عثمان نجیب


 

نگاهی به کتاب پرونده‌ی ناپدید

 

پرونده‌ی ناپدید در پدیداری نگاه های پیدا پالِ من:

بخش دوم و اخیر.


روایت گفتار های حزبی های بازاری زبان از قلم بازاری سیاسنگ:
یادداشتی هم به خواهرم برشنا خیبر.
من نه دانستم صراحت اعلام گفته های بازاری منتسب به شادروان نورمحمد تره‌کی چه نیازی در صفحه‌ی ۱۳۴ کتاب آقای سیاسنگ داشتند؟ آقای سیاسنگ خواسته اند با این نقل قول های هوایی تقاص کدام دادخواهی خود شان را بگیرند؟ عفت قلم آن بود که می‌نوشتند این روایت قابل بازگفتار نیست. مثلی که حالا من گفتم یا نوشتم. در چند صفحه‌ی دیگر هم روایت بازاری از نام حفیظ الله امین، استاد خیبر شهید و دگران آورده اند که اهمیت اخلاقی کتاب و نویسنده و حتا ویراستار را زیر پرسش می‌برند. در حالی که فراوان راه های افاده‌ی موضوع به شیوه‌ی اخلاقی آن وجود داشتند. اگر آقای سیاسنگ فکر کرده اند با این تیر یک جزب بزرگ نظریه پرداز بی‌بدیل را بدنام معرفی می‌کنند، در اشتباه اند. حتا مکتب های فکری هم‌جنس‌گرایان عصر ام‌روز هم در ادبیات گفتاری و نوشتاری و رسمی شان از آن‌چه آقای سیاسنگ، بدون‌ شرم روایت کرده اند خودداری می‌کنند. مکتب سیاسی مائوتسه که آقای سیاسنگ شاگرد آن اند و بودند، جدا از اختلافات گذرای نظریه پردازی با دیگر همتایانش، بزرگ‌ترین مکتب اخلاق حمیده‌ی سیاسی است. هبچ توجیهی به شمول ادعای ثبوت، نه می‌تواند ادبیات بازاری سیاسنگ در این کتاب را تبرئه کند.
دو دیگر این که در بررسی های مسلکی و جنایی حدس ها، گمانه‌زنی‌های منتهی به قرينه های ممکن جدا شده از ناممکن خود را نمایان می‌کنند. این احتمال سنجی ها گاهی به گونه‌ های غیرمنتظره سرنخ های انکشافی را فرا راه بازرسان ها سبز می‌کنند. و در پی‌گیری روند عبور از قرينه پردازی موفق است که هیولای نفس نه‌کش شیطانی خفته‌ در خواب راحت را شناسایی کرده و بر می‌انگيزد شان. برداشتی را که من به عنوان یک شاگرد بررسی های جرمی از محتوای نگرشی مسلکی مرتبط به شهادت رفیق خیبر اندوه‌ناک می‌دانم، ناديده گیری های دست داشتن احتمالی صبغت‌الله مجددی در این پرونده‌ی نه گشوده و نه مختومه اعلام شده است به اشاره‌ یا هم‌نگاهی با سلیمان لایق. من به دلیلی نام کتاب آقای سیاسنگ را پرونده‌ی نه گشوده و نه مختومه اعلام شده می‌گیرم که آقای سیاسنگ خود شان نسبت آگاهی ها از الفبای جرم‌‌شناسی، اثر غوغا برپا کن احتمالی را <ناپیدا> نامیده اند. اهالی دانای مبارزه بر ضد جرم در اولین نگاه به نام کتاب می‌دانند که نامی‌ست بسیار نامانوس و نا مسما. انتشار خود کتاب در نفس خودش یک پرونده‌ی پیدا شده است. با آن که کتاب هم پرونده است و هم پرونده‌پرور و هم دادستان و داور و هم راوی و هم راهی. ولی نه توانسته است جای‌گاه حقوقی حضور داشته های‌ اندرونی اش را به دلیل و دلایل زیادی در اجتماع توجیه کند. فاشیسم فرهنگی بدتر از هر فاشیسم دگری‌‌ست که تار و پود و هست و بود انسان ها به انسان دمیده گوش افغانستان از نابابی ها را موریانه‌وار می‌پوساند. آقای سیاسنگ با توجه به پیشینه‌ی سرزمین سوخته‌ی زنده‌گی اجتماعی و سیاسی شان هر قدر سعی کردا اند رد پایی از جانب داری شان در کتاب نه گذارند خطا رفته اند. آن‌گونه که دریافت کنش‌گرانه‌ی من در طی طریق شناسایی اولیه‌ی شان نشان می‌دهند، ایشان گذارنده‌ی خشت های خام بر دیوار متحرک و لرزان ریخت دسیسه در برابر جناح پرچم اصلی حزب اند که از حق نه‌گذریم گماشته شده‌ی کارایی اند برای بازدهی کار به این منظور. برای ثبوت نوشته‌ام در این مورد خاص و در این بخش فقط چند سطر پایانه‌ی کتاب را بدون‌ کاستی و دخل و تصرف به شما می‌آورم که در صفحه‌ی ( ۲۹۷ ):

(
روکرد به کتابهای زیرین و کمک و راهنمایی ،آگاهان باز هم میتوان به زندگی و مرگ اکبر خیبر پرداخت از همین رو همه واکنشهای نوشتاری در پیرامون کتاب کنونی را ریل 2024 گردآوری خواهم کرد تا دستاورد آینده بهتر پیشکش شود

The Wars of Afghanistan: Peter Tomsen

• Revolutionary Afghanistan: Baverley Male • Night Letters: Chris Sands & Fazeliminallah Qazizat

• Invisible History: Paul Fitzgerald & Elizabeth Gould

• Afghanistan and the Soviet Union: Herry Bradsher

Afghanistan - Washington Secret War: Philip Bonosky

• Afghanistan's Two-Party Communisrn: Anthony Arnolds

خیبر به دستان دوستانش کشته شد برونده اش را نیز ناپدید کردند ولی رگباری که شام هفدهم اپریل 1978 آغاز یافته بود جاری است و پیوسته زندگی می ستاند. انگار همان جیب با همان سرنشینان سرافگنده - برای شکار آدمیان - سراسر افغانستان را خیابان به خیابان و کوچه به کوچه مینوردد و با الفبای گلوله بر قفسه هر سینه مینویسد

دنباله دارد…)

پرونده‌ی ناپدید هجومی‌ست پدیدار و طرف‌دار آشکار.
در پیدایی و پیمایی پیمانی توسل به رجحان‌نگری های فرهنگی و از آن میان ره‌نوردی برای بازتاب حقیقت های کهنی پرداخت های دو گونه‌ی مسلکی بی‌طرف‌داری‌ست و دیگری هم الزامی است برای رسیدن لشکر مهاجم در گود پرتاب های دشمنانه‌یی که مبنای سیاسی، فکری و بیش‌تر شخصی دارند و هم‌دستانی دست‌وپا می‌کنند.
بنگاه چاپ شاهمامه هم‌ مانند آقای سیاسنگ در این بازتاب هدف‌مند برنامه‌ی شخصيت کشی و به صورت خاص ستیز با کارمل ناستیز و یاران‌ شان صریح و سریع گزافه گزاره‌یی های حانب‌دارانه دارد. این‌جاست که ادعای بی‌طرفی دیگر جایی در این سند گره‌انداز بر گره های باز‌ نه شده‌ی دگری‌ست که خلاقیت رسانه‌یی و اطلاع رسانی را آماج قرار داده است. در پرس‌و‌پال هایم برای دريافت نشانی پالایش‌گاه پرونده‌ی ناپدید بود که من را با خواهر منیژه نادری آشنای مجازی کرد برای داد‌ و ستد کوتاه خرید ناپدیدی که نزد ایشان پیدا بود. ممنون لطف شان برای فرستادن کتاب به من فرستادند. من هم از آشنایی فرهنگی با ایشان ابراز خرسندی کردم. هنوز برگ های کامل پرونده را مرور اولیه نه کرده بودم که پیامی درب بسته‌ی زنگی وتساپ را دق‌الباب کرد. آن‌گونه که دوستان گرامی من آگاه اند، حقیر سلطان تنبل های پاسخ‌گویی به پیام های بزرگان خود می‌باشم. برخلاف مسیر ایستایی در ایست‌گاه تنبلی هایم، پیام را گشودم که به اصطلاح انگلیسی دانان!؟ پرونده‌ی ناپدید کلیپی با آواز استاد ناشناس گوش های ناشنوای من را نوازش داد، از آن‌جا که حقیر کارگذار تنبل رسانه‌یی استم، با دیدن نگاره‌های عمدی پیوست داده شده به آهنگ دانستم که دستی در دست آن دست‌های مرموز پس‌پرده‌ی این غایله است.
(
هم‌ می وژنې‌یې پخپله هم په ما باندې ژړا کا = هم خودت مرا می‌کُشی و هم بالای من گریه می‌کنی )، آهنگی که درست نشان‌گر هدف خاصی است. من که دانستم محتوای اندرونی این کلیپ سازه‌یی‌ست بر آهنگ‌ین سازی داستان دروغین پرونده‌ی ناپدید. یعنی گروه دست‌گاه چاپی بنگاه چاپی شاهمامه در این مورد طرف اصلی اگر نه باشند، یک طرف از طرف‌داران کتاب اند. من به قول مسلکی ارتشی و حالا عام مردم ما عاجل یک بخش اول کامل نقد بر کتاب پرونده‌ی ناپدید را به وتساپ خواهر ما فرستادم تا دو تیر هم‌زمان پرتاب کنم که یکی پاسخ پیام شان باشد و دیگری هم شناسایی شگرد های پیدا و پنهان رابطه‌ی بنگاه با زیر پا گذاشتن اصل بی‌طرفی. بسیار زود پاسخی از سوی خواهر ما دریافتم به این محتوایی که بی‌کم و‌ کاست به شما می‌آورم:
{
از چند سطر پیام تان دانستم که کتاب را نخوانده اید چون همه نظریات و نوشته های این کتاب محصول درفشانی های اعضای همان حزب بدنام بوده نه نوشتهٔ سیاسنگ
من نه تنها از کشته شدن استاد خیبر ناراحت شدم بلکه قدم به قدم شاهد جنایات آن حزب و گروه بدنام تاریخ بوده ام که شما شاید قدرت و یا نیاز درک آن را نداشته اید }
گرچه خواهر ما به نوعی اهانت را برای من روا داشته اند،‌ ولی من آن را نادیده می‌انگارم. مگر وقتی که مهربانو منیژه در پاسخ پرسش مهربانو شیرین نظیری از سال تولد خود شان این چنین بازگفتار دارند: (… در نومبر 1971 در کابل تولد شدم. به زبانهای انگلیسی، هالندی و اردو نیز آشنایی دارم…) پرسش این است که اینان در کدام زمان و در چند ساله‌گی شاهد ماجرا های سیاسی شدند که چشمان شان به کارکردهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان دوخته شده بود،‌ نه جنایات راستی ها؟ از حزبی نفرت دارند که خیبرش را می‌ستایند، عجیب نیست!؟ من که به هدف خودم رسیدم، سکوت در این نوشته را ترجیح دادم. پسا نشر دیدگاه من و دیدگاه های بسیار عالی و بلندتر ادبیاتی و‌ نگارشی و نگرشی شمار بی شمار رفقای عزیز ما و به خصوص انتشار کلیپ بسیار مهم تاریخی توسط رفیق شاهپور شکسته طهماس آگاه شدم، جناب سیاسنگ برای برخی‌ها گفته اند که در آینده دیدگاه های دگران را هم منتشر می‌کنند. عجیب خوش‌باورانی‌ستیم. به نم اشکی خیس شده و غرقاب می‌شویم و به سوزنی دمیدن آفتاب در وجود مان می‌سوزیم. در شناسه‌ی سره‌سازی های کتاب ها و کتاب گونه ها و بهينه‌نگری آن ها برخورد های عاطفی و خوش‌باورانه جایی نه دارند. آن گروه از اختر‌نگر های خیالی که به وعده‌ی سَرِخرمن آقای سیاسنگ فریفته شده اند، فرضیه ها و احتمالات دست‌یابی یا دست‌نه یابی به آینده را مردود کرده و منتظر خرید گنجشک ناگرفته روپیه را هزار تاستند. من احترام بسیار زیادی به شخصیت علمی و فرهنگی آقای سیاسنگ دارم. ولی آقای سیاسنگ می‌دانند که تیر به تلوار بستن و و ساده‌دلان را به بازار صابرین بردن نه صواب است و نه اخلاق نگرشی. شتابی در کار نه بود تا آقای سیاسنگ این کتاب را با حجم حالینه‌ی صفحات بسیار زود عرضه می‌کردند. می‌شد این کتاب را هم‌زمان به دو بخش دیدگاه های مخالف و موافق جدا می‌کردند تا دگران می‌دانستند که این شاه‌کار شان بی‌غش است در محک تجربه. کمدی بهشتِ دانته و یا به شاهدی صفحه‌ی (۲۳۸) کتاب تاریخ ادبیات جهان اثر غلام‌حسین ده بزرگی منتشره‌ی سال (۱۳۶۸)، جهنم فروشی کلیسای و‌تین‌بورگِ آلمان بالای مارتین لوتر در ۱۵۱۷ یا تئوری های تخیلی سین‌سیمون و آه‌ویه و فوریه درست در همین کتاب آقای سیاسنگ جا داده شده اند. مواردی که مسير ویران‌گری دارند. کدام پرونده‌ی پژوهشی یا جنایی و پلیسی را سراغ دارید که تنها به گفتار مدعیان دروغین راست‌گفتار‌نما مختص شود و به دادگاه برود؟ در حالی که خالق جرم نه یکی و نه دو و نه سه بل ده ها تن وانمود شده اند و بی‌خبر از خود اند. به هر رو وقتی من ادامه‌ی کلیپ و صحبت های جاتب‌دارانه‌ی آمیخته با عقده و کینه‌ی شخصی و کدورت های سیاسی استاد ناشناس و مهربانو نادری را شنیدم، به نتیجه رسیدم که دست های پنهانی برای یاری کردن آقای سیاسنگ در خلق پرشتاب این پرونده بوده اند که نه توانستند به شناسه‌ی کتمانی باشند. با توجه به اهمیت شخصیتی و حقوقی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در زمان های وحدت و انشعاب داشته است و شهید نورمحمد تره‌کی و شادروان ببرک کارمل بزرگ نزد من به‌ عنوان یک رهبر معظم با کاریزمای منحصر به فرد و بی‌تکرار دارند، نه‌ می‌توانم جبن و ترس و نگرانی شخصی را توجیه مدارا کنم و خاموش بمانم تا ببینم مرغ آقای سیاسنگ چند سال پسا سال ۲۰۲۴ بانگ بر می‌آورد؟ این صبر ساخته‌گی را برای آنانی می‌خواهم که خودهراسی و تفنن و محافظه‌کاری پرچمی بودن در وجود شان نهادینه شده و آن ها را نام هایی برای گریز از انجام مسئولیت وجدانی خود می‌دهند. برای بیش‌ترین اینان که گذشته‌ی خفت‌بار خیانت به رهبر را دارند، هر خيانت دیگر از جمله پرداختن به حلاجی کتاب و حاشیه های آن امر عهدی است. برای من ولی نه و هرگز نه. منی که بدترين مجازات تحمیلی را در دوران زعامت مرحوم ببرک کارمل بزرگ تجربه کردم، ولی دست از مبارزه برای بقای ارزش های وطنی و سیاسی و دینی خود نه کشیدم، چه‌گونه می‌توانم سالی را صبر کنم که معلوم نیست چه کسی در قید حیات است و چه کسی میرنده و رونده؟ نه می‌شود که به قول آقای هارون سمرقندی منتظر بمانیم تا قچی بمیرد و ما آن‌چه را انتظار داریم از آن به دست آوریم. آوریم یا نیاوریم. آقای سیاسنگ روایاتی از جفنگ سرایی و صحبت های بازاری منسوب تره‌کی صاحب، حفیظ الله امین و شخص استاد خیبر در صفحات (۱۳۴ و ۱۳۶) کتاب شان درج کرده اند. این نقل قول های که یکی آن را در بخش چهارم فیسبوک منتشر کردم، نشان می‌دهند که هم آنانی که به کاربرد شان در دوران معین حیات شان مبادرت ورزیده اند و هم آنانی که به آقای سیاسنگ روایت کرده اند، هم شخص شخیص آقای سیاسنگ و هم برگ‌‌آرای کتاب و امتیاردارنده‌ی چاپ‌خانه‌ی کتاب کوچک‌ترین اعتنایی به رعایت اخلاق اجتماعی منحصر به فرد انسانی و وطنی نه داشتند. در صفحه‌ی ( ۱۳۶) کتاب از قول حفیظ‌الله امین، بازاری‌ترین سخنان را روایت کرده اند و اگر راست باشد، حفیظ‌الله امین چه وحشت آفرینی داشته که مجازات حزبی برایش داده نه شده. به یاددارم، زمانی که در اولین جلسه‌‌ی مخفی سیاسی حزب اشتراک کردم، رفیق حضرت امیری منشی و اسناد من در جلسه‌یی که من و برادران استاد حضرت هریک ملک ستیز ( پروفسور فعلی ) و فرید عزیز هم‌‌صنف مکتب من هم حضور داشتیم، نسبت نا آشنایی به امور سیاسی پاسخ استاد محمدحضرت به خنده و کرشمه‌ی مضحکی گفتم مطالعه‌ی سیاسی چی‌ست و خندیدم. آثار فشار دادن لفظی منشی گروهی ما تا حال در گوش هایم طنین دارند که باعتاب گفتند، نظم جلسه را مراعات کنم و آن‌جا جای خنده نیست.
وقتی انضباط حزبی در یک گروه چهار نفره‌ی اولیه‌ی حزب چنان بود، چه‌گونه ممکن بود که اعضای رهبری حزب چنان صحبت های بازاری کنند؟ در صفحه‌ی(۱۳۴) از نام رفیق ذبیح‌الله زیارمل روایت آمده است که استاد خیبر شهید آدم بسیار مهذب و خوش‌گفتار بوده و بدزبانی نه داشته اند و از عصبیت در شخصیت شان چیزی پیدا نه می‌شد. ولی در همین کتاب در صفحه‌ی(۲۶۱) آن‌ از برشنا خواهر ما دختر رفیق خیبر شهید، سخنانی را برعکس صفحه‌ی(۱۳۴) روایت می‌کنند. به دلیل نه داشتن روح بازاری در این روایت من آن را بازرسانی می‌کنم:

