چین و روسیه و راهبری تهدیدات مشترک امنیتی افغانستان
ایراس : چین و روسیه که به دنبال یک نظام جهانی چند قطبی هستند، تلاش میکنند تا قدرت خود را در حوزههای نفوذ تثبیت کنند. در چنین شرایطی، عوامل مرتبط با افغانستان (از جمله مجاورت جغرافیایی، تروریسم و بی ثباتی سیاسی) میتوانند امنیت و منافع منطقهای پکن و مسکو را به مخاطره اندازند. به رغم این که پکن و روسیه به دنبال آن هستند تا به منظور تأمین منافع مشترک با یکدیگر همکاری کنند، اما برخی تحلیلگران، درباره چشم انداز همکاری این دو کشور دچار شک و تردید هستند. هدف اولیه و فوری روسیه و چین، وارد کردن افغانستان به حوزه نفوذ خود نیست؛ بلکه رابطه آنها با طالبان، بیشتر یک رویکرد عملگرایانه و پیشگیرانه است تا بتوان جلوی گسترش عوامل بی ثباتی را از درون افغانستان گرفت.
چین و روسیه، به رغم عدم شناسایی رسمی طالبان، به دنبال برقراری ارتباط نزدیکتر با این گروه هستند. در گزارش پیش رو، منافع همسوی چین و روسیه در افغانستان مورد بررسی قرار گرفته و عنوان میشود که نگرانی اصلی این دو کشور، تهدیدهای ذاتی تروریستی مشترک نشأت گرفته از افغانستان است. پکن و مسکو، افغانستان را منبع بالقوه بی ثباتی منطقهای دانسته و برای مهار این تهدید، یک رویکرد عملگرایانه را در پیش گرفتهاند. با توجه به خاستگاه ایدئولوژیک طالبان و روابط دیرینه آن با گروههای تروریستی، چین و روسیه به راحتی قادر نخواهند بود تا اشتراک مساعی بین طالبان و تروریسم منطقهای و جهانی را از بین ببرند. آنها برای مهار تروریسم و حفاظت از منافع جهانی و منطقهای خود، بخصوص در آسیای مرکزی، هیچ گزینهای نخواهند داشت، جز مهار و کنترل افغانستان.
مقدمه
خروج آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱، همزمان بود با بالا گرفتن رقابتها بین
چین و ایالات متحده و همچنین ظهور مجدد روسیه به عنوان یک قدرت موازنهگر. به
دنبال این تحولات همزمان، این گمانه مطرح شد که حالا فرصتی برای قدرتهای
تجدیدنظر طلب فراهم آمده است تا خلأ قدرت به وجود آمده در افغانستان را در
دوران پسا خروج پر کنند. روایت غالب غربیهای این بود که چین و روسیه، برای
پیشبرد اهداف سلطه جویانه منطقهای خود، به سرعت جای پای راهبردی خود را در
افغانستان تعمیق خواهند کرد. آنها پیش بینی میکردند که پکن بلافاصله مداخلات
اقتصادی و سیاسی خود را در افغانستان پسا آمریکا آغاز خواهد کرد؛ خود کارشناسان
چینی و مقامهای طالبان نیز با این نظر موافق بودند.
قطعا پکن و مسکو، دست کم از سال ۲۰۱۵، تعاملاتی با طالبان داشتهاند. تغییرات به وجود آمده در چشم انداز راهبردی جهانی، طی سالهای اخیر، این دو کشور را ناگزیر به تقویت مناسبات خود با کابل کرد. حال سئوال اینجا است که در بحبوحه تغییر نظم جهانی، افغانستان میتواند چه نقشی در پیشبرد اهداف راهبردی چین و مسکو داشته باشد. آیا افغانستان یک ارزش افزوده در حوزههای نفوذ مرتبط با این کشورها خواهد بود، یا اینکه یک آسیب پذیری راهبردی برای مناطق حایل آنها در محیط پیرامونی است؟
با تغییر چشم انداز راهبردی جهان پس از جنگ اوکراین، پیامدهای ژئواستراتژیک بالقوه افغانستان تبدیل به یک دغدغه امنیتی فوری برای چین و روسیه شده است. هر دو این کشورها، یک نظم جهانی چند قطبی و متنوعتر را پیش بینی میکنند. در چنین شرایطی، افغانستان و نظم سیاسی جاری آن، نقش اساسی در تأمین منافع منطقهای این دو کشور و حوزههای نفوذ پیش بینی شده آنها پیدا میکند. مسکو و چین، به جای اینکه اهداف و منافع جداگانه و بلند مدتی را در افغانستان دنبال کنند، هر دو در زمینه تعقیب اهداف راهبردی فوری در افغانستان با یکدیگر همسو شدهاند. این دو کشور، برای تعامل با رژیم طالبان، احتیاطهای راهبردی را لحاظ کرده و روی تهدیدهای نشأت گرفته از افغانستان برای مناطق پیرامونی خود تمرکز کردهاند؛ مناطق پیرامونی که در واقع حوزه نفوذ اقتصادی و راهبردی آنها در جهان چند قطبی در حال ظهور به حساب میآیند.
