م. نبی هیکل

 

 (چرا ما ، ما، نشده ایم؟)

مشاهدات یا (observation)  یک اصل عمده و بنیادی در تحقیق علمی است ، بدین معنا که هر فاکت  را میتوان مشاهده کرد و هر اصل و بیانی باید توسط مشاهدات عینی مورد حمایت یا تایید قرار گیرد.

مشاهدات چند دهه اظهارات آتی را تایید میکنند که:

i.جامعه افغانی بخصوص جامعه روشنفکری اگاهانه، منسجم و با اشتیاق در درازای چند دهه ی گذشته به سوی قهرا سیر نموده،  و اکنون در قهقرایی به سر میبرد که بسوی آن با اشتیاق سفر داشت. این  یک نوع خود -کشی جمعی است.

مسوولیت این  سیر قهقرایی و زیست در قهقرا به دوش روشنفکران افغان قرار دارد.

ii.جامعه روشنفکری افغان که مسوولیت  این شرایط را برعهده دارد، در یک  شعور کاذب  به سر میبرد، زیرا  معتقد است : آنچه هایی را که در پی آنها اند سودمند، خردگرایانه و  سعادت آفرین اند.

واضح است که همزیستی و احترام متقابل ویژگی یک جامعه است و این محصول  سمنت جامعه است. سمنت جامعه عبارت از آن عناصری اند که جامعه میسازند.ما باید به این سوال پاسخ بیایم که با وصف ستم و بیعدالتیهای داخلی، تلاشهای استیلاگرانه  و مغرضانه خارجی، چرا جامعه افغانی بحیث جامعه از  هولناکترین بحرانهای هستی و بقای خود موفقانه گذشته است؟ چرا این مساعی  استیلاگرانه و مغرضانه خارجی در مقایسه با گذشته تاریخی و در هماهنگی از تجارب تاریخی  بخصوص  پس از  سقوط دولت ملی، محتوای جدید یافته اند؟

یک پاسخ  مستدل این  است که جامعه ملی در نتیجه داخلی  سازی  رویارویی ابرقدرتها و سقوط دولتی ملی،  به خطه ی باروری ، برای نفوذ خارجی مبدل گردید.

بنابرآن عده ای فکر میکنند ما، ما نیستیم و نخواهیم شد، زیرا گرفتار یک شعور کاذب اند. اما این ما نمیشویم در مورد جامعه روشنفکری حقیقت دارد، زیرا همه ی مساعی نه تنها  دارو دسته های  سیاسی جامعه روشنفکری بلکه  شخصیتهای به اصطلاح مستقل آن تا کنون حتی به احیای اتحاد همسنگر ان قبلی نیانجامیده است. حتی مساعی برای گفتمان ملی نیز  در نطفه خنثی گردیده اند. چرا؟ پاسخ این چرا صریح و آشکار است. روشنفکرن افغان  به  سه نوع سرطان مغزی مصاب اند:

۱.  سرطان تعصب فکری

۲. سرطان تعصب گروپی

۳. سرطان خودنفعگرایی

iii. مشاهدات این حقیقت را نیز تایید مینمایند که گفته اند( هرکه را خدا جانش را بگیرد نخست عقلش را میگیرد). آیا  خودکشی عاقلانه است ، به گونه مثال یا ر فتن بسوی جنگ مسلحانه و  یا مارش بسوی قهقرا عاقلانه است؟

از دیر زمان بدینسو در این رابطه مینگارم و جامعه فکری را بسوی همکاری و همزیستی فرا میخوانم، اما گویی بر گوشها و قلبهای روشنفکر ان قفل زده شده باشد.

مقاله آقای عثمان نجیب زیر عنوان(چرا،‌ ما هرگز،‌ ما نه می‌شویم؟) انگیزه و فرصت مساعدی را فراهم کرد تا بار دیگر به این موضوع بپردازم.

