسی ونظامی به افغانستان فرستادند.آقای عبدالوکیل درین راستا از نتایج دیدارش با مسئول کمیته سازمان مخفی آقای ظهور رزمجو از قول اوچنین مینگارد:”…حالا سازمان مخفی حاضر است برای برانداختن حفیظ الله امین از قدرت به یک اقدام به یک فرصت ممکن دست زند.مابا بعضی از طرفداران نورمحمد تره کی روابط خوبی برقرار کرده ایم وآنها نیز اعلام آمادگی کرده اند.”( 5*)برای واکاوی بیشتر این تدارکات ومسیر فعالیت سیاسی ونظامی سازمان مخفی، آقای نسیم جویا سابق عضو کمیته مرکزی ح د خ ا وعضو ارشد “کمیته مخفی پرچمی ها” نگاه خویش را چنین ابراز میدارد:”…یکی از آخرین جلسات رهبری داخل کشور که در 27 سنبله 1358 یعنی دوروز بعد از قتل نور محمد تره کی دایر گردید؛ فیصله های آن مبین این حقیقت است:جلسه که با دشواری در ظرف دو روز اعضای آن توانستند گرد هم آیند ساعت 7 شام 27 سنبله تحت رهبری رفیق رزمجو دایر گردید ساعت 5 صبح روز 28 سنبله در فضای پر شکوه اعتماد ,احترام و غرور پایان یافت.با درنظر داشت انکشافات بسیارسریع اوضاع، حزب تصمیم گرفت که برای جلو گیری از انکشاف بیشتر اوضاع که در سمت نا مطلوب پیش میرفت ، آمادگی کامل سیاسی ونظامی اتخاذ نمايد، تصمیم نهای ما عبارت از برانداختن” مستقلانه” رژیم امین و آماده گی کامل برای آن بود. حزب با صداقت با دوستان ما ( اتحاد شوروی )مشوره تحریری یی را که در آن گفته شده بود که از امین حمایت نکنند, داده بود؛ با در نظر داشت شکست قیام 21 حوت تصمیم گرفته شد که در باره تصامیم و امکانات نظامی ما با هیچ کس صحبت نمی کنیم؛ واقعیت این است که لو رفتن یک بخش مهم از سازمان مخفی که مسؤولیت مهم نظامی هم داشت ، بخش مهمی از توطئه و نقشه بزرگ سرکوب کامل نیرو های دموکراتیک در هردو جناح حزب و کشیدن پای اتحاد شوروی به افغانستان بوده است.آنچه فقط یک هفته بعد از آزادی از زندان از آن اگاهی یافتم برای من نه فقط حیرت آوربود؛ بلکه واضحاً نشان دهنده نقشه وسیع وخطرناک علیه کشور ما وحزب ما بود .آنچه در نوامبر ــ دسامبر 1979 به وقوع پیوست، صفحه ای است که نه فقط حزب؛ بلکه همه وطنخواهان افغانستان آنراباید مورد مطالعه قرار دهند.نه فقط نقشه قیام “مستقلانه “حزب علیه رژیم جنایت کار امین خنثی گردید،بل قیام های نظامی جناح ضد امین با نظر “خلقی را توسط خلقی بکُشید”رانیز سرکوب کردند.حقیقت اين است که همه زمینه ها مساعد شد تا اتحاد شوری به مداخله نظامی مجبور گردد.آنچه به سازمان ما مربوط میشود , ما تنها اطلاع حاصل کردیم که قوای اتحاد شوروی وارد افغانستان شد.”(6*)پاسخ ببرک کارمل برای پذیرش زعامت سیاسی………..……………………………………..سال ۱۳۷۰ مجله اشپیگل پرسشی را در خصوصچگونگی پذیرش زعامت سیاسی در آستانه رخداد “ششم جدی “در مقابل فقید ببرک کارمل قرار داده که موصوف چنین خاطر نشان نمود:”با تصمیم رهبران اتحاد شوروی در خصوص مداخله نظامی آنکشور به افغانستان،من در برابر عمل انجام شده قرارگرفتم .در آنزمان در برابر من دوسوال مطرح شد: اول این که به حیث کسی که دوبار از طرف مردم افغانستان به حیث نماینده پارلمان برگزیده شدم ، به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان(جناح پرچم ) ومعاون پیشین شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان یا باید برای خاموش ساختن شعله های آتش جنگ در افغانستان ونجات مردم نقش می آفریدم ویا این شعله های آتش، ویرانی میهن ونابودی هموطنان را درکشور از دور تماشا مینمودم،که پس از تعمق زیاد گزینه اول را برای رفع مسئولیت سیاسی وادای رسالت تاریخی در برابر وطن ومردم ، برگزیدم.فقید ببرک کارمل در پایان این مصاحبه چنین اظهارداشت:”من سپر بلای اهداف اتحاد شوروی در افغانستان شدم.”در راستای این رویکرد پروفیسور (فردهالیدی) از مدرسۀ علوم سیاسی دانشگاه لندن چنین مینگارد: «ترس از ایجاد یک دولت دشمن در کابل، علت اصلی هجوم شوروی در افغانستان بود، از شوروی بیش از ده بار دعوت شده بود تا نیروهایش را بفرستد.البته کارمل نیز کسی نبود که از نیروهای شوروی بخواهد تا به افغانستان بیایند. تصمیم در مسکو گرفته شد و از او خواسته شد با این تصمیم موافقت کند و او این کار را کرد بنا برین، دخالت نظامی، تصمیم روسها بود در واکنش به وخامت اوضاع در افغانستان.».