مهرالدین مشید

 

سیاست ورزی و گرایش های سیاسی نادرست در افغانستان فاجعه آفرید

سیاست آشنایانی عزیزی را زهم بیگانه می سازد

 

خواستم در مورد سیاست و گرایش های سیاسی و اعتقادی چیزی بنویسم که چگونه این گرایش ها بویژه پس از سقوط حکومت داکتر نجیب و به قدرت رسیدن طالبان، به گرایش های منحط قومی بدل شد و حتا کاخ آشنایی های قدیم را میان یاران قدیم به کلی فرو ریخت و درخت دوستی ها را پرپر کرد و حالا وضعیت در افغانستان چنان ناهنجار شده است که همه چیز حکایت از این سخن فردوسی بزرگ دارد: "پدر کشتی و تخم کین کاشتی - پدر کشته را کی بود آشتی" هرچند سر نخ این فاجعه به کودتای داوود در 26 سال 1352 می‌رسد که پس از کودتای هفت ثور در سال 1357 سرنوشت مردم افغانستان را به گونۀ بیرحمانه ای به گروگان گرفت؛ بساط آرامش و رفاه را از این کشور به کلی برچید؛ بدترین تخم نفاق را در این کشور کاشت و افغانستان را به جزیره‌های آشتی ناپذیر قومی و زبانی و مذهبی بدل کرد که به همگان آشکار است؛ اما آنچه مایۀ شگفتی و تاسف است، اینکه در این پنج دهه سیاستگران چپ و راست اعم از کمونیست و جهادی و میانه رو و قومی و لیبرال در حق مردم افغانستان جفا کردند و سیاست های ناکام آنان امروز افغانستان را به کام تروریسم و پرتگاۀ نابودی افگنده است. بدون تردید تاریخ این خیانت بزرگ رهبران ناکام، خودخواه و از خود راضی افغانستان را هرگز فراموش نخواهد کرد و نه تنها تاریخ بیشترین بار مسؤولیت را به نام آنان رقم خواهد زد؛ بلکه نسل های آینده آنان را محکوم و نفرت و انزجار خویش را برای همیش برضد آنان ابراز خواهند نمود.

هزاران دریغ و درد که سیاستگری های سیاستگران ناباب و نااهل افغانستان و گرایش های سیاسی برخاسته از اندیشه های آنان، نه تنها دیوار های فولادین اختلاف گروهی را میان مردم افغانستان بلند و بلندتر نمود؛ بلکه همه گروهای جهادی و سیاسی پیشین و پسین از بلندای کاخ اندیشه های بلند انسانی به گونۀ ناشیانه به دامن افکار تعصب آلود قومی و مذهبی سقوط کردند. با تاسف که آنان ایده آل های بزرگ انسانی را در پای خوکان ریختند و اندیشه های بزرگ انسانی را تا سطح قوم و روستا های خود تقلیل دادند؛ نه تنها این سیاستگری های ناجور سیاستگران بیمار افغانستان، سرنوشت مردم این کشور را در کام استبداد طالبان و حکومت تک قومی آنان فرو برد و رفاه و خوش بختی آنان را در پای دار طالبان به زنجیر بست؛ بلکه گرایش های سیاسی برخاسته از اندیشه های سیاسی و رویکرد های نادرست ضد انسانی و ضد ملی رهبران گروه‌های سیاسی و بعد زمامداران دو دهۀ اخير چنان از هم گسیختگی های گروهی و قومی و زبانی را در افغانستان به بار آورده که رسم یاری ها و همیاری های راستین را در آشفته بازار رژیم طالبان به رسم کینه توزی و دشمنی های آشتی ناپذیر بدل کرده است. این ناهنجاری های سیاسی و فکری چنان ضربۀ جبران ناپذیر به پیکر جامعۀ افغانستان وارد کرده است که گویی از زمین و آسمان این کشور تعصب و نفرت قومی و زبانی می بارد. تاسف آور اینکه فاجعۀ تعصب و نفرت پراگنی های قومی از جغرافیای افغانستان فراتر رفته و در کشور های دیگر نیز میان مردم افغانستان به شدت سرایت کرده است و آنان را حتا بیرون از مرز های این کشور در کشور های اروپایی و آمریکایی به جان هم افگنده است. حیرت آور اینکه این غدۀ سرطانی در درون آنانی بیشتر رشد کرده است که دیروز ناآگاهانه و ناشیانه و احساساتی داد از همیاری ها و همدلی های ملی و اسلامی می زدند؛ اما آنان امروز چنان در چاۀ تعصب تنگ قومی و زبانی خود را زندانی کرده اند که رسم یاری ها چه که حتا خاطرههای خوب گذشته را هم به باد فراموش نهاده اند. ممکن دلیل آن بازهم سست بنیادی دیوار های سیاست، سیاستگری های نادرست و گرایش های ناپختۀ سیاسی باشد که پی آمد آن چنین شده است و این دوستان قربانی توفان اندیشه های ناجور و ناسالم خود و یا نشخوار های فکری دیگران شده اند. هر طوری که باشد، این دلالت آشکار بر کوتاه فکری های ایده ئولوژیک آمیخته با تمایل های قومی و جهان بینی بیمار آنان دارد. هرگاه رابطۀ دوستی ها بر بنیاد صفا و صمیمیت خالی از هر گونه دغدغه های سیاسی باشد؛ بدون تردید این دوستی ها پایدار و خلل ناپذیر اند و جا دارد تا در پای این گونه دوستی های جان داد و با دوستان مقطعی و فرزند زمان بدرود گفت.

هنگامی که این موضوع را می نوشتم؛ سخن روان شاد نجم العرفا حیدری وجودی در ذهنم خطور کرد. او هر از گاهی که در جمع دوستان بحث بر سر سیاست بالا می گرفت، می گفت که از سیاست بوی نفاق می آید و خرمن حلاوت و همدلی ها را به آتش می کشد. او در محفل های عرفانی هرگونه بحث بر سر سیاست را خلاف مشرب عرفانی خوانده و با اشاره به معارف اسلامی؛ عرفان را پدیده ای روح پرور و حلاوت بخش تلقی می کرد‌. او برتری اندیشه های عرفانی را در غلبۀ آن بر وسوسه های قدرت و دغدغه های ثروت عنوان  می نمود. به باور او تنها عرفان است که عطش سیراب ناپذیر ثروت اندوزی و قدرت طلبی را در انسان مهار و جاذبه ها و شور انسانی را بر بنیاد باور های ناب اسلامی در او بیدار می سازد. به راستی هم صمیمیت و صفا و همدلی های صادقانه زمانی در انسان جان می گیرند و بارور می شوند که دغدغه های ثروت و قدرت در وجود آنان تلطیف شود و به تک درخت پربار و پر شگوفۀ دوستی های راستین بدل شود؛ زیرا مایه و جوهر اصلی و حقیقی عرفان، عشق است و آن ودیعه یا امانت الهی است که بردل عارف و سالک نهاده شده و جاذبه ها و شور آن عارف را به سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وا می دارد. پس عرفان و تصوف است که باغستان های عشق و دوستی را به بار و برگ می نشانند.

مایه عرفان عشق ورزی است که سراپا این عشق ورزی معنویت است. همین عشق ورزی و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتا فرشتگان، متمایز می سازد. هر چه این عشق ورزی معنوی در انسان پالایش یابد و اوج بگیرد، مرتبه انسان بلندتر می رود و او را به کمال انسانی نزدیک می سازد. عارفان معتقد اند، که جهانی در ورای عالم کودکی و نابالغی وجود دارد که وقتی آدمی به بلوغ روحی و عقلانی رسید و آن عالم را کشف کرد، راه دیگری را در پیش می گیرد. عارفان دوران کودکی را مرحلۀ غفلت آدمیان خوانده اند؛ هرچند که آنان به ظاهر بزرگ و بالغ شده باشند. این نظر حکایت از همخوانی نظر عارفان با نظر کانت دارد. کانت، دلیری در به‌ کار گرفتن فهم خویش را شعار روشنگری می‌داند. در بازخوانی روشنگری کانت، روشنگری، خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود.

با تاسف که در افغانستان تند باد حوادث همه ارزش های انسانی را از سیاست گرفته تا فرهنگ، عرفان، ادبیات و روابط متقابل انسانی همه چیز را تحت شعاع خود برده، به همه رنگ ایدئولوژیک داده و کاخ های بلند و پر غرور آن ارزش های والا را فرو ریخته است. در این فروریزی ها نه تنها سیاست به گند کشیده شده و به فرهنگ، هنر و ادب کشور آسیب فراوان وارد شده است؛ بلکه گرایش های سیاسی نادرست به روابط متقابل انسانی و اجتماعی مردم افغانستان چنان صدمه وارد کرده است که جبران آن به این زودی ها ناممکن است. هرچند داستان فروریزی ها در عرصه های گوناگون بیش از افزون است و اما با رسیدن آنها بر بساط رابطه های متقابل انسانی و اجتماعی، درخت با شکوه و با صلابت دوستی ها را بی‌رحمانه تر از هر زمانی پرپر کرده است. چنانکه ما امروز شاهد بدترین گسست در روابط شخصی با یاران قدیم هستیم که هجوم حوادث در تنگاتنگی از سقوط گرایش های سیاسی و تا تقلیل آنها در پای قوم و زبان برگ و بار آشنایی های گذشته را در فراز و فرود زمان یکسره پرپر کرده است. تهاجم شوروی نوعی همدلی و هماهنگی و وحدت را در میان مردم افغانستان به بار آورد. با خروج شوروی انگیزۀ ضد شوروی کاهش یافت و رهبران جهادی بخاطر رسیدن به اهداف شان در گودال قومیت سقوط کردند‌. درگیری های تنظیمی پس از سقوط نجیب جزایر گروهی را به جزایر قومی تبدیل کرد و با آمدن طالبان در اطراف جزیره های قومی سیم های خاردار کشیده شد تا همه زمینه های تفاهم و همدیگر پذیری های ملی تقرب به صفر کند. پس شگفت آور نیست که دشمنان مردم افغانستان برای رسیدن به چنین هدف شوم، باید تخم کینه های قومی را دراین کشور کاشتند و با سیاست های شیطانی و گرایش های بیمار سیاسی آن را آبیاری کردند تا درخت دوستی ها میان اقوام را خشک کردند.

این به معنای نفی سیاست و گرایش های سیاسی و سیاست ورزی ها نیست؛ بلکه هر کس حق دارد، سیاست کند و دارای یک گرایش سیاسی باشد؛ زیرا سیاست علم قدرت و علم دولت است و از توزیع قدرتمندانۀ ارزش و از اتحاد توده ها و چگونگی اتحاد آنها بحث می کند تا بر بنیاد دانش راهی را برای زنده گی و پیشرفت خود درمیان همدیگرباز کنند؛ هارولدلاسول سیاست را علم برد و باخت؛ ماکس وبر سیاست را تلاشی برای مشارکت در قدرت و سعی در اعمال نفوذ آن؛ مارکس سیاست را فشردۀ اقتصاد و باقر صدر سیاست را فشردۀ عقیده خوانده اند. سیاستمدار هم کسی است که همه توان خود را برای جلوگیری از مداخلۀ کشور های دیگر در کشور خود به کار می برد و آگاهانه سرنوشت مشترک یک جامعه را رقم می زند. آن سیاست معقول است که جامعه را به سوی شرافت، مسوولیت پذیری سوق و درک مکلفیت ها را برای جامعه رشد بدهد. سیاست تنها ادارۀ خشک و خالی یک کشور شمرده نمیشود؛ بلکه سیاستهای درست راهگشا اند و یک جامعه را به پیشرفتهای چشم گیر سیاسی و شگوفایی های اقتصادی سوق می دهد.

از آنچه گفته آمد، سیاست علمی شریف و سیاستگری رویکردی شریف ار از آن برای رفاه و شگوفایی یک جامعه است؛ اما سیاستگران ما ناشریف اند که افغانستان و مردم آن را قربانی سیاستگری های شیطانی خود نموده اند. در سایۀ سیاست های ناشریفانه و سیاستگری های شیطانی و مزدور منشانۀ آنان، چنان گرایش های زشت و خطرناک قومی و زبانی در افغانستان جان گرفته که درخت های شاد و شگوفای محبت و دوستی ها را دراین کشور پرپر کرده و آشنایان قدیم را از یکدیگر بیگانه کرده و
بر قاموس آشنایی ها خط بطلان کشیده است. یاهو 

 

 

 


بالا
 
بازگشت