مهرالدین مشید
تراژیدی افغانستان، دردناک تر از هر سوگنامه ای در تاریخ جهان
تراژیدی بی پایان افغانستان و رسالت نخبگان آن
بحث بر سر تراژیدی دردبار و سوگ نامهی بی پایان کشوری است که برخلاف چرخش تاریخ هر روز از دراز راهء قافله ی ملت شدن فاصله می گیرد و مردم آن روزنه های امید را بر روی خود بسته می بینند. سخن بر سر افغانستان یعنی حرف بر سر سرزمینی است که درد هایش بی پایان و رنج هایش بی درمان است. سخن بر سر کشوری که زخم هایش ناسور و سینه اش چاک چاک است و زمامدارانش فاسد و خاین و سیاستگرانش معامله گر و دلال اند. میهنی که تراژیدی اش دردناک تر از این و غم نامه اش پرحجم تر از هفتاد مثنوی شده است. با تاسف عوامل گوناگونی دست به دست هم داده که جامعهء افغانستان را بیش از هر زمانی ورشکسته و سوگنامه ی آن را دردبارترکرده است. این ورشکستگی و فرو ریزی و درد به شدت در همه عرصه ها قابل درک است. امروز جامعهء افغانستان نه تنها دچار شدید ترین فروپاشی و آواره گی های وحشتناک و از هم پاشیده گی های روانی؛ بلکه دچار از هم گسیختگی های دردناک اجتماعی و فروریزی های انسانی، سیاسی، فرهنگی، زبانی، قومی، مذهبی و ... نیز شده است. هزاران دریغ و درد که این شکست و ریخت ها اکنون به نقطه ی غیر قابل بازگشت رسیده و قامت های استوار و با شکوه مردم آن را زمینگیر کرده است.
هزاران دریغ و درد که مسوول و پاسخگوی این ناهنجاری ها نزد مردم افغانستان تنها زمامداران و سیاستگران افغانستان نیستند که چون موریانه به جان افغانستان و مردم آن افتاده اند و از شکستاندن استخوان های آنان هرگز احساس خستگی و از نوشیدن خون انسان های آن هرگز عطش خون آشامی آنان فروکش نمی کند؛ بلکه فاجعه بارتر اینکه شماری چیز فهمان اش به بیماری مالیخولیایی دچار شده و از بیماری شدید افسرده گی و اختلال بارز روانی رنج می برند. چنان رنج شان بزرگ است که حتا نوشیدن صد جام شراب هم از رنج بزرگ آنان چیزی کاسته نمی شود و خمار کوتاه فکری و خود بینی آنان را نمی شکند؛ نه تنها این و حتا از عقده های خود کم بینی، حقارت و بزرگ بینی های جنون آمیز آنان هم گرهی را نمی گشاید. این انسان های به ظاهر چیز فهم و در اصل سودایی و جنون زده، دشمنی خطرناک تر از زمامداران و سیاستگران را با مردم افغانستان آغاز کرده اند.
اینکه چنگال خون آلود زمامداران فاسد و مزدور و سیاستگران فاسد و معامله گر افغانستان تا گلوی مردم این کشور فرو رفته و هر از گاهی سرنوشت آنان را به بازی گرفته اند. مردم افغانستان این را با گوشت و پوست خود حس می کنند و هر گز خاطره های تلخ آن روز ها را از یاد نمی برند که برای استقبال رهبرانی شتافتند و آغوش گشودند که آنان بجای در آغوش کشیدن مردم ف برعکس سیلی های محکم و گلوله های مرگبار را بر روی آنان نشانه رفتند. مردم افغانستان حالا از سرد مهری ها و بی مروتی های رهبران جهادی و سیاسی و تکنوکرات و زمامداران چهار دههء اخير چنان مایوس گردیده اند که اکنون تحت حاکمیت استبدادی و زن ستیز و دانش ستیز طالب- پاکستان بیش از هر زمانی خود را تنها و بی پناه احساس می کنند. اما آنچه برای مردم افغانستان مایهء شگفتی و حیرت زده گی است؛ تیغ و چماق کشیدن شماری چیز فهمان این سرزمین بلا کشیده به جان آنان است که حتا زهر آلود تر از کیبل و چماق طالبان و کشنده تر از حمله های انتحاری آنان است. آنهم از سوی کسانیکه به زعم خود شان حتا خورشید از طلوع کردن در حریم آگاهی و فهم آنان اظهار عجز می کند. ایا این آقایانی که آفتاب هر صبحدم به سلام شان می شتابد و در قلمرو آگاهی شان حتا آفتاب جرات غروب و اشراق را ندارد؛ گاهی با خود فکر کرده اند که اظهارات ناشیانه و عقده ای آنان چه باری از رنج های بی پایان را از شانه های زخمی مردم افغانستان کم می کند؟ جز اینکه نمک پاشی بر زخم های آنان باشد.