در این گزارش، فرض بر این نیست که منافع چین و روسیه در افغانستان، همگن هستند. با این حال، چشم انداز سیاسی و امنیتی جاری افغانستان، تهدیدهای مشترک فوری را متوجه قدرت این دو کشور میکند. هرچند منافع سیاسی و اقتصادی بلند مدت چین و روسیه احتمالا با یکدیگر تفاوت دارد اما هدف مشترک آنها، جلوگیری از تبدیل شدن افغانستان به بستری آماده برای تروریسم است؛ وضعیتی که میتواند با بی ثبات کردن آسیای مرکزی و محیط پیرامونی آن، منافع راهبردی این دو کشور را به مخاطره اندازد. رقابتهای در حال شکلگیری بین “آمریکا ـ چین” و “آمریکا ـ روسیه”، سبب تقویت اهمیت راهبردی منطقه آسیای مرکزی میشود. آسیای مرکزی به عنوان کانون دسترسی به سایر مناطق (از جمله غرب آسیا، خاورمیانه و آسیای جنوبی)، اهمیت ژئواستراتژیک منحصر به فردی در طرح گسترش حرکت چین به سمت غرب و همچنین دسترسی بالقوه روسیه به منطقه آسیای جنوبی دارد.
در این گزارش، چند موضوع مورد بررسی قرار میگیرد: بررسی تعاملات پکن و مسکو با شورش طالبان علیه دولت کابل، در دوران جنگ آمریکا با تروریسم؛ بررسی رویکرد مسکو و پکن در قبال افغانستان پسا آمریکا که عملگرایانهترین و پیشگیرانهترین رویکرد این دو کشور بوده است؛ و طرح این نکته که افغانستان همچنان یک آسیب راهبردی برای چین و روسیه باقی خواهد ماند.
رابطه پکن و مسکو با شورش طالبان
طی جنگ با ترور دو دههای در افغانستان، چین و روسیه عمدتا در حد ناظر باقی
ماندند. هرچند ثبات در افغانستان مستقیما به سود منافع این دو کشور بود اما
آنها از تعامل فعال در زمینه مبارزه با تروریسم، دولت سازی و بازسازی خودداری
کردند.
پکن با بهره برداری از اجماع جهانی به وجود آمده درباره مبارزه با تروریسم، به توجیه و برجسته سازی سیاستهای داخلی سرکوبگرانه خود علیه جمعیت مسلمان چین پرداخت. به علاوه، سرمایهگذاریهای مالی و نظامی گسترده آمریکا در افغانستان، به چین اجازه داد تا توجه خود را معطوف به گسترش قدرت نظامی و اقتصادی خود در مناطق راهبردی مختلف کند. در مورد روسیه نیز روابط مشارکتی بین ائتلاف ضد تروریسم غربی و کرملین، به واسطه عوامل مختلفی مشوش شده بود. به رغم اینکه مسکو گاه گاهی پیشنهاد ارائه حمایتهای اطلاعاتی و لجستیکی میداد اما در عین حال، از اولویت دو دههای بحث مبارزه با تروریسم در دکترینهای نظامی و سیاسی قدرتهای غربی منتفع شد. در این مدت، این کشور توجه خود را از روی بحث سرمایه گذاری و تقویت تشکیلات امنیتی و تواناییهای نظامی خود برداشت و بیشتر تلاش کرد تا جایگاه خود را در میان قدرتهای جهانی ارتقا دهد.
در همین حال، چین و روسیه تلاش کردند تا از طریق تعامل با طالبان و اجتناب از آشکار کردن تماسهای پنهانی خود با شورش طالبان، مانع از بی ثبات شدن هر چه بیشتر اوضاع امنیتی شکننده شوند. اما در سال ۲۰۱۱، زمانی که آمریکا از تصمیم خود برای کاهش حضور در افغانستان خبر داد، اوضاع تغییر پیدا کرد و پکن و مسکو شروع به افزایش حضور خود در افغانستان کردند. پکن به دنبال آن بود تا حضور آمریکا را در حیاط خلوت خود تضعیف کرده و جای پای سیاسی و اقتصادیاش را در افغانستان گسترش دهد. هدف روسها هم، عملگرایانه و گزینشی بود: مسکو خواهان یافتن راههای احتمالی برای برقراری رابطه با شورش طالبانی بود که در آن زمان رو به افزایش گذاشته بود.
اهداف چین
پکن، همسو با اهداف اقتصادی و سیاسی جهانی و منطقهای خود، تعامل محدودش را در
افغانستان مورد بازنگری قرار داد. این کشور، مناسبات دوجانبه خود با دولت
افغانستان و همچنین تماسهای اولیه با شورش طالبان را افزایش داد. در سال ۲۰۱۴،
پکن همزمان با افزایش کمکهای رسمی خود به دولت افغانستان (که برای اولین بار
از سال ۲۰۰۲ بدین سو رخ میداد)، محرمانه از مقامهای ارشد طالبان نیز دعوت به
عمل میآورد. شاید بتوان نگاه رهبران دولت افغانستان به چین را یکی از دلایل
پویایی فزاینده پکن در افغانستان دانست.
«حامد کرزی» و «اشرف غنی»، دو رئیس جمهور سابق افغانستان (۲۰۱۴ ـ ۲۰۰۲ و ۲۰۲۱ ـ ۲۰۱۴)، هر دو خواهان نقش آفرینی فعال پکن در این کشور بودند. اما هر کدام از آنها، دلایل راهبردی متفاوتی برای این کار داشتند. به دنبال تیره شدن رابطه بین کرزی و آمریکا در دوران ریاست جمهوریاش، ایدههای ژئوپلتیکی کرزی هم تغییر کرد. کرزی، متأثر از تحلیلهای ژئوپلتیکی «رابرت کاپلان»، درصدد بود تا با تسهیل چند جانبه گرایی، موقعیت ژئواستراتژیک «نفرین شده» افغانستان را به یک موقعیت «مبارک» بدل کند. او همچنین، پکن را یک نیروی متوازن کننده در برابر حضور هژمونیک ایالات متحده در این کشور میدانست. این مسئله، قدرت چانه زنی بیشتری را در اختیار دولتمردان افغان قرار میداد.
