پایانی بر روایت فروپاشیِ نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان
اینام الحق ژنرال بازنشسته، مشاور سابق وزیر خارجه پاکستان و علاقه مند به پژوهش در حوزۀ روابط بین الملل و جامعه شناسی سیاسی است. نویسنده در مطلب حاضر، به بررسی عوامل و محرک های موثر در تضعیف نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان پرداخته و در این راستا به نحوی بر ناکارآمدی و ناکامی سیاست ها و تصمیمات ایالات متحده در تضمینِ جریانی از تقویت و پایداری نیروهای دفاعی-امنیتی سابق افغانستان نیز اشاره داشته است. همچنین بخشی از مطلب حاضر به ذکر عواملِ دخیل در پیشروی دامنۀ فروپاشی جمهوری افغانستان ذیلِ مطالعه ای منتشر شده توسط نهاد سیگار در ژوئیه ۲۰۲۳ می پردازد. نویسنده با اشاره بر فاکتورهای موثر در مسیر اضمحلال نیروهای امنیتی دفاعی (حال به واسطه فساد و ناکارآمدی دولت وقت و یا ناکامی سیاست های ایالات متحده)، در مقابل نیز به تدابیر و ملاحظاتی برنامه ریزی شده از سوی طالبان جهت تخریب چهرۀ نیروهای امنیتی افغانستان و القای باور و ذهنیتی محکوم به شکست برای نیروهای متجاوز خارجی در بین جمعیت افغانستان می پردازد. مطلب حاضر توسط نازنین نظیفی برای سایت تحلیلی کلکین ترجمه شده است.
مقالات و پژوهش های صورت گرفته در این زمینه، به بررسی دلایل سقوط نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان (ANDSF) در ماه اوت ۲۰۲۲ پرداخته اند. شایان ذ کر است این سری مقالات نگاشته شده بر اساس دیدگاه ایالات متحده است که در گزارش فوریه ۲۰۲۳ از سوی سیگار(سرمفتش خاص برای بازسازی افغانستان)، یک نهاد دولتی ایالات متحده منعکس شده است.
ایالات متحده آمریکا به جایِ اتکا بر نیروهای بازماندۀ قدیمی، مستقلا تصمیم گرفت تا نیروی ارتش و پلیس را از پایه و اساس پرورش دهد. در همین راستا ژنرال اشفاق پرویز کیانی، رئیس ستاد ارتش پاکستان، آن دست مقامات آمریکایی که در این کشور حضور داشتند را نسبت به احتمالِ گرفتار شدن در دام این رویکرد، حساس و هشیار ساخت. بنیادِ استدلال پاکستان از این حساسیت زایی بر آن مبنا بود که ساختارهای شکل دهنده و متکی در این جریان ممکن است پرشتاب و فوری باشد، (این در حالیست که) فرهنگ نظامی زمانِ خاص خود را برای ترتیبات و دگردیسی می طلبد، و (اینچنین) به همبستگی گروهی و همچنین روحیه بالا منجر می شود. اما می توان گفت رویکرد ایالات متحده فاقد خواست و اراده ای سیاسی جهت «تخصیص زمان و منابع لازم به سمت بازسازی پیکرۀ بخش امنیتی در یک کشور جنگ زده و فقیر بود». همچنین اصرارهایی معمول درجهت نشان دادن پیشرفت طی کوتاه ترین زمان و در تمام سطوح فرماندهی نیز وجود داشت. کلیتی از این عوامل به تعیین نقاط عطفی غیرواقع بینانه برای تقویت ظرفیت و توانمندی نیروهای دفاعی امنیتی ملی افغانستان منتهی شد. متعاقبا با عقب نشینی و ترک ایالات متحده از خاک افغانستان، ارتش ایالات متحده با برعهده گرفتنِ وظایف و تعهداتی که نیروهای افغان موظف به انجام آن بودند، من جمله اقداماتی چون «فعالیت های مرتبط با تامین، تجهیز، تخلیه، استخبارات، محافظت و تدارکات»، به نحوی سعی کرد تا روندی ظاهرا موفقیت آمیز را به نمایش گذارد. اما در پایان، نتیجه و ثمرۀ نهایی این ظاهر سازی از موفقیت آن شد که نیروهای دفاعی افغانستان “در اقدام و عمل به طور مستقل ناتوان بودند”. بدین ترتیب فروپاشی نیروهای دفاعی و امنیتی ملی فغانستان امری قابل پیش بینی می نمود و در این میان تنها مسئله و موضوع زمان مطرح بود.
از دیگر سو می توان گفت دولت افغانستان نیز در پیشبردن و پیش رفتنِ پروژه ای که از حمایت کامل سیاسی برخوردار نبود و نهایتا به بهای زمان، تلاش و منابع کشور تمام شد، به همان اندازه مجرم و مقصر شناخته می شود. اتحاد شمال در قالبی شبه نظامی ادغام گردید که به عامل محرک و مرکزِ رشدِ نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان تبدیل شد. نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان در ابتدا به عنوان یک پیاده نظام سبک طراحی گردیده، و در نهایت به یک نیروی مسلح تمام عیار با نیروی هوایی، فرماندهی عملیات ویژه و انواع مختلف نیروی پلیس تبدیل شدند. بدین ترتیب نتیجه غاییِ و سرنوشتِ نهایی نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان در مسیری از به کار گرفته شدن و اقدام برای عملیات نیروهای خارجی، پیشبردِ عملیات هایی در کنار آنها و یا تحت پوشش هوایی و توپخانه ای خارجی طی زمانی مقدر و مشخص گردید که نیروهای ایالات متحده و ائتلاف متعهد شدند که تا ۱۴ ماه پس از امضای توافقنامه دوحه در فوریه ۲۰۲۰ به طور کامل از افغانستان خارج شوند.
اما قابل توجه ترین مسئله این امر به نظر می رسید که ایالات متحده آمریکا فاقد خط مشی و منابع اختصاصی، یا دکترین سازمان دهی شده، چه در سطح سازمانی و یا بین سازمانی جهت تقویت و تقویت توان ارتش، نیروی هوایی و نیروی پلیس یک کشور دیگر بود. بدین ترتیب باید اشاره کرد که اعزام و استقرار کوتاه مدت مربیان و مشاوران آمریکایی، این پروژه را از هرگونه استمرار و تداوم اقدامات یا تلاش هایی اصولی و نهادینه محروم نمود. شایان ذکر است که خود مربیان و مشاوران نیز بی تجربه و بدون آموزش کافی بودند. معیارهای ارزیابی آموزش به طور مکرر تغییر می کردند و معیارهای مذکور تنها به سنجش و اندازه گیری مسائلی از این دست می پرداختند که چه زمانی به افراد دستمزد پرداخت شده و آیا ساختارها شکل گرفته اند یا خیر.
از دیگر سو باید اشاره کرد که در کشور افغانستان معضل فساد همواره حاکم بوده است. گرچه فساد در این کشور امری به خوبی شناخته شده بود، اما به دلیل عواملی چون ملاحظات سیاسی، نخبگان وابسته و گماشته شده از طریق پارتی بازی و هم مسلک گرایی و یا تشکیل ائتلاف هایی بی دردسر و غیره، ایالات متحده به سختی می توانست برای ریشه کن کردن فساد در این کشور اقدامی صورت دهد. ثروت اندوزیِ شخصی با بهره کشی از سرمایۀ کشور از یک سو، و دور زدنِ فساد یا به عبارتی گریز از پیگیری این مسئله به دلیل عدم پاسخگویی و نظارت صحیح ایالات متحده، ناتو و دولت افغانستان از دیگر سو، خود عواملی بودند که زمینه ساز فرار مقامات از رسیدگی به عامل فساد آنهم بدون مجازات می شد. منصبی از به اصطلاح رهبری نظامی آنهم بدون توانایی حرفه ای یا تجربه نظامی، به بالاترین قیمت پیشنهادی فروخته می شد. رهبری -در بخش دفاعی-امنیتی- همواره به حالتی شناور و در نوسان بوده، جذب نیرو امری دشوار، نرخ سواد نیروها/سربازان پایین، و فرسایتش یا ریزش نیروها در حین و یا پس از آموزش بالا بود. محرک هایی چون تلفات غیرقابل مهار و غیر قابل کنترل در کنار شکاف هایی در امتداد خطوط قومی و قبیله ای، یا اقدام به ثبت نام تنها به واسطه وسوسۀ دریافت حقوق، -وضعیت نامناسب میان نیروهای امنیتی دفاعی کشور- را تشدید می کرد. بدین ترتیب با اشاره به موارد فوق الذکر، روحیه پایین و ضعیف نتیجه ای عادی و طبیعی بود.
اما با وسعت و پیشرویِ دامنۀ فروپاشی جمهوری افغانستان، مطالعه ای صورت گرفته از نهاد سیگار که در جولای/ژوئیه ۲۰۲۳ منتشر شد، شش عامل را در این راستا شناسایی و مشخص ساخته است:
· نخست، حاشا و انکار دولت که به نحوی با این تفکر پیوند خورده بود که، نیروهای ایالات متحده/ ناتو نه توان آن را داشته و نه می شود که افغانستان را ترک کرده و یا حداقل به طور کامل خارج شوند. این رویکرد از انکار و نادیده انگاشتن در دولت سابق افغانستان به گونه ای فراینده ای برحسته و در خور توجه شده بود؛ چرا که “طی نزدیک به ۲۰ سال و سه دوره ریاست جمهوری ایالات متحده، ایالات متحده در مورد موضوع عقب نشینی نظامی دچار تزلزل و تردید شده بود.” از این رو پیام های ایالات متحده پیوسته مغایر، متناقض و آشفته بودند. همین جریان مسبب آن شد تا دولت افغانستان با عقب نشینی ارتش آمریکا و همتایانش، آمادگی لازم را نداشته باشد.
· دوم آنکه، حذف رژیم غنی از مذاکرات دوحه، جمهوری را تضعیف و تخریب نمود و این مسئله خود به همان اندازه بر نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان تأثیرگذار بود. سرکشی و تمردِ امارت اسلامی برای عدم مذاکره با دولت افغانستان، و سرپیچی از دعاویِ مطروحۀ ایالات متحده جهت دستیابی به یک “راه حل سیاسی پایدار” ابتدا با امارت اسلامی و سپس مشارکت کابل در پروسه صلح بین الافغانی با شکست مواجه شد. در نهایت توافقنامه دوحه به امارات اسلامی طالبان نیرو انگیزه ای مضاعف داد.
· نکته سوم، پافشاری و اصرار اشرف غنی -علی رغم ضعف و ناتوانی- برای ادغام طالبان در جمهوری بود، با این تفکر که او این بدین ظریق خواهد توانست به قدرت خود ادامه دهد؛ اما نتیجه آن معکوس گردید.
· چهارمین مورد آن بود که امارت اسلامی علی رغم تلاش ها و تقلاهایش، حاضر به سازش نبود. موضع تغییرناپذیر این گروه در عدم برقراری آتش بس، در نهایت اوضاع را به سود آنها، و به سمت رقابتی شدید و سرسخت، تغییر داد. ارزیابی اطلاعاتی ایالات متحده تا آوریل ۲۰۲۱، به این نتیجه رسید که امارت اسلامی به پیروزی نظامی اطمینان دارد.
· پنجم آنکه، رئیس جمهور سابق افغانستان اشرف غنی، به واسطۀ حلقه ای محدود و منتخب از وفادان نزدیک به خود حکومت می کرد که و دولت را در یک برهۀ حساس بی ثبات ساخت. باید گفت که نوشداروهای وی برای معضلات افغانستان غیرمعمول، غیر قابل اجرا و ناکارآمد بود. انزوا، خلق و خوی خاص و مدیریت ذره بینیِ (وسواس گونۀ) او به حمایت از دولتش در سطح محلی و بین المللی ضربه زد. به نحوی که خود او به عنوان بخشی از مشکل افغانستان تلقی می شد.
· و در نهایت آنکه، عواملی چون فساد در کل دولت افغانستان، سطح بالایی از تمرکزگرایی، تقلایی بی امان برای قدرت، در فروپاشی نهایی جمهوریت نقش داشته است.
از دیگر سو نیز سیگار “چهار یافته” پیرامون اینکه آیا اهداف حکومتی ایالات متحده محقق شده است یا خیر را شناسایی کرده است:
· ایالات متحده آمریکا در ایجاد نهادهای حکومتی با ثبات، دموکراتیک، نماینده، حساس به مسئله جنسیت و پاسخگو برای افغانستان، ناکانم و ناتوان بود و با شکستی ۱۴۵ میلیارد دلاری مواجه شد.
· ایالات متحده در ریشه کن سازی فساد نیز ناتوان بود و از این رو نتوانست جمهوری دموکراتیک جدید را در چشم مردم عادی افغان مشروعیت بخشد.
· پیشرفت محدودی که برای توسعه سرمایه انسانی و ظرفیت نهادی و غیره قبل از فروپاشی به دست آمد، عمدتا ناپایدار بود و به آسانی توسط امارت اسلامی طالبان شرایط به روال سابق بازگردانده شد.
· نهایتا آنکه گرچه امارت اسلامی یک رویکرد ترکیبی و تطبیقی را اتخاذ کرده است؛ لیکن عناصر باقی مانده از جمهوری هنوز تداوم داشته و فعالیت می کنند.
بدین ترتیب باید گفت تمامیِ عوامل مذکور هریک به نحوی تاثیرات سوء و نامناسبی بر نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان داشتند. اما آنچه که ایالات متحده پیوسته از آن آگاهی نداشت و یا تعمدا نادیده می انگاشت این واقعیت بود که نیروی دفاعی و امنیتی ملی افغان هرگز دل در گرو جنگ نداشتند. از دیگر سو، نیروهای امارت اسلامی طالبان در راستای جامعه شناسی خود و به سبک معمول از طرزالعمل خود، “نیروهای اشغالگر” را خسته کرده و تدریجا از پای در آورده تا فضای خالی عدم تعادلی گسترده (مابین) توانایی-ظرفیت را پر کرده، و پس از آن تا حد امکان شرایط مطلوب و متبوع خود را مدیریت کنند. همچنین امارت اسلامی طالبان در طول کلِ این فرایند، مرتبا در روستاها و شهرهای افغانستان دست به ترس و ارعاب زده و _بدین وسیله با قدرت نمایی- مرتبه و جایگاه نیروهای دفاعی و امنیت ملی افغانستان را یادآور شده، متذکر می شدند که افغانستان به امارت اسلامی طالبان تعلق داشته؛ نهایت امر چنین مقدر شده است که نیروهای اشغالگر مانند بسیاری از دفعات گذشته این کشور را ترک کنند. و این حقیقت مسلمِ گریز ناپذیر و اجتناب ناپذیر در حافظه جمعی افغانستان حک شده است.
منبع: https://tribune.com