عثمان نجیب
پرتاب بم اول، از آشیانهی کتاب: انفجار مهیب از بمستان
هیچ ملتی در جهان بالای مردمِ افغانستان حقی و دَیْنِیْ ندارد. اگر دیروز میلیون ها بار طعنهی مالیه دهندهگانِ شان را به ما میدادند، امروز همان مالیه های شان را سیاسیون و نظامی های شان دوباره دزدیدند و کشورِ ما را فروپاشاندند. در درازای بیست سال همه منابع زیر زمینی و رُوْ زمینی ما را دزدیدند. خانه های ما را ویران کردند، کاشانه های ما را به دستِ تروریستان سپردند. پسا فرار هم، همه را به خاک یک سان کرده و میراثِ شومِ نسل کُشی را برای مان جا گذاشتند. حضورِ افغانستانی ها در کشور های غربی و اروپایی و اسلامی نتیجهی جنایاتی است که دولت ها و نظام های آنان علیهِ ما مرتکب شده اند. فقط یک تفاوت است که دولت ها و کشور های اسلامی به شمولِ ترکیهی اردوغانی و ایرانِ آخوندی و اعرابِ تروریستی و پاکستانِ ژاندارمری با پناهنده ها رفتار وحشیانه و غیرِ انسانی و غیرِ اسلامی داشته و هر از گاهی امکانِ تعامل با طالبانِ تروریست دارند. اما غرب و اروپا این مناعت را دارند که با مهاجرین رفتارِ های انسانی میکنند. آمریکا پرستان بیغم باشند. که آمریکا کاری به آنان نه میکند. از بیگانهها که بگذریم این بحث را کاملاً سیاسی مخنتص به حزب بسازیم. آیا خودی های حزب دموکراتیک خلق افغانستان شاخهی پرچم، واقعاً حزبی و رهبر و مفید و وفادارد به حزب و رهبر و مردم بودند؟ رده های صلاحیتی رهبر بودن رده های دوم و سوم این گونه اشخاص از سوی چه کسانی و چه گروهی تصویب شد؟ بیشتر اینان سزاوار آن مقامداری ها بودند که برای شان داده شده بود؟ اینان خیانت کردند؟ یا مصلحت؟ وقتی در سرود جهانی (انترناسیونال)، سخن از کرگسان برده بودند، سرتینده نه دانسته بود که روزی هم خودش و بیشترین ها به کرگسان تبدیل میشوند و تا آنجا لاشخوران میگردند که از تن رهبر هم توشههای ارضای قدرت و گریز ندای وجدانهای شان را میگیرند و صفوف در در صف های طولانی نابودی رها میکنند. حالا بیشترین های ما از هشت ده سال عمر را گذشتانده ایم. منی که همپای یکسالهگی تولدم، حزب بنیادگذاشته شده حالا، به ۶۲ سالهگی میرسم. آنانی که در آن زمان بیست سال داشتند ۸۰ ساله و آنانی که سی سال عمر داشتند، حالا ۹۰ ساله ها اند. به همین گونه محاسبه کنید. پرسش این جاست که چرا رسم چسپیدن بر نعش و لاش حزب از پا افتاده تا پایان عمر از ما دور نه میشود که خود مان را رهبران و اعضای کمیته های مرکزی، رهبران پرشور ووو… میتراشیم. مکان های بود و باش مان عصری شده اند، رفتار های زندهگی مان، بار تقلید از غرب و شرق و اروپا و آمریکا و انگلیس و روسیهی امروز را به دوش میکشند، وعدهگاههای مان بستهگی به گفتاورد « مه خو کار میکنم » شده، نشست های سیاسی مان بر معیار های مدرن روز عیار شده، عکس های خوان های کرم خداداد سوسیالی مان با صدها رقم خوردنی و نوشیدنی هر بیگاه و پهگاه آذین بندان صفحات مجازی ما شده، توصیف های تصنعی یکدگر مان به یک اصل