اما رویکرد غنی در قبال چین، برخلاف کرزی، رویکردی عمل گرایانهتر و متأثر از منطق ژئواکونومیک بود. تصویر افغانستانی که او سعی داشت آن را به پکن عرضه کند، دیگر یک منطقه حایل برای قدرتهای رقیب نبود بلکه قطبی برای اتصال منطقهای بود و نقش مهمی در تکمیل «ابتکار کمربند و راه» چین داشت. غنی خواهان افزایش حضور اقتصادی چین در این کشور بود. پکن اهرمهای راهبردی در برابر پاکستان داشت و منافع اقتصادی آن میتوانست نقش آفرینی چین را در روند صلح افغانستان پویا تر کند.
برخلاف کرزی که نتوانست از طریق تعامل مستقیم با پاکستان زمینه فروکش کردن شورش طالبان را فراهم کند، غنی رو به سوی چین آورد. غنی معتقد بود که افزایش منافع اقتصادی پکن، چینیها را بر آن خواهد داشت تا با استفاده از اهرمهای فشار خود در برابر پاکستان، روند حمایت اسلام آباد را از شورش طالبان متوقف کنند. به همین خاطر، غنی سیاست خارجی افغانستان را باز تنظیم کرد و اهمیت جدیدی برای چین قایل شد. وی همچنین در صدد بود تا یک رابطه شراکتی و تبادلی با چین برقرار کند. دولت غنی، شبه نظامیان اویغور را به چین مسترد کرد تا بدین ترتیب، زمینه مشارکت فعال پکن را در حل درگیری افغانستان فراهم کند. چین هم در برابر این اقدام واکنش نشان داد اما با احتیاط. پکن ضمن گسترش تماسهای خود با طالبان، همچنان از فشار آوردن به پاکستان اجتناب میکرد. پکن، محتاط اما مصمم بود تا با نزدیکتر شدن به طالبان، چشم انداز حضور آمریکا را در افغانستان تضعیف کند.
در سال ۲۰۱۵، پکن از یک هیئت طالبانی برای انجام مذاکرات محرمانه دعوت به عمل آورد. این کشور همچنین تلاش کرد تا از دولت افغانستان به نفع شورشیان طالبان امتیازگیری کند؛ از جمله، با قانع کردن مقامهای دولت افغانستان برای لغو حکم اعدام چهرههای شاخص طالبان، مثل یکی از نیروهای مهم «شبکه حقانی» که به خاطر نقش آفرینی در یک حمله انتحاری به مرگ محکوم شده بود. آغاز مذاکرات آمریکا و طالبان در سال ۲۰۱۸، دینامیک جدیدی را بین پکن و طالبان ایجاد کرد. حالا، رویای افغانستان پسا آمریکا برای پکن در حال تحقق بود.
منافع روسیه
اما نقش مسکو در درگیری افغانستان، برخلاف نقش چین، برای همه شرکای حاضر در جنگ
با ترور، ناخوشایند بود. واشنگتن، درگیر شدن روسیه در این مسئله را دارای
پیچیدگیهای راهبردی میدانست. کابل با یادآوری خاطرات حمله شوروی به
افغانستان، مداخله مستقیم روسیه را زیانبار و باعث مشروعیت بخشی به مداخلات
بینالمللی میدانست. با این وجود، دولت افغانستان از همسویی واشنگتن و مسکو در
مشروعیت بخشی به برنامههای مبارزه با تروریسم و دولت سازی در افغانستان
استقبال میکرد. در کرملین هم هزینههای سنگین تهاجم شوروی، مانع از هرگونه
مداخله جدید روسیه در این کشور شده بود.
مسکو به لحاظ سیاسی، از مأموریت ناتو در افغانستان حمایت کرده و در مواقعی هم، حمایتهای لجستیکی اطلاعاتی ارائه میکرد، مثل بازگشایی حریم هوایی خود به روی آمریکا در سال ۲۰۰۹ برای انجام مأموریتهای ضد تروریستی. روسیه به جز یک تماس محرمانه با طالبان در سال ۲۰۰۷ (درباره جریان قاچاق مواد مخدر از افغانستان به روسیه از طریق آسیای مرکزی)، همواره حامی مأموریت ناتو بود. اما حدودا از سال ۲۰۱۵، شرایط شروع به تغییر کرد.
بازگشت تنشهای ژئوپلتیکی بین واشنگتن و مسکو به خاطر جنگ سوریه، رویکرد راهبردی مسکو را از حمایت از مأموریت ناتو، به تضعیف آن تغییر داد و مسکو شروع به برقراری تماس با طالبان کرد. بدین ترتیب، پکن و مسکو درباره یک هدف مشترک با یکدیگر همسو شدند: بیرون راندن آمریکا از افغانستان. سال ۲۰۱۵، کرملین افغانستان را جزو اولویتهای سیاست خارجی خود قرار داد و شروع به برقراری تماس با طالبان کرد. در همین حال، ظهور «داعش خراسان» در افغانستان نیز سبب متمایل شدن مسکو به سمت طالبان شد و دو طرف به تبادل اطلاعاتی درباره داعش خراسان پرداختند. خیلی زود، مسکو نشستی را با موضوع افغانستان و با حضور مقامهای عالی رتبه چین و پاکستان، بدون دعوت از دولت افغانستان، ترتیب داد. دولت افغانستان نیز با «غیر مشروع» دانستن این نشست، مسکو را به حمایت از شورش طالبان متهم کرد. اما طالبان از این اقدام استقبال کرد و آن را زمینه ساز یک اتحاد ضد آمریکایی بالقوه در منطقه دانست.