این در حالی است
که آگاهان به اندازه ی آگاهی شان نزد مردم افغانستان مسوول و حساب ده اند؛
زیرا آنان از رسالت انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی خود آگاه اند و از این
رو نزد مردم پاسخگو تر اند. بویژه آنانی که ستاره های آسمان از فهم شان دچار
شگفت زده گی شده و حاضر اند تا به این آقایان باج بدهند تا مبادا آنان غروب
کنند و ستاره ها در اسارت سیاهی بیفتند.
این در واقع بیانگر عمق و گسترده گی تراژیدی کشوری به نام افغانستان است که
حالا در آتش جنگ قومی و نفاق زبانی و سمتی سخت می سوزد. مردم آن بو یژه زنان نه
تنها در زیر کیبل و شلاق طالبان توانایی قامت راست کردن را از دست داده اند و
فریاد های شان در گلو ها شکسته شده است؛ بلکه تحت حاکمیت بدوی و قرون وسطایی
طالبان جرات اعتراض را نیز از دست داده و ناگزیر به را اندازی اعتراض های
نمادین شده اند.
صدها دریغ و درد بر آنانیکه بی خیال از این فاجعه عبور کرده و بجای پرداختن به مسابل واقعی و نیاز های اصلی مردم افغانستان و رهایی آنان از چنگال تروریسم و گروه های تروریستی؛ برعکس سرگرم عقده گشایی و نفرت پراگنی ها و فحش دادن های قومی و سمتی اند. این وحشت آفرینی و از هم گسیختگی های فکری و سیاسی در موجی از هم پاشی های اجتماعی کار را بجایی رسانده است که گویا سگ ها را هار کرده و به جان مردم افغانستان رها کرده اند. بدون تردید در پشت این هیاهو ها دستانی یدک می کشند که به سود طالبان عمل می کنند تا افکار مردم را از اصل دشواری های افغانستان به انحراف بکشانند. به این ترتیب انرژی مردم را بجایی تمرکز روی جستجوی راه های نجات افغانستان از وضعیت کنونی، برعکس به گونه ای زیانباری ضایع می نمایند. هرگاه نفرت پراگنان و فحش گویان دستان غیر را رد می کنند. در این صورت دو احتمال وجود دارد یا اینکه تشنهء شهرت اند و از این ماجراجویی ها به بهای انجام دادن عمل بداخلاقی در داخل مسجد می خواهند، صاحب نام و نان و نشان شوند یا اینکه از لحاظ روانی ورشکسته و دچار اضطراب و افسرده گی شده اند و با نفرت پراگنی ها و فحش دادن های دیگران احساس آرامش می کنند. در این صورت این آقایان قابل ترحم و آنان معذور اند و نباید بر آنان تاخت و باید دست آنان را گرفت؛ زیرا این عزیزان بیمار اند و باید به کمک آنان شتافت. اینگونه بیماران روانی نیاز به آرامش دارند تا عقده های سرکوفتهء آنان اندکی تلطیف شود. یکی از راه های تلطیف دست به اعتراض زدن است؛ اما این آقایان چون از اعتراض در برابر خود خسته شده و جرات اعتراض در برابر دشمن اصلی یعنی طالب را ندارند. آنان ناگزیرانه و ناشیانه بر آنانی می تازند که دست های شان تا آستین در زیر ساطور ستم طالبان قرار دارند و در خط نخست جبهه ی نبرد با تروریستان جهانی ایستاده اند. ممکن این ایستاده گی آنقدر محسوس تلقی نشود و اما این می تواند، ضرب شصتی بر ناف گروهء تروریستی طالب و سایر گروه های تروریستی همپیمان و حامیان پاکستانی آنان باشد. پس در این شرايط حساس چقدر تفرقه افگنی، نفرت پراگنی و فحش گویی در حق مردمی بجا است. در حالیکه این رویکرد نه رسم آگاهان و نه هم رسم عیاری و به تعبیری خراباتی است. آنانی که شمه ای از مردی و شجاعت در وجود شان زبانه می کشد؛ هرگز دست به چنین فحش گویی و نفرت پراگنی نمی زنند. آنهم نه اینکه مخاطب خاص خود را نشانه برود؛ برعکس بر مصداق سخن معروف هر تر و خشکی را در آتش زبان خود می سوزانند.