تبدیل شده ووو… ولی انجماد فکری ما، بیتبخیری تدبیر ما، پرسهزدن های بیتغییر کارایی ما، تشنج شکنج موجهای عصبی ما، عقب نه نشستن از خواست های خود پرستی ما، یکجا نه شدن یک سازمان سازی ما نه تنها به همان شصت سال پیش برمیگردند که بدتر از آن هم شده اند. رهبرنماهای ما پسا سقوط دادن نظام خود ما به دست خودشان، هنوزم در بستر خواب های خُر بزن های خانهخراب کن غنوده اند. حسادت، تنگنظری، خودبزرگبینی، انکار از خیانت های خود یا دگران، انتقاد از خود نه کردن، انتقاد نه پذیری، انتقاد را در نوشته های خود من در آوردیهای بی عمل و بی سنجش گنجانیدن، درک مشخص از اوضاع مشخص نه داشتن، برنامه های تخیلی با شعار های تخیلی زحمتکشان و این کشان و آن کشان را تنها در روی کاغذ ها آوردن، شعارهای کهنه و زنگ زده و رنگ باختهی ( به نام رنج های بیکران مردم ) را سرکشیدن، انحصار در هرکار حتا در یک رسانهی مربوط به حزب را در سر داشتن، غرور کاذب و بیجا داشتن، غیر از خود یا گروه خود، دیگری و دیگرانی را نه خواستن ووو… از کاستی هایی اند برخی ها فکر میکنند، کسی چیزی نه میداند.
رفقا: پرداختن به فروعات گروهی و تکمحور اندیشی خودم و خودم جایی را نه میگیرد. ما دیدیم که کمترین ها، در حزب بهترین ها را برای حزب انجام دادند. سوگمندانه این را هم دیدیم که بیشترینها، زیادترین جفا را به حزب و رهبر و صفوف سر به کف و جانباز آن کردند. من در اینجا، به پایهی اسناد و کتاب های منتشر شدهی تاریخ دههی شصت رهبران دیروز حزب و همتایان خارجی « روس » مواردی را به نسل نو حزب آگاهی میدهم که پدران یا مادران شان از آنان پنهان کرده و تاریخ های دروغ نوشته اند. من موضع خودم در بیانیهی اعلام حضور حزب دموکراتیک مادر افغانستان را تأیید دوباره کرده، پهرستی را که از خاینان حزب منتشر کردم، هم ادامه میدهم. من به دلایلی که آقای رفیق جنرال رفیع، صلاحیتهای یک رهبر درجه سوم را در وجود شان نه داشتند نامی از ایشان در جمع خاینان به حزب نه بردم. ولی وقتی سعی کردم کتاب خاطرات جنرال ماریوف مستشار باصلاحیت نظامی شوروی در افغانستان را با چند برگردان صورت گرفتهی پشتو و فارسی دری نقد کنم، پیش از آن لازم بود که خاطرات رهبران رده های دوم و سوم حرب را نیز شامل این نقد بسازم. با آن که خاطرات بیشترین های شان را که منتشر کرده اند، خواندهام، ولی در این میان خواستم از خاطرات رفقای گرامی، کشتمند و جنرال رفیع شروع کنم. چون آقای جنرال رفیع در دورهی رهبری وزارت دفاع شان، اول آمر عمومی منسوبان عادی وزارت به سطح کشور از جمله منی حقیر بودند و بعدها برای منی مادون، در حد آمر درجه چهارم مستقیم من افزون بر آمریت عمومی کشوری شان بالای منسوبان قوای مسلح منجمله من، قرار داشتند. یعنی آمرین اول من در فرقهی ۸ قرغه تا رده های بیستم هم به وزیر دفاع نه میرسیدند. در ریاست عمومی امورسیاسی اردو، وضع فرق میکرد ولی باز هم وزرای محترم دفاع آمرین مستقیم من نه بودند. استاد دگروال سیدحبیب