(
برونده ناپدید
بازتاب نخست برشنا خیبر

خوشحالم که بعد از سالیان زیاد آقای نور را در حال صحبت .دیدم میخواستم سوالی را که چهل و سه سال است در ذهن من و اعضای خانواده و بیشتر دوستان و نزدیکان استاد خیبر بوده و خواهد بود با ایشان مطرح کنم امیدوارم آقای محترم فضلی که این مصاحبه را ترتیب داده است بتواند از ایشان جوابی دریافت و نشر نماید.

من ایشان را از زبان پدرم "نور" کاکا خطاب میکنم که امیدوارم گستاخیام را ببخشند. قبل از مطرح کردن سوال باید بنویسم که مصاحبه محترم سلیمان لایق و اظهارات شان برای هیچ کس جدید به خاطری نبود که پسر ارشد ایشان محترم غرزی لایق این اظهارات را قبلاً در فیسبوک منتشر کرده بود دور از تصور میدانم که نور کاکا آن را نشنیده یا نخوانده باشد چرا در آن زمان حاضر به انجام چنین مصاحبه نشد تا ذهنیت ید و مشکوک درین قسمت را زودتر از اذهان ما پاک میکرد؟

سوال من این است نور جان کاکا به یاد دارید چند روز محدود قبل از شهادت پدرم که شما او را استاد خطاب میکردید در حوالی شام در سالون خانه ما روی چه مسئله بود که پدرم با دشنام گفتن و تقریباً داد زدن شما را خاموش کرد و از شما خواست که از خانه بیرون بروید؟ شما که خود از شخصیت او تعریف کرده، او را چون کوه ترسیم کردید و شما را هم بسیار دوست داشت چه باعث شد که پدرم آن دشنام را که ما از زبان شان به ندرت شنیده بودیم استفاده کرد؟ یادتان است که من بیرون خانه با دخترهای هم سن و سالم ایستاده بودم و با ناباوری به طرفتان آمدم؟ با چهرۀ نهایت آرام و متبسم تان مانند ،همیشه بدون تغییر از پرخاش پدرم با شما، دست روی سرم
گذاشتید و گفتید خدای په امان کورته لاړه سه خدا حافظ به خانه برو] نور کاکا بعد از آن دیگر به خانه ما که طبق گفته خودتان 20 یا 30 متر از خانه شما فاصله داشت، سر نزدید تا روزی که پدرم کشته شد حرف من به این معنی نیست که خدای ناکرده شما یا کدام پرچمی دیگری در آن توطئه دست داشتید سوال این است
کوهی که هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست او را از کوره بدر ،کند با کدام کار یا حرف منفجر شد؟ آنچه از شما در آن گفت وگو پرسیده نشد من میپرسم از اسناد استاد که از خانه ما بیرون و تا امروز سرقت شد حرف زدید اما کاکا جانا سند طب عدلی که به دستتان سپرده شد و شما آن را در اختیار داشتید چرا هرگز علنی نشد؟ چرا بعد از کشته شدن خیبر به تعهداتتان پابند نماندید؟ آیا حاضر هستید که با من برشنا خیبر یا برادرم - توریالی خیبر - صحبت کنید ؟ مطلق خصوصی؟ آیا با آن همه محبت و احترامی که از ما و مادرم دیده بودید این حق را نداشتیم که در بدترین شرایط از زن و اولاد رفیق حزبی تان باخبر باشید؟ (27) مارچ 2021) )

خواننده‌ی آگاه استنباطی که از این چند گونه‌گی های روایات می‌کند چه خواهد بود، کدام سخن در مورد تهذیب شخصیت رفیق خیبر شهید درست است و کدام راست؟ یک آدم که نه می‌تواند در عین داستان چند رویه شناسانده شود. از این ها که بگذریم و برای حفظ زنجیره‌ی گفت‌و‌مانِ ما به صحبت های جانب‌دارانه‌ی استاد فطرت ناشناس تمرکز می‌کنیم. ارچند رفیق خلیل وداد پیش از این نوشته‌ی بسیار علمی در مورد ناسپاس های سیاسی آقای دکتر ناشناس دارند، مگر من این مصاحبه‌ی عجیب شان را خیشاوه می‌کنم. استاد، از فیض بردن علم چهار استاد در زنده‌گی شان نام بردند که مولانای بلخ و بیدل دهلوی و استاد خیبر و آقای سیاسنگ اند. در مورد دو استاد اول که سخن شان به جاست. در مورد استاد خیبر شهید هم که گپی نیست.‌ چون هم‌سالان اند. ولی من در حیرت شدم که آقای صبورالله سیاسنگ چه‌گونه با تفاوت دو-ده سال عمر استادِ دکتر صاحب محمدصادق فطرت ناشناس شده اند؟ سال تولد استاد ناشناس ۱۹۳۵ میلادی و سال تولد دکتر صاحب سیاسنگ ۱۹۵۶ میلادی. یعنی استاد بیست و یک سالِ تمام صبر کردند تا مادری پسری بزاید و صبورالله سیاسنگی بار آید و استادِ استادی شود که کون و‌ مکان از هیجان صدایش می‌لرزد؟ عجیب نیست؟ این روایت استاد ناشناس درست مانند روایت استاد حبیبی مرحوم است که در هنگام اولین ساعات تولد بیست و پنج دروغ در مورد پټه خزانه و در طول عمر شان همین دروغ را ادامه داده بودند و حقیر پیش از این به آن پرداخته ام

پرونده‌ی ناتمامِ من در برابر پرونده‌ی ناپدید.
پرونده‌ی ناپدید، بزن‌گاه دروغ پراکنی های شاخ‌دار!
بانگ های خروسان آن‌گاه شیوایی شنوایی شان را می‌بازند که فکر پندارند قوی زیبا اند. در برهوت رفتن، کار ارواح شناسان شناسا و شجاع‌ست، نه طویله‌ی گرازهای گبر و ترسا ها. فراخ‌بالی پرواز در کهکشان ناشناخته های شیری کار شیر‌پرواز های شيفته به پرواز شاهین‌بال هاست. نه زوزه کشیدن شغالان شاهین‌گریز. استاد خیبر شهید کمک خلبان یادگرفته‌ی پرواز ها و پرداز های دانش‌سرا و دانش‌گاه نامیرای ببرک کارمل بزرگ بودند. وقتی شبنم‌ شبان‌گاهی طراوت آرزو های شان در فردای انتظار تراویدن از سوی داود خان یا خانان سلطنتی خشکید و سر بریده شد، این گرمای هوای مهر آشنایی شان با ببرک کارمل بزرگ بود که گذراندن روزگاران گذاره‌یی شد. ببرک کارمل و یاران شان بودند که ایوان‌نمای ویران‌سرای ساخته شده به دست شب‌پره های خفاش‌گون لشکر استبداد سلطنتی را به مکان اندوخته و اندوختن های علمی سیاسی دگرگون ساختند. ایادی سلطنتی بدل کردن نام پادشاهی شان به جمهوری در ساختن زندان پل‌چرخی را برای استجابت دعای رسیدن به دنیای جدید قدرت‌گیری و قدرت نمایی داود خانی به مصلحت دیدند. پرداختن به انتظام دانایی هوش و خردسیاسی استاد خیبر فصل درویدن بذری بود که استاد شهید با زیردستی استاد شان مزرعه‌ی حاصل خیز فکری شان شخم و تخم بالنده‌‌گی پاشیدند. خالق پرونده‌ی ناپدید و کسانی که نقوش نامنقوشی از نامعقولیت ها را در آن خط خط کرده اند، آموختن زبان انگلیسی را توسط؟رفیق کارمل از رفیق خیبر است. دانش اندوزی که کار رسوا نیست. استاد ناشناس در مصاحبه‌ی متأسفانه بی‌محتوای شان دروغ هایی را بر صد خود تراشید ذاند تا شادروان ببرک کارمل را نشانه‌ی بی‌مروتی از کمان دید تنگ شان بروند. در همه‌ی مصاحبه و به خصوص در ده دقیقه‌ی آخر شخصیت خود را بیش‌تر آسیب رساندند تا رفیق کارمل. پیش از آن که من به سخنان دیگر استاد ناشناس بپردازم، نوشته‌یی از آقای سیاسنگ استاد شان را منتشر می‌کنم و از استاد ناشناس می‌خواهم تا پیرامون موضوع از استاد شان ( سیاسنگ ) بپرسند که اگر قرار بود پیشا استخدام شدن به ساختار چنین کتابی چیزی بنویسند چرا این موضوع را در مقاله‌ی شان منتشره‌ی سال ۱۴۰۰ گزارش‌نامه‌ی افغانستان مختومه اعلان کرده و نشانی معینی هم برای حل معما داده اند؟ و یا چرا در همین مقاله یادی نه کردند که کارهایی در مورد انجام می‌دهند؟ مقاله را بازرسانی می‌کنم:

((((
۱۴۰۰ فروردین ۲۹, یکشنبه
آیا غلام نبی وستلی، قاتل میراکبرخیبر بود؟

نامۀ دبز در پیرامون مرگ خیبر

کابل، 21 جنوری 1979
دکترصبورالله سیاه سنگ

موافقت‌نامۀ دگروال غلام‌نبی وستلی به حیث سفیر در وارسا [پولند] به جمهوری دموکراتیک افغانستان رسید. گماشته شدن وستلی به خارج می‌تواند خیلی مهم باشد، زیرا به باور بسیاری، او از پیروان وفادار حفیظ الله امین - یکی از رهبران بلندپایۀ رژیم خلقی - است.
در بایگانی سفارت [امریکا/ کابل] اطلاعات کمی از سوابق وظیفوی وستلی در دوران قبل از انقلاب داریم: این افسر نظامی پشتون و متولد 1935 ولایت کنر است. در 1955 از اکادمی نظامی افغانستان [حربی پوهنتون؟] در رشتۀ پیاده فارغ شده و تا رسیدن به موقف کنونی، کورس‌های اختصاصی مسلک پیاده و محاربۀ کوهی و نیز تحصیلات در بخش "تاکتیک" [جنگی] در اتحاد شوروی را پشت سر گذاشته است. او در 1973 [سال کودتای محمد داوود] به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوسته بود.
وستلی پیش از انقلاب، استاد اکادمی نظامی و قوماندان گارنیزیون پکتیا بود و بعد در بست احتیاط تبدیل شد. پس از انقلاب ثور، چند موقف بلند داشت. والی ولایت ننگرهار، قوماندان فرقۀ یازده [جلال‌آباد]، والی هرات، قوماندان فرقۀ هفده [هرات]، لوی درستیز وزارت دفاع و قوماندان قوای سه پکتیا بود. به روسی، پشتو، دری و کمی انگلیسی شکسته سخن می‌زند، متأهل است و سه فرزند دارد.
به گفتۀ [جسونت] دولت سنگھ ـ شارزدافیر سفارت هند، وستلی فرمان‌بردار وفادار امین - وزیر امور خارجۀ افغانستان -بود و به دستور وی جنایاتی - به شمول گویا قتل میراکبر خیبر نظریه‌پرداز پرچم - در شام هفدهم اپریل 1978 را انجام داده است. (جرقۀ کشته شدن خیبر آتش انقلاب ثور را برافروخت). سنگھ شیوه ادارۀ ولایات ننگرهار و هرات دوران وستلی را "ددمنشانه" خواند.
اگر او راستی مهرۀ حفیظ الله امین است و متهم به ارتکاب اعمالی که برای اثباتش سند نداریم، تقررش به خارج می‌تواند یک مقدار مفهوم داشته باشد. اکنون بدون معلومات کافی، نمی‌خواهیم تخیل‌پردازی کنیم. ولی، آیا ماموریت تازۀ نبی وستلی در چهارچوب مقررات عمومی "انتخاب افراد برای مقام سفارت" - از طرف جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان - می‌آید؟ دانستنش دشوار است.
از میان کمابیش بیست سفیر برگزیدۀ حکومت (به شمول شش پرچمی تبعیدی)، شاید دو یا سه تن صلاحیت‌های لازم برای چنین موقف را دارند. دیگران یا بالانشینان ناکاره در اجرای امور داخلی بوده اند یا مخالفین رانده شده به تبعید توأم با امتیاز. البته، انگشت شمار کسانی سفارت را [در برابر خدمات معین] از جانب حکومت پاداش گرفته اند.
همچو مقرری‌ها از سوی حاکمیت نوپا و درگیر چالش‌های بزرگ درونی شاید قابل درک باشد، ولی برای ما شگفت‌آور است: رژیم تره کی پیش از آسیب رساندن به ارکان پالیسی خارجی خویش، تا کی به استفاده از پست‌های بلند دپلوماتیک منحیث "صندوق کثافات" ادامه خواهد داد؟
یادداشت
آیا غلام‌نبی وستلی در کشتن خیبر دست دارد؟ دولت سنگھ راست می‌گفت یا آوازه شنیده بود؟ اگر سفارت امریکا چهل‌وچند سال پیش در بارۀ فرد نظامی نه چندان مشهوری چنین دوسیۀ پنهان داشت، از سران و کادرهای جنبش‌ها و جریان‌های راست و چپ و میانۀ‌رو دیروز و امروز چها می‌داند؟ این‌همه معلومات دقیق و عمیق را چه کسانی از کدام راه به سفارت می‌دادند؟ چهل‌وپنج روز پیش از کشته شدن در هوتل کابل، سپایک دبز این سند خونین را به نشانی چه کسی نوشته بود؟ چرا هر بار "انقلاب ثور" می‌گفت، نه کودتای ثور؟ نقشۀ کودتای قادر-شاپور-میرعلی اکبر چگونه به سفارت امریکا و گزارش مقدمات آن کودتا از میان سفارت به گوش حفیظ الله امین رسید؟
اگر پاسخ این هفت پرسش را می‌جویید، از خواندن جلد اول و جلد دوم کتاب "ستاپ" پشیمان نخواهید شد.
کانادا، هفدهم اپریل 2021 )))
عین موضوع در کتاب هم است