شاید در کشوری مانند افغانستان فاجعه بزرگ تر از این رخ ندهد که به گونه ی فراگیر عمق و گسترده گی آن به نحوی دامنگیر افراد خاص و عام شده است. این مورد خاصی ندارد، شوربختانه که این بیماری دامن شماری نخبگان را در میان اقوام گوناگون افغانستان فراگرفته و هر کدام را در پرتگاهء متعفن قومیت سقوط داده است که امروز جامعه ی افغانستان را به انحطاط بی پیشینه ای کشانده است. سکوت مرگبار نخبگان پشتون در برابر قوم ستیزی، زبان ستیزی، زن ستیزی، آموزش ستیزی و ... طالبان نمونه ی آشکار آن است که مانور های تبلیغاتی منفی نخبگان اقوام دیگر در موجی از نفرت پراگنی های قومی و زبانی و جغرافیایی دامن این سکوت مرگبار را گسترده تر کرده و بر سنگینی آن افزوده است.
بعید نیست که این همه ناهنجاری ها محصول رخداد های نیم قرن فاجعه بار اخیر در کشور باشد که بالای هر یک به نحوی اثر گذاشته و در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه ی آنان رسوب کرده است. این اثر گذاری فاجعه بار هرکس را وادار به واکنش نموده است. آنانیکه عقلانی تر واکنش نشان می دهند، ناهنجاری ها و عوامل آن را آگاهانه نشانه می روند و در اینصورت سایرین از زخم زبان شان درامان می مانند و در هر حالی عفت قلم و عفت زبان را حفظ می کنند.
هرچه باشد، این
ها گوشه های از فراز و فرود سوگنامه یا تراژیدی درد آلود افغانستان است که به
گونه های مختلف دامنگیر همه شده است. تضاد های گروهی و قومی و زبانی که اکنون
افغانستان را به ظرف گداخته و در حال انفجار بدل کرده است، همه ریشه در این
ناهنجاری ها دارد. این ها همه از پیشامد های دردبار حوادث گذشته در کشور است که
در کل از آن به عنوان تراژیدی افغانستان می توان یاد کرد. تراژیدی ایکه نه
امروز؛ بلکه صدها سال پیش آغاز شده و چهار دهه پیش از امروز یک باره تورم کرد و
در یک سناریوی بدفرجام و سیاه زیر چتر انقلاب هفت ثور و در اصل کودتای هفت ثور
رخ بنمود.
این کودتا در واقع سرآغاز یک فاجعهء بزرگ بود که زمینه را برای مداخلهء پاکستان
و ایران و تهاجم شوروی پیشین و حملهء آمریکا به افغانستان فراهم نمود.