آغاز مذاکرات آمریکا ـ طالبان در سال ۲۰۱۸، سبب مشرروعیت بخشی سیاسی به طالبان شد؛ موضوعی که مسکو و پکن به نفع خود از آن بهره برداری کرده و با گسترش روابط خود با طالبان، آنها را به کنفرانسها، جلسات و دیپلماسیهای پشت پرده دعوت میکردند. با تشدید تنشها بین واشنگتن و مسکو، آمریکا روسیه را به حمایت تسلیحاتی از طالبان متهم کرد. پکن و مسکو به خاطر مجاورت جغرافیایی با افغانستان و داشتن منافع راهبردی در این کشور، نمیخواستند از حضور در افغانستان پسا آمریکا جا بمانند. به علاوه، چشم انداز ژئوپلتیکی جهانی در حال تغییر که مشخصه آن، افزایش رقابت بین قدرتهای جهانی بود، مانور راهبردی این دو کشور تجدیدنظر طلب را در افغانستان ضروری مینمود.
افغانستان پسا آمریکا: یک معمای راهبردی تا یک تهدید
در سال ۲۰۲۱، با تغییر چشم انداز سیاسی بین المللی، طالبان توانست بار دیگر در
افغانستان به قدرت برسد. چین و روسیه، به عنوان دو کشور تجدیدنظر طلب در قبال
نظم لیبرال جهانی به رهبری آمریکا، ذی نفعان طرح خروج آمریکا از افغانستان به
حساب میآمدند و انتظار میرفت که آنها خلأ قدرت به وجود آمده در این کشور را
پر کنند. تحلیلگران بر این باور بودند که چین فورا قدرت سیاسی و اقتصادی خود را
در افغانستان اعمال خواهد کرد. حتی طالبان نیز مشتاق استفاده از این فرصت بود و
به چینیها برای سرمایه گذاری در منابع طبیعی بکر افغانستان چراغ سبز نشان داد.
روسیه سفارت خود را در کابل باز نگه داشت و به گرمی درباره سلطه طالبان بر
افغانستان صحبت کرد. با توجه به بالا گرفتن درگیریها بین قدرتهای بزرگ،
طالبان از پکن و مسکو انتظار داشت تا دولتش را به رسمیت بشناسند.
اما هیچ یک از این کشورها، شتابی برای پذیرش بی حساب و کتاب رژیم طالبان نداشتند و در عوض، یک رویکرد دوگانه را در پیش گرفتند. از یک سو، آنها به تعامل گزینشی خود با طالبان ادامه دادند، از جمله اینکه دیپلماتهای طالبان را پذیرفتند و سعی کردند با اجتناب از نقد سیاستهای طالبان (مثل ممنوعیت تحصیل دختران)، این رژیم را در برابر خود قرار ندهند. از سوی دیگر، پکن و مسکو به شکلی نظاممند در حال اجرای راهبردهای بازدارنده خود هستند. به نظر میرسد که آنها در برابر تهدیدهای ذاتی افغانستان برای آسیای مرکزی (که حوزه نفوذ راهبردی مشترک آنها محسوب میشود) بی تفاوت نبودهاند. این دو کشور شروع به انجام یک سری اقدامهای حفاظتی در این رابطه کردهاند، از جمله اینکه برای مهار این تهدید مبادرت به ایجاد ظرفیتها و تأسیسات نظامی در منطقه کردهاند.
رویکرد دوگانه پکن و مسکو در قبال طالبان، نشان دهنده اهداف دفاعی و نگرانیهای راهبردی فوری و مشترک آنها در رابطه با افغانستان است. این دغدغه مشترک، مربوط است به ناتوانی یا عدم تمایل طالبان برای مهار تهدیدهای فزاینده تروریستی در خاک این کشور. قبل از بحث درباره این تهدید، لازم است تا درباره اهمیت یافتن دوباره افغانستان در محاسبات ژئواستراتژیک پکن و مسکو صحبت کنیم.
در سالهای گذشته و قبل از آنکه رقابت بین قدرتهای جهانی بالا بگیرد، پکن و مسکو اهمیت راهبردی کمی را برای افغانستان قائل بودند؛ اما جنگ اوکراین، این محاسبات را تغییر داد. از نظر پکن و مسکو، بحران جاری، نوعی تغییر ناگزیر به سمت چند قطبی شدن بیشتر در روابط بین الملل بود. این وضعیت اقتضا میکرد که آنها قدرت خود را در حوزههای نفوذ مربوطه تثبیت کرده و از مناطق حائل خود حفاظت کنند ـ همین مسئله، افغانستان را وارد محاسبات آنها کرد.
افغانستان که در تقاطع آسیای جنوبی، مرکزی و غربی قرار گرفته است، میتواند یک قطب راهبردی منحصر به فرد برای ادغام و اتصال منطقهای باشد. این کشور، علاوه بر دارا بودن منابع طبیعی بکر و دست نخورده، منافع دیگری را نیز عاید چینیها میکند، از جمله ادغام اقتصادی در حال ظهور آن با غرب آسیا/ ایران و خاورمیانه. دینامیکها و حقایق سیاسی و اقتصادی در حال ظهور در این مناطق، اهمیت ژئواستراتژیک افغانستان را تقویت میکند.
