عثمان نجیب

 

تداومِ سریال بررسی کتاب پرونده‌ی ناپدید

احتمالاً رفیق لایق در مدح عزرائیل هم شعری سروده باشند

 


 

 

در بخش های قیلی نقد پرونده‌ی پیدای سیاسنگ اختلافات عمیق گفتاری و دوگانگی های گفتاری شادروان ها لایق و بارق  را از این قلم ناتوان خواندید. پیش از ادامه‌ی آن در این بحث،‌ لازم داست دریابیم چه؟ مواردی سبب می‌شدند تا لایق صاحب به هر رنگی لباس می‌پوشیدند، ولی مردم از طرزِ خرام شان می‌شناختند شان. در لابلای کتاب می‌دانی که گویا رفیق لایق مخالفت وحدت با خلقی ها بودند. فرزند شان هم رفیق کارمل بزرگ را انتقادهای کودکانه کرده که چرا خلقی ها را بالا دست ساختتند؟ ایشان در یک مقاله‌یی که به نکوهیدن شادروان جنرال‌صاحب عظیمی نوشته بودند، گستاخانه به رهبر هم تاخته و می‌نویسند:
(…
مگر اين كارمل فقيد نه بود كه:  
-
پرچمى ها را در يك وحدت نيم بند و پر از ترديد، در يك فريب بزرگ تا دروازه هاى قيام ثور كشاند؟
-
خيبر را از رهبرى ساختار نظامى پرچمى ها دور كرد و راه را براى يك كودتاى نظامى عليه داؤد خان باز نمود؟
-
در روز قيام نظامى ثور مانع حضور فعال سازمان نظامى پرچمى ها در قيام گرديد؟
-
در نخستين پلينوم كميته ى مركزى حزب در ١١ ثور ١٣٥٧ حفيظ الله امين را در معامله براى اخذ چوكى وزرات داخله براى نور احمد نور، به عضويت بيروى سياسى كميته مركزى حزب راه داد و بدينگونه اكثريت خلقى را در كميته مركزى تأمين كرد؟
-
به زودى پس از برهم خوردن تناسب نيرو ميان خلقى ها و پرچمى ها، به پرچمى ها دستور كار مخفى در ساختارهاى مخفى جدا از خلقى ها را صادر كرد و اعلام نمود كه خلقى ها دولت را اشغال كردند، پرچمى ها بايد حزب را اشغال كنند؟ 
-
از تره كى در حضور سفير اتحاد شوروى وقت پوزانف تقاضاى شخصى فرستادن وى به خارجه را به بهانه ى تداوى و يا هم كار ديپلماتيك انجام داد و به اينگونه با فرار خويش از معركه ى خود ساخته هزاران پرچمى را زير تيغ امين و دستگاه جهنمى استخباراتى وى در وجود اسدالله سرورى رها كرد؟ (براى تفصيل بيشتر به سلسله ى نوشته هاى اين حقير زير عنوان "نگاهى بر نيم رخ ديگر "واقعيت" مراجعه كنيد)   
راستى، اين كارمل فقيد كدام حاتم طايى بود كه با چنين تمكين و دلسوزى ناجور با چنين سخاوت دو "خائينى" را كه به زعم او گويا مسئول تمام جناياتى كه از ٧ ثور سال ١٣٥٧ الى ٦ جدى ١٣٥٨ در حق حزب و پرچمى ها و وطن و انقلاب و مردم روا داشته بودند، چنين با يك پتكه و اتكه و چشم كشيدن و غريدن بخشايش كرد؟ چه گونه كارمل ميتوانست چنين حقير شود كه دو عضؤ تازه پذيرفته شده در قطار على البدل هاى كميته ى مركزى را در برابر شوراى انقلابى خوار و ذليل سازد؟ باور دارم كه كارمل نه شهامت و نه مجوز چنين غريدن غيرمسئولانه و بچه گانه را در برابر لايق و بارق داشته ميبود. او خود در آن بازى بويناك اشغال اسيرى بيش نه بود.) مقاله در گزارش‌نامه‌ی افغانستان زیر این عنوان منتشر شده است: رزاق مأمون - گزارش نامۀ افغانستان: ۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

"
هركسى پا كج ميگذارد، خون دل ما ميخوريم...!"
حالا که لایق پدر نیستند، لایق پسر بگویند تو کدام حاتم بیگی که چنین بی‌خود به رهبر می‌تازی؟ خلقی ها ‌و حفیظ‌الله امین را به نوعی رد می‌کنی. مگر چرا توضیح نه دادی که اگر پدرِ مرحومت یک‌دنده لکه ونه مستقیم پخپل مکان بودند؟ چه‌‌‌‌گونه از زندان سرودحماسی سر می‌دهند و خلقی ها را مداحی می‌کنند و در دو سطر به حفیظ‌الله امین سفاک ره‌نمایی می‌دهند تا آن را چه‌سان به ترانه تبدیل کند.


شـــعر دستنویس سـلیمـان لایـــق برای
حفیظ الله امین
این سرود را که به حیث سرآغاز یادداشتها و اشعار خود برایتان نوشتم، سرود انقلابی و مستی است که اگر در موزیک و مارش داخل شود نظیر آن كم خواهد بود. عنوان سرود (دلاوران خلقی) است. البته رادیو و تلویزیون هنوز این سرود را ندارد. "سلیمان لایق"

د لا وران خلقی

د لا وران، دلاوران !

د لا ورانِ خلقيان !

سرود مارشهایتان

چه فاتحانہ سر شده

غریو پر شکوه تان

به اوج مهر بر شده

بلند تر؛ بلند تر!

که گوش خصم کرشده

دلاوران، دلاوران

دلاورانِ خلقیان!

شعار ما برادری

برادری و سروری

بهر قدم، بهر وجب

بهر دقیقه بہتری

روانه ایم و میرسیم

بمرز نیک اختری

دلاوران، دلاوران!

دلاورانِ خلقیان!

مورخۀ اول حمل ۱۳۵۸

کابل
توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است.

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد.

Copyright©2006Esalat


دروغ های شاخ‌دار از لایق پسر و پدر
در پرونده‌ی پیدای سیاسنگ.

مناعت اندیشه، قناعت به داشته‌‌ها و قاعده‌مند بودن به قاعده‌ها مواردی اند که انسان رست‌گار نیاز به آن‌ها دارد. انسان خردمند هرگز بقال پشتاره به دوش حراج خرد و شخصیت خودش نی‌ست و نه می‌باشد. هنوز به کتاب‌‌ها و کتاب‌چه‌های یاد‌نویسی های استاد لایق نه رفته بودم که دیدم کسی فرمایش چاپ تپایش های روزمره‌نویسی استاد را داده بود به این گونه:

۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه
(
کتاب یادداشت های مرحوم سلیمان لایق باید درکابل چاپ شود

واسع عظیمی
چند دهه یادداشت نگاری
سلیمان لایق از دست شد. حیف او. سروده های او به سوا ـ که جایگاه بلند مرتبه دارد ـ یاداشت های سیاسی او جایگاه ویژه ی در تاریخ سیاسی ما خواهد داشت. یاداشت های که سوا از خاطره است. ثبت رویداد های روزانه، مستندات بی مانندی است که به تاریخ می افزاید. از نا راستی ها می کاهد.

اسدالله ارام نخست وزیر و وزیر دربار شاه محمد رضا پهلوی یکی ازچند دولتمردی است، که از تمام وقایع کوچک و یا بزرگ دربار شاه، یاداشت برداشته است و بعد از مرگ او در دو جلد انتشار یافت. خاطرات آرام جزییات باور نکردنی از تعاملات سیاسی و روابط شخصی شاه را، پرده دری کرد و به تاریخ افزود.
••
شاعر و و سیاستمدار " سلیمان لایق " نیز در چنددهه زنده گی پر بار خود، روزانه از تمامی وقایع سیاسی که در برابر چشمان او شکل گرفته و نیز اتفاقات روزانه پیرامون خود را یاداشت کرده است. تا انجا که بریده های از آن یاداشت ها را خوانده ام، با زبان شیوا و دقت، جزییات رویداد ها رقم زده شده است، که نسخه ای قلمی آن نزد" غرزی لایق "فرزند فرهیخته زنده یاد "لایق" قرار دارد. یاداشت های که بسیاری حوادث سیاسی پنهان از چشم ها را، آفتابی خواهد کرد. برپایه گفتار یکی از بلند پایگان حزب دموکراتیک خلق، در جلسات دفتر سیاسی، آقای لایق همیشه کتابچه های معروف به صد ورقه را روی میز داشت و از تمامی جزییات گفت و شنود ها، تصامیم و رایزنی های اعضای دفتر سیاسی یاداشت بر میداشت. به توصیه زنده یاد لایق، این یاداشت ها بعد درگذشت او باید به دست نشر سپرده شود. تا انروز.
•••
"
آغاز بی انجام "کتابی است با حجم کوچک و اما خیلی راز گشا که بخشی از یاداشت های زنده لایق است. ظاهرا این پاره یاداشت ها در استانه فروباشی دولت ریس جمهور نجیب الله به دست کس و یا کسانی می افتد و بعد ها در پیشاور چاپ میگردد. در این کتاب میتوان به پهنا و عمق کار یاداشت برداری زنده لایق میتوان پی بُرد.)

آقای غرزی لایق «۹» سال پیش از همه‌گانی‌سازی پیش‌نهاد آقای عظیمی در همین گزارش نامه‌ی افغانستان به تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۹۳ هم‌زمان با نوشته‌یی زیر نامِ ( هرکسی پا کج می‌‌گذارد خون دل ما میخوریم ) وعده‌ی نشرِ بخشی دست‌ نویس را این چنین دادند: (در بخش بعدى اين نوشته، خواننده ى فرزانه با دستنويسهاى خصوصى و هنوز نشر ناشده ى سليمان لايق درباره ى نخستين ملاقاتش با پيشوا پس از هجوم لشكر سرخ و پيروزى "مرحله ى جديد انقلاب ثور" آشنا خواهد شد.ادامه دارد)
ولی من هرقدر کوچه به کوچه‌ی جهان‌ستان قابل دست‌رس کتاب را پرسه زدم از آن یادداشت ها رد پایی نه یافتم. حالا که من این یادداشت را می‌نویسم نزدیک به سیزده سال از وعده‌ی یار برای رسیدن به میعادگاه گذشت و یار نیامد. یا آمده و گوشه‌یی خرامیده که من خبر نه دارم. شاید آقای غرزی آن را بیدا کرده به میعادگاه بیاورند. دیدم که من در بی‌قراری دیداری يار نیامده تنهایی دارم، خودم را سرگرم خوانشِ با رانش همین مقاله از قوت قالِ انصافاً بلندِ غرزی ساختم. دیدم ایشان تاخت و‌ تازی بر استاد عظیمی مرحوم آن کوهِ بزرگ بی‌تسخیر بلندا را نشانه رفته و گاهی چنان در ته‌نشینی خرد فرو رفته اند که محال است بپذیری، جدا از پرداخت‌های سیاسی، این دشنام‌نامه به دست زبردست‌نویسی چون غرزۍ نقش شده باشد. جا‌جایی مستقیم به ببرک کارمل بزرگ تاخته اند و گاهی هم در یک فریب ایشان را ستوده اند که خواننده‌ی با بصیرت مرام آقای غرزۍ را از این ستایشِ کاذب درک می‌کند. از همه که بگذریم، آقای غرزۍ در این نوشته‌ی شان همان ضرب‌المثلِ کورِ خود بینای مردم را کامل و شامل تبارز داده و در بخشی برای استاد مرحوم می‌نویسند:
(…
نبى عظيمى در زنجيره ى قصه گويى هاى اخير خويش زير عنوان "من و آن مرد مؤقر" بابى گشوده و از روزى ياد كرده كه جناب شان به نخستين جلسه ى شوراى انقلابى فراخوانده شده اند. وى تأريخ دقيق چنين يك روز بزرگ را در پرواز خويش به سوى ذروه هاى قدرت به ياد نه دارد و مينويسد:
"
حالا یادم رفته است که روز چندم بعد از شش جدی بود که به من احوال دادند تا ساعت چهاربعد ازظهر در قصر چهلستون جهت اشتراک درنحستین جلسه شورای انقلابی ج. ا. اشتراک نمایم." ‌…).
آقای غرزۍ پنداشته اند که ساختار اناتومی و شکلی و هوشی همه انسان ها یک سان است و خود شان هیچ فراموشی‌یی نه دارند و لایق صاحب پدر هم فراموشی نه‌داشتند. حالا من این فراموشی شان را به یاد شان می‌آورم تا اگر معذرت نه ‌می‌خواهند، نزد خود زمزمه‌ی اشتباه کردم نمایند. ایشان در نشستی با پدر مرحوم خود از پدر مواردی را می‌پرسند و لایق صاحب مرحوم چنین پاسخ می‌دهند:
(…
فکر!؟ می‌کنم ۲۳ یا ۲۴ حمل ۱۳۵۷ …بود. ساعت دو یا دونیم پایان یافت…) در ادامه‌ی همین توضیحاتِ شان از قول شادروان تره‌کی به غرزۍ حالی می‌کنند که پسا ختم جلسه در حالی که همه می‌خواستند بوت های شان را بپوشند، تره‌کی صاحب* از اتاق برآمده و چنین گفته بودند:
(…
می‌خواستم یک موضوع دیگر را در آجندا داخل کنم، اما فراموشم شده بود. حالا یادم آمد. مهم** بیایید که این را هم گپ بزنیم. همه برگشتیم و به جا های خود نشستیم…)
آقای سیاسنگ این نقلِ قول را در اخیرِ برگه‌ی ۲۴۶ پرونده‌ی پیدای شان آورده اند. ‌پس معلوم است که گاهی یادهای دور و گاهی یادهای نزدیک از خاطرِ آدم ها می‌روند. البته آن‌گونه که رویه‌ی ۲۴۷ کتاب می‌رساند، آن بحث هم بسیار مهم پنداشته شده. چون ارتقای عضویت حفیظ‌الله امین و استاد خیبر به بیروی سیاسی مطرح بوده… در اخیرِ برگه‌ی ۲۴۷ از نام شادروان تره‌کی صاحب،‌ اقرارِ تکرار فراموشی شادروان لایق درست زمانی را نشان می‌دهد که هنوز قدرتِ سیاسی در دست حزب نی‌ست. لایق صاحب به غرزۍ گفته اند که:
(…
بعد به کارمل گفت: خیبر رفیق شماست. به او اطلاع بدهید و بگویید که فلان روز بیا ( ساعت و‌ تاریخش را هم بیان کرد، ولی من به حافظه ندارم…)
آقای غرزۍ از پدرِبزرگ‌وار شان نه پرسیدند که حزب‌داری و رهبریت به فُلان روز گفتن و به فراموش کاری حافظه می‌تواند مؤفق باشد؟ جالب و کمی هم مضحکه‌بار است که شادروان رفیق لایق در سطرِ «۹» رویه‌ی ۲۵۰ کتاب حتا روزِ‌ شهادت رفیق خیبر را به فکر می‌کنم روایت کرده و گفته اند:
(
من خانه رفتم و فکر می‌کنم دو روز بعد خیبر در عقب دیوار مطبعه کشته شد…).
روایت عجیبی‌ست. گیریم استاد خیبر شهید را که لایق صاحب کشته شمردندِشان هیچ ربطی با حزب و سیاست نه می‌بود. کدام؟ عقل قبول می‌کند که به قولِ وطنی، شوی خواهرت شهید شود و تو حتا روزش را نه‌‌دانی. مضحکه‌بارتر اختلافِ زمین و آسمان در روایات هر دو لایق صاحبان است. من گفته که این کتاب را بررسی جرم‌ شناسانه می‌کنم. حالا ادامه را ببینید و بخوانید:
صفحه‌ی ۲۵۰ کتابِ سیاسنگ در عینِ زمان دو دروغِ شاخ‌دار را از یک زبان روایت دارد که بخش اول آن همان بی‌خبری لایق صاحب از به قولِ خودِ شان کشته شدنِ استاد خیبر بود. لایق صاحب در همین صفحه‌ی ۲۵۰ از سطرِ «۱۸ تا سطرِ ۲۳» برخلافِ سطرِ «۹» می‌فرمایند:
(…
شب زنگ تلفون آمد و گوشی را برداشتم،‌ گفت پولیس هستم. خیبر کشته شده است. می‌خواهم تو‌ که خویشاوندش هستی بیایی. همسرم گفت اگر او‌ را کشته باشند ترا هم می‌کُشند… در جواب گفتم: لایق خانه نیست. پسرش این‌جاست. خواسته باشید او را می‌فرستیم. بعد تو [غرزی لایق] رفتی، همه چیز را دیدی و به ما احوال دادی که خیبر کاکا را در لب جاده کشته اند…).
‌‌و اما پسر کو نه‌دارد نشانِ پدر، مگر غرزۍ نه باشد. ایشان “غرزۍ”روایات صفحه‌ی ۲۵۰ را در صفحه‌ی ۴۷ گونه‌ی فیلمی روایت می‌کنند که من بخش های از آن را بر می‌شمارم:
(…
سطرِ اول تا ۸، چیزی بیش‌تر از ۱۲ شب ۲۷ حمل ۱۳۵۷، درب آهنی منزل ما در سرک دوم کارته پروان به شدت زده شد…پرسیدم: کیست؟ آوازی بلند شد:“پدرت خانه است؟”…گفتم: پدرم هنوز خانه نیامده… مرد نا آشنا گفت: خیبر را می‌شناسی؟ گفتم: بلی. گفت زخم برداشته… با خانوادهٔ شما به حیث یگانه قریب وی، چند مسئله را در میان بگذاریم…) آقای غرزۍ از سطر نهم تا ۱۸، صفحه‌ی ۴۷ چه داستانی می‌پرادزند که استخوان های شان می‌لرزیده ، حتمی صدای تلفن را هم نه شنیدند که پدر شان به نامِ کس دیگری با پلیس صحبت کرده و آن پلیس نادان هم نه گفته پس تو کی‌ستی که تلفن را جواب دادی؟ عُمرِ جوان خواب گران می‌‌طلبد. شاید آقای غرزۍ واقعاً تا زمان د‌ق‌الباب درِ عمومی حویلی شان از ماجرا های داخل خانه به دلیل خواب های جوانی آگاه نه شده باشند. ولی تفاوت گفتار و رفتارِ پدر و پسر را در همین یک صفحه بخوانید. آقای غرزۍ برای اطلاع دهی می‌روند سراغِ اتاق مادرِ محترمه‌ی شان. متوجه می‌شوند که پدرِ محترمِ شان هم در بسترِ خواب غنوده اند و به دلیل استفاده‌ی پدر از قرص خواب آور خواب عمیقی داشته بودند و ناگزیر ایشان را هم بلند و ماجرا را روایت می‌کنند. پدر برای شان دستور می‌دهند که:
(…
برو در را باز کن و ببین حرف از چه قرار است. از حضورِ من در منزل چیزی نگویی…).
دروغ اگر گفتیم همین گونه دروغ بگوییم. مگر به ابله‌هان. حالا خواننده‌ی گرامی برای مقایسه به صفحات ۴۷ و ۲۵۰ کتاب مراجعه فرمایند.

نگاهى به بی‌نگاهی دو لایق در پرونده‌ی پیدا!
گمانم، استاد لایق برای عزرائیل هم شعر سروده باشند.
چرا؟ آن همه نفرت در برابر سلیمان لایق و فرزندِ شان.
در اولین بخش از ندافی پرونده‌ی ناپدید آقای سیاسنگ، به خودم سپردم تا پای هر دو لایق صاحبان و بارق صاحب را از این لجن‌‌زاری به نام کتاب برون و بسنده‌گی به همان چه و چیزی که آمده را برگزینم. گویی سرنوشتِ این پرونده گشایی از هر رواقی که بروی و از دری که درایی و از راهی که پرسه زنی، به نام لایق مرحوم و لایق مذموم سر می‌خوری. به هوش گفتم، من و تو در این مدعا نامه اسیر چنگال بی کسی‌یم و در این طومار بی‌قرار هر دو حاصل ملال و بی مهری‌یم و من و‌ تو نه دانسته قربانی دست تقدیریم و در گرو بی‌تدبیران. چرا با این کتاب در افتادیم که حالا هم من و تو و هم دست و نَی نوشتار ما، همه دریا دریا دردیم و حزین‌یم. پس دوباره به خود آمدم تا بگویم نه، من و ما در این پرونده صدای گویا و فریاد بلند صدها هزار سینه سخن‌یم و دربانان درِ صد‌ها شهر دلِ خونین‌یم در مکتبِ رهبریْ به نام ببرک کارمل. همه اشک‌یم و همه دردیم. و درد نه برای عبرت از کاری که انجام نه داده ایم، بل برای بدعتِ انجماد فکری یک سُویه‌ی دگران در کتابِ برهمنانِ بودایی. ارچند در سره‌سازی های سیاسی پرداخت های غیر خود شان الزامی نه دارند تا فضا را رمانتیک بسازی و به قول بی‌معنای اهالی خوان‌کرم چرس، ماحصل بته‌ی درویشانه در آتش‌دان خماری بسوزانی و در پی بی‌داد چرس بر قفسه‌ی سینه هر‌چه گند درونی داری را بی‌اراده بیرون قلاچ کنی و اندیشه نه داشته باشی تا کمی رعایت موازات معنایی مجلس را هم کنی، منم پسا ده‌ها بار سره و خشره‌سازی داوری‌ها در باره‌ی شادروان لایق پدر و زنده‌روان لایق پسر چیزی سوای سرزنش های مستند نه یافتم. سلسله‌‌ی بررسی در اساس قرار دادن نیک‌نگاری های احتمالی بای‌گانی های کهنی و تازه‌ی جهانی در دور و بر ستودن چهره های شان تنها نوشته‌ی خودم را پسا مرگ لایق پدر یافتم و آن‌چه دگر را یافتم انتقاد هایی بودند بی‌پایان که در گونه‌های مختلف و نکوهیده نگاشته شده بودند. نوشته‌ی من هم دلیلی بود برای رد بی‌حجتی های دینی بعضی نسبت به شادروان لایق. چون از منظر ادبی استاد من و ما بودند. آن نوشته را بازرسانی می‌کنم:
۱۳۹۹ مرداد ۲۲, چهارشنبه گزارش‌نامه‌ی افغانستان
(
نگاهی به واکنش ها پس از مرگ شاد روان سلیمان لایق:
مسلمان متقی و مسلمان اسلام شناس
نور درخشان قوس قزع.
نوشته‌ی عثمان نجیب
بهتر نیست وقتی از مرگ کسی آگاه می شویم، به جای داوری در اعمال او که کار ما نیست، بر اساس هدایت دین اسلام فقط بر او دعا کنیم؟
والله و سریع الحساب.
من می خواهم دوستان من یا خدای نا کرده مخالف های من پس از شنیدن خبر مردنم، برایم طلب مغفرت کنند. که دعای شان در آن خاص بسیار به درد بخور است. ان‌شاءالله.
ما می توانیم خدای نه خواسته با آگاهی از مرگ کسی دو کار انجام بدهیم.
اول_ برای او طلب مغفرت و رحمت الله و شامل شدن متوفی در شفاعت پیامبر عزیز ما را داشته باشیم.
دوم_ این که شخصیت از دنیا رفته را در پهلو های مثبت و منفی کند و کاو کنیم.
آن چی مربوط همان ساعت و همان روز است را انجام دهیم.
داوری های علمی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، تباری و دیگر او را جدا از امور دین داشته باشیم.
در امور دین متوفی، ما به اساس احکام و نصوص شرعی و اخلاقی را نه داریم. زیرا پرودگار ما را امر فرموده به لاتقدمو بین یدیه الله و رسوله... و احکام قرآن عام است.
استاد شادروان مسلمان متقی و مسلمان اسلام شناس و زاده و پرورده ی دامان پاک مادر مسلمان در دودمان مسلمان بودند.
پس از وفات محترم شادروان سلیمان لایق، دیدگاه های گونه گونی مطرح شدند، که مربوط نگارنده های محترم است.
اما من که کاره یی هم نیستم و در حد جلب دید خلایق هم به یک گام ایشان نه می رسم، به پیروی از رهنمود حضرت بهترین بشر، می گویم:
انا لله و انا الیه راجعون.
مرگ شان را از مقدرات الهی دانسته، مغفرت پروردگار و شفاعت پیامبر بزرگ اسلام شامل حال شان و آسوده گی در آرام گاه شان، بهشت برین را جای گاه شان از خدای غفور و رحمان و رحیم از بارگاه الهی طلب دارم و می‌گویم:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ كَرِيمٌ تُحِبُّ الْعَفْوَ فَاعْفُ عَنِّي.
و نه می گویم مرگ نا به هنگام، تا خدای ناخواسته خلاف دین نه گفته باشم. زیرا تنها و تنها پروردگار هنگام و نا هنگام مرگ را خود می‌داند و از قبل تعیین فرموده:
بسم الله الرحمن الرحیم!
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ (34)
من به همه بازمانده گان، رفقا و دوستان گرامی شان و به شخص جناب محترم غرزی لایق و محترم رویگر صاحب وزیر دانش مند دی روز وزارت اطلاعات و فرهنگ، مدیر مدبر و خردمند عالم و پدر معنوی دنیای رسانه یی افغانستان و‌ کانون گرم دنیای رسانه‌یی کشور تسلیت عرض و صبر جمیل به همه‌ می‌خواهم. دیدگاه های سیاسی ما نسبت به شاد روان لایق صاحب یا سبب نه می شوند که بار بلند و قامت رسای شعر و ادب و اخلاق و پاکی وجدان و استاد گرامی و آموزگار رموز و فنون علم و بلاغت و فصاحت و بیان را نادیده انگاریم. کارنامه های فرهنگی و ادبی شاد روان استاد لایق، ستاره ی فروزنده یی است که فروزنده تر از آفتاب جلوه نمایی دارد. اصالت جامعه ی علمی و فرهنگی افغانستان بی نام بردن از نقش برجسته ی شان مانند ستون لرزانی است که نه بود یک مهره در ساختار آن محسوس می باشد. شاد روان استاد لایق یکی رنگ‌ های برق نمای تشکیل قوس قزع در آسمان آبی خانه واده ی روشن فکری و روشن گری و ادبیات فارسی دری و پشتو اند. جز دعا کاری از ما ساخته نیست و آن چی ساخته است، از یاد نه بردن ایشان و همه رفته های سرزمین رنگین و سبز شعر و حماسه و ادب و هنر و خرد است.)
مرگ عبرتی‌ست برای من و شما و حتا کسانی که به خدا ایمان نه دارند تا متوجه باشیم بر دگران آن‌گونه نه‌تازیم اگر روزی معیارهای داوری رخ به سوی زنده یا مرده‌ی ما کنند، یا نه باشیم و یا پشیمانی سودی نه داشته باشد. حالا که لایق پدر رخ در نقاب خاک دارند و خدایش بیامرزد شان، هم‌چنان بر لایق پسر عرض می‌کنم تا خوش‌بین بینایی های نیک باشند در حيات شان و ره‌بین توشه‌یی باشند که باخود می‌برند در ممات شان.
عیش دنیا جز مرداب کین نی‌ست
برای شاگرد چو منی نادان نه آراینده است تا دیده‌بان برشماری آلاینده‌گی‌های رفتاری و زیستاری و شخصیتی استادی که خامه و چامه اش کم‌نظیر ولی واگیرداری هایی داشته باشند بی اندیشه‌ی ضمیر. هر برگی از گفتار استاد را که برگرداندم بی‌بنیادِ مداحی به ارباب قدرت نه بودند، آن‌گونه که بی‌گناهیْ هم نیستند در‌ دشمنی آشکارای تبارگرایی سیاسی و ملی. لایقی که دین را از کنج مدرسه و مسجد آموخت و سیاست و صلابت سیاسی را از حزب. چه‌گونه؟ چهار دست و پا چهره بدل می‌کرد. استاد، اندیشه‌ی شهروندی و شهرنشینی را در رکاب استادان و رفقای هم‌رزمی آموخت که بی‌بدیل سیاسی بودند. ورنه لایق صاحب هم چیزی مانند مجددی می‌بودند. ولی دردا که هرقدر به لایق‌شناسی پرداختم، کرکتر و شناسه‌یی بی‌انتظار یافتم. گویی همه چنان دل‌های پُری بالای استاد داشتند و دارند که از چنان حیات داشتن ‌و کرسی داشتن نه داشتن همه‌اش بِه بود.
در لابلای نوشته‌ها برگه‌هایی را دیدم که باورِ شان برای من مشکل نه بود، ولی مردم عام چه‌گونه آن‌ها را داوری کرده باشند. یکی از نوشته‌ها در جریده‌ی پرچم، همان شاخه‌ی دارای نگاره‌ی یک مشت سنگین خودنمایی داشت این‌گونه:
(
سلیمان لایق و برگهٔ از چهره های مرموز
نوشته شده در تاریخ ۱۱ می ۲۰۱۷
سلیمان لایق و برگهٔ از چهره های مرموز
آخوند عبدالغنی سليمان خيل پدر غلام مجدد «سلیمان لایق» مُرید خاص حضرت مجددى (فضل عمر مجددی نور المشايخ ) ۰ دو دختر خود را به عقد ائی دو جوان در آورد که بعد ها آندو جوان به شخصیت های تاثیرگذار مبدل و در دو جناح ، مخالف همدیگر قرار گرفتند ، آندو جوان یکی صبغت الله مجددى و آن دگر ميراكبر خيبر بود۰(*رجوع شود به «و جد من كى بود؟ » نوشته فضل الحق غرزى لايق).میر اکبر خیبر پیشوائی مارکسیست لنینیست کشور و صبغت الله مجددى مدعی « اولین مُفتی جهاد»۰پسرش غلام مجدد « سلیمان لایق » در هر رژیمی« ظاهر،داوود،تره کی ، امین ، کارمل ، نجیب، کرزی، احمدزی » و کنارگلبدین حضور داشت تا هنوز هم حضورفعال دارد ,اما همچو همیش مخرب ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰هدف از آشارهٔ بالا اینست که چطور یک ملا از یک منطقه دور افتادهٔ شرن پکتیکا خودرا تا دربار شاهان و با پیوند ها خویشاوندی تا امروز در همه حوادث آثر گذار بوده ، زمان شاه امان الله میان قبائل مرزی وزیر ، هندوستانی میرود ، قوم سلیمان خیل به دستور پیر و مرشد شان حضرت مجددی علیه شاه امان الله اغتشاش میکنند، دورهٔ امیرحبیب الله کلکانی ، آخوند عبدالغنی سلیمان خیل درکنار نادر علیه امیرحبیب الله کلکانی می جنگند دوره نادر تا ملا امام ائی ارگ میرسد۰ زمانیکه دختری خودرا به حيث نذر پير به عقد صبغت الله مجددی درآورد كه صبغت الله شاگرد صنف نهم ليسه حبيبيه آنوقت بود و میر اکبر خیبر نیز یک نو جوان، چسان ایندو در آینده اثر گذار شدند۰ بعد از سقوط سلطهٔ منحوس طالب ، دفتر یونیما در کابل لانهٔ جواسیس کارکشته بریتانیا بود و این سلیمان لایق چطوردر سمت مشاوریت سیاسی این اداره قرار گرفت؟؟؟؟ آیا گردش این گردونهٔ کابل بدست انگریز بوده ؟؟؟؟؟ـ ضمیمه تصویرآخوند عبدالغنی سليمان خيل حفیظ الله حبیبی)



پرونده‌ی ناپیدا، رستاخیزی که غروبِ آن بهتر بود.
چرا همه استاد خیبر را هیچ می‌شمردند!؟
استاد اکرم عثمان عامل ساواک معرفی شده اند.
رازِ عجیبی افشاء شده که استاد خیبر را فراموش کنی.
پیشا ورود:
در بخش دوم ِ بررسی کتاب پرونده‌ی ناپدید، صنفِ آموزشی رفیق سلیمان کبیر نوری چهارم نوشته شده. اشتباهی‌ست که با پوزش از ایشان، آن را به صنف ششم تصحیح می‌نمایم.


#########
؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋؋
ادامه‌ی مقاله:
در تمامِ دوره های تاریخی بار سنگین امر استبدادی خاندان سلطنتی را به ویژه در دوران نادر غدار و مکار فقط اقوام غیر پشتون بر دوش می‌کشیدند و تا حال می‌کشند. این‌جا تاریخِ دی‌روز موضوع حیثیتی و سیاسی شده است. دیگر تجاهل عارفانه جایی نه دارد. و تاجیک و ازبیک و هزاره، ایماق، نورستاتی، پشه یی و پشتون عادی و عالی نه دارد. در هیچ برهه‌ی زمانی از هیچ نهاد جمعی مرتبط به قوم شریف پشتون صدایی برای تأمین برابری‌ها با دگر اقوام بلند نه شد و بر نه خاست که نشان داده باشد اینان در مسیر ملی فکر می‌کنند. حاکمان‌ ارگ بدون ایستایی تاریخی به حمایت خارجی ها، سلطه‌گرایی قبیله‌یی و فاشیستی را از اسلاف به اخلاف ماندند و اخلاف هم مانند اسلاف شان به زور سر نیزه‌ی دگران خواست‌های استبدادی خود را ظاهراً عملی کرده اند. سال‌های حاکمیت جابرانه‌ و مدارای بازارانه‌ی عصر کهن و نوین کرزی غنی ‌و حالِ‌ طالبانی را برای اثبات مدعای ما عرض می‌کنیم. پندار غلط ارگ‌نشین های پشتون این است که ام‌روز را عصر عبدالرحمان خانی و محمد گل مهمند خانی و عصر حجر قبیله فکر کرده اند. چند تا مزدوری مثل خلیلی، دانش و ابراهیمی و محقق و عبدالله و امرالله و بسم‌ا‌لله‌‌‌‌‌ و‌ ‌قانونی و‌ دگران از دیگر اقوام که تعداد شان انگشت شمار هم‌ نیست نه‌ می‌توانند بر سیطره ی جابرانه علیه عموم ملت اقدام کنند. خط ها دیگر روشن شده است. حالا فقط موج مقاومت و شکست فرق بازمانده های غنی و به قول سعیدی صاحب کندک قومی وی نیاز است. اگر به قول برخی برادران محترم، پشتون عادی از چنین امری نا راحت اند باید صدایی بلند کنند، که هرگز نه می‌کنند.چون نه می‌توانند ‌و‌ زیر چکمه‌های ستورانِ قدرت‌مداران قوم شان خرد می‌شوند. همین حالتِ استبداد در دوره‌ی دموکراسی گویا پایان پذیرفت. ولی اقتدارِ شاه و اعضای خانه‌واده‌ی سلطنتی تنها از علنیت به خفا رفت و بس. برچیدن بساط شاهی هم توسط داودخان هرگز بدون مشوره‌ی ظاهرشاه نه بوده است. داود خان مستبد‌الرأی که غیر از خودش گپ کسی را نه می‌پذیرفت و حتا در حزب سیاسی هم حاکمیت شاهانه می‌چلداند. مرحوم اکرم عثمان در صفحه‌ی ۲۱۱ این قلدری داودخان را با تأکید توضیح داده اند. استاد خیبر درست در همین حالات از فضای حاکم شاهی و جمهوری قد برافراشتند و با دگر یاران و رفقای شان برای براندازی رژیم داود و گذار به مرحله‌ی ساختاری نظام مردمی تعهد بستند. دوران ظاهرشاه هر چه بود گذشت و دوران جمهوری داودی که ظاهراً به موافقت حزب روی‌کار آمد، داود را برای انحصار قدرتِ مطلقه که آرزوی تمام عمرش بود کامیاب ساخت. داود وقتی متوجه می‌شود که خاری در کنار گوشش است، توسل به هر ترفند ‌دروغی را در اولویت های خود قرار می‌دهد تا آن‌خار را از ریشه بر کَنَد. در چنان موارد است که دشمن از میان خار های قوی خار ضعیف و شاید هم به پندار خودش عاطفی ( استاد خیبر ) را از خارزار جدا کرده و سعی می‌کند با ترفند آن را گُل پرورش دهد و خار های دگری توسط او به نفع خود گرد بیاورد و سپس همه را در بدن ستون های اصلی خارهایی داخل کند که از آنان بیم دارد. استاد اکرم عثمان، آن توبه کرده از راه خود برای جلوه‌نمایی مسلمان‌گرایانه هم‌زمان انکار بار بارِ عضویت در حزب داستان‌هایی را مرتبط به استاد خیبر و داود خان را تکرار می‌کند. تا آن‌جا که خودش را رابط میانه‌ی دو سو می‌داند. ولی استاد نه می‌گویند یا نه گفتند که چی کسی ایشان را مجبور کرده بود تا بی‌جا به امورِ مسلمان بودن و باور داشتن به خدای یگانه بپردازند؟ و توضیح هم نه دادند که کدام عضو رهبری حزب غیر مسلمان بودند و آنی که غیرمسلمان بود هم از هم‌وطنان اهل هنود ما بودند. استاد فراموش کرده بودند که جنازه‌ی رفیق خیبر را هزاران رفیق مسلمان شان بدرقه کردند و همه مراسم دفن و‌ کفن به اصول کامله و صحیحه‌ی شرعی انجام شد و دعای ختم پسا ادای نماز جنازه‌ی پانزده هزار نفری کم و زیاد صورت گرفت و حزب دو روزِ پی در پی فاتحه‌‌گیری داشت؟ استاد اکرم عثمان در صفحه‌ی ۲۰۹ کتاب صریح داود خان را رهبرِ کل می‌خوانند. ایشان در همین صفحه با تأکید روی اختلافِ استاد خیبر و رفیق کارمل نشانه می‌گذارند. در ادامه هم معرفی استاد خیبر با داودخان را کارِ محترم حسنِ شرق دانسته و دلیلِ انتخاب خود شان به حیثِ عضو رابط به جای آقای حسن شرق، مصروفیت های شان به وظایف دولتی می‌دانند. استاد ولی نه می‌گویند که جدا از موضوعِ سرداری و باداری، کدام مورد سبب نزدیکی خودِ شان به داودخان شده بود؟ استاد به نکته‌ی جالب در این صفحه تماس گرفته و به دکتر سیاسنگ می‌گویند که نامه‌ی داودخان را در حضور داشتِ استادخیبر به انوشه‌یاد ببرک کارمل داده و گفته اند که رهبر!؟ گفته… اگر داودخان رهبر کل بود، پس لزوم صدور نامه برای زنده‌ یاد ببرک کارمل چی بود؟ معلوم است که داودخان از موجودیت حزب هراس داشته است. استاد اکرم عثمان در روایات شان به صفحات ۲۰۹ تا ۲۱۲ استاد خیبر را شخصِ عاطفی، خوش‌باور و مدام راضی به رضای دگران وانمود کرده و داستان لو دادن نام های منتقدان رهبران حزب را برخلاف فیصله برای رهبری حزب ( ببرک کارمل ) از زبان استاد خیبر نقل نموده و گفته اند که دوسیه را بالای میز گذاشتند. ولی نه گفته اند اگر به روایت استاد خیبر، شادروان ببرک کارمل خود را بی‌غرض نشان دادند و سخنانِ استاد خیبر را برای حفظِ نام های شاکی ها پذیرفته بودند، پس سایر اعضای رهبری در گروه تفتیش و بررسی حزب کی ها بودند که اطلاعات شاکی ها را خلاف همه اصول برای خود شان رسانیده ‌ امنیت سیاسی شان را به خطر انداخته بودند؟ هیچ عقلی به کار نه می‌گیرد تا بپذیرد استاد خیبر آن‌قدر عاطفی بودند که حیات دگران را به خطر می‌اندازند و محرمیت اسرار را رعایت نه می‌کنند. مکر سیاست حزب عرشه‌های تابو شکنِ آزادی بیان و‌ گفتار و ایستایی برای بقای یک فیصله نه داشت؟ آیا می‌شود ضعف ها را نشانه‌های عاطفه جلوه داد؟ آیا حزب داری،‌ مبارزه‌ی حیاتی بقا و فنای اعضای حزب عاطفه می‌خواهد؟ گیریم این ها هم راهی برای تبرئه‌ی استادِ شهید باشند.‌‌ پس استاد در کجا چه‌گونه سندی از خود به جا گذاشته اند تا شرح بیابیم که شاکیان کی‌ها بودند و چه بر سَرِ شان آمد و چه نیامد و تا زمانِ روایتِ این خبطِ بزرگِ منتهی به خیانت در برابر صفوف ‌و منتقدان سرنوشتِ منتقدان چی شده بود و کجا بودند؟ من نه می‌دانم وقتی روایتی مطرح می‌شود، راویان مبانی حقوقی و جزایی تبعاتِ منفی و بازپرس تاریخی آن روایات را می‌دانستند یا نه؟ آن تاریخ همین لحظه یعنی ساعتِ یک و چهل و هفت شبِ ۱۱ بر ۱۲ ماه می ۲۰۲۳ به وقتِ اروپاست که من می‌پرسم. حزب در موردِ شاکیانی که به خلاف اصول نام های شان توسط رفیق خیبر افشاء شد و هیچ توجیهی هم نه می‌تواند مؤثر باشد، چه تصمیمی گرفت؟ منتقدان چند نفر بودند و حالا کجاستند؟ یا زمانِ مصاحبه‌ی دکتر صاحب اکرم عثمان چرا افشاء نه شده؟ آیا انتقادات خطرات حیاتی برای منتقدان نه داشته که تا حال افشاء نه شده اند؟ گذشته از جنایتی که هم استادخیبر در افشا‌گری و بعد پنهان‌کاری این جفای بزرگ مرتکب شده بودند، استاد اکرم عثمان هم اگر این روایات تکان‌دهنده را به موقع افشا نه کرده باشند شریک این جنایات اند. رفته ها که رفته اند، زنده ها رفیق کشت‌مند، رفیق نور، رفیق کاویانی، رفیق مزدک، رفیق پیگیر، رفیق ذبیح‌الله زیارمل، رفیق سرور یورش، رفیق علومی، رفیق ودان، رفیق غیاثی، دکتر حسن شرق، رفیق حمید روغ، رفیق وکیل، رفیق صمداظهر، رفیق غرزی و رفیق فضلی پسران به عوض پدران مرحومِ شان، رفیق ظهور رزمجو، (حالا طالب شده)، رفیق ماڼوکۍ منګل و رفقای دگری که آگاهِ قضیه اند، درباره توضیح بدهند. من مدتی شاگردِ ناتوان بررسی های جرم های جنایی بودم. بر اساس این روایتِ استاد اکرم عثمان به شمول ِخود شان و استاد خیبر همه‌ی رفقای نام‌برده شده‌ی زنده و مُرده مظنون قضیه اند تا از سرنوشتِ شاکیان معلومات بدهند. مُرده ها رفته اند، خانه‌واده‌های محترمِ شان باید اسنادهای احتمالی موجود حزبی پدران و مادران شان را غربال کنند تا اگر چیزی بیابند. زنده ها در صورت سکوت یا ارایه‌ نه‌کردن دلیل قانع کننده‌ی عدم آگاهی شان یا آگاهی شان کاملاً مظنون، متهم و شاید هم مجرم شناخته شوند. که پرونده‌ی رفیق خیبر را فراموش کنند. تاریخ با کسی شوخی نه دارد

استاد اکرم عثمان زنده‌ بودند که نقد های مفصل و مستندی در برابر شان قرار داشت. ولی هرگز از خود رفع اتهام کرده نه توانستند. من این‌جا بخشی از نوشته‌یی را بازرسانی می‌کنم تا مردم بدانند که چه گپا بوده؟ نویسنده نقدِ خود را به استناد منبع نام برده شده در سایت وزینِ بازتابِ حقیقت، ختم نوشته‌‌ی شان چنین می‌نویسد.

(
آقای داکتر ! به عنوان پا یان کلام ؛ باید به یاد داشته با شی که هر گاه امروزحا کمی نیست که اشخاص دروغگو ,مکار, حیله گرو توطئه گررا به علت خیا نت اوعلیه ولینعمت اش شاه اما ن الله غازی محا کمه واعدام نماید ,اما تاریخ زنده است تا چنین وجیبه را پیروز مندا نه انجام دهد وما به آن اعتقاد راسخ داریم .نویسنده:داکترعمرپوپل مأخذ:سایت وزین سپیده دم. )
از محتوای نوشته بر می‌آید که استاد آن‌زمان حیات داشته اند.
این هم بخشِ دیگری از آن مقاله:
(
داکتر اکرم عثمان که امروز بطرز شگفت انگیزوتغا فل جا هلانه وگم ساختن "پل پا " علیه حزب دمو کرا تیک خلق افغا نستان وفر زندان را ستین آن حزب قلم فر سایی نموده وانبار از اتها مات نا روا وکلمات هرزه ,با زاری , مستهجن وقبیح واوبا شانه را برغم خدمات شا یا ن آن حزب ورهبران آن نثارش مینماید, در مراحل مختلفه بویژه درعصر حا کمیت شهید داکتر نجیب الله با همرنگی با جا معه سیا سی وقت , به حیث یکی از مهره های مهم رژیم وقت یعنی قونسل افغا نستان در شهر دو شنبه پا یتخت تا جکستان وکاردار سفارت افغا نستان درحقیقت درنقش سفیر درتهران احراز مو قعیت نمود. وی بطوراعجاب انگیز بدون فهم , تخصص وسوابق دیپلو ما تیک بر خلاف اراده وخواست وزیر خا رجه وقت آقای عبد الوکیل , وبه قول یکی از کا رمندان بلند پایه ریاست اول امنیت دولتی که بخش سفارت خا نه های خا رجی رادر وزا رت امنیت کار مینمود , به لطف سا زمان استخبا راتی ( کی گی بی ) به غرض پیشبرد وظیفه خاص حتی خلاف تما یلات مقا مات ایرانی به حیث کا ردار در سفارت تهران دیسا نت گر دید . چنانچه در این رویکرد آقای وحید مژده نویسنده وژورنالست معتبرکشور مینگارد (3): دولت کابل تصمیم گرفت تا اسدالله کشتمند را که روابط بسیار نزدیک با ایران داشت از سمت شارژدافیر در تهران برکنار نماید وبه جای وی (داکتر اکرم عثمان) یک کمونیست )با سابقه را به این سمت منصوب کند. وقتی این موضوع به وزارت امور خارجهء ایران خبر داده شد ایران از پذیرفتن وی وحتی دادن ویزه به او خود داری نمود... بالآخره پس از هفته ها اصرار از طرف کابل موجب شد تا به اکرم عثمان ویزای ورود به ایران داده شود، ولی ایران براین موقف خود پافشاری داشت که وی را به حیث مستشار وزیر مختار (شارژدافیر) نمی پذیرد.فرقانی یکی از مقامات وزارت امور خارجهء ایران در دیدار با یکی از مقامات وزارت خارجهء رژیم داکتر نجیب الله در تهران گفت: در رابطه با آقای داکتر محمداکرم عثمان باید بگویم که ما موصوف را به حیث شارژدافیر به رسمیت نمی شناسیم به همین سبب ما نمی خواستیم که او به ایران بیاید، اما پا فشاری های زیاد شما سبب شد تا وی را منحیث مستشار نه مستشار وزیر مختار بپذیریم.
گفته میشود با آنکه اکرم عثمان از جمله تحصیل کر دگان ایران بود ,اما مقا مات ایرانی در آن زمان اصل سر نخ های وا بستگی خصوصی اکرم عثمان را بخوبی درک نموده واز پذیرش وتحمیل وی به حیث شارژدافیر آنکشور اجتناب میورزیدند که بعداً در یک رویکرد جدا گانه وبا تغیر سناریوی سیا سی حوزه منطقوی نقش داکتر اکرم عثمان در اصل بازی سیا سی بر جسته شده وسوا لات بی پاسخ را , پاسخ می دهد؛ در عدم تما یلات مقا ماتی ایرانی نسبت به داکتر اکرم عثمان میتوان چنین استنتاج کرد که از یکسو پیشینه های عضویت وی در سازمان سا واک به حیث دشمن تاریخی جمهوری اسلامی واز سوی دیگر قرابت ووا بستگی کنونی وی به سازمان ( کی گی بی ) , مقا مات ایران را از پذیرش وی بر حذر مینمود …)

لینک:

https://baztabehaqiqat.jimdofree.com/new-page/


استاد خیبرِ شهید هم بی‌اشتباه و خالصِ باالخیر نه بودند:
استاد اکرمِ عثمان، چپ‌گرای منکر از خود و توبه کرده
سپاس از برشنا خواهر. گپ و گفتِ نزدیک به یک‌ونیم ساعت کم و بیشِ ما بسیار صمیمانه و با رعایت احترامِ متقابل پایان یافت. دیده به راهانِ درگیری احتمالی ببخشند. چون ما تقابلی نه داشتیم!! چه بسا که دریافتیم خدعه‌گرانی انتظارِ بروزِ خشونتِ ما بودند. چرا؟ برخی‌ها از بدنگری‌ها لذت می‌برند. برای تکمیل یک نوشته‌ی‌ زبان‌شناسی، سری زدم به برنامه‌ی یک ساعته‌ی پرگارِ‌ داریوش کریمی. ارچند مدام به آن ها مراجعه می‌کنم. برنامه‌ی آموزنده‌ی بررسی زبان فارسی به اشتراکِ استادان بزرگ ملایری و عاشوری، بانو احمدی و آقای رجبییان را دنبال کردم. آنان فقط برای بحث روی یک‌‌ واژه، یک‌ ساعت گذراندند و حسرت بردم.‌ هریک از این گونه برنامه‌ها را صد هزار تا بیش‌تر از یک میلیون و پنج‌صدهزار نفر دیدند. رفتم به صفحات علمی افغانستان، بیش‌ترین سطح بیننده‌ی آن ‌ها از سه صد نفر تجاوز نه کرده، اما برنامه های کافی از شوی شار و نجیب بروت و کباب و شراب، موسیقی،شب‌‌زنده‌داری ها، برنامه‌ های جوان‌فریب چند هزار بیننده داشتند که هیچ کسی برای شان نه نوشته تا جفنگیاتِ شان کمی کوتاه باشند. ولی یک مقاله‌ی علمی یا تاریخی را نشر کنید،‌ اول که تعداد خواننده از سه صد نفر در بهترین حالات بیش‌ نیست. از آنجمله هم ۲۹۰ نفر برایت می‌نویسد تا کوتاه بنویسی. این است تفاوتِ ما و جهان. مردم استثنایی هستیم. برخی های ما پیام‌بر را هرچه خواستند می‌گویند. برخی ها زرتشت را پیام‌بر می‌دانند. برخی ها بومی های وطن را مهاجر و اشغال‌گران را بومی های وطن می‌دانند. برخی‌ها جنایت را برای قومی بودن نادیده می‌گیرند. برخی های ما رهبری را به استهزاء می‌گیرند که خود برگزیده بودندِشان و دی‌روز خودخواسته و عاشقانه راه او را تعقیب می‌کردند. هیچ یکِ ما هم کتاب و تاریخ را نه قبول نه می‌خوانیم. بس که دور از فرهنگ و‌ تاریخ ساختندِ مان و درگیرِ جنگ های هویتی اجباری مان کردند، یادِمان رفته است تا تشخیصِ تاریخ حتا تاریخِ دینی خود را از روایاتِ خودی‌ها قبول کنیم. در امورِ ملی و کشوری گوش‌ها و چشمان و اذهانِ مان جست‌وجو گرهای دریافتی از سوی هم‌تباران و هم زبانان ماست. در بحث‌‌های جهانی و برون کشوری یا مرتبط به کشور هم به خودی ها باور نه داریم و منتظریم تا هر روایت از دهنِ یک خارجی یا منبعِ خارجی گفته شود.‌ مهم نیست که این خارجی بی‌سواد و‌ دیوانه هم باشد. به همین‌گونه فراوان. یکی دگر از ناخوشایندی های روزگارانِ سیاسی تاریخی ما خلاصه‌ی بی‌اخلاصه‌ی پی‌گیری پرونده‌های گونه‌گونه در افغانستان بوده و هر کسی که منسوب به افغانستان است. هم‌چنان دل‌گیری هایی اند که اگر ژنتیکی نیستند، ارثی هم نیستند. ولی وام‌گیری و کسبی حتمی اند. حالا مهم نیست که این یا آن پرونده‌ چه محتوایی دارد. مهم ارزش نه‌دادن به آن‌هاست برای همه‌ی‌ امور در کشور. به خصوص که حالا بیش‌ترین های ما اداها و اطوار های غربی‌نشینی و اروپایی نشینی تجملی می‌کنیم. یکی ازاین بی‌ماری‌ها ترویج پدیده‌ی زشت و خودساز <حوصله نیست یا حوصله نه دارم است> اصطلاحاتی که مغز استخوان من را ریزریز می‌کنند. ما در کشور هایی زنده‌گی داریم که کارهای روزانه، کتاب، قلم و مطالعه در گونه‌های مختلف آن بخشی از زنده‌گی‌های مردمان شان استند. فلاسفه‌ها، نظریه‌پرداز‌ها، دل آسمان‌ها و دریا‌ها و بحرها را شکافته‌ها، ماه و‌ ماه‌تاب و ستاره‌ها و کهکشان‌ها را تسخیر کرده‌ها، بُخالت و تنگ‌نظری ها را کنار گذاشته‌ها، من و شما و آن حوصله نه‌دار ها را پناه داده ها از همین کشور ها اند. پیروان بیش‌ترین فلاسفه‌ها که زادگاه‌ها و آرام‌گاه‌های شان در همین کشور هاستند فعالان آنان مکتب‌های سیاسی اهالی افغانستان اند. از سقراط و ارسطو و‌ افلاطون تا مارکس و انگلس و لینین و‌ از ملکه ها گرفته تا امپراطورهایی که مدام در گپ و گفت های ما حضور دارند، از همین سرزمین ها اند. کما این که صادر کننده‌ های بیش‌ترین جنایات بشری هم از قرونِ وسطایی تا ام‌روز هم همین ها اند. ولی هیچ‌گاهی در هیچ تاریخی و در هیچ نشریه یا جریده یا اثری نه خوانده ایم که کسی به سببِ دراز بودنِ یک نوشته ایرادی یا دل‌تنگی‌یی ابراز کرده باشد. چون آنان ارزش‌ها را به ارزش می‌انگارند و سرنوشت های‌ شان را در مباحثی گره خورده می‌دانند که از حیات سیاسی نظامی یا اقتصادی اجتماعی شان در گذشته و حالِ شان روایات دارند. صد البته که تشخیصِ درست از نادرست ها هم وابسته به کاوش‌های هوشی شان است. به هر رو، پسا انتشارِ کتابِ پرونده‌ی ناپیدا بود که برخی شخصیت‌ های پنهان در لباسِ انسان چهره از نقاب به‌دَر کردند. هر کسی خواست به طریقی دلی را بشکند تا اگر دلی را به دست‌ آورد و در پهنای لفاظی‌ها و تاختن ها به خصوص برضد مرحوم ببرک کارملِ بزرگ یا مرحوم محمود‌ بریالی یا شادروان مادر اناهیتا جنایات خود را کتمان کنند. برای خواهرم برشنا گفتم، وقتی کتاب را می‌خوانم، یادم می‌آید که ادې مرحومه‌ی ما هر زمانی جنازه‌یی را می‌دیدند یا برای هم‌دردی با خانه‌واده‌یی می‌رفتند، به جای گریه برای ماتمِ مُرده‌یی که به خاطر آن به ماتم‌کده رفته بودند، هی فریاد و جیغ و ناله گریه سر می‌دادند و می‌گفتند: ( وای خانی بابیم، وای بیدرک جوانه‌مرگم، وای جان بی‌کَسِم…) پرونده‌ی ناپدید هم همان قصه‌ی گریه‌ی ادې من را دارد. تفاوت در آن تعددِ ادې هاست. یکی از این ادې ها شادروان دکتر اکرم عثمان اند. صریح می‌گویم که ادې های داستان‌پرداز کتابِ سیاسنگ به خاک پای ادې من هم نه‌ می‌رسند.
وقتی سیاسنگ سَرِ سخن را با استاد اکرمِ عثمان باز می‌کنند، برای جلب توجه خواننده، همان سخنِ‌ سخیفِ دکتر صاحب عثمان را در رویه‌ی (۲۰۷) عنوانی می‌گنجانند این چنین:
(
خیبر، کلکِ ششمِ حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. ).
محتوای بحث به صورتِ کامل استاد خیبر را مبرا از گناه نه دانسته و ایشان را وابسته‌‌ی سراپا تسلیم به داود خان می‌دانند. به روایتی که دکتر صاحب اکرم عثمان کرده اند، طرح انحلال جناح پرچم حزب به نفع داودخان،‌ از خود داودخان بوده.‌ البته مجری تعمیلِ امر استاد خیبرِ شهید را وانمود کرده اند. موردی که هر راوی پیشا و‌ پسا دکتر صاحب عثمان به نوعی اشاره کرده اند. پس این‌جا مخالفت، حق ‌و صلاحیت کاملِ شادروان ببرک کارمل به عنوان رهبر حزب بود. چه‌گونه؟ می‌شد همه آرزو ها و مرام و اهداف یک حزب مترقی با نفوذ اجتماعی و نظامی و سیاسی در کشور را فدای وعده‌هایی می‌کردند که نه به مرام شان سازگار بودند و نه به اساس‌نامه‌ی شان. مزید هم این که تجربه‌ی عدول از تعهد حتا قرآنی هم درج کارنامه های خانه‌واده‌ی مستبد سلطنتی بود. درک من این است که این کتاب همه‌ی ما را در خطِ اجبار یک طرفه می‌کَشاند تا ناگزیر تنها پیش ‌برویم.‌ استدلال پوچ برگرد دوباره هم کارا نیست که آقای سیاسنگ وعده‌ی آن را داده اند. مهم این است بپرسیم، درست است که هر کسی یک کتاب یا یک اثر را از دید خود ارزیابی می‌کند. ولی چرا؟ در این مورد مشخص همه راویان استاد خیبر را عاملی برای تنها انحلال جناح پرچم حزب به نفع داود خان می‌دانند. دلایلی هم که از نام استاد خیبر عنوان می‌شوند،‌ بسیار ابتدایی اند. چنین دلایل برای مکتب سیاسی دارای اندیشه‌های بلند فلسفی و جهان‌بینی منحصر به فرد اصلاً کارگر نیستند. این شهادت ها نشان می‌دهند که استاد خیبر چندان بی‌گناه و خالصِ ‌باالخیر هم نه بوده اند. چه‌گونه ممکن است که هم‌زمان در رهبری یک حزب طراز نوین با اهداف معین باشی و تقلای ارتقاء به عضویت دفتر سیاسی اش را داشته باشی و از سویی هم در تضعیف ساختن آن به نفع شخص و نظام حاکم در کشور تلاش کنی؟ آیا می‌شود که هم‌زمان هم پرنده بود و هم خزنده؟ برای استاد بایسته‌ی درک این بود که برداشتن هرگام برای هرگونه گذشت به نفع داود خان فقط پایه های ساختاری شکل گرفته به خون دل خود شان و دگر رهبران را دچار لرزاننده‌گی و سر انجام سقوط می‌کرد


ادامه دارد

 

 


بالا
 
بازگشت