حقیقی، دگروال صاحب عبدالرحیم سارباغی و دگروال صاحب نجیب الرجمان سباوون به ترتیب آمرین اول من بودند. شادروان جنرال میرعبدالکریم عزیزی رییس تبلیغ و ترویج و جنرال صاحب خلیل معاون ریاست تبلیغ و جنرال صاحب شیخمحمدباور، مدت کمی هم استاد مرحوم عزیز عازم که معاون ریاست عمومی امورسیاسی بودند و جنرال صاحب یاسین صادقی رییس عمومی امورسیاسی اردو میشد که همه به ترتیب رتبه و وظیفه، آمرین من بودند. این آمریت برای معاونین محترم وزارت دفاع و رییس محترم ستاد ارتش در دههی شصت شامل مرحومین جنرال صاحب عظیمی، محمدظاهر سولهمل و رییس ستاد ارتش ابتدا جنرال تڼۍ و سپس جنرال صاحب دلاور هم بود که شامل آمرین مستقیم من بودند و هر کدام شان با محبت بسیار زیاد به من آمریت کرده اند. قضیه پسا کودتای شهنواز تڼۍ فرق کرد. من در یک تشکیل عجیب و غریبی مقرر شدم. اینبار اما، روءسای محترم امورسیاسی هریک جنرال ذبیح الله زیارمل و ماڼوکۍ منگل به نوبت آمرین اول مستقیم من و مرحوم وطنجار آمر دوم مستقیم من شدند و معاونین محترم مقام وزارت دفاع و رییس ستاد ارتش هر محترمی که میبود، آمرین سوم مستقیم من میشدند. در شروع جمهوریت کرزی وضع کاملاً فرق کرد که پیش از این توضیح دادهام. آن زمان محترم ضیایی رییس عمومی امورسیاسی اردو آمر اول مستقیم و مارشال فقید آمر دوم مستقیم من بودند و معاونین محترم وزارت دفاع کمافی السابق. در دورهی تقرر من به حیث رییس نشرات نظامی، علاقهی رسمی من از لحاظ تشکیلات اداری با وزارت محترم دفاع قطع و رابطهی کاری من ادامه داشت. چون من با حفظ حقوق نظامی به حیث رییس نشرات نظامی وابسته ریاست عمومی رادیوتلویزیون ملی افغانستان به پیشنهاد جناب حضرتی صاحب و موافقت استاد رهین وزیر محترم اطلاعات و نظر مساعد مارشال فقید مقرر شدم. اینبار دگر وضع از بنیاد فرق کرد. من مانند هر رییس محترم دگر نشرات نظامی، مسئولیت سنگین بازتاب کنش ها و منش های وزارت های قوای مسلح و ریاست عمومی امنیت ملی را داشتم. اینبار ولی تنها جناب انجنیر صاحب اسحاق و سپس حضرتی صاحب، به نوبت آمرین مستقیم من بودند و جناب استاد رهین وزیر مدبر اطلاعات. و فرهنگ آمر دوم مستقیم من شدند. در میان وزرای محترم داخله و دفاع، تنها مارشال فقید به دلیل موقعیت رهبری دوم دولتی کشوری شان و وزیر دفاع آمر مستقیم من بودند. کار من با وزرای دگر و مسئولان محترم وزارت های دفاع داخله و ریاست عمومی امنیت ملی تنها بُعد نمایندهگی از وزارت محترم اطلاعات و فرهنگ و ریاست محترم عمومی رادیوتلویزیون ملی بود. مثلاً عضویتم در کمیسیون احیا و باز سازی اردوی ملی، کمیسیون جمع آوری اسلحه، کمیسیون ها برگزاری جشن ها و لویه جرگه ها یا مناسبتهای دیگر. دلیل این توضیح ضمنی آن بود که خوانندهی محترم و محترمهی آگاه، زنجیرهی فعالیت های رسمی من را بدانند که چرا این روایات را با دلپُر به عرض شان میرسانم. به هر رو، من خاطرات جنرال ماریف به برگردانی آقای آریانفر را مرور میکردم، با آن که