برای مثال، افغانستان در بسیاری از پروژههای مربوط به «مشارکت جامع راهبردی چین و ایران»، نقش حیاتی و مهمی دارد. ایران پس از امضای برنامه همکاری دو جانبه ۴۰۰ میلیارد دلاری، خبر از ایجاد دو راهگذر تجاری جانبی بین ایران و کشورهای آسیای مرکزی داد که از افغانستان میگذرند: راهگذر قرقیزستان ـ تاجیکستان ـ افغانستان ـ ایران (KATI) و راهگذر ایران ـ افغانستان ـ ازبکستان. این توافق همچنین قصد دارد تا با تنوع بخشی به بنادر وارد کننده نفت چین و کاهش وابستگی آن به اقیانوس هند و «تنگه مالاکا»، امنیت انرژی پکن را بهبود بخشد. این توافق، دو بندر را در خلیج فارس در اختیار چینیها قرار میدهد: «بند چابهار»؛ و یک ترمینال نفتی جدید در نزدیکی «بندر جاسک». با توجه به اینکه دسترسی چین به این بنادر از طریق زمین خواهد بود لذا افغانستان میتواند به عنوان یک قطب ترانزیتی عمل کند.
در سمت جنوب، چین در تلاش است تا پروژه دشوار ۶۰ میلیارد دلاری «راهگذر اقتصادی چین ـ پاکستان» (CPEC) را تکمیل کند. طرحهای زیرساختی جادهای این راهگذر، از جمله طرحهایی هستند که «کمربند اقتصادی راه ابریشم» (بخش آسیای مرکزی «طرح کمربند و راه») را به «بندر گوادر» در دریای عرب وصل میکنند. هرچند پروژههای زیرساختی و مواصلاتی با پاکستان، از افغانستان عبور نمیکنند اما مجاورت جغرافیایی و نا امنی سیاسی این کشور میتواند به راحتی کارکرد این پروژهها را به مخاطره اندازد. ایالات متحده با پروژه «راهگذر اقتصادی چین ـ پاکستان» مخالفت کرده و همچنان به پاکستان فشار وارد میکند تا از افتادن در «تله وام» چینیها اجتناب کند. با بازگشت طالبان به قدرت، سازمانهای تروریستی مثل «تحریک طالبان پاکستان» و «داعش خراسان» و همچنین جنبشهای ملیگرای بلوچ، حملات خود را علیه منافع چین در پاکستان (از جمله پروژههای مربوط به «راهگذر اقتصادی چین ـ پاکستان») افزایش دادهاند. شورش بلوچها که در اعتراض به نابرابری در توزیع منابع است، در حال مخالفت با اقدامهای استثمارگرانه چین، مثل غصب زمینها، است؛ خاستگاه این شورش، ایالت بلوچستان است، جایی که «بندر گوادر» نیز در آن واقع شده است.
هرچند به منافع اقتصادی فوری مسکو در افغانستان کمتر پرداخته شده است اما کرملین در دکترین سیاست خارجی جدید خود که در سال ۲۰۲۳ منتشر کرد، پیش بینی کرد که افغانستان به فضای اوراسیا ملحق خواهد شد. افغانستان در بلند مدت، منافع راهبردی بالقوهای برای مسکو خواهد داشت. ژئوپلتیک انرژی که به واسطه جنگ اوکراین ایجاد شد، آسیبپذیریهای راهبردی کرملین را در رابطه با وابستگی آن به بازارهای انرژی غرب آشکار کرد. هم اکنون، روسیه در حال چرخیدن به سمت آسیا است، جایی که آسیای جنوبی، به طور خاص، میتواند افقهای جدیدی را در برابر بخش انرژی مسکو باز کند. این منطقه، پیش از این، واردات نفت را از روسیه افزایش داده است. شاید این یک افق دور دست باشد اما چنین چشم اندازی در راستای راهبردهای مسکو خواهد بود. در سال ۲۰۲۳، مسکو از تمایل خود برای مشارکت در پروژه خط لوله گاز «تاپی» (ترکمنستان ـ افغانستان ـ پاکستان ـ هند) خبر داد؛ این پروژه قرار است گاز طبیعی را از آسیای مرکزی به شبه قاره هند منتقل کند. قبل از جنگ اوکراین، روسیه این پروژه را «جالب توجه» میدانست ولی ظاهرا به دلایل امنیتی، تمایلی برای مشارکت در آن نداشت.
با همه اینها، به خاطر در اولویت بودن نگرانیهای امنیتی پکن و مسکو (مثل بحث تروریسم و بی ثباتی سیاسی)، تحقق منافع امنیتی این دو کشور در افغانستان جزو اولویتهای فوری آنها نیست. در حالی که طالبان تمایل دارد تا افغانستان را به عنوان یک منبع دست نخورده از ثروتهای طبیعی معرفی کند اما پکن و مسکو (دست کم در حال حاضر) دغدغهها و نگرانیهای مهمتری دارند.