پرونده‌ی ناتمامِ من در برابر پرونده‌ی ناپدید:
برخی دوستان یا صاحب‌نظران به یا رفقای ما به این اندیشه اند تا خالق کتاب، در نقد کتاب پرونده‌ی ناپدید زیاد زیر فشار قرار نه‌گیرد. منی که در نادانی گوی‌سبقت را بیش‌تر از همه جسته‌ام، مدام به این طرز تفکر آشتی‌ ناپذیری دارم. زیرا محتوای اندرونی یک اثر بیش‌تر حاصل توسل و توصل نگارنده به هوش پنهان و اندرونی ذهن‌ناخوانده‌ی اوست. پس نه می‌شود نقدی کنی تا نویسنده‌ی اثری را نه شناسی یا در موردش آگاهی های اولیه‌ی شناسایی را نه یابی. استاد فرهنگ در اخیر جلد دوم تاریخ شان پیوستی را گنجانیده اند که نمایان‌گر پاسخ‌گویی های دوستانِ غیر از خود شان به خرده‌گیری های جلد اول افغانستان در پنج قرن اخیر است. نوشته‌ی آقای محمدسعید فیضی زیر نام ( تا چه وقت می‌توان حقایق را پنهان کرد؟ پیرامونِ مقاله‌ی آقای دکتر کاکړ در صفحه‌ی ۱۲۰۴ جلد دوم چاپ بیستم،‌ بهارِ سالِ ۱۳۸۸ که چاپ چهارم ناشر، یعنی آقای محمد‌ابراهیم شریعتی افغانستانی است چنین می‌نویسند:
((
۱- پوهاند کاکړ « در اصل متن کاکر است. شاید به دلیل نه داشتن امکانات تایپی حرف پشتوی (ړ) » در آغاز مضمون شان دریارهٔ تاریخ از پروفیسر ای.‌ اچ. کار به نقل قول پرداخته چنین می‌نویسد: (( برای شناسایی کتابی در بارهٔ تاریخ، پیش از آن که آن را خواند، باید مؤلف آن را شناخت.)) پس الزامی است تا در منطق مان باشد که مخاطب ما در نقد هر کتابی به درجه‌ی اول خالق کتاب باشد. این که او زیر فشار می‌آید یا ته‌یی قرار کار نقاد نیست.
چه کسی از محتوای کتابی پاسخ‌گو است که جاده‌ی کامل و شامل یک‌طرفه‌ی طرف‌دارانه است؟ یا چه کسی می‌تواند مصاحبه‌ی آقای دکتر فطرت را اندر باب مرحوم رفیق کارمل بشنود و سکوت کند یا آن را غرض‌آلود و شخصی نه داند؟ دکتر صاحب فطرت در نقد بی‌انصاف و کین‌توزانه‌ی آشکار شان از گویا سلام علیکی نه کردن انوشه‌یاد ببرک کارمل نقد کرده و در پی آن با هم‌راهی مهربانو منیژه هی بر بزرگی شخصیت رفیق کارمل تاخته و کوچکی خود را نمایان می‌کنند. آقای دکتر فطرت، استاد ادبیات فارسی ‌و دری و به تعریف خود شان آگاه زبان‌دانی انگلیسی، در صحبت های شان دلیل چنین برخورد کارمل صاحب با خود را هم آشکار نه کرده و هم نه گفته اند که چرا خود شان در آن حال سکوت کردند؟ لازم بود به قول وطنی ما اگر چنین اتفاقی افتاده بود، استاد فطرت بلند شده و با کارمل صاحب سلام‌علیکی می‌کردند تا ناداده را می‌دادند که خدای نه‌خواسته می‌شرمیدند. آقای استاد ناشناس در مصاحبه‌ی شان حتا احکام قرآنی را هم زیرِپا گذاشتند که در سوره‌ی احزاب می‌فرماید: ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲
انصاریان: ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پی جویی نکنید، و از یکدیگر غیبت ننمایید، آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ بی تردید [از این کار] نفرت دارید، و از خدا پروا کنید که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
خرمشاهی: اى مؤمنان از بسيارى از گمانها پرهيز كنيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و [در كار ديگران‏] تجسس مكنيد، و بعضى از شما از بعضى ديگر غيبت نكند، آيا هيچ كدام از شما خوش دارد كه گوشت برادر مرده‏اش را بخورد، كه از آن تنفر داريد، و از خداوند پروا كنيد كه بى‏گمان خداوند توبه‏پذير مهربان است‏
فولادوند: اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره‏ اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد از آن كراهت داريد [پس] از خدا بترسيد كه خدا توبه‏ پذير مهربان است
قمشه‌ای: ای اهل ایمان، از بسیار پندارها در حق یکدیگر اجتناب کنید که برخی ظنّ و پندارها معصیت است و نیز هرگز (از حال درونی هم) تجسس مکنید و غیبت یکدیگر روا مدارید، هیچ یک از شما آیا دوست می‌دارد که گوشت برادر مرده خود را خورد؟ البته کراهت و نفرت از آن دارید (پس بدانید که مثل غیبت مؤمن به حقیقت همین است) و از خدا پروا کنید، که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
مکارم شیرازی: اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! از بسياري از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضي از گمانها گناه است، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگري را غيبت نكند، آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.)
یا «أَتَدْرُونَ مَا الْغِيبَةُ قَالُوا اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ ذِكْرُكَ أَخَاكَ بِمَا يَكْرَهُ قِيلَ أَفَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ فِي أَخِي مَا أَقُولُ قَالَ إِنْ كَانَ فِيهِ مَا تَقُولُ فَقَدْ اغْتَبْتَهُ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ فَقَدْ بَهَتَّهُ» [رواه مسلم].
«
پیامبر فرمود: می‏دانید غیبت چیست؟ عرض کردند: خدا و رسول خدا داناترند. فرمود: بحث و سخن گفتن درباره‏ی برادر ایمانی‏تان با صفاتی که آنها را دوست ندارد، گفتند: اگر چه دارای آن صفات هم باشد؟ فرمود: اگر آن صفات در او یافت شدند، غیبت و اگر در او موجود نباشند، بهتان است». [مسلم آن را روایت کرده است].
خداوند در اشاره به نوعی از غیبت مشروع می‏فرماید: ﴿لَّا يُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا ١٤٨﴾[النساء: ۱۴۸].
«
خداوند دوست ندارد (که افراد بشر پرده‌دری کنند و عیوب همدیگر را فاش سازند و) زبان به بدگویی گشایند، مگر آن کسی که مورد ستم قرار گرفته باشد (که می‌تواند از شخص ستمگر شکایت کند و بدی‌های او را بیان دارد و او را دعا و نفرین نماید) و خدا شنوای (دعای مظلوم و) آگاه (از کار ظالم) است». ‏
جایز است که مظلوم از ظالم شکایت کند و درباره‏ی ظلم او بدون دروغ سخن بگوید، هر چند عفو و بخشش بهتر و برای مسلمان زیبنده‏تر است.)
((
امام بخاری رحمه الله تعالی می فرماید :از زمانی که شنیدم غیبت کردن حرام است ، هرگز غیبت نکردم . من امیدوارم که در حالی به ملاقات پروردگار بروم که مرا به خاطر غیبت کردن سرزنش و محاسبه نفرماید.))
از منظر اخلاق اجتماعی و احکام قوانین وضعی موجود در جهان، افتراء یک جرم است و مفتری فاعل جرم. لازمه‌ی اخلاق اجتماعی، انسانی و دینی برای استاد بزرگی چون ناشناس یا هر شخص دیگری که بر شخصیت هرکسی از جمله و به طور خاص مرحوم ببرک کارمل اتهامی می‌بندند تا خود را قهرمان نشان دهند، بایسته نیست. استاد ناشناس مرحوم استاد فرهنگ را شاهد ماجرای پیش نیامده‌ی تخیلی شخصی خود می‌آورند. همان استاد فرهنگ که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر شان مطالب رکیکی را نسبت به ببرک کارمل گرامی روا داشته و دشمنی شان با ایشان را آشکار ساخته اند هم از این ادعای استاد ناشناس چیزی نه گفته اند و یا که من نه یافتم. پس استاد بفرمایند نشانی تصدیق ادعای های شان بر ضد رفیق کارمل را از نام استاد فرهنگ مرحوم به ما ارزانی فرمایند. استاد ناشناس و مهربانو منیژه نادری باید این را درک کنند که دانش سیاسی و اجتماعی ببرک کارمل و بیش‌ترین شاگردان شان نمونه‌ های بلندی از عروج با آسمان اندیشه و گفتار علم است. کارملی که شش ساعت در وزرات دفاع افغانستان صحبت های بی‌وقفه، بی‌تکرار، با موازنه، بدون گسست کلمات و جملات بدون استفاده‌ی بیش‌تر از کاغذ و بدون خسته‌گی صحبت کرد، کارملی که در سطح بین‌المللی میان احزاب برادر و غیر از آن به سخن‌پرداز کم‌مانند شناخته می‌شدند و می‌شوند، کارملی که بیش‌ترین ره‌روان ایشان سال هاست چرخ علم و مدنیت‌پروری را در داخل و خارج از کشور با نشر صدها جریده، مجله، روزنامه، تارنما ها و تارنگاشت های دارای سطح بلند کیفیتی و علمی منتشر می‌کنند، نه می‌تواند به یک عقده‌گشایی شخصی یا سیاسی از اذهان زدوده شود. ما نه می‌گوییم که ببرک کارمل بزرگ نعوذوبالله پیام‌بر بودند و اشتباهی نه داشتند، مگر هرگز موافق نیستیم که کسی بخواهد به بزرگی شخصیتی شان خدشه‌وارد کند.
در بخش بعدی یکی دو دیدگاه دگران در مورد انوشه‌یاد ببرک کارمل را به استاد ناشناس و مهربانو منیژه نادری تقدیم می‌کنم. حاشیه ها مانع شدند تا به ندافی اصل کتاب بیش‌تر بپردازم