پیگفتار:………….بیگمان، اعزام ارتش سرخ در افغانستان یکی از درشت ترین صفحات تاریخ بحرانزای افغانستان را احتوا میدارد.رحکم برگه های مستند ومعتبر تاریخی وحضور شاهدان عینی ،جناح” پرچم”حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورهبران تبعیدی و”کمیتهٔ مخفی پرچمی ها”مجموع تلاشها،وتدابیر سیاسی را بکار جستند تا طور مستقلانه در بر اندازی رژیم امین اقدام نموده و از اعزام نیرو های شوروری در افغانستان جلوگیری نمایند.این که چگونه وتحت کدام انگیزه ها،از راه اندازی قیام مستقلانه توسط “کمیته مخفی پرچمی ها” برای براندازی رژیم امین بطرز نامرئ در سایهٔ مانور های سیاسی جلوگیری شد وبرای اعزام نیرو های شوروی در افغانستان،برای هموار سازی این جاده مقدمه چینی شد از معما های تاریخ محسوب میگردد.هنوز ناگفته های زیادی در دل تاریخ باقی مانده است،باورمندم که شیرازه های اصلی وانگیزه ساز این تصمیم تاریخی رهبران وقت کرملین روزی از پرده بیرون خواهد تراوید؛»
بخش ششم از کتاب دوم، ( دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل )
بهتر است تا شما را از گذر پیشآمدهی پسا سوم حوت ۱۳۵۸ هم آگاه سازم. ارچند، کسانی که همزادان ما یا پنج ده سال بیشتر از ما و زنده اند، آن پیشآمد را یاد دارند. به هر رو، چون آن رخدادی بود در زمان رهبریشادروان ببرک کارمل، که من هم یکی از گماشته شده های کاری در آن جایگه بودم، یادمان همهگانی شدهی پراکندهام را اینجا، در این کتاب بازرسانی میکنم:
اناهیتا مادر در همان آشفتهروز، دست بوسی شان را به من روا نه دیده و دریغ کردند در پیشآمد سوم حوت ۱۳۵۸، من هنوز دانشآموز لیسهی عالی حبیبیه بودم و به دستور رفیق نظام منشی ناحیهی ما در گروه پاسداران پاسگاه امنیتی تخنیکم جنگلک حضور داشتم و در کنار رفقایم، با سلاح پاپشهی سنگینتر از سنگینی فیزیکی خودم پاسداری و گزمه میکردم. حمل سال ۱۳۵۹ نخست برای انجام وظایف رضاکارانه از سوی ناحیهی هفتم حزبی به امنیت ملی فرستاده شدیم. آن رضاکاری به ماندگاری کاری جا گرفت.
هر بار، خستهگی و رنج، من را به یاد خاطرات ام می اندازند و در حیرت فرو می می برند،. پیش از همه جنایات حزب اسلامی گلبالدین یادم میآیند
اطلاعات زیادی از گذشتهی تنظیم اسلامی حکمتیار داشتم. تنظیمی که به شدت خشن و عادیتری
شعار او، آتش زدن و کشتن و بستن با اقدامات من در آوردیی که زاده ی تخیل خود بزرگبینی
حکمت یار بود که هر کاری را محصول عمل کرد خود دانسته و فخر می فروشد و دگر تای شان همچنان. رویدادهای ده روز اول ماه ثور ۱۳۵۹ در کابل یادم آمدند. چهار ماه از تحول شش جدی نه گذشته بود که نوعی اعتراضات خود جوش درونی دانش آموزان نو جوان و کم تجربه شکل گرفت و به تاریخ نهم ثور به اوج خود رسید. تنظیم های جهادی به خصوص حزب اسلامی، آن همه را نتیجهی گویا سازمان دهی خود ها دانسته و هر کدام داستان تخیلی ساخته و راویان آن ها خود شان را کرکتر های مرکزی فیلم های تخیلی شان تراشیدند. پگاهی وقت آن روز ما را هدایت دادند تا به وزارت آموزش و پرورش رفته، در فرمانبرداری از دستورات مادر اناهیتا باشیم. حزب ما، زمانی چنان درخشش الماسگون داشت و هنوز بیشترین رهبران رده های دوم و سوم و چهارم ما سوداگران نه شده بودند و آرمان های مرامی و ملی شان را فدای زد و بند های خجل آفرین تا مرز خیانت به رهبر نه کرده بودند. مبارزات مسالمت آمیز بدون توسل به خشونت یکی از ویژه گی بارز و برجسته یی حزب ما است که شقیترین کهن نگار هم نه می تواند آن را انکار کند. با پیروی همین اصل، ردهها پایینی، از آن میان، من بسیار آرزو داشتیم که رهبران خود را از نزدیک دیده و دست بوس شان باشیم. دو رهبر و دو معمار ( شاد روان ها نور محمد ترهکی و ببرک کارمل )، با صفای طینت و سینه های فراخ بی کینه بنیاد حزب را گذاشتند و نه می دانستند، روزی هایی خواهند رسید که مبارزات شان پیروز و خود شان کشته های خنجر های آشکار و رویا روی دست پرورده های خود شوند و دیگر اثری از داعیه ی آن ها باقی نماند.