اوضاع حاکم در افغانستان رهروان و پیروان گروه های چپ و راست را واداشته که شرافتمندانه به تقصیر و جفا های شان در حق مردم افغانستان اعتراف کنند و حتا پیروان آنان از مردم افغانستان معذرت بخواهند و بگویند، دراز راهی را که در رکاب گروه ها و رهبران چپ و راست پیمودند، همه نادرست بود و به ترکستان نامرادی ها انجامید.آنانیکه از این گروه ها و رهبران آنان حمایت کردند. آنان فکر می کردند که رهبران آنان مثل آنان می اندیشند و در سینه درد مردم را دارند؛ اما افسوس که آن طور نبود و همه این گروه ها و رهبران آنان وابسته به شبکه های استخباراتی بودند و از خود اراده و استقلال نداشتند. یا اینکه فاجعه در افغانستان آنقدر پیچیده و دشوار بود که مدیریت آن بالاتر از توان رهبران یاد شده بود و بالاخره افغانستان را در کام تروریستان افگندند.
در این فراز و
فرود بیشترین رنج و خساره را مردم مظلوم افغانستان متحمل شدند که از نیروی
انسانی آنان در هر برهه ای از تحولات یادشده استفادهء نابجا و ضد انسانی شد. جا
دارد تا رهبران گروه های چپ و راست و میانه به شمول پیروان آنان شرافتمندانه از
مردم افغانستان عذر خواهی کنند؛ زیرا آنچه اکنون در افغانستان می گذرد، مسوول
درجه یک آنان اند.
در حقیقت قهرمانان ناکام تراژیدی مرگبار افغانستان، گروههای چپ افراطی و راست
افراطی و در کل گروههای چپ و راست و میانه و تکنوکرات و لیبرال اند. الیته
برخلاف تراژیدی های یونان که از کشمکش میان خدایان و یا شاهان و شاهزادگان و در
ضمن از نقش آفرینی ها تقدیر و ناتوانی انسان در مقابل اراده ی خدایان و یا
نیروهای خارج از کنترل آنان سخن می گوید. در حالیکه پایان تراژیدی کلاسیک
به مرگ قهرمان یا پایان ناخوشایند دیگری ختم میشود؛ اما در سوگنامه ی
افغانستان مردم این کشور در موجی از وجد و شکوهی از ایثار در صف نخست به
قربانگاه تاریخ شتافتند. با تاسف که حالا به گفتهء ارسطو قربانی هدف تراژیدی
یعنی ایجاد ترس و ترحم و یا به گفته ی شوپنهاور قربانی، نمایش یک شوربختی بزرگ
شده اند.
برعکس در تراژیدی افغانستان، حادثه آفرینان در موجی از فساد، خیانت و جنایت پاینده و باقی مانده اند. کارنامه های قهرمانان و حادثه آفرینان افغانستان در چندین دهه ی گذشته نه تنها با تراژیدی های اساطیری یونان همخوانی ندارد؛ بلکه با تراژیدی های اساطیری شرق نیز سازگار نیست؛ زیرا در اساطیر شرقی، با وجود تفاوتها میان اساطیر هندی و اوستایی ارزش ها حرف اول را می زنند. از این رو مسایل اخلاقی و ملی در اساطیر شرقی جایگاه خاصی دارند. در حالی که اساطیر یونان و روم و جهان دیگر در خیلی از موارد ضداخلاق محسوب میشوند. چنانکه موضوع اساطیر یونان و روم بیشتر روی زن تمرکز کرده است. البته نه در ستایش زن، بلکه ربودن زنی زیبا حتی از نزد همسرش، ربودن دختران زیبا، اغفال زنان، تجاوز و آزار زنان و ... خدایان یونان، حتی خدای شمارۀ یک آنان، زئوس، برای همبستری با زنان شوهردار به هیئت شوهر آنان مبدل میشود. آنان پایبند هیچ نوع اصول اخلاقی نیستند. گویی مردمان برایشان اهمیتی ندارند. بعید نیست که بی روحی تمدن غرب و خشکی و درشتی آن همراه با سود جویی آن ریشه در اساطیر یونانی داشته باشد.اما در اساطیر شرق اینگونه نیست، خدایان نگران انسان اند، نگران حملۀ اهریمن به نوع بشر. اساطیر شرقی سرشار از پاکی و صداقت و صفا و صمیمیت است؛ اما با تاسف که این ویژه گی های اساطیر شرقی به شهرت نرسیده و برعکس اساطیر یونان به شهرت رسیده است. شاید یکی از دلایل آن این باشد که همواره تلاش شده تا اساطیر یونان در سطح وسیعی تحت پوشش قرار گیرد و در فلمهای گران و پرهزینه با حضور هنرپیشههای بزرگ و ستارگان سینمایی به معرفی گرفته شده است. با تاسف که ظهور افراطیت دینی در شرق حتا سرنوشت اساطیر شرقی را وارونه کرده و دین را در تمامی عرصه ها به افیون ملت ها بدل کرده است.