یک تهدید تروریستی مشترک
از آنجا که چین و روسیه یک نظام جهانی چند قطبی را پیش بینی میکنند لذا در
تلاش هستند تا قدرتشان را در حوزههای نفوذ خود تثبیت کنند. در چنین شرایطی،
عوامل مرتبط با افغانستان (از جمله مجاورت جغرافیایی، تروریسم و بی ثباتی
سیاسی) میتوانند امنیت و منافع منطقهای پکن و مسکو را به مخاطره اندازند؛
بخصوص، تهدیدهای تروریستی از جانب گروههایی مثل «جنبش اسلامی ترکستان شرقی»،
«جنبش اسلامی ازبکستان»، «داعش خراسان» و «القاعده» که قصد نفوذ به آسیای مرکزی
را دارند.
پکن، تهدیدهای تروریستی نشأت گرفته از افغانستان را تهدید امنیتی مهمی برای منطقه و جهان دانسته و از طالبان خواسته است تا اقدامهای ملموسی را برای مقابله با گروههای تروریستی انجام دهد. به طور مشابه، مسکو هم نگرانیهایی بابت نفوذ نیروهای جهادی از افغانستان به داخل کشورهای آسیای مرکزی دارد. سال ۲۰۲۲، وزیر خارجه روسیه مدعی شد که «داعش خراسان»، «جماعت انصارا…» و «جنبش اسلامی ازبکستان» از خاک افغانستان به عنوان پایگاهی برای بی ثبات کردن آسیای مرکزی و به دنبال آن، صدور بی ثباتی به روسیه استفاده میکنند.
پکن و روسیه به دنبال آن هستند تا برای تأمین منافع مشترک خود، با یکدیگر همکاری داشته باشند. با این حال، برخی تحلیلگران، درباره چشم انداز همکاری مسکو و پکن درباره مسئله تروریسم و آسیای مرکزی دچار شک و تردید هستند. اختلاف نظر این دو کشور درباره موضوعهایی چون تعامل با هند، اهداف راهبردی در آسیای مرکزی و دیدگاه آنها در قبال طالبان، میتواند مانعی برای همکاری باشد. با این حال، اختلاف نظر آنها درباره آسیای مرکزی، به معنای یک بازی قدرت با حاصل جمع صفر نیست. رویکردهای غیر غربی، برخلاف دکترینهای راهبردی غرب، لزوما مبتنی بر دو قطبیهای سختگیرانه نیست. دست کم، تهدیدهای مشترک تروریستی که افغانستان برای منافع راهبردی این دو کشور در آسیای مرکزی ایجاد میکند، میتواند به افزایش همگرایی بین آنها کمک کند. دوم اینکه، هم پکن و هم مسکو، یک نظم جهانی چند قطبی را متصور هستند که لزوما به معنای داشتن حوزههای راهبردی انحصاری متقابل نیست. برعکس، ممکن است ضرورتها و منافع راهبردی و اقتصادی هم پوشانندهای وجود داشته باشند (مثل مسئله افغانستان و تروریسم) که بتوانند منجر به همگرایی و هم افزایی شوند.
از زمان بازگشت طالبان به قدرت، چین و روسیه جای پای راهبردی خود را در کشورهای آسیای مرکزی گسترش دادهاند. چین، علاوه بر ایجاد پایگاههای نظامی در تاجیکستان، مبادرت به انجام تمرینهای نظامی مشترک با تاجیکستان در نزدیکی مرزهای خود با افغانستان کرده است. اواخر سال ۲۰۲۲، چین و تاجیکستان تصمیم گرفتند تا تمرینات نظامی ضد تروریستی بیشتری انجام دهند. به باور برخی ناظران، این اقدام نشان دهنده فاصله گرفتن «دوشنبه» از مسکو و نزدیک شدن آن به چین داشت. اما تاجیکستان تمرینات مشابهی نیز با ارتش روسیه داشت که آخرین مورد آن، آوریل ۲۰۲۳ بود. این مسئله نشان میدهد که هم پکن و هم مسکو، نه تنها تروریسم را تهدیدی مشترک میانگارند بلکه ظاهرا متعهد هستند تا برای مقابله با این خطر و ممانعت از گسترش آن به آسیای مرکزی، همکاریهای نزدیکتری با هم داشته باشند. به طور همزمان، از زمان بازگشت طالبان به قدرت، گروههای تروریستی، بخصوص داعش خراسان، توانستهاند به مناطق شمالی افغانستان که هم مرز با آسیای مرکزی است نفوذ پیدا کنند.
در سالهای اخیر، داعش خراسان عملیاتها و تبلیغات آنلاین خود را بر ضد سیاستهای پکن در قبال اویغورها افزایش داده است. به طور همزمان، این گروه حملاتی را علیه منافع و اتباع چین و روسیه در افغانستان انجام داده است، از جمله انجام یک حمله هماهنگ در فوریه ۲۰۲۳ به هتلی در کابل که محل استقرار شهروندان چینی بود. داعش خراسان همچنین مسئولیت یک حمله انتحاری به ساختمان وزارت خارجه در کابل را بر عهده گرفت؛ در روز حمله، قرار بود یک هیئت چینی در نزدیکی این محل با مقامهای طالبان دیدار کنند. سپتامبر ۲۰۲۲ هم حمله داعش خراسان به سفارت روسیه در کابل، منجر به مرگ دو دیپلمات روس شد. علاوه بر اینها، داعش خراسان جذب نیروهای عملیاتی را از کشورهای آسیای مرکزی افزایش داده است. تغییر تمرکز داعش خراسان از شرق افغانستان به شمال این کشور، منافع راهبردی را متوجه این گروه کرده و زمینه جذب نیرو را در آسیای مرکزی فراهم میکند. شباهتها قومی و زبانی بین ساکنان شمال افغانستان و مردم کشورهای آسیای مرکزی، به داعش خراسان در جذب نیرو از آن سوی مرزها کمک میکند.