من موظف شدم تا در نزدیکی های مادر اناهیتا باشم که در داخل وزارت تشریف داشتند. حتمی است که شمار همکاران و رفقای ادارات دیگر که یک دیگر را نه می شناختیم باید حضور می داشتند و چنان هم بود. با توجه به تازهگی نظام، امکانات در هر ساحه محدود و تقریبن کهنه و قدیمی بود، دستگاه های گرفتن و فرستادن پیام به نام ( واکی تاکی ) ارتباطات را تأمین می کردند که ادارهی شان از مرکز صورت میگرفت. نخست زیر نظر رفیق روح الله و خواجه صاحب رفیق ذکریا و رفیق فخرالدین مشهور به سرسفید در ساحهی سینما پامیر تا پل باغ عمومی و ایستگاه های سرویس های دانش گاه کابل و دارالامان توظیف گردیدیم و به دلیل تأمین امنیت تظاهر کنندهگان خود جوش رفت و آمد وسایط و عراده جات قطع شد. چون در آن مکان که مکاتب عایشهی درانی، انصاری، تعلیم و تربیه، انستیتوت میخانیکی و حساب داری و یک دارالحفاظ وجود داشتند، تدابیر جدیتر امنیتی گرفته شده بود. تا زمانی که ما آن جا بودیم هیچ نوعی عملی منتهی به ایجاد تنش میان نیرو های امنیتی و دانش آموزان روی نه داد. در ساحات ناحیه ی سوم و کارتهی چهار تا چهار راه ده بوری و دانش گاه کابل، شمارِ زیادی مکاتب دخترانه پسرانه و مشترک وجود داشتند که ما از روند امنیت آن جا ها آگاهی نه داشتیم. موقعیت کاری من درست ایستگاه سرویس های دانشگاه کابل بود
رفیق خواجه ذکریا طرف من آمده و هدایت دادند تا خودم را به داخل وزارت رسانده و
مستقیم به دفتر کاری مادر اناهیتا بروم. تا بپرسم که من را اجازه می دهند یا نه؟ خود شان یک دستگاه مخابره برایم با کد آن داده و گفتند نام مرا به مؤظفین محترم امنیتی وزارت داده اند فاصلهی چندانی نه بود و پیاده رفتم، رفقای امنیت وزارت، کارت من را دیده و با جدول شان تطبیق کرده اجازهی رفتن به مقام وزارت را دادند، زمانی رسیدم که رفیق روح الله با رفقای ادارات دیگر و امنیتی های وزیر صاحب رسیده اند. از رفیق روح الله پرسیدم که کار ما این جا چی است؟ توضیح دادند که نمایندهگان همه مکاتب و موسسات تعلیمی شامل در مظاهره، نزد وزیر صاحب میآیند، ما و شما مکلف استیم تا امنیت وزیر صاحب را در داخل تالار وزارت تأمین کنیم. در بگو مگو بودیم که مادر اناهیتا و رهبری محترم وزارت از دفتر کار شان بر آمدند. من هرگز آن روز و آن ساعت را فراموش نه می کنم. برای اولین بار کدبانوی قهرمان شجاع سرسپرده ی راه وطن را دیده بودم که یکی از پایه های باصلابت مکتب سیاسی من بودند. حیف که نه گذاشتند دست های شان را به دیده می مالیدم و لب هایم ماندگاری دایمی از محبت دست بوسی شان را می داشتند. خودم را چنان گم کرده بودم که یادم نه بود من یکی از وظیفهداران نگهبانی ایشان استم. هر کسی را در چهار گوشهی تالار توظیف کردند و طالع من یاری کرد در میز مقابل شان توظیف شدم. تالار از دانش آموزان پر شده و به قول عرف ما و شما جای سوزن انداختن نه بود. مادر اناهیتا ایستاده شده و نه نشستند. با وجود اصرار مؤظفین محترم امنیتی و هیئت محترم رهبری وزارت، همچنان ایستاده سخنرانی کردند. گویی مادری بودند که همه حاضرین در آن تالار زادهی دامان خود شان استند
و پیر و جوانی در کار نیست. و ایشان فرزندان خود را هم نصیحت کرده و هم از آنانی که به نوعی بالای مادر شان ناز های کودکانه دارند با ملاطفت دل جویی میکنند. در میان سخنان شان فرمودند: « اناهیتای تانه درک کنین، ما و شما معارف نو میسازیم، مام مثل شما جوان بودم به وطن علاقه داشتم و مبارزه کدم… حالی بانین که مبارزی ساختن وطن و معارف وطنه کنیم کت شما ها یک جای. شما درس بخانین و خاسته های تانه به مه برسانین مه هیچ قید و قیود نه دارم هر کدام تان هر وخت راسن مگر به نوبت پیش مه آمده میتانین….) ماندگار ترین سخنان از یک استاد علم و سیاست و ادب و خرد همین ها بود که من تا امروز نه خواندم و نه شنیدم تا کسی که در آن جا حضور داشت چیزی از آن بنویسد، یعنی ما هم در مکتب سیاست و تعلیم شاگردان بازی گوش و بی مهری بوده ایم، چرا؟ سخنان مادر اناهیتا اثر درون تکان روحی و جدی بر حاضران گذاشت و ملاقات با وعدهی نماینده های محترم دانش آموزان برای ختم مظاهرات و از سرگیری دروس شان پایان یافت و چند تن از پسران و دختران مکاتبی که آمده بودند به حیث نماینده های رسمی برگزیده شدند تا دیدگاه های شان را مستقیم به وزیر معارف و مادر معنوی اهل معارف بسپارند.
