عثمان نجیب
قهرمانتر از امیر حبیبالله خادم دین رسولالله نه داریم. پس از آن ببرککارمل
و قهرمان ملی
بانو پریانی، دخت آهنینی از پوران خراسان
تو، آیت سبحان صبحوگاه خواندهیی یارجان
ترک ما کرده و گاه ز پیش ما رفتهیی یار جان
تو، چه داغی بر دلهای ما ماندهیی یارجا
تو مگر، لالایی سرخ لالهی آزادی برای مان گفتهیی یار جان
تو شرار شور ننگِ کُرد و پلوان و مهرویان کوهدامنان بودهیی
تو باغبان مست از شرشر شراب خونین کفنان بودهیی یار جان
با پیشگفتارِ این چند بیت وطنی، شما را به یاد امیر شهید و قهرمان ملی و شهدای شهید کودامنان میبرم و به این بهانه سلام ها و درودهای خودم را برای همهی شما کوهدامنیان عزیزم میفرستم. جوانان کدیور کوهدامنان و پایهگذاران و هموندان (شورای شمالی بزرگ در خارج از افغانستان): برداشتن گامهای سنگین شما در زمانی که کشور ما و به ویژه شمالی بزرگ و پهندشت های توانبخش و فروهرپرور آن، زیرگامهای ستوران دزدان شبروِ اشغالگر لگد میشوند و نیرو های جانبرکف ایستایی در برابر دستدرازان گندیدهی پاکستانی و خیبری و قبایلی در سراسر شمالی بزرگ و سنگر های آزادیبخش وطن میرزمند، گامیست، گاهنیاز زمان. شما این خِرَداندیشی تان، خمیدهگیهای تن زخمی وطن را چنان راست میکند که بود. و شما ها کدخدایان و کدیوران پویا و پاینده در هوش تخمههای امروز و فردای این درمان خواهید بود. به سخن فردوسی:
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار
انشاءالله، این روزگار روزی سر میرسد و شماها سپیداران رونده اندام های بالندهگی در دل هنگامهی زمان میشوید.
درد دلی با خودم:
گفتم بیا خودم را ارزیابی کنم. رفتم به دور های دینهروز. دیدم هر چه نیکی به من شده و من به یاد دارم پاسش داشته ام، دارم و خواهم داشت. بعد دیدم، من با دگران چه کردم که میتوانستم؟ به یاد آوردم که دست بسیاری ها را گرفتم. کسانی که فقط یک خود شان بودند و یک لباس تن شان. در پی آن نه شدم که در کلهی شان چیزی دارند یا خیر؟ چون پندارم این بود و است هیچ انسانی بدون استعداد نیست. ولی باید برایش فرصت داده شود. کسانی را پدر های شان معرفی کردند، کسانی خود شان را معرفی کردند، کسانی مستحق مسلکی بودند، کسانی را برادران و دوستان شان معرفی کردند.کسانی کار های دگیران را برایم سفارش میدادند. در نیمهی دههی شصت در هر بخشی که بودم، برابر توانم، برای هر کسی که تقاضایی داشت میتپیدم. در همین اندیشه دیروز در طلوع فجر منزلم را ترک کردم تا به یادبود مبارزان قهرمان مردانهگی سالاران شمالی بزرگ و تاجیکان، راهی فرانکفورت آلمان شوم. هی میدان و طی میدان با تن بیمار، خودم را رسانیدم. جوانی به نام سالنگی و دوستان دگری من را دعوت کرده بودند. تا با ایشان سلام و علیک کردم که برای بردن من در ایستگاه قطار آمده بودند، هر چهار جوان وطن از شمالی تا بدخشان را ناراحت یافتم. دلیل را پرسیدم، دانستم که گروه نادان و جاهلی به اندیشهی انحصار گذشته دورهمی را به گرو گرفته اند. جوانان به من گفتند که هنوز مجلس شروع نه شده سه بار جنگ مغلوبه میان جوانان گرد آمدهی پنجشیر در گویا گرامی داشت از هفتهی شهید در گرفته