پرونده‌ی ناپدید در پدیداری نگاه های پیدا پالِ من:
منعکس ساختن گفته های ناصواب نابخردان توسط آقای سیاسنگ درست به این می‌ماند که با دزدان دهن جوال را بگیری. در این حالت آقای سیاسنگ حقی نه دارند حال و آینده خود شان را مبری از گناه بدانند. البته تاریخ گواه است که این پرداز های پرچالش و پرخارش بار ها در مورد ببرک کارمل بزرگ از سوی آقای سیاسنگ ثبت اند. تا آن‌جا که ایشان به عمد سیاهی شب را از روشنایی صبح نورانی!؟ دانسته و حفیظ‌الله امین سفاک خون‌‌آشام کعبه‌ی مراد خود شان ساخته و بر ضد ببرک کارمل سنگر دیرینه‌گی گرفته اند. رعایت پارسایی در نگارش توصیه‌ی پیوسته‌ی بزرگان علم کهن نگاری دینه‌روز و حالینه‌روز است. ولی آن‌گونه که بایسته است رعایت نه شده. به یاددارم که در تاریخ شناسی استاد فرهنگ نوشته شده است عبدالرحمان خان زن زیاد نه گرفت و دلیل احتمالی آن را داشتن علاقه به پسرها وانمود کرده اند، موردی که هرگز تاریخ از خادم دین رسول‌الله به یاد نه دارد. برای منی که حالا این نوشته را نقش کاغذ می‌کنم، در گذشته ها کم‌تر و در دو هفت روز پسین بیش‌تر اسناد و نوشته های مستندی در برابر آقای سیاسنگ برای من رسیده اند که حتا خودم از خواندن آن ها خجل شدم. حالا اگر من وجدان خود را زیرپا کرده به بازرسانی آن سند ها مبادرت ورزم چه حیثیتی برای من به عنوان نگارنده و چه حیثیتی برای آقای سیاسنگ به عنوان عنصر محور شرارت آفرینی باقی می‌ماند؟ آقای سیاسنگ زحمت نه کشیدند تا پژوهش کامل کارمل شناسی داشته باشند یا عقبه های سوار بر اسپ قلم‌ شان را در فروغ فروزنده‌ی شخصیتی ببرک کارمل از برزخ سلسببیلی های سیاسی و آواره‌گی های وجدان های خُفته‌ی شان به بهشت بالنده‌‌گی خرد کارمل بزرگ ره‌نمایی می‌کردند. تمام گزافه‌سرایی های صورت گرفته بر ضد شخصیت شادروان ببرک کارمل را صدها مقاله و نوشته‌ی شان رد می‌کند. تز های ده‌گانه بزرگ‌ترین وسعت دید ایشان اند. این‌جا من یکی صحبت های شان را بازرسانی می‌کنم تا بدانید که چه جفنگ آفریده اید: از نشرات شماره‌ی ۷۸ جریده‌ی پرچم:
ببرک کارمل:
خلق و دشمنان خلق کیانند راه حل صحيح تضادها در کشور و تأمین وحدت در بین ما ـ از شماره هشتاد و هفتم جریده پرچم تهیه و ترتیب: رفیق انجینر عمر فیض:
باید با تأسف اظهار داشت که کشور ما بنا بر موجودیت مناسبات فئودالی و ماقبل فئودالی و نفوذ استعماری تا کنون متحد و یکپارچه نیست. تضادهای گوناگون مورد نفرت خلق، در وطن ما افغانستان قوياً وجود دارد که هر گاه بوقت و به‌صورت منطقی حل نگردد، همیشه خطر تجزیه، تفرقه و هرج و مرج آن را تهدید می‌کند. یگانه راه حل صحیح و سریع تضادها در کشور عبارت است از پیروزی جنبش دموکراتیك ملى به حیث حداقل هدف استراتیژیک و جنبش سوسياليستى به حیث حد اکثر هدف استراتیژیک (هدف غائی). انجام مؤفقانه این دو مرحله جنبش ضامن اصلی پیروزی حتمی وحدت کشور و همبستگی توده‌های خلق و تمام ملیت‌ها و اقوام کشور ما در وجود يك افغانستان نوین، مترقي، واحد، آزاد و متحد بشمار می‌رود. امروز در اجتماع ما تضادهای عمده و فرعی آشتی ناپذیر و آشتی پذیر و جود دارد. ولی بعضی‌ها روی بی‌دانشی وعدم درك علمی جامعه و یا روی عمد و قصد از وجود تضادها در کشور انکار می‌نمایند و بعضی دیگر ناشیانه بدون تحلیل علمی جامعه، مسایل تضادهای گوناگون را در کشور ساده کرده و در يك نسخه واحد به‌صورت دگم (جزمی) به طبقه بالا و پائین تصنیف می‌کنند (در حالی که اکثریت گویندگان آن‌ها نیز خود از طبقات بالا و مرفه‌الحال و متنفذين محلی‌اند و مضحک‌تر اینکه آن‌هم روی نقشه ارتجاع و امپریالیزم مسأله طبقه را در داخل جریانات مترقی با شدت بیشتر نسبت به برون جریانات مترقی دامن می‌زنند) و گروهی دیگر تضاد میان اقوام و ملیت‌های کشور را که تضادهای فرعی و آشتی پذیر اند، جایگزین تضاد اساسی میان خلق و دشمنان داخلی و خارجی خلق می‌سازند. این نوع تصنیف‌ها از یکسو نیروهای مترقی و پیش‌آهنگ را از جنبش تجرید می‌کند و از سوی دیگر جنبش را به ناکامی مواجه می‌سازد.تضادهای اجتماعی: طبق شرایط کنونی افغانستان، در برابر ما دو نوع تضاد اجتماعی که از لحاظ ماهیت خود با یکدیگر متباین است، قرار دارد. یکی تضاد میان خلق و دشمنان خلق، دیگری تضادهای گوناگون در میان خلق.در کشور ما در هنگام جنگ عادلانه ملی ضد انگلیسی، خلق عبارت بود از تمام طبقات و قشرها و گروه‌های اجتماعی اعم از زحمتکشان ده و شهر و غیر زحمتکشان و تاجران و تعدادی از سرداران، خوانین، و روحانیون و غیره که به خاطر استقلال علیه استعمار گران انگلیس برخاسته بودند. در حالی که امپریالیست‌های انگلیس خائنین داخلی و عناصر طرفدار انگلستان دشمنان خلق را تشکیل می‌دادند.در مرحلۀ کنونی که دوران جنبش دموکراتیک ملی است، خلق شامل طبقات و قشرهای کارگران، دهقانان، پیشه‌وران، روشنفکران، بورژوازی کوچک و متوسط (بورژوازی ملی) و آن ارگان‌ها، سازمان‌های سیاسی و گروه‌های اجتماعی می‌شود که علیه دشمنان خلق افغانستان مبارزه می‌کنند، در حالی که ملاکین فئودال، تاجران بزرگ دلال (بورژوازی کمپرادور) بیروکرات‌ها و امپریالیزم و آن روشنفکران مرتجع، ارگان‌ها، سازمان‌ها و عناصر و محافل حاکمه مرتجع که نمایندگان این طبقات‌اند، دشمنان خلق می‌باشند. این تضادهای میان خلق و دشمنان خلق از جملۀ تضادهای آشتی ناپذیر (انتاگونیستی) اند. ولی در مورد تضادهای درون خلق باید در نظر گرفت که تضادهای میان زحمتکشان تضاد آشتی پذیر است. در شرایط کنونی افغانستان تضادهای درون خلق عبارت اند از تضادهای میان طبقۀ کارگر و دهقانان، تضادهای میان قشر مختلف دهقانان، تضادهای میان روشنفکران که از طبقات اجتماعی برون می‌آیند. تضادهای میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و بورژوازی کوچک و متوسط، تضاد میان ملیت‌ها، اقوام و قبایل و غیر که همه تضادهای آشتی پذیر (غیرانتاگونیستی) اند.در شرایط کنونی کشور ما که تضاد عمده میان دهقانان و ملاکین فئودال و خلق ما با اوتوکراسی و امپریالیسم است، تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی از جمله تضادهای فرعی اند. در وضع کنونی به‌طور کلی مبارزه طبقاتی میان طبقه کارگر و «بورژوازی ملی» در کشور ما که هنوز در مرحلۀ بسیار ضعیف ابتدائی رشد خود است و در طبقه متوسط داخل می‌باشد، دارای خصلت دوگانه است. در شرایط کنونی آن قسمتی از «بورژوازی ملی» که با محافل امپریالیستی ارتباط ندارد، در انجام وظایف اساسی انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی به‌طور عینی ذینفع است. بنابرین امکانات نقش نسبی مترقی آن برده می‌شود. ولی جداً باید در نظر گرفت که هرگاه بخش عامه اقتصاد تقویه نگردد و راه مترقی تکامل غیر سرمایه داری در پیش گرفته نشود، رشد تشبثات خصوصی زیر نظارت ملی قرار نگیرد به‌موازات رشد تضادهای موجود بین زحمتکشان و طبقات ثروتمند و تشدید مبارزه طبقاتی در داخل کشور، «بورژوازی ملی» بیش از پیش به سازش‌کاری با امپریالیسم و ارتجاع داخلی می‌گراید و تضاد آشتی ناپذیری میان طبقه کارگر و بورژوازی ملی را در مرحلۀ جنبش دموکراتیک ملی و جنبش سوسیالیستی تشدید می‌نماید. به این ترتیب تضاد بین طبقه کارگر و «بورژوازی ملی» ماهیتاً تضاد است آشتی ناپذیر. معهذا در مرحله کنونی تاریخ به‌اصطلاح «بورژوازی ملی» با ملاکین فئودال و بورژوازی بزرگ تجاری دلال (کمپرادور) و بورژوازی بيروکرات فرق می‌کند و طبقه متوسط (بورژوازی ملی) می‌تواند در شرایط جنبش دموکراتیک و ملی در جبهه خلق درآید.همچنان تضادهای دیگری در کشور ما موجود است که متأسفانه از طرف بعضی عناصر مترقی برخورد نادرست به آن می‌گردد و می‌خواهند به‌صورت میکانیکی و مصنوعی آن تضادها را جایگزین تضادهای اساسی و آشتی ناپذیر سازند. مثلاً تضاد میان ملیت‌ها و اقوام مختلف (که به شکل شوونیستی و ناسیونالیستی انعکاس می‌نمایند و حتی این مسئله را مطرح بحث هژمونی (سرکردگی) در داخل سازمان سیاسی طبقه کارگر و جبهۀ متحد دموکراتیک ملی نیز می‌نمایند.)، تضاد میان شهریان و دهاتیان، تضاد میان مرکز (شهر کابل) و ولایات و اطراف البته وجود تضادهای فوق در کشور یک واقعیت است، ولی این تضادها آشتی ناپذیر نبوده و در جریان طولانی جنبش دموکراتیک ملی و سوسیالیستی به شکل مسالمت آمیز حل شده می‌تواند، لذا برخورد میکانیکی و مصنوعی به این تضادها و آن‌ها را عمده و آشتی ناپذیر قرار دادن اشتباه اصولی است و جنبش را به شکست مواجه می‌سازد. در مبارزه طبقاتی تشخیص تضادها میان خلق و دشمنان خلق و تضادهای درون خلق و طرق حل آن‌ها در هر مرحله تاریخی یک مسئله حیاتی در انجام جنبش رهایی بخش ملی و اجتماعی است.راه‌های حل تضادها:از آنجا که در مرحلۀ کنونی تاریخ جامعه ما تضادهای میان خلق و دشمنان خلق و تضادهای درون خلق از لحاظ ماهیت خود با یکدیگر تفاوت دارند، لذا راه‌های حل آن‌ها نیز در مراحل مختلف مبارزه و تحول اجتماعی باید متفاوت داشته باشد.در شرایط کنونی مبارزه اشتباه یک عده از عناصر و محافل ترقی‌خواه «چپ» هم در این است که حتی تضادهای درون خلق (تضادهای آشتی پذیر) را جایگزین تضادهای میان خلق و دشمن (تضادهای آشتی ناپذیر) می‌نمایند و در نتیجه باعث تقویه دشمنان خلق به سویه ملی و جهانی می‌گردند. بیشتر شیوه آن رفقای «چپ» ما تأسف آور است که حداقل مسئله مربوط «اختصاصی» خود را هم مطالعه نمی‌کنند و در زمینه «حل صحیح تضادهای درون خلق» راه‌های اصولی را در نظر نمی‌گیرند و مسئله «حق و ناحق» را در درون خلق مورد نظر و عمل قرار نمی‌دهند و به‌اشتباه نیروی دموکراتیک خلق افغانستان را بجای دشمن آشتی ناپذیر می‌گیرند. نیروهای ترقی‌خواه پیشرو بیش از همه دیگر نیروها چه در جریان جنبش انقلابی دموکراتیک ملی و چه در هنگام به دست گرفتن قدرت که باید از طرف طبق کارگر رهبری شود و هم می‌شود و باید بر پایۀ اتحاد کارگران و دهقانان مبتنی باشد و هم می‌باشد وظیفه دارد که اول «هدف عمده» و لبۀ تیز مبارزه «ضربۀ عمده» را در هر مرحله مبارزه علیه دشمنان عمدۀ خلق که در مقابل جنبش مقاومت نشان می‌دهند، مورد نظر و عمل قرار دهد.دوم ضرورت حکم می‌نماید که در برابر وسیع‌ترین بخش وسطی جامعه که مخالف دشمنان عمدۀ خلق اند (با در نظر گرفتن خصلت دوگانه آن‌ها) برخورد صحیح و هوشیارانه صورت گیرد. خلاصه اینکه: باید در درون خلق برای حل مسایل ایدئولوژیک و مسایل مربوط به تشخیص اصولیت و غیر اصولیت «تشخیص حق از باطل» نباید به مبارزه آشتی ناپذیری توسل کرد. به این معنی که در درون خلق مسایل ایدئولوژیک و مسایل مورد اختلاف را باید از راه دموکراتیک یعنی از راه بحث آزاد، انتقاد، اقناع منطقی و آموزش و تجدید تربیت و شکیب حل نمود، نه به‌وسیلۀ افتراء، تهمت و دروغ بستن، جبر و تشدد، تهدید و تبلیغات نادرست و در میان گذاشتن شرط‌های غیراصولی برای خلق و دوستان خلق و دادن شعار «مبارزه بی‌رحمانه و پیروان سرکوب بی‌امان» و دامن زدن تضادهای آشتی پذیر درون خلق.در مرحلۀ کنونی به خاطر وحدت خلق افغانستان، به خاطر وحدت کلیه ملیت‌ها و اقوام کشور، برای وحدت سازمان‌های سیاسی دموکراتیک خلق افغانستان و تمام نیروهای اصیل ترقی‌خواه پیشرو چپ و به خاطر رشد و تکامل جنبش دموکراتیک ملی ـ تشخیص تضادهای میان ما (خلق) و دشمن و نیز حل صحیح تضادهای درونی خلق ضرورت است فوق‌العاده مهم و حیاتی.باید خاطرنشان ساخت هرگاه بلند پروازی‌ها و خودخواهی‌های شخصی، رهبری و سازمانی را کنار بگذاریم، کسانی که با ما در ستیز اند و با ما اختلاف نظر دارند شامل دو گروه می‌شوند: اول گروه متمایل به راست که با دشمنان خلق از در معامله و سازش و تسلیم طلبی پیشآمد می‌کنند. گروه دوم گروه متمایل به «چپ» و چپروان اند که تضادهای درون خلق و دوستان خلق و سازمان‌های مترقی را به‌مثابه تضادهای میان خلق و دشمنان خلق می‌شمارند و ضربه عمده را به نیروی دموکراتیک خلق افغانستان حواله می‌نمایند. هردوی این نظریات نادرست است.اصول اساسی نیروی دموکراتیک خلق حکم می‌نماید که باید میتود اقناع، تربیت، انتقاد رفیقانه، انتقاد از خود و اعتراف به اشتباهات را به خاطر تأمین وحدت نیروی دموکراتیک خلق افغانستان و مبارزه بی‌امان و پیگیر را علیه مرتجعین داخلی و امپریالیزم بین‌المللی مبنای نظر و عمل مشترک قرار دهیم و مقاومت دشمن عمده (فیودالیزم، اتوکراسی) را در مرحله کنونی تاریخ در هم شکنیم و بی‌ثباتی و نااستواری بورژوازی را (بخصوص اینکه در کشور ما بورژوازی به‌طور عمومی اصلاً ضعیف و ناتوان است) فلج سازیم.کسانی که به این حقیقت سرسخت علمی تن در نمی‌دهند مسؤولیت عظیم و سنگینی را در برابر خلق افغانستان به عهده خواهند داشت و علی رغم پرحرفی در باره «توده و خلق» در جبهه ضد توده و خلق سقوط خواهند کرد.«وحدت ـ انتقاد – وحدت»این فرمول به این معنی است که با داشتن آرزوی صادقانه وحدت از طریق انتقاد و مبارزه در چهار چوکات اخلاق مترقی و اصول جهان‌بینی علمی و انطباق آن در شرایط کشور باید اختلاف داخلی سازمان دموکراتیک خلق را حل کنیم تا بدین‌وسیله بتوانیم به وحدتی نوین خلاق و نیرومند بر پایه‌های مترقی‌تر و اصولی‌تر دست یابیم. تجربه نشان می‌دهد که این شیوه دموکراتیک برای حل اختلافات داخل سازمان‌های دموکراتیک خلق افغانستان شیوه درست و ثمر بخشی است و بخصوص واقعاً می‌توان وحدت اصولی سرتاسری نیروهای دموکراتیک خلق کشور را تأمین کرد و در نتیجه جنبش کنونی را به پیروزی بزرگی رساند. این شیوه دموکراتیک «وحدت ـ انتقاد ـ وحدت» در صورتی موفق است که صادقانه آرزوی وحدت در چوکات اصول خلاق جهان بینی علمی، ایدیولوژی طبقه کارگر و انطباق خلاق آن در شرایط کشور در میان باشد؛ زیرا اگر تمایل ذهنی برای وحدت دموکراتیک خلق وجود نداشته باشد و به اختلافات به‌صورت صحیح برخورد نشود و یا لاقیدی و سهل انگاری کنیم و مصالح شخصی را مافوق مصالح جریان و نهضت قرار دهیم و بگذاریم که زمان بگذرد و فرصت را از دست بدهیم در آن صورت دو نتیجه ناگوار بار خواهد آورد: متلاشی شدن نیروی سازمانی و تشکیلات دموکراتیک خلق افغانستان و پیروزی دشمنان خلق.(ببرک کارمل)
به همین‌گونه حالا نوشته‌ی یکی از مخالفان رژیم و محکوم به زندان در زمان ببرک کارمل را بخوانید. که با شما یک‌جا زندانی بودند. ولی با شخصیت متفاوت‌تر و ‌عالی‌تر.
این نوشته‌ی رزاق مأمون است مخالف رژیم:
(
۱۳۹۵ مرداد ۱۹, سه‌شنبه
ایکاش حامد کرزی مانند کارمل می بود.

آیا کرزی کارمل امروز است؟
این سوالی است که روز نامه هشت صبح مطرح کرده است. من که هفت سال در زندان کارمل گذراندم؛ از روی وجدان، آموزه ها و دیده های خود را در عباراتی مؤجز می نویسم.
بارزترین شباهت کارمل با کرزی این است که هیچ یک، اسرار و درونیات خود را مکتوب نکردند. مشخص ترین تفاوت شان این است که کارمل صاحب یک ایدیولوژی و چهارچوب های رهبری سیاسی بود و هیچ گاه به دیدگاه های خویش خیانت نکرد.
آشکارا از بودجه دولت و از طریق شبکه های اپراتیفی، تروریزم پروری نکرد؛ به قوم پرستی آشکار روی نیاورد و بم های دو پا و مرگ آفرین را گروه گروه دو باره به محاذات شان گسیل نکرد. با «نیم جهان» بجنگید و از خط خویش منحرف نشد.
افزون برین، کارمل برخلاف حامد کرزی دزد پرور، نظام شکن و یک «دولت سازِ ناکام» نبود. او در مدت کم، نظام منضبطی را ایجاد کرده بود که از کابل، تمام کشورهای منطقه از جمله پاکستان را رصد می کرد. کرزی از نظرظرفیت های خویش یک «خان» نیمه بومی شمرده می شود؛ اما کارمل خان چران بود. جالب این است که حمایت ووفاداری پیروان بسیاری رهبران درمقاطع گونه گون، افت وخیز و جزر و مد داشته؛ اما کارملی ها در هرگوشه و کنار دنیا، همسان سال های پنجاه وشصت، از شخصیت کارمل تبجیل می کنند.
هشت صبح می گوید: «سران حکومت وحدت ملی هم از کرزی می‌ترسند. به‌نظر می‌رسد که محمداشرف غنی چنان از حامد کرزی هراس دارد که داکتر نجیب از ببرک کارمل می‌ترسید.» نجیب از کارمل هراسی نداشت، از اقتدار معنوی وی دربافت نظام حساب می برد. ترس دکترغنی از کرزی، تشویش قومی است و بیم از آن دارد که کرزی درتبانی مجدد با «ائتلاف شمال» موازنه را خراب نکند. کاری که در سفر دکتر غنی به قندهار، انجام داد. ترس سران مجاهدین از کرزی، از ضعف اعتقادی و نا پخته گی سیاسی شان است. حتی بین دکترنجیب و سران «ائتلاف شمال» در ارزیابی خطرات وجه مشترک خاصی وجود ندارد. دکترنجیب الله به مثابه یک کتاب مدون بود؛ دسته‌جات مجاهدین، به غیراز شادروان احمد شاه «مسعود» که از نوعی دیگر بود، مثل اعتقادات شان اوراق پاره پاره و غیرقابل صحافی اند. )

