عثمان نجیب
نه استاد خیبر،نه شادروان ترهکی و نه استاد لایق هیچکدام شان نظریه پرداز نه بودند
و معلوم هم نیست که لایق صاحب را چه کسی به حزب آورده بود. شاعری که دانایی نیست، یک احساس است که گاهی افرادی مانند لایق صاحب را به مداح تبدیل میکند.
#########
رُخ دگری دیدار به پرونده اتهامی سیاسنگ صاحب:
شاگردان اندیشهی بتنام نظریه پرداز سرشناس انگلیس، میانهی قرون ۱۷ و ۱۸ با پیروی از مکتب استاد شان به اشتراک استاد شان توانستد با طرح دیدگاههای موسوم به سومندگرایی، اصلاحاتگران اجتماعی انگلیس شناخته شوند. تا آنجا که دولت ها به اساس پیشنهادات بنتام و طرفدارانش تغییراتِ گستردهیی را در باب قوانین رفتار با حیوانات، داراییها، مالیات، فقر، حق رای و بسیاری قوانین دیگر کردند. بسیاری از این پیشنهادها در لایحهی اصلاحات سال ۱۸۳۲ به قانون تبدیل شده و کاملاً پیداست که با این کار، زندهگی افراد زیادی بهتر از قبل شده است. چون ایشان باور داشتند که طبیعت، انسان را تحت سلطه دو ارباب قرار دادهاست؛ درد و لذت. ولی این شامل کسانی است که به آنان امر به انجام کاری داده میشود…
اگر این فرضیه را در سیاست افغانستان دههی سی تا ۷۰ قرن اخیر مدنظر بگیریم، شادروان ببرک کارمل یک بتنام دگر در قرن بیست برای کشور ما بودند. بی بی سی فارسی در یکی از برنامههای پژوهشی خود برای شناختاندن ایشان مقدمهیی را این گونه مینویسد:
«…نخستین فعالیت های سیاسی اش را از دانشگاه و با فعالیت های دانشجویی آغاز کرد و بزودی رهبر تشکل چپگرای دانشجویی موسوم به "جوانان بیدار" شد.
کارمل در ۱۳۳۴ خورشیدی به دلیل فعالیت های چپگرایانه و ضد دولتی به زندان افتاد، اما یک سال بعد که از زندان آزاد شد، به استخدام وزارت پلان/برنامه ریزی دولت ظاهر شاه درآمد.
او ده سال پس از آن (جدی ۱۳۴۳) با گروهی از همفکران خود، در جلسه ای در خانه شخصی نور محمد تره کی دست به تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان زد. هر چند در این جلسه تره کی به عنوان رهبر حزب برگزیده شد، اما کارمل به عنوان مهمترین نظریه پرداز آن شناخته می شد…» حالا از همه زنده هایی که در اتهامنامهی آقای صبورالله سیاسنگ از خود ببر های کاغذی ساخته اند، به شمول لایق پسر، به مردم بگویند، کدام برنامه های علمی فلسفی منجر به تغییر را به رویت کدام اسناد به رژیم های آنزمان یا در هیئت یک دیدگاه منتشر شده ارایه کرده و در کجا، کدام نبوغ فکری را داشته اند که رهبر مانع آنان شده باشد؟ جراید پرچم همه مشحون است از مقالات علمی و نظریه پردازی ببرک کارمل فقید.پس از لایق تا بارق و از خیبر تا اظهر از زیارمل و نور احمد نور تا سلطان علی کشتمند و از همهی محترمانی که دنباله رو رهبر بودند، چه نوع تئوری های عادی و پذیرفته شده به شرایط کشوری از خود به رهبر و از آن راه به دولت ها پیشنهاد کردند؟ اگر نه کردند، پس در حزب چی میکردند؟ اگر کردند و رهبر قبول نه کرد، آنان نظریات خود را در کجا به سمع کدام مقام رسانیده و یا حالا نزد شان است که به مردم نشان دهند؟ چند مصراع شعر نویسی، جند گفتارِ و اتهام خود ساخته و غرض آلود که مبارزه نیست. همه از کارمل فقید به دلیل نارسایی به خود شان شاکی اند. یکی نه گفته که آنان خود چهگونه راه شان را به ورد حزب باز کردند؟ کی ها جذب شان کردند؟ پسا پیوستن به حزب چه کردند؟ در شرایط مبارزات عمومی مخفی و علنی چه ها کرده اند؟ در شناساندن شخصیت رهبر غیر از تخریب چه کرده اند؟ کدام شان بالاتر از رهبر، توانایی شان را در راه مبارزهی عدالت خواهی به خرچ دادند؟ زندانی شدن یا پنهان شدن ایشان بر اساس کدام فعالیت شان به نفع مردم و مبارزه برای مردم بوده است؟ بی بی سی فارسی در یادکرد نکو از کارمل فقید مینویسد:
«…ببرک کارمل سومین رئیس جمهوری دولت به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که اصلاحات گسترده ای را در برنامه های حزبی و نهادهای دولتی وارد کرد.
