م. نبی هیکل

 

نگهی به فلسفه (من نمیدانم)

استعدادها ی افغانی  آغاز به شگوفایی کرده اند، هرچند  ملت افغان که تعدادی آن ر ا ملت نمیداند فاقد استعداد نبوده و نیست اما تعداد  شیفته نام و نشان  بوده اند و تعدادی در پی آن نبوده اند یا نیستند. شکر دخت خودش برای خود نه  تبلیغ کرده و نه از خود توصیف کرده است. استعدادهای دیگری نیز  وجود دارند. مشکل  اساسی در این رابطه این است که هرگاه با استعداد فوق العاده باشید  اما تب تعصب فکری و گروپی نداشته باشید، گمنام باقی خواهید ماند. این یک موضوع جدی مرتبط به  سیاست بین المللی است که به دکترین ( مصوون  ساختن جهان برای دموکراسی) رابطه مستقیم دارد. سر فرصت به این موضوع خواهم پرداخت. در  شهرت به اصطلاح معمول در منجمنت  ماکیانها نقش  مهمی را ایفا میکنند.

 هفته ای که سپری شد مقاله ای از  آقای عثمان نجیب را  در مورد گویا  مکتب فلسفی وی به نام (من نمیدانم) در سایت آریایی خواندم. جای مسرت است  که از دههه های مدید بدینسو فیسلسوف افغان که یکه و تنها مارکیت فلسفه را  در اختیار داشت، انحصار مارکیت فلسفه را  از دست میدهد.

مقاله عثمان نجیب زیر عنوان (چرا،‌ فلسفه‌ی، (من، نه می‌دانم)؟) آن بحثی را  تداعی کرد که در این اواخر در مورد فلسفه  یعنی چه؟ در چینل یوتیوب[1]  انجام دادم.   وقتی  درک فلاسفه از این که به نام فلسفه مصروف

چه کاری هستند  و فلسفه چیست مینگریم در میابیم که فلسفه از نظر لغوی یعنی (عشق به دانش)  و فلسفه را  (philosophizing) پنداشته اند.  معادل دری این اصطلاح را نمیدانم اما میتوانم بر اساس دانستنی های فلاسفه

 در سیر تاریخ ادعا نمایم که فیلوسوفایزینگ عبارت از تفکر منطقی برای درک ماهیت اشیا است. دوستان علاقمند میتوانند بحث ویدیویی مربوطه را در چنل ویدیویی  که لینک/ رابطه برقی آن داده شده است دنبال نمایند. از  طریق  سایت آریایی نیز میتوان به این چنل راه یافت.

 آقای عثمان نجیب در مورد فلسفه من نمیدانم نگاشته است:

دیدگاه‌های من که منجر فلسفه‌ی ( من، نه می‌دانم )،‌ شده اند، به هیچ رو، دگماتیسم را تایید نه می‌کند، همان گونه که از موجودیت تخیل در ذهن انسان انکار نه دارد. این فلسفه، در مقابل پوچ‌اندیشی قرار دارد و درک می‌کند که زنده‌گی کردن و زنده بودن را معنایی است. پیروان این فلسفه باید درک کنند که هیچ عملی، بی ثمری نی‌ست و هیچ ثمری حاصل تفکر دل‌خواه ما نی‌ست. ولی آن ثمره به دلیلی وجود دارد که خالقی داشته است. اگر همان ثمره‌ی منحصر به فرد، خالق یک‌تا نه داشته باشد،‌ به وجود نه می‌‌آید. من، این اندیشه را یافتم تا خالق مکتب خود باشم. شاید، .. .

با  اندک توجه در خواهید یافت -  به نظر من-که این همه توضیح (میدانم) است ، نه (من نمیدانم) زیرا وی توضیح کرده است که میدانم چنین است و چنان نیست. وی ادامه میدهد:

بخشی از بینش من در کارگاه فلسفه‌ی، من نه می‌دانم: در یک سنجش کوتاه، به این نتیجه رسیدم که شش بار افتادن من در منجلاب ها، نتیجه‌ی هوش‌دار های نامرئی ولی، عملی‌یی داده شده به من بودند، که من آن‌ها را نادیده انگاشته و رعایت نه کردم. بار هفتم و ‌افتادن در کمین اسارت، من دیدم که بی تفاوتی من به شش هوش‌دار قبلی، مولودی از جدی نه گرفتن آن هوش‌‌دارها، توسط خودم شد. این‌جا، من تقصیر را بر تدبیر رجحان دادم. آن امرِ اشتباه من، تقدیر نه بوده. بی تدبیری من بوده که تقصیر را پذیرفته بودم. ارچند ناخواسته بود.

 بازهم موسس مکتب فلسفه (من نمیدانم) میدانسته چه، چرا اتفاق افتاده است.

این احتمال وجود دارد که  این فلسفه خیلی جوان و در حال انکشاف است و باید  حوصله کرد تا به بلوغ برسد.

اصطلاح یا بیان (من نمید انم) مورد منازعه  قرار دارد، زیرا من نمیدانم شک  پنداشته نمیشود در حالیکه مقارن  شک میتواند پنداشته شود زیرا فرد وقتی نمیداند نه میتواند بر حقیقت آن شی یا موجود  باور داشته باشد و نه بر  نادرست بودن آن، نه بر هست آن  و نه بر نیست آن. بهتر است بگوییم فرد دریک نقطه صفری از نظر ریاضی قرار دارد.

وقتی مقاله آقای عثمان نجیب را میخوانیم این درک به مادست میدهد که علتی وجود دارد  بنابرآن ما میدانیم، در حالیکهه بسا چیزها را نمیدانیم. بنابرآن فلسفه( من نمیدانم) نیز در یک نقه صفری قرار میگیرد وقتی برای  دانستن سعی نه نماید، و هرگاه برای د انستن تلاش نورزد نمیتواند از لحاظ معنا تلاش  یا عشق برای دانش  و بنا بران بحیث فلسفه پنداشته شود.

هرگاه در تعدادی از مسایل حیاتی مانند بیماری بگوییم (من نمیدانم) این چه نوع بیماری است و چه علاجی دارد، و در همان جا بایستیم هم بیمار  را  از دست خواهیم داد و هم در جایی باقی خواهیم ماند که ایستاده ایم.

 منتظر میمانیم تا این  تیوری فلسفی انکشاف نماید.

 از توجه شما  متشکرم

 


 

[1] https://www.youtube.com/watch?v=nMZKuv2MPTc&t=182s

 

 

 


بالا
 
بازگشت