آقای سیاسنگ!
توطئه ها برضد ببرک کارمل، مادر اناهیتا و شادروان محمود بریالی تازه نیستند.
تأسیس رسمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مقارن سال دوم تولد من بوده.‌ سرنوشت چنان آورد که با پرکشیدن در عمر و قد و قامت راهی آن مکتب سیاسی شدم. زودتر دانستم که بیمار های زیادی در حزب رخنه کرده اند که از بودن شان نه بودن شان بِه بود. نه برای آن که من در حزب کاره‌یی بودم یا کسی از من چیزی را می‌پرسید. پیشنیه‌ی حزب را از ۱۳۴۳ تا زمانی که عضویت من در آن تسجیل شد مرور کردم. در چنان فرایندی بود که توانستم فرصت را غنیمت دانسته و به شکاف های عمیق حزب آشنا شوم. اشتباه اساس‌گذاری چنان حزب سیاسی، باور به منفی به هم‌گرایی شدن ها بود. آن هم در کشوری به نام افغانستان و جامعه‌ی به شدت طبقاتی، استبدادی،‌ انحصاری، تبارگرایی، تفاوت های اقتداری، ناهنجاری های اقتصادی، بهشت سودخواران و زمین داران و نیمه فیودال ها، جهنم کارگران و دهقانان کم‌‌‌زمین ‌و بی‌زمین و سودپردازان اجباری، نگاه های متفاوت شهرنشینی و شهری شدن و شهروندی تحصیل کرده هایی که حتا با دانش آموزی و زیست در محیط دانش‌‌گاهی ‌‌و شهری نه توانسته بودند مناسبات حاکمِ قبیله در جامعه را فراموش کنند. تفاوت های برداشتی از دیدگاه های فلاسفه های سیاست و نظم نوین جهانی، نه داشتن ظرفیت های تحلیلی نسبت عدم مطالعه‌ی منطقی و قابل هضم و‌ نه‌بودِ درک سیاسی نزد بیش‌ترین هایی که با افکار مطلق‌العنانی، حکم‌روایی مردمی و کارگری را تمثیل می‌کردند. چنان سیاست‌گذاری ها و هسته گذاری های سیاسی توسط معتقدین و متقدمین و رهبران بزرگ حزب اگر چی نا هم‌خوانی با روال مبارزات زحمت‌کشان و عدالت‌ خواهان دنیا نه داشت. اما بنا بر مقوله‌ی دقیق فلسفی و عقلی، بستر مناسبی در یک چنان کشوری نه بود. توهمات، خیالات، افکار تهی از تناسب اندیشی های حاکم در جامعه، آرمان‌گرایی های غیر قابل عملی شدن، سازه های ظاهری و بی‌ پایه‌ی وحدت، برادری، برابری و هم‌دگرپذیری از عواملی اند که محاسبه نه شدند و یا هم بسیار خوش‌بینانه با آن کنار آمدند. آن کنار آمدن طعم تلخِ بردباری های منطقی را برای یک بخشی از شهری های با انگیزه و دراک های اندیشه‌ی شهروندی و وفق دادن خود با تعاملات گونه گونه‌ی جامعه بسیار كُشنده بود و تا کنون هم است.
وحدت در اساس گذاری حزب اشتباه کلان بود:
نه تئوری های مارکس و انگلس،‌ نه مانیفیست حزب کمونیست نوشته‌ی مارکس منتشره‌ی ۱۸۴۸ و نه کتاب سرمایه‌‌ی مارکس منتشره‌ی سال های ۱۸۶۷ تا ۱۸۸۳ و نه راه‌کار مبارزات احزاب برادر و نه روش های پرداختی فلاسفه های غرب که سرمایه را توجیه می‌کردند، توصیه‌‌یی برای انجام کار و انتخاب اجباری نه داشتند تا باید و خامخا راه خود با کسانی بروی که می‌دانی هرگز با تو نیستند و ترا از خود نه می‌دانند و حتا تفاوت ها ژنتیکی و ساختاری و‌ خونی و فکری هم با تو دارند. توصیه های مارکس برای جوامع با نیروی مؤلده ‌و کارگر ‌و صاحبان سرمایه یعنی کارفرمایان بوده. مواردی که افغانستان هزار سال دیگر هم به آن دست نه خواهد یافت. یا انگلس که خود فرزند یک سرمایه دار بود، همه سعی و تلاش خود را در جهت هم‌کاری با مارکس گذشتاند و با آن که شاگرد سیاست مکتب هِگل بود. اما بیش‌تر بر اصولی پابند بود که فکر می‌کرد مقتضای مبارزات سیاسی است. او دهقانان را بخش جدایی ناپذیر در سیر روند مبارزات سیاسی و عدالت خواهی با کارگران دانست. انگلس تا آن‌جا به ارزش دادن نقش دهقانان در مبارزات با کارگران اندیشه داشت که با وجود فرار از آلمان یکی از دو اثر ماندگار خود به نام « جنگ دهقانی در آلمان » را نوشت. ما افغانستانی ها در کجای محاسبات قرار داشتیم؟ جامعه‌ی کامل دهقان‌داری را کنار گذاشته شعار کارگری سر دادیم و با غیر متجانس های اندیشه هم‌سفر شدیم. انشعاب حزب بهترین زمان برای خط جدایی ها بود که پخته می‌شد. آن خطوط، قرمز پرستان را جدا از ما قرار می‌داد و حدت ‌و شدت انقلابی‌‌گری نا مفهوم را همان قلدران می‌دانستند و راه شان. چون خشونت در ضمیر شان بود و‌ است. دگر اندیشی ندارند، دگر پذیری ندارند، حاکمیت را میراث پدران شان می‌دانند و‌ بر حق مالکیت و حاکمیت دیگران باوری نه دارند، خود شان را مدام درجه اول ‌و دگران را ماتحت خود می‌دانند. به هیچ چیزی جزء لجاجت قانع نیستند. با چنان افکاری بود که شاخه‌ی جدید پس از انشعاب می‌توانست بالنده‌تر شود. چرا که منطق و خرد اصل کامل راه شان بود و ناشی می‌شد از پرداخت ها و برداشت های علمی شان که در جناح خلق وجود نه داشت. پذیرفتن اعضای و سپس رهبران رده های مختلف رهبری سیاسی جناح پرچم از نوراحمد نور تا شادروان دکتر نجیب در جناح پرچم اشتباه کامل رهبر ما کارمل صاحب فقید بود. دلایلی که حالا در رد گفتار من سبز می‌کنند را می‌دانم. اما هیچ کدام آن به اندازه‌ی درکی که رهبری ما از جامعه داشت قانع کننده نه‌ خواهند بود. هیچ اشکالی برای اساس‌گذاری یک حزبی با افکار مدرن و ملی دموکراتیک و سازگار با شرایط اما برای عام مردم از دهقان تا کارگر و از کارمند تا داکتر نبو‌د. حتا اگر از یک تبار می‌بود. در آن صورت هرکس می‌دانست و ترکیب سیاسی حضورش در اجتماع. بعد ها دیدیم که همان‌ گونه بود و وحدت حزب سیاسی ما هم مثل وحدت ملی حکومت های کرزی غنی بود. نتیجه‌یی در پی نه داشت و هر دو شاخه‌ی حزب از نفس افتادند. در این بحبوحه های گذر زمان بوده که تصادف اتفاقی استاد خیبر شهید را آشنای زندان با ببرک کارمل می‌سازد. مورد مهمی که هیچ کسی اشاره‌یی به آن نه می‌کند. اسناد به جا مانده از تشکیل جمعی حزب، انشعاب حزب و وحدت دوباره‌ی حزب در طیف های یگانه و دوگانه و حتا محتوای درونی پرونده‌ی ساخته شده به دست شما نشان نه می‌دهند که استاد خیبر کدام نقش جانبی، محوری که هرگز، دورا دوری یا مشورتی هم نه داشتند. البته که مبارزات توصیف شده‌ی شان به طور جداگانه و زیر نام جوانان انقلابی یا هر نام دیگری که راویان برای شما گفته اند، هیچ ربطی به حزب و شاخه‌ی پرچم نه دارد. من فکر می‌کنم که اگر رفیق خیبر حیات می‌داشتند، سلسله‌ی آشنایی شان با شادروان ببرک کارمل در زندان را توضیح داده و اذعان می‌کردند که افتادن شان در مسیر درست ره‌بردن سوی مبارزات سیاسی درست مدیون آشنایی با ببرک کارمل در زندان بوده است. درست است که استاد خیبر شخص محبوبی در حزب شدند. ولی رسیدن شان تا آن مقام معنوی از آموزش های راه‌ رفتن سیاسی توسط ببرک کارمل بود. کاش استاد زنده بودند و عضو عادی حزب می‌بودند ولی حیات می‌داشتند.فراموش هم نه کنیم که گاهی شهادت و مرگ هم سبب مطرح شدن یک شخص می‌شوند. برای شهادت شان هرکسی در زمانش متأثر بود و خون گریست. ولی همین حزب بود که با رژه پانزده هزار نفری کم و زیاد هم نام و هم شهادت رفیق خیبر را ماندگار ساخت. ولی شهادت رفیق خیبر اگر عضو حزب نه می‌بودند مانند میلیون ها شهید بی‌نام و بانام و گم‌نام در رواق فراموشی گذاشته می‌شد. تاریخ های حقیقی نشان می‌دهند که اختلافات امین و استاد بسیار عمیق بوده است. منی که کنج‌کاو مسلکی پرونده‌نگری هاستم، شاید برای اولین‌‌بار طرح کنم که میانه‌ی ناباب سیاسی پنهان کار را به اختلاف بدون توافق هر دو کشانیده باشد. چون کسی مطالعات اوپراتیفی یا نه داشته یا به عمد کاری نه کرده، راز اساسی اختلاف ها با شهادت استاد خیبر و کشته امین هم‌راه به آرامستان های شان دفن شدند. و امین در زمان حیات خود شهادت ایشان و زندانی شدن رهبران را بهانه‌یی برای قدرت‌گیری خود تراشید. ورنه هم در روایت های ما خوانده شده و گفته شده و هم در عمل جنایت‌هایی که امین سفاک انجام داد به خوبی هویداست که امین عاشق حزب و رهبران حزب و رفیق خیبر نه بود. نه تنها نه بود که ارزشی برابر کاه برایش نه داشت. از اینان که بگذریم درک می‌کنیم که شادروان ببرک کارمل صدها دشمن به شمول شما و حالا مهربانو منیژه نادری و از گذشته استاد ناشناس داشتند و دارند. این کین‌توزی ها ناشی از حقارت هایی رنجشی شخصی هر یک از شما هاست که نه توانستید کارمل شوید، کارملی که باگذشت نزدیک به سه ده سال از مرگ شان، بدون حس تعلق تباری و سیاسی هنوز راه در قلوب میلیون ها انسان دارند. این محبوبیت است که آتش در وجود درونی و بیرونی بسیاری ها بر افروخته و نتیجه‌ی کتاب شما را زاییده است. آقای جنرال وزیری، خلقی نام‌دار، کودتاچی تاج‌دار، جمهوری‌خواه کاردار و حالا طالب بال‌داری از دگر تباری نسبت به شادروان ببرک کارمل از زاویه‌ی دیدِ بسیار منصفانه گفتند.

آیا استاد خیبر شهید موافقت نامه‌ی پنهانی با داودخان علیه ببرک کارمل نه داشتند؟
نقد و بررسی کتاب پرونده‌‌ی ناپدید:
اسناد فراوان و غیر قابل انکاری وجود دارند که ببرک کارمل بزرگ هرگز با کسی عناد و کینه‌ی شخصی نه داشته و این دگران بودند که در برابر ایشان قرار می‌گرفتند. وقتی در هر گوشه‌یی از گوگل یا کتابی سراغ کردم تا مورد مثبتی نسبت به برخی ها از جمله آقای لایق بیابم که ایشان در بدگفتاری برضد ببرک کارمل جایی به حکم وجدان کوتاه آمده باشند، به چیزی دست نه یافتم ولی بر خلاف صدها نوشته و مستنداتی را مانند گذشته دریافتم که تمام سِیر و پودینه‌ی رفیق لایق را از آب به در کرده بودند. همه نوشته ها به صورت کل نقش مخربانه‌ی سلیمان لایق را در حزب، در قوم‌گرایی، در انداختن دکتر نجیب به لجن‌زار تعیش، در کنار آمدن با حفیظ‌الله امین علیه رهبر، در ایجاد فاصله ها‌ی میان سازمانی و میان رفیقی در طرح نوشتار کتاب دویمه سقاوی، نکوهیده بودند و هیچ جایی نه یافتم که نگارنده با ارابه‌ی مستندات غیر قابل انکار آقای لایق را مسبب اصلی بار آمدن تنام فجایع حتا تا زمان کرزی و غنی در کشور نه دانسته باشند. به دلیل حفظ حریم خصوصی از پرداختن به بازرسانی موارد حیثیتی و ناموسی بسیاری ها از جمله شادروان دکتر نجیب که مسبب اصلی سلیمان لایق ثابت شده عبور می‌کنم و در مورد مصاحبه‌ی ثبت شده‌ی شان هم به این اکتفا می‌کنم که ایشان غیر از خیبر پرستی و کارمل دشمنی هیچ کاری در تمام حیات شان نه داشتند. باالاخره هیچ نه خواندم یا نه شنیدم که جمله یا کلمه‌یی منتسب به سلیمان لایق در مورد گذشته‌ی سیاسی حزب، نشان داده باشند که همین ببرک کارمل بزرگ در نزد لایق کی بودند از منظر داشتندجای‌گاه حقیقی سیاسی؟ اگر در زمان تأسیس حزب منشی دوم نه‌ بودند، اقای لایق در کدام سند پسا کنگره‌ی اول یا جلسه‌ی اساس‌کذاری حزب نوشته اند که کارمل صاحب چه کاره بودند؟ اکر کارمل صاحب رهبر یک جتاح حزب نه بودند، پس از انشعاب چرا در رأس رهبری جناح پرچم قرار گرفتند؟ اگر اقای لایق رهبری رفیق کارمل را قبول نه داشتند و ایشان را به قول خود مانعی در رسیدن به هم‌گرایی با حکومت داود خان می‌دانستند و آقای لایق طبق گفتار خود شان مخالف وحدت پرچم با جناح خلق بودند و آن را کار شخصی ببرک کارمل می‌دانستند، پس چه‌گونه سال ها تحت رهبری ایشان فعالیت کرده و‌ در زمان حاکمیت شادروان ببرک کارمل مناصب بزرگی را قبضه کردند و هم زمان مانند وسیله‌ی هرکاره‌ی آشپزخانه ها، همه کاره بودند. چرا رفیق لایق یا دگرانی که ام‌روز و دی‌روز دشنه های تشنه به خون جسد بی‌جان رهبر کشیده اند، نه می‌گویند که پس این ببرک کارمل کی ‌بود؟ جذب شده‌ی شما ها بود؟ رهبری را از شما ها قاپیده بودند؟ استاد خیبر را از سکان رهبری یی که نه داشتند پایین آوردند؟ رهبر صاحب قدرت نه بودند؟ که برای به دست آوردن آن تلاش می‌کردند؟ یا ثابت قدم برای تعهدات ملی و حزبی شان بودند؟ در میان نوشته ها به نوشته های مستند رفیق بابری و رفیق نور سنگر برخوردم که بسیار جالب بودند. صراحت نوشته های رفیق بابری در مورد خبط های سیاسی جناب لایق خدا بیامرز مستنداتی درج اند که نه می‌دانم آقای سیاسنگ چه‌گونه آن ها را نادیده انگاشته اند؟ شاید شامل قرار‌داد شان نه بوده. رفیق نپر سنگر در بخش چهارم مقاله‌ی بلند تفصیلی شان منتشره‌ی تمام تارنما های حزب و از آن میان بازتاب حقیقت موارد مبسوطی را شجاعانه چنین بازگفتهذاند:

(((
چرا تلاش های همگرایی در جنبش چپ دموکراتیک افغانستان؛ به بن بست میرسد؟ن.سنگر
بخش چهارم همانطوری که بار ها نوشته ام؛ باز هم تکرار می نویسم:،که : وحذت تشکیلاتی میان سازمان های جدا شده از بدنه حزب دموکراتیک خلق افغانستان با هویت ها و برنامه های کنونی شان امری است نا ممکن و تلاشی است ناکام. زیرا به استثنای دو تشکیلات (کمیته فعالین حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نهضت واحد زحمتکشان افغانستان)، همه سازمان ها و احزاب دیگر با انتخاب اندیشه های متضاد با آرمان های اندیشوی حزب دموکراتیک خلق افغانستان رسمن وداع گفته اند. اختلافات میان این سازمان ها نه تنها سلیقوی و زودگذر نیست، که ایدئولوژیکی و برناموی است.سازمان های دنباله رو سیاست های اشغالگران و دولت نامردان نصب شده به اهرم های قدرت مانند حزب متحد ملی و حزب آبادی ؛ اگر در بازی سهیم شدن در قدرت و تقسیم خیراتی که به ایشان تفویض می شود؛ کنار بیایند؛ از امکان به دور نمی باشد. مانند وحدت امینست ها و نجیبی ها به اصطلاح "حزب وطن".این احتلافات عمیق و اصرار بالای حقانیت اندیشه های گروپی هر سازمان و انصراف از ادامه مبارزه علیه استبداد و استعمار و غرق شدن در کلی گویی های رسانه یی و تبلیغاتی ؛ نخستین مانع بر رسیدن به وحدت تشکیلاتی است.پیروان صادق زنده یاد ببرک کارمل بدون هیچ لغزشی فرموش نکرده اند این جمله تاریخی ایشان را:"هم دوستان و هم دشمنان ما باید بدانند که ما با اصول معامله نمی کنیم!"این اصول در نخستین و آخرین برنامه عمل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و طرح خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامه حزب دموکراتیک خلق افغانستان منتشر شده در سایت سپیده دم؛ به روشنی مشخص گردیده، که جوهر آن مبارزه علیه هر نوع ستم در جامعه و جهان ماست.))) پس ایستایی رفیق کارمل برای مقابله با طرح استاد خیبر در انحلال احتمالی بخش پرچم به نفع داود خان کار منطقی و استوار بر اصول حزب بوده و تاریخی. و رفیق کارمل تشخیص داده بودند که آن کار در سمت منافع حزب نه بل در سوی خفه کردن صدای حزب بود. شاید رفیق خیبر شهید کدام برنامه‌ی پنهانی با داود خان نه‌داشته بوده باشند که عامل نفوذی وی در حزب و فاعل اصلی انحلال حزب به نفع داود خان باشند. ولی آن‌گونه که محتوای بیش‌ترین مصاحبه ها در کتاب آقای سیاسنگ یا خارج از آن پیرامون پافشاری
استاد خیبر به ماندن بخش پرچم به نفع داود خان شاهدی می‌دهند، حدس و گمان های اوپراتیفی را بیش‌تر می‌کنند که استادِ شهید موافقت‌نامه های پنهانی با داود خان داشته و به نتیجه نه رسیده. شاید عامل دیگر پنهانی شهادت رفیق خیبر دست‌گاه استخبارات رژیم داود خان به دستور داود خان هم بوده باشد، و داود خان تشخیص فکری نادرست کرده باشند که داشته های پنهانی میان ایشان و رفیق خیبر در زیر فشار دیده‌بانی های حزب افشا نه شوند. برای داود خان شهید ساختن احتمالی استاد دو منفعت داشت. یکی پنهان ماندن راز های رابطه‌ی احتمالی میان ایشان و استاد شهید و دو دیگر دامن زندان سوء طن ها و گمان ها میان اعضا و رهبری حزب در جناح پرچم به ویژه شادروان ببرک کارمل که از اصول حزب نه می‌گذشتند

پایانِ بی‌پایانه‌ی دایمی دیدگاه انتقادی من در پرونده‌ی ناپدید.

بخش پایانی.
خطاب به خواهرم برشنا خیبر و بازمانده‌های شان اعم از خانه‌واده و حزب:

وقتی همه بخش های کتاب را خواندم، بهتر دانستم برای حالا همان چیز هایی را که توانستم بنویسم، بسنده‌گی دارند. بزرگان دیگری هم پیرامون کتاب گپ و گفت های خردمندانه داشتند که نوشته های نا قابلی مانند من هرگز به آنان نه می‌رسد. اندوه از دست دادن پدر یا مادر آن هم درست در زمانی که انسان نیاز شدید به مهرورزی آنان دارد بسیار جان‌کاه و فرساینده و غم‌کنانه است. در پهلوی آن سوگ‌مندانه چنین روی‌داد ها نه به خواست و نه بی‌خواست آدم ها اند. هر گاهی خواستند بی‌بهانه‌یی پیش می‌‌آیند و بی‌خبر از ما کار شان را کرده و پس از آن هم نوای جان‌سوز آگاه شدن از ماجر را برای مان می‌نوازند. شهر رخسار ما رنگینی جلوه‌ی خونینی پسا ماجرا را به خود می‌گیرد و عقده‌های درونی و برونی وجود مان آبستن عصیان بر ضدِ شب‌روانی می‌شوند که همه‌‌‌ی شان هم‌پیمانان گناه و گنه‌کاران خمار در بی‌‌غوله های نه دانم‌ کاری‌ها و تجاهل عارفانه برای گریز از افتیدن در جال عدالت اند، فکر می‌کنم نه من که این سطور را به تو و دگران می‌‌نویسم و نه خالق کاذب پرونده‌ی ناپدید، جریحه های قلوب شما ها را در از دست دادن پدر بزرگی مانند استاد خیبر را مداوا کنیم. پدر هر کی باشد از دانش‌مند تا کارگر و زباله‌‌کش شهر، پدر است و هیچ کسی در مقام پدر برای مان ایستایی داشته نه می‌تواند. هر یک ما ره‌جویی هستیم برای ره‌یابی در کارِ کارزار بازار حقیقتِ گم‌شده. هرقدر ره‌بزنیم پدر دوباره نه می‌آید و راهی به گذرگاهی که آمد آمدِ بوی بهار یا خزان پدر را داشته باشد دیده نه می‌شود و‌‌ پیدایی نه دارد.
خواهرکم:
این‌جا اسم تصغیر را به خاطر نزدیک احساسی برادرانه‌ی معنوی برایت در نوشته‌ام سود جستم. سراسر کتاب را هم تو خواندی و هم من و هم همه. هیچ چیز جزء یکی بر دگری تاختن و توصیفی از خود کردن کاری نه داشتند. گویی همه در شهادت رسانیدن پدر تو و استادِ عزیز ما مقصر اند که میخواهند بار ملامت و خجلت شان را بردوش انوشه یاد ببرک کارمل بیاندازند. این‌جا صریح و سریع برایت می‌نویسم که رفیق کارمل هم در پی‌گیری نه‌کردن پرونده‌ی شهادت استاد متناسب به سهم خود شان تقصیر دارند. هیچ دلیلی هم نیست برای توجیه این نارسایی. ولی استفاده‌جویی کین‌توزانه‌ی دیگران و بازی با احساسات عاطفی خودت و خانه‌واده، درست همان آتش‌باز هایی اند که مامایت لایق بیش‌تر در آن ملامت است و غرزی پسر مامایت بدتر از آن. چرا وقتی شوهر هم‌شیره‌ی آدم شهید شود، آدم به جای مقابله‌ی مردانه و رو در رو با حادثه و دل‌جویی از خواهرزاده ها یا عمه‌زاده های خود، پدر، (لایق صاحب) جبونانه در خانه پنهان شود و پسر (غرزی) هم خودش را فاتح میدان شناسایی جسد بی‌جان شوهرِ عمه نشان بدهد؟ وقتی این پرسش ها را پاسخ یافتی، آن‌گاه می‌دانی که از منظر رفاقتِ سیاسی و وابسته‌گی قومی چه کسی باید بیش‌تر به آشکار شدنِ پهلو های پنهان شهادتِ پدر بزرگ‌وارت و استادِ عزیز ما پیش‌قدم می‌شد؟ از غرزی بخواه تا سندی برایت ارایه کند که مامایت “ لایق” پسا هفتِ ثور ۱۳۵۷ تا سقوط دکتر نجیب و حتا در دوران های جمهوریت شوهر خاله صبغت‌الله مجددی، جمهوریت های غنی ‌‌کرزی یک سطر عریضه‌ی دادخواهی به کدام مرجع قضایی کشور سپرده باشد و به آن ترتیب اثر داده نه شده باشد؟ یا یک جلسه از جلسات کمیته مرکزی و بیروی سیاسی و شورای وزیران را نشان بدهید که مامایت دادخواهی چه، حتا یک دعا به روحِ پدرت کرده باشد؟ پس به قول معروف اگر از بهار چیزی ندیدید، از چِله چه گِله دارید؟ این‌جا نزدیک به نیم قرن بی‌بازپرسی گذشت، چرا مامایت که سرخانِ هر دسترخوان بود کاری از پیش نه‌بُرد؟ که بیش‌تر از هرکسی می‌توانست. چون گاهی خودش در پنج مقام هم‌زمان مقرر کرده بودند. من نه می‌گویم که برای تو و خانه‌واده‌ی معظم تان غزلِ سبز بهار را زمزمهمی‌کنم که پیغام قرار از فرار غم دارد. می‌دانم که بزم‌گه‌یی عشق استادِ ما و ‌پدرِ گرامی خودت نامیرای سرزمین زیبایی‌های وطن‌دوستی بود و بس. شما یادگارهایی سایه‌ی مهرِ پدرِ تان و استاد فداکارِ مائید که آغوش شان گرمای بهاران و عطر تن شان بوی شکوهنده‌یی به مشام های ما بود. اگر می‌شناختیم شان و یا اگر در مورد شان شنیده و خوانده بودیم. پس وقتی تو و دیگران شکوفه های شگوفای ترنم بهار و نسترنِ عطر آگین استادِ مایید، بدانید که استاد شهید در دید کارمل عزیز و همه‌ی رفقا عزیزِ عزیز تر از جان های شان بودند و استند و خواهند بود. به استثنای امین و باندش و به استثنای مامایت و پسر مامایت که طبل دروغ دوستی خیبر را می‌کوبیدند. خیبر بزرگ‌، بزرگ‌تر از آن بودند که در یک شهر دل خانه داشته باشند و در یک سینه سخن. ایشان در همه شهردل‌ها مکان و در تمام سینه‌ها سخنِ شکوفا دارند که سروهای سروستان ها هم رشک راهوار ایشان را می‌برند. استاد در دلِ ساحل یا در غرقاب عشق وطن ناخدای زورق مصفا و گاهی شکسته‌ی حزب بودند در کنار رهبر خردورزشان ببرک کارمل.‌
خواهرم:
یک با تمرکز فکر و‌ هوش همه محتوای کتاب را مرورِ منتقدانه کن. به استثنایی نوشته‌ی خودت هیچ چیزی جزء تعدد نمایی دروغین قاتلان پدرت چیزی نه می‌یابی. شاید نوشته‌ی خودت به اساس روایات خودت، از سوی سیاسنگ صاحب به نام خودت درج کتاب شده است و باید در صفحه‌ی اول می‌بود.
پیش‌نهاد من این است بیا به جای این گله‌گذاری هایی که هرگز به نتیجه نه خواهند رسید روال جدیدی زیرنام خیبرشناسی را راه بیاندازیم و استاد شهید را آن‌گونه که بایسته‌ی شخصیتی شان است بدون مراجعه به فیگورهای دروغ‌پراگن و خود قهرمان‌تراشِ معرکه‌گاه نبرد عدالت خواهی معرفی کنیم. قاتل و کمک قاتل که رد پاهای آنان بی‌گمان در پله های دی‌روز و ام‌روز خانه‌‌های شما و در نردبان های خانه های شما پیدا خواهند شد، نه می‌گذارند که پژوهش های مسلکی صورت گیرد. من اگر کاری از دستم در هم‌کاری با شما برای معرفی بهینه‌ی استاد ما، آن سالار سرافراز شجاعت و مناعت و شهادت از گمانه‌زنی ها اندیشه‌پردازی های شان بپردازیم. با آن هم روشِ طی طریق رسیدن به مراد را خودتان تشخیص می‌دهید. یقین دارم این آقای سیاسنگ و بنگاه نشراتی شاهمامه است که در وعده‌ی سرخرمن شان برای سال ۲۰۲۴ چیزی تازه‌ی نه داشته و مسلماً باید اتهامات داده شده در کتاب ام‌روزی برعلیه دگران منعکس سازند. در آن‌گاه‌ست که شما همین تکرارها و استدلالاتی را می‌خوانید که من یا هرکس دیگر پیشا سال ۲۰۲۴ و گرم شدن تنورِ کتاب‌فروشی شاهمامه و قلم‌‌فروشی صبورالله سیاسنگ تحریر کرده ایم. اگر کاری برای اجرای این مأمول به عهده‌ی من می‌گذارید تلفن و وتساپ و ایمیل من این ها اند:
004917672618256

osman.najib1962@gmail.com
بدرود

 

 

 

 

+++++++++

بخش اول:

رفیق خیبر شهید هرگز رهبر نه، بل عضو رهبری بودند. کتاب محاکمه‌ی!؟ ببرک کارمل بزرگ از قلم کوچک سیاسنگ چاپ شده، نه پرداختن به شهادت استاد خیبر.