یکی دیگر از دلایل نگرانی مسکو و پکن، مقاومت مسلحانه بر ضد طالبان است. این مقاومت مسلحانه ضد طالبانی عمدتا متشکل از گروههای قومی غیرپشتون فعال در کوهستانهای «هندوکش» است. هرچند این جبهه در ابتدا در سال ۲۰۲۱ توسط طالبان سرکوب شد اما از سال ۲۰۲۲ به بعد، تحرکاتی در شمال افغانستان پیدا کرده است. در واقع، با توجه به ادامه سیاستهای سرکوبگرانه طالبان، کشتار غیرقانونی پرسنل امنیتی سابق افغانستان، مقهور سازی قومیتی و به حاشیه راندن اقلیتهای قومی و مذهبی، مقاومت مسلحانه ممکن است بتواند فرصت رشد بیشتری داشته باشد. برخی نیروهای امنیتی سابق افغانستان که ممکن بود به دست طالبان کشته شوند، به نیروهای مقاومت پیوستهاند.
مناطقی که محل رشد مقاومت مسلحانه هستند، شاهد خلأ قدرتی هستند که میتواند توسط گروههای تروریستی پر شود. بنابراین، مقاومت مسلحانه ضد طالبانی میتواند حوزه نفوذ و مناطق حایل پکن و مسکو را در محیط پیرامونی بی ثبات کند. این دو کشور، برای جلوگیری از افزایش خشونت و تروریسم، به طور مکرر بر لزوم انجام یک مصالحه سیاسی از طریق تشکیل یک دولت فراگیر در کابل تأکید کردهاند.
حال سئوال اینجا است که آیا پویایی موجود در روابط پکن و مسکو با طالبان، منجر به خاتمه تهدیدهای تروریستی خواهد شد یا خیر. پکن و مسکو اعتماد چندانی به توانایی و اراده سیاسی طالبان برای مبارزه با تروریسم ندارند. آزمون طالبان، مبارزه با گروههای جهادی جهانی و منطقهای مثل «داعش خراسان»، «القاعده»، «جنبش اسلامی ازبکستان»، «تحریک طالبان پاکستان» و «جنبش اسلامی ترکستان شرقی» است. این در حالی است که دینامیکهای قدرت داخلی، گرایشهای ایدئولوژیک و روابط همزیستی تاریخی طالبان با شبکههای ترور جهانی و منطقهای، هر نوع موضعگیری قاطع ضد تروریستی از سوی این گروه را دشوار میکند.
کشته شدن «ایمن الظواهری» رهبر القاعده در کابل و افزایش تحرکات تحریک طالبان
در پاکستان، سبب افزایش نگرانیها درباره اراده طالبان برای قطع ارتباط با
تروریسم جهانی و منطقهای میشود. سیاستهای طالبان، افغانستان را بار دیگر به
دوران حکومت اول این گروه در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی بازمیگرداند.
بنابراین، اتکای پکن و مسکو به رژیم طالبان برای مبارزه با تروریسم، نوعی ریسک
محسوب میشود. هدف اولیه و فوری آنها، وارد کردن افغانستان به حوزه نفوذ خود
نیست؛ بلکه رابطه آنها با طالبان، بیشتر یک رویکرد عملگرایانه و پیشگیرانه است
تا بتوان جلوی گسترش عوامل بی ثباتی را از درون افغانستان گرفت. همکاری با
طالبان در دیپلماسی منطقهای، به معنای چشم پوشیدن از حکومت سخت گیرانه این
رژیم نیست؛ بلکه هدف آن، بیشتر، ممانعت از سرایت خشونت سیاسی (عمدتا تروریسم)
از افغانستان است.
اما موضع رژیم طالبان درباره تروریسم، همچنان مبهم است. این گروه، از یک سو، حضور عناصر خارجی (از جمله شبه نظامیان آسیای مرکزی و اویغور) را در این کشور رد میکند و در سوی دیگر، رابطه خود با القاعده را حفظ میکند. این رژیم همچنین درگیر یک نبرد محدود اما بیرحمانه بر ضد عناصر محلی/ افغان داعش خراسان بوده و این در حالی است که هیچ نشانهای دال بر حمله طالبان به اعضای خارجی این سازمان دیده نمیشود. هیچ رد پایی از دست کم صدها جنگجوی «جنبش اسلامی ازبکستان» و «جنبش اسلامی ترکستان شرقی» که طالبان آنها را در سالهای اخیر در افغانستان سکنی داده است، دیده نمی شود. به رغم ادعاهای رژیم طالبان درباره ریشه کن شدن داعش خراسان، این گروه همچنان در حال رشد است. از سال ۲۰۲۲، اعضای داعش خراسان که اهل آسیای مرکزی بودهاند، حملات هدفمند و مهمی را در افغانستان انجام دادهاند.
هرچند چین و روسیه تصمیم گرفتهاند تا در صحنه دیپلماسی با طالبان همکاری داشته باشند اما این رویکرد هنوز موثر نبوده است. لذا تا زمانی که طالبان به جریان جهانی بپیوندد و رفتار مسئولانهای را از خود در عرصه بینالمللی به نمایش گذارد، پکن و مسکو در تعامل با رژیم کابل، به طور نظاممند، رو به تنها گزینه موجود خواهند آورد: حایل کردن افغانستان از طریق تقویت مرزهای آن با آسیای مرکزی و افزایش حضور نظامی و همکاری با کشورهای آسیای مرکزی.