عنوان مقاله  کنونی به این سوال میپردازد که ( چرا ما، ما نشده ایم؟)، در حالیکه مقاله آقای عثمان با اطمنان  حکم کرده که(چرا ما هرگز ، ما نمیشویم). در اینجا به نقد مقاله آقای عثمان نجیب  نمیپردازم اما بحیث انگیزه و مناسبت بحث کنونی لازم است  یادآوری نمایم که از یکسو دارای اظهارات متناقض است و از سوی دیگر تمایلات نیرومند اتنو سنتریک درآن مقاله مشهود اند. استدلال اساسی وی در این بیان وی خلاصه شده است:

(آن‌چه مربوط به دیدگاه رفیق طهماس گرامی می‌شود، شکی نیست که همه اقوام شریف افغانستان ظاهراً مشکلی با هم نه دارند. اگر چنین است ؟ پس اصل مشکل در کجاست؟ من دگر به این دیدگاه نگاه مشروط دارم. می‌گویم من تا زمانی با همه اقوام شریف در احترام کامل و متقابل و مساوات کامل و تقسیم عادلانه ‌و مساوی قدرت و ثروت و انکشاف و توسعه‌ی عادلانه و برابر به سر می‌برم که خود شان را از قوم و قبیله‌ی من برتر بهتر نه دانند و سعی بر تحمیل خود بالای ما نه کنند. در آن صورت من خاک پای شان هستم. اگر یک سر مو خودشان را از من بلند بگیرند،‌ من هزار یل بلند هویت خودم را ، از او بلندتر می‌دانم ‌و در کارزار برابری تا جان دارم مبارزه می‌کنم.‌ این را هم می‌دانم که نسل های نو حالینه و پس از من هم راه من را تعقیب می‌کنند.‌ چون چیزی فوق از دگران نه می‌خواهند و دگران را هم فوق خود نه می‌‌خواهند. من هرگز زبان و قوم و قبیله ام را برتر از دگران نه می‌شمارم.‌ ولی هرگز هم به کسی اجازه نه می‌‌دهم که خودش را مالک ‌و من را برده‌ی خود بشمارد حتا در رفاقت های شخصی.)

 وی از دیدن چند  قاز سیاه نتیجه گیری میکند که همه ی  قازها سیاه اند.

 در آن  سخن آقای عثمان نجیب دو نکته اساسی با بحث کنون ما رابطه دارند:

۱. با این دیگاه موافق نیست که همه اقوام شریف افغانستان ظاهراً مشکلی با هم نه دارند. زیرا میپرسد(اگر چنین است ؟ پس اصل مشکل در کجاست؟). وی آنان را به برتری خواهی و بیعدالتی، اهانت متهم میسازد. این یک دید نادرست است، زیرا یک شعور کاذب است. این مردم یعنی اقوام و قبایل  ساکن در سرزمین واحد نیستند که در رویارویی معنوی و فیزیکی قرار دارند. آنها در درازای تاریخ نقش مدافعان آزادی و  معتقدات  و منافع ملی را ایفا کرده اند. تاریخ گواه بر این حقیقت است.  این دسته ای از روشنفکران روغنفکر اند که در رهبری احزاب  سیاسی و در دستگاه اداره و رهبری نظامها قرار داشتند و از این قبایل و اقوام نه به نفع آنها و نه به نفع منافع جمعی آنان ، بلکه به نفع خود و ایلیت حاکم، بحیث ابزار سیاسی و دینی استفاده کرده اند. و آنها باهم یکجا در یک  سرزمین واحد ستم کشیده اند و در پهلوی هم  ایستاده اند.

 ساده لوحانه است اگر اتحاد ملی را  معاشقه ، عاشقان و معشوقان تصور نماییم . میان عشاق نیز  ناراحتی ها  خصومتها وجود دارند.