هزاران دریغ و درد که پیچیده گی تراژیدی افغانستان مبهم تر از" اسکلیت شکسته" است که راز بزرگ هیولایاساطیری را فاش کرد. تحقیقات جدید به این نتیجه رسیده که هیولای باستانی مشهور به هفگوفا در اساطیر نورس در واقع یک نهنگ بوده است؛ اما دریغ و درد که تراژیدی افغانستان بحیث اسطورهء ناتمام هنوز هم ناشناخته باقی مانده است. با تاسف که شماری نخبگان و آگاهان ما بجای واکاوی روی تراژیدی نیم سده ی گذشته در افغانستان و بسیج و یک پارچگی نیرو های مخالف طالبان و ایجاد جبهه ی نیرومند، سمت و سو دادن دادن شخصیت ها و گروه های سیاسی و قومی و مذهبی و بسیج آنان و جستجوی راه حل ها و ارایهء طرح های سازنده به سازمان های ملل متحد و دیگر سازمان های جهانی؛ برعکس سرگرم تنش های قومی و زبانی و نفرت پراگنی های کشنده اند.
این رویکرد نه تنها طومار سوگنامهء افغانستان را طولانی تر و پیچیده تر و رنج های بی پایان مردم افغانستان را افزونتر کرده است؛ بلکه تروریسم و حامیان پاکستانی، منطقه ای و بین المللی گروه های تروریستی را فربه تر ساخته و معنای آب ریختن در آسیاب دشمن را دارد. حال زمان آن است که تمامی شخصیت های سیاسی، علمی، فکری و فرهنگی و رهبران گروه های سیاسی و قومی افغانستان اختلاف های سلیقه و شخصی و گروهی و قومی شان را کنار نهاده و با قبول گذشت و همدیگر پذیری، برای نجات افغانستان از چنگال تروریسم و گروههای تروریستی دست به دست هم بدهند. چنین رویکردی در سطح ملی و بین المللی اثر گذار بوده و می تواند، بحیث یک مرجع با اعتبار از اعتماد ملی و کشور های منطقه و جهان برخوردار گردد. ایجاد چنین محور می تواند، اعتماد از دست رفته ی ملی را دوباره اعاده و توده های مردم را به دور آن بسیج نماید. این محور می تواند، به مرکز دیالوگ ملی بدل شود و عوامل و فاکتور های داخلی را تقویت و اجماع منطقه ای و اجماع بین المللی را در مورد افغانستان سمت و سوی درست بدهد. هرچند اوضاع افغانستان پس از حاکمیت طالبان خیلی پیچیده و رسیدن به اجماع ملی را ناممکن و موضعگیری کشور های منطقه و جهان پیرامون افغانستان را دچار اختلاف نموده است. این حالت هرگونه تلاش برای صلح و ثبات در افغانستان را به شدت متاثر گردانیده است؛ اما باز هم تشکیل یک محور ملی نیرومند در برابر طالبان می تواند. در تغییر اوضاع کنونی موثر و کار ساز باشد. این محور بحیث اهرم فشار قوی با برخورداری از پشتیبانی ملی می تواند، رقیب با اعتبار در برابر طالبان باشد و آنان را برای آشتی با مردم افغانستان وادار سازد. این یگانه راه برای درهم پیچیدن طومار تراژیدی افغانستان و نقطهء پایان گذاشتن به سوگنامه ی دردناک این کشور است.