نتیجهگیری
افغانستان برای اهداف جهانی و منطقهای چین و روسیه دارای اهمیت ژئوپلتیک است.
موقعیت کاملا راهبردی افغانستان، این کشور را به یک قطب ترانزیتی بالقوه برای
طرح گسترش چین به غرب و حرکت پکن به سمت ایران و خاورمیانه تبدیل میکند. این
موقعیت همچنین افغانستان را به دروازهای به سمت آسیای جنوبی بدل میکند؛ جایی
که تقاضای بالایی برای نفت و گاز روسیه وجود دارد. علاوه بر اینها، افغانستان
روی منابع طبیعی غنی و ارزشمندی (مثل لیتیوم و عناصر معدنی کمیاب دیگر) نشسته
است.
با این حال، چین و روسیه قبل از اینکه بتوانند افغانستان را وارد محاسبات راهبردی کلان خود کنند باید با تهدیدهای تروریستی که این کشور متوجه منافع منطقهای و جهانی آنها میکند مقابله کنند. تروریسم و خشونت سیاسی در افغانستان میتواند حوزههای قدرت چین و روسیه را در آسیای مرکزی بی ثبات کند. از زمان بازگشت طالبان به قدرت، تروریسم، هم به لحاظ وسعت و هم شدت، افزایش یافته است. علاوه بر این، طالبان هم هیچ ارادهای برای قطع ارتباط با تروریسم جهانی و منطقهای از خود نشان نداده و در واقع، همزیستی خود را با این شبکهها حفظ کرده است. رژیم طالبان همچنین به شکلی نظاممند در حال حرکت به سمت خاستگاه ایدئولوژیک اصلی و سختگیرانه خود است که این وضعیت میتواند سبب تعمیق و تقویت هر چه بیشتر مناسبات آن با شبکههای تروریستی منطقهای و جهانی شود. اما فضای مساعد فعلی که رژیم طالبان برای شبکههای جهادی مهیا میکند، تبعات راهبردی را برای پکن و مسکو به دنبال دارد. این در حالی است که بازگشت دوباره رقابت بین قدرتهای بزرگ، بیش از پیش، سبب جدیتر شدن این تهدیدها برای این دو قدرت همجوار خواهد شد.
با تغییر چشم انداز سیاسی بین المللی به سمت یک نظام چند قطبی، پکن و مسکو به دنبال ترسیم مجدد و تثبیت حوزههای نفوذ خود هستند. این بازآرایی، اهمیت افغانستان را در محاسبات راهبردی مسکو و پکن افزایش داده و در عین حال، بی ثباتی در افغانستان منجر به افزایش تهدیدهای آن برای مناطق پیرامونی میشود. بدین ترتیب، افغانستان تبدیل به یک معمای راهبردی برای این دو قدرت شده است.
از یک سو، بازآرایی محاسبه نشده افغانستان سبب افزایش سرایت تهدیدهای تروریستی مرتبط با آن، به آن سوی مرزهای این کشور خواهد شد و از سوی دیگر، منزوی کردن کامل آن، سبب نزدیکتر شدن رژیم طالبان به برنامههای جهادگرایی جهانی خواهد شد. در این بین، پکن و مسکو یک راه میانه را برگزیدهاند: تعامل گزینشی؛ یعنی همکاری با طالبان در روندهای دیپلماتیک و سیاسی به منظور به حداقل رساندن تهدیدها و در عین حال، خودداری از به رسمیت شناختن رژیم طالبان.
البته بعید به نظر میرسد که این راهبرد بتواند رژیم کابل را وارد جریان غالب جهانی کند. با توجه به خاستگاه ایدئولوژیک طالبان، تاریخچه مناسبات آن با تروریسم و دینامیکهای قدرت داخلی، قطع ارتباط طالبان با گروههای جهادی و تغییر جامعهگرایی ایدئولوژیک آن کاری بس دشوار خواهد بود. به علاوه، تعامل گزینشی، برای شبکههای تروریستی زمان میخرد تا بتوانند برنامههای جهادی خود را عملیاتی کنند؛ چنانکه داعش خراسان در حال گسترش دسترسی خود به کشورهای آسیای مرکزی است.
در بازه زمانی میان مدت تا بلند مدت، پکن و مسکو هیچ گزینهای در برابر رژیم طالبان نخواهند داشت، جز ایزوله کردن و حایل کردن افغانستان. یک افغانستان متصل اما ناپایدار و متخاصم که تلاقیگاه چند منطقه مهم و حیاتی است، بی ثبات کنندهتر از یک افغانستان مهار شده است. این دو کشور بیشتر برای حفاظت از آسیای مرکزی در برابر تهدیدهای ناشی از افغانستان سرمایه گذاری خواهند کرد. چینیها پیش از این مرز کوچک خود با افغانستان را مستحکم کردهاند. چالش پیش روی مسکو و پکن، تأمین امنیت مرزهای آسیای مرکزی با افغانستان است. از زمان به قدرت رسیدن طالبان، این کشورها درباره امنیت مرزهای خود ابراز نگرانی کردهاند. با توجه به زمینهای صعب العبور این مناطق، غیرقابل نفوذ کردن این مرزها در برابر تهدیدهای مرزی (از جمله تروریسم) چالش بزرگی به حساب میآید. در سالهای آتی، افغانستان تحت کنترل طالبان همچنان یک تهدید راهبردی برای روسیه و چین خواهد بود.
لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=8581