کارمل سیاست های تند حزب و دولت تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق را تا حد زیادی ملایم کرد و برای نخستین بار مشارکت ملی در نهادهای دولتی را مطرح کرد و تا حدود زیادی آن را به اجرا گذاشت.
او همچنین زمین های تقسیم شده میان کشاورزان و افراد بی زمین را پس گرفت به صاحبان آنها واگذار کرد و دیدگاه حزب را در باره مذهب، جامعه و سیاست هم تغییر داد. کارمل همچنین هزاران زندانی سیاسی را از بند آزاد کرد.
سیاست های تند حزب دموکراتیک خلق در زمان نور محمد تره کی و حفیظ الله امین با واکنش های منفی مردم تا مرز شورش عمومی مواجه شد، هرچند حمایت غرب و کشورهای اسلامی هم از این شورش موثر بوده است.
در پیش گرفتن سیاست میانه روتر توسط ببرک کارمل تا حدودی نتیجه فهم و آگاهی او از پیامدهای سیاست تند حزب در گذشته دانسته می شود.
کارمل از جمله افرادی در حزب بود که در سخنرانی مهارت داشتند و در راهپیمایی ها و تظاهرات های اعتراضی علیه دولت شاهی شرکت و سخنرانی می کرد.
اما مهمترین محل سخنرانی های کارمل مجلس نمایندگان کشور بود که در سالهای چهل خورشیدی، که به دهه دموکراسی معروف شده است، و دولت در این سالها تا حد زیادی نظریات دگراندیشانه را تحمل می کرد…)
مگر شرم نیست بر زنده ها و مُرده هایی که بیخلطه فیر کردند و بیشتر از همه خود را رسوا ساختند.
اگر ببرک کارمل از دیدِ بچه های فیلمی به سناریوی نوشته شدهی سیاسنگ صاحب، ملامت بودند. پس این گروه چرا به دکتر نجیب شهید، خیانت کردند؟ من سال پار به بخشی از نامههای دستنویس شهید نجیب الله دست یافته و در همان زمان نقدی بر آن ها نوشتم. یکی از آن نامه ها مربوط به شکوهی دکتر نجیب از سلیمان لایق بود که اینجا بازرسانی میکنم.
لایق پدر در سفر و بی هنر و لایق پسر در حضر و بیخبر:
لازمهی عقلانیت آن است تا آدم به کارهایی اشتباه بوده اند معترف باشد. چون جهان آن قدر هم بزرگ نیست که روزی کسی کرده های انکار کردهی خود را ببینید و بخواند یا در نبودش، بدی هایش را حکایت کند. در مروری برای کند و کاویای رسیدن مقرون به حقیقت، به نوشتهی عجیب و جالبی برخوردم. این نوشتهی بسیار عالی و مستند، روایتی است از زبان محترم سید عتیق سادات، داماد شهید یعقوبی صاحب. مقاله در سال ۱۳۹۱ از سوی گزارشنامهی افغانستان منشر شده است. من به دلیل دراز بودن نوشته آن را بخش بخش تقدیم میکنم. آقای غرزۍ بگویند که در کدام جلد از مجلدات نزدهگانهی خاطرات لایق صاحب که غیر از شما کسی به آن دسترسی نه دارد، از این ماجرا یاد شده است؟
( ۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه
دانه های اسرار، زیرزبان اشباح
اجمالی برقتل نا شفاف میراکبرخیبر
سیدعتیق «سادات» داماد غلام فاروق یعقوبی وزیر امنیت دولتی حکومت دکتر نجیب الله به من گفت:
سلیمان لایق عضو بیروی سیاسی حزب «وطن» درآخرین هفته یی که دولت درحال اسقاط بود وحامیان کارمل سکاندارمعامله با «مجاهدین» شده بودند، درساختمان «کمیته مرکزی» جمع شده بودیم که ناگهان ببرک کارمل هم ظاهر شد. او همین که چشمش به من افتاد، لبخند زنان گفت: لایق صاحب خوشحال هستم که شما هنوز هم درین جا حضور دارید!
من برایش گفتم: رفیق کارمل، میراکبرخیبررا کشتی، حالا نوبت من است؟
درادعا هایی که تا کنون درباب مرگ میراکبرخیبر منتشر شده است، قتل میراکبرخیبر، کارسازمان اطلاعاتی شوروی به دستیاری ببرک کارمل قلمداد شده است. گروهی هم حفیظ الله امین را عامل قتل خیبرمعرفی می کنند. از نظرمن این یک فرضیۀ مقرون به قیاس شخصی ورقابتی است وبیشتر به کش وگیرهای جناحی خلق وپرچم رابطه دارد.
سوال این است که ببرک کارمل چرا باید درپس قتل میراکبرخیبرقرارداشته باشد؟ به این سوال هیچ کس پاسخ عقل پذیرارائه نداده است. کارمل ومیراکبرخیبر، هردو با مقامات سلطنت علایقی داشتند واضافه برآن ازنظرتئوری، به توطئه راه اندازی کودتا، قبل ازفراهم شدن شرایط عینی وذهنی برای یک جهش یا انقلاب باور نداشتند. اما افسران وکادرهای شامل کودتای ضد سلطنت دراطراف سردارداوود که به جناح «پرچم» وابسته بودند، صاف وساده، داوود خان را پس ازپیروزی کودتای 26 سرطان1352، «رهبرانقلاب» لقب دادند.
باورغالب این است که قتل میراکبرخیبر، برای انفجاریک بهانه به هدف قیام مسلحانه علیه دولت داوود، سازماندهی وعملی شد. حتی می توان این حادثه را کارشبکه های اطلاعاتی غربی تلقی کرد. درسال های آخرداوود، شبکه های اطلاعاتی ایران ومصر وسعودی نیزفعال شده بودند تا داوود خان را که ازاشباح درون حکومتی «قدرت شوروی» به شدت ترسیده بود، حمایت کنند. درواقع اشباح با هم درگیر بودند؛ بی آن که حکومت داوود، به تحرکات استخباراتی چندین ملیتی اشرافی داشته باشد. وضع به گونه یی حساس بود که به یک انبارباروت خشک شباهت داشت وپرتاب شعلۀ آتش( ترورخیبر) همه چیز را به آتش کشید که تا کنون نخوابیده است.
من با توجه به بازی های اطلاعاتی فوق العاده مغلق وگیج کنندۀ شوروی وپاکستان- امریکا و درفازبعدی، کشورهای عربی وایران، دراوج «جنگ سرد» درحوزۀ افغانستان، می توانم باور کنم که قتل میراکبرخیبردقیقاً ازروی یک سنجش حساس اطلاعاتی از سوی شبکه های باهم دشمن صورت گرفت.
بازی، زمانی ساختوارۀ نا مشخص وبه هم ریخته اختیارکرد که سردارداوود، با رهبری شوروی درتصادمی ویرانگرقرارگرفت. شاخ شکنی سیاسی درکرملین، اززبان سردارنعیم ودیگریاران داوود، به کانال های ایران وسعودی درزکرد. شاه ایران سرکیسه بازگذاشت وداوود را با پیشنهاد کمک چند میلیارد دالری به وسوسه انداخت. التهاب اوج می گرفت وقرعۀ فال احتمالاً ازسوی همین کشورها، به نام میراکبرخیبرزده شد تا شرارۀ پیش هنگام وزودشکن میان کابل ومسکو شعله آفرین شود.
دربرخی تماس ها با آقای لایق خصوصاً درسفر مشترک به مسکو درسال 1388موفق نشدم توضیحاتی درین باره اززیر زبان ایشان بیرون بکشم. روح لایق درسال های پس از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، به لانۀ ترس وفرار از حوادث گذشته مبدل شده است. برای اثبات این برداشت خود، حکایتی را می نویسم.
درسفرمسکو، اتفاق جالبی روی داد. یک گروه از کارشناسان اوکرائین دریک ارتباط ویدیویی، با جمعی از اعضای هیأت کارشناسان که ازکابل دعوت شده بودند، دریک مناظرۀ سیاسی شرکت کردند. ازترکیب هیأت کابل، آقای لایق هم برگزیده شده بود. ما همه از طریق صفحۀ بزرگ، جریان مباحثه را تماشا می کردیم.
آقای لایق طوری به صحبت شروع کرد که گویی درحوادث افغانستان یک فرد بی صلاحیت وکم پایه بوده ودرطراحی ومدیریت حوادث سهمی بسیاراندک داشته است. درست مثل یک فرد عادی که درافغانستان زندگی کرده وازهیچ چیزی هم آگاهی ندارد. این یک موضع گیری خنثی بود که تعجب مخاطبان اوکرایینی خویش را نیز برانگیخت.
یک پیرمرد از نظامیان ارشد اوکرایین درجریان صحبت از شناخت وخاطرات خود با لایق روایاتی برزبان آورد که قدرت وصلاحیت لایق را درسال های نیمۀ دوم دهه شصت دردستگاه دولت وقت نشان می داد. وی ازحضور فعال درنظارت ازجبهات جنگ سخن گفت ویک قطعه عکس سیاه وسفید از لایق را مقابل دوربین گرفت. درعکس سلیمان لایق کمربسته وفعال درجبهه جنگ، با کلاه واونیفورم نظامی درحلقه یی از مشاوران روسی وجنرالان ارتش افغان به چشم می خورد. این صحنه همه را به نوعی پوزخند واداشت.
با همه این اوصاف، برداشت من این است که دادن سرنخ ازقاتلان خیبر، نه این که ازحوزۀ اشراف لایق فراتراست، حتی هیچ یک ازشبکه های اطلاعاتی پس ازسی سال نیز چیزی از سوراخ سنبه های خویش درین باره بیرون نداده اند. از حراج وقاچاق ده ها تن از مواد نهفتۀ کا، جی، بی نیز ورق پاره یی درین خصوص دم دست پژوهشگران نلغزانیده است…)
الحمدالله، ما همه مسلمانیم.
این بخش را با پاسخی آغاز میکنم که برای آقای احمد بابک داده ام.
کارمل صاحب نه معبود ما بودند و نه هستند و نه خواهند بود. معبود ما خدای یکتای ماست که سزاوار ستایش و حمد و ثناست. به مطالعات تان بیفزایید، چیزی به نام تاریخ وجود دارد و چیزی هم به نام نقد وجود دارد. موارد مشکلی هم نیستند. وقتی شما شاگرد یک مکتبی شده اید که علاوه بر دین و خانهوادهی تان، درس اخلاق، آدمیت، خدمت به مردم، دفاع از وطن را میدهد و مدیر مکتب هم سرش را آمادهی قربانی برای وطن میکند، اگر آدم با پاسی باشید و آگاهان واقعیت ها باشید، هم برای تاریخ وطن تان و هم برای کمک به استاد تان که میدانید هدف قرار گرفته اند، سخن بر زبان میآورید. اگر وجدان نه داشتید، سکوت میباشید. بدانید و بخوانید و بیاندازید.
شادروان ببرک کارمل هم ملامتی هایی داشتند که در این بخش و بخش های دگر میخوانید.
شاید لایق صاحب مسلمان بودن رفقای خود را فراموش کرده بودند. بهتر بود ایشان دوباره چلی میشدند.
جهان آمیخته و انباشته از بینشهای فلسفی و دینی و مذهبی است یکی از این فلسفهی بینشی همان فلسفهی رواقیوان یونان است. این فلسفه که بنیادگذاران آن بیشتر سرمایهداران و اشراف یونان باستان بودند. تنها فلسفهییست که ما میپنداریم، در برخی موارد نزدیکتر به دین اسلام است. به دلیلی که رواقیون مطالعات گستردهیی از ادیان گذشتهی ابراهیمی دارند. موردی که مسلمانان کمتر به آن میپردازند. و بیشترین های ما مسلمان تقلیدیستیم و مسلمانِ کسبی و فطری انکشاف نه یافته. رواقیون سلسله باور هایی دارند. در این باور ها درست آن چیزهایی را مییابی که ما مسلمانان به آن باور داریم. از جمله، اعتقاد به خیر و شر و قضا و قدر و تقدیر یا سرنوشتی که به دست خود ما نیست. خط اختلافی میان ما و آنان این است که ما همه چیز را به ارادهی خدا میدانیم، رواقیون اما، آن را حاصل تعاملات طبیعی و بدون دخالت قدرتی میدانند. رواقیون عمدتا مردمان عاطفی و نرمخوتر از دگر فلاسفههای خشن اند، که غیر از راه خود با کسی سازگاری کامل نهدارند. قوهی منعطفی داشتن و پذیرش حقیقت های منتهی به واقعیت و باور به ساختار های پیچ و در پیچ و زنجیرهیی زندهگی شامل آن موارد است. هرگاه یک حلقه از این زنجير بگسلد، دگر زنجیری به کار نیست. ناخن پر درد بحث سیاست در افغانستان درست همینجاست. سیاست چپ دموکراتیک تحت رهبری ببرک کارمل فقيد، درست پسا کودتایی به نام پلنوم ۱۸ برضد رهبر، حلقه اساسی وصل را از دست داد. زنجير گسلید و چیزی هم از آن باقی نماند. در این گسیختهگریها، سوای تأثیرات فعل و انفعالات خارجی متکی به سیاستورزیهای عقبگرایی غيرقابل پیشبینی از سوی بلاک شرق و احزاب برادر، در سیاست داخلی حزب و دولت، بر میگردد به اشتباهات بسیار بسیار ویرانگر شخص رهبر. ( شادروان ببرک کارمل ). داشتن آن همه کولهپشتی آموخته ها از الفبای سیاست و اندیشه و حمل آن همه بار گران نامردیهای ۹۵ درصد همراهراهان بیمقدار و بیظرفیت و تقبل آن همه رنج و مشقات رهبری یک سازمان بزرگ سیاسی، چیگونه حلوای شیرین گذشت، عفو و بردباری و فراموشی خطا های خطا کاران را در کام های تلخ و زهرآگین خاینان فرو بردند؟ افعیهای زخمی و حیلهگری را بخشیدن کاری بود، متهورانه و کاکهمآبانه. ولی سپردن سکانهای دیپلوماسی و سیاسی و اداری و نظام اجتماعی برای آنان، اشتباهاتی بودند که اولتر از همه دامن خود شان را گرفت. من نه میگویم تا همه را از دم تیغ میگذشتاندند. این مورد نه شأن شان بود و نه در سیاست و راهکار رهبری شان و نه در آموزههایی که برای شاگردان شان داده بودند. بهترین راه برای جلوگیری از جنایات آنان همین بود که عفو شده بودند. هر کدام به شغل خود میپرداختند. شاید آنگاه ضرورت نه میبود که لایق صاحب مدنیتگرایی کاذبی از خود به نمایش میگذاشتند. پرداختن شان به کار های فرهنگی و خمیدن در حجرهی چلیگری بهتر از آن بود که مدام غایله برپایی میکردند، حتا پس از مرگ شان. من در مروری که بار بار به پروندهی ناپدید کردم، بیشترین حملات را لایق صاحب در برابر رهبر داشتند. میبینی، ایشان در همهی آنها خودمحوری دارند، این است که گویی همه کارهی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ایشان بودند و بس. بیالتفاتی نگاهها و خطابها در برابر رهبر. پرداخت های خیلهبازاری در گفتارهای تراوش ذهن خود شان که هرگز تاریخ نیستند و پیوند دادان آنها به کنشها و منشهای خود و خود من درآوردی به ضد رهبر، از نام رهبر در این روایاتگونه ها زیاد دیده میشوند. من به دلیل حرمت به حریم انسانی، آن بدعتهایی را که لایق صاحب در نام بردند از رهبر انجام داده اند، انجام نه میدهم. دوستان میتوانند در بخش هایی از کتاب آن ها را پیدا کنند. ولی بیایید، این نوشتهی آقای لایق صاحب را بخوانید تا دلیل من برای فرستادن ایشان به چلیگری را بدانید:
۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه- گزارشنامهی افغانستان
(«درود» به لینن: د ا د خ د ګ د تاریخ یو بل عبرت غواړم د پلار د یاددښتونو د ارزښتناکې خزانې یوه بله برخه له لوستونکو سره شریکه کړم.
لیکوال: غرزی «لایق»
غواړم د پلار د یاددښتونو د ارزښتناکې خزانې یوه بله برخه له لوستونکو سره شریکه کړم. هغه مهال او ډار یې لا زما په یادونو کې ځای لري او ځینې سختې شیبې یې ښایي د ژوند تر وروستۍ سلګۍ په دماغ کې پاتې شي. ما و نه غوښتل خپلې خاطرې له هغو ورځو څخه بیا ولیکم، ځکه د پلار د یاددښتونو په پاڼو کې مې سترګې په لاندې متن ولګیدې او تر دې موثق به زه ونشم کولای هغه پیښه انځور کړم.
پلار مې سلیمان لایق د پرچم د جریدې د لومريو كلونو مسؤل مدیر وو. لاندې متن په ۱۳۶۸ هـ لمریز کال کې د پلار په واسطه بیا لیکل شوی دی، ځکه چې لومړنۍ لیکنې یې زما لخوا، د ۱۳۵۷ هـ لمریز کال د ثور په پنځمه نیټه، د داؤد خان د حکومت د پولیسو د برید پر مهال د ځینو نورو سندونو سره یوځای له منځه یوړل شوې. (غرزی لایق)
[][][]
سلیمان لایق
د ۱۳۶۸ هـ لمریز کال ځیني سیاسي یاددښتونه
نولسم جلد
له ۱۲۸ نه تر ۱۳۶ مخونه
د ۱۳۴۹کال د ثور په یولسمه نیټه د پرچم جریده د شوربازار د حضرتانو په تحریک د ملایانو له لوري تکفیر شوه.
په پرچم کې د لینن پر نوم "درود" ویل شوی و. دغه "درود" د بارق شفیعی په شعر کې داسې راغلی و:
" وزما درود باد به آن رهبر کبیر
لینن بزرګ!"
ما د پرچم د تحریر په هیأت کې د "درود" د کلمې د نه چاپولو لپاره ډیره مبارزه وکړه، خو زه په اقلیت کې پاتی شوم او د ګوندي پرنسیپ د روحیې پر بنیاد چې وایي « اقلیت د اکثریت تابع دی» له ماتې سره مخامخ شوم. د تحریر هیات ټولو غړو یعنې کارمل، خیبر، کشتمند، نور احمد نور، دکتورس اناهیتا او بارق شفیعی د "درود" د خپرولو په طرفدارۍ رایه ورکړه. ملګري کارمل په تعجب او بار بار له مانه پوښتنه وکړه چې د "درود" د کلمې استعمال د لینن په ستاینه کې څه باک لري؟ ما ویل "درود" په فارسي او پښتو ژبو کې دیني ستاینه ده او د اسلام پیغمبر حضرت محمد مصطفی (ص) ته اختصاص شویده. "درود" زموږ دینی عالمان د صلوات په معنی پیژنی او یوه متبرکه دینی ستاینه ده. په قران شریف کی ویل شویدي: « ان الله و ملایکه یصلون علی النبی یا ایهاالذین آمنو صلوا علیه و سلموا تسلیما» ددې آیت معنی دا ده: «خدای او ملایکې یې پر نبي باندې "درود" وایي. ای مومنانو تاسو هم پر هغه باندې "درود" ووایاست». زموږ دیني عالمان د "درود" ویل صرف د اسلام پر پیغمبر پورې محدودوی او پر غیر مسلمان باندې د "درود" ویل حرام او له اسلام نه لرې بولي. کارمل وویل، تر اوسه پوری خو موږ د لینن په باره کې ډیر څه خپاره کړي. د هغه کړه وړه، د هغه سیاسي او فلسفي عقاید. موږ ته خو لا تر اوسه په دې باره کې ملایانو څه تاوان نه دی را اړولی. ما وویل هغه به موږ ته څوک را ونه بخشی، لیکن د لینن د مقالو او آرأوو په باره کې د ملا صاحبانو فهم څه قاصر دی. هغوی به ورو ورو وپوهول شي او په لرلید کې به دا مقالی او آرأ پر مترقي نهضت باندی خامخا خپل منفی اثر وغورځوی. لیکن د "درود" کلمه د هغی د ساده گۍ او عمومیت په وجه هر چا ته، حتی عوامو ته قابل د فهم ده او ملا بې له تکلیف او استدلال څخه پوهیږي چه لینن ته "درود" ویل له اسلامى جواز او شرعي رخصت سره بلکل مغایرت لري. دا به خامخا ددې سبب شي چې ملایان تحریک شي او یا د دښمن تحریک پر ځان ومني او زموږ پرضد راپاڅیږي. زه نه پوهیږم چې پر لینن باندې د "درود" ویل څه ګټه لري او زموږ مجبوریت پدې باره کې څه دی؟ موږ خو د همدې مسلمان ولس خدمتگاران یو، نو بیا د هغوی د عقیدې او مقدساتو پر ضد اقدام ولې کوو؟ دغه "درود" موږ ته څه راکوي؟ بارق څه حق لري چې د "درود" په خپرولو اصرار کوي؟ که ډیر شوقمن وي، لینن ته دې بل شعر ولیکي. زما خبرې موثرې نه شوې. د شعر د خپرولو طرفداران ډیر شول او زه مامور شوم چې دغه شعر د لینن د سلمی کالیزې په مناسبت د پرچم په فوق العاده جریده کې خپور کړم. ما شعر چاپخانی ته یووړ، سخت تشویش راپیدا شوی وو. ما تعجب کاوه چې دغه ګوند، یعنې زموږ د خلکو دموکراتیک ګوند به څرنگه پدې هیواد کی دوام او بقا پیدا کړي او څرنگه به بري ته ورسیږي. ما فکر کاوه ښایي همدا د "درود" خپرول به زموږ د ګوند خاتمه مُهر کړي.)
نوشتهی بسیار دراز بالا را محترم غرزۍ لایق از نام پدر شان نشر کرده اند. من بخشی از آن را بازرسانی میکنم. متباقی را در بخش های بعدی. و جالب آن است که این روایت از جلد نزدهی لایق صاحب نشر شده. ما که تاحال نیم جلدی هم از آن نه دیدیم… من با مسیر موج پروندهی ناپدید، در جنگ هستم.
ولا، آفرین به شادروان ببرک کارمل، در مقابله و حوصله با لشکری از کرگسان و دجالان…
گمانی نیست که من، نه اول و نه آخرین کسی از افغانستان و سیاست افغانستان هستم و متناسب به حضور و آگاهی خودم تاریخ را فریاد میکنم. پر واضح است باید راستگفتار بود. پیشینهی کنگرهکهن مؤسسان سیاسی مکتبی را نه دارم که به آن جذب شدم. چون سازمان های راست و چپ افغانستان عمدتا در دههی چهل قرن بیست اساس گذاشته شده اند و آغازين سال های دههی چهل برابر به زادسال من بودند. پسا گذر زمان، سرنوشت من را با شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان آشنا کرد. در طی طریق شناسایی های اولیهی زندهگی و سیاست بود که با هر دو درگیر شدم. البته که زندهگی آشنایی، اولویت داشت. نا رسیده به عنفوان جوانی سیاست هم من را شيفتهی خود ساخت. دل و نا دل و پنهان از دیدهی پدر و مادر، شناور دریای مدیترانهگون سیاست در کشوری مانند افغانستان شدم که هیچ چیز سر جایش نه بود و نیست. ولی زودتر درک کردم، مبارزهی طبقاتی بر ضد طبقات حاکم و پیوند دادن گسست های مردمان سرزمین ما به یک خط برابری، بدون حاکم و محکوم بودن نیازمند ایجاد چنان سازمان هایی بود و است که رهبران من و رهبران گروه های راست و چپ پیش از من آن را درک کرده و اساساتی را برای تبارز احساسات درونی ملی اندیشی گذاشته اند. حالا میگذریم از راستگراهایی که ریشه های وطن را از بیخ و بن بر کندند و نامش را مبارزهی دینی گذاشتند. سازمان های چپ سیاسی در افغانستان هم کارنامه های گونهگونی دارند. بیشترین تاریخ حضور اینان پرسش برانگيز و برون از بحثی است که ما داریم. من سال های گذشته طی یک رشته مقالات زنجیرهیی نقاط و نکات اشتباهات رهبران جنبش دموکراتیک خلق افغانستان را نشانه رفته بودم که در بایگانی های مرورگر گوگل موجود اند. پسا چاپ کتابگونهی پروندهی ناپدید در یک ماه و اندی پیش بود که بار دگر اندیشهی نوینی برایم پیدا شد. آن این که چرا رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در حالات وحدت و انشعاب همه فشار را بالای مبارزات بیرونی انداخته بودند و چرا مبارزهی موازی درون حزبی را نادیده انگاشته بودند؟ نظارت و شناسایی شخصیت های ارکان رهبری و رده های مختلف آن بسا مهمتر بود برای حفاظت از شخصیت حقوقی حزب و جلوگیری از ورود کامل ناشایسته ها. این مورد اگر ممکن نه بوده، نا ممکن هم برای پیشگیری از بدبختی ها نه بوده. این که شادروان ببرک کارمل بزرگ چرا به این امر مهم توجه نه کردند؟ معلوم نیست. در صورتِ تصفیههای لازمهی زمانی با تخطیکنندهها و خاطیان، بدبختی های دیگری که روایات راویان کذاب و کاذب و کمتر صادق در پروندهی ترتیب شدهی آقای سیاسنگ پسا نزدیک به نیم قرن آفریدند. حالا جایی نه میداشتند تا بازار گرم کتاب فروشی شوند. آن هم بیشتر برای بیاخلاق نمایی پنهانی خود شان. نقیصهی دوم دیگر در آن بوده که چرا تفکیک های اتنیکی، دینی، مذهبی، شهرنشینی، رفتاری و زیستاری و کرداری جذب شده ها مدنظر نه بوده است؟ بیشترین رنجی را که ما امروز میکشیم، بر میگردد به نرمش های بی لزوم شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان در انتخاب یا جذب متقاضیان و کادر های رهبری یا رده های سومی و چهارمی. در صفوف که مشکلی نه بود. مجموعه آثار ساخته و پرداخته شده از مزرعهی گندیدهی معاندان به ظاهر دوست در حزب. نتیجهیی که در گشودن انبار اسرار آمیز حزب به دست میآید، آنست که باید به روح انوشهیاد ببرک کارمل درودهای بیپایان فرستاد برای مجادله با لشکری از کرگسان و لاشخوران…
ادامه دارد…