ماجرا های پس از ختم مظاهرات، مضحکه بازی هایی بیش نه بودند و هر گروه مخالف سیاسی و
هر تنظیم جهادی به ویژه تنظیم اسلامی حکمتیار، مانند امروز، هر کاری را با افتخار به نام خود رقم می زد. من باور کامل دارم که همهی رهبران در همان روز، مست خواب های رنگین شان بوده و خبری هم از حوادث نه داشته و پس از آگاهی رسانهیی آن زمان ( بی بی سی و صدای آمریکا ) طبل کسب افتخار را به نام خود کوبیده و از شهادت ناهید صاعد و هم صنف او استفادهی بلند تبلیغاتی کردند. مگر هرگز نه کفتند که ناهید و همصنف او چهگونه وتپسط کی شهید شدند؟ تحقیقات پسا تظاهرات البته در سطح جست و جویی هایی که ما داشتیم نتایجی را بر خلاف ادعا های تنظیم اسلامی حکمتیار به دست دادند. دلایل، کاملن قانع کننده بودند. این که مقامات محترم رهبری امنیتی و سیاسی دولتی تا سطح زنده یادها، رفیق کارمل و مادر اناهیتا کدام معلومات های مهم دیگر را دستیاب کردند ما هم همان قدر می دانیم که در سطح اعلامیههای شورای انقلابی بازتاب یافت و سوگمندانه مخالفان و تنظیم های تازه مستقر شده در پاکستان، ساز های دیگری نواختند که خود شان فکر میکردند حقایق پنهان می مانند.
دلایل این ها بودند و تا کنون به آن ها باور دارم:
اول_ در جریان مشاهدات ما از مظاهرات هیچ نشانه یی از یک انتظام سیاسی رهبری کننده دیده نه می شد و پراکنده گی ها خود جوش بودن تظاهرات بیان می کرد و به روشنی معلوم بود.
دوم_ هیچ نوع شعار یا تبلیغات متنی و چاپی، صوتی یا نگاره یی از هیچ تنظیمی و یا گروهی وجود نه داشت.
سوم_ در شهادت ناهید و هم راه او شکی نه بود و نیست. اما هیچ نشانه یی به دست نیامد که آن شهادت به اثر فیر مستقیم نیروهای امنیتی افغانستان صورت گرفته باشد.
چهارم_ احتمال سبوتاژ مخفی از جانب گروه ترور حزب اسلامی حکمت یار بسیار بلند بود که در یک اقدام آنی برای خون بار ساختن مظاهرات صورت گرفته باشد.
پنجم_ هیچ منطقی نه می پذیرد تا کسی روای جملاتی از ناهید شهید بوده باشد. چی گونه و چی کسی در کنار یا حداقل نزدیک ناهید و هم راهان او بوده و چنان جملات را شنیده و گویا دادن چادر ناهید یا یکی از هم راهان او را به عنوان طعنه یی برای یکی از نیروهای امنیتی دیده باشد؟ لذا این ادعا از بنیاد غلط است.
ششم_ مقامات عالی رهبری نهاد های دولتی و امنیتی را نه می دانم اما با ختم تحقیقات پژوهشی مسلکی دفتر ما هیچ نشانه یی به دست نیامد که نشان گر عضویت ناهید شهید و هم راهان او در حزب اسلامی یا یک تنظیم دیگری باشد.
هفتم_ تایید و تأکید مکرر خانه واده ی محترم ناهید شهید به نه داشتن عضویت او در یکی از تنظیم های جهادی. البته تنظیم ها آن قدر پای گاه های سازماندهی جلب و جذب نه داشتند. تنها حزب اسلامی حکمت یار از گذشته های دور گروه های هدف گیری های هدف مند تروریستی و تیزاب پاشی داشت که شهر و شهریان عزیز کابل اگر زنده اند آن ها را به یاد دارند و اگر از نسل جدید اند به صورت قطع داستان های خشن روشی حزب اسلامی حکمت یار در آن زمان را خوانده یا شنیده اند.
هشتم_ مهم تر آن بود که حکمت یار در سال ۱۳۵۸ از جنبش جوانان مسلمان جدا شده و حزب اسلامی را تحت حمایت علنی و مستقیم ISI پاکستان اساس گذاشت و قبل بر آن تعداد افراد مربوط به حلقه ی شخصی وی در جنبش جوانان آن زمان آموزه های وحشت و دهشت افکنی را توسط سازمان های جاسوسی انگلیس و پاکستان و به گونه ی مخفی فرا گرفته و تمویل میشدند متباقی تنظیم های تازه اساس گذاشته هر چند پس زمینه های مشابه داشتند اما اعتماد بیش تر پاکستانی ها بالای حکمت یار بود.