برگردان های دگری هم از آن وجود دارند. در مورد برگردان ها بعداً میپردازیم. مغالطههای گفتاری و رفتاری کرکتر های این کتاب من را شوکه ساخت. در بخشی از کتاب پیرامون یک بحث سخیفی از جنرال ماریف با آقای رفیع است. وی در کتاب خودش جنرال رفیع را آدم محافظهکار میخواند و روایتی از وی را در سفر کندهاری نسبت به دکتر نجیب میآورد. ماریف در کتاب خود میگوید: رفیع دکتر نجیب رییس عمومی امنیت ملی آن زمان را « شغال گندیده خطاب کرده است. من ( عثمان نجیب )، از سردرگمی سیاست افغانستان در حیرتم:
این آقای رفیع که پسا کودتای ۱۸ خودش را مدام در کنار دکتر نجیب قرار میداد و به جنرال رفیع مشهور است. چرا در زمان ببرک کارمل فقید بر ضد نجیب بود؟ آقای در یکی از گپ و گفت هایش با مستشار شوروی در افغانستان دکتر نجیب را « شغال گندیده » گفته بود. ولی بعد ها هم معاون وی شد و هم مخبرِ ارتباطات دکتر، با گلبالدین حکمتیار و پاکستان. در براندازی رژیمی که خود دکتر رهبر و آقای رفیع معاون آن بود نقش داشت. البته این کار را به دستور دکتر کرده بود. پس وی که حالا سوگند سکوت یادکرده چه کسی پاسخ گوی جنایات آقای رفیع است؟ خوب، شخص دومی، پس از آن، کتابی از آقای کشتمند است. ایشان فکاهه های زیادی در این کتاب گنجانیده اند که خوش خودشان می آید. چون من تصمیم دارم، از گفته هایم برای معرفی خاینان حزب دفاع کرده و مستنداتی تقدیم کنم، از این آقا شروع میکنم.خاطرات سه جلدی ایشان در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است. در نیمهی اخیر برگهی برگهی ۷۲۳ و نیمهی اول برگهی ۷۲۴ جلد سوم، از انوشه یاد ببرک کارمل، رهبری که دست این نمک ناشناس را گرفت، چند جا به کراهیت یاد کرده و اعلام تزهای ده گانهی شان را زیر پرسش برده و دیرشده خوانده و بدتر از آن که ایشان را مبتلا به خستهگی جسمی شناسانده و دو دلیل برکناری رهبر را توجیه کرده است. در برگهی ۷۲۳، کسانی را که به دورهی حاکمیت خودش به زبان رسمی دولتی، اشرار خطاب میکرد، داخل قوس ( مجاهدین ) یادکرده. در مقابل این آقا مطالعهیی هم نه داشته که رهبر، در سال ۱۹۹۲، با مجلهی شپیگل آلمان مصاحبه کرده و خودشان را قربانی اشتباهات تاریخی و جبران ناپذیر اتحادِشوروی دانسته و گفته اند که تصمیم برکناری به دست و خواست خود شان نه بود. رهبر، دلیل برگرد به وطن را برای مبارزه به خاطر مردم و آوردن صلح و صفا اعلام کردند.و. تالحظهی مرگ هم از خستهگی جسمی شکوه نه داشتند. حالا شما قضاوت کنید که ما درگیر چه حاکم های ناسپاسی بودیم. آقایکشتمند سخنانی را پنهان کرده اند که فکر می کردند، هرگز عیان نه میشوند… در بخش های بعد شهکاری های کشتمند صاحب و نپر احمد نور صاحب را بخوانید.
افشاگری جنایات جنایتکاران حزب دنباله دارد.
بنمایه ها:
کتاب در پشت پردههای جنگ افغانستان نوشتهی الکساندر ماریف برگردان عزیز آریانفر
جلد سوم کتاب خاطرات آقای کشتمند
برگردان مصاحبهی رهبر با جملهی اشپیگل توسط رفیق محمدعارف عرفان.