#####-########################################


در اندوه نبود و شهادت رفیق خیبر عزیز همه‌ی ما که ایشان‌را می‌شناختیم یا نه سوگ‌واریم و هم‌درد خانه‌واده‌ی محترم شان. هیچ کسی نه می‌تواند تاریخ چپ افغانستان را بخواند و ورق بزند ‌و نقش گام های استوار استاد خیبر را در آن نیابد که سنگینی حمل کوله‌بار آن جان عزیز شان گرفت و شهید شان ساخت. منی که از نسل های پسین حزب بودم و حزب در یک سال و اندی پسا تولد من بنیاد گذاشته شده بود آن قدر به شهادت رفیق خیبر اندوه‌ناک بودم که گویی پدر معنوی من شهید شده است. دلیل این نگرانی من آشنایی حضور فیزیکی با شادروان استاد خیبر نه بوده بل‌که نتیجه‌ی دریافت های معلوماتی من در مورد ایشان بوده است. مگر وقتی تاریخ می‌نویسیم باید بدانیم که چه می‌نویسیم. احساسات درونی شخصی، سمپتی ها یا دشمنی های سیاسی را باید کنار بگذاریم. با کنایه های محسوس دگران را نادان وانمود نه کنیم. سماجت های طفیلی های سیاسی را تاریخ طولانی عضویت در یک سازمان سیاسی و داشتن ید طولای گویا مبارزات سیاسی پنهان کرده نه می‌توانند. در کشور هایی مثل افغانستان عضویت ‌و حتا رهبریت یک شخص ناکار نوعی سپردن دگران خود را به انتحار است. یعنی از بودن چنان افراد نه بودن شان بهتر است. سازمان های سیاسی راستی و چپی در افغانستان پیشینه‌ی چند هزار ساله و چند صد ساله و حتا صد ساله نه دارند که ما نه توانیم از پس درک طی طریق کردار و اعمال شان برآئیم و یا به قول معروف دنده‌پنج خورده به آن برسیم. نه، چنین نیست که ما را بغولانید و به نام تاریخ‌دان و‌ تاریخ نویس و هزار نام‌ِ وام‌گرفته شده‌ی شخصیتی تان هر چه بنویسید و بگویید کسی نه باشد که در رد بی‌حجتی های شما حجت های پایا و‌ نامیرا فرش زمین ادبیات سیاسی و کهنی و گفتاری و ‌دیدرای و شنیداری و‌ نوشتاری کند. مبارزات سیاسی نه چندان پیر افغانستان به ویژه چپ دموکراتیک کاروانی حُله‌یی با فروغ فروزنده‌ی مدام چلچراغ جان‌بازی‌هاست که هر چراغ آن هزاران چراغ دگر در بطن خود داشته و پرورده و کاروان در حرکت در آورده و هرگز ایستایش نه می‌مانند. شاید سیر و سلوک رفتار و فروزنده‌گی نور گفتار گاهی کم‌فروغ شود و حرکت کاروان را یا بطی سازد یا دشوار گذر با انتظار برای شکافتن تاریکی ها. در این صورت است که توقف کاروان نور مبارزات سیاسی حق‌طلبانه و برابری‌خواه نه به دلیل شکست و اُفت خردگرایی و ‌توانایی که برای کاربرد خرد و توانایی پشت در کوه ظلمت و تاریکی ایستاده است و آن را موریانه‌وار می‌پوساند و برای خودش مجرای عبور می‌دهد. پس شکافتن کوه سیاه خود غرضی ها و خود منمی ها ‌و من در آوردی های اشخاص را توسط فوران بُران بالنده‌‌گی های خرد سیاسی و باروری عقلانی نادیده مه انگارید. ما نه می‌توانیم برای یک دادخواهی تاریخی خود مان، یک داعیه‌ی بزرگ و‌ جان‌باز را نادیده انگاشته و به طرز خرام خود رفتار کنیم. بهینه‌‌گی های بینش سیاسی و بالغ شدن با بلاغت و صلاحیت داشتن داوری و سره سازی های همه سُویه‌ی یک پرداخت اند که باید مدنظر باشند، نه آن که در سر هم‌بندی های موهومات طبل رسالت دادخواهی یا داروی بکوبیم بدون آن که بدانیم دست برآمده از آستین ما تا کجا اجازت و صلاحیت دست درازی دار و شعور شخصی ما چقدر بلند است که ما را وارسته ار ناراسته ها کند و بدون عجین ساختن احساسات تنفر خود یا بدون غلبه‌ی افکار دشمنانه‌ی خود در بازیابی های تاریخی راستی آزمایی کنیم.
این روز ها در پهلوی ده گره پیچیده و تابیده بر گلوگاه افتاده از رمق سیاسی، استقلالی، اقتصادی و اجتماعی و کشوری، یک غایله‌ی تصنعی دگری از بازار مکاره های سیاسی چپی بلند شده برای براندازی های شخصیتی رهبران دی‌روز چپی و جاگزینی اهداف محیلانه با استفاده از نام این یا آن شخص و سیاس یا کیاس. کتابی از قلم آقای صبور‌الله سیاه‌سنگ نقل مجلس و محفل خرده‌ گروهی شده است که خود ها را سکان‌دار بزرگی ‌و مناعتی می‌‌تراشند به بهانه‌ی نام استاد میراکبر خیبر شهید بزرگ. استفاده های ابزاری و‌ کاربردهای کرداری از نام شخصیت های بی‌تکراری چون استاد خیبر نه می‌توانند افق روشن تاریخ را به خواست مدعیان داد‌خواهی به تاریکی سوق و‌ سیاق بدهند. نه من و نه او و نه هیچ کسی حق‌نه داریم مانع گفتار و اندیشه‌ی دیگران شویم و آنان را به پاییدن در دایره‌ی سانسور مجبور بسازیم. ولی هرگز بسنده‌ نه می‌کنیم ما زنده باشیم و دگری تبری بردارد و تابوت های رهبران بزرگ کشور مان را برای گرم‌ کردن بازار منفعت خودش ریز ریز کند و در آتش افروخته‌ای تابوت ها خودش گرم کند و جفنگ بسراید. من به شخصه از جمله‌ی خردترین، نادان‌ترین و ضعیف‌ترین عضوی از جریان سیاسی‌یی بودم و استم که باذعبور از تنزل و تطور فراوان تا اقتدار سیاسی و اجرایی و نظامی ‌و کشوری رسید و به همان موازات زودتر در نابودی اش از درون خودش و‌ توسط ناباب های خودش نابود شد. تا آن‌جا که حالا به پنجاه شاخه تقسیم شده، این شاخه ها هم هرگز رنگ و‌ بوی منحصر به فرد سیاسی نه دارند بل‌که بیش‌تر به رنگ زمانه لباس می‌پوشند و آشکارا تبارگرایی سیاسی دارند ‌و نه سیاست سیاسی.
پیشا پرداختن به حلاجی و ندافی کتاب آقای سیاسنگ، به سبیل عادتی که دارم رُک و راست می‌نویسم و از کسی هم کینه‌یی به دل نه دارم و با کسی هم الفتی جزء مهر هم‌رزمی و سیاسی نه دارم ‌و از کسی هم هراسی نه دارم و انتظار پاداشی را هم از کسی نه دارم. در کلی‌گویی های توصیفی نه می‌گنجم و با اندیشه‌های خود سانسوری یک سره در ستیزم. با ستیزه‌جویان قلم در آوردگاه رزم با قلم می‌روم و با منکران حقیقت سیاست دی‌روز به نبرد استدلال می‌روم. پسا ببرک کارمل بزرگ کسی را هم رهبر نه می‌دانم، همان گونه که فراموش نه می‌کنم شهید نورمحمد تره‌‌کی هم یکی از دو رهبر بزرگ حزب بودند و‌ دگران به شمول استاد خیبر رکاب‌دار شان. البته پرواضح و روشن است که نقش افراد و اشخاص را نه می‌توان در سریع سازی و بطی سازی یک روند نادیده انگاشت. فعالیت زیاد، کاردانی زیاد، فداکاری زیاد برای پیروزی یک پروسه‌ی خودخواسته مبین آن نیستند که نقش رهبری را به دگری ببخشاییم و از خود حاتم طایی کاذب بتراشیم. پیشا دست‌رسی من به کتاب پرونده، وقتی نام آن را از زبان رزاق مأمون شنیدم،‌ بی‌درنگ در ذهنم همه آن چه را نسبت به حزب شنیده بودم ‌و پسا عضویت به آن دیده بودم در ذهن من تداعی شدند و غیر ارادای به خودم حکم آگاهی دادم که این کتاب‌گونه در حقیقت یک صورت دعوایی است نه به همه حزب که تنها بر علیه شادروان ببرک کارمل. حوادث پسا انتشار کتاب را دنبال کردم و دیدم که حدس من کاملاً درست بود. نشست های عاجل پسا انتشار کتاب به بهانه‌ی سال‌یاد شهادت استاد رفیق خیبر نشان دادند که همان حدس من درست بود. بهتر می‌رود آقای سیاسنگ ‌و مشاوران شان و‌ هم نگاه ها و هم‌دستان شان در این ماجرا نام این کتاب محاکمه‌ی کارمل نام می‌‌گذاشتند. دلایل آن را یکی پی دیگر برای شما باز خواهم گفت.
آگاه شده‌ام که کتاب در ( ۲۸۶ ) صفحه از سوی انتشارات ( شاهمامه در هالند ) چاپ شده و هزینه‌ی اصلی خرید آن به اروپا 30 یورو است و فرستادن آن از مبدا تا محل مثلاً از هالند تا ایسن آلمان 13 یورو است که جمعاً 43 یورو بامالیات آن می‌شود. شاید در فاصله های دورتر پرداخت هزینه‌ی انتقال بلند برود. من که با آقای سیاسنگ از ورای نوشته های عالی شان آشنا هستم و نه بیش‌تر چهره و سیمای شان را در محتوای کتاب یا نوشته های شان در ذهنم تجسم می‌دهم، دلیل مشخص ناگفته در کتاب پرونده‌ی شان را نه می‌دانم. ولی هم آقای سیاسنگ می‌دانند و هم اهالی علم و اندیشه آگاه اند که نوشتن چنین کتاب ها هرگز بدون دخیل بودن یک یا چند عاملی مطرح نیست. یعنی این گونه کتاب ها یک داستان‌پردازی تخیلی و حماسی یا عشقی و جنونی یا اجتماعی یا مسلکی مرتبط به کدام مورد عام غیر از سیاست نیست که هر چه و چی ماحصل تراوش ذهنت بود روی کاغذ بیاوری. اگر این کتاب یک اثر پژوهشی است، پس آقای صبورالله سیاسنگ با پیشینه‌ی راست‌گرایی محکوم شده‌ی محکمه به زندان توسط نظامی که پیروان و هم‌رزمان شهید استاد خیبر، روی کار آمده بود، چه نیازی به پرداختن آن قدر سعی بلیغ و کوشش غلیظ داشتند تا در تاریخ شناسی جناح مخالف خود شان آن هم در مورد یک شخص خاص بپردازند؟ در حالی که گند و‌ کثافت ویران‌کاری های رفقای راست‌گرای آقای سیاسنگ کشور را تباه کردند.
بخش دوم-آقای سیاسنگ در این مورد خاص اجیرِ استخدام شده اند:کتاب آقای سیاسنگ پسا طی
طریق طولانی به دستم رسید.‌ من در نقد کتاب از محتوای خود کتاب استفاده‌ی بهینه می‌کنم و آن‌چه را خودم می‌دانم و قبلاً نوشته ام کار می‌گیرم. برخی موارد ایجاب هماهنگی برای جمع آوری فاکت ها را می‌کنند. می‌دانم که دوستان و‌ بزرگان زیادی در این مورد واکنش نشان خواهند ولی این را هم می‌دانم که تعداد محافظه کاران بیش‌تر از نترس ها خواهد بود. به هر حال اگر هوش کمکی بفرماید تا برخی فاکت ها برایم بفرستد یا منابع آن را نشانی بدهد که با یافته ها و داشته ها و استنتاجات خودم یک جا عصاره‌ی زهرآگین رد گفتارِ آقای سیاه سیاسنگ و دگران را تولید کنیم چه بهتر. چون بحث در مورد تاریخی است که سرنوشت سیاسی و نظامی وطن را رقم زد و سلسله برانداز نظام قبیله سالار خانه‌واده‌گی نادر غدار و داود خان آخرین سلطان جبار در نقش رئیس جمهور گردید، کرکتر های راوی یا مصاحبه شونده های شامل در سریال نا تمام و دنباله‌دار آقای سیاسنگ همه و همه باید متناسب به اهمیت شخصیتی و‌ جای‌گاهی شان کم و بیش از غربال نقد گذشتانده شوند تا سیه رو شود هر که در او غش باشد. شدت عمل عصبیت در این کتاب چنان فوران می‌کند که خواننده‌ی آگاه استنباط می‌‌کند این کتاب در یک تصمیم استعجالی با وام‌گیری های جانبی و واکرد های نوشتاری نویسنده‌ی اجیر برای دگر واره سازی های تاریخی اقبال چاپ یافته است. دراکان سیاست و اندیشه های مسلکی به ‌ورود در آغاز کتاب به پدیده‌ی صحنه سازی های جرمی بر می‌خورند که برخی عناصر داستان در پوشش وانمودسازی تاریخ پیشاپیش هوش خواننده را از سوی خود شان یا گروه شان به سوی دگران جلب کنند. این دغدغه های غوغا‌گرانه را بیش‌تر جنایت‌کاران می‌داشته باشند و برپا می‌کنند. پرونده‌ی ناتمامِ ناپدید، در حقیقت پوشش پایانه‌یی است بر ختم غایله‌ی یک جنایت در وجود چهره‌نمایی و چهره‌سازی های دخیل در جنایتی که به دست خود مسببین و رهبران آن بودند. پیشا ورود کامل به متن کتاب لازم است کاری را کنم که آقای سیاسنگ نه کرده اند. یعنی استاد خیبر شهید را کوتاه به نسل نو حزب معرفی کنیم. جمال‌الدین موسوی گزارشگر بی بی سی در یکی از برنامه های خود به تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۷ آوریل ۲۰۱۸ می‌نویسد:
(…
میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد. او بعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهه‌های سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد. از این به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه و چه علنی به نفع جریان‌های فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیت‌ها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگر از چهره سیاسی چپ‌گرا آشنا شود.
بعد از آزادی از زندان تماس‌ها و روابط خیبر با همفکرانش گسترده‌تر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند و تلاش کردند تا حلقه‌های کمیته تدارک کنگره موسس یک حزب را سازمان دهند. میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب که همان "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" بود به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح "پرچم" تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبر عضو کمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. از این به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح "خلق" و "پرچم" در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت.)
تمام اسناد و‌ مدارکی را که تاریخ سیاسی پنج دهه‌ی پسین برای ما ارایه می‌دهد یک حقیقت در آن ها نهفته است که استاد خیبر شهید بی‌وقفه تحت زعامت و رهبری شادروان ببرک کارمل فعالیت داشته اند و این انگیزه پسا آشنایی شان با مرحوم ببرک کارمل در زندان و دگر مبارزان راه آزادی های سیاسی و حاکمیت مردمی و طرد انحصار قدرت خانه‌واده‌گی و رفتن به سوی مدنیت‌گرایی بود. اختلافات گذرای نظریه پردازی در یک سازمان و جنبش مترقی تازه ایجاد شده و کهنه‌کار هرگز به معنای دشمنی های نظریه‌پردازان و‌ رفقای هم‌نگاه نیستند. تمام اسناد و مدارک منتشر شده از سوی راستی ها و هر دو جناح چپی سیاسی افغانستان شهادت رفیق خیبر را در لابلای واژه پراکنی ها و بستن اتهامات بر یک دیگر یا در بهترین حالت برگردن داود خان و در بدترین حالت هم به گردن مرحوم ببرک کارمل انداخته اند. یعنی یک شهادت و هزار قاتل خیالی. این مورد پسین بخشی از توطئه های درون سازمانی و سیاسی و گاهی جناحی ح.د.خ.ا بود. به دلیل نه داشتن شخصیت های ثابت و انسانی افرادی چون قدوس غوربندی که خودش یک قاتل حرفه‌یی بود نه می‌توان به دلایل آنان اتکاء کرد، اگر نوشته های ثریا بها را هم نادیده انگاریم و یا نوشته های سرور یورش، سلیمان لایق، ذبیح‌الله زیارمل، بارق شفیعی، زیرۍ ، آقای نور که انصافاً این‌جا بسیار شجاعانه صحبت کرده اند و ده ها صد ها نوشته‌ی دگر را برای داشتن پهلو های غرض آلود یا حدس و گمان های غیرعمد نادیده انگاریم، بهترین فصل شهادت دادن بر شهادتِ lاستاد خیبر همین خود کتاب آقای سیاسنگ است. به خصوص که دستگیر پنجشیری پسا نشر دیدگاه وحید مژده، پرونده را مختومه و قاتلان را شناسا اعلام کردند.
بخش سوم- در بحث تشخیص ماجرای جان‌گداز شهادت رفیق خیبر و دست داشتن این یا آن فرد، گروه یا سازمان مهم آن است تا پژوهش ها به گونه‌ی مسلکی صورت گیرند نه آماتور. در کتاب آقای سیاسنگ هیچ چیزی جدیدی دیده نه می‌شود جزء هیاهوی رسانه‌یی. به دلیلی که هر گوشه‌ی از تاریخ های نوشتاری و ثبت شده در گوگل را مرور کنی سال ها پیش از این کتاب عین محتوا ها نوشته شده و همه پرسیده اند چرا تحقیق آن‌چنانی که لازم بود پیرامون این قتل صورت نه گرفته؟ و ملامتی به صورت خاص هم به دوش رفقای حزبی رفیق خیبر انداخته شده است. انتقادی که به صورت کامل و کُل وارد است. این‌که گمانه ها برای اقدام نه کردن روشن سازی ماجرا در دوران حاکمیت حزب از هفت ثور ۱۳۵۷ تا سقوط هر کسی را نشانه می‌گیرند و ماجراجویان خاصتاً به سوی رفیق کارملِ بزرگ انگشت های شان را نشانه می‌گیرند و یک نقل قول از مادر اناهیتا که امین قاتل خیبر است را مرتب تکرار می‌کنند ولی از قبول قتل توسط حفیظ‌الله امین انکار. در این کتاب برخی ها وقتی داستان ها را روایت می‌کنند، بدون آن که بدانند، نشانه هایی از خود به جا گذاشته اند پیش ‌می‌روند. که به هر کدام خواهیم پرداخت. جالب ترین بخش این کتاب روایات سلیمان لایق و دو گانه‌گی رفتار بارق شفیعی است که نه می‌دانم توجیه آن چی خواهد بود؟ شاید آن زمان لایق یا بارق فراموش کرده بودند که اسنادی از خود به جا مانده اند. آن هم نه یک نامه‌ی نثری که دو نامه‌ی نظمی. دو سندی وجود دارچد که سلیمان لایق در لابلای سروده‌یی خطاب به بارق هی می‌نالد و هر کسی را نشانه می‌گیرد، گویی بارق شفیعی یار و یاور لایق و مقام بلندپایه و تصمیم‌گیری در حزب بوده که لایق برایش اطلاعیه‌ی جاسوسی گونه در قالب شعر فرستاده است. این نامه توسط محترم مسیح پیکان دریافت و در تارنگاشت های برون مرزی از جمله تارنگاشت وزین بازتاب حقیقت به مدیریت محترم رفیق حبیبی نشر شده است که به دلیل اهمیت تاریخی آن به عنوان یک دست‌‌نویس اقراری از سوی خود رفیق لایق علیه رفیق کارمل، من آن را بازنشر می‌کنم:
(…‌
از نشرشده‌های چهار سال پیش، غرزی لایق:
تأريخ از پيوسته‌گىِ با تدبيرِ زنجيره‌ى پيشآمد‌ها و حادثه‌ها در گذشته رنگ می‌گيرد و در يك كُلِ واحد
تصوير عبرت‌انگيز ديروز را بر روى ديوار زنده‌گى جارى حك می‌كند. در ديروزِ ما، در ديروزِ نه‌چندان دور ما، هنوز حلقه‌هاى بی‌شمارى در اين سلسله‌ى ناپيدا‌ها قدراست ايستاده اند كه نقاشى تصوير كامل از گذشته را تا روزهاى ما ناممكن و نا ميسر می‌ساخته و هر مهره‌ى مفقود بهانه براى گمانه‌زنى تازه و جعل نوبتى را حيات مى‌بخشيده است. بيشترينه وابسته‌گان همان حزب نگون‌بخت دموكراتيك خلق/وطن تا روز‌هاى ما با همان باورهاى آغازين و پرستش بت‌هاى جا‌كرده در مخيله‌هايشان بر روايت‌ها و قصه‌ها تكيه می‌كنند و گاهی در خواندن و شنيدنِ راستى‌ها شوكه شده و بر باور‌هاى خويش بدگمان می‌گردند.
چندى پيش سروده‌ى از پدرم را به آدرس همتاى عزيزش محترم بارق شفيعى به شكل نا مكمل نشر كردم كه واكنش‌هاى زيادى در پى‌داشت. روزگاريست كه سروده در شكل تكميل شده‌ى آن در اختيارم قرارگرفته و خواستم آن را با خواننده‌ى فرزانه شريك سازم. در لابلاى بيت‌هاى اين سروده، نخستين بار است كه پرده از رخسار ناگفته‌هايى فرو مى‌افتد كه ديرها ما را چشم‌به‌راه ساخته و جهانى از ندانم‌گرايى و اتهام به آدرس‌هاى غير را زمينه ساخته بود.
اين سروده در همين شكل آن توسط محترم غرنى شفيعى، فرزند استاد بارق شفيعى به استاد رسانده شده است.
سليمان لايق
دوست گرانمايه بارق!
زمان هم‌چنان می‌گذرد و ما را به درد بی‌درمان فرقت شما مى‌آزارد. « همدمى با بخردان و صاحب‌دلان چون قربت با چراغ و آيينه است كه هم دليل راه مى‌شود و هم به‌خود‌شناسى رهنمون می‌گردد.» اى واى از تنهايى كه در فرود زبونى آورد و در فراز خود‌گرايى و اين هر دو ، انتهاى وحشتناك است.
 