۲. نکته قابل توجه در این بیان نیز نهفته است که آقای عثمان نجیب فرموده اند(من تا زمانی با همه اقوام شریف در احترام کامل و متقابل و مساوات کامل و تقسیم عادلانه ‌و مساوی قدرت و ثروت و انکشاف و توسعه‌ی عادلانه و برابر به سر می‌برم که خود شان را از قوم و قبیله‌ی من برتر بهتر نه دانند و سعی بر تحمیل خود بالای ما نه کنند. در آن صورت من خاک پای شان هستم.)

توجه خواننده را به  ساختار جمله و معنای آن جلب مینمایم. عثمان نجیب میفرماید تا زمان با همه اقوام شریف در... به سر میبرم که خود شان را از قوم و قبیله من... ندانند و سعی بر... نه کنند...)

ساختار زیربنایی استدلال وی چنین است:

پیشفرض (۱)

پشتو ن سیاسی غیر قابل اعتماد است زیرا تجارب نشان داده اند.

پیشفرض (۲) همه اقوام شریف باهم مشکل دارند.

نتیجه:  بنابرآن ( می‌گویم من تا زمانی با همه اقوام شریف در احترام کامل و متقابل و مساوات کامل و تقسیم عادلانه ‌و مساوی قدرت و ثروت و انکشاف و توسعه‌ی عادلانه و برابر به سر می‌برم که خود شان را از قوم و قبیله‌ی من برتر بهتر نه دانند و سعی بر تحمیل خود بالای ما نه کنند.)

 بیان یاد شده  حاکی از بیخبری است. زیرا از این پشتون سیاسی غیر قابل اعتماد است نمیتوان به چنان نتیجه گیری دست یافت. پیشفرض دومی نیز نادرست است زیرا اقوام  شریف باهم مشکلی ندارند، این مشکل در جامعه روشنفکری وجود دارد. جامعه ملی در فکر  زندگی و نان است در حالیکه جامعه روشنفکری در فکر تعمیق و ترویج  اختلافات و تضادها .نتیجه یک استدلال منطقی در صورتی میتواند  درست باشد که پیشفرضها یی که  نتیجه از آنها  به دست میایند  درست و  سالم باشند.

با ساختار  ساده استدلال آتی  همه  آشناهستیم:

 هر انسان میرنده است

 سقراط انسان است

نتیجه:  سقراط میرنده است.

در اینجا استدلال از اسل عام بسوی خاص  سیر مینماید و یکی از دیگری ناشی گردیده و به یک نتیجه – گیری منتهی میگردد.

 حال دو پرسش بوجود میاید: نخست،آن شر ایطی را که آقای عثمان در آن  میخواهد با  همه اقوام شریف به سرمیبرد، کیها  و چه زمان ایجاد مینمایند؟ و آیا  اقوام  شریف تقصیر نبود آن شرایط را بر عهده دارند؟ و آیا آن همه اقوام  شریف خود را  از  قوم و قبیله آقای عثمان نجیب بر تر دانسته اند و سعی بر تحمیل کرده اند؟

جامعه تعلیمات و تحصیلات فرزندان خود را  با هدف  تامین رهبری کشور، رفاه و استقلال  سیاسی و اقتصادی تمیل مینماید. اما جامعه روشنفکری ما بیشتر با دیگران متحد بوده اند تا با  جامعه ملی افغان.

 نه تنهاآشفتگی فکری بلکه تمایلات  اتنو سنتریک نیز در مقاله وی وجود دارد.

 این موضعگیری یک مودوس فیفندی نیست که من ادعا نمایم تو چنین و چنان کرده ای و میکنی و تا زمانی که چنین و چنان نه نمایی من باتو همزیستی و همکاری نخواهم کرد. این یک راه حل   عثمان نجیب است و بدون شک بر فلسفه (من بیش از این نمیدانم) بنا یافته است ، زیرا بیشتر از این راه را نمیداند.