که سبب مداخلهگری پلیس فرانکفورت شده است. وقتی داخل شدم، خلاف انتظار، دیدم مجلس بزرگی ترتیب دادهاند. جناب حمید صاحب پروانی از سازماندهندهگان اصلی را دیدم. محبت زیاد کردند. ولی فضا را نارام و در حال انفجار یافتم. قیافههای زنندهی زمان های جمهوریت، کلانکار های بیحساب و از خودراضی، در گوشهیی هم برگهی کلان نوشته شدهی ( شورای پنجشیر ) و تعداد عکس های شهدای اصلی و بدل مقاومت، بدون عکس امیر شهید،در دو کنار عکس قهرمان ملی. مهمانان را دیدم، یکی از آنان عطاءالرحمان سلیم، آن زندانی شدهی فساد دوران جمهوریت کرزی که معین وزرات حچ و اوقاف بود. استادی با ملیت فرانسوی و دانشمند نام آشنای دوستدار و تاجیکان خراسان و جمعی بانوان و مهر بانوان. به تن بسیار های پیراهن هایی با عکس چاپ شدهی قهرمان ملی و احمدمسعود. بیرق های مختلف به شمول بیرق زمان حکومت استاد ربانی. آن همه غرور و کبر و بی بند و باری را که دیدم، به یاد روز های کابل افتاده و با خودم گفتم برخی اینان حتا در اروپا هم از بدویت و قلدری دور نه شده اند. سر انجام محفل در حالی آغاز شد که به قول سالنگی صاحب در نیم ساعت سه بار جنگ مغلوبه را پشت سر گذاشته بود. سخن دراز نه شود. یک آقا بلند شد و از نبود بیرق جمهوریت انتقاد کرد، در حالی که خودش هم با ما به احترام سرود ملی دوران جمهوریت استاد ربانی ايستاد. سخنان او اثری بالای جمعیتی گذاشت و آگاه و نا آگاه کف زدند. آقایی یک بیرق دوران غنی پشتون را آورد. گویی بمی منفجر شد و این بار جنگ چنان آغاز شد، که به شش دوره رسید. باز شش موتر کلان پلیس آلمان رسید و زینه های پرخون را دید و ما خجالت زده نزد روح امیر و شهید و قهرمان ملی. دیدم محفل خراب شد، رفتم پشت میز خطابه و به گونهی نمادین پیامی فرستادم در سریچه به آن یل شجاعت و دانای خوابیده در خواب گاه ابدی او. گفتم: دیروز پدران نادان اینان ترا فروختند و امروز برخی فرزندان نادانتر ار پدران شان.
روز یکشنبه رفتم به درومشتات آلمان. نهاد قهرمان ملی زیر مدیریت جناب کوهسار کوهدامنی و نوری صاحب و دگران با نظم عالی برنامهی بزرگی گرفته بودند که سپاس از زحمات شان. من از ۳۶ ساعت پیش تا هنوز در راه استم، با دیدن آن نظم و دوستان گرامی ام، باخستگی وداع کرده و از نام گروه اروپایی شورای شمالی پیامی را رسانیدم. ولی عرض کردم که قهرمان دانستن قهرمانان از تعریف و توصیف های داخلی بگذریم به اشکال مختلف امیر شهید شناسی, مسعود شناسی و رابطهی تروریسم جهانی با ترور قهرمان ملی، رابطهی حادثهی بازدهی سپتامبر به به ترور احمدشاه مسعود در یک بازی بزرگاستخباراتی، مسعود را درک کردن به عنوان ناو نبرد بیسمارک آلمان به جهان شناساندنکار کنیم. پژوهش هایی در رابطه به بازیافتن حقایق فهرمانی، شهادت امیر شهید و دگران کار کنیم. و همه دانستیم که اگر امیر حبیبالله خادم دین رسولالله قهرمان اول نه باشد، رابطهی زنجیرهیی قهرمانان پوران خراسان معنایی نه دارد. یادی از تمنا پریانی، آن بانوی آهنین کشور کردیم که حیاتش را برای وطن فدا کرده و با اعتصاب غذایی در آلمان، جهان را متوجه وحشتسرای طالبانی به نام افعانستان ساخت.