من درين فرود و فراز خود را به تجربه گرفته‌ام و براى حفظ تعادل انسانى به دوستانم روى مى‌آورم. با انانی‌كه چون شاعر بزرگ بارق شفيعى از خود بر آمده‌اند و به پخته‌گى و كمال رسيده اند.
همراه با اين پيام، شعرى به شما هديه كردم شايد قبول خاطر ان بزرگوار واقع گردد.
 
از لايق به بارق:
  
"
راز ونياز دو همتا"
 
باز آمدم به كلبه‌ى ديرينه زيستم
آواز مقدمت نه شنيدم گريستم
از كوى وبرزنت نه تراود صداى شعر
هر شب به درب بسته‌ی آن خانه ايستم
جانا تو رفته‌یی و سخن مرده در وطن
من يك درخت خشكم و بى‌بار و زيستم
از حسرتِ نبود تو دل مرده در برم
محكوم بى زبانى و سرگشته‌گی‌ستم
در غيبتت درون وطن بى‌وطن شدم
بى هم‌زبان و هم‌دل و هم‌لانه كيستم ؟
يك روح زنده كو كه رهاند مرا ز من
از چون تو عارفان وطن منزوی‌ستم
من آمدم كه واجب كشور كنم ادا
گرگان به حيرتند كه من گرگ كيستم
بهر چه آمدم ؟ به تناب كى بسته ام؟
جاسوس جان فداى كدام اجنبی‌ستم؟
بارق ، چه تلخ می‌گذرد طعن دشمنان
بر من كه از عيوب غلامى بری‌ستم
نى مير قاتلانم و نى يار مخبران
نى پيرو امينم و نى كرملی‌ستم
زين هر دو اهرمن دل شيدا بريده ام
با هر دو در مجادله و جنگ زيستم
برق مقام خيره نه‌كردست چشم من
مفتون جان و مال و زر و خانه نیستم
پابند فرقِ سمت و تبار و زبان نه‌يم
آزاد ازين حماقت بيهوده‌گی‌ستم
تاتار و ترك و ازبك و پشتون و تاجكان
يك ملتند و خادم اين جمله‌گی‌ستم
در ذهنِ قاتلان چو عظيمى و ديگران
يك مرد خود تبارم و يك هتلری‌ستم
همچون تو شاعرِ سخن روزگار ما
آماج تير بی‌وطنانِ دنی‌ستم
بارق ز طعن و تهمت دون‌فطرتان منال
من نيز تيرخورد‌ه‌ی هر اجنبی‌ستم
درجنگ خود‌پرست كبيرى چو كارمل
من شاهدت به خصلت مردانه‌گی‌ستم
كشتند مرد راه و نهفتند تيغ و خون
مبهوت قتل مخفى و سوگ جلی‌ستم
آن مرمى‌ايكه سينۀ خيبر نشانه كرد
روشن اشاره داد كه از شصت كيستم
هرگز نه می‌توان كه پى قتل گم شود
از من ، كه نصف عمر به آن جمع زيستم
از اول حكايه گواه جنايتم
بالذات استناد و گواه قوی‌ستم
راهى نه‌ديدم اين‌كه سخن برملا كنم
من پاى‌بند مصلحت مردمی‌ستم
در خويش سوختم نزدم نعره و فغان
اى واى من چه بنده‌ی بيچاره‌گی‌ستم
ماتم سراى هر دل بشكسته در وطن
چون كودكان در بدرِ گوهری‌ستم
او را قصاب گونه بريدند دست و پا
جلاد اشك ريخت كه آگاه نيستم
اين قاتلان حرفه‌يى خود‌نهفته را
مسؤول كشف ريشه و جرم جلی‌ستم
بارق مدان كه فتنه ز كيفر فرار كرد
در فكر يك گواهى و آماده‌گی‌ستم
راز درون پرده بگويم به آشكار
زيرا كه عمر‌خورده‌شدم رفتنی‌ستم
مرتد نه‌يم رفيق ! همانم كه بوده‌ام
يعنى وطنپرست وز سنخ چپی‌ستم
پابند صلح و خير زمين و نظام خلق
مشتاق عدل و شيوه‌ی آدم‌گری‌ستم
نى حامى مجاهد مفسد ، نه خود كُشم
نى نعره باز رسم و رهِ ببركی‌ستم
هر مشت خاك پاك وطن سجده گاه من
فرزند حق‌شناس تخار و هری‌ستم
خواهم به‌دشت سوخته كارم گل بهشت
در جستجوى مُعجز پيغمبری‌ستم
عاشق‌سرشت و شيفته‌ی حسنِ زنده‌گى
محو طبيعت و هنر شاعر‌ی‌ستم
بارق شب گذشته به‌يادت كشيده ام
صهباى همچو آتش و با خود گريستم
هر چند سخت‌جانم و پيكار‌جوى ومَرد
تنديس سنگ نيستم و آدمی‌ستم
دل در درون سينه‌ی من ناله می‌كشد
من شاهد تباهى سرتاسری‌ستم
شعر و شباب و سلسله‌ی عمر رفته را
اسطوره‌ی گذشته‌ی ديو و پری‌ستم
اندر حقيقِ گذرِ سختِ زنده‌گى
يك فلم مستند چو حديث سری‌ستم
تو قهرمان نقش «پروميتِ» داستان
من راوى خشونت آن بربری‌ستم
برگشتم از مهاجرت چند در برون
مشتاق عيش غرب نه‌يم كابلی‌ستم
زان آمدم كه در غم مردم شوم شريك
بر رزم و فتحِ ميهن خود باوری‌ستم


***


بارق شفیعی به پاسخ نامه سلیمان لایق  
باز آمدم به کلبه دیرینه زیستم
این نامه را که دیدم و از دل گریستم
لایق نوشتهء تو این متن خام را
نالایقا! گسیخته اسپت لگام را
کردی زبان درازی تودر شان رهبری
ببرک که نیست مثل او دیگر سخنوری
ببرک که بود رهبر دلها خواص وعام
ببرک که بود مرد مبارز و با نظام
او را نبود خانه به جز خاک این وطن
تنها، او بود رهبر بی باک این وطن
هرگز نبود یاور دزدان اجنبی
ناموس نداد بدست اجیران اجنبی
آن رهبر فقید که مرگش فسانه بود
جنت مکان شعار او بس عارفانه بود
تا بود صلح بود و صفا بود در وطن
آرامی و خوشی و رفا بود در وطن
دیدی چگونه یار تو ویرانه ساختش
محتاج نان و سفره بیگانه ساختش
لایق زچیست این همه بیتابی شما
غلتیدن و تپیدن وبی خوابی شما
گفتی که نیستی تو جاسوس دیگری
نه سمت و نه لسان و نه افکار هیتلری
اما تعصب است به هر تارو پود تو
فاشیسم هیتلریست همه هست و بود تو
گه لینینست و گه ریس قبایلی
گه پرچمی گه خلقی گهی هم مجاهلی
شیطان پر زلاف فقد چون عزازیلی
بیهوده گو ویاوه سرا از ارازیلی
یار امین و قاتل خیبر خودت بودی
با قاتلان و دزد برادر خودت بودی
داود را ز پشت زدی خنجر بلا
خاین که خا ئف است شود چون تو برملا
آن آتش که در نهاد تو افتاد لایقا!
خاکسترت به باد فنا داد لایقا!
آن آتش وطن پرستی و صدق صفا نبود
آن آتش تعصب است ولی بی وفا نبود
دامنگیر تو بود و تورا گرمتر نمود
در مغز استخوان تو آتش اثر نمود
بوی تعصب است ازآن چنگ و دود تو
فسق وفساد ریشه نمود است به پود تو
افسوس جمله های موزون که دست توست
این نامه های لیلی ومجنون که دست توست
زهر است دروغ بر تن بیچاره ی ادب
زخمها زدی به پیکر خونپاره ادب
درواپسین عمر چنین مدعا چرا؟
یک پا بگور و پای دیگر در دغا چرا)؟


.
کتاب درون گفتارهای متناقض و تقریبا یک نواخت دارد و‌ در برخی جا ها عجیبی که دست کم همه مصاحبه شونده از خود قهرمان ساخته و ماجرای شهادت را حاشیه‌ی بحث قرار داده اند. مثال این که هیچ کسی نه گفته خودش برای روشن زوایای این تاریکی چه کاری کرده و چه پیش‌نهادی یا طرحی داده است که انجام نه شده و او‌ مسئولیت خود را ادا کرده باشد.‌ از خانه‌واده‌ی شهید استاد خیبر گرفته تا دکترنجیب شهید. به فرض‌گونه‌یی قبول کنیم که در زمان داود امکان بررسی نه بود، پسا هفت ثور ۱۳۵۷ تا شش جدی ۱۳۵۸ چرا کسی چیزی نه گفت یا حتا یادی نه کرد؟ پسا شش جدی ۱۳۵۸ به گونه‌ی گذرا قبول کنیم که رفیق کارمل به رسیده‌گی این ماجرا کوتاهی یا فراموشی کردند. چه اسنادی وجود دارد که از لایق تا بارق و رفیق نور تا رفیق تاریک این موضوع را به جلسات کمیته مرکزی یا بیروی سیاسی یا دارالانشا مطرح کرده باشند؟ به خصوص که همه از لحاظ تباری و خانه‌واده‌گی هم بسته‌‌گی هایی و رابطه های تنگاتنگی هم داشتند. تحقیقات مسلمی در این جا اتکا به قرینه ها دارند و‌ توسل به قرینه ها پسا بی‌نتیجه ماندن حدس و‌ گمان ها میسر اند. هیچ قرینه‌یی دیده نه می‌شود که این آقایان حتا به روال یک شهروند عادی معروضه‌یی به مقامات حقوقی و عدلی یا قضایی کشور سپرده باشند تا دادخواهی کنند. آن زمان که فرزندان رفیق خیبر شهید اطفال یا نوجوانانی بیش‌ نه بودند؟ باز هم اینان ما را به قرینه های دیگری ره‌نمایی کنند که اگر زور شان به رفیق کارمل نه رسید، پسا دسیسه‌ی عملی شده علیه رفیق کارمل و استقرار یک سره‌ی قدرت پشتون سیاسی حزب تحت رهبری دکتر نجیب الله که هر مدام این آقای بزن بهادری بودند چرا تشکیل کمیته‌ی حقیقت یاب نه دادند و یا اکر دادند و رد شد چه وقت چه زمانی از سوی چه کسی؟ از منظر حقوقی برادران رفیق خیبر اگر داشته باشند یا عقبه ها و عصبه های بعدی شان باید این دادخواهی ها را کرده باشند. آیا سندی وجود دارد که کسی چنین کاری را کرده باشد؟ اگر دارد کجاست؟ اگر نه دارد چرا دادخواهی نه کردند؟ رفیق لایق در درجه‌ی دوم پسا برادران شهید خیبر حتا نزدیک تر به او بودند، پس به جای پنهان شدن در خانه به روز حادثه چرا مستقیم عریضه‌یی حتا به خاطر خواهر و‌ خواهر زاده های خود شان به مقامات دولت داد خان نه سپردند؟ا

تشابه ادعا های احمقانه‌ی دادخواهان حضرت علی کرم‌الله وجههُ و استاد خیبر:
گروه خوارج و‌ جعل و جهل در زمان حضرت علی ایشان را شخص شجاع،‌ ماهر، شمشیر زن بی‌‌بدیل و قهرمان بی‌شکست می‌دانستند که حقیقت هم چنان بود. ولی بر خلاف دگران دوباره نوحه‌سرایی کاذب می‌کنند که گویا حضرت علی مورد ظلم قرار گرفته و حتا همسرش را دفاع کرده نه توانسته و هزار بهتان دگر بر مسلمانان حقیقی بستند که حتا خود جناب شاه اولیاء در حیات شان بیش‌ترین آنان را مجازات کردند. آنانی که چنین غایله برپا می‌کردند درست پیروان خط ثقفی ها بودند و ماجرا جو و‌ منافق که در دل هم به حضرت علی کرم‌الله و وجههُ باور نه داشتند. و بانیان اصلی جنایات بودند و جنایات شان را بر دگران می‌انداختند. در ماجرای شهادت رفیق خیبر هم چنان است. قاتل هم قاتل می‌گوید و قاتل طلب هم دادخواهی می‌کند. این ماجرای سبوتاژگرانه‌ است به هدف راه گم ساختن مسیر اصلی پرداختن به قضیه. من در کتاب از گفتار های یک نواخت چنین استنباط کردم که استاد خیبر پروپا قرص طرف‌دار داود خان و خاندان سلطنتی بوده و مطلق طرف‌دار انحلال جناح پرچم به نفع داود خان. هم چنان این را دانستم که هر کسی استاد خیبر می‌گفته ولی هیچ کسی از دل با او نبوده، غیر از رفیق کارمل.
ادبیات بازاری که از نام امین توسط آقای زیارمل نقل شده که امین به استاد خیبر گفته « زدم ده حزب تان ص ۱۳۶ پرونده‌ی ناپیدای کتاب صبور سیاسنگ. پس معلوم است که تعریف و توصیف های بی‌جا استاد خیبر سلسله های درامه ها اند و کسی به کسی احترام نه داشته … بخش هایی که این‌جا می‌بینیم و‌ می‌خوانیم، از استاد خیبر شهید یک ابزار روباتیک تصویر داده اند که هر کس هر چیزی گفت ایشان قبول داشتند و مدام انتظار بودند چه کسی در مورد سرنوشت شان تصمیم می‌گیرد؟ سراپای کتاب جایی دیده نه شد که مقام ایستایی و‌ پایایی رفیق خیبر در حزب بوده باشد. آیا رفیق خیبر به آن اندازه فداکار بودند که چشم به راه تعیین سرنوشت خود توسط دیگران بودند یا به همان پیمانه ناتوان برای احقاق حقوق خود شان؟ با آن که من نقد کتاب را تا جای ممکن ادامه می‌دهم. ولی در مرور بار ها که طی ۷۲ ساعت اخیر بر محتوای آن داشتم، این کتاب به جای خدمت به شخصیت رفیق خیبر، شدیداً به موقعیت حتا شخصیت ضربه وارد کرده است
در بخش بعدی:
آیا صبغت‌الله مجددی طراح ناشناس شهادت باجه‌ی خود به کمک لایق نه بوده؟
ادامه دارد

 

 


بالا
 
بازگشت