مهرالدین مشید

 

 

حادثه آفرین های دراماتیک در جهان و به حاشیه رفتن رخداد های افغانستان

هیچ تهاجمی مقدس نیست و هر تهاجمی ذلت آور است

 

فرار سازمان یافته ی غنی و تحویلی ارگ به طالبان در موجی از وحشت آفرینی ها و ارعاب در تبانی با شبکه های استخباراتی منطقه و جهان که منجر به فروپاشی جمهوریت و تمامی ساختار های سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی در افغانستان، گردید. نه تنها این؛ بلکه پس لرزه ی این وحشت میلیون ها شهروند افغانستان را به فرار وحشتناک و حیرت انگیز از این کشور واداشت که افتادن چند شهروند این کشور از بال طیاره خبر ساز ترین حادثه در تاریخ اطلاع رسانی جهان گردید. این رخداد های فاجعه بار و غم انگیز یک باره افغانستان و اوضاع سیاسی و اجتماعی آن را در سرخط خبر گزاری های جهان قرار داد. جهانیان با شنیدن و دیدن رویداد های افغانستان پس از واگذاری این کشور به گروه‌های شناخته شده ی تروریستی جهان در هر گوشه ای از جهان حیرت زده و وحشت زده شدند و حادثه سازان و صحنه پردازان و بازیگران این رخداد را سخت به ملامتی گرفتند. حوادث نابهنگام و دلخراش در افغانستان در مراحل نخستین برای جهانیان پرسش برانگیز بود و اما رخداد های بعدی در جهان چون، جنگ در اوکراین تا حدودی از چون و چند و چگونگی این خروج نابهنگام پرده بیرون کرد که در پشت آن سناریو های خطرناکی پنهان بوده است؛ اما هرچه بود، در آن زمان مقام ها و بازیگران سناریوی افغانستان تحت فشار و سرزنش جدی در سطح ملی و بین المللی قرار گرفتند.

بازیگران خارجی اوضاع افغانستان برای رهایی از بار ملامتی ها و فشار افکار عامه با شتاب بیشتری دست به کار شدند و جنگ را در اوکراین مشتعل گردانیدند. جنگ در اوکراین در واقع آغاز به عقب زدن و به تاق نسيان گذاشتن افغانستان و رخدادهای خونین آن بعد از سیطره ی استبدادی طالبان بود. حوادث در اوکراین و ادامه ی آن کم کم موضوع افغانستان و رویداد های غم انگیز زن ستیزی، انسان ستیزی و ستمروایی طالبان را بر زنان و مردان افغانستان به باد فراموشی نهاد. پس از حوادث اوکراین، اوضاع افغانستان و چگونگی بازتاب آن حتا از متن افتاد و به حاشیه رفت و علاقمندی جهانیان به اوضاع افغانستان کاهش یافت. به عبارتی دیگر، جنگ اوکراین به این حقیقت مهر تایید گذاشت که افغانستان اهمیت جیوپولیتیک خود را در سطح کشور های منطقه و حتا جهان از دست داده است یا اینکه با استقرار طالبان بازیگران پیشین به اهداف شان رسیده اند و با حضور طالبان، بحیث جنگجویان نیابتی حضور آنان را منتفی گردانیده است؛ یعنی بازیگران پیشین، از آنان می توانند، بحیث مفرزه ی ارزان‌تر و بی‌درد سر تر به سود خود استفاده کنند.

بعید نیست که در شعله ور سازی جنگ در اوکراین اهداف گوناگون راهبردی موجود بوده که به نحوی اهداف جیوپولیتیک، جیو استراتژیک و جیو ایکونومیک بازیگران آن را بر می تابد که گویا حجم و ثقلت آن بیشتر از افغانستان است.
ممکن در انتخاب اوکراین بحیث خط مقدم جبهه، موقعیت جغرافیایی آن که هم مرز با روسیه است، نیز اثرگذار باشد. غرب خواسته تا از اوکراین سکویی برای پرش نیرو های نیابتی برضد روسیه استفاده کند. غرب برای فروپاشی روسیه رویای افغانستان پس از تهاجم شوروی را در سر می پرورید. غرب توانست تا با کمک های نظامی و مالی به مجاهدین افغانستان، شوروی پیشین را از هم بپاشد. غرب با اشتعال جنگ در اوکراین خواست این کشور را مانند افغانستان دهه ی هشتاد به میدان جنگ نیابتی بر ضد روسیه بدل کند؛ اما ادامۀ رخداد های اوکراین نشان داد که رویا های دهۀ هشتاد غرب تحقق ناپذیر است و با هم یاری و همراهی روسیه با چین و ایران همه چیز در منطقه عوض شده است.

ممکن هم در این بازی جدید افغانستان کنونی بحیث جبهه ی عقبی اهمیت ثانوی خود را حفظ کرده باشد؛ اما هرچه باشد، با رفتن جنگ در مرز های اروپا اهمیت نخستین خود را از دست داده است. از همین رو است که مقام های روسیه هر از گاهی از موجودیت گروه های تروریستی در مرز های جنوبی خود از ناحیه ی افغانستان ابراز نگرانی می نمایند. هرچند در انتخاب اوکراین بحیث خط نخستین جبهه اهداف گوناگونی نهفته است؛ اما در این میان به باد فراموشی نهادن افغانستان و بی اهمیت نشان دادن اوضاع در افغانستان، آنهم برای بازی های پنهان و خطرناک استخباراتی جدید، یکی از اهداف مهم آن می تواند به شما ر رود.

این بازی های مرگبار نظامی از این حقیقت پرده بیرون می کند که قدرت های بزرگ جز به منافع ملی ناتعریف شده ی خود که همانا حفظ منافع الیگارشی های درون قدرت شامل مافیا های فساد و اسلحه و نفت است، به هیچ چیزی نمی اندیشند. این منافع نگری ها زیر چتر ابریشمین و قشنگ دفاع از دموکراسی و آزادی های انسانی و دفاع از حقوق بشر، از سال ها بدین سو به مثابه ی تروریسم نرم افزاری سرنوشت میلیون ها انسان روی زمین را به بازی گرفته است. چنانکه ما امروز در افغانستان زیر چتر این شعار های رنگین، شاهد سقوط این کشور در دامن گروه های خطرناک تروریستی هستیم. با تاسف که حالا افغانستان نه تنها  قربانی تروریسم سخت افزار ؛ بلکه تروریسم نرم افزار نیز گردیده است. آنانیکه تروریست ها را به نحوی از آنجا حمایت می کنند و داد از حقوق بشر و آزادی های انسانی می زنند، خطرناک تر و خیانتکار تر از تروریستان تفنگ بدست اند که  از هیچ جنایتی برضد انسان دریغ نمی‌کنند. حوادث سال های اخیر در افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن و بسیاری از کشور های دیگر نشان داد که هر گونه امید و دل بستگی سیاسی، نظامی و اقتصادی به قدرت های بیرونی بالاخره به بهای خیانت ملی تمام می شود. چنانکه سقوط افغانستان به پرتگاه ی تروریسم ناشی از این گونه دست بینی ها به خوان بیرونی ها بوده است.

این در حالی است که قدرت های خارجی چون کوران مادرزاد، فقط امید یک چشم باز کردن را برای مکیدن خون میلیون ها انسان مظلوم در سر می پرورند. با تاسف که برای رسیدن به هدف از هیچ فساد، خیانت و حتا جنایت بشری دریغ نمی کنند و برای دست یابی به هدف هر روز حادثه آفرینی می‌کنند تا موج هایی از بحران را بخاطر به فریب کشاندن افکار عامه، در نقاط مختلف جهان دامن بزنند و در زیر دود و آتش و خون آن با خم خم رفتن های صیاد گونه به اهداف خویش نایل آیند. چنانکه آنان دیروز بخاطر جنگ در اوکراین در گام نخست افغانستان را قربانی کردند و بعد برای به فراموشی سپردن افغانستان، جنگ میان اوکراین و روسیه را مشتعل گردانیدند. امروز می بینیم که حادثه سازان تاریخ برای انتقام کشی از جنگ های اوکراین جنگ در خاورمیانه را دامن زدند. در این تردیدی نیست که فلسطینی ها برای نجات از ستمگری های اسراییل و زنده گی مسالمت آمیز با یهودیان و عیسویان نیاز به یک حاکمیت عادلانه و دولت مستقل دارد؛ اما با تاسف که گروه های فلسطینی چون، حماس به نحوی در بازی های نیابتی زمین‌گیر شده که داعیه ی برحق فلسطینی ها را زیر پوشش برده است. با تاسف که در پشت این جنگ دستان بیرونی ها دخیل است که هر یک برای رسیدن به هدف و ضربه زدن به رقیب خود حتا از بازی کردن به آرمان های میلیون ها انسان مظلوم فلسطین  هم دریغ نمی کنند.

این جنگ رقابت میان امریکا و روسیه را افزایش داد و رابطه ی روسیه و چین و ایران را بیشتر از هر زمانی بهم نزدیک کرد؛ اما امریکا در این جنگ به دلیل شکست در افغانستان و از دست دادن اعتماد هم پیمانان خود بیشتر آسیب پذیر و حتا پایان حضور این کشور را در منطقه قابل پیش بینی است. بعید نیست که این جنگ ناقوس قطب بندی های جدید را در جهان به صدا درآورد و سبب ایجاد قطب جدید به رهبری روسیه و چین گردد. هرچند موجودیت قطب های متخاصم گاهی بلند پروازی های طرفین را مهار می کند؛ اما گذشته نشان داده که کشور های کوچک و فقیر تاوان این بازی ها را پرداخته اند.

چنانکه ما شاهد هستیم که چگونه جنگ اوکراین افغانستان و رخداد های غم انگیز آن را از حافظه ی قدرت های اروپایی در کل غربی پاک کرد. پس از این جنگ بود که مقام های آمریکایی تبلیغات وسیعی را برای بی اهمیت ساختن جنگ افغانستان به راه افگندند و حتا در سخنرانی های شان در گردهمایی های سازمان ملل از یادآوری افغانستان انکار کردند. سخنان اخیر جک سالیوان مشاور کاخ سفید گواه آشکار بر آن است. این مقام امریکایی در یادداشتی در نشریه فارن افرز درباره دلایل اتخاذ تصمیم خروج امریکا از افغانستان نوشته که حمله های روسیه به گرجستان و اوکراین در ۲۰۰۸ و۲۰۱۴ و همچنین تقویت ناگهانی قوای نظامی چین، سبب شد تا امریکا سیاست دفاعی خود را تغییر دهد. وی این خروج را اجرای سیاست‌های دفاعی واشنگتن با واقعیت‌های موجود از جمله آمادگی برای مواجهه با قدرت‌های بزرگ‌تر مانند روسیه و چین و بویژه تمرکز موثر بر جنگ اوکراین عنوان کرده است. در یک سروی اخیر هم بیشتر از شصت درصد جمهوریخواه ها و دموکرات ها گفته اند که آمریکا نباید به افغانستان حمله می‌کرد و باید از شکست قشون شوروی در دهه ی هشتاد درس می گرفت. این نظرها در حالی بیان می شود که نیرو های امریکایی بیش از بیست سال در افغانستان جنگید؛ اما در آن زمان این گونه واکنش های جدی وجود نداشت و جنگ در راستای اهداف حلقه های مافیا های سیاسی، اسلحه و نفت به پیش رفت. حالا که جنگ اوکراین منافع آنان را تامین می کند، طبل بیهوده گی جنگ در افغانستان را به صدا درآورده اند.

از گفته های بالا فهمیده می شود که هیچ تهاجمی مقدس نیست و در پشت هر تهاجمی اهداف جیوپولیتیک، جیو استراتژیک، جیو ایکونومیک و در کل جیوپولیتیک نهفته است که زیر چتر های ابریشمین با کوس و برنا راه اندازی می شوند. دیروز شوروی به نام دفاع از توده های زحمت کش و حاکمیت کارگران و بعد غرب زیر نام دموکراسی و تامین حقوق بشر و مبارزه با تروریسم، افغانستان را مورد حمله قرار دادند؛ اما هر دو حمله یکی بجای تامین حقوق زحمت کشان، هزاران کارگر را در پولیگون های پلچربی کابل زیر آوار های خاک نمود و دومی هم بجای تامین دموکراسی و حقوق بشر، با حمایت از فاسد ترین و خاین ترین زمامداران نه تنها تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرد؛ بلکه با واگذاری افغانستان به تروریستان و فروپاشی بزرگ سیاسی، اداری، نظامی و اقتصادی این کشور، افغانستان را به جولانگاه گروه های خطرناک تروریستی بدل کرد. این دو حمله نه تنها گروه‌های آزادی بخش افغانستان را به گروه‌های نیابتی تبدیل کرد و مبارزات حق طلبانه ی آنان را زیر پرسش برد و آرزو های شیرین آنان رابرباد نمود. این حمله ها ثابت گردانید که کشور ها و منافع ملی کشور ها و همه ارزش های آنان سکویی برای پرش به اهداف راهبردی قدرت های مهاجم است و کشور های مورد تهاجم را قطع زمینی بیش برای بازی های نظامی و سیاسی و جیوپولیتیک شان نمی پندارند. آنگاه که حضور خود را در آن لازم بدانند، برای توجیه ی حضور خود با دهل و سرنا نغمه سرایی می کنند و آنگاه که چنین ضرورتی برطرف شد؛ برعکس بر بیهوده گی آن رجز خوانی می کنند. این رویکرد قدرت های بزرگ بر حقبقت به این سخن اقبال: " رفتن به پای مردم بیگانه در بهشت حقا که با عقوبت دوزخ برابر است" مهر تایید می گذارد که توقع هر گونه چشم لطف از کشوری دیگر معنای دوزخ استعمار جدید را در پی دارد.

افغانستان در پنج دهه ی گذشته مثال روشن این گونه بازی ها بوده که کلافه ی سر در گم سیاسی آن هر روز پیچیده تر می شود. اکنون که افغانستان دررتبانی آشکار با آنان به بهشت گروه های تروریستی بدل شده است، همۀ آنان نیرو های خویش را برای رها کردن این کشور به باد فراموشی به کار افگنده اند. حال بر طالبان است تا از گذشته ها درس آموزنده بگیرند و بر ثبات ناپایدار کنونی مغرور نشوند و این ثبات شکننده است؛ زیرا تاریخ گواه است که حکومت های کیبل سالار و شلاق بر دست که از برج و بارویش استبداد و خشونت و سخت گیری همراه با وضع محدودیت های شدید، بویژه بر زنان به همراه باشد؛ عمر اش کوتاه است. به حکم زمان هیمنه و طنطنه ی حکومت های ستمگر زود گذر بوده و روال آن حتمی است. ثبات دایمی و پایدار زمانی در افغانستان حاکم می شود که با قطع دست های مداخله های خارجی ها یک حکومت قانونی و مورد قبول مردم افغانستان؛ البته برای یک دوره ی گذار بوجود آید. این حکومت مسؤولیت خواهد داشت تا قانون اساسی را تصویب و نوعیت حکومت را در افغانستان تعیین کند و تحت نظارت آن به گونه ی شفاف انتخابات برگزار و قدرت به یک حکومت قانونی و مورد قبول مردم افغانستان انتقال نماید. آرزوی شیرینی که با تاسف با از دست رفتن فرصت های خوب، رسیدن به آن حالا به مراتب دشوار تر از « هفت خوان رستم» به نظر می رسد.یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت