عثمان نجیب
تعصب، بخشی از فطرت ذاتی و کسبی انسان است
حذفِ اقوام غیرِپشتون توسط پشتون، هم کسبی است و هم کارشیوهی بدون تغییر و ماندگار قبیله گرایان.
پاسخ محمدعثمان نجیب، به یک انتقاد.
خواستم این دیدگاه را برای شما بزرگان هم همهگانی بسازم.
انجنیر صاحب گرامی آقایی رحمت الله خان:
برای حفظ شناسهی زبانی و خلقتی، هر انسانی مکلف به تعصب است. شما هم تعصب
دارید، من هم تعصب دارم، آن دگری هم تعصب دارد. ولی تعصب منطقی. اگر چنین
نیست، چرا در برگه های شناسهیی مکانی برای ملیت است، چرا مکانی برای نوشتن
زبان مادری است؟ چرا همه چیز دررافغانستان به زبان پشتو است؟ از نوت های بانکی
تا لوایح و مقرره ها تا سرودی که برادران پشتون ملی میخوانندش؟ چرا هر رهبر
پشتون هر جنایتی کند، قهرمان است و چرا اگر یک فرد عادی مثل من زبان مادری اش
را ارج بگذارد و برای تقویت و پایایی آن کوشا باشد، متعصب است؟ این تعصب، همه
به غیر پشتون آمده است؟ چرا کسانی که حتا به نام دین، توجه به زبان مادری را
تعصب میدانند، سه صد سال است، خود شان تلاش دارند تا زبان مادری خود را بالای
دگران تحمیل کنند؟ کسانی اتکای دینی بر گویا جلوگیری از تعصب دارند، یا قرآن را
نه میدانند، یا آن حدیث پیامبر (ص) را. هر دو، برتر شمردن زبان خود بر زبان
های دگر، برتر شمردن قوم خود بر اقوام دگر مردود شمرده اند. مگر به تقوا. این
من، این شما، این قرآن و حدیث، این هم قوانین مدنی و جهانی و این هم من و
شما. در بحث معرفی خاینان به وطن، اصطلاح حقوقی به نام جرم مشهود چیزی وجود
دارد یا قرینه و. قرینهی قاطع. فروپاشاندن نظام قانونی و رهبری زیر نام
پلنوم
۱۸
به نفع دکتر نجیب، جرم مشهود است. فرار دکتر نجیب و تبانی ناکام او با حکمتیار،
جرم مشهود است. بیسرنوشت سازی هزاران هزار منسوب قوای مسلح و میلیون ها مردم
عادی سپردن شان به تیغ کشتارها جرم مشهود است. فروپاشاندن افغانستان توسط غنی و
وزاری قوای مسلح اش و همه کابینه اش جرم مشهود است. نه میشود که برای اقامهی
دعوا در برابر آنان منتظر اجازهی کسی بود. حتا از منظر حقالعبدی به عنوان یک
شهروند آسیب دیده ناشی از خیانت اینان هر کسی میتواند اقامهی دعوا کند. مشکل
مردم غیر پشتون ما همین بوده که به تلقین های دروغین وحدت و تعصب و سکوت عمر
گذراندند. تا آن جا که بیشترین های شان حالا ترسو و جبون بار آمده اند. ولی
نسل جوان و میانه حالا هوشیار اند حق طلب و دادخواه. من که دادخواهی دارم، نه
برای آن است که تعصب با دگری دارم. بل برای آن است که تعصب دگری نسبت به خودم
را نه میخواهم. برخی ها کرزی مانند اند و ناخوانده امضا میکنند. یک بار
برنامه های حذف اقوام توسط پشتون را ببینند و بعد قضاوت کنند آب را نادیده موزه
از پا کشیدن چه سود؟
مرا بیمار روانی میخوانند، آن دیگری را لڼدهغر میگویند. اما من یک پرسش
دارم. بزرگان ما و آنانی که تاریخ های حقیقی را نوشتند و حالا حیات ندارند
تکلیف شان نزد شما چیست؟ بلی من از هر چمن سمنی دارم به دلیلی که غریب بچه بودم
و درس خواندم و زحمت کشیدم مثل هزاران جوان این سرزمین. بلی تاریخ در دست من
است از گاهی که خودم را میشناسم و تاریخ خوانده ام، بلی من وطندوست استم اما
وطنفروش نیستم کما این که میلیون ها وطندوست را شاگردم. نوشته های من حقایقی
را برملا میکنند که در طول سده ها یا سال ها و دهه ها زیر تل خاکستر بودند. و
اما غصه ام بر این است که این نوشته ها بدبختی بزرگِ برخی ها را در قرن
۲۱
و در عصر مدرنیته و درگذرگاه های خِرد و اندیشه حتا یک صفحه از تاریخ را
مطالعه نکرده اند و به خودآموزی و خود آگاهی نرسیده اند، من مشتاق اشتهار خود
نیستم، من سال ها به نامهای مستعار نوشته داشته داشته ام. تراژدی بیخبری
برخی ها از نسل دیروز و نسل مروز افغانستان در نهبود عقلگرایی و خرد ورزی
است. مطالعه کنید، آگاه شوید. حالا که تنها من را خاموش کنید چه سود؟ هزاران
مقاله و تبصره و تحلیل و تاریخ حقیقی را که نوشته ام چی میکنید؟ برهانی برای
رَد کردن آن ها دارید یا الله. و دیگر این که من آخرین و لنگان رَو ترین عضو
قافلهی بی انتهای استادان خرد و اندیشه ام که چون میلادِ نوری میتابند و چون
عزیزِ ماندگاری در خروش اند.