 ما دو راه حل دیگر نیز داریم و باید عاقلانه در موردهر یک آنها  باهم به توافق برسیم.

۲. راه حل دوم: جامعه افغانی مانند هر جامعه دیگر دارای  منافع و  صدا های متفاوت و حتی متضاد است.   این تفاوت و تضاد یک خصیصه ذاتی است حتی در کوچکترین واحد اجتماعی یک گروپ که  با تشکیل دو عضو شکل میگیرد، با  صراحت تبارز مینمایند. در میان دو دوست و دو برادر، دو خواهر و  دو همسر  نیز میتوان آنر ا به نحوی از انحا شاهد بود. این دو پدیده   طبیعی و ذاتی اند و باید آن را بحیث پیدیده های  ذاتی،  طبیعی و دارای ابعاد مثبت پذیرفت. سایر جوامع پیشرفته چنان کرده اند و نتایج بهتری به دست آورده اند.

این درک را جامعه روشنفکری هنوز در میان  اعضای خود ایجاد نکرده است. مقاله آقای عثمان نجیب مثالهایی از همسنگران  و  دگر اندیشی آنان را  بیان داشت است. جالب این است که آقای عثمان نجیب بیشتر بر سلامت موضعگیری خویش تاکید دارد. این نمونه بارز تفکر گروپی و تعصب گروپی است که در روشنفکران افغان با قوت های متفاوت وجود دارد. آنان وقتی با یک نظر روبرو میگردند به آن نظر بحیث مفکوره چپ یا راست، پرچمی یا  خلقی، شعله ای یا جهادی، مذهبی یا سیکولر می اندیشند و بر همان اساس قضاوت مینمایند . در حالیکه ما باید بحیث انسانهای خردگرا به  منطقی بودن و سلامت آن فکر بیاندیشیم و در آن مورد قضاوت نماییم. در غیر آن هر نظر خوب را به این  یا آن عنوان رد خواهیم کرد.خلاصه سخن اینکه راه حل دوم عبارت از همزیستی و همکاری با درک مثبت از نقش تفاوتها و گوناگونیها.

 راه حل سوم: از استدلال آقای عثمان نجیب نتیجه گیری مینماید. زیرا او استدلال مینماید که   ( من تا زمانی با همه اقوام شریف در احترام کامل و متقابل و مساوات کامل و تقسیم عادلانه ‌و مساوی قدرت و ثروت و انکشاف و توسعه‌ی عادلانه و برابر به سر می‌برم که خود شان را از قوم و قبیله‌ی من برتر بهتر نه دانند و سعی بر تحمیل خود بالای ما نه کنند. در آن صورت من خاک پای شان هستم.)

 و از فقدان چنین حالت شاکی است. بدین معنا که

(  با همه اقوام شریف در  احترام کامل و متقابل و ...) به سر نمیبرد. حال دو  انتخاب در برابر وی  قرار میگیرند :

۱: قیام برای تغییر شرایط غیر دلخواه به  شرایط دلخواه تا آقای عثمان نجیب و به قول خودش قبیله وی بخواهد در  احترام  کامل و ...( با همه اقوام  شریف) به سر برد.این نتیجه منطقی موضعگیری آقای عثمان نجیب یک تمایل اتنو سنتریک است.

۲. اعلام استقلال سیاسی.

در مقاله وی  سوال اساسی (چرا، ما مانمیشویم؟)  نا گفته یعنی بصورت لاتنیت و غیر مستقیم پاسخ میابد. و قتی  بنیانگذار  یک مکتب فلسفی چنان بیاند یشد، و جامعه روشنفکری نیز در یک شعور کاذب به سر برد، ما شدن  هدف نیست.

 جامعه افغانی نه از فیلسوف  ریاضی - فلسفی خیر دید نه از فیلسوف( من بیش از این نمیدانم) ، زیرا اعتر اف دارد که (بیش از این نمید اند).

پایان بحث

 

 


بالا
 
بازگشت