نهم_ باری شایع شد که گویا پوهاند صاحب علم، وزیر محترم صحت عامهی دولت جدید
(…به زعامت شادروان رفیق ببرک کارمل…) عضو رابط حزب اسلامی بودند. آقایی که امیدوارم بتوانم نام شان را پیدا کنم در یک صحبت رادیویی برون مرزیخود را قهرمان معرکه تراشیده و وزیر صاحب صحت عامهی آن زمان را از منتظمان تحت فرمان خود قلم داد کردند. حتا اگر شخص رهبر هم تغییر مفکوره داده و خیانت میکردند، نه می شد که در کم تر از پنج ماه خود را در تهلکه بیاندازند. و آن داستانپردازی های اوپراتیفی بود که به خورد گویا مبارزان تنظیم اسلامی داده می شد
دهم_ همه دلایلی که پسا شهادت ناهید از جانب تنظیم های جهادی ( جوانان مسلمان ) به خصوص تنظیمِ تازه جدا شده ی حکمت یار برای گویا عضویت ناهید در تنظیم شان فقط استفاده ها و کاربرد های ابزاری تبلیغاتی داشتند و تا حال ادامه دارد.
یازدهم_ دلیل شهرت یابی ناهید شهید به خاطر روی داد حادثه نه بل آن طور که گفته میشد موقعیت تقریبن بلند اجتماعی خانه واده ی محترم شان بوده است. ورنه به قول مدعیان تنظیمی در آن روز تعداد دیگری از خواهران ما هم شهید شده بودند که عاملین اصلی نفوذی های حکمت یار در داخل صفوف مظاهره کننده گان پنداشته شدند و می شوند. پس چیگونه شد که نامی از آن ها سر زبان ها نیافتاد؟
دوازدهم_ اهل مسلک می دانند که هرگاه گلوله های سنگینتر از کلاشنکف فیر شوند، هیچ اثری از زنده جان در محل اصابت نه میگذراند و یا پارچه های گوشتی از آن ها باقی نهماند و آسیب رسانی آن ها تا دور دست های زیادی هر انسان و نبات و هر چیز را شدیدن زخمی کرده یا از بین می برد ، هیچ کسی چنان روایت عینی از آن نه دارد و در یادداشت فرضیهگونی خواندم، آقایی گفته بود گویا کاسهی سر ناهید شهید وجود نه داشته است. هیچ منطق عقلانی نه میپذیریرد که اگر حتا خدای نه خواسته چنان هم صورت گرفته باشد منجر به از بین رفتن کاسهی سر یک انسان شود.
سیزدهم_ بازار استفاده های ابزاری توسط همه کس از شهادت یک بانوی جوان وطن ما و این که چیگونه به آن جا رسیده بودند و اصل رویداد تظاهرات بسیار گرم و تب آلود بود.کسی آن را نتیجه ی سازمان دهی بانویی به نام مینا دانسته، و مهربانو مینا را اساسگذار سازمان انقلابی زنان افغانستان معرفی کرده دو باره میگویند مهربانو مینا در کویتهی پاکستان و در دههی شصت خورشیدی به دست گروه حکمتیار و خاد آن زمان به شهادت رسیدند ادعا های مضحک و من در آوردی.
چهاردهم_ نقص و کاستی بسیار لغزشی آن زمان توسط دولت، برخورد انفعالی و اطلاع نه رسانی کامل نتایج تحقیقات سری و غیر سری بود. تا آنجا که پس از مدت زمان درازی هم پذیرفته شده بود تا مردم آگاهی حاصل و کم کار کرده های دولتی هم مجازات می شدند.
موارد فراوان دیگر از آن دست همه ی ما را نگران ساخته بود، اما حکمتیار تا حال در آن مورد نزد ما و اسناد و تحقیقات مجرم و محکوم است
بخش هفتم از کتاب دوم، ( دشمن مردتر از دوستان نامرد ببرک کارمل )!
کارمل هراسی و بعد ها دوستم هراسی یا بهتر بگویم تاجیک هراسی و او زبیک هراسی پشتونِ چپ!
از دگر رویداد که بگذریم و من هم نه میتوانم در بارهی انچه نه دیده ام بنویسم، دیده های خودم را مینویسم. تاجیک و اوزبیک هراسی
دو عامل بربادی حزب و دولتِ مابود. اینجا بحثِ من، نشانه های داخلی کشوری و حزبی دارد نه برون مرزی.
من، برعکس معاملهگرانی به نامِ بزرگانِِ حزب، پلنوم هجده را یک کودتای درون حزبی و اقتدار گرایی پشتون
می دانم. شکی نیست که در پی انجام اقدامات ملموس و بارور و رهبری مدبرانه، بدون تبعیض و برابر، تراز محبوبیت شادروان کارمل صاحب در حال رشد بیپیشینه بود. این پیمانه در بلندایی رسید که سبب بروز حسادت های درون حزبی و دولتی پشتون گردید.
اصل چاق شدن مخالفت ها در برابر رفیق کارمل، با پیشینهیی که هم داشتند، پس از چند اشتباه کوچک شکل گرفتند. این که اعضای صادقِ کمیتهی محترم مرکزی حزب در آن زمان متوجه آن ها بود یا خیر؟ من نه میدانم.
اما هم بر اساس تجارب و هم بر مبنای تحلیل های مقرون به حقیقت چند عامل زیر سبب آن کودتا شد:
اول_ ایجاد ساختار های شهروندی، مدنی و نظامی و اداری و تشکیلاتی خلاف عرف و انتظار درون قبیلهیی حاکم در جامعه که اقتدار یک تبار خاص را زیر پرسش میبرد و نمایندهگان آن ها در حزب حضور تعیین کننده داشتند.
دوم_ استقبال بی پیشینه و غیر قابل پیش بینی از حضور رفیق کارمل در امنیت ملی که سبب بروز حساسیت های مخفی تباری شد نه سیاسی. پیشگام این حساسیت ها آقای شادروان سلیمان لایق و رفیق نوراحمد نور بودند. سال پار وقتی یک روایت من از نقش ویرانگری رفیق لایق در حزب را یکی از اعضای محترم کمیته مرکزی و مقام محترم برجستهی آن زمان خوانده بودند، در تلفن مستقیم به من فرمودند: (… رفیق عثمان می دانم که تو معلومات های زیادی داری اما نقش بشیر لایق برادر رفیق لایق در ابزار توطئه قرار گرفتن دکتر صاحب نجیب بسیار تعیین کننده بود… تو آن قدر معلوماتی نه داری که قضاوت کنی …). خدمت شان عرض کردم، بنده راوی آن چیزی استم که دیده، شنیده، احساس کرده و آگاهی دارم و خوب است، شما هم با نام بردن رفیق بشیر لایق که من نه می شناسم شان، معلومات من را کامل کردید.
سوم_ مبارزه ی پنهانی گروه خاص زیر نظر و رهبری سلیمان لایق برای باز پس گیری قدرت از دست رفتهی تباری شان در داخل حزب و نظام. هر چند، چند روز پس از دیدار رفیق کارمل، دکتر نجیب هم در همان تالار ریاست اداری امنیت صحبت مهمی داشتند و با عصبیت صریح گفتند: ( … بعضی رفقا
میآین و مه ره چنان تعریف و توصیف تمجید میکنن که خودم می شرمم و مره سزاوار کدام و کدام مقام می دانن… چی هدف دارین…؟) نکتهی جالب توجه در آن صحبتهای خودمانی جدی و صریح آن بود که دکتر نجیب گفتند: (… یکی از او رفقا همی لحظه پیش روی مه شیشته…) با این گفتار فضای تالار دگرگون شده و بر حسب تصادف، صدای نیمه مهیبی بر آهن پوش بام، تالار را لرزاند که وسواس آورد و سبب تکان خورد حاضران گردید و دکتر نجیب تکانی نه خورده با طعنهی معنا داری همه را به خویشتن داری دعوت کردند…). برداشت های پسا جلسه آن بود که حرف های دکتر نجیب در مورد آن شخص یک پروفلکتیک و یک مانور امنیتی بود به هر دلیلی که خود شان می دانستند. اما رویکرد های بعدی نشان دادند که آن سخنان چندان عادی هم نه بودند. من در حیرت ام که چرا تا امروز کسی از هر دو جلسه یاد نه کرد؟ انکار کرده که نه می توانند
چهارم_ راه اندازی کانکور شناخت حزب که نه میدانم سراسری بود یا طرح منحصر به فرد شادروان رفیق حشمت کیانی رئیس سیاسی با غرور ریاست عمومی امنیت آن زمان؟
کانکور شامل یک صدوپنجاه پرسش و سه بخش بود. هر بخش پنجاه پرسش داشت و برنده ها مرحله به مرحله پیش میرفتند تا به نهایت آزمون سراسری امنیت ملی برسند. خوشبختانه که منی حقیر توانستم تا مرحلهی نهایی برسم. اما یک باره، برگزاری آزمون نهایی یا دور سوم اعلام نتایج تا امروز صورت نه گرفت و حتا جست و جو های غیر محسوس از پیدا کردن و جمع آوری سوالات در سطح خدمات و اطلاعات دولتی راه افتادند. من دلیل بر کناری آن زمان رفیق کیانی را همان کانکور می دانم.
ماجرا تنها برگزاری همان آزمون نه، بل فراتر از آن بود. امنیت ملی کانون شک و حدس و پروپاکند است. همزمان با پخش نتایج بخش های نخست و دوم پرسش ها، شایعهی به سرعت همهگیر پخش شد که گویا آن آزمون برای کیش شخصیت پرستی و شخصیت سازی کارمل صاحب است.
رفقای آن زمان در امنیت ملی، کامیاب یا رد شده، مگر به صورت قطع شامل آن آزمون ها بوده اند. تبلیغات کیش شخصیتی علیه کارمل صاحب چنان شدید شد که هر عضو بی ارادهی حزب را تحت تأثیر قرار
میداد.
چهارم_ رشد منطقی اقتدارگرایی ملی با ایجاد مفرزه های نظامی در سراسر کشور از نیرو ها و اقوامی که تا آن زمان کوچک ترین حقوق شان را هم نه داشتند.
پنجم_ نمایش قدرت آقای عبدالرشید دوستم مارشال فعلِی و یاران شان در داخل ارگ و به حضور رفیق کارمل گرامی و بعد ها به حضورِ دکترنجیب ( انصافاً که دکتر هم در اوایل از دوستم زیاد حمایت کردند اما بعدها تسلیم قومکرایی شده از دوستم و همه روگرداند). همزمان با رشد و ارتقای سرنوشت ساز ِ دوستم در آن زمان، ( … من چند سال قبل مقاله گونه یی در چند بخش زیر نام دوستم هراسی در سایت محترم چنگیز خان به واکاوی مفصل در این مورد نگاشته ام… چون در میان همکاران گرامی مطبوعاتی و نشراتی آن زمان هیچ کسی به اندازهی من با ایشان شناخت و رابطه ی تنگاتنگ نه داشت بعد ها
میخوانید…).
حالا هم با مساعد شدن زمینه، مارشال دوستم را مثل مارشال فهیم تدریجی میکُشند، پس مارشال دوستم باید بسیار محتاط باشد.
پنجم_ افشا نه شدن حقایق پشت پردهی کودتای هجدهی حزب تا امروز و حل نه شدن پرسش های چرایی موقفگیری های منفی اعضای رهبری بخش تاجیکان و پارسی زبانان حرب در برابر رهبر و در آن زمان.
برخی ها مانند رفیق مزدک از آن سود بردند که معاون حزب یا شادروان رفیق یعقوبی که وزیر امنیت شدند و تعداد اندک دیگر. اما هیچ کدام، نفر اول تصمیم گیرنده نه شدند. از رفیق کشتمند تا یک عضو عادی کمیته مرکزی که برای بر کناری محبوبترین رهبر شان در سمت باد قرار گرفتند. هیچ اجباری، دلیل آن ظلمت باری شده نه میتواند
شما در قسمت های بعدی می خوانید که یک تعداد از این رفقای محترم چیگونه دوران خفت را گذشتاندند که بعد ها من شاهد عینی بوده ام. رفیق فرید، رفیق کاویانی، رفیق وکیل که ایشان من را نه می شناسند و من شنیدم و دیدم که رفیق وکیل چیگونه افتاده و با عذر به شادروان دکتر عبدالرحمان سخن
میگفتند. رفیق علومی و بسیاری دیگر اعم از نظامی و ملکی. البته کسانی که من به چشم سر شاهد و به گوش دل و جان شنوای آن همه رقت باری چها بودم،
ششم_ موجودیت طرح قبلی برای انجام چنان یک کودتا. من باید یک دورهی آموزش نظامی در بخش حمل و نقل نظامی را می گذشتاندم. به آکادمی تخنیک ارتش در پل چرخی معرفی شدم. همصنف های زیادی از سایر بخش های ارتش داشتم. با محترم رفیق امین الله ( جنرال صاحب فعلی ) و محترم دگرمن سیدرحمان خان نعیمی و چند تایی دیگر از دوستان و رفقای محترم نزدیکتر بودم. رئیس جمهور هم که باشی وقتی در چوکی متعلمی نشستی شوخی شاگردی مکتب و فاکولته را می گیری.
سه روز قبل از کودتای هجده من و محترم امین الله ( روایت بود که ایشان خواهر یا برادر زاده و یا از نزدیکان آقای جنرال صدیق ذهین معاون تکنیکی وزارت دفاع بودند…) زمانی که
می خواستیم طرف شهر بیاییم، از طریق نردبان یک موتر سرویسی که از جلال آباد آمده بود به بام سرویس بلند شدیم … دیدیم در بام بوجی های ماهی فراوان اند. چند تا از آن ها را هم گرفتیم اما غلط کردیم و بی اجازه گرفتیم. در مسیر راه بودیم که امین الله خان گفتند بیا داخل موتر برویم. با دست در بام موتر کوبیدیم و رانندهی محترم ایستاد کردند و ما ماهی دزدها داخل رفتیم. یکی از همدوره های ما که نام شان را نه میدانم همراه امین الله خان بسیار صمیمی و خودمانی صحبت کردند. گویش گفتار شان نشان می داد که اهل کابل هستند. در جریان بحث ها محترم امین الله خان خطاب به آن دوست محترم شان با لحن شوخی گفتند: ( … نه گفته بودمت که قُدرته از پیش تان میگیریم؟ اینه کم مانده که ما، عوض شما قدرته بگیریم باز شما می فامین و رهبر تان … و خندیده ادامه دادند که شوخی کدم ولی راستی رفیق نجیب عوض رفیق کارمل تعیین شده. کل گپ خلاص اس صوب «صبح» دگه صوب «صبح اعلان میشه. آن دوست شان گفتند … رفاقتی که ما و تو داریم به سیاست مربوط نیس و خندهکنان با شوخی ادامه دادند که شما اوغانا ما ره آرام نه می مانین…). آنجا، بحث کاملاً راستی، شخصی و خودمانی و بیریا بود، اما برای من نه. من فکر کردم کار هایی در جریان است. به شهر رسیدیم و هر کس هر طرفی رفتیم و فرمودهی امین الله خان درست بود. من در داخل فرقهی هم احساس کردم که تحولی در پیش است. سه روز پس از آن گفتار رفیق امین الله خان بود که کودتای هجدهی حزب راه اندازی و نتیجه را اعلام کردند. بعد ها جنرال صاحب امین الله را در یک جلسهی رسمی دیدم. کسی در گوش من گفت: (… جنرال صایب موتر ماهی آمده اگه به دُزی کدن ماهی میری وختش اس هههه…). در وزارت دفاع بودم سرم را بلند کردم که رفیق امین الله آن هم با رتبهی جنرال. چون بسیار سال ها نه دیده بودیم بسیار خوشحال شده و یک دیگر را در آغوش گرفتیم. هر جا باشند آرامی و سر حالی بودن خود شان و خانهوادهی محترم شان را آرزو دارم.
هفتم_ اگر رهبری جناح پرچم خبر نه داشتند و یا در عمل انجام شده قرار گرفتند، اما معلوم شد که نشانی از مقاومتی به جا نه گذاشتند و حتا از فردای کودتا تا امروز کسی سخن بر زبان نه آورد. گویی اذهان منجمد و زبان ها مهر و موم اند تا اصل ماجرا را تعریف نه کنند. اگر چیزی هم گفتند، مانند آقای کشتمند یک شرمندهکی تاریخی از خود به جا ماندند،
از رفیق یاسین صادقی بپرسید که در دفع کودتای ۱۸ برای دفاع از رهبرت چی کردی؟ که شنیده بودم شما را پسر خواندهی رفیق کارمل عزیزِ ما میگفتند و شما رئیس عمومی امور سیاسی اردو بودید.
هشتم_ قدر مسلم و روشن بدون تبعیض آن است که بیشترین پرچمی های محافظه کار و ترسو، صحبت در آن مورد را توجیه تخریش گویا وحدت سیاسی خلق و پرچم و بهانهی وحدت ملی کشوری میکردند و میکنند. آن گونه نیست، تمام جناح خلقی حزب و تمام برادران و رفقای پشتون تبار حزب و دولت به صورت عمومی از وقوع یکچنان روی داد آگاهی داشتند. چنانی که حالا همه خلقی ها طالب اند.
نهم_ جمعی از پرچمی های معاملهگر هم در سرنگونی کاروانی که قصد جان ساربان آن را داشتند هم آوا شدند.
دهم- بهترین فرزندان حزب از رفیق بریالی تا زنده یاد عزیز مجیدزاده پیش چشمان عالیجنابانِ همرکابِ شادروان دکتر نجیب به زندان فرستاده شدند و ایشان خمی به ابرو نیاوردند.
دهم-خواهی نه خواهی و بگویی یا نه گویی، محافظه کار باشی یا تندبادی از تعصب و یا نسیم روح پرور پگاهی. هر کسی هستی بدان که حاکمیت تباری و ادامهی سلسلهی آن یک اصل غیر قابل تغییر در افغانستان است که مرز سیاست و هدف مشترک سیاسی و مکتب سیاسی را عبور میکند. از روی شانه های میلیونیْ هم چو من و تو میگذرد تا به اقتدار تبار قبیله بیفزاید
حالا این موارد چی سندی کار دارد که از من میخواهید؟ همه چیز اظهر من الشمس است. رهبر را کنار زدند و به کنج انزوا فرستادند و در اسفباری زندهگی کردند و جان به جان آفرین سپردند. ندامت
نهدانم کاری های همه آنانی که دست رد به رهبر خود زدند حالا چی دردی را دوا خواهد کرد؟
ما چنان در حلقوم اژده های انسان خور پشتونیسم فرو رفته ایم که هرگز توان برگشت نه داریم و نوحه خوانی های ما نوش دارویی پس از مرگ سهراب است.
رفقای معاملهگرِ گویا رهبری و اعضای گرانسنگِ حزب عزیز دیروز من!
شما، از من روایاتی را میخوانید که بدانید در امان نیستید. و در برنامه های نظارتی سیاه و آی اس آی، همهی ما زیر نظر قرار داریم، من در یک تصادف همه این ها را دانستم. و
من مجبور شدم یک هزار شماره رسالهی زندهگی نامهی آقای دوستم، مارشال فعلی را به خاطر نشر
گوشهیی از عکس نیم رخ رفیق سیداکرام پیگیر، آتش بزنم. چون ضیا، ترجمان دوستم و اجنت ISI پاکستان آن را مردود شمرده و در جوزجان به جنرال صاحب دوستم توضیح ترساننده از عکس نیمرخ رفیق پیگیر داده بود که من نه بودم. و رفیق دوستم، با محبت، از من خواستند تا آن ها را از بین ببرم و رحیم، برادرم در مهمانسرای مزار، همه را آتش زد. یک جلد آن نزد رفیق فقیر پهلوان بود که نه میدانم نزد شان است یا نه. مناسبات حسنه و بسیار نزدیک من سبب شد که رفیق دوستم برای من چیز دگری نهگویند. کنون، اگر من و رفیق پیگیر مقابل هم شویم یک دیگر را نه می شناسیم. آشنایی غیابی من با پیگیر صاحب مولودی از نام آشنایی سراسری شان در حزب است. اما از ذره بین سازمان های جاسوسی در امان نیستیم…
دنباله دارد…
پ.ن:
پسا نوشتهی خامهی من به نام (رهبر در جالرهزنان افتاد و جان سپرد…) در راستییابی های غمانگیزِ زندهگی رهبر، بخش دوم خامهی من زیر نام دشمن مردتر، از دوستان نامرد انوشهیاد ببرککارمل را در آغاز هفت روز اول دسامبر ۲۰۲۳ بخوانید تا دریابید که بسیاریها ارزش چنان رهبر خردمند رانه داشتند و نه دارند. پیش از آن این مصاحبهی من است در مورد سرنوشت رهبر با شبکهی جمهوری پنجم را ببینید و بشنوید.
روی لینک فشار وارد کنید:
رهبر در جالرهزنان افتاد و جان سپرد
جمهوری پنجم | رزاق مامون | عثمان نجیب | هارون شفق | 2119 | کودتای «شورای هم آهنگی